مشاهده نسخه کامل
: مشاعره سنتی
صفحه ها :
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
[
13]
14
15
16
17
18
19
20
''EHSAN''
13-03-2010, 14:52
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی رسد
ترس تنهاییست ور نه بیم رسواییم نیست
سعدی
Mr.Lover
13-03-2010, 18:09
تا بتوانی بکش به جان بار دلی / میکوش که تا شوی ز دل يار دلی
آزار دلــی مجـو که نـــاگـاه کنـی / کـار دو جهــان در ســــــر آزار دلی
ابوسعید ابوالخیر
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
==
حافظ
''EHSAN''
13-03-2010, 20:57
تا دل پرهیزگارم را ببینم توبه کار
با شعف خود را در اغوش گناه انداختم
سر برون اوردم از مرداب رو بر افتاب
چون حباب از شوق ازادی کلاه انداختم
فاضل نظری
من از حُسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
حافظ
با سلام و درود فرآوان ...
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده ی ارغوان نمی باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-
شاعر : حکیم عمر خیام
''EHSAN''
13-03-2010, 22:43
مرا می بینی و هر دم زیادت می شود دردم
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
احتمالا حافظ
Mr.Lover
14-03-2010, 15:10
مــــــرا نـقاد گــردون قيمتـــی داد / که بستنـدم چنين با قفـل پـــولاد
بدو الماس گفت، ای يار خودخواه / نه تنهائی، رفيقی هست در راه
چه شد کايـن چهـر زيبـا را نديدی / قريــن مـا شدی، مـا را نــديــدی
پروين اعتصامی
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود یاد باد
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
آن که چو چشمت به عتابم میکشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود
==
حافظ
mahpesar
14-03-2010, 19:54
در دلـم بنـشسـتهای بیــرون مـیا
نی برون آی از دلـم در خـون مــیا
چون ز دل بیرون نمـیآیـی دمـی
هر زمـان در دیـده دیـگـرگون مــیا
چون کست یک ذره هرگز پی نبرد
تـو به یک یک ذره بـوقـلـمون مـیا
عطار
از گریه سوتیم و تو آهی نمیکنی
در آب و آتشیم و نگاهی نمیکنی
''EHSAN''
14-03-2010, 20:14
یوسف ار تعبیر خواب مصریان دل سرد شد
هفتصد سال است می بارد! فراوانی بس است
فاضل نظری
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من
حمید مصدق
نمیترسـی ز آه آتشیــــــــنم .:.:. تو دانی خرقـه پشمینه داری
به فریاد خمار مفلســـــان رس .:.:. خدا را گر میدوشــینه داری
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ .:.:. به قرآنی که اندر سینه داری
حافظ
''EHSAN''
14-03-2010, 20:46
یقینم حاصله کز هرزه گردی
از این گردش که داری برنگردی
به روی من ببستی هر دری را
بدین عادت که داری کی تو مردی؟
باباطاهر (با اندکی تغییر)
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکـــــرد .:.:. به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
آن جوان بخت که میزد رقم خیر و قبول .:.:. بنده پیر نـــــــــدانم ز چه آزاد نکرد
حافظ
دیدی ای دل که غم عشق دگر باره چه کرد؟
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد ...
حافظ
دست در حلقه آن زلف دوتا نتـــــــوان کرد .:.:. تکیه بر عهد تو و باد صبــــــا نتوان کرد
آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایم .:.:. این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
حافظ
''EHSAN''
14-03-2010, 22:57
دردم از یار است و درمان نیز هم
تن فدای او شد و جان نیز هم
حافظ
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
===
حافظ
تا خیال قد و بالای تو در فــــــــــــکر منست .:.:. گر خلایق همه سروند چو ســـرو آزادم
به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی .:.:. وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم
سعدی
white_rose
15-03-2010, 16:07
محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
با آنهمه بیداد او وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
باز آی وبر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کاشوب وفریاد از زمین بر آسمانم میرود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود بچشم خویشتن دیدم که جانم میرود
ببخشيد طولاني شد، آخه خودم اين شعر سعدي رو خيلي دوست دارم
Mr.Lover
15-03-2010, 17:22
در ميان بحر گردون مانده ام / وز درون پرده بيرون مانده ام
بنـده را زين بحر نامحرم برآر / تـو درافکنـدی مرا تو هم برآر
عطار نیشابوری
''EHSAN''
15-03-2010, 21:09
رو سیاهی از ذغال ای شیر شیطان خورده ها
بار شیطان برده ها،خیکی به بار اورده ها
مال مردم خورده ها ناچار "رودل" می کنند
یک دهن غسیان کنید ای خون مردم خورده ها
شهریار
.::SMS::.
16-03-2010, 02:25
ای دیو سپید پای در بند
ای گنبد گیتی! ای دماوند
از سیم به سر یکی کله خود
ز آهن به میان یکی کمر بند
تا چشم بشر نبیندت روی
بنهفته به ابر، چهر دلبند
تا وارهی از دم ستوران
وین مردم نحس دیو مانند
با شیر سپهر بسته پیمان
با اختر سعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردون
سرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلک مشت
آن مشت تویی، تو ای دماوند
تو مشت درشت روزگاری
از گردش قرنها پس افکند
ای مشت زمین! بر آسمان شو
بر ری بنواز ضربتی چند
نی نی، تو نه مشت روزگاری
ای کوه! نیم ز گفته خرسند
تو قلب فسردهی زمینی
از درد ورم نموده یک چند
شو منفجر ای دل زمانه
وآن آتش خود نهفته مپسند
خامش منشین، سخن همی گوی
افسرده مباش، خوش همی خند
شاعرش هم که نیاز به گفتن نداره
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در میکده های مکه پیدایــم شد
صد کعبه چراغان تماشایــم شد
آنقدر شراب عاشقی نوشیــدم
تا حی علی الشراب فتوایم شد
ایرج زبردست
''EHSAN''
16-03-2010, 15:16
دست از سرم بردار ، بردار از سرم دست
ای عشق! ما هم می رسیم اخر به بن بست
یکی از رفقا!!
تب ، یک تب ناگهان ، شکستم مـــی داد
چون شمع ، سری شعله پرستم می داد
می سوختم آنچنان که آتش تـــــــا صبح
فریاد زنان ، آب به دستم مــــــــــــــی داد
ایرج زبر دست
Miss Artemis
16-03-2010, 15:49
دید موسی یک شبانی را به راه
کو همی گفت ای خدا و ای اله
ای خدای من فدایت جان من
جمله فرزندان و خان ومان من
''EHSAN''
16-03-2010, 16:06
نرگس مردم فریبی داشت شبنم می فروخت
با همان چشمی که میزد زخم مرهم می فروخت
زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت
...
فاضل نظری
mahpesar
16-03-2010, 16:23
ترسم که چو بیش ازین جهانت ندهند
از بـهـر زمـیـــن شـدن زمــانــت ندهند
هـــرکـار کــه مــیــبایـدت کـــرد بـــکن
یعـنـی دم واپــسـین امــانــت نــدهند
عطار
tirdad_60
16-03-2010, 18:46
دل در جهان مبندو بمستي سوال كن
از فيض جام و قصه جمشيد كامكار
ترسم كه روز حشر عنان بر عنان رود
تسبيح شيخ و خرقه رند شراب خوار
حافظ
Miss Artemis
16-03-2010, 18:59
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیاببخشا خواهی برو جفا کن
مولوی
''EHSAN''
16-03-2010, 19:44
نمی دانم کجایی یا که ای ، انقدر می دانم
که می ایی که بگشایی گره از کارهای ما
نمی دانم...
از آتش فراغت شرحی شنیده بودم
لیکن درون آتش خود را ندیده بودم
عارف
Miss Artemis
16-03-2010, 21:10
من با غم تو یار بعهد و وفای خویش
ای بی وفا تو یار وفادار کیستی؟
تا چند گرد کوی تو گردم گهی بپرس
کاینجا چه میکنی و طلبکار کیستی؟
عبدالرحمن جامی
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم
رهی معیری
Miss Artemis
16-03-2010, 22:16
مگر در من نشان مرگ ظاهر شد که میبینم
رفیقان را نهانی آستین بر چشم تر امشب
وحشی بافقی(فکر کنم)
''EHSAN''
16-03-2010, 23:24
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
اهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این مپسندی به کار عشق
ازار این رمیده سر در کمند را
نمی دونم
ولی هر کی هست دمش گرم
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
==
حافظ
''EHSAN''
17-03-2010, 20:58
شب عاشقان بی دل چه شب دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
احتمالا حافظ
Miss Artemis
17-03-2010, 21:42
دور از تو زندگانی من غرق ظلمتست
مهتاب من که در شب تارم نیامدی
میخواستم که در قدمش میرم ونشد
ای جان نا مراد به کارم نیامدی
وزری
''EHSAN''
18-03-2010, 12:23
یک قطره ابم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در اغوش بگیرم که بمیرم
فاضل نظری
Mr.Lover
18-03-2010, 16:25
مقدس همتی، کاين بارگه ساخت / مبارک نيتی، کاين کار پرداخت
دريــن درگاه، هـر سنگ و گل و کاه / خــدا را سجده آرد، گاه و بيگاه
پروين اعتصامی
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
==
حافظ
Mr.Lover
18-03-2010, 20:54
در غمش هر شب به گردون پیک آهم می رسد / صبر کن، ای دل شبی آخر به ما هم می رسد
شام تاریـک غمش را گــر سحر کردم چه ســود / کـز پـس آن نـوبــت روز سیـــاهـم مــــی رسد
صبــــر کـن گـر ســـوختـی ای دل ز آزار رقــیـب / کاین حدیث جانگداز آخر به شاهم مــــی رسد
گـر گنـه کـردم، عـطا از شاه خوبـــان دور نیست / روزی آخـــر مــژده ی عفـو گناهم مـــی رسد
ملک الشعرای بهار
Ship Storm
19-03-2010, 09:30
دارد به جانم لرز مي افتد رفيق؛ انگار پاييزم
دارم شبيه برگ هاي زرد و خشك از شاخه مي ريزم
سيد محمد علي آل مجتبي
Big-Boss
19-03-2010, 09:49
می نوش که عمر جاودانی اینست / خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و مل است و یاران سرمست/ خوش باش دمی که زندگانی اینست
عمرخیام
alireza fatemi
19-03-2010, 12:33
می نوش که عمر جاودانی اینست / خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و مل است و یاران سرمست/ خوش باش دمی که زندگانی اینست
عمرخیام
چه زیباست با صدای استاد:40::8:
تو دستم گرفتی قدم به قدم
رفیقم تو هستی به شادی و غم
ز جان محو شوق بهار توییم
که تا پای جان بر کنار توییم
محمد سعید میرزایی
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
==
حافظ
''EHSAN''
19-03-2010, 15:00
تلخی عمر به شیرینی عشق اکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد
فاضل نظری
Big-Boss
19-03-2010, 15:31
در گارگه کوزه گری رفتم دوش //// دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگهان کوزه ای برآورد خروش //// کو کوزه گر کوزه خر کوزه فروش
عمرخیام
Mr.Lover
19-03-2010, 16:04
شمسه نـه مسنــد هفت اختران / ختـــم رسـل خــاتــــــم پیــغمبــــران
احمد مرسل که خرد خاک اوست / هر دو جهان بسته به فتراک اوست
نظامی
''EHSAN''
19-03-2010, 16:06
تو قله خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی و تعبیر تو محال
ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی
شرح تو غیر ممکن و تفسیر تو محال
قیصر امین پور
Miss Artemis
19-03-2010, 19:59
لاله سوی جویبار خرگه بیرون زده است
خیمه ی آن سبزگون خرگه این آتشین
باز مرا طبع شعر سخت به جوش آمده است
کم سخن عندلیب،دوش به گوش آمده است
وای... از لام چقدر سخته.تازه مطمئن نیستم بیت دوم مال همی مصرعه یا نه
منوچهری دامغانی
mahpesar
19-03-2010, 20:50
تا نـمـیری و نــگـردی زنــده باز
صد هزاران بار هســتی بی ادب
هر که او جایی فــرود آمد همی
هست او را مــرددونهمت لقب
چون ز پرده اوفــتادی میشتاب
تا ابـد هــرگــز مــزن دم بیطلب
طالب آن باشد که جانش هر نفس
تشنهتر باشد ولیکن بــی سبب
نه سبب نه علتـش باشــد پدید
نه بود از خود نه از غیرش نسب
چون نباشد او صفت چون باشدش
خود همه اوست اینت کاری بوالعجب
گر تو را باید که این سر پی بری
خویش را از سلب او سازی سلب
بر کنار گنج مانــدی خــاک بـیز
در میان بحر ماندی خشک لب
چون رطب آمد غرض از استخوان
استخوان تا چند خائی بی رطب
هین شراب صرف درکش مردوار
پس دو عالم پر کن از شور و شعب
مست جاویدان شو و فانی بباش
تا شــوی جــاوید آزاد از تعــب
چون تو آزاد آیــی از ننگ وجود
راستت آن وقت گیرد حکم چپ
از دم آن کس که این می نوش کرد
دوزخ ســوزنده را بگــرفت تـب
همچو عطار این شراب صاف عشق
نوش کن از دست ســاقی عـرب
عطار
alireza fatemi
19-03-2010, 22:55
بنگر زجهان چه طرف بربستم : هيچ
وز حاصل عمر چيست در دستم : هيچ
شمع طربم ؛ ولي چو بنشستم ؛ هيچ
من جام جمم؛ ولي چو بشکستم ؛ هيچ
خیام
''EHSAN''
19-03-2010, 23:44
چرا عاشقان را نصیحت کنیم
بیایید از عشق صحبت کنیم
تمام عبادات ما عادت است
به بی عادتی کاش عادت کنیم
قیصر امین پور
mahpesar
20-03-2010, 02:07
مرغ دل در قفس سینه ز شوق
میکند قــصـد به پرواز امـشـب
دانــه از مــرغ دلــم باز مـگـــیــر
که شد از بانگ تو دمساز امشب
عطار
mahpesar
20-03-2010, 02:09
مرغ دل در قفس سینه ز شوق
میکند قــصـد به پرواز امـشـب
دانــه از مــرغ دلــم باز مـگـــیــر
که شد از بانگ تو دمساز امشب
عطار
Ship Storm
20-03-2010, 09:48
برخيز و مخور غم جهان گذران///بنشين و دمي به شادماني گذران
در طبع جهان اگر وفايي بودي///نوبت بتو خود نيامدي از دگران
خیام
Miss Artemis
20-03-2010, 18:33
نالدم پای که چند از پی یارم بدوانی
من بدو میرسم اما تو که دیدن نتوانی
من سراپا همه شرمم تو سراپا همه عفت
عاشق پا بفرارم تو که این درد ندانی
شهریار
Mr.Lover
20-03-2010, 19:36
يـاقوت ز ديده ريختــم تا چه کنی / در پای غــم تو بيختم تا چه کنی
از هر که به تو گريختم سود نکرد / از تو به تو در گريختم تا چه کنی
ابوسعید ابوالخیر
Ship Storm
20-03-2010, 22:34
یک شب چراغ روی تو روشن شود ، ولی ///چشمـــــی کنـــار پنجـــــــره ی انتظار کو
خــــون هـــزار سرو دلاور بــه خاک ریخت ///ای سایه ! های های لب جویبار کــــــــــو
ابتهاج
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
که راز دوست از دشمن نهان به
==
حافظ
Miss Artemis
21-03-2010, 20:44
هر روز دلم در غم تو زار تر است
وز من دل بی رحم تو بیزار تر است
بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادار تر است
مولانا جلال الدین محمد بلخی
Ship Storm
22-03-2010, 08:36
یک شب چراغ روی تو روشن شود ، ولی ///چشمـــــی کنـــار پنجـــــــره ی انتظار کو
خــــون هـــزار سرو دلاور بــه خاک ریخت ///ای سایه ! های های لب جویبار کــــــــــو
ابتهاج
Miss Artemis
22-03-2010, 21:09
یک شب چراغ روی تو روشن شود ، ولی ///چشمـــــی کنـــار پنجـــــــره ی انتظار کو
خــــون هـــزار سرو دلاور بــه خاک ریخت ///ای سایه ! های های لب جویبار کــــــــــو
ابتهاج
مگه نباید شعر رو با ت شروع میکردین؟!
Big-Boss
22-03-2010, 21:21
هر روز دلم در غم تو زار تر است
وز من دل بی رحم تو بیزار تر است
بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادار تر است
مولانا جلال الدین محمد بلخی
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید // بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
من در عجبم ز می فروشان که ایشان // به ز آنچه فروشند چه خواهند خرید
عمرخیام
با سلام ...
در گوش دلم گفت فلک پنهانی
حکمی که قضا بود ز من میدانی
در گردش خویش اگر مرا دست بدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی
+-+-+++-+-+++++
حکیم عمر خیام
tirdad_60
23-03-2010, 20:56
يا رب اين شمع دل افروز ز کاشانه کيست * جان ما سوخت بپرسيد که جانانه کيست
..........................
حاليا خانه برانداز دل و دين من است * تا در آغوش که ميخسبد و همخانه کيست
حافظ
mahpesar
24-03-2010, 00:04
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان |||||بگشــود نافــهای و در آرزو بــبـســت
شیدا از آن شـدم که نگارم چو مـاه نو ||||| ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت ||| این نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم |||با نعــرههای قلــقلش اندر گلو ببـســت
مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع |||بر اهل وجد و حال در های و هو ببست
حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل خواست|| احرام طوف کعبه دل بی وضـو بـبـست
حافظ
''EHSAN''
24-03-2010, 12:29
تنها به اشاره تو سبز است بهار
باغیم و اجازه شکفتن با تو
قیصر امین پور
این هم در ادامه پست فبل (مفهوم)
وقف است مرا عمر در این مشتاقی .:.:. احسنت زهی طراوت و رواقــی
من کف نزنم تا تو نباشی مطــــــرب .:.:. من می نخورم تا نباشی ساقی
مولانا
Big-Boss
24-03-2010, 12:48
یک جرعه ی می ز ملک کاووس به است // از تخت قباد و ملکت توس به است
هر ناله که رندی به سحرگاه زند // از طاعت زاهدان سالوس به است
عمر خیام
tirdad_60
24-03-2010, 13:59
تلخ از تو شيرين مي شود كفر از تو چون دين مي شود * خار از تو نسرين مي شود چيزي بده درويش را
..........................
جان من و جانان من كفر من و ايمان من * سلطان سلطانان من چيزي بده درويش را
تو عيب ما را كيستي تو مار يا ماهيستي * خود را بگو تو چيستي چيزي بده درويش را
..........................
جانرا در افكن در عدم زيرا نشايد اي صنم * تو محتشم او محتشم چيزي بده درويش را
مولانا
Big-Boss
24-03-2010, 15:48
ابلهان تعظیم مسجد میکنند // در جفای اهل دل جد میکنند
آن مجاز است این حقیقت ای خران // نیست مسجد جز درون سروران
رومی
ابلهان تعظیم مسجد میکنند // در جفای اهل دل جد میکنند
- - - - - - - -
نی دولت دنیا به ستم مــــیارزد .:.:. نی لــذت مستیاش الم میارزد
نه هفت هزار ساله شادی جهان .:.:. این محنت هفت روزه غم میارزد
حافظ
Big-Boss
24-03-2010, 16:23
ابلهان تعظیم مسجد میکنند // در جفای اهل دل جد میکنند
- - - - - - - -
نی دولت دنیا به ستم مــــیارزد .:.:. نی لــذت مستیاش الم میارزد
نه هفت هزار ساله شادی جهان .:.:. این محنت هفت روزه غم میارزد
حافظ
ممنون از تذکر شما
اشتباه تایپی بود تصحیح شد
-------------------
در ایران تا بود ملا و مفتی // به روز بدتر از این هم بیفتی
ایرج میرزا
''EHSAN''
24-03-2010, 19:16
یار دبستانی من با من و همراه منی
چوب الف بر سر ماست بغض من و اه منی
...
یار دبستانی من با من و همراه منی
چوب الف بر سر ماست بغض من و اه منی
...
احسنت ،این رو باید کامل میذاشتی :
یار دبستانی من با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علف هاش
خوب اگه خوب، بد اگه بد، مرده دل های آدماش
دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی می تونه جز من و تو درد ما رو چاره کنه
یک شب چو ستاره گر نخسبی تا روز .:.:. تابد به تو اینچنین مه جانافـــروز
در تاریکیست آب حیوان تو مخــــسب .:.:. شاید که شبی در آب اندازی پوز
مولانا
''EHSAN''
24-03-2010, 20:44
زیباست تمام ، سبز اندیشیدن
در زیر شکنجه ها به او خندیدن
زیباست، یار دل ربایان بودن
با چهره او تمام دل را دیدن
خودم
Big-Boss
24-03-2010, 22:49
نقاب دارد و دل به جلوه آب کند // نعوذ بالله اگر جلوه بی نقاب کند
فقیه شهر به رفع حجاب مایل نیست // چرا که هر چه کند زیر حجاب کند
چو نیست ظاهر قرآن به وفق مراد او // رود به باطن و تفسیر ناصواب کند
از او دلیل نباشد سوال کرد که گرگ // به هر دلیل که شد بره را مجاب کند
ایرج میرزا
tirdad_60
24-03-2010, 23:13
دي پير مي فروش که ذکرش به خير باد * گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز ياد
..........................
گفتم به باد ميدهدم باده نام و ننگ * گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد
حافظ
sepid12ir
25-03-2010, 02:04
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت
تلخى و خوشى و زشت و زيبا بگذشت
پنداشت ستمگر كه جفا بر ما كرد
در گردن او بماند و بر ما بگذشت
سعدی
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
...
tirdad_60
25-03-2010, 14:10
ترکيب پيالهاي که درهم پيوست
بشکستن آن روا نميدارد مست
چندين سر و پاي نازنين از سر و دست
از مهر که پيوست و به کين که شکست
خیام
sepid12ir
25-03-2010, 17:14
تو گوهر بین و از خرمهره بگذر
ز طرزی کن نگردد شهره بگذر
چو من ماهی کلک آرم به تحریر
تو از نون والقلم میپرس تفسیر
حافظ
Big-Boss
25-03-2010, 18:25
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین // نه کفر و نه اسلام ونه دنیا و نه دین
نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین // اندر دو جهان که را بود زَهره چنین
عمرخیام
tirdad_60
25-03-2010, 22:22
ني بيچاره چه داند كه ره پرده چه باشد * دم ناييست كه بيننده و داناست خدايا
از آن آب حياتست كه ما چرخ زنانيم * نه از كف و نه از ناي نه دفهاست خدايا
مولانا
Big-Boss
25-03-2010, 22:36
ني بيچاره چه داند كه ره پرده چه باشد * دم ناييست كه بيننده و داناست خدايا
از آن آب حياتست كه ما چرخ زنانيم * نه از كف و نه از ناي نه دفهاست خدايا
مولانا
آن تلخ وش كه صوفي ام الخبائثش خواند // اشهي لنا و احلي من قبله العذارا
به روایتی دیگر :
بنت العنب که صوفی ام الخبائثش خواند // اشهي لنا و احلي من قبله العذارا
حافظ
tirdad_60
25-03-2010, 22:45
اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام مي چرا بيکار است
ميخور که زمانه دشمني غدار است
دريافتن روز چنين دشوار است
خیام
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست
بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم
==
حافظ
tirdad_60
26-03-2010, 18:21
مژگان تو تا تيغ جهان گير برآورد * بس کشته دل زنده که بر يک دگر افتاد
..........................
بس تجربه کرديم در اين دير مکافات * با دردکشان هر که درافتاد برافتاد
حافظ
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
==
حافظ
.::SMS::.
27-03-2010, 21:11
احدی، لیک مرجع اعداد
واحدی، لیک مجمع اضداد
اولی و تو را بدایت نی
آخری و تو را نهایت نی
جامی
sepid12ir
27-03-2010, 22:47
یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
که چـــون زندگانی بسر میبرد؟
بدین دست و پای از کجا میخورد؟
سعدی
Madame Tussaud
28-03-2010, 12:08
در دايره ي سپهر ناپيدا غور
مي نوش به خوشدلي كه دور است بدور
نوبت چو بدور تو رسد آه مكن
جاييست كه جمله را چشانند به زور
خيام
Big-Boss
28-03-2010, 13:47
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن // ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها // خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
رومی
tirdad_60
28-03-2010, 20:48
نور بصرم خاک قدمهای تو باد
آرام دلم زلف به خمهای تو باد
در عشق داد من ستم های تو باد
جانی دارم فدای غمهای تو باد
سنایی
sepid12ir
28-03-2010, 22:14
دل چو فارغ گشت تن در ره دهیم
بی دل و تن سر بدان درگه نهیم
بعد از آن هدهد سخن را ساز کرد
بر سر کرسی شد و آغاز کرد
عطار
Big-Boss
28-03-2010, 22:25
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخباثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
حافظ
Madame Tussaud
29-03-2010, 10:01
اي دل چو حقيقت جهان هست مجاز
چندين چه بري خواري از اين رنج دراز
تن را به قضا سپار و با درد بساز
كاين رفته قلم ز بهر تو نايد باز
خيام
tirdad_60
29-03-2010, 12:41
ز روي تست عيد آثار ما را * بيا اي عيد و عيدي آر ما را
..........................
تو جان عيد و از روي تو جانا * هزاران عيد در اسرار ما را
..........................
كتاب مكر و عياري شما را * عتاب دلبر عيار ما را
..........................
شما را عيد در سالي دو بارست * دو صد عيدست هر دم كار ما را
..........................
شما را سيم و زر بادا فراوان * جمال خالق جبار ما را
..........................
اگر عالم همه عيدست و عشرت * برو عالم شما را يار ما را
..........................
چو خاموشانه عشقت قوي شد * سخن كوتاه شد اين بار ما را
مولانا
Big-Boss
29-03-2010, 15:26
اگر دستم رسد بر چرخ گردون // ازو پرسم که این چونست و آن چون
یکی را داده ای صد ناز و نعمت // یکی را قرص نان اغشته در خون
باباطاهر
Ship Storm
29-03-2010, 20:49
نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس///که گر هلاک شوی منتی پذير از دوست
مرا که ديده به ديدار دوست برکردم ///حلال نيست که بر هم نهم به تير از دوست
سعدی
tirdad_60
29-03-2010, 23:16
تو را صبا و مرا آب ديده شد غماز * و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
..........................
ز زير زلف دوتا چون گذر کني بنگر * که از يمين و يسارت چه سوگوارانند
حافظ
در هر که ترا دیده،به حسرت نگرانم .:.:. عمری است که من زنده به جان دگرانم
صائب
Big-Boss
29-03-2010, 23:52
ملک آن طعنه بر مهر و وفا زن // به آیین محبت پشت پا زن
ملک دارای آن مغز سیاسی // که میخندد به قانون اساسی
ملک دارای آن حد فضایل // که تعدادش به من هم گشته مشکل
ایرج میرزا
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را .:.:. تا به امروز به این مرگ نمرده است کسی
صائب
بگم ؟بگم ؟
dark_angel نگفتیا !!:31:
Big-Boss
30-03-2010, 00:25
دوری که در آن آمدن و رفتن ماســـــــت .:.:. آن را نه نهایت نه بدایــــت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست .:.:. کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
خیام
dark_angel نگفتیا !!:31:
:46: :10:
تو میگویی قیامت هم شلوغ است // تمام حرف ملاها دروغ است
تمام مجتهد ها حرف مفتند // همه بی غیرت و گردن کلفتند
برو یک روز بنشین پای منبر // مسائل بشنو از ملای منبر
شب اول که مات**ت در آید // به بالینت نکیر و منکر آید
چنان کوبد به مغزت توی مقبر // که میر**ی به سنگ روی مرقد
ایرج میرزا + خود سانسوری
Madame Tussaud
31-03-2010, 12:55
دلم بجو كه قدت همچو سرو دلجوي است
سخن بگو كه كلامت لطيف و موزون است
ز دور باده به جان راحتي رسان ساقي
كه رنج خاطرم از جور دور گردون است
حافظ
تکه نانی دارم خرده هوشی سر سوزن ذوقی .
مادری دارم بهتر از برگ درخت
دوستانی بهتر از اب روان
سهراب سپهری
Big-Boss
31-03-2010, 14:10
نعوذبالله از آن قطره هایِ دیده شیخ
چه خانه ها که از این آبِ کم خراب کند
شنیده ام که به دریایِ هند جانوری است
که کسبِ روزی با چشمِ اشک بار کند
به ساحل می آید و بی حس به رویِ خاک افتد
دو دیده خیره به رخسارِ آفتاب کند
شود ز تابشِ خور چشمِ او پر از قی و اشک
برایِ جلبِ مگس دیده پر لعاب کند
چو گشت کاسه چشمش پر از ذباب و هوامّ
به هم نهد مژه و سر به زیرِ آب کند
به آبِ دیده سوزنده تر از آتش تیز
تن ذباب و دل پشّه را کباب کند
چو اشکِ این حیوان است اشک دیده شیخ
مرو که صید تو چون پشّه و ذباب کند
ایرج میرزا
Madame Tussaud
01-04-2010, 10:29
دل شکيبا نميتوان کردن
واشکارا نميتوان کردن
سوخت جانم درون تن چکنم
برده بالا نميتوان کردن
گفتني اندر دل تو پنهان کيست
آه پيدا نميتوان کردن
بخت بد به نگردد از کوشش
خار خرما نميتوان کردن
صبر گويند خسروا داني
دانم اما نميتوان کردن
امير خسرو دهلوي
Ship Storm
01-04-2010, 11:37
نشکند عهد من الا سنگـــدل//نشنود قول من الا بختـــــــیار
سعدیا چندانکه می دانی بگو///حق نباید گفتن الا آشـــــــکار
سعدی
Madame Tussaud
01-04-2010, 12:56
رفت سرما و بهار آمد چون طاووسي
به سوي سبزه برون آمد هر محبوسي
هر زمان نوحه کند فاخته، چون نوحهگري
هر زمان کبک هميتازد، چون جاسوسي
منوچهري
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
==
حافظ
.::SMS::.
01-04-2010, 23:07
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیکران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرد
حافظ
Madame Tussaud
02-04-2010, 10:30
درون خانه خزان و بهار يکرنگ است
ز خويش خيمه برون زن، بهار را درياب
ز گاهوارهي تسليم کن سفينهي خويش
ميان بحر حضور کنار را درياب
ز فيض صبح مشو غافل اي سياه درون
صفاي اين نفس بي غبار را درياب
عقيق در دهن تشنه کار آب کند
به وعدهاي جگر داغدار را درياب
تو کز شراب حقيقت هزار خم داري
به يک پياله من خاکسار را درياب
عرقفشاني آن گل عذار را درياب
ستارهريزي صبح بهار را درياب
صائب تبريزي
Big-Boss
02-04-2010, 13:56
به قدر فهم تـو کردنـد وصـف دوزخ را
که مار هفـت سـر و عقـرب دو سـر دارد
خدای خواهد اگـر بنـده را عـذاب کنـد
ز مــــار و عقــــرب گزنــــدهتــــر دارد
از آن گروه چه خواهی که از هـزار نفـر
اقل دویست نفـر روضـهخـوان خـر دارد
دویستِ دیگر جنگیر و شـاعر و رمـال
دویست واعظِ از روضهخـوان بتـر دارد
ایرج میرزا
Miss Artemis
02-04-2010, 14:40
در اگرچه خرد اشکسته شود
توتیای دیده ی خسته شود
ای در از اشکست خود بر سر مزن
کز شکستن روشنی خواهی شدن
همچنین اشکسته بسته گفتنی ست
حق کند آخر درستش کو غنی ست
مولانا جلال الدین محمد بلخی
Madame Tussaud
02-04-2010, 15:44
تا روي تو قبلهي نظر کردم
از کوي تو کعبهي دگر کردم
تا روي به کعبهي تو آوردم
صد گونه سجود معتبر کردم
عطار
alireza fatemi
02-04-2010, 16:04
می رسد از همه جا بوی بهار
باز می خواند نغمه ی عشق، هزار
صد خجسته باد نوروزت ای یار
سبز باشی و خرم چون بهار
خودم:دی
tirdad_60
02-04-2010, 16:37
رسيد مژده که آمد بهار و سبزه دميد * وظيفه گر برسد مصرفش گل است و نبيد
..........................
صفير مرغ برآمد بط شراب کجاست * فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشيد
حافظ
دیدار شد میسر و بوس و کنار هم
از بخت شکر دارم و از روزگار هم
زاهد برو که طالع اگر طالع من است
جامم به دست باشد و زلف نگار هم
==
حافظ
.::SMS::.
02-04-2010, 18:05
موسی نشده،کليم کی خواهی شد؟
در طور رهش، مقيم کی خواهی شد؟
تا جلوه حق، تو را ز خود نرهاند
با يار ازل، نديم کی خواهی شد؟
روح خدا
Ship Storm
02-04-2010, 18:06
دلي کز عشق جانان دردمند است///همو داند که قدر عشق چند است
دلا گر عاشقي از عشق بگذر///که تا مشغول عشقي، عشق، بند است
وگر در عشق از عشقت خبر نيست///تو را اين عشق، عشقي سودمند است
عطار
ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
==
حافظ
sasan816
02-04-2010, 18:54
درون خلوت کروبیان عالم قدس/صریر کلک تو باشد سماع روحانی
تو را رسد شکر آویز خواجگی گه جود/که آستین به کریمان عالم افشانی
صواعق سخطت را چگونه شرح دهم/نعوذ بالله از آن فتنههای طوفانی
حافظ
Miss Artemis
02-04-2010, 19:17
یاد از آن بی خبری ها که در آغوش وصال
با تو بودم من و کس را بمیان راه نبود
یاد از آنشب که لب چشمه میان من و او
پرده ای جز سر گیسوی شب نگاه نبود
لب او بر لب من بود و به حسرت میگفت
کاشکی عمر وصال این همه کوتاه نبود
خاص من بود سراپای وجودش که هنوز
آگه از حسن جهانگیر خود آن ماه نبود
دوست میداشت مرا آنمه و دانم که هنوز
دوست میداشت گرم دشمن بدخواه نبود
پژمان بختیاری
دوش مرغی به صبح می نالید
عقل و صبرم ببرد طاقت و هوش
حافظ
sepid12ir
02-04-2010, 22:34
شیخ را گفتا "بگو ای پاک جان
تا جوانمردی چه باشد در جهان"
شبخ گفتا "شوخ پنهان کردن است
پیش چشم خلق ناآوردن است"
عطار
Ship Storm
03-04-2010, 08:11
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست*** دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است*** لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست
حافظ
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
گشود نافهای و در آرزو ببست
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
==
حافظ
seied-taher
03-04-2010, 10:11
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من كرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان
می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق این پندارم
كه چرا
خانه كوچك ما سیب نداشت
Madame Tussaud
03-04-2010, 10:19
تو اي نسيم صباحي که پيک دلشدگاني
عليالصباح روان شو به جستجوي صباحي
سراغ منزل آن يار مهربان چو گرفتي
چو صبح خرم و خندان شتاب سوي صباحي
گرت هواست که در بر رخ تو زود گشايد
طفيل روي صبيحي برو به کوي صباحي
پس از سلام به کنجي نشين و بهر تحيت
نخست صبحک الله بخوان به روي صباحي
اگر به ياد غريبان اين ديار برآيد
حديثي از لب شيرين و بذله گوي صباحي
بگو که هاتف محنت نصيب غمزده تا کي
شبان تيره نشيند در آرزوي صباحي
به جان رسيده ز رنج خمار دوري و خواهد
صبوحي از مي انفاس مشک بوي صباحي
هاتف
reza1ta2
03-04-2010, 10:43
يادم آمد شوق روزگار كودكي
مستي بهار كودكي
يادم آمد آن همه صفاي دل
كه بود خفته در كنار كودكي
رنگ گل جمال ديگر در چمن داشت
آسمان جلال ديگر پيش من داشت
Miss Artemis
03-04-2010, 12:38
تا گشته ام آواره تر از اشکی و آهی
سیلی خور سیلاب غمم چون پر کاهی
افسرده ز افسردگی جان ملولی
پژمرده ز بی حاصلی عمر تباهی
نه روز مرا خرمی از خنده ی مهری
نه شام مرا روشنی از تابش ماهی
گر بر سر من سایه ی آن سرو سهی نیست
سرمایه ی درد است چه تاجی چه کلاهی
دکتر غلامعلی رعدی آذزخشی
Madame Tussaud
03-04-2010, 14:22
يک دمک، با خودآ، ببين چه کسي
از که دوري و با که هم نفسي
ناز بر بلبلان بستان کن!
تو گلي، گل، نه خاري و نه خسي
تا کي اي عندليب عالم قدس!
مايل دام و عاشق قفسي؟
تو همايي، هماي، چند کني
گاه، جغدي و گاه، خرمگسي؟
اي صبا! در ديار مهجوران
گر سر کوچهي بلا برسي
با بهائي بگو که با سگ نفس
تا به کي بهر هيچ در مرسي
شيخ بهايي
Miss Artemis
03-04-2010, 15:14
یاد باد آن که تورا در دل کس راه نبود
کسی از عشق من و حسن تو آگاه نبود
چشم حسرت نگرم آگهی از عشق نداشت
لب خونابه خورم با خبر از آه نبود
شورش روح من و جلوه ی زیبای تو
صحتی داشت ولی شهره در افواه نبود
پژمان بختیاری
Madame Tussaud
03-04-2010, 18:12
در ما به ناز مينگرد دلرباي ما
بيگانهوار ميگذرد آشناي ما
بيجرم دوست پاي ز ما درکشيده باز
تا خود چه گفت دشمن ما در قفاي ما
با هيچکس شکايت جورش نميکنم
ترسم به گفتگو کشد اين ماجراي ما
ما دل به درد هجر ضروري نهادهايم
زيرا که فارغست طبيب از دواي ما
هردم ز شوق حلقهي زنجير زلف او
ديوانه ميشود دل آشفته راي ما
بر کوه اگر گذر کند اين آه آتشين
بي شک بسوزدش دل سنگين براي ما
شايد که خون ديده بريزي عبيد از آنک
او ميکند هميشه خرابي بجاي ما
عبيد زاكاني
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
==
حافظ
Madame Tussaud
03-04-2010, 19:21
تا بر قرار حسني دل بيقرار باشد
تا روي تو نبينم جان سوکوار باشد
تا پيش تو نميرد جانم نگيرد آرام
تا بوي تو نيابد دل بيقرار باشد
فخرالدين عراقي
sepid12ir
03-04-2010, 19:31
دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
حافظ
tirdad_60
03-04-2010, 21:18
دوش مستي خفته بودم نيمشب * كاوفتاد آن ماه را بر ما گذر
..........................
ديد روي زرد من در ماهتاب * كرد روي زرد ما از اشك تر
..........................
رحمش آمد شربت وصلم بداد * يافت يك يك موي من جاني دگر
..........................
گرچه مست افتاده بودم از شراب * گشت يك يك موي بر من ديده ور
..........................
در رخ آن آفتاب هر دو كون * مست لايعقل همي كردم نظر
مولانا
Madame Tussaud
03-04-2010, 21:28
راندی ز نظر، چشم بلا دیدهی ما را
این چشم کجا بود ز تو، دیدهی ما را
سنگی نفتد این طرف از گوشهی آن بام
این بخت نباشد سر شوریدهی ما را
مردیم به آن چشمهی حیوان که رساند
شرح عطش سینهی تفسیدهی ما را
فریاد ز بد بازی دوری که برافشاند
این عرصهی شترنج فرو چیدهی ما را
هجران کسی، کرد به یک سیلی غم کور
چشم دل از تیغ نترسیدهی ما را
ما شعلهی شوق تو به سد حیله نشاندیم
دامن مزن این آتش پوشیدهی ما را
ناگاه به باغ تو خزانی بفرستند
خرسند کن از خود دل رنجیدهی ما را
با اشک فرو ریخت ستمهای تو وحشی
پاشید نمک، جان خراشیدهی ما را
وحشي بافقي
tirdad_60
03-04-2010, 21:32
اي چرخ فلک خرابي از کينه تست
بيدادگري شيوه ديرينه تست
اي خاک اگر سينه تو بشکافند
بس گوهر قيمتي که در سينه تست
خیام
Madame Tussaud
03-04-2010, 21:35
تا خزان تاختن آورد سوي باد شمال
همچو سرمازده با زلزله گشت آب زلال
باد بر باغ همي عرضه کند زر عيار
ابر بر کوه همي توده کند سيم حلال
فرخي سيستاني
tirdad_60
03-04-2010, 21:40
لبم کب حيات خويشتن داشت
براي خويش مرگ جاودان داشت
به نرگس جادويي تعليم کردم
به جادو خويش را تسليم کردم
وحشی بافقی
Madame Tussaud
03-04-2010, 21:50
ما کنج دل به روضهي رضوان نميدهيم
اين گوشه را به ملک سليمان نميدهيم
خاک مراد ماست دل خاکسار ما
تصديع آستان بزرگان نميدهيم
بيآبرو، حيات ابد زهر قاتل است
ما آبرو به چشمهي حيوان نميدهيم
از مفسلي، کفايت ما چون ده خراب
اين بس، که باج و خرج به سلطان نميدهيم
صائب تبريزي
tirdad_60
03-04-2010, 22:20
مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد
تو يکي بپرس از اين غم که به من چه کار دارد
نه بلاي جان عاشق شب هجرتست تنها
که وصال هم بلاي شب انتظار دارد
شهريار
Madame Tussaud
04-04-2010, 09:16
در جام جهاننماي اول
شد نقش همه جهان مشکل
جام از مي عشق برتر آمد
گشت اين همه نقشها ممثل
هر ذره ازين نقوش و اشکال
بنمود همه جهان مفصل
يک جرعه و صدهزار ساغر
يک قطره و صد هزاز منهل
بگذر تو ازين قيود مشکل
تا مشکل تو همه شود حل
با اين همه، اين نقوش و اشکال
گذار، اگر چه نيست مهمل
فخرالدين عراقي
الا اي هماي همايون نـــــــــــــظر .:.:. خجسته سروش مبــــــــــــارك خبر
فلك را گهر در صدف چون تو نيست .:.:. فريدون و جم را خلف چون تو نيست
به جاي سكندر بمـــــــــــان سالها .:.:. بدانا ولي كشـــــــــــــــف كن حالها
سر فتنه دارد دگر روزگــــــــــــــــار .:.:. من و مستـــــــي و فتنه چشم يار
حافظ
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
==
حافظ
Miss Artemis
04-04-2010, 17:54
دل من با پریشان جمع خاموشان نمی جوشد
در آن محفل که آید بانگ نوشانوش بنشینم
بیاد گردش چشمت برفت از کف قرار دل
اگر بینی که بی می سر خوش و مد هوش بنشینم
شفق کاشانی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
==
حافظ
Miss Artemis
04-04-2010, 18:16
یک دم به مراعات دلم گرم نداری
یک ذره مرا رحمت و آزرم نداری
هرگه که کنم یاد تو را با نفس سرد
گویی به فسوسم که دم گرم نداری
اثیرالدین فتوحی
یاری که نداد بوسه از نـــــــــاز .:.:. او بوسه بجست و مـن ندادم
من دوش عجب چه خواب دیدم .:.:. کامروز عـــــــــــظیم بامرادم
گفتی تو که رو که پادشاهـــی .:.:. آری که خوش و خجسته بادم
بیساقی و بیشراب مسـتم .:.:. بیتخت و کلاه کیقبــــــــادم
در من ز کجا رسد گمانهـــــــا .:.:. سبحان الله کجا فتــــــــــادم
مولوی
''EHSAN''
04-04-2010, 21:33
مرا زمان ملاقات افتاب رسید
مکان وعده ما زیر سایه دار است
قیصر امین پور
Ship Storm
05-04-2010, 10:03
تا بسته ی مژگان تو گشتیم به غمزه /// زد چشم تو برهم،همه جمعیت ما را
کس نیست که آئین جفا به ز تو داند /// آیا ز که آموختی آئین جفا را؟
فضولی
seied-taher
05-04-2010, 10:27
آنکه ارزد صید را عشق است و بس
لیک او کی گنجد اندر دام کس
تو مگر آیی و صید او شوی
دام بگذاری به دام او روی
عشق می گوید به گوشم پست پست
صید بودن خوشتر از صیادی است
گول من کن خویش را و غرّه شو
آفتابی را رها کن ذرّه شو
بر درم ساکن شو و بی خانه باش
دعوی شمعی مکن پروانه باش مثنوی،
شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است .:.:. دست طرب از دامن این زمزمه مگسل
می نوش و جهان بخش که از زلف کمنـــدت .:.:. شد گردن بدخواه گرفتار سلاســــــــل
دور فلکی یک سره بر منهج عـــــدل است .:.:. خوش باش که ظالم نبرد راه به منــــزل
حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق اســــت .:.:. از بهر معیشت مکـــــــن اندیشه باطل
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
این از لب یار خواه و آن از لب جام
==
حافظ
seied-taher
05-04-2010, 10:45
لفظ در معنی همیشه نارسان
زآن پیمبر گفت قد کلّ لسان
نطق اصطرلاب باشد در حساب
چه قدر داند ز چرخ و آفتاب
خاصه چرخی کاین فلک زو پرّه ای است
آفتاب از آفتابش ذرّه ای است
---------- Post added at 11:45 AM ---------- Previous post was at 11:43 AM ----------
می رمد اثبات پیش از نفی تو
نفی کردم تا بری ز اثبات بو
در نوا آرم به نفی این ساز را
چون بمیری مرگ گوید راز را
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
==
حافظ
mahdishata
05-04-2010, 11:21
الا ای پیر فرزانه مکن منعم ز پیمانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم
فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم
==
حافظ
seied-taher
05-04-2010, 11:49
مرگ شیرین گشت و نقلم زین سرا
چون قفس هشتن پریدن مرغ را
آن قفس که هست عین باغ در
مرغ می بیند گلستان و شجر
جوق مرغان از برون گرد قفص
خوش همی خوانند ز آزادی قصص
مرغ را اندر قفص زان سبزه زار
نه خورش ماندست و نه صبر و قرار
سر ز هر سوراخ بیرون می کند
تا بود کین بند از پا برکند
چون دل و جانش چنین بیرون بود
آن قفص را در گشایی چون بود؟
mahdishata
05-04-2010, 12:00
در رفتن جان از بدن گویند هریک به نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد .:.:. جز غم ،که هزار آفرین بر غم باد
seied-taher
05-04-2010, 12:16
دو دهان داریم گویا همچو نی
یک دهان پنهان است در لبهای وی
یک دهان نالان شده سوی شما
های هویی درفکنده در هوا
لیک داند هر که او را منظر است
که فغان این سری هم زآن سر است
دمدمه این نای از دم های اوست
های هوی روح از هیهای اوست
گر نبودی با لبش نی را سمر
نی جهان را پر نکردی از شکر
مثنوی
Big-Boss
05-04-2010, 12:21
رسول ديد كه جمعي گسسته افسارند
ز چاره خواست كشان ربقه در رقاب كند
بهشت و دوزخي آراست بهر بيم و اميد
كه دعوت همه بر منهج صواب كند
من از جحيم نترسم از آن كه بار خداي
نه مطبخي است كه در آتشم كباب كند
ز مار و عقرب و آتش گزنده تر دارد
خداي خواهد اگر بنده را عذاب كند
جحيم قهر الهي است كاندر اين عالم
تو را به خوي بد و فعل بد عقاب كند
به قد وسعت فكر تو آن يگانه حكيم
سخن ز دوزخ و فردوس در كتاب كند
براي ذوق تو شهوت پرست عبدالبطن
حديث ميوه و حوريه و شراب كند
از نماز كه خود هيچ از آن نمي فهمي
خدا چه فايده و بهره اكتساب كند
تفاخري نبود مر خداي عالم را
كه چون تو ابلهي او را خدا حساب كند
ایرج میرزا
Madame Tussaud
05-04-2010, 13:11
دل به صحرا ميرود، در خانه نتوانم نشست
بوي گل برخاست، در کاشانه نتوانم نشست
گر کنم رندي، سزد، کندر جواني وقت گل
محتسب داند که من پيرانه نتوانم نشست
عاقلي گر صبر آن دارد که بنشيند، رواست
من که عاشق باشم و ديوانه نتوانم نشست
من که عاشق باشم و ديوانه نتوانم نشست
کندرين دام بلا بيدانه نتوانم نشست
هر کسي با آشنايي راه صحرايي گرفت
من چنين در خانهاي بيگانه نتوانم نشست
اوحدي مراغه اي
.::SMS::.
05-04-2010, 13:46
تا دل ز مراعات جهان برکندم
صد نعمت را به منتی نپسندم
هر چند که نو آمدهام از سر ذوق
بر کهنه جهان چون گل نو میخندم
سعدی
Big-Boss
05-04-2010, 13:54
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل میگذرد همنفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاباش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتار کنید ای مرغان
چون تماشای گل لاله و شمشاد کنید
هر که دارد زشما مرع اسیری به قفس
برده در باغ و به یاد منش آزاد کنید
بیستون بر سر راه است مباد از شیرین
سخنی گفته و غمگین دل فرهاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن داد کنید
گر شد از جور شما خانه موری ویران
خانه خویش محال است که آباد کنید
کنج ویرانه ی زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خداداد کنید
ملک الشعرای بهار
Miss Artemis
05-04-2010, 14:34
دلم چون لاله سوزان است از داغ دوروئی ها
چه می خواهم دگر گرمی ز چشم آتش افروزی
کیم من؟ شعله ای لرزان و دور افتاده در خلوت
که جز خود کس نمی سوزم به آه عافیت سوزی
دلم کاشانه ی رنج و روانم خسته از غم ها
چه طرفی باشدم دیگر ز جان محنت اندوزی
دکتر صبور
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نامحرم حال درد پنهانی
==
حافظ
mahdishata
05-04-2010, 20:45
یادباد آنکه دلم رابه خرابات کشاند********** ازخرابات وجودم به مکافات کشاند
راه شب رابه تمنای وصالش سوزاند*********این دل غمزده رابهر مجازات کشاند
دل درویش خرابات خراباتی بود*********ازچه رواینهمه زحمت به اشارات کشاند
tirdad_60
05-04-2010, 20:49
دل تنگم و ز عشق توام بار بر دل است
وز دست تو بسي چو مرا پاي در گل است
شيرين تري ز ليلي و در کوي تو بسي
فرهاد جان سپرده و مجنون بيدل است
سيف فرغاني
mahdishata
05-04-2010, 21:00
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد****بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق****اما نه چنین زار که این بار افتاد
سودای تورا بهانه ای بس باشد****مدهوش تو را ترانه ای بس باشد
در کشتن ما چه میزنی تیغ جفا****مارا سر تازیانه ای بس باشد
seied-taher
05-04-2010, 21:03
م سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی
در خواب غفلت بیخبر زو بوالعلی و بوالعلا
زان می که در سر داشتم من ساغری برداشتم
در پیش او میداشتم گفتم که ای شاه الصلا
گفتا چیست این ای فلان گفتم که خون عاشقان
جوشیده و صافی چو جان بر آتش عشق و ولا
گفتا چو تو نوشیدهای در دیگ جان جوشیدهای
از جان و دل نوشش کنم ای باغ اسرار خدا
آن دلبر سرمست من بستد قدح از دست من
اندرکشیدش همچو جان کان بود جان را جان فزا
از جان گذشته صد درج هم در طرب هم در فرج
میکرد اشارت آسمان کای چشم بد دور از شما
tirdad_60
05-04-2010, 21:07
اي ترک آتش رخ بيار آن آب آتش فام را
وين جامهي نيلي ز من بستان و در ده جام را
در حلقهي دردي کشان بخرام و گيسو برفشان
در حلقهي زنجير بين شيران خونآشام را
خواجوي کرماني
.::SMS::.
05-04-2010, 21:29
آن یار که عهد دوستاری بشکست
میرفت و منش گرفته دامان در دست
میگفت دگرباره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست
سعدی
Big-Boss
05-04-2010, 21:48
تا نهان سازم از تو بار دگر
راز این خاطر پریشان را
میکشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگین حجاب مژگان را
دل گرفتار خواهشی جانسوز
از خدا راه چاره می جویم
پارساوار در برابر تو
سخن از زهد و توبه می گویم
آه ، هرگز گمان مبر که دلم
با زبانم رفیق و همراهست
هر چه گفتم دروغ بود ، دروغ
کی ترا گفتم آنچه دلخواهست
تو برایم ترانه میخوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گوئیا خوابم و ترانه تو
از جهانی دگر نشان دارد
شاید این را شنیده ای که زنان
در دل ”آری" و "نه“ به لب دارند
ضعف خود را عیان نمیسازند
راز دار و خموش و مکارند
آه، من هم زنم ‚ زنی که دلش
در هوای تو می زند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال
فروغ
لبیک لبیک ای کرم سودای تست اندر سرم .:.:. ز آب تو چرخی میزنم مانند چرخ آســــیا
هرگز نداند آسیا مقصود گردشهای خـــــود .:.:. کاستون قوت ماست او یا کسب و کار نانبا
آبیش گردان میکند او نیز چرخی مــــیزند .:.:. حق آب را بسته کند او هم نمیجنبد ز جا
خامش که این گفتار ما میپرد از اســرار ما .:.:. تا گوید او که گفت او هرگز بننماید قفـــــــا
مولوی
babelirani
06-04-2010, 09:07
اگر هزار گزند آید از تو بر دل ریش
بد از منست که گویم نکو نمیآید
گر از حدیث تو کوته کنم زبان امید
که هیچ حاصل از این گفت و گو نمیآید
سعدی
alireza fatemi
06-04-2010, 12:32
دوش شکايت ز وفاي يار کرم
يک نا مهرباني را هزار کردم
.
.
.
خودم
پ.ن : بعضی از دوستان اسم شاعر رو یادشون میره ها
seied-taher
06-04-2010, 13:38
مسلمانان مسلمانان چه باید گفت یاری را
که صد فردوس میسازد جمالش نیم خاری را
مکانها بیمکان گردد زمینها جمله کان گردد
چو عشق او دهد تشریف یک لحظه دیاری را
خداوندا زهی نوری لطافت بخش هر حوری
که آب زندگی سازد ز روی لطف ناری را
چو لطفش را بیفشارد هزاران نوبهار آرد
چه نقصان گر ز غیرت او زند برهم بهاری را
جمالش آفتاب آمد جهان او را نقاب آمد
ولیکن نقش کی بیند بجز نقش و نگاری را
جمال گل گواه آمد که بخششها ز شاه آمد
اگر چه گل بنشناسد هوای سازواری را
اگر گل را خبر بودی همیشه سرخ و تر بودی
ازیرا آفتی ناید حیات هوشیاری را
به دست آور نگاری تو کز این دستست کار تو
چرا باید سپردن جان نگاری جان سپاری را
ز شمس الدین تبریزی منم قاصد به خون ریزی
که عشقی هست در دستم که ماند ذوالفقاری را
مولوی
ای قوم به حج رفته کجایید کجــــــایید .:.:. معشوق همین جاست بیایید بیایـــــــــید
معشوق تو همسایه و دیــوار به دیوار .:.:. در بادیه سرگشته شما در چه هوایـــــــید
گر صورت بیصورت معشـوق ببینیــد .:.:. هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانـــه برفتــــــید .:.:. یک بار از این خانه بر این بام برآیــــــــــــید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید .:.:. از خواجه آن خانه نشانی بنمــــــــــــــایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیـــت .:.:. یک گوهر جان کو اگر از بحر خــــــــــــدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد .:.:. افسوس که بر گنج شما پرده شــــــمایید
مولوی
seied-taher
06-04-2010, 13:56
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
جان و دل از عاشقان میخواستند
جان و دل را میسپارم روز و شب
تا نیابم آن چه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب
میزنی تو زخمه و بر میرود
تا به گردون زیر و زارم روز و شب
ساقیی کردی بشر را چل صبوح
زان خمیر اندر خمارم روز و شب
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب
میکشم مستانه بارت بیخبر
همچو اشتر زیر بارم روز و شب
تا بنگشایی به قندت روزهام
تا قیامت روزه دارم روز و شب
چون ز خوان فضل روزه بشکنم
عید باشد روزگارم روز و شب
جان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم انتظارم روز و شب
تا به سالی نیستم موقوف عید
با مه تو عیدوارم روز و شب
زان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را میشمارم روز و شب
بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشکبارم روز و شب
---------- Post added at 02:56 PM ---------- Previous post was at 02:54 PM ----------
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگست
هم از زندگیست اینک ز خاموش نفیرید
مولوی
Big-Boss
06-04-2010, 13:58
دستهایم را در باغچه میکارم.
سبز خواهم شد,میدانم,میدانم,میدانم.
فروغ
mahdishata
06-04-2010, 14:06
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هوا خواهان کویش را چو جان خویشتن دارم
Big-Boss
06-04-2010, 14:09
من طعم سبز را چشیده ام
به همین جرم زبانم را موریانه خورده است
حالا فکر می کنم
آب کدام دریا به دهان من رسیده
که آیینه شور نشانم می دهد
مریم اسدی
داس خشم خلق ما شد تیزتر با سنگ قهرت
این علفها هرزه و وقت هرس، الله اکبر
تیغ چون بیرون کشیدی، عاقبت در دور باطل
شحنهها را میزند گردن، عسس، الله اکبر
گرچه ره تاریک و منزل دور و دشمن در کمین است
میرسد از بامها بانگ جرس، الله اکبر
مینشاند صبح فردا، خنده را بر روی میهن
ای شمیم شاد آزادی برس، اللهاکبر
ر.ن
.::SMS::.
06-04-2010, 14:25
معذرت میخوام
اینم به خاطر دارک آنجل
روزي آري در خيال خويش، عصيان ميكنند
خيلِ پيچكها كه ميبالند بر شمشادها
چون ز شيرينكاري خونهاي ما خسرو شدند
تيشه كوبيدند از چه بر سر فرهادها؟!
اي شهيدان وطن! از غيرت خون شما
گشت رسوا زير باران، چهره شيادها
باز ما چون آيههاي محكمي نازل شديم
تا نسوزد خانه از افسون بيبنيادها
موجها از هر طرف، سرشارِ ماهي آمدند
آب شد در غرش دريا، دل صيادها
جز سكوت و جز رضا، سي سال كس از ما نديد
ميكشيم اينك ز بغض ناكسان فريادها
كاروان از عصر عاشورا پياپي ميرود
تا ظهور صبح پايان شب بيدادها
علی محمد مودب
شعر قبلی: (شما ادامش در نظر بگیرید)
الا ای رهبرم لب تر کن ای دوست
که جان من گره در پیچش موست
فدایی ات من عمار آقا
هزاران در هزاران بار آقا
فقط کافی ست لب برگشایی
بتازم یک تنه در هر شعاعی
چنان جنگم زعشقت تا شهادت
که صد لیلی برن بر تو حسادت
Big-Boss
06-04-2010, 14:28
تصویری می کشد تصویری سبز شاخه ها برگ ها
روی باغ های روشن پرواز می کنم
سهراب سپهری
---------------------
البته این شعرقبلی چه ربطی به مشاعره داشت نمیدونم (اگه قصد شرکت در مشاعره دارید یادگیری الفبای فارسی رو پیشنهاد میکنم) :
داس خشم خلق ما شد تیزتر با سنگ قهرت
این علفها هرزه و وقت هرس، الله اکبر
تیغ چون بیرون کشیدی، عاقبت در دور باطل
شحنهها را میزند گردن، عسس، الله اکبر
گرچه ره تاریک و منزل دور و دشمن در کمین است
میرسد از بامها بانگ جرس، الله اکبر
مینشاند صبح فردا، خنده را بر روی میهن
ای شمیم شاد آزادی برس، اللهاکبر
ر.ن
الا ای رهبرم لب تر کن ای دوست
که جان من گره در پیچش موست
فدایی ات من عمار آقا
هزاران در هزاران بار آقا
فقط کافی ست لب برگشایی
بتازم یک تنه در هر شعاعی
چنان جنگم زعشقت تا شهادت
که صد لیلی برن بر تو حسادت
seied-taher
06-04-2010, 14:32
مي روم با خون سرخم بيرقي بر پا كنم در ميان لاله هاي كربـلا مـاوا كنم.
من شاهد شهر آشنــایم .:.:. من شـاهـم و عـاشق گدایـم
فرمانده جـمع عاشقــانم .:.:. فـــرمانـبر یــــار بیـــــوفایــــم
از شهر گذشت نام و ننگم .:.:. بــــازیــــچـه دور و آشنــــایم
مست از قـدح شراب نابم .:.:. دور از بـــــرِ یــــــار دلــــربایم
ســازنده دیر عاشقـــــانم .:.:. بـــازنـــــده رنـــد بینــوایـــم
این نغمه بر آمد از روانـــم .:.:. از جــان و دل و زبـان و نایم
روح خدا
mahdishata
06-04-2010, 15:02
من در این دنیای دون از مرغ شب تنها ترم
شوق پروازم تبه شد چونکه بی بال و پرم
جغد نومیدیست مهمان خراب آباد دل
مونسم اندوه و حسرت همدم چشم ترم
Big-Boss
06-04-2010, 15:07
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتش به می صاف مروق نکنیم
خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسب سیه و زین مغرق نکنیم
آسمان کشتی ارباب هنر میشکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم
حافظ
''EHSAN''
06-04-2010, 15:20
من از عهد ادم تو را دوست دارم
از اغاز عالم تو را دوست دارم
چه شب ها من و اسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم : تو را دوست دارم
قیصر امین پور
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
sepid12ir
06-04-2010, 19:12
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد
مولانا
mohsen_gh1991
06-04-2010, 19:18
دیشب تو کجا بودی من خواب تو را دیدم
بین همه گلها از شاخه تو را چیدم
من آن فریب که در نرگس تو میبینم
بس آب روی که با خاک ره برآمیزد
فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد
==
حافظ
''EHSAN''
06-04-2010, 21:37
دیگر بهار در سبد روزگار نیست
دیگر قرار نیست نه ! دیگر قرار نیست
شادم که زود میگذرد شادی ام ولی
غم می خورم که هیچ غمی ماندگار نیست
فاضل نظری
Big-Boss
06-04-2010, 22:12
تو سایه ی سبز
میراث یک باغ
تو مرهم این زخم عمیقی
لبریز ایثار ، پاک و شفیقی
ایرج جنتی عطایی
''EHSAN''
06-04-2010, 23:42
یک کلبه خراب و کمی پنجره
یک ذره افتاب و کمی پنجره
ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
ایینه بود و اب و کمی پنجره
قیصر امین پور
Miss Artemis
07-04-2010, 12:30
هر شب که قمر تابید هر صبح که سر زد شمس
در گردش روز و شب شمس و قمرم بودی
در صبحدم عشرت هم دوش تو می رفتم
در شامگه غربت بالین سرم بودی
صادق سرور
sepid12ir
07-04-2010, 15:09
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
مولانا
''EHSAN''
07-04-2010, 16:21
نمی خواهم به رنگی خاص تکیه کرده باشم من
ولی سبز است هر جایی که امیدی بود انجا
خودم
Big-Boss
07-04-2010, 16:22
ای کاش
هزار تیغ برهنه
بر اندوه تو می نشست
تا بتوانم
بشارت روشنی فردا را
بر فراز پلک هایت
نگاه کنم
اینک
صدای آن یار بی دریغ
گل می کند در سبزترین سکوت
و گلهای هرزه را
در بارش مداوم خویش
درو می کند
جنگل
در اندیشه های سبز تو
جاری ست
خسرو گلسرخی
Madame Tussaud
07-04-2010, 18:43
تيغ بر گير تاز سر برهم
تير بکشاي کز نظر برهم
آشکارم بکش که تا باري
هم زسر هم ز درد سر برهم
امير خسرو دهلوي
tirdad_60
07-04-2010, 19:25
مست تمام آمده است بر در من نيم شب
آن بت خورشيد روي و آن مه ياقوت لب
کوفت به آواز نرم حلقهي در کاي غلام
گفتم کاين وقت کيست بر در ما اي عجب
گفت منم آشنا گرچه نخواهي صداع
گفت منم ميهمان گرچه نکردي طلب
کردم برجان رقم شکر شب و مدح مي
کامدن دوست را بود ز هر دو سبب
گفتم اگرچه مرا توبه درست است ليک
درشکنم طرف شب با تو به شکر طرب
گفت که خاقانيا روي تو زرفام نيست
گفتم معذور دار زر ننمايد به شب
Big-Boss
07-04-2010, 22:18
بمان و جاري باش
اي سبزترين جوانه ي هر چه ترانه
شهیار قنبری
tirdad_60
07-04-2010, 22:33
هيچ داني که سر صحبت ما دارد يار
سر پيوند چو من باز فرود آرد يار
تو ببيني که مرا عشوه دهان خنداخند
سالها زار بگرياند و بگذارد يار
انوری
''EHSAN''
07-04-2010, 22:51
رفتی و رفتن تو اتش نهاد بر دل
از کاروان چه ماند جز اتشی به محمل
...
لب کن چو لب چمن کنون لعل سلب
جان چمن و جان چمانه بطلب
.::SMS::.
07-04-2010, 23:23
بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد
شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد
کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفال دارد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد
هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها
تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...
سید حمیدرضا برقعی
''EHSAN''
07-04-2010, 23:37
دین راهگشا بود و تو گم گشته دینی
تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی
اهو نگران است بزن تیر خطا را
صیاد دل از کف شده تا کی به کمینی
فاضل نظری
babelirani
08-04-2010, 07:46
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
حافظ
سیدعلی فلاح
08-04-2010, 09:10
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
هر آنکه روی چو ماهت به چشم بد بیند
بر آتش تو بجز چشم او سپند مباد
Big-Boss
08-04-2010, 10:03
در آفتاب سبز نگاه او
تکرار نور بود و گریز رنگ
سودای جان و همهمه ی دل بود
یدالله رویایی
sepid12ir
08-04-2010, 11:22
دم بدم ما بستهی دام نویم
هر یکی گر باز و سیمرغی شویم
میرهانی هر دمی ما را و باز
سوی دامی میرویم ای بینیاز
مولانا
Big-Boss
08-04-2010, 11:25
ز حیرت تحمل نیارد بسی
ز بیننده گل می کند دلبری
به هر برگ صد گونه صورتگری
هوا سبز و سرتاسر بیشه سبز
درخت ارغوانی ولی ریشه سبز
مهدی سهیلی
Madame Tussaud
08-04-2010, 12:21
ز شبهاي دگر دارم تب غم بيشتر امشب
وصيت ميکنم باشيد از من با خبر امشب
مباشيد اي رفيقان امشب ديگر ز من غافل
که از بزم شما خواهيم بردن درد سر امشب
مگر در من نشان مرگ ظاهر شد که ميبينم
رفيقان را نهاني آستين بر چشم تر امشب
مکن دوري خدا را از سر بالينم اي همدم
که من خود را نميبينم چو شبهاي دگر امشب
شرر در جان وحشي زد غم آن يار سيمين تن
ز وي غافل مباشيد اي رفيقان تا سحر امشب
وحشي بافقي
mahdishata
08-04-2010, 13:17
با عشق حسین(ع) جنگ تا پیروزی
این تازه ترین پیام حزب الله است
در هر گذری مزارها می بینند
خون دل لاله زار ها می بینند
نعش زن و کودک است بر دوش نسیم
چیزی که خبرنگارها می بینند
ای غزه ! تو را عشق رها خواهد کرد
خون ، خاک تو را کرب و بلا خواهد کرد
Big-Boss
08-04-2010, 13:19
در بی نهایت خواب سبزش آن دو خط موازی را پیوند می زند
و
آن گاه
برج بلند و محتشم مد سبز را
بر نقطه ی تقاطع بر پای می کند .
ای ارتفاع سبز
ای منطق وسیع ریاضی
با حشمت بلیغ اعداد
تفسیر کن
تفسیر کن مرا
فرخ تمیمی
mahdishata
08-04-2010, 13:28
این قلعه ی بسته حیدری میخواهد
عباس صفت ، دلاوری میخواهد
امروز که غزه کربلایی دگر است
اسلام ، حسینِ دیگری میخواهد
Big-Boss
08-04-2010, 13:47
دلِ من، سبزتر از یک برگ است
که به هنگام ِ بهار
قطره های باران
روی آن می بارد.
امیر آروین
.::SMS::.
08-04-2010, 13:54
ديگر از اين همه نيرنگ به تنگ آمــده است
با علي لشکر شبرنگ به جنگ آمـده است
هان ببينيد چه دندان به غضب مي سـايند
کـه به پيکـار «علـي» شيـر عـرب مـي آينـد
فـاش پيـداست کـه از غيـظ برافـروختـه اند
و چه کيـن ها که در انبان دل اندوخته اند
ظـــاهـــرا غصــهء ميراث پـيـمـبـــر دارنـــد
تــا علــي را مـگـر از مسنـد ديـن بـر دارنـد
پس چه در خانه نشستيم؟ علي تنها ماند
منتظــر بهـر چـه هستيم؟ علـي تنهـا مـاند
پـاي در معـرض حفـره اسـت، مراقب باشيم
کـوفــه آبستـن کفــر اسـت، مراقـب باشيـم
با ولـي باش مگـو راه ولايـت سخــت اسـت
آنکــه هـم پـاي ولايـت نـرود بـدبخــت اسـت
اين چه فتنه است که آفت زده ايمــان ها را
«اَيْـنَ عَمّــار» کـه روشـن بکنــد جــان هـا را
«اَيْـنَ عَمّــار» کــه تـبـيـيــن حقــايق بکند
«اَيْـنَ عَمّــار» کــه از دسـت شمــا دق بکند؟
محمد علي مهران فر
Big-Boss
08-04-2010, 14:11
داني آيا معني اين سبز چيست؟ سبز يعني يک نشان افتخار سبز يعني کهنه عشق ماندگار. سبز يعني انتهاي فصل سرد ....
...
پ.ن
(قسمت هایی از این شعر بنا به دلایلی ویرایش و حذف شد با عرض پوزش از دوستان عزیز)
.::SMS::.
08-04-2010, 14:27
در اردویی که رنگ سیادت لوای اوست
در حیرتم ز شام چرا لشکر آمده؟!
هر چند آشناست نمی دانمش چرا
با اجنبی به معرکه همسنگر آمده؟!
این لیلة المبیت و دم امتحان ماست
از هر قبیله توطئه را خنجر آمده
علی معلم
Big-Boss
08-04-2010, 14:37
:46:
همه با قوت و با استقامت // صحیح البنیه خوب و سلامت
ایرج میرزا
:21:
Miss Artemis
08-04-2010, 14:41
ترک این غافل نمایی کی کنیم ای عاقلان؟
شهر شهر غافلان است و نه ما دیوانه ایم
در حق ما هر گروهی را گمانی دیگر است
کس ندانست اینکه ما گنجیم یا ویرانه ایم
عماد خراسانی
terminator 2007
08-04-2010, 14:50
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عد نابستن از آن به که نبندی و نپایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی
mahdishata
08-04-2010, 14:57
یه شب مهتاب ماه میاد تو خواب
منو میبره کوچه به کوچه
باغ انگوری باغ الوچه
دره به دره صحرا به صحرا
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو میبره از توی زندون
مثل شبپره با خودش بیرون
میبره اونجا که شب سیاه تا دم سحر
شهیدای شهر با فانوس خون جار میکشن
تو خیابونا
سر میدونا
عمو یادگار
مرد کینه دار
مستی یا هشیار
خوابی یا بیدار
مستیم و هشیار شهیدای شهر
خوابیم و بیدار شهیدای شهر
Big-Boss
08-04-2010, 15:01
راه خود گیر و مرا آرام باش
در فروغم بی وزش بی نام باش
صالح وحدت
terminator 2007
08-04-2010, 15:05
روان را با خرد در هم سرشتم
وز آن تخمی که حاصل بود کشتم
Big-Boss
08-04-2010, 15:08
ماييم و مي و مطرب و اين كنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز اميد رحمت و بيم عذاب
آزاد زخاك و باد و از آتش و آب
عمرخیام
mahdishata
08-04-2010, 15:09
با آن همه بيداد او وين عهد بي بنياد او
در سينه دارم ياد او يا بر زبانم ميرود
بازآي و بر چشمم نشين اي دلستان نازنين
کآشوب و فرياد از زمين بر آسمانم ميرود
Miss Artemis
08-04-2010, 15:14
دوست دارم همچو موجی در دل دریا بمیرم
بشکفم چون لاله ای خونین و در صحرا بمیرم
اشک غلطان گردم و از دیده ی محنت بریزم
خنده ی شمعی شوم در دامن شبها بمیرم
محمد نوعی
mahdishata
08-04-2010, 15:16
مرا چشميست خون افشان زدست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد ديد از آن چشم و از آن ابرو
ور ایدون که اید ز اختر پسر
ببندش به بازو نشان پدر
شاهنامه
mahdishata
08-04-2010, 15:44
روزها گر رفت گو رو باك نيست
تو بمان اي آنكه چون تو پاك نيست
تو پور گو پیلتن رستمی
ز دستان سامی و از نیرمی
شاهنامه
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش
جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه در
صدف سینه حافظ بود آرامگهش
==
حافظ
سیدعلی فلاح
08-04-2010, 17:09
شامم سيه تراست ز گيسوي سركشت
خورشيد من برآي كه وقت دميدن است
سوي تو اي خلاصه گلزار زندگي
مرغ نگه در آرزوي پركشيدن است
Big-Boss
08-04-2010, 17:16
ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم
ترا،ای کهن پیر جاوید برنا
ترا دوست دارم ، اگر دوست دارم
ترا ، ای گرانمایه ، دیرینه ایران
ترا ای گرامی گهر دوست دارم
ترا ، ای کهن زاد و بوم بزرگان
بزرگ آفرین نامور دوست دارم
م.امید
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.