مشاهده نسخه کامل
: مشاعره سنتی
صفحه ها :
1
2
3
4
[
5]
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
مدتي هست که ما از خُم وحدت مستيم
شيشهي کثرت اين طايفه را بشکستيم
اينکه گويند فنا هست غلط ميگويند
تا خدا هست درين معرکه ما هم هستيم
ابوسعید ابوالخیر
میان آتشم و هیچگاه نمیسوزم
همان بر سرم از جور آسمان شرریست
علامت خطر است این قبای خون آلود
هر آنکه در ره هستی است در ره خطریست
پروین اعتصامی
تا در آب چشمم و در آتش دل از فراق
همچو بادم من ز خاکي و دويي روزگار
زآب چشم و زآتش دل گر بخواهم در جهان
باد را پنهان کنم در خاک من همچون شرار
انوری
روز هجران و شب فرقت یار آخر شـــد***زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود***عــــــــــــــاقب در قدم باد بهار آخر شد
حافظ
راستی ماجرای این " ت ب " چیه ؟
داني که را سزد صفت پاکي:
آنکو وجود پاک نيالايد
در تنگناي پست تن مسکين
جان بلند خويش نفرسايد
پروین اعتصامی
دئدی اول یار سحر وقتی گلم،لیک چه سود
وقت معلوم دئگیل؛شام ایله بیر دیر سحریم
ای خوش اول شام کی بیخود گئده ام اول کویه و بن
"نئیله دیم آندا؟" دئیو غئیردن آلام خبریم
مولانا فضولی
ما را به سر چاه بري دست زني
لاحول کني و دست بر دل راني
نزديکان را بيش بود حيراني
کايشان دانند سياست سلطاني
ابوسعید ابوالخیر
یار من خسرو خوبان و لبش شیرین است
خبرش نیست که فرهاد وی این مسکین است
نکنم رو ترش ار تیز شود کز لب او
سخن تلخ چو جان در دل من شیرین است
سیف
تا علي عالي از طاق حرم شد آشکار
دامن مقصود خود هم پير و هم برنا گرفت
من غلام همت آنم که در راه علي
قطره داد امروز و فردا در عوض دريا گرفت
فروغی بسطامی
توتدو گؤلزار جینانی ابر گؤوهر بار،بار
بار دارد ابر نیسان،یؤز شقایق وار،وار
وار نظر قیل گؤر نه دیر از قدرت صبّاغ،باغ
باغ ایچینده یا ندیریر هر گوشه ده گلنار،نار
نسیمی
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و يک نظر نکرد
سيل سرشک ما ز دلش کين به درنبرد
در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد
حافظ
دولدوروب آفاقه حسنون صوت ما"هذا البشر"
حسن یوسف ذرّه دور حسنون یانیندا یا علی
ای جمال الله جمالون اولسا ظاهر پرده دن
پرده ی عصمتده قالماز بیر زلیخا یا علی
صراف تبریزی
يکي اژدها بود در چنگ شير
به دست علي ذوالفقار علي
سه لشکر شکن بود با ذوالفقار
يمين علي با يسار علي
ناصر خسرو
یار اگر زؤلفؤن آچارسا گزدیره ر مادام،دام
داما توشغی،سؤنبؤل اولغی،نافه ی تاتار،تار
تاری چشم شقایق گیر و طرف جوی،جوی
جوی جان پر آب عشق ائت،چؤن مجالین وار،وار
نسیمی
رحمت چو کند بهانهجوئي
کافيست ز بنده يک نکوئي
نيکو مَثَلي زد آن سخن رَس
کز آدمي است يک هنر بس
محتشم کاشانی
سنلن اوجالدی بیدق دین محمد(ص)
ای صاحب شریعته صاحب لوا علی(ع)
اسلامین ائتدی کج قلجین،راست قدّینی
اولسون او ضرب و شستو وه روحوم فدا علی(ع)
صراف تبریزی
يارب به علي و طاعت او
کز مائدهي شفاعت او
محروم مساز محتشم را
تقصير مکن ازو کرم را
کان دلشده هم گداي اين کوست
مداح علي و عترت اوست
محتشم کاشانی
تاج عزت،مرد خیبر،دیل فگار
صاحب جودو وکرامت، باوقار
پیکر کفاره یئندیر ذوالفقار
شیری یزدان شاهی مردان یا علی(ع)
ص.تبریزی
يا رب به محمد و علي و زهرا
يا رب به حسين و حسن و آلعبا
کز لطف برآر حاجتم در دو سرا
بيمنت خلق يا علي الاعلا
ابوسعید ابوالخیر
ای شهسوار مملکت اولیا علی
وی شهسوار معرکه ی اوصیا علی
ای مصدر جلال خداوند ذوالجلال
وی مظهر جمال جمیل خدا،علی
صراف تبریزی
يا رب چو به وحدتت يقين ميدارم
ايمان به تو عالم آفرين ميدارم
دارم لب خشک و ديدهي تر بپذير
کز خشک و تر جهان همين ميدارم
ابوسعید ابوالخیر
منیم عالمده سلطانیم علی دیر
منیم میر جهانبانیم علی دیر
دیه ر دایم دیلینده خان چوپانی
منیم هر درده درمانیم علی دیر
نباتی
رخي که از کر و فرش نماند شب به جهان
زهي چراغ که خورشيد سوزي و مه ساز
روا شود همه حاجات خلق در شب قدر
که قدر از چو تو بدري بيافت آن اعزاز
مولانا
زهی سرمست و حئیران جان عاشق
زهی دؤولتلی دل مهمان عاشق
کؤنؤل تختینده سولطان عئشقی بیلگیل
گتیرمه کیبر و کین در خوان عاشق
عمادالدین نسیمی
قيامت صبح اين شام سياه است
شب ما را قيامت صبحگاه است
خوشا ايام وصل مهرکيشان
کجا رفتند ايشان، ياد از ايشان
وحشی بافقی
نگنجم در لحد، گر زان که لختی
نشینی بر مزارم سوکوارا
جهان اینست وچونینست تا بود
و همچونین بود اینند، یارا
رودکی
آفت جمال شاهد و ساقيست بيهده
بد نام کردهاند به مستي شراب را
خونابه ميچکاندم از گريه سوز دل
خوش گريهيي است بر سرآتش کباب را
خسرو ز سوز گريه نيارد نگاهداشت
آري سفال گرم به جوش آرد آب را
امیرخسرو دهلوی
ایها الراغبون فی الاوقات
اذکروها فما مضی قد فات
فوت فرصت مکن چو وقت صفاست
که بسی هست در جهان آفات
نسیمی
تو عشق پاکي و پيوند حُسن جاودان داري
نه حُسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ
مگر دل ميکنم از تو به ياد مهمان به راه انداز
که با حسرت وداعت ميکنم حافظ خداحافظ
شهریار
ظلمت غفلت هوا گیرد چو دل روشن شود
نور بیداری برای پرده ی خواب آتش است
شد ز اشک آتشینم خانه ی گردون سیاه
دود جای گرد می خیزد چو سیلاب آتش است
صائب تبریزی
تنگ شد قافيهي عمر شريف
دم به دم ميشودش مرگ رديف
سر به جِيب و همه شب قافيهجوي
تنت از معني باريک چو موي
جامی
یکی از کید شد پر خون، دوم شد چاک از تهمت
سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر
رخم ماند بدان اول، دلم ماند بدان ثانی
نصیب من شود در وصل آن پیراهن دیگر؟
رودکی
روان تشنه ما را به جرعهاي درياب
چو ميدهند زلال خضر ز جام جمت
هميشه وقت تو اي عيسي صبا خوش باد
که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت
حافظ
تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو
ببرد قیمت سرو بلندبالا را
دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم
که بی تو عیش میسر نمیشود ما را
سعدی
الله، به فریاد من بی کس رس
فضل و کرمت یار من بی کس بس
هر کس به کسی و حضرتی مینازد
جز حضرت تو ندارد این بی کس کس
ابوسعید ابوالخیر
سبزه ی خضروش جوانی و علم
چشمه ی آب را رسد حیات
نظر ائت اولو یئر دیریلدیگینه
رحمت آثاری گؤستریر آیات
نسیمی
ترا احسان و رحمت بیکرانست
شفیع ما همیدون مهربانست
چو پیش رحمت آید محمد
امید ما ز فصلت کى شود رد
فخرالدین اسعد گرگانی
دلداران بیش از این ندارند
با درد قرین چو من قرین را
هم یاد کنند گه گه آخر
خدمتگاران اولین را
انوری
اين همه پرده که بر کردهي ما ميپوشي
گر به تقصير بگيري نگذاري ديار
نااميد از در لطف تو کجا شايد رفت؟
تاب قهر تو نياريم خدايا زنهار
سعدی
روم و شام مؤلکؤ باشینا صدقه
چین و ماچین ائلی تنینه زکات
اُنزلت فی الکلام و الانجیل
کُتبت فی الزّبور و التّورات
نسیمی
ترک غم تو کرد مرا اشک چنين سرخ
در گردن هندوي بصر مينتوان کرد
چون هر چه که آن پيش من آيد ز تو آيد
از آتش سوزنده حذر مينتوان کرد
در پاي غم از دست دل عاشق عطار
افتاده چنانم که گذر مينتوان کرد
عطار
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمهی بقا را
بهجت تبریزی
اي يار ناگزير که دل در هواي تست
جان نيز اگر قبول کني هم براي تست
غوغاي عارفان و تمناي عاشقان
حرص بهشت نيست که شوق لقاي تست
سعدی
تحویل کنم نام خود از دفتر عشق
تا باز رهم من از بلا و سر عشق
نه بنگرم و نه بگذرم بر در عشق
عشق آفت دینست که دارد سر عشق
سنایی
قامت عشق صلا زد که سماع ابدي است
جز پي قامت او رقص و هياهوي مکن
دم مزن ور بزني زير لب آهسته بزن
دم حجاب است يکي تو کن و صدتوي مکن
مولانا
نه هر نسیم که اینجاست بر تو میگذرد
صبا صباست، بهر سبزه و گلشن گذریست
میان لاله و نرگس چه فرق، هر دو خوشند
که گل بطرف چمن هر چه هست عشوهگریست
پروین اعتصامی
تا چند مرا به دست هجران دادن؟
آخر همه عمر عشوه نتوان دادن
رخ باز نماي، تا روان جان بدهم
در پيش رخ تو ميتوان جان دادن
فخرالدین عراقی
نه بیلسین جاهیل و نادان محمد یا علی کیمدیر!
محمد صاحب دیندیر،علیدیر جؤمله ی بهتر
هزاران دؤرلؤ جنبشلر،علی امری ایله ایشلر
واریر یایلار،گلیر قیشلار،علی دیر جیسم و جان پرور
علی اوّل،علی آخر,علی باطین،علی ظاهیر
علی دیر نور ایلن انور،علی دیر شمس مُستَنور
علی واحید،علی اوحد،علی فرض و علی سنّت
علی دیر جؤمله یه رحمت،علی دیر شافع محشر
شهید سید علی سید عمادالدین نسیمی شاماخی
iman_abi
08-09-2009, 18:04
راز بگشا ای علی مرتضی
ای پس ار سوئالقضا حسن القضا...
شیر حقم نیستم شیر هوی
فعل من بر دین من باشد گوا
مثنوی مولوی
اي شاه ولايت دو عالم مددي
بر عجز و پريشاني حالم مددي
اي شير خدا زود به فريادم رس
جز حضرت تو پيش که نالم مددي
ابوسعید ابوالخیر
یک شب به هم آن دو پاکدامان
در کشور عشق نیکنامان
بودند نشسته هر دو تنها
انداخته در میان سخنها
جامی
آنها که اسیر عشق دلـــــــــدارند***از دست فلک همیشه خونبارانند
هرگز نشود بخت بد از عشق جدا***بدبختی و عاشـــقی مگر یارانند
سنائی غزنوی
در کار عشق تو دل دیوانه را خرد
ز آن سان زیان کند که جنون مر دماغ را
زردی درد بر رخ بیمار عشق تو
اصلی است آنچنان که سیاهی کلاغ را
سیف
ای دل چو زمانه می کند غمــــــــناکت***ناگه برود ز تـــــــــــــــن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند***زان پیش که سبزه بر دمد از خاکت
خیام
tirdad_60
09-09-2009, 22:44
تا چند زنم بروی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا
سعدی
اي دل به ساز عرش اگر گوش ميکني
از ساکنان فرش فراموش ميکني
گر ناي زهره بشنوي اي دل بگوش هوش
آفاق را به زمزمه مدهوش ميکني
شهریار
یکی نقطه است وهمی گشته ساری
تو آن را نام کرده نهر جاری
جز از من اندر این صحرا دگر کیست
بگو با من که تا صوت و صدا چیست
شیخ شبستری
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم سمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليک به خون جگر شود
حافظ
درود ملک بر روان تو باد
بر اصحاب و بر پیروان تو باد
نخستین ابوبکر پیر مرید
عمر، پنجه بر پیچ دیو مرید
سعدی
دوست ميدارم من اين ناليدن دلسوز را
تا به هر نوعي که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبح رويي ميرود
کان صباحت نيست اين صبح جهان افروز را
سعدی
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست
تا در نگرد که بیتو چون خواهم خفت
حافظ
تا چند گرد کعبه بگردم به بوي دل؟
تا کي به سينه سنگ زنم ز آرزوي دل؟
افتد ز طوف کعبه و بتخانه در بدر
سرگشتهاي که راه نيابد به کوي دل
صائب تبریزی
لوح تعلیم ناگرفته به بر
همه ز اسرار لوح داده خبر
قلم و لوح بودش اندر مشت
ز آن نفر سودش از قلم انگشت
جامی
SHAHAB111
10-09-2009, 01:49
یارب این شهر چه شهریست که صد یوسف دل را به کلافی بفروشند و خریدار نیست
تا باد صبا پيچ سر زلف تو وا کرد
بر خود، چو سر زلف تو پيچيدهام امروز
هشياريم افتاد به فرداي قيامت
زان باده که از دست تو نوشيدهام امروز
شیخ بهایی
ز ششصد فزون بود پنجاه و پنج
که پر در شد این نامبردار گنج
بماندهست با دامنی گوهرم
هنوز از خجالت سر اندر برم
سعدی
مراد و مونس و مطلوب هر سه از من شد
يکي جدا و دوم غالب و سيم مغلوب
جدا و غالب و مغلوب هر سه باز آيد
يکي غلام و دوم دولت و سيم مرکوب
امیرخسرو دهلوی
بود در دل چنان، که این دفتر
نبود از نصف اولین کمتر
لیک خامه از جنبش پیوست
چون بدین جا رسید سر بشکست
جامی
تن سپر کرديم پيش تير باران جفا
هرچه زخم آيد ببوسيم و ز مرهم فارغيم
گر شما دين و دلي داريد و از ما فارغيد
ما نه دين داريم و نه دل وز شما هم فارغيم
خاقانی
مر او را رسد کبریا و منی
که ملکش قدیم است و ذاتش غنی
یکی را به سر برنهد تاج بخت
یکی را به خاک اندر آرد ز تخت
سعدی
تا پادشا گشتي بر ديده و دلم
اينم به باد دادي و آنم بسوختي
گفتم که از غمان تو آهي برآورم
آن آه در درون دهانم بسوختي
عطار
یک به یک را ز میان برداری
قدم صدق به جان برداری
پا نهی نرم به خلوتگه راز
چنگ وحدت ز نوای تو، بساز
جامی
ز شب هاي دگر دارم تب غم بيشتر امشب
وصيت ميکنم باشيد از من با خبر امشب
مباشيد اي رفيقان امشب ديگر ز من غافل
که از بزم شما خواهيم بردن درد سر امشب
وحشی بافقی
بر درش حلقه بگوشم چو درش
از در آن ناله مرتب چه خوش است
کشت چشمش دل خاقاني را
او بدين واقعه يارب چه خوش است
خاقاني
"ت"تمدّن دن چیخار محو اولار روز جزا
"ب"بلای نفس شومه اویماق گؤرمه ماسوا
"الیف"آللاهین آدین یاد ائت اونوتما"قاسیما"
صدق اخلاص ائیله دائماً تابع اول پیغمبره(ص)
ملا قاسم
هر چه بر عمر روزگار گذشت
هر چه بگذشت و رفت بهمن و دی
عشق من سرکش و قویتر گشت
دلرباتر نمود چهره ی وی
مهدی حمیدی
يکي روز شاه جهان سوي کوه
گذر کرد با چند کس همگروه
پديد آمد از دور چيزي دراز
سيه رنگ و تيرهتن و تيزتاز
فردوسي
tirdad_60
10-09-2009, 19:37
زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا باده گلگون آرند
تو زر نی ای غافل نادان که ترا
در خاک نهند و باز بیرون آرند
خیام
iman_abi
10-09-2009, 21:32
دانه چون در خاک خفت و آب خورد
نور مهر و پرتو مهتاب خورد
کم کمک در خاک آبستن شود
پرورد جانی که خصم تن شود
دکتر مهدی حمیدی
دل گر نميگدازي و نيش ار نميزني
بيموجبي، چرا ز تو هر کس کند فرار
خنديد خار و گفت، تو سختي نديدهاي
آري، هر آنکه روز سيه ديد، شد نزار
پروین اعتصامی
رفت و نهان شد زچشم روی دلارای او
رفت و نبوسیده ماند خاک کف پای او
آمد و ننشست و رفت آن مه و بر جای ماند
در سر سودائیم آتش سودای او
پژمان بختیاری
وقت سحر است خیز ای مایه ی ناز***نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کآنها که به جای اند نپایند بســـــی***وآنها که شـــدند کس نمی آید باز
خیام
نرمک نرمک بتده خور و چنگ نواز
این باده نیست؟؟
ز سم اسب میچرخید بر خاک
بسان گوی خون آلود، سرها
ز برق تیغ می افتاد در دشت
پیاپی دست ها دور از سپرها
مهدی حمیدی
چرا ! ممنون از دقتتون
آن مدعیان که در معنی سفتند***وز چرخ به گونه گون سخنها گفتند
آگه چو نبودند ز اسرار نهــــــان***با خود زنخی زدنــــــد و آخر خفتند
خیام
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی برانند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد، آنجا بمیرد
مهدی حمیدی
شنيدم كه چون غوي زيبا بميرد،
فريبنده زاد و فريبا بميرد
شب مرگ، تنها نشیند به موجی
رود گوشه یی دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آنشب
كه خود در ميان غزلها بميرد
گروهي برآنند، كين مرغ شيدا
كجا عاشقي كرد، آنجا بميرد
شب مرگ، از ترس، آنجا شتابد
كه از مرگ غافل شود، تا بميرد
گرفتم من اين نكته، باور نكردم
نديدم، كه غويي به صحرا بميرد
چه روزي ز آغوش، دريا برآمد
شبي هم، در آغوش دريا بميرد
تو درياي من بودي، آغوش واكن
كه مي خواهد اين غوي زيبا، بميرد.
در هجر تو گر دلم گراید به خسی***در بر نگذارمش که سازم هوسی
ور دیده نگه کند به دیدار کســـی***در سـر نگذارمش که ماند نفسی
سنائی غزنوی
موافقم واقعا زیباست.ممنون که کاملش رو نوشتی.
فقط یه چیزی بیت شش اینه: من این نکته گیرم که باور نکردم (چون دیوانش اینجا رو به رومه دارم با اطمینان می گم.)
یاد باد آنشب که نام از دختر آینده گفتی
سر به سوی آسمان ها کردی و با خنده گفتی
گر به یادت هست نام کوکبی تابنده گفتی
خود ثریا گفتی و خوش گفتی و زیبنده گفتی
نام او دانم به یاد من ثریا کرده بودی
نام او گرداند؛ زیرا فتنه بر پا کرده بودی
مهدی حمیدی
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بســـتی***غمخـــــــواره یارانشد تا باد چنــــین بادا
هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی***نک سرده مهمان شد تا باد چــــنین بادا
زان طلعت شاهانه زان مشعله خانــــــــه***هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا
زان خشم دروغینش زان شیوه شـیرینش***عالم شکرستان شد تا باد چـــــنین بادا
مولانا
ای دل مرا دیوانه کردی، خوب کردی
با عالمم بیگانه کردی ، خوب کردی
سر را که از باد غرور آکنده دیدی
خاک در میخانه کردی ، خوب کردی
ای ماه من در عاشقی دیوانه بودم
ترک من دیوانه کردی، خوب کردی
ویران سرائی بود منزلگاه عشقت
دوری از این ویرانه کردی خوب کردی
بختیاری
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور***کلبه احـــــــــــــزان شود روزی گلـستان غم مخور
ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مـکن***وین سر شـــــــــــوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمـــــــــــن***چتر گل بر سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفـــــت***دائما یکسان نباشد حال دوران غـــــــــــــــم مخور
حافظ
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] هفته پنجم از پست 878 شروع تا پست 1091
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
طبق قوانین موجود در پست 1 :
کاربر فعال : t.s.m.t
کاربـر برتر : t.s.m.t
بهترین پست ،پست iman_abi با 5 تشکر بوده است .( پست 901 )
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هفته ششم از پست 1094 آغاز میشود .
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] دوستان از این به بعد بهترین پست هفته نیز مشخص میشود ،پس حتی اگر امکان شرکت در مشاعره برایتان کم هست لطفا پست های دیگران را ملاحظه و در صورت پسند از آن پست تشکر کنید .
ممنون
از eblis_boy 1386 عزیز میخوام که این قانون را در پست اول اضافه کند .
ری-رحمان الرّحیم اولدو جمالین عالمه*نئچین آدم دئر کی بسم الله ذوالفضل العلا؟*سین-سعادت بولدو اول کیم،بیلدی حققین رمزینی*آنلارا کیم صیدق ایله بو یولدا چکدیله ر جفا*نسیمی*
اي به عالم کرده پيدا راز پنهان مرا
من کيم کز چون تويي بويي رسد جان مرا
جان و دل پر درد دارم هم تو در من
چون تو پيدا کردهاي اين راز پنهان مرا
عطار
ازین شورم که امشب زد به سر آشفته و سنگین*چه میگویم نمیفهمم چه میخواهم نمیدانم*به اشک من گل و گلزار شعر فارسی خندان* من شوریده بخت از چشم گریان ابر نیسانم* شهریار
من که از آتش دل چون خم مي در جوشم
مهر بر لب زده خون ميخورم و خاموشم
قصد جان است طمع در لب جانان کردن
تو مرا بين که در اين کار به جان ميکوشم
حافظ
مجروح ز رنج زندگی رست/ از قلب بریده گشت شریان/ آن بال و پر لطیف بشکست/ وان سینهی خرد خست پیکان/ پروین
نظر ز روي تو صاحب نظر نميبندد
که هيچ کس به چنين روي در نميبندد
دلم ز صورت خوب تو پي به معني برد
که چرخ نقشي ازين خوب تر نميبندد
فروغی بسطامی
دست ساقی ز دست حاتم خوشتر/جامی که دهد ز ساغر جم خوشتر/آندم که دمد ز گوشه ی لب نایی/در نی،ز دم عیسی مریم خوشتر/هاتف اصفهانی
روز روشن به خود از عشق تو کردم چو شب تار
به اميدي که تو هم شمع شب تار من آئي
گفتمش نيشکر شعر از آن پرورم از اشک
که تو اي طوطي خوش لهجه شکر خوار من آئي
شهریار
یارب مکن از لطف پریشان مارا/هر چند که هست جرم و عصیان مارا/ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم/محتاج بغیر خود مگردان مارا/ابوالخیر
اي درس عشقت هر شبم تا روز تکرار آمده
وي روز من بي روي تو همچون شب تار آمده
اي مه غلام روي تو گشته زحل هندوي تو
وي خور ز عکس روي تو چون ذره در کار آمده
عطار
هر شب به تو با عشق و طرب می گذرد/بر من ز غمت به تاب و تب می گذرد/تو خفته به استراحت و بی تو مرا/تا صبح ندانی که چه شب می گذرد/هاتف اصفهانی
در عين وصل جز من راضي به مرگ خود کيست
صد رشک تا سبب نيست با خود درين صدد کيست
ياران مدد نمودند در صلح غير با او
اکنون کسي که در جنگ ما را کند مدد کيست
محتشم کاشانی
تیرت چو ره نشان پران گیرد/هر بار نشان زخم پیکان گیرد/از حیرت آن قدرت بخت اندازی/مردم لب خود بخش به دندان گیرد/وحشی بافقی
دامن دوست به دنيا نتوان داد از دست
حيف باشد که دهي دامن گوهر به خسي
تا به امروز مرا در سخن اين سوز نبود
که گرفتار نبودم به کمند هوسي
سعدی
یارب رود از تنم اگر جان چه شود/وز رفتن جان رهم زهجران چه شود/مشکل شده زیستن مرا بی یاران/از مرگ شود مشکلم آسان چه شود/هاتف اصفهانی
دلا! باز اين همه افسردگي چيست؟
به عهد گل، چنين پژمردگي چيست؟
اگر آزردهاي از توبهي دوش
دگر بتوان شکست، آزردگي چيست؟
شنيدم گرم داري حلقه، اي دوست
بهائي! باز اين افسردگي چيست؟
شیخ بهایی
تا پای کسی سلسله آرا نشود/او را سر قدر آسمان سا نشود/باز ار نشود صید و نیفتد در قید/او را به سر دست شهان جا نشود/وحشی بافقی
دلم از سوز عشق آتش بجان بي
بکامم زهر از آن شکر دهان بي
همان دستان که با ته بي بگردن
کنونم چون مگس بر سر زنان بي
بابا طاهر
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم/با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست/ مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع/ بر اهل وجد و حال در های و هو ببست/ حافظ
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] سلام ،لطفا پست های 1092 و 1093 را مطالعه کنید .
تو نازک طبعی و طاقــــــــــت نیازی***گرانی های مشتی دلـق پوشان
چو مستم کرده ای مستور منشین***چو نوشم داده ای زهرم منوشان
حافظ
iman_abi
13-09-2009, 16:52
نشکند عهد من الا سنگـــدل
نشنود قول من الا بختـــــــیار
سعدیا چندانکه می دانی بگو
حق نباید گفتن الا آشـــــــکار
سعدی
روي همه عاشقان ز عشقش
از خون جگر شده منقش
گل چهره و گل فشان و گل بوي
مه طلعت و مه جبين و مهوش
عطار
شاها، باید کز تو دلی کم شکند
لطف تو هزار لشکر غم شکند
اندیشه به کاردار کاندر سختی
یک آه هزار ملک در هم شکند
فکر کنم از اعظام الوزاره است
دل روشن من چو برگشت ازوي
سوي تخت شاه جهان کرد روي
که اين نامه را دست پيش آورم
ز دفتر به گفتار خويش آورم
فردوسی
tirdad_60
13-09-2009, 23:37
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و باد
خیام
در دلم افتاد آتش ساقيا
ساقيا آخر کجائي هين بيا
هين بيا کز آرزوي روي تو
بر سر آتش بماندم ساقيا
عطار
این دود سیـــه فــام که از بــام وطـن خاسـت............ از ماست که بر ماست
وین شعله ی سوزان که برآمد ز چپ و راست............ از ماست که بر ماست
جان گـر به لب ما رســــد از غیـــــر ننــالیـــم............ با کس نسگالیم
از خویـش بنــالیـم که جـان سخن اینجـاسـت............ از ماست که بر ماست
بــــهار
تو ای آهوی من کجا می گریزی/چه کردم که بی اعتنا می گریزی/خدا خواست پیوند عشق تو با من/زمن،یا زکار خدا می گریزی/معینی کرمانشاهی
iman_abi
14-09-2009, 17:43
یادش آمد که بر آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی و مهر
فتح و آزادی و فتح و ظفرست
نفس خرم باد سحرست
دکتر پرویز خانلری
تا بر هدف فلک زدم تیر سخن
از حلقه گسسته گشت زنجیر سخن
طعم سخنم همچو عسل خواهد بود
طبعم چو شکر فکند در شیر سخن
خاقانی شروانی
ناقهي آن محمل نشين چون راند از منزل مرا
جان قفاي ناقه رفت و دل پي محمل مرا
ز آتش رشکم کني تا داغ، هر شب ميشوي
شمع بزم غير و ميخواهي در آن محفل مرا
هاتف
اگر براه غلط می رویم،این یاران
نمی کنند ز یاری،چرا هدایت مارا
در این محیط پر آشوب اهل دل کش وای
کسی نبود،که تا بشنود حکایت ما
معینی کرمانشاهی
arshampc
14-09-2009, 20:35
این که میگوید آن خوشتر ز حسن
یار ما آن دارد و این نیز هم
مسکین تن شمع از دل ناپاک بسوخت
زرین تنش از دل شبهناک بسوخت
پروانه چو دید کو ز دل پاک بسوخت
بر فرق سرش فشاند جان تاک بسوخت
خاقانی
تا بيش دلِ خراب داري
دل بيش کُنَد ز جانسپاري
اي کار ِ مرا به دولتِ تو
افتاد قرار ِ بيقراري
دل خوش کردم چنين که داني
تن دردادم چنان که داري
خاقانی
tirdad_60
14-09-2009, 22:51
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آنچه تورا در دل بود
حافظ
arshampc
14-09-2009, 22:56
دردم از یارست و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
من چیستم؟فسانه ای از عالم وجود
مجهول صرف و نقطه ی ابهام هستم
چون شمع شب نخفته بامیّد صبحگاه
چشم انتظار مژده ی فرجام هستم
معینی کرمانشاهی
مگذر اي يار و درين واقعه مگذار مرا
چون شدم صيد تو بر گير و نگهدار مرا
اگرم زار کشي ميکشي و بيزار مشو
زاريم بين و ازين بيش ميازار مرا
خواجوی کرمانی
ای جان حزین بو ناله دن بیر ال چک
قوی بنگی یئره،پیاله دن بیر ال چک
سیندیر قلمی،دواتین آغزین مُهر ائت
بو هامی یالان مقاله دن بیر ال چک
حکیم نباتی
کاش با دل هزار جان بودي
تا فدا کردمي به ديدارش
عاشق صادق از ملامت دوست
گر برنجد به دوست مشمارش
سعدی
شسته بودم زمی و جام قدح دست ولی
می برد باز لبت بر سر پیمانه مرا
به هوای لب میگون تو گر خاک شوم
ذره ای کم نشود رغبت میخانه مرا
نسیمی
امشب ز غمت ميان خون خواهم خفت
وز بستر عافيت برون خواهم خفت
باور نکني خيال خود را بفرست
تا در نگرد که بيتو چون خواهم خفت
حافظ
تعمیر-بقا و جمع -مال ائتدین،توت!
هر آرزو ائتدین سه،اونا یئتدین،توت!
چؤن عمر بقاسینا توتولماز امّید
هر حال ایله گلدئیین کیمی گئتدین،توت!
مولانا فضولی
توئي چون پارهاي از جان پاره
ز تيمار تو جان را نيست چاره
به دامان تو خواهم کرد پيوند
ز اندرز و نصيحت رقعهاي چند
امیرخسرو دهلوی
داغم به دل از دو گوهر نایاب است
کز وی جگرم کباب و دل در تاب است
میگویم اگر تاب شنیدن داری
فقدان شباب و فرقت احباب است
خاقانی
تيشهي بيداد و ظلمت ريشهي مخلوق کَند
پيش خالق ميبرند اهل تظلم، دادِ تو
هرکه را هستي صَلا داد از تو مستاصل فِتاد
بوده گوئي بهر استيصال خلق، ايجاد تو
محتشم کاشانی
وئرمه مک دل دلبرین گیئسوسونا
سیغمایا عاشیقلرین ناموسونا
سر فدادیر فیتنه ی جادوسونا
جان داها قوربان کمان ابروسونا
نسیمی
آتشم در جان گرفت از عود خلوت سوختن
توبه کارم توبه کار از عشق پنهان باختن
اسب در ميدان رسوايي جهانم مردوار
بيش ازين در خانه نتوان گوي و چوگان باختن
سعدی
نونو دلم از درد کهن ایمن نیست
و آن درد دلم که دیدهای ساکن نیست
میجویم بوی عافیت لیکن نیست
آسایشم آرزوست این ممکن نیست
خاقانی
تا چه کند با رخ تو دود دل من
آينه داني که تاب آه ندارد
شوخي نرگس نگر که پيش تو بشکفت
چشم دريده ادب نگاه ندارد
حافظ
در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست
عشاق تو را به دیده در خواب کجاست
خورشید ز غیرتت چنین میگوید
کز آتش تو بسوختم آب کجاست
خاقانی
تا دل مسکين من در کار تست
آرزوي جان من ديدار تست
جان و دل در کار تو کردم فدا
کار من اين بود ديگر کار تست
انوری
تا مرغ-دل آشفته ی اول مو اولدو
قمری کیمی کاری-باری،کو-کو اولدو
بس کی گئجه گؤندؤز دئدی هی هی،هو هو
یاهو کیمی مجموع بدنی "هو"اولدو
حکیم نباتی
واي از دست تو، اي شيوهي عاشقکش ِ جانان
که تو فرمانِ قضا بودي و تغيير نکردي
مشکل از گير ِتو جان در برم اي ناصح ِعاقل
که تو در حلقهي زنجير ِجنون گير نکردي
عشق همدست به تقدير شد و کار مرا ساخت
برو اي عقل که کاري تو به تدبير نکردي
شهریار
یاران جهان را همه از که تا مه
دیدیم به تحقیق در این دیه از ده
با همدگر اختلاط چون بند قبا
دارند ولی نیند خال ز گره
خاقانی
هر سحر ناله و زاري کنم پيش صبا
تا ز من پيغامي آرد بر سر کوي شما
باد ميپيمايم و بر باد عمري ميدهم
ورنه بر خاک در تو ره کجا يابد صبا؟
چون ندارم همدمي، با باد ميگويم سخن
چون نيابم مرهمي، از باد ميجويم شفا
فخرالدین عراقی
ای از پری و ماه نکوتر صد ره
دیوانهی تو پری و گمراه تو مه
از من چو پری هوش ربودی ناگه
مردم به کسی چنین کند؟ لاوالله
خاقانی
هر آن باغي که نخلش سر بدر بي
مدامش باغبون خونين جگر بي
ببايد کندنش از بيخ و از بن
اگر بارش همه لعل و گهر بي
ببندم شال و ميپوشم قدک را
بنازم گردش چرخ و فلک را
بگردم آب درياها سراسر
بشويم هر دو دست بي نمک را
بابا طاهر
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق نسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفتند
زآنروی که هست کس نمیداند گفت
حکیم عمر خیّام
ترسم جنون غالب شود طغيان کند سوداي تو
طوقم به گردن برنهد عشق جنون فرماي تو
ميآيي و ميافکند چا کم به جيب عافيت
شاخ گلي دامن کشان يعني قد رعناي تو
وحشی بافقی
وجهی- آدمدیر صراط مستقیم
آنا دوغرو گئتمه یه ن بیراه اولا
ائتمه یه ن سجده ملک وش آدمه
دیو-ملعون،عاصی-گمراه اولا
حبیبی
از علي آموز اخلاص عمل
شير حق را دان مطهر از دغل
در غزا بر پهلواني دست يافت
زود شمشيري بر آورد و شتافت
مولانا
تا زلف تو بر بست به رخ پیرایه
بر عارض تو فکند مشکین سایه
ای حور جنان تو پیش من راست بگو
شیر تو که داده است، که بودت دایه؟
خاقانی
هر آنکس با تو قُربش بيشتر بي
دلش از درد هجران ريش تر بي
اگر يکبار چشمانت بوينم
بجانم صد هزاران نيشتر بي
بابا طاهر
یک به یک را ز میان برداری
قدم صدق به جان برداری
پا نهی نرم به خلوتگه راز
چنگ وحدت ز نوای تو، بس
جامی
سايهي گيسوش را دار غنيمت که دل
کيسه بسي دوختست در خم گيسوي او
شير فلک شد به شرط روبه بازي از آنک
تا به کف آرد مگر چشم چو آهوي او
سنایی غزنوی
tirdad_60
15-09-2009, 20:01
وقت است کز فراق تو و سوز اندرون
آتش در افکنم به همه رخت و پخت خویش
ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش
شب آمد و باز رفتم اندر غم دوست
هم بر سر گريهاي که چشمم را خوست
از خون دلم هر مژهاي پنداري
سيخي ست که پارهي جگر بر سر اوست
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهي و پُر کرد ز دوست
ابوسعید ابوالخیر
تا اولدو سنین مئهر روخون سؤنبؤله ملحق
ای ماه مطبّق!
ساندیم کی گؤنش ابره گیریب،اولدو مبرّق
جان اولدو محرّق
بو عرصه ده خونخواردا دم وورما،نباتی!
اول ساکیت و صامیت!
گویا سنه کشف اولماییب احوال اناالحق
سن بیلمه دین،الحق!
حکیم نباتی
قصه بي سر و ساماني من گوش کنيد
گفت وگوي من و حيراني من گوش کنيد
شرح اين آتش جان سوز نگفتن تا کي
سوختم سوختم اين راز نهفتن تا کي
وحشی بافقی
یارین گئرک کی،مهری-روخو دیلپذیر اولا
تا حؤسنؤ خؤلق ایچینده جاهاندا امیر اولا
هر کیم کی،قیلمایا نظر اول حؤسنؤ صورته
یوخدور بصیرت آندا گر اهلی-بصیر اولا
میرزا جهانشاه حقیقی
اگر دل است به جان ميخرد هواي تو را
و گر تن است به دل ميکشد جفاي تو را
به ياد روي تو تا زندهام همي گريم
که آب ديده کشد آتش هواي تو را
سیف فرغانی
ای جمالین قُل هو الله احد
صورتین یازیسی اللهُ الصّمد
بیر اوجو زؤلفؤن ازل،بیری ابد
حؤسنؤنه شئیطان ایمیش مَن لا سَجد
نسیمی
در کشاکش از زبان آتشين بودم چو شمع
تا نپيوستم به خاموشي نياسودم چو شمع
ديدنم ناديدني، مدّ نگاهم آه بود
در شبستان جهان تا چشم بگشودم چو شمع
صائب تبریزی
عارفلرین احوالین ائدر عالمه اظهر
اول باده ی احمر
منصور صیفت شام و سحر ذکر اناالحق
اولموش منه عادت
معلوم کی یازماز قلم خالیق اکبر
بیر امری مکرّر
حکیم نباتی
رادي که من از تواتر برش
در نور عطا و ظل احسانم
اي آنکه هميشه هر کجا هستم
بر خوان سخاوت تو مهمانم
مسعود سعد سلمان
مردؤمی دؤنؤب سنگه باغلادی
تیری طعنه ، دهر، یاغدیریر همی
یاری سنگیدیل ، تیری چشمی هم
یاغسا، بیر امان ایستر ، ایستمز!؟
ص.تبریزی
زان مي چون لعل ناب کز مدد او مدام
عيش بود بر دوام، عمر بود خوشگوار
روح فزائي که او طبع کُند شادمان
آب حياتي کزو مست شود هوشيار
همدم برنا و پير، مونس شاه و گدا
بر همهکس مهربان، با همهکس سازگار
عبيد زاکاني
راهم بدهید رو براه آمده ام
بر درگه حضرت اله آمده ام
بی تحفه نیامدم،نه دستم خالیست
با دست پر از همه گناه آمده ام
میرزا علی اکبر طاهر زاده
مجنون چو بيند مر تو را ليلي بر او کاسد شود
ليلي چو بيند مر تو را گردد چو مجنون ممتحن
در جست و جوي روي تو در پاي گل بس خارها
اي ياس من گويد همياندر فراقت ياسمن
مولانا
نئجه بیر شول جادو گؤزؤن قصدی-جان ؤ دیل قیلا
نئجه بیر شول اینجه بو تنؤمی قیل قیلا
گؤزلرؤم گمیسی لنگر سالدی قان دنیزینه
غرغی-خون اولسون اگر عزمینی با ساحیل قیلا
قاضی برهان الدین
آشنا خواهي گر اي دل با خود آن بيگانه را
اول از بيگانه بايد کرد خالي خانه را
آشناييهاي آن بيگانه پرور بين، که من
ميخورم در آشنايي حسرت بيگانه را
فروغی بسطامی
ای عشقه دؤشن عاشیق بیچاره،یقین بیل
کیم دادا یئتن یوخ
من ائیله مدیم دوغروسو آللاهیما ایقرار
خوشدور مه زؤنّار
مسدود اولوب چار طرفدن منه یاران
ابواب فتوحات
گویا کسیلیبدیر منه بیر محرم اسرار
بیر یار وفادار
نباتی
روز و شب پيش همه خلق زبان
به ثنا گفتن او دارد تر
همه از دولت او جويد نام
همه در خدمت او دارد سر
فرخی سیستانی
روحلاری چیخارین بدنلریندن
اوندا حقدن سیزه گؤرؤنر اثر
بیزیم روحوموز مایاسی بیردیر
بیر شئی دن یوغرولوب بدنله یک سر
شهاب الدین سهروردی
روي تو کس نديد و هزارت رقيب هست
در غنچهاي هنوز و صدت عندليب هست
گر آمدم به کوي تو چندان غريب نيست
چون من در آن ديار هزاران غريب هست
در عشق خانقاه و خرابات فرق نيست
هر جا که هست پرتو روي حبيب هست
حافظ
تا بیر پیاله وئردی،کباب ائتدی باغریمی
هر کیم اونون الیندن ایچر باده،قان ایچر
ایللر یاشار خیضر کیمی هر کیم کی،گئجه لر
گؤل أؤزلؤ یار ایلن مئی چؤن ارغوان ایچر
صائب تبریزی
روي تو گل تازه و خط سبزهي نوخيز
نشکفته گلي همچو تو در گلشن تبريز
شد هوش دلم غارت آن غمزهي خونريز
اين بود مرا فايده از ديدن تبريز
شیخ بهایی
زهی دولت مادر روزگار
که رودی چنین پرورد در کنار
به دست کرم آب دریا ببرد
به رفعت محل ثریا ببرد
زهی چشم دولت به روی تو باز
سر شهریاران گردن فراز
صدف را که بینی ز دردانه پر
نه آن قدر دارد که یکدانه در
سعدی
رفتيم اگر ملول شدي از نشست ما
فرماي خدمتي که برآيد ز دست ما
برخاستيم و نقش تو در نفس ما چنانک
هر جا که هست بي تو نباشد نشست ما
سعدی
آدم نئدیر کی،ایچمه سین اول وئردیگین شراب
وئرسن اگر،فرشته مئی بی گمان ایچر
ساقی منیم له شیشه ی -پیمانه نئیله سین
دریانی بیر نفس ده بو ریگ-روان ایچر
صائب
روز ديگر بر همين دستور بود
چشمزخم دهر از ايشان دور بود
روز هفته، هفته شد مه، ماه سال
ماه و سالي خالي از رنج و ملال
همتش آن بود کن عيش و طرب
ني به روز افتد ز يکديگر، نه شب
جامی
بیا تا برآریم دستی ز دل
که نتوان برآورد فردا ز گل
به فصل خزان درنبینی درخت
که بی برگ ماند ز سرمای سخت
سعدی
تو خود نشسته تا که کي آيد پديد شب
چون شمع جان خويش بسوزي در انتظار
تا خوان و نان بسازي از غايت شره
گويي دو چشم تو شود از هر سويي چهار
عطار
روشنی را نشان به اوج شرف بر
تیرگی را فگن به برج و بالا
ای ز پرده زمانه آمده اینجا
مرحبا مرحبا تعالی تعالا
انوری
اي خوشا دولت عشق تو که با محنت او
شد دل تنگ من از نعمت غم برخوردار
حسن روي تو عجب تا به چه حد است که هست
جرم عشاق تو همچون حسنات ابرار
سیف فرغانی
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
عنقا شکار کس نشود دام بازچین
کان جا همیشه باد به دست است دام را
حافظ
اين که گاهي ميزدم بر آب و آتش خويش را
روشني در کار مردم بود مقصودم چو شمع
مايهي اشک ندامت گشت و آه آتشين
هر چه از تنپروري بر جسم افزودم چو شمع
اين زمان افسردهام صائب، و گرنه پيش ازين
ميچکيد آتش ز چشم گريه آلودم چو شمع
صائب تبریزی
عقرب اولدو دؤنیانین خلقی و مار
فتنه یاییلدی علی قوم الشِّرار
قاندا وار بیر آری باطین،دوغرو یار
قانی؟انصاف و مروّت کیمده وار؟
نسیمی
روي من از هيچ آب بهره ندارد از آنک
آب من از هيچ روي بابت جوي تو نيست
بوي تو باد آورد دشمن بادي از آنک
جان چو خاقانيي محرم بوي تو نيست
خاقانی
تو میدانی که من بی تو نخواهم زندگانـــــی را***مرا مردن به از هجران به یزدان کاخرج الموتی
مرا باور نمی آمد که از بنده تو برگــــــــــــردی***هی گفتم اراجیفـــــــست و بهتان گفته اعدا
تویی جان من و بی جان ندانم زیست من باری***تویی چشم من و بی تـــــــــو ندارم دیده بینا
رها کن این سخنها را بزن مطرب یکی پـــــرده***رباب و دف به پیش آور اگر نبـــــــود تو را سرنا
مولانا
احد در میم احمد گشت ظاهر
در این دور اول آمد عین آخر
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر آن یک میم غرق است
شیخ شبستری
تو در خوابي و اين ديدن خيال است
هر آنچه ديدهاي از وي مثال است
به صبح حشر چون گردي تو بيدار
بداني کين همه وهم است و پندار
شیخ محمود شبستری
روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست***بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقـــــراض غمت ببریده شــــد***همچنـان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
حافظ
عمری است حلقهی در میخانهایم ما
در حلقهی تصرف پیمانهایم ما
از نورسیدگان خرابات نیستیم
چون خشت، پا شکستهی میخانهایم ما
صائب
tirdad_60
17-09-2009, 23:05
از آنساعت که جام می بدست او مشرف شد
زمانه ساغر شادی بیاد میگساران زد
زشمشیر سر افشانش ظفر آنروز بدرخشید
که چون خورشید انجم سوز تنها بر هزاران زد
حافظ
دمید از بوستان دل نهالی
نمود از آسمان جان، هلالی
ز گلزار خلیل الله گلی رست
قبای نازکاندامی بر او چست
جامی
تا بود بار غمت بر دل بيهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
نگذرد ياد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا
سعدی
ای نور تو آمده نقاب رخ تو
خورشید زکاتی ز نصاب رخ تو
هر دل که هوای تو برو سایه فگند
در ذره ببیند آفتاب رخ تو
سیف
وصل است رشتهي سخنم با جهان راز
زان در سخن نصيبهام از راز ميدهند
وقتي هماي شوق مرا هم فرشتگان
تا آشيان قدس تو پرواز ميدهند
ساز سماع زهره در آغوش طبع تست
خوش خاکيان که گوش به اين ساز ميدهند
شهریار
دانست که نیست دشت و هامون
شایستهی فارغ آرمیدن
شد چهرهی زندگی دگرگون
در دیدن نماند تاب دیدن
پروین
ناز جنگآميز جانان برنتابد هر دلي
ساز وصل و سوز هجران برنتابد هر دلي
دل که جوئي هم بلا پرورد جانان جوي از آنک
عافيت در عشق جانان برنتابد هر دلي
خاقانی
یکی گفتش: ای مرد راه خدای
بدین ره که رفتی مرا ره نمای
چه کردی که درنده رام تو شد
نگین سعادت به نام تو شد؟
سعدی
در جهان نيکوان بسي بودند
بنده خود را از آن ميان به تو داد
دل گم گشته باز ميجستم
چشم و ابروي تو نشان به تو داد
مرغ مرده است دل که صيد تو نيست
به تو زنده است هر که جان به تو داد
سیف فرغانی
در راه رضای تو قربان شده جان، و آن گه
در پردهی قرب تو زنده شده قربانها
از رشتهی جانبازی بر دوخته دامنها
در ماتم بیباکی بدریده گریبانها
سنایی
اي شاه تو ترکي عجمي وار چرايي
تو جان و جهاني تو و بيمار چرايي
گلزار چو رنگ از صدقات تو ببردند
گلزار بده زان رخ و پرخار چرايي
مولانا
یکی نقطه است وهمی گشته ساری
تو آن را نام کرده نهر جاری
جز از من اندر این صحرا دگر کیست
بگو با من که تا صوت و صدا چیست
شیخ شبستری
تيري که زدي بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه کند راي صوابت
هر ناله و فرياد که کردم نشنيدي
پيداست نگارا که بلند است جنابت
حافظ
ترا که میشنوی طاقت شنیدن نیست
مرا که میطلبم خود چگونه باشد حال؟
شکفت لاله توزیغال بشکفان که همی
به دور لاله به کف برنهاده به، زیغال
رودکی
لاله ست ولي آمده با ژاله قرين
ماهيست ولي کرده به سياره قران
تا بود چنين بود و چنين است جهان
از حادثه دهر کرا بود امان
وحشی بافقی
نه جامی کو دمد در آتش افسرده جان من
نه دودی کو برآید از سر شوریده سامانم
شکفته شمع دمسازم چنان خاموش شد کز وی
به اشک توبه خوش کردم که میبارد به دامانم
شهریار
من سجده کنم بر تو اگر عين گناه است
من باده خورم با تو اگر ماه صيام است
تو حور و چمن جنت و ساغر لب کوثر
تا شيخ نگويد که مي ناب حرام است
در دور سيه چشم تو مردم همه مستند
دوري به ازين چشمي اگر ديده کدام است
فروغی بسطامی
tirdad_60
18-09-2009, 14:51
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود
منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شیوه او صاحب نظری بود
حافظ
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] هفته ششم از پست 1094 شروع تا پست 1217
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
طبق قوانین موجود در پست 1 :
کاربران فعال : دل تنگم ، t.s.m.t
کاربـر برتر : دل تنگم
- بهترین پست ،پست های tirdad_60 با 4 تشکر بوده است .( پست های 1129 و 1118 )
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] هفته هفتم از پست 1219 شروع میشود .
درون مجمر دلها سپند و عود می سـوزد***که سرمای فراق او ز کام آورد مستان را
در آ در گلشن باقی برآ بر بام کان ساقی***ز پنهان خانه غیبی پیام آورد مســـتان را
مولانا
از فضل خودت شبي زبانم دادي **** ساقي شدي و آب روانم دادي
گفتم که چه بايد بنويسم از عشق **** دستان بريده را نشانم دادي
tirdad_60
23-09-2009, 23:16
یک جام شراب صد دل و دین ارزد
یک جرعه می مملکت چین ارزد
جز باده لعل نیست در روی زمین
تلخی که هزار جان شیرین ارزد
خیام
دم مزن گر همدمي ميبايدت
خسته شو گر مرهمي ميبايدت
تا در اثباتي تو بس نامحرمي
محو شو گر محرمي ميبايدت
عطار
tirdad_60
24-09-2009, 16:33
تو حجابی ولی حجاب خودی
پرده نور آفتاب خودی
گر زمانی ز خود خلاص شوی
مهبط فیض نور خاص شوی
جامی
یکی نقطه است وهمی گشته ساری
تو آن را نام کرده نهر جاری
جز از من اندر این صحرا دگر کیست
بگو با من که تا صوت و صدا چیست
شبستری
توبه از مي به چه تدبير توانم کردن؟
من عاجز چه به تقدير توانم کردن؟
رخنه در ملک وجودم ز قفس بيشترست
به کفي خاک چه تعمير توانم کردن؟
چون نبايد به نظر حسن لطيفي که تراست
خواب ناديده چه تعبير توانم کردن؟
صائب تبریزی
نوک قلم صنع تودر مبدا فطرت
انگیخته برصفحهی کن صورت اشیا
سجاده نشینان نه ایوان فلک را
حکم تو فروزنده قنادیل زوایا
خواجوی کرمانی
اندر همه دشت خاوران گر خاريست
آغشته به خون عاشق افگاريست
هر جا که پريرخي و گلرخساريست
ما را همه در خورست مشکل کاريست
ابوسعید ابوالخیر
تا مبتلا نگردی گر عاقلی مدد کن
در کار عشق لیلی مجنون مبتلا را
ای عشق بس که کردی با عقل تنگ خویی
مسکین برفت و اینک بر تو گذاشت جا را
سیف فرغانی
اي دل به سر مويي آزاد نخواهي شد
مويي شدي اندر غم، هم شاد نخواهي شد
در عافيت آبادت از رخنه درآمد غم
پس رخنه چنان گشتي کباد نخواهي شد
پولاد بسي ديدم کو آب شد از آتش
تو آب شدي زين پس پولاد نخواهي شد
خاقانی
دشمن به غلط گفت من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمدهام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم
حکیم خیام نیشابوری
من که بي او زنده تا يک روز ديگر نيستم
چون نباشم تا ابد در دوزخ حرمان او
دارم اندر پيش از دوري ره مشکل که هست
در عدم ماوا گرفتن منزل آسان او
محتشم کاشانی
وکیل قاضیام اندر گذر کمین کردهست
به کف قبالهی دعوی چو مار شیدایی
که گر برون نهم از آستان خواجه قدم
بگیردم سوی زندان برد به رسوایی
حافظ
tirdad_60
24-09-2009, 22:49
ملکا جشن مهرگان آمد
جشن شاهان و خسروان آمد
خز به جای ملحم و خرگاه
بدل باغ و بوستان آمد
رودکی
يار بيگانه مشو تا نبري از خويشم
غم اغيار مخور تا نکني ناشادم
رخ برافروز که فارغ کني از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کني آزادم
حافظ
مسلمانان ز صدق آمین بگویید
که آمین تقویت باشد دعا را
خدایا هیچ درمانی و دفعی
ندانستیم شیطان و قضا را
سعدی
اگر چنانکه کسي را ز عشق مقصوديست
مرا ز عشق تو مقصود ترک مقصودست
دلم ز زلف تو بر آتشست و ميدانم
که سوز سينه پر دود مجمر از عودست
خواجوی کرمانی
تا چند کشم غصهی هر ناکس را
وز خست خود خاک شوم هر کس را
کارم به دعا چو برنمیآید راست
دادم سه طلاق این فلک اطلس را
ابوسعید ابوالخیر
tirdad_60
24-09-2009, 23:05
امیدواران دست طلب ز دامن دوست
اگر فرو گسلانند در که آویزند
مگر تو رو بپوشی اگر نه ممکن نیست
که اهل معرفت ز تو نظر بپرهیزند
سعدی
درد دوري ميکشم گر چه خراب افتادهام
بار جورت ميبرم گر چه تواناييم نيست
طبع تو سير آمد از من جاي ديگر دل نهاد
من که را جويم که چون تو طبع هرجاييم نيست
سعدی
تحویل کنم نام خود از دفتر عشق
تا باز رهم من از بلا و سر عشق
نه بنگرم و نه بگذرم بر در عشق
عشق آفت دینست که دارد سر عشق
سنایی
قامت عشق صلا زد که سماع ابدي است
جز پي قامت او رقص و هياهوي مکن
دم مزن ور بزني زير لب آهسته بزن
دم حجاب است يکي تو کن و صدتوي مکن
مولانا
tirdad_60
24-09-2009, 23:20
تا خبر دارم از او بی خبر از خویشتنم
با وجودش ز من آواز نیاید که منم
پیرهن می بدرم دم به دم ز غایت شوق
که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم
سعدی
tirdad_60
24-09-2009, 23:22
نه بوی مهر میشنویم از تو ای عجب
نه روی آنکه مهر دگر کس بپروریم
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم
سعدی
مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را
در آبگون ساغر فکن آن آب آتش رنگ را
جام صبوحی نوش کن قول مغنی گوش کن
درکش می و خاموش کن فرهنگ بیفرهنگ را
خواجوی کرمانی
اي نامهي نو رسيده از يار
بيگوش سخن شنيده از يار
در طي تو گر هزار قهر است
لطفيست به من رسيده از يار
سیف فرغانی
رکب الحجاز تجوب البر فی طمع
والبر احسن طاعات و اوراد
جد، وابتسم، و تواضع، و اعف عن زلل
و انفع خلیلک، و انقطع غلة الصادی
سعدی شیرازی
يار بي پرده کمر بست به رسوايي ما
ما تماشايي او، خلق تماشايي ما
قامت افروخته ميرفت و به شوخي ميگفت
که بتي چهره نيفروخت به زيبايي ما
او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال
خود پسنديدن او بنگر و خودرايي ما
فروغی بسطامی
tirdad_60
24-09-2009, 23:35
روا دارم گر بگسلد جان من
که گر او نیاید به فرمان من
بد و نیک و هر جاره اندر جهان
کنند آشکارا و اندر نهان
فردوسی
حالا با الف بنویسم یا با نون!
ای عقل خجل ز جهل و نادانی ما
درهم شده خلقی، ز پریشانی ما
بت در بغل و به سجده پیشانی ما
کافر زده خنده بر مسلمانی ما
نیر اعظم دو باشد: شمس و عقل
جسم و جان باشند عقل و شرع و نقل
نور عقلانی، فزون از شمس دان
زانکه این تابد به جسم و آن به جان
شیخ بهائی
او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال
خود پسنديدن او بنگر و خودرايي ما
قتل خود را به دم تيغ محبت ديديم
گو عدو کور شود از حسرت بينايي ما
جان بياسود به يک ضربت قاتل ما را
يعني از عمر همين بود تن آسايي ما
فروغی بسطامی
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.