مشاهده نسخه کامل
: مشاعره سنتی
صفحه ها :
1
2
3
4
5
6
7
8
9
[
10]
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
هر که را خوی خوش و روی نکوست
مرده و زنده ی من عاشق اوست
من همانم که در ایام حیات
بی شما صرف نکردم اوقات
ایرج میرزا - بر سنگ مزارش
چه جالب بود !
--------------------------
تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا * * * تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا
تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگـــــــــــریزد * * * تو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عـــــذرا
حافظ
این که خاک سیه اش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
اعتصامی
قاهر - Gahir
12-11-2009, 19:04
ترا بانوی شهر ایران کنم ----------------- به زور و به دل جنگ شیران کنم
غمی شد ز گفتار او مادرش ----------------- همه پرنیان خار شد بر برش
بدانست کان تاج و تخت و کلاه----------------- نبخشد ورا نامبردار شاه
حکیم ابوالقاسم فردوسی
click_dez
12-11-2009, 19:29
همسنگران به جان هم افتادهاند و گرم
تا نان براي مردم ناباور آورند
مردم كه آمدند به اعجاز راي خويش
از لجههاي رنگ برون، گوهر آورند
ايران من بلند بگو ها بگو بگو
مردم نيامدند كه چشم تر آورند
مردم نيامدند كه بر روي دستها
از حجم سبز، دسته گل پرپر آوردند
مردم نيامدند كه از انفجار سرخ
از خون عاشقان وطن ساغر آوردند
امیری اسفندقه
دل سرگشته ام تنها نه در موی میان گم شد
در آن کوه و کمر چون او هزاران کاروان گم شد
ز دریای دل پر حسرتم سر زد چنان موجی
که از خونابه اش اندر نظر اشک روان گم شد
صراف سخن(صراف تبریزی)
درياب که از روح جدا خواهي رفت
در پرده اسرار فنا خواهي رفت
مي نوش نداني از کجا آمدهاي
خوش باش نداني به کجا خواهي رفت
خیام
تمنا از جهان ما را همین بس
که پیش حضرت پاکش بمیرم!
قدح سون ساقیا!دورما بو گؤن کیم
جوان بخت جهانام،گر چی پیرم
نسیمی
من هيچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد يا دوزخ زشت
جامي و بتي و بربطي بر لب کِشت
اين هر سه مرا نقد و ترا نسيه بهشت
خیام
تؤوبه دن کئچ صوفیا!رندانه کیم
باده صاف اولدو و گلدی دؤور جام
چؤن ریادیر خیرقه پوشان طلعتی
قُم فَانذُر یا فَتی کأس المُدام
نسیمی
مرا تا بيش رنجاني که خاموش
چو دريا بيشتر پيدا کنم جوش
ترا تا پيشتر گويم که بشتاب
شوي پستر چو شاگرد رسن تاب
مزن چندين جراحت بر دل تنگ
دلست اين دل نه پولاد است و نه سنگ
به کام دشمنم کردي نه نيکوست
که بد کاريست دشمن کامي اي دوست
نظامی گنجوی
تیر منم،کمان منم،پیر منم،جوان منم
دؤولت جاودان منم،آئینه دانا سیغمازام
یئر و گؤیؤ دؤزه ن منم،گئری دؤنؤب پوزان منم
جؤمله یازی یازان منم،من بو دیوانا سیغمازام
نسیمی
مَردي ز کَنندهي در خيبر پُرس
اسرار کرَم ز خواجهي قنبر پُرس
گر طالب فيض حق به صدقي، حافظ
سر چشمهي آن ز ساقي کوثر پُرس
حافظ
سر و کاریست نه گر با دل دیوانه ی من
ز چه افکنده ی زنجیر جنون پای دلم
نرسد گر غم عشق تو به داد دل من
وای بر حال دلم،وای دلم،وای دلم
بسته بر سلسله ی موی دو صد سلسله دل
نیست خالی سر موئی که بود جای دلم
آفرین بر هنر خامه ی صرّاف سخن
گوهر معرفت آورده ز دریای دلم
صراّف تبریزی
من مردم ديدهي جهانم
ديده نبود سزاي پرده
گر غير من است پرده، خود نيست
ورنه منم انتهاي پرده
تو هم به سزاي پرده برخيز
وز ديدهي خود گشاي پرده
ميبين رخ جان فزاي ساقي
در جام جهان نماي باقي
فخرالدین عراقی
یئر،ئؤنؤنده دیز چؤکه ره ک،سجده ائدیب دایانار
هاوا اوندان پای آلماقچین دؤوره سینده دولانار
فرمانینی پوزان کیمی قباحت له آدم
ترددؤدلر پنجه سینده اینیلده دی بیر عالم
عصّار تبریزی
من ِ ديوانه چو زلفِ تو رها ميکردم
هيچ لايقترم از حلقۀ زنجير نبود
يارب اين آينۀ حسن چه جوهر دارد
که در او آهِ مرا قوّت تأثير نبود
حافظ
دؤزه نده ارغوانین قوللارینا یؤز مرجان
سَپَر او یاسمنین قوینونا گؤوهر نیسان
او دیلبرین کی،فراقی-غمینده اودلانیرام
اؤره کده آغلاییرام،جاندا اود توتوب یانیرام
قطران تبریزی
مگر ديوانه خواهم شد در اين سودا که شب تا روز
سخن با ماه ميگويم، پري در خواب ميبينم
لبت شکَر به مستان داد و چشمت مِي به ميخواران
منم کز غايتِ حرمان، نه با آنم، نه با اينم
حافظ
مجنون اولوب اول لیلی عالم طلبینده
ائوده ن-ائوه،چؤلده ن-چؤله،ائلده ن-ائله دؤشدؤم
سوردو کی ،منیم دردیمه قوسی نئجه دؤشدؤن
باش قویدوم آیاغینا کی،ساقی بئله دؤشدؤم
قوسی تبریزی
ما تا جمال آن رخ گلرنگ ديدهايم
همچون دهان او دل خود تنگ ديدهايم
بيرون شد اختيار دل و دين ز چنگ ما
تا ساغر شراب و دف و چنگ ديدهايم
آن دل، که دلبران جهانش نيافتند
زان زلف هاي تافته آونگ ديدهايم
چنگ حسود ما چه گريبان که پاره کرد
زين دامن مراد که در چنگ ديدهايم
اوحدی مراغه ای
مسجید ایله میخانه،یا کعبه و بتخانه
مقصود محبتدیر،باقی بؤتؤن افسانه
گؤستر اؤزؤنؤ جانا،تا شرح ائله ییم منده
خلق اولدو نئچین دؤنیا،وارلیقداکی معنا نه!؟
سید علی بن هارون بن ابولقاسم حسینی تبریزی
هر لحظه ناوردي زني، جولان کني، مردافکني
نه در دلِ تنگ مني، اي تنگ ميدان تا کجا؟
گر ره دهم فرياد را، از دَم بسوزم باد را
حدي است هر بيداد را، اين حد هجران تا کجا؟
خاقاني اينک مَردِ تو، مرغ ِ بلاپرورد تو
اي گوشهي دل خوردِ تو، ناخوانده مهمان تا کجا؟
خاقانی
ای گؤزؤمؤن یاشینی قان ائده ن عشق
یؤره ییمی غمده بؤریان ائده ن عشق
جانیمی مجروحؤ زار ائده ن اوّل
بو ایکی چشمیمی گیریان ائده ن عشق
حقیری تبریزی
قالب و قلبم خيالي در خيالي بيش نيست
خود ندانم بر چه چيز اين پيرهن پوشيدهام؟
يادِ او را بر دل و دل را به جان پيوستهام
مهر ِ او در جان و جان اندر بدن پوشيدهام
من که از دشمن سخن گويم، تأمل کن که چون
ماجراي دوست را زير ِ سخن پوشيدهام؟
اوحدي، گر دوست خنجر ميکِشد دستش مَگير
گو: بزن، کز بهر شمشيرش کفن پوشيدهام
اوحدی مراغه ای
ملکی که درو،نی است راحت اثری
هرگز فرحی نکرده بر وی گذری
مشکل که مقیمان و اسیرانش را
ممکن باشد که دم زنند از هنری!
فضولی
يارب، رود از تنم اگر جان، چه شود
وز رفتن جان رهم ز هجران، چه شود
مشکل شده زيستن مرا بي ياران
از مرگ شود مشکلم آسان، چه شود
هاتف
دلم ز غم پر و جامم ز باده ، جای تو خالی
که بنگری که چه همصحبتی به جای تو دارم
به پيشت ار چه خموشم ، وليکن از تو چه پنهان
که با خيال تو گفتار در خفای تو دارم
سیمین بهبهانی
click_dez
13-11-2009, 07:34
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک
سعدی
قاهر - Gahir
13-11-2009, 07:36
کس نخواند نامهی من کس نگوید نام من---------------------جاهل از تقصیر خویش و عالم از بیم شغب
چون کنند از نام من پرهیز اینها چون خدای---------------------در مبارک ذکر خود گفتهاست نام بولهب!؟
من برون آیم به برهانها ز مذهبهای بد---------------------پاکتر زان کز دم آتش برون آید ذهب
عامه بر من تهمت دینی ز فضل من برند---------------------بر سرم فضل من آورد این همه شور و جلب
ناصر خسرو
click_dez
13-11-2009, 07:42
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
حافظ
قاهر - Gahir
13-11-2009, 07:49
تو چو یکی زنگی ناخوب و پیر----------------------دخترکان تو همه خوب و شاب
زادن ایشان ز تو، ای گندهپیر،----------------------هست شگفتی چو ثواب از عقاب
تا تو نیائی ننمایند هیچ----------------------دخترکان رویکها از حجاب
روی زمین را تو نقابی ولیک----------------------ایشان را نیست نقابت نقاب
ناصر خسرو
Ship Storm
13-11-2009, 10:24
بهاء الحق و الدین طاب مثواه*** امام سنت و شیخ جماعت
چو میرفت از جهان این بیت میخواند ***بر اهل فضل و ارباب براعت
به طاعت قرب ایزد میتوان یافت*** قدم در نه گرت هست استطاعت
بدین دستور تاریخ وفاتش*** برون آر از حروف قرب طاعت
حافظ
MehdiAkhbari
13-11-2009, 11:25
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم سمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليك به خون جگر شود
خواهم شدن به ميكده گريان و دادخواه
كز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر كرانه تير دعا كردهام روان
باشد كز آن ميانه يكي كارگر شود
حافظ
PHYSICST
13-11-2009, 12:00
دلاخوبان دل خونين پسندن
دلاخون شوكه خوبان اين پسندن
متاع كفرودين بي مشتري نيست
گروهي آن گروهي اين پسندن
باباطاهرعريان
قاهر - Gahir
13-11-2009, 12:14
نخواهی که باشد دلت دردمند-------------------- دل دردمندان برآور ز بند
پریشانی خاطر دادخواه -------------------- براندازد از مملکت پادشاه
تو خفته خنک در حرم نیمروز -------------------- غریب از برون گو به گرما بسوز
ستاننده داد آن کس خداست -------------------- که نتواند از پادشه دادخواست
شیخ سعدی
only4u-m
13-11-2009, 13:29
تا جـان دارم هـمچو فلک می پویم * * * * * وز درد وصــال تو سـخن می گویم
آن چیز که کس نیافت آن می طلبم * * * * * آن چیز که گم نکرده ام می جویم
عطار
قاهر - Gahir
13-11-2009, 14:15
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب ---------------------- جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب ---------------------- آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
رباعیات عمر خیام
click_dez
13-11-2009, 15:57
بشنو از نی چون حكایت میكند
واز جدائی ها شكایت میكند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر كسی كاو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
نمیدونم شاعرش کیه :دی :دی
قاهر - Gahir
13-11-2009, 16:59
نمیدونم شاعرش کیه :دی :دی
مولاناست دیگه ... :دی این شعرش هم به نی نامه شهرت داره !توی 6 دفتر مثنویش هست !! :دی
شـاد باش ای عشق خوش سودای ما ---------------------- ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما ---------------------- ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد ---------------------- کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا ---------------------- طور مست و خر موسی صاعقـا
مولوی
click_dez
13-11-2009, 17:39
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
خداییش شوخی بود. کیه که نی نامه رو نخونده باشه! :دی
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
سعدی
یک دو روزی دور اگر گردید بر عکس مراد
همچنین دایم نخواهد گشت دوران،غم مخور
گر هوای کعبه داری در سر ای عاشق چو ما
ساز راهش خون دل کن،وز مغیلان غم مخور
نسیمی
رام تو نميشود زمانه
رام از چه شدي، رميدن آموز
منديش که دام هست يا نه
بر مردم چشم، ديدن آموز
شو روز بفکر آب و دانه
هنگام شب، آرميدن آموز
پروین اعتصامی
Ship Storm
13-11-2009, 19:50
ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی*** هزار نکته در این کار هست تا دانی
بجز شکردهنی مایههاست خوبی را*** به خاتمی نتوان زد دم سلیمانی
حافظ
یؤزؤلدؤن،دؤنمه دین مردانه لیک ده ن
ایلاهی!بؤیله دیر حُبِّ صمیمی
کثافتده ن چیخیب اولدون به حقه
گؤلؤستان ِ الهی نین نسیمی
click_dez
14-11-2009, 00:33
یؤزؤلدؤن،دؤنمه دین مردانه لیک ده ن
ایلاهی!بؤیله دیر حُبِّ صمیمی
کثافتده ن چیخیب اولدون به حقه
گؤلؤستان ِ الهی نین نسیمی
اگه امکانش هست وقتی شعر آذری میذاری معنیشم بذار
یا اگه بتونی آذری یادمون بدی که خیلی بهتره :دی
-------------------------------------------------------
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
رفتم ز درت ز جور، بیش از پیشت * * * از طعن رقیب گبر کافــــــــر کیشت
پیش تو سپردم این دل غمـزدهام * * * کی باشدم آنکه جان سپارم پیشت
شیخ بهایی
یک دو روزی دور اگر گردید بر عکس مراد
همچنین دایم نخواهد گشت دوران،غم مخور
نسیمی
چه شباهتی !:46:
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفــــت * * * دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور
حافظ
> با پست قبلی ادامه بدین <
اگه امکانش هست وقتی شعر آذری میذاری معنیشم بذار
یا اگه بتونی آذری یادمون بدی که خیلی بهتره
دوست عزیز من رو این کلمه(آذری) خیلی حساسیت دارم!،لطفا یا بگو ترکی آذربایجانی یا به اختصار ترکی،
هر چند که؛ هر چه از دوست رسد خوب است؛این جمله رو هم یه دوست یادم داد!
خوب من که نمیتونم هی معنی بنویسم،یعنی کارم دوبرابر میشه،البته برا ما افتخاریه که برا دوست عزیزی مثل شما معنی هم بنویسیم،ولی همیشه حوصله ش نیست،خوب شما خودت سعی کن یاد بگیر...
حالا این دفعه رو به خاطر شما لااقل یه نصفش رو فارسی می نویسم...
چه شباهتی !
کاراگاه بازیه!؟
رفتم ز درت ز جور، بیش از پیشت * * * از طعن رقیب گبر کافــــــــر کیشت
پیش تو سپردم این دل غمـزدهام * * * کی باشدم آنکه جان سپارم پیشت
تو حاکمی و سلطان،ما جمله بنده فرمان
امروز روز لطف است،گر الیمی توتارسان
از عشق تو فضولی بسیار زار بگرید
اکنون چه چاره سازم،من آغلارام،گؤلرسن!
ندانستم که اصل عاشقي چيست
چو دانستم رهي ديگر گرفتم
فکندم دفتر و جستم ز طامات
خراباتي شدم ساغر گرفتم
عتاب دوستان يکسو گرفتم
کتاب عاشقي را برگرفتم
ز بهر عشق تو در بتپرستي
طريق ماني و آزر گرفتم
انوری
click_dez
14-11-2009, 09:12
دوست عزیز من رو این کلمه(آذری) خیلی حساسیت دارم!،لطفا یا بگو ترکی آذربایجانی یا به اختصار ترکی،
هر چند که؛ هر چه از دوست رسد خوب است؛این جمله رو هم یه دوست یادم داد!منظوری نداشتم
معذرت میخوام
خوب من که نمیتونم هی معنی بنویسم،یعنی کارم دوبرابر میشهاینم حق با شماس
خوب شما خودت سعی کن یاد بگیر...خودآموز سراغ داری؟
مرگ مرگ است ولی مرگ تو مرگی دگر است
داغ ، داغ است ولی داغ برادر... قيصر!
راستی مرگ چه جوری ست؟ مرا مي بينی؟
چه خبرداری از عالم ديگر، قيصر!؟
نقدهایت همه غوغا بود غوغا، "سید"!
شعرهایت همه محشر بود ، محشر، قیصر!
جامه خاک به تن کردی و یادم آمد
از شب خون، شب آتش، شب سنگر، قیصر!
قزوه
روز هجران بشد و دلبر دیریــــن آمـد
یار مه پیکر من با تن سیمین آمــــد
با دم و دبدبه چون خوشه پروین آمد
سحرم دولت بیدار به بالین آمــــــــد
احمد مدرس زاده
Ship Storm
14-11-2009, 12:29
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی*** فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم ***اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی
حافظ
قاهر - Gahir
14-11-2009, 14:47
یا رب به خدایی خداییت ------------------- وآنگه به کمال پادشاهیت
کز عشق به غایتی رسانم ------------------- کو ماند اگر چه من نمانم
از چشمه عشق ده مرا نور ------------------- وین سرمه ز چشم من مکن دور
گر چه ز شراب عشق مستم ------------------- عاشق تر ازین کنم که هستم
نظامی
ماهی شدن به هیچ نیرزد نهنگ بـــــــــــاش
بگریز از این حقارت آرامشی كــــــــه جوست
با گـــــــــردباد باش كه تــــــا آسمـــــــان روی
بالا پسند نیست نسیمی كه هر زه پوست
حسین منزوی
تو ای من، ای عقاب بسته بالم
اگر چه بر تو راه پيش و پس نيست
تو دست كم كمی شبيه خود باش
در اين جهان كه هيچ كس خودش نيست
تمام درد ما همين خوِد ماست
تمام شد، همين و بس: خودش نيست
قیصر امین پور
قاهر - Gahir
14-11-2009, 19:46
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم ----------------- در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم
در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما ----------------- در کارگه کوزهگران کوزه شویم
عمر خیام
MehdiAkhbari
14-11-2009, 20:38
ميسوزم از فراقت روي از جفا بگردان
هجران بلاي ما شد يا رب بلا بگردان
مه جلوه مينمايد بر سبز خنگ گردون
تا او به سر درآيد بر رخش پا بگردان
ي نور چشم مستان در عين انتظارم
چنگ حزين و جامي بنواز يا بگردان
دوران همينويسد بر عارضش خطي خوش
يا رب نوشته بد از يار ما بگردان
حافظ
نمیدانم چه می خواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
ه.ا.سایه
click_dez
14-11-2009, 21:42
دستهای تو مفاتيح جنان است بيا
وا كن از بند قفس اين دل زندانی را
اي چراغ همه آفاق بنامت روشن
صبح اميد توئي اين شب ظلمانی را
بي بهار نظرت دلهره ها مي گيرند
پنجره پنجره اين شهر زمستانی را
من خودم آهوی چشمان تو بودم همه عمر
به كجا می بری اين روح بيابانی را
پر زدم دور حريم تو وبر گشتم باز
من كبوتر شدم اين مصرع پايانی را
یادم نیست شاعرش
ای هوسهای دلم بیا، بیا، بیا، بیا
ای مراد و حاصلم بیا، بیا، بیا، بیا
مشکل و شوریدهام، چون زلف تو، چون زلف تو
ای گشاده مشکلم، بیا، بیا، بیا، بیا
از رهِ منزل مگو، دیگر مگو، دیگر مگو
ای تو راه و منزلم، بیا، بیا، بیا، بیا
در رُبودی از زمین، یک مشت گِل، یک مشت گِل
در میان آن گِلم، بیا، بیا، بیا، بیا
تا ز نیکی وز بدی، من واقفم، من واقفم
از جمالت غافلم، بیا، بیا، بیا، بیا
تا نسوزد عقل ِمن در عشق تو، در عشق تو
غافلم، نی عاقلم، باری بیا، رویی نما
شه صلاح الدین که تو هم حاضری، هم غایبی
ای عجوبه و اصلم بیا بیا بیا بیا
مولانا
__________________
شعر شما به گمانم از عباس شاهزیدی ست.
click_dez
14-11-2009, 23:41
آینه با آینه شد رو به روی
خوش بود آیینه ها را گفت و گوی
گرچه پنهان بود راز سینه ها
هیچ پنهان نیست از آیینه ها
منعکس، در آینه تصویر شد
بی نهایت، دردها تکثیر شد
بسته لب، از شرح سوز و سازها
چشم ها گفتند بر هم رازها
رازها گفتند با هم با نگاه
هر دو آیینه مکدر شد ز آه
Ship Storm
15-11-2009, 00:25
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد*** هر پاکروی که بود تردامن شد
گویند شب آبستن و این است عجب ***کاو مرد ندید از چه آبستن شد
حافظ
click_dez
15-11-2009, 01:28
در اقصای گیتی بگشتم بسی
بسر بردم ایام با هر کسی
تمتع به هر گوشهای یافتم
ز هر خرمنی خوشهای یافتم
چو پاکان شیراز، خاکی نهاد
ندیدم که رحمت بر این خاک باد
تولای مردان این پاک بوم
برانگیختم خاطر از شام و روم
سعدی
Amin.M.1986
15-11-2009, 01:56
مست مستم، مشکن قدر خود ای پنجۀ غم، من به می خانه ام امشب، تو برو جای دگر
Ship Storm
15-11-2009, 11:53
رحمان لایموت چو آن پادشاه را*** دید آن چنان کز او عمل الخیر لایفوت
جانش غریق رحمت خود کرد تا بود ***تاریخ این معامله رحمان لایموت
حافظ
تنی دارد این مرغ چون پاره کوه
که هر جا نشیند، نشیند شکوه
دو روئینه چنگ نگهدار تن
چنان سخت که آسان کشد بار تن
دو بال جهانگرد دلخواسته
چو دو بال سیمرغ، آراسته
دو منقار بران که در سنگلاخ
تواند گشودن دهانی فراخ
مهدی حمیدی
click_dez
15-11-2009, 15:10
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است
کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست
که دون همتانند بی مغز و پوست
کسی نیک بیند به هر دو سرای
که نیکی رساند به خلق خدای
سعدی
only4u-m
15-11-2009, 15:18
یک همنفسی کو که بر او گریم من * * * * * گر هـمنفسی بود, نکو گریـم من
در روی هـمه زمــین نـمی یابم بــاز * * * * * خاکی که بر او سیر فرو گریم من
عطار
MehdiAkhbari
15-11-2009, 17:03
نوبهار است در آن كوش كه خوشدل باشي
كه بسي گل بدمد باز و تو در گل باشي
من نگويم كه كنون با كه نشين و چه بنوش
كه تو خود داني اگر زيرك و عاقل باشي
چنگ در پرده همين ميدهدت پند ولي
وعظت آن گاه كند سود كه قابل باشي
در چمن هر ورقي دفتر حالي دگر است
حيف باشد كه ز كار همه غافل باشي
حافظ
tirdad_60
15-11-2009, 18:39
ياران موافق همه از دست شدند
در پاي اجل يکان يکان پست شدند
خورديم ز يک شراب در مجلس عمر
دوري دو سه پيشتر ز ما مست شدند
خیام
دو چشــــم مست میگونت ببـــرد آرام هشیــــــــــاران
دو خواب آلــــوده بربودند عقـــــــــل از دست بیــــداران
نصیحتگوی را از مـن بگو ای خواجــــــه دم درکــــــــش
چو سیل از سر گذشت آن را چه میترسانی از باران
سعدی
نهفته راز اذا زلزلت به چشمانت
اگر اشاره کنی کائنات می لرزد
هزار نکته باریک تر ز مو اینجاست
بدون عشق تو بی شک صراط می لرزد
حمیدرضا برقعی
در آرزوی بوس و کنارت مردم * * * وز حسرت لعل آبدارت مردم
قصه نکنم دراز کوتــــــاه کنم * * * بازآ بازآ کـــــز انتظارت مردم
حافظ
مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز
مرگ خود می بینم و رویت نمی بینم هنوز
بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم
شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز
رهی معیری
ز حال خویشتن مو بیخبر بیم * * * ندونم در سفر یا در حضر بـــــیم
فغان از دست تو ای بیمروت * * * همین دونم که عمری دربدر بیم
باباطاهر
click_dez
16-11-2009, 13:11
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
مولوی
نیست کاری به آنم و اینــــم * * * صنع پروردگـار میبـــــــــــینم
حیرتم غالب است و دل واله * * * نیست پـروای عقل، یا دیــــنم
سخنی کز تو بشنود گوشـم * * * خوشتر آید ز جان شیرینــــــم
در جهان، گر دل از تو بــردارم * * * خود که بینم؟ که بر تو بگزینم؟
عراقی
مگذار قند من که یغما برد مگس
طوطی من که در شکرستان نیامدی
شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس ای غزال غزلخوان نیامدی
شهریار
tirdad_60
16-11-2009, 18:27
يک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
از کوزه شکستهاي دمي آبي سرد
مامور کم از خودي چرا بايد بود
يا خدمت چون خودي چرا بايد کرد
درد تو به جان خریدم و دم نزدم
درمان تو را ندیدم و دم نزدم
از حرمت درد تو ننالیدم هیچ
آهسته لبی گزیدم و دم نزدم
قیصر امین پور
عالی بود !
----------------------
من ترک شراب ناب نتوانم کرد * * * خمخــــانهٔ خود خراب نتوانم کرد
یک روز اگر بادهٔ صافی نخــورم * * * ده شب ز خمار خواب نتوانم کرد
عبید زاکانی
Ship Storm
16-11-2009, 19:44
در سنبلش آویختم از روی نیاز ***گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار*** در عیش خوشآویز نه در عمر دراز
حافظ
ز پيت مراد خود را دو سه روز ترک کردم
چه مراد ماند زان پس که ميسرم نيامد
دو سه روز شاهيت را چو شدم غلام و چاکر
به جهان نماند شاهي که چو چاکرم نيامد
خردم گفت برپر ز مسافران گردون
چه شکسته پا نشستي که مسافرم نيامد
چو پريد سوي بامت ز تنم کبوتر دل
به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نيامد
چو پي کبوتر دل به هوا شدم چو بازان
چه هماي ماند و عنقا که برابرم نيامد
برو اي تن پريشان تو وان دل پشيمان
که ز هر دو تا نرستم دل ديگرم نيامد
مولانا
only4u-m
17-11-2009, 12:15
در عشق اگر جان بدهی, جان این است * * * * * ای بی سروسامان! سروسامان این است
گــــــــــر در ره او دل تــــــــــو دردی دارد * * * * * آن درد نـــــگه دار که درمان ایـــن اســـــت
عطار
تیری ز کمانخانه ابروی تو جســـــــــت * * * دل پــــــــــرتو وصل را خیالی بر بست
خوشخوش زدلم گذشت و میگفت بناز * * * ما پهلوی چون تویی نخواهیم نشست
ابوسعید ابوالخیر
tirdad_60
17-11-2009, 23:49
تاج منست دست تو چون بنهيش بر سرم * طره تست چون كمر بسته برين ميان من
..........................
عشق بريد كيسه ام گفتم هي چه مي كني * گفت ترانه بس بود نعمت بي كران من
مولانا
نه در غم عشق یار یــــاری دارم * * * نه همنفسی نه غمگســاری دارم
بس خسته نهان و آشکاری دارم * * * یارب چه شکسته بسته کاری دارم
انوری
tirdad_60
18-11-2009, 00:04
من و آن تلخی و شيرينی
من و آن سايه و روشنها
من و اين ديده اشک آلود
که بود خيره به روزنها
ياد باد آن شب بارانی
که تو در خانه ما بودی
شبم از روی تو روشن بود
که تو يک سينه صفا بودی
رعد غريد و تو لرزيدی
رو به آغوش من آوردی
کام نکام مرا خندان
به يکی بوسه روا کردی
فریدون مشیری
یا دست به زیر سنگم آیــــــد * * * یا زلف تـــــــــو زیر چنگم آید
در عشق تو خرقه درفکنـــدم * * * تا خود پس ازین چه رنگم آید
هر دم ز جهان عشق سنگی * * * بر شیشهٔ نام و ننگــــم آید
آن دم ز حساب عــــــمر نبود * * * گر بی تو دمی درنگـــــم آید
عطار نیشابوری
قاهر - Gahir
18-11-2009, 10:02
دلا در بزم عشق یار، هان، تا جان برافشانی ------------------ که با خود در چنان خلوت نگنجی، گر همه جانی
چو گشتی سر گران زان می، سبک جان برفشان بر وی ------------------ که در بزم سبک روحان نکو نبود گران جانی
تو آنگه زو خبر یابی که از خود بیخبر گردی ------------------ تو آنگه روی او بینی که از خود رو بگردانی
بدو آن دم شوی زنده که جان در راه او بازی ------------------ ازو داد آن زمان یابی که از خود داد بستانی
عراقی
Ship Storm
19-11-2009, 18:56
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
.
.
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
.
.
حافظ
قاهر - Gahir
19-11-2009, 21:21
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه ------------------- وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست ------------------- کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
رباعیات عمر خیام
هر سرو که در بسیط عالم باشـد * * * شاید که به پیش قامتت خم باشد
از سرو بلند هرگز این چشم مدار * * * بالــــــــــــای دراز را خرد کم باشد
سعدی
دردیمی فزون ائتدیم،دیل کیم دولو خون ائتدیم
ره سوی جنون ائتدیم،دیوانه منم ایندی
لام آت قیچی، بیستون دور،فرهادی ائله معذور
کؤنلؤن سؤزودؤر مسطور؛غم خانه منم ایندی
وئردیم دلیمی یاره،باغلاندی او اغیاره
کؤنلؤمده قالیب یاره،بیگانه منم ایندی!
سبحانه ُ خالِقی،درد منله قالیب باقی
وئر مه داها می ساقی،،میخانه منم ایندی
ص.تبریزی(عاشیق پکر)
حواسم نبود حالا هم معنی می کنم هم اینکه پاسخ دوست عزیزclick_dez رو میدم ولی بقیمت ویرایش پست...
منظوری نداشتم
معذرت میخوام
خواهش می کنم،مطمئناً که شما منظوری نداشتید...
اینم حق با شماس
اینم باز از لطف شماست...
خودآموز سراغ داری؟
کد:
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
البته فقط دستور زبان هست،معنی زیاد کمک نمیکنه...
حالا سعی می کنم از این به بعد معنی هم بنویسم...
مفهوم شعر اصلی:
درد دلم فزون کردم،دل پر که زخون کردم
ره سوی جنون کردم،دیوانه منم اکنون
آهسته قدم بگذار،بیستون بر سر راهست
چون حرف دلم مستور،غم خانه منم اکنون
دل چون که به یار باختم،یار ،به اغیار دادند
در دل که چو ماند زخم،بیگانه منم اکنون!
سبحانه هو خالقی،درد با من چو بماند، باقی
می هم مده ای ساقی،میخانه منم اکنون
ادامه با ی...
ياران به همتي مدد حال ما شويد
کز اين ديار بيدل و بي يار ميرويم
ما را بحال خود بگذاريد و بگذريد
کز جور يار و غصه اغيار ميرويم
گو پير خانقاه بدان حال ما که ما
از خانقه به خانهي خمار ميرويم
منصور وار اگر زان الحق زديم دم
اين دَم نگر که چون به سر ِدار ميرويم
خواجوی کرمانی
قاهر - Gahir
21-11-2009, 14:17
ماهی که به حسن او صنم نیست ----------------- رخسارش از آفتاب کم نیست
گر دور شود ز دیده غم نیست ----------------- کندر دل و جان مقام دارد
مربعیات اوحدی مراغهای
MehdiAkhbari
21-11-2009, 16:44
در زلف چون كمندش اي دل مپيچ كان جا
سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و ميپسندي
جانا روا نباشد خون ريز را حمايت
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
از گوشهاي برون آي اي كوكب هدايت
از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود
زنهار از اين بيابان وين راه بينهايت
حافظ
تا با غم عشق تو مرا كار افتــــــاد * * * بيچاره دلم در غم بسيار افـــــتاد
بسيار فتاده بود هم در غم عشق * * * اما نه چنين زار كه ايــــــنبار افتاد
سوداي تو را بهانه اي بس باشــد * * * مدهوش تو را ترانه اي بس باشد
در كشتن ما چه ميزني تيغ جفـــا * * * ما را سر تازيانه اي بــــــس باشد
مولانا
tirdad_60
22-11-2009, 20:51
در دايره سپهر ناپيدا غور
جاميست که جمله را چشانند بدور
نوبت چو به دور تو رسد آه مکن
مي نوش به خوشدلي که دور است نه جور
رخسارهات تازه گل گلشن روح
نازک بود آن قدر که هر شام و صبوح
نزديک به ديده گر خيالش گذرد
از سايهي خار ديده گردد مجروح
ابوسعید ابوالخیر
قاهر - Gahir
23-11-2009, 15:36
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود ---------------------- ازین پس بگو کافرینش چه بود
تویی کردهی کردگار جهان ---------------------- ببینی همی آشکار و نهان
به گفتار دانندگان راه جوی ---------------------- به گیتی بپوی و به هر کس بگوی
ز هر دانشی چون سخن بشنوی ---------------------- از آموختن یک زمان نغنوی
حکیم ابوالقاسم فردوسی
click_dez
24-11-2009, 18:39
یوسف رویی، کزو فغان کرد دلم
چون دست زنان مصریان کرد دلم
ز آغاز به بوسه مهربان کرد دلم
امروز نشانهی غمان کرد دلم
رودکی
من آری گر چه تو چادر ز شب داری به سر امــــــــا
قراری بــــــــــا سحر دارم در آن پیشانـــــی روشن
تو را من می شناسم از نیستان ها چو بانگ نی
كه اكنــــون گشتــــه در آوازهای تـــــو طنین افكن
حسین منزوی
click_dez
24-11-2009, 21:51
نقد دل خود بهائی آخر سره کرد
در مجلس عشق، عقل را مسخره کرد
اوراق کتابهای علم رسمی
از هم بدرید و کاغذ پنجره کرد
Madame Tussaud
24-11-2009, 22:09
دلی که دید که غایب شده ست از این درویش
گرفته از سر مستی و عاشقی سرِ خویش
به دست آن که فتاده ست ، اگر مسلمان است
مگر حلال ندارد مظالم درویش
سعدی
tirdad_60
24-11-2009, 22:10
در پای تو افتادن شایسته دمی باشد
ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد
بسیار زبونی ها بر خویش روا دارد
درویش که بازارش با محتشمی باشد
tirdad_60
24-11-2009, 22:16
پست تکراری ارسال شد
ویرایش شد...
click_dez
24-11-2009, 23:04
فکر کنم باید با ش ادامه بدیم چون tirdad_60 بعد از Madame Tussaud جواب داد
----------------------------------------
شبها گذرد که دیده نتوانم بست
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست
باشد که به دست خویش خونم ریزی
تا جان بدهم دامن مقصود به دست
سعدی
قاهر - Gahir
25-11-2009, 08:26
ترا تا نبیند نجنبد ز جای---------------------- ز بهر تو ماندست زان سان بپای
چو بینیش با او سخن نرم گوی ---------------------- برهنه مکن تیغ و منمای روی
بدو گفت پیران که ای رزمساز ---------------------- بترسم که روز بد آید فراز
حکیم ابوالقاسم فردوسی
زان گُلبُن انساني هر دَم گُلي افشاني
اي ميوهي روحاني آخر چه نهالست اين
در وصف تو عقل و جان، چون من شده سرگردان
اي وهم ز تو حيران، آخر چه جمالست اين
گفتي که چو من دلبر داري و ز من بهتر
اي جادوي صورتگر، آخر چه خيالست اين
سنایی غزنوی
click_dez
25-11-2009, 10:32
نسیمی کز بن آن کاکل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالش را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو
دم عطار گرم
Madame Tussaud
25-11-2009, 10:53
وفای عهد نگه دار و از جفا بگذر
به حق آنکه نی ام یار بی وفا ای دوست
هزار سال پس از مرگ چو باز آیی
ز خاک نعره برآرم که: مرحبا ای دوست
سعدی
توتوشدو غم اودونا شاد گؤردؤیؤن کؤنلؤم
مقید اولدو اول آزاد گؤردؤیؤن کؤنلؤم
دیار هیجرده سئیل ِ ستمدن اولدو خراب
فضای عشقیده آباد گؤردؤیؤن کؤنلؤم
مولانا حکیم ملا محمد فضولی بایاتلی
Madame Tussaud
25-11-2009, 21:11
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر
به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
در آفاق گشاده ست و لیکن بسته ست
از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر
من نظر باز گرفتن نتوانم همه عمر
از من، ای خسرو خوبان! تو نظر باز مگیر
سعدی
رشته ای جنس همان رشته كه بر گردن توست
چه سروقت مــــــــــرا هم به سر وعـــــده كشید
بــه كف و ماسه كـــــه نایابترین مرجـــــــــان ها
تپش تبــزده نبض مـــــــــــرا می فهمیــــــــــــد
آسمان روشنــی اش را همه بــــر چشم تو داد
مثل خورشید كه خــــــــود را به دل من بخشید
محمد علی بهمنی
در باغ چو شد باد صبا دایه گــــــــــــل * * * بربست مشاطهوار پیـــــــــرایهٔ گل
از سایه به خورشید اگرت هست امان * * * خورشید رخی طلب کن و سایهٔ گل
حافظ
لاله بوي مِي ِ نوشين بشنيد از دَم ِ صبح
داغ ِ دل بود به اميدِ دَوا باز آمد
چشم من در رهِ اين قافله ی راه بماند
تا به گوش دلم آواز دَرا باز آمد
گر چه حافظ در ِ رنجش زد و پيمان بشکست
لطف او بين که به لطف از در ِ ما باز آمد
حافظ
Ship Storm
28-11-2009, 14:24
در سنبلش آویختم از روی نیاز ***گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار*** در عیش خوشآویز نه در عمر دراز
حافظ
click_dez
28-11-2009, 18:08
زلف تو بنفشه ار غلامی فرمود
زین روی بنفشه حلقه درگوش نمود
در باغ بنفشه را شرف زان افزود
کو حلقه به گوش زلف تو خواهد بود
خاقانی
Ship Storm
28-11-2009, 22:24
دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد ***دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد
ذروه کاخ رتبتت راست ز فرط ارتفاع *** راهروان وهم را راه هزار ساله باد
حافظ
در نمازند درختان و گل از باد وزان
خم به سرچشمه و در کار وضو میبینم
ذره خشتی که فرا داشته کیهان عظیم
باز کیهان به دل ذره فرو میبینم
ذره خشتی که فرا داشته کیهان عظیم
باز کیهان به دل ذره فرو میبینم
غنچه را پیرهنی کز غم عشق آمده چاک
خار را سوزن تدبیر و رفو میبینم
شهریار
Madame Tussaud
29-11-2009, 11:25
می روی وز سر حسرت به قفا می نگرم
خبر از پای ندارم که زمین می سپرم
می روم بی دل و بی یار و یقین می دانم
که منِ بی دلِ بی یار، نه مردِ سفرم
سعدی
مرا سری ست پر از شور و التهاب جوانی
که آرزوی نثارش به خاک پای تو دارم
چون گل نشسته به خون و چو غنچه بسته دهانم
چو لاله بر دل خود ، داغ از جفای تو دارم
بلای جان منت آفريد و کرد اسيرم
شکايت از تو ندارم ، که از خدای تو دارم
به هجر کرده دلم خو ، طمع ز وصل بريدم
که درد عشق تو را خوشتر از دوای تو دارم
سیمین بهبهانی
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم * * * هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویــــم * * * فروغ چشم و نور دل از آن مـاه ختن دارم
حافظ
Ship Storm
30-11-2009, 18:32
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس*** توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
گوییا باور نمیدارند روز داوری*** کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
حافظ
white_rose
01-12-2009, 00:26
در آن نفس که بميرم در آرزوي تو باشم*** بدين اميد دهم جان که خاک کوي تو باشم
به وقت صبح قيامت که سر زخاک برآرم*** به گفتگوي تو خيزم به جستجوي تو باشم
مي بهشت ننوشم ز دست ساقي رضوان*** مرا به باده چه حاجت که مست روي تو باشم
سعدي
Ship Storm
01-12-2009, 06:46
ماهی که نظیر خود ندارد به جمال*** چون جامه ز تن برکشد آن مشکین خال
در سینه دلش ز نازکی بتوان دید*** ماننده سنگ خاره در آب زلال
حافظ
click_dez
01-12-2009, 12:55
لاله کاران دگر لاله مکارید
باغبانان دو دست از گل بدارید
اگر عهد گلان این بو که دیدم
بیخ گل بر کنید و خار بکارید
بابا طاهر
Ship Storm
01-12-2009, 19:20
دلا دیدی که آن فرزانه فرزند ***چه دید اندر خم این طاق رنگین
به جای لوح سیمین در کنارش ***فلک بر سر نهادش لوح سنگین
حافظ
Madame Tussaud
02-12-2009, 16:44
نفسی بیا و بنشین، سخنی بگو و بشنو
که به تشنگی بمردم برِ آبِ زندگانی
غم دل به کس نگویم، که بگفت رنگِ رویم
تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی
سعدی
ياد رخسار ترا در دل نهان داريم ما
در دل دوزخ بهشت جاودان داريم ما
در چنين راهي که مردان توشه از دل کردهاند
ساده لوحي بين که فکر آب و نان داريم ما
منزل ما همرکاب ماست هر جا ميرويم
در سفرها طالع ريگ روان داريم ما
چيست خاک تيره تا باشد تماشاگاه ما؟
سيرها در خويشتن چون آسمان داريم ما
صائب تبریزی
ای خوشا فقر و فنا و عشق جانان داشتن .:|:. ای خوشا بی غل و غش ره سوی عرفان داشتن
تا به کی در قلب خود خواهــــان باغ جنتی .:|:. ای خوشــــــــا صرف نظر از حور و غلمان داشتن
ني دست من به شاخ وصال تو بر رسيد
ني و هم من به وصف جمال تو در رسيد
اين چشم شور بخت تو را ديد يک نظر
چندين هزار فتنه ازان يک نظر رسيد
افضل الدین خاقانی شیروانی
دل، چو در دام عشق منظور است * * * دیده را جرم نیست، معذور است
ناظرم در رخت به دیـــــــــــــده دل * * * گرچه از چشــم ظاهرم دور است
عراقی
click_dez
03-12-2009, 15:44
ته که ناخواندهای علم سماوات
ته که نابردهای ره در خرابات
ته که سود و زیان خود ندانی
بیاران کی رسی هیهات هیهات
باباطاهر
تنم افتاده خونین زیر این آوار شب، اما
دری زین دخمه سوی خانه ی خورشید بگشادم
الا ای صبح آزادی به یاد آور در آن شادی
کزین شب های ناباور منت آواز می دادم
هوشنگ ابتهاج
Ship Storm
03-12-2009, 19:46
من و انکار شراب این چه حکایت باشد*** غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
تا به غایت ره میخانه نمیدانستم ***ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد
حافظ
در ازل بست دلم با سر زلفت پیــــــــــــــوند .:.:. تا ابد سر نکشد و از سر پیمان نرود
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است .:.:. برود از دل من و از دل من آن نــــرود
حافظ
در جستجوی اهل دلی عمر ما گذشت
جان در هوای گوهر نایاب داده ایم
کامی نبرده ایم از آن سیمتن رهی
از دور بوسه بر رخ مهتاب داده ایم
رهی معیری
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیســت .:.:. دل سرگشته ما غیر تــــــو را ذاکر نیست
اشکم احرام طواف حرمت میبـــــندد .:.:. گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست
بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشی .:.:. طایر سدره اگر در طلبــــــــت طایر نیست
حافظ
Ship Storm
04-12-2009, 10:04
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست*** تا بنده تو شدهست تابنده شدهست
زان روی که از شعاع نور رخ تو*** خورشید منیر و ماه تابنده شدهست
حافظ
قاهر - Gahir
04-12-2009, 10:21
ترک آزار کردن خواجه / دفتر کفر راست دیباجه
منکر آمد به پیش او معروف / شد به منکر عنان او مصروف
نفس محنت گریز راحتجوی / داردش در ره اباحت روی
گاه لافش ز مذهب تجرید / گه گزافش ز مشرب توحید
هفت اورنگ جامی
در کنار سفره اسطوره ها
من به یک ظرف سفالی دلخوشم
مثل اندوه کویر و بغض خاک
با خیال آبسالی دلخوشم
سر نهم بر بالش اندوه خویش
با همین افسرده حالی دل خوشم
در هجوم رنگ در فصل صدا
با بهار نقش قالی دلخوشم
سهیل محمودی
click_dez
04-12-2009, 14:58
من این شعر قیصر رو خیلی دوست دارم: (البته این چند بیت آخرشه)
می توانم بعد از این با این خدا
دوست باشم دوست، پاک و بی ریا
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد
می توان مثل علف ها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد
می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت
مثل این شعر روان و آشنا
پیش ازاینها فکر می کردم خدا...
قیصر شعر ایران
Ship Storm
04-12-2009, 23:31
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان*** میدهند آبی که دلها را توانگر میکنند
حسن بیپایان او چندان که عاشق میکشد*** زمره دیگر به عشق از غیب سر بر میکنند
حافظ
دست دل را می فشارم چون که پابند علی ست
من خدا را دوست دارم چون خداونـــد علی ست
ناله از نــــــــی چون برآید می شود از نـــی جدا
نیست در بند رهایـــــی آنکه در بنــــد علی ست
جواد زهتاب
قاهر - Gahir
05-12-2009, 16:02
ترکیب پیالهای که درهم پیوست / بشکستن آن روا نمیدارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر و دست / از مهر که پیوست و به کین که شکست
[--]
ترکیب طبایع چون بکام تو دمی است / رو شاد بزی اگرچه برتو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو / گردی و نسیمی و غباری و دمی است
عمر خیام
Ship Storm
06-12-2009, 00:18
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم ***تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست*** بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم
حافظ
قاهر - Gahir
06-12-2009, 07:51
ما شعلهی شوق تو به سد حیله نشاندیم / دامن مزن این آتش پوشیدهی ما را
ناگاه به باغ تو خزانی بفرستند / خرسند کن از خود دل رنجیدهی ما را
وحشی بافقی
click_dez
06-12-2009, 12:13
این زخمه های موزون، درد است و آتش و خون
فریاد خسروان است، سربانگ خسروانی ست
این ناله های محزون شرح دعای عهدی ست
این شکوة حزین است، این نغمة فغانی ست
این حضرت شعیب است بر دامنش بیاویز
موسای من! کجایی؟ این موسم شبانی ست
قزوه
Ship Storm
06-12-2009, 22:12
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست*** تا بنده تو شدهست تابنده شدهست
زان روی که از شعاع نور رخ تو ***خورشید منیر و ماه تابنده شدهست
حافظ
تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی
حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس
سلامت آنسوی قافست و آزادی در آن وادی
نشان منزل سیمرغ از شاهین شکاران پرس
شهریار
سینه باید گشـاده چون دریـــا
تا کند نغمـه ای چو دریـا سـاز
نفسی طاقت آزموده چو موج
که رود صـــد ره و بـرآیــد بــاز
تـن طوفــان کـش شکیبنـــده
که نفرسایـد از نشیب و فـراز
بانــگ دریــادلان چنیـن خیــزد
کار هر سینـه نیست این آواز
هوشنگ ابتهاج
قاهر - Gahir
07-12-2009, 14:57
ز مکران شد آراسته تا زره / میانها ندید ایچ رنج از گره
پذیرفت هر مهتری باژ و ساو / نکرد آزمون گاو با شیر تاو
چنین هم گرازان به بربر شدند / جهانجوی با تخت و افسر شدند
شه بربرستان بیاراست جنگ / زمانه دگرگونهتر شد به رنگ
حکیم ابولقاسم فردوسی
click_dez
07-12-2009, 15:56
گلی که خود بدادم پیچ و تابش
باشک دیدگانم دادم آبش
درین گلشن خدایا کی روا بی
گل از مو دیگری گیرد گلابش
باباطاهر
Madame Tussaud
07-12-2009, 17:17
شب فراق نخواهم دواجِ دیبا را
که شب دراز بود خوابگاه تنها را
ز دست رفتن دیوانه، عاقلان دانند
که احتمال نمانده ست ناشکیبا را
سعدی
click_dez
07-12-2009, 19:31
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلأ
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند اینها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟
:دی :دی :دی
اي عجب دردي است دل را بس عجب
مانده در انديشهي آن روز و شب
اوفتاده در رهي بي پاي و سر
همچو مرغي نيم بسمل زين سبب
چند باشم آخر اندر راهِ عشق
در ميان خاک و خون، در تاب و تب
پرده برگيرند از پيشانِ کار
هر که دارند از نسيم او نَسَب
عطار
Madame Tussaud
07-12-2009, 21:41
به ملامت نبرند از دل ما صورت عشق
نقش بر سنگ نشسته ست به طوفان نرود
عشق را عقل نمی خواست که بیند لیکن
هیچ عیار نباشد که به زندان نرود
سعدی
seied-taher
08-12-2009, 00:15
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
*************
اصل مطلب
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد
عشق میگفت به شرح آن چه بر او مشکل بود
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم
خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل در این مسله لایعقل بود
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود
Ship Storm
08-12-2009, 06:43
در باغ چو شد باد صبا دایه گل*** بربست مشاطهوار پیرایه گل
از سایه به خورشید اگرت هست امان*** خورشید رخی طلب کن و سایه گل
حافظ
Madame Tussaud
08-12-2009, 21:17
لاابالی چه کند دفتر دانایی را؟
طاقت وعظ نباشد، سر سودایی را
آب را قول تو با آتش اگر جمع کند
نتواند که کند عشق و شکیبایی را
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را؟
سعدی
از جواني داغها بر سينهي ما مانده است
نقش پايي چند از آن طاووس برجا مانده است
در بساطِ من ز عُنقاي سبک پرواز ِ عمر
خوابِ سنگيني چو کوهِ قاف برجا مانده است
چون نَسايم دست برهم، کز شُمار ِ نقدِ عمر
زنگِ افسوسي به دستِ بادپيما مانده است
ميکند از هر سر مويم سفيدي راه مرگ
پايم از خوابِ گران در سنگِ خارا مانده است
نيست جز طولِ اَمَل در کف مرا از عمر هيچ
از کتابِ من، همين شيرازه برجا مانده است
مطلبش از ديدهي بينا، شکار ِ عبرت است
ورنه صائب را چه پرواي تماشا مانده است؟
صائب شیرازی
Ship Storm
08-12-2009, 22:38
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که می گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
در آن نوبت که بندد دست نيلوفر به پای سر و کوهی دام.
گرم ياد آوری يا نه ، من از يادت نمی کاهم؛
تو را من چشم در راهم .
نیما یوشیج
منیم کؤنلؤم مؤعللیم دیر،دیزیم اؤستؤ دبیستانی
او شاگیردم کی ئویرندیم سوکوت ایله دبیستانی
نه هر دیزدن اولار مکتب نه ده هر شاگیر ازبر خوان
نه هر قطره اولار اینسان،نه هر دریا صدف کانی
افضل الددین خاقانی شیروانی
یک ذره دل سختم از اسلام نشد نرم
در کعبه همان ساکن بتخانه خویشم
دیوار من از خضر کند وحشت سیلاب
ویران شده همت مـــــــردانه خویشم
صائب
مُردم از درد و نمی آيی به بالينم هنوز
مرگ خود می بينم و رويت نمی بينم هنوز
بر لب آمد جان و رفتند آشنايان از سرم
شمع را نازم که می گريد به بالينم هنوز
آرزو مُرد و جوانی رفت و عشق از دل گريخت
غم نمی گردد جدا از جان مسکينم هنوز
روزگاری پا کشيد آن تازه گل از دامنم
گل بدامن ميفشاند اشک خونينم هنوز
رهی معیری
Madame Tussaud
09-12-2009, 17:17
ز حد گذشت جدایی میانِ ما ای دوست
بیا بیا که غلام توام، بیا ای دوست
اگر جهان همه دشمن شود، ز دامن تو
به تیغ مرگ شود دست من رها ای دوست
سرم فدای قفای ملامت است، چه باک
گرم بود سخن دشمن از قفا ای دوست
سعدی
تو را در دوستي رائي نميبينم، نميبينم
چو راز اندر دلت جائي نميبينم، نميبينم
تمنّا ميکنم هر شب که چون يابم وصالِ تو
ازين خوشتر تمنائي نميبينم، نميبينم
به هر مجلس که بنشيني، توئي در چشم ِ من زيرا
که چون تو، مجلس آرائي نميبينم، نميبينم
به هر اشکي که از رشکت فرو بارم به هر باري
کنارم کم ز دريائي نميبينم، نميبينم
اگر تو سروِ بالائي، تو را من دوست ميدارم
که چون تو سروِ بالائي نميبينم، نميبينم
نناليدم ز تو هرگز ولي اين بار مينالم
که زحمت را محابائي نميبينم، نميبينم
خاقانی
قاهر - Gahir
09-12-2009, 19:32
مرحبا؛ ای بلبل دستان حی! / کامدی، از جانب بستان حی
یا برید الحی! اخبرنی بما / قاله فی حقنا، اهل الحما
هل رضوا عنا و مالوا للوفا / ام علی الهجر استمرو اوالجفا
مرحبا، ای پیک فرخ فال ما! / مرحبا، ای مایهی اقبال ما!
شیخ بهایی
Ship Storm
10-12-2009, 09:08
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان*** میدهند آبی که دلها را توانگر میکنند
حسن بیپایان او چندان که عاشق میکشد*** زمره دیگر به عشق از غیب سر بر میکنند
حافظ
mahpesar
10-12-2009, 11:08
دل من ای دل دیوانه من
كه می سوزی از این بیگانگی ها
مكن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس كن این دیوانگی ها
فروغ
قاهر - Gahir
10-12-2009, 14:34
ازین باره من پیش گفتم سخن / اگر بازیابی بخیلی مکن
ز گشتاسب و ارجاسپ بینی هزار / بگفتم سرآمد مرا روزگار
گر آن مایه نزد شهنشه رسد / روان من از خاک بر مه رسد
کنون من بگویم سخن کو بگفت / منم زنده او گشت با خاک جفت
به خواب دیدن فردوسی دقیقی را ، از دقیقی
تويي آن شکرين لب، ياسمين بَر
منم آن آتشين دل، ديدگان تر
از آن ترسم که در آغوشُم آيي
گدازد آتشت بر آب شکر
بابا طاهر
mahpesar
11-12-2009, 09:37
روشنی عقل به جان دادهای
چاشنی دل به زبان دادهای
چرخ روش قطب ثبات از تو یافت
باغ وجود آب حیات از تو یافت
نظامی
Ship Storm
11-12-2009, 19:45
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی*** ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی
به خدایی که تویی بنده بگزیده ***او که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی
حافظ
يار دلدار من ار قلب بدين سان شکند
ببرد زود به جانداري خود پادشهش
جان به شُکرانه کنم صرف، گر آن دانه ی دُر
صدفِ سينه ی حافظ بُوَد آرامگهش
حافظ
شکوه از محرومی رویش به نزد کس مکــــــــن .:.:. ای خوشا حرمان و آن حال پریشان داشت
صف به صف مژگان او تیرست و زان غافل مشو .:.:. ای خوشا آن اشتیاق زخم پیکان داشتـــن
Ship Storm
11-12-2009, 20:44
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد*** ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی*** شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
حافظ
mahpesar
11-12-2009, 21:53
دلا مـنال ز بيداد و جور يار کـه يار
تو را نصيب همين کرد و اين از آن دادست
برو فسانه مخوان و فسون مدم حافـظ
کز اين فسانه و افسون مرا بسي يادست
حافظ
Ship Storm
11-12-2009, 22:05
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس*** چرا بایدت دیگری محتسب
و من یتق الله یجعل له*** و یرزقه من حیث لا یحتسب
حافظ
باری که حملش نآید زگردون جز ما ضعیفان حامل نـــدارد .:.:. یاران ره عشق منزل ندارد این بحر مواج ساحل ندارد
چون ما نباشیم مجنون که لیلی غیراز دل ما محمل ندارد .:.:. یاران ره عشق منزل ندارد این بحر مواج ساحل ندارد
صغیر اصفهانیه
دلا از دستِ تنهايي بجانم
ز آه و نالهي خود در فغانم
شبانِ تار از دردِ جدايي
کُند فرياد مغز ِ استخوانم
بابا طاهر
من چه گویم از غم هجران ِ یار ِ دلربـــــــا .:.:. ای خوشا در راه او آهی چو طوفان داشتن
گر در این ره نابسامانی منال ای جان من .:.:. ای خوشا آوارگی در راه یـــــــزدان داشتن
نرسيديم در تو و نرسد
هيچ بيچاره را شکيبايي
به سر راهت آورم هر شب
ديدهاي در وداع بينايي
روز من شب شود و شب روزم
چون ببندي نقاب و بگشايي
بر رخ سعدي از خيال تو دوش
زرگري بود و سيم پالايي
سعدی
reza_asil
11-12-2009, 23:49
یارب آن نو گل خندان که سپردی به منش ******* میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
click_dez
12-12-2009, 00:15
شعر باحالیه برای همین کامل میزارمش:
شكر ايزد فنآوري داريم
صنعت ذرهپروري داريم
از كرامات تيم مليمان
افتخارات كشوري داريم
با نود حال ميكنيم فقط
بس كه ايراد داوري داريم
وزنهبرداري است ورزش ما
چون فقط نان بربري داريم
گشت ارشاد اگر افاقه نكرد
صد و ده و كلانتري داريم
خواهران از چه زود ميرنجيد
ما كه قصد برادري داريم
ما براي ثبات اصل حجاب
خط توليد روسري داريم
اين طرف روزنامههاي زياد
آن طرف دادگستري داريم!
جاي شعر درست و درمان هم
تا بخواهي دري وري داريم
حرفهامان طلاست سيسال است
قصد احداث زرگري داريم
ما در ايام سال هفده بار
آزمون سراسري داريم
اجنبي هيچكاك اگر دارد
ما جواد شمقدري داريم
تا بدانند با بهانه طنز
از همه قصد دلبري داريم
هم كمال تشكر از دولت
هم وزير ترابري داريم
سعید بیابانکی
می خواهم امشب برگ برگ هستی ام را
از شاخـــــــــه های این شب نارس بگیرم
من آمدم تا حجم اقیانـــوس را از
جغرافیای شانه ی اطلس بگیرم
کــولی شدم تا مثل تقدیر نگاهت
آیینه را از هر کس و ناکس بگیرم
اما چه با من می کند چشمت که بایــد
هم گفته، هم نا گفته ام را پس بگیرم
محمد حسین بهرامیان
Madame Tussaud
12-12-2009, 21:21
من تن به قضای عشق دادم
پیرانه سر آمدم به کُتاب
زهر از کف دست نازنینان
در حلق چنان رود که جُلاب
سعدی
click_dez
12-12-2009, 23:09
با می به کنار جوی میباید بود
وز غصه کنارهجوی میباید بود
این مدت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازهروی میباید بود
حافظ
Ship Storm
13-12-2009, 00:32
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
مرحوم محمدرضا آقاسی
mahpesar
13-12-2009, 01:21
تا وارهم از خمار جانکاه
در لطف و هوای بوستانی
دیدم گلهای نغز و دلخواه
خندان ز طراوت جوانی
مرغان لطیفطبع آگاه
نالان به نوای باستانی
بر آتش روی گل شبانگاه
هر یک سرگرم زندخوانی
ملکالشعرای بهار
يار اگر رفت و حقّ صحبتِ ديرين نشناخت
حاش لله که رَوَم من ز پيِ يار دگر
گر مساعد شوَدَم دايره ی چرخ ِ کبود
هم به دست آورمش باز به پرگار ِ دگر
عافيت ميطلبد خاطرم اَر بُگذارند
غمزه شوخش و آن طرهي طرار دگر
راز ِ سربسته ی ما بين که به دستان گفتند
هر زمان با دف و ني، بر سر ِ بازار دگر
هر دَم از درد بنالم که فلک هر ساعت
کُنَدَم قصدِ دلِ ريش به آزار ِ دگر
حافظ
Ship Storm
14-12-2009, 00:25
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست*** آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود ***در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
حافظ
seied-taher
14-12-2009, 00:49
تو که خود خال لبي از چه گرفتار شدي
تو طبيب همه اي از چه تو بيمار شدي
تو که فارغ شده بودي ز همه کون و مکان
دار منصور بريدي همه تن دار شدي
عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر
اي که در قول و عمل شهره بازار شدي
مسجد و مدرسه را روح و روان بخشيدي
وه که بر مسجديان نقطه پرگار شدي
خرقه پير خراباتي ما سيره توست
امت از گفته در بار تو هشيار شدي
واعظ شهر همه عمر بزد لاف مني
دم عيسي مسيح از تو پديدار شدي
يادي از ما بنما اي شده آسوده ز غم
ببريدي ز همه خلق و به خلق يار شدي
-
--
---
من بخال لبت اي دوست گرفتار شدم
چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم
فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم
همچو منصور خريدار سردار شدم
غم دلدار فکنده است بجانم شرري
که بجان آمدم و شهره بازار شدم
در ميخانه گشائيد برويم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم
جامه زهد و ريا کندم و بر تن کردم
خرقه پير خراباتي و هشيار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند مي آلوده مددکار شدم
بگذاريد که از بتکده يادي بکنم
من که با دست بت ميکده بيدار شدم
mahpesar
14-12-2009, 09:34
منم آن شاخه بر نخل محبت
که حسرت سایه و محنت برستم
نه کار آخرت کردم نه دنیا
یکی بی سایه نخل بیبرستم
باباطاهر
مانـــــــــدم درین نشیب و شب آمد ، خدای را
آن راهبــــــر کجــــــــا شد و آن راهـــــوار کــــو
ای بس ستـم که بر سر ما رفت و کس نگفت
آن پیک ره شنـــــــاس حکایت گــــــــــــزار کو
چنگــــی به دل نمـــــی زند امشب سرود ما
آن خوش ترانه چنگی شب زنــــده دار کـــــو
سایه
وان را که به بندگي پذيري يک روز
شب را به همه حال خداوند شود
با آنکه غم از دلم برون مينشود
از تلخي صبر دل زبون مينشود
انوری
دور ای! دعوالر اصلانی
ابوالفضلیم،علمداریم
آخار گؤزدن قیزیل قانی
ابوالفضلیم،علمداریم
صراف
ميجست و هم از زمين برآورد آخر
بر من شب هجر تو سرآيد آخر
دستي که ز هجران تو بر سر دارم
از وصل به گردنت درآيد آخر
ما با اين همه غم با که گساريم آخر
اين صبح وصال تو برآيد آخر
انوری
mahpesar
14-12-2009, 16:16
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقه سبز نوازش است
با برگهای مرده هم آغوش می کنی
فروغ
Madame Tussaud
14-12-2009, 21:15
یک روز به شیدایی، در زلف تو آویزم
زآن دو لبِ شیرینت، صد شور برانگیزم
گر قصد جفا داری، اینک من و اینک سر
ور راه وفا داری، جان در قدمت ریزم
سعدی
click_dez
15-12-2009, 00:26
من باکمر تو در میان کردم دست
پنداشتمش که در میان چیزی هست
پیداست از آن میان چو بربست کمر
تا من ز کمر چه طرف خواهم بربست
حافظ
Ship Storm
15-12-2009, 00:48
تو را که هر چه مراد است در جهان داری*** چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان*** که حکم بر سر آزادگان روان داری
حافظ
یک روز شاید در تب توفان بپیچندت
آن روز باید ! راه صحرا را بلد باشی
بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست
بایــد سکوت ســـــرد سرمــــا را بلـــــد باشی
یعنی که بعد از آنهمه دلدادگی باید
نــامهربانی های دنیا را بلد باشی
شاید خودت را خواستی یک روز برگردی
بایـــــــــد مسیر کودکی ها را بلد باشی
محمد حسین بهرامیان
mahpesar
15-12-2009, 11:29
یکی در نشابور دانی چه گفت
چو فرزندش از فرض خفتن بخفت؟
توقع مدار ای پسر گر کسی
که بی سعی هرگز به منزل رسی
سمیلان چو بر مینگیرد قدم
وجودی است بی منفعت چون عدم
طمع دار سود و بترس از زیان
که بی بـهره باشـند فارغ زیان
سعدی
نصب ائدیب بو چؤلده چؤن بیدق یئره سؤلطان عشق
شهسوار عشق ایلن یکسر دولوب میدان عشق
عاشق صادق اولور بو عرصه ده فرمان عشق
چون منای عشق دیر نه حجله ی داماد اوغول
نقد عمرؤن ائتمه ای صرّاف!صرف این و آن
عاشیقانه شعر یاز،وئر اهل عشقه تازه جان
گؤرمئییب عالمده هرگیز،بیر نفر وئرمز نیشان
امّ لیلا(س) تک آنا،اکبر(ع) کیمی ناشاد اوغول
صراف تبریزی
ليلي اگر چه شور ِ عرب شد به دلبري
شيرين زبانِ من ز عرب تا عجم گرفت
در مُلکِ جان زدند مُنادي که الرَحيل
سلطان حسن يار چه از خطّ حشم گرفت
ميخواستم به دوست نويسم حديثِ شوق
آتش ز گرمي سخنم در قلم گرفت
محتشم کاشانی
reza_asil
16-12-2009, 00:04
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود ********* وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر ********* آری شود ولیک به خون جگر شود
mahpesar
16-12-2009, 11:31
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی.در را بگشای
منم من میهمان هر شبت.لولی وش مغموم
منم من.سنگ تیپاخورده رنجور
منم .دشنام پست آفرینش.نغمه ناجور
نه از رومم نه از زنگم.همان بی رنگ بی رنگم
بیا بگشای در.بگشای.دلتنگم
مهدی اخوان ثالث
معصیت کارم منه توفیق ین هر گه یار اولور
نقطه ی مجرم گئدیر،دل محرم اسرار اولور
قبر اکبر(ع)عاشق منصوره پای ِدار اولور
پای دار ئولمک لیگه،بیر پایدار ایستر کؤنؤل
حجله گاه قاسمی(ع) هر لحظه کیم یاد ائیله رم
نی کیمی گل لیک نوایه، داد و فریاد ائیله رم
عیش و عشرت مؤلکؤنؤ،آه ایله بر باد ائیله رم
چون تن تبدار و چشم اشکبار ایستر کؤنؤل
صراف تبریزی
Ship Storm
16-12-2009, 20:30
لب باز مگیر یک زمان از لب جام*** تا بستانی کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است*** این از لب یار خواه و آن از لب جام
حافظ
mahpesar
17-12-2009, 00:10
من آنم که چون جام گیرم به دست
ببینم در آن آینه هر چه هست
به مستی دم پادشاهی زنم
دم خسروی در گدایی زنم
به مستی توان در اسرار سفت
که در بیخودی راز نتوان نهفت
که حافظ چو مستانه سازد سرود
ز چرخش دهد زهره آواز رود
حافظ
قاهر - Gahir
17-12-2009, 08:44
دارم آن سر که سرم در سر کار توشود / با من دلشده هر چند سری نیست ترا
دیگران گرچه دم از مهر و وفای تو زنند / به وفای تو که چون من دگری نیست ترا
امیر خسرو دهلوی
mahpesar
17-12-2009, 11:00
اما اكنون بر چار راه زمان ايستاده ايم
و آنجا كه بادها را انديشه فريبي در سر نيست
به راهي كه هر خروس بادنمات اشارت مي دهد
باور كن !
كوچه ما تنگ نيست
شادمانه باش !
و شاهراه ما
از منظر تمامي آزادی ها مي گذرد !
احمد شاملو
click_dez
17-12-2009, 11:16
ای ول امضام
دیگر از این همه نیرنگ به تنگ آمده است
با علی لشکر شبرنگ به جنگ آمده است
هان ببینید چه دندان به غضب می ساِند
که به پیکار «علی» شیر عرب می آیند
محمد علي مهران فر
دِلست همچو حسين و فراق همچو يزيد
شهيد گشته دو صد ره به دشتِ کرب و بلا
شهيد گشته به ظاهر، حيات گشته به غيب
اسير در نظر ِ خصم و خسروي به خل
ميان جنّت و فردوس وصل دوست مقيم
رهيده از تک زندان جوع و رخص و غلا
مولانا
click_dez
17-12-2009, 14:19
این چه فتنه است که آفت زده ایمان ها را؟
این عمار که روشن بکند جان ها را؟
این عمار که تبیین حقایق بکند؟
این عمار که از دست شما دق بکند؟
mahpesar
17-12-2009, 22:20
دریا کنار از صدفهای تهی پوشیده است
جویندگان مروارید به کرانه های دیگر رفته اند
پوچی جست و جو بر ماسه ها نقش است
صدا نیست دریا پریان مدهوشند آب از نفس افتاده است
لحظه من در راه است و امشب بشنوید از من
امشب آب اسطوره ای را به خاک ارمغان خواهد کرد
امشب سری از تیرگی انتظار بدر خواهد آمد
امشب لبخندی به فراتر ها خواهد ریخت
سهراب
ترسم جزاي قاتل او چون رقم زنند
يک باره بر جريدهي رحمت قلم زنند
ترسم کزين گناه، شفيعان روز حشر
دارند شرم کز گُنهِ خلق دم زنند
دست عِتابِ حق به در آيد ز آستين
چون اهل بيت دست در اهل ستم زنند
آه از دمي که با کفن خونچکان ز خاک
آل علي چو شعلهي آتش علم زنند
فرياد از آن زمان که جوانان اهل بيت
گلگون کفن به عرصهي محشر قدم زنند
جمعي که زد بهم صفشان شور کربلا
در حشر صف زنان، صفِ محشر بهم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز
آن ناکسان که تيغ به صيد حرم زنند
محتشم کاشانی
mahpesar
18-12-2009, 01:02
در اين فكرم كه دستی پيش آيد
و من ناگه گشايم پر بسويت
در اين فكرم كه در يك لحظه غفلت
از اين زندان خامش پر بگيرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
كنارت زندگی از سر بگيرم
در اين فكرم من و دانم كه هرگز
مرا يارای رفتن زين قفس نيست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نيست
فروغ
تا چرخ سفله بود خطائي چنين نکرد
بر هيچ آفريده جفائي چنين نکرد
اي چرخ غافلي که چه بيداد کردهاي
وز کين چها درين ستم آباد کردهاي
بر طعنت اين بس است که با عترت رسول
بيداد کرده خصم و تو امداد کردهاي
محتشم کاشانی
Ship Storm
18-12-2009, 07:53
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست*** جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
حالیا خانه برانداز دل و دین من است ***تا در آغوش که میخسبد و همخانه کیست
حافظ
قاهر - Gahir
18-12-2009, 09:07
تا ز در حلقه را در آویزم / میزنم آه و اشک میریزم
بتو میپویم، ای پناهم تو / مگر آری دگر به راهم تو
سرم از راه شد، به راه آرش / دست من گیر و در پناه آرش
زین خیالات بر کنارم کش / پردهی عفو پیش کارم کش
اوحدی مراغهای
mahpesar
18-12-2009, 12:43
شیراز پرغوغا شدست از فتنه چشم خوشت
~~~~~ترسم که آشوب خوشت برهم زند شیراز را
من مرغکی پربستهام زان در قفس بنشستهام
~~~~گر زان که بشکستی قفس بنمودمی پرواز را
سعدی تو مرغ زیرکی خوبت به دام آوردهام
~~~~مشکل به دست آرد کسی مانند تو شهباز را
سعدی
قاهر - Gahir
18-12-2009, 16:06
ای دل عبث مخور غم دنیا را / فکرت مکن نیامده فردا را
کنج قفس چو نیک بیندیشی / چون گلشن است مرغ شکیبا را
بشکاف خاک را و ببین آنگه / بی مهری زمانهی رسوا را
این دشت، خوابگاه شهیدانست / فرصت شمار وقت تماشا را
پروین اعتصامی
ائتدیم حسین(ع) مزارینی چوخ ایللر آرزو
الحمدلله اولدی میسّر هر آرزو
پروانه تک فراق اودونا یاندی مرغ دل
ایندی وصال بزمیدیر ائیلر پر آرزو
صراف تبریزی
وز ما به روح او برسان آن قدر درود
کز وي رسانده اي به شهيدان نامدار
امسال نيست سوز محرم بسان پار
امسال ديدهها نه چو پارند اشگبار
امسال نيست زمزمهاي در جهان ولي
کو آن نواي زاري و آن نالههاي زار
امسال اشگها همه در ديدههاست جمع
اما روان نميکندش يک سخن گذار
محتشم کاشانی
Ship Storm
18-12-2009, 19:47
رواق منظر چشم من آشیانه توست*** کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
به لطف خال و خط از عارفان ربودی*** دل لطیفههای عجب زیر دام و دانه توست
حافظ
تیر بلا گلنده قیلیب سینه سین سیپر
تیغ جفا دگنده ائدیب خنجر آرزو
زینب(س)گؤرؤب جنازه سینی یئرده بی کفن
ائتدی او نعشه چکمه گه بیر معجر آرزو
صراف تبریزی
mahpesar
18-12-2009, 21:33
وفا کردیم و با ما غدر کردند
بر سعدی که این پاداش آنست
ندانستی که در پایان پیری
نه وقت پنجه کردن با جوانست
سعدی
تا ميل ِ قبّهي تو در آمد به چشم من
تاريکي از دو چشم ِ جهان بين ِ من جداست
بر تربتِ تو وقف کنم کاس هاي چشم
زيرا که کيسهي زَرَم از سيم بينواست
تابوتِ تو ز ديده مُرصّع کنم به لعل
وين کار کردني ست، که تابوتِ پادشاست
چشم ار زِ خون ِدل شوَدم تيره، باک نيست
در جيب و کيسه خاک تو دارم، که توتياست
اوحدی مراغه ای
Ship Storm
18-12-2009, 22:08
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس ***چرا بایدت دیگری محتسب
و من یتق الله یجعل له*** و یرزقه من حیث لا یحتسب
حافظ
mahpesar
19-12-2009, 01:00
بعد از تو ما به هم خیانت کردیم
بعد از تو ما تمام یادگاری ها را
با تکه های سرب ، و با قطره های منفجر شده ی خون
از گیجگاه های گچ گرفته ی دیوارهای کوچه زدودیم .
بعد از تو ما به میدان ها رفتیم
و داد کشیدیم :
" زنده باد
مرده باد "
فروغ
قاهر - Gahir
19-12-2009, 14:22
در صفات تو محو شد صفتم / گم شد اندر ره تو معرفتم
روشنایی ببخش از آن نورم / از در خویشتن مکن دورم
رشحهی نور در دماغم ریز / زیت این شیشه در چراغم ریز
تا ببینم چو در نظر باشی / راه یابم چو راه بر باشی
اوحدی مراغهای
mahpesar
19-12-2009, 15:14
یار چون شد عمر در تعجیل بهتر ای طبیب
رو ببند حیله پای عمر مستعجل مبند
داروی منعم مکش در چشم گریان ای رفیق
راه بر سیلی چنین پر زور بیحاصل مبند
دل به خوبان بستن ای دل حاصل دیوانگیست
محتشم گر عاقلی دیگر به ایشان دل مبند
محتشم
Ship Storm
19-12-2009, 18:59
دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد*** دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد
ذروه کاخ رتبتت راست ز فرط ارتفاع*** راهروان وهم را راه هزار ساله باد
حافظ
درين ماتم بسوز و درد باشيد
به اشگِ سرخ و رنگِ زرد باشيد
بسانِ غنچه، دل ها چاک سازيد
چو نرگس، ديدهها نمناک سازيد
محتشم کاشانی
mahpesar
20-12-2009, 14:21
در دل ما شکوهٔ خونین نمیگردد گره
هر چه در شیشه است، در پیمانه میریزیم ما
انتظار قتل، نامردی است در آیین عشق
خون خود چون کوهکن مردانه میریزیم ما
هر چه نتوانیم با خود برد ازین عبرتسرا
هست تا فرصت، برون از خانه میریزیم ما
در حریم زلف اگر نگشاید از ما هیچ کار
آبی از مژگان به دست شانه میریزیم ما
صائب
قاهر - Gahir
20-12-2009, 16:24
ای دوست دوا فرست بیماران را / روزی ده جن و انس و هم یاران را
ما تشنه لبان وادی حرمانیم / بر کشت امید ما بده باران را
ابوسعید ابوالخیر
او خیالدان ئوزؤمه قصر آیئییردیم
او گؤنؤن ایستی سی ایله بن جان آلیردیم
گاه شونقار گیبی گؤیده ن اوجالیردیم
داغی داغ اؤسته آتیردیم
گاه سئل اولوب آرخا آخیردیم
گاه دریایه دالیردیم
بیر ایشارت له،سئوینج-دؤررؤنؤ یئرده ن قوپاریردیم
او محبت اینجه لرین کؤکسه سالیردیم
واریدیم،وارلیقی دؤن چاغدا دانیردیم
هر نه ایستر میشیدیم ذهن ایله بیر تئز یارادیردیم
ص.تبریزی
قاهر - Gahir
20-12-2009, 20:23
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم / جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید / که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل / کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر / نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
خواجه شمس الدین محمد بن محمد حافظ شیرازی
السلام ای ساکن محنت سرای کربلا
السلام ای مستمند و مبتلای کربلا
السلام ای هر بلای کربلا را کرده صبر
السلام ای مبتلای هر بلای کربلا
مولانا حکیم ملا محمد فضولی بغدادی (بایاتلی)
اين کُشتهي فتاده به هامون حسين توست
وين صيد دست و پا زده در خون حسين توست
اين نخل تر کز آتش جان سوز تشنگي
دود از زمين رسانده به گردون حسين توست
اين ماهي فتاده به درياي خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسين توست
اين غرقه محيط شهادت که روي دشت
از موج خون او شده گلگون حسين توست
اين خشک لب فتاده دور از لب فرات
کز خون او زمين شده جيحون حسين توست
اين شاه کم سپاه که با خيل اشگ و آه
خرگاه زين جهان زده بيرون حسين توست
اين قالب طپان که چنين مانده بر زمين
شاه شهيد ناشده مدفون حسين توست
محتشم کاشانی
تجربه کردیم بسی در جهان
هیچ دلی نیست که دور از بلاست
بهر تو ماتمکده ای بیش نیست
خانه ی دل کز غم و رنج عناست
گریه کنان مردم چشم همه
بهر تو پوشیده سیه در عزاست
مردم دیده همه ماتم زده
دیده ی مردم همه ماتم سراست
مولانا حکیم ملا محمد فضولی بغدادی (بایاتلی)
تنهاي کشتگان همه در خاک و خون نگر
سرهاي سروران همه بر نيزهها ببين
آن سر که بود بر سر دوش نبي مدام
يک نيزهاش ز دوش مخالف جدا ببين
آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلطان به خاک معرکهي کربلا ببين
محتشم کاشانی
نیست سبحه این بس که بر دستست ما را،بلکه هست
دانه ی چندی ز درّ بی بهای کربلا
یا شهید کربلا!از من عنایت کم مکن
چون تو شاه کربلایی من گدای کربلا
مولانا حکیم ملا محمد فضولی بغدادی (بایاتلی)
آن خيمهاي که گيسوي حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
جمعي که پاس ِ مَحملشان داشت جبرئيل
گشتند بيعماري محمل شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امت نبي
روحالامين ز روح نبي گشت شرمسار
محتشم کاشانی
ریخت خون در کربلا از مردم چشم قضا
از ازل این است گویا مقتضای کربلا
هر که اندر کربلا از دیده خون دل نریخت
غالباً آگه نشد از ماجرای کربلا
مولانا حکیم ملا محمد فضولی بغدادی (بایاتلی)
آه از دمي که با کفن خونچکان ز خاک
آل علي چو شعلهي آتش علم زنند
فرياد از آن زمان که جوانان اهل بيت
گلگون کفن به عرصهي محشر قدم زنند
جمعي که زد بهم صفشان شور کربلا
در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
محتشم کاشانی
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.