مشاهده نسخه کامل
: مشاعره سنتی
صفحه ها :
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
[
14]
15
16
17
18
19
20
Turok-71
08-04-2010, 17:38
من بی تو ذره ذره بدان آب می شوم
تا سرزمین سبز تجسم می ایم و
در بین راه عاشق مهتاب می شوم
تو با وفاترین افق دور مبهمی
یادت کنار ساحل دل تاب می خورد
هر قوی تشنه ای که ترک می خورد دلش
از برکه لطیف دلت آب می خورد
مریم حیدرزاده
mahdishata
08-04-2010, 17:47
در جهان چون حسن یوسف کس ندید
حسن آن دید که یوســـــف افرید
Big-Boss
08-04-2010, 18:11
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
حافظ
tirdad_60
08-04-2010, 18:19
از غم جدا مشو که غنا ميدهد به دل
اما چه غم غمي که خدا ميدهد به دل
گريان فرشتهايست که در سينههاي تنگ
از اشک چشم نشو و نما ميدهد به دل
دل پيشواز ناله رود ارغنون نواز
نازم غمي که ساز و نوا ميدهد به دل
شهريار
Big-Boss
08-04-2010, 19:29
لب دریا نسیم و آب و آهنگ
شکسته ناله های موج بر سنگ
مگر دریا دلی داند که ما را
چه توفان هاست دراین سینه تنگ
تب و تابی است در موسیقی آب
کجا پنهان شده است این روح بی تاب ؟
فرازش شوق هستی شور پرواز
فرودش غم سکوتش مرگ و مرداب
سپردم سینه را بر سینه کوه
غریق بهت جنگلهای انبوه
غروب بیشه زارانم درافکند
به جنگلهای بی پایان اندوه
لب دریا گل خورشید پرپر
به هر موجی پری خونین شناور
به کام خویش پیچاندند و بردند
مرا گردابهای سرد باور!
بخوان، ای مرغ مست بیشه دور
که ریزد از صدایت شادی و نور
قفس تنگ است و دلتنگ است ورنه
هزاران نغمه دارم چون تو پرشور
لب دریا غریو موج و کولاک
فروپیچد شب در باد نمناک
نگاه ماه در آن ابر تاریک
نگاه ماهی افتاده بر خاک
پریشان است امشب خاطر آب
چه راهی می زند آن روح بی تاب ؟
سبکباران ساحل ها چه دانند
شب تاریک و بیم موج و گرداب
لب دریا شب از هنکامه لبریز
خروش موجها پرهیز پرهیز
در آن توفان که صد فریاد گم شد
چه برمی اید از وای شباویز
چراغی دور در ساحل شکفته
من و دریا دو همراه نخفته
همه شب گفت دریا قصه با ماه
دریغا حرف من حرف نگفته
فریدون مشیری
سیدعلی فلاح
08-04-2010, 19:48
«همّت» مضاعف میکنیم ، کاری «مضاعف» میکنیم
عطرخوش خوب «ظهور» ، جاری مضاعف میکنیم
بر دست مجروحت قسم «سیّدعلی» از قلب و جان
این «انقلاب» و «رهبرش» یاری مضاعف میکنیم.
.::SMS::.
08-04-2010, 19:56
مرگا به من که با پر طاووس عالمی
یک موی گربه وطنم را عوض کنم
سیدعلی فلاح
08-04-2010, 20:21
من عاشـق آن رهبــر نورانــی خـویشم
آن دلبــر وارستــۀ عـرفـانـی خــویشم
عمـری است غمیـنم ز پریشانـی آن یار
هـر چنـد که محزون ز پریشانی خویشم
مرد عدالت؛ یا علـی! دریاب مــــــــــــا را! .:.:. کان مروت؛ یا علی! دریاب مـــــــــــــــــــا را!
بی حرمتی ها بود و فرزندان زهــــــــــــرا .:.:. بی هیچ قید و قاعده، قانـــــــــــــــون و پروا
آه این سبکباران زندان با چه جرمــــــــــی .:.:. زندان و این فجرآفرینان با چــــــــــه جرمی؟!
اما عزیزان سمت آگاهی حماســـه است .:.:. در عرصه از همراه و همراهی حماسه است
این راه، راه نوح و ابراهیم و موسی است .:.:. این راه، راه پیروان خوب عیــــــــــسی است
راه محمد، راه فرزندان پاکـــــــــــــــــــش .:.:. راه خمینی، عاشقان سینه چـــــــــــــــاکش
آری مگر نه دست حق است و جـــــماعه .:.:. لبیک حق گفتیم ما: سمعاً و طـــــــــــــــاعه
فاطمه راکعی
(پیشنهاد میکنم کل شعر رو بخونین)
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی// که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
ملامت گو چه دریابد میان عاشق و معشوق//نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور//که از هر رقعه دلقش هزاران بیت بیفشانی
حضرت حافظ
سیدعلی فلاح
08-04-2010, 21:39
هر حکم که بر سرم برانی سهلست ز خویشتن مرانم
تو خود سر وصل ما نداری من عادت بخت خویش دانم
هیهات که چون تو شاهبازی تشریف دهد به آشیانم
گر خانه محقرست و تاریک بر دیده روشنت نشانم
گر نام تو بر سرم بگویند فریاد برآید از روانم
شب نیست که در فراق رویت زاری به فلک نمیرسانم
آخر نه من و تو دوست بودیم عهد تو شکست و من همانم
من مهره مهر تو نریزم الا که بریزد استخوانم
من ترک وصال تو نگویم الا به فراق جسم و جانم
مجنونم اگر بهای لیلی ملک عرب و عجم ستانم
شیرین زمان تویی به تحقیق من بنده خسرو زمانم
شاهی که ورا رسد که گوید مولای اکابر جهانم
ایوان رفیعش آسمان را گوید تو زمین من آسمانم
دانی که ستم روا ندارد مگذار که بشنود فغانم
''EHSAN''
08-04-2010, 21:44
من به چشم های بی قرار تو
قول می دهم:
ریشه های ما به اب
شاخه های ما به افتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم!
قیصر امین پور
Ship Storm
08-04-2010, 21:57
من مردم ديدهي جهانم///ديده نبود سزاي پرده
گر غير من است پرده، خود نيست///ورنه منم انتهاي پرده
فخرالدین عراقی
''EHSAN''
08-04-2010, 22:27
هوای گشت زدن تا گذر کشید مرا
از انزوای سکوتم به در کشید مرا
به شوق گشت زدن با تو بود باور کن
به خویش جاذبه شهر اگر کشید مرا
ناصر فیض
alireza fatemi
08-04-2010, 22:42
ای سبز ، ندا دیده به راهت دارد
امّید به گام ِ دادخواهت دارد
راهی که تو می روی زچاه آکنده ست
بادا که نگاه ِ او نگاهت دارد !
م.سحر
.::SMS::.
08-04-2010, 23:05
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
حافظ
''EHSAN''
08-04-2010, 23:59
ثلاثین و ثلاثین و ثلاثین
به حق سوره طه و یس
که این رنج بزرگ بردار از ما
به حقش یا غیاث المستغیثین
بیت اول: ....
بیت دوم: خودم
mahdishata
09-04-2010, 00:56
نامدگان و رفتگان از دو کرانه زمان
سوی تو میدوند هان ای تو همیشه در میان
اه که میزند برون از سرو سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو میکشد کمان
Big-Boss
09-04-2010, 01:56
نیلوفران برایید
نیلوفران خفته ی نیلاب های روشن
نیلوفران سبز فلق های دور
از خواب راهبانه بپرهیزید
نیلوفران خواب
و آنگاه
بیدار و شعله ور
تا آسمان برکه فراز ایید
نیلوفران که خفته شمایید
یاران چگونه بایدم از دشت ها گذشت
تا باغ ارغوان ؟
م.آزاد
نادیده من از عشق تو یک روز فراغ
بهره نبرد مرا ز وصلت جز داغ
کردی تن من ز تاب هجران چو کناغ
تا خو داری تو دوست کشتن چو چراغ
mahdishata
09-04-2010, 09:29
غلام همت انم که زیر چرخ کبود
زهرچه رنگ تعلق پذیرد ازاد است
سیدعلی فلاح
09-04-2010, 09:45
تصویر خدا عکس گل آمنه است
بر روی دلم عکس علی قائمه است
احمد بودش یار و علی یاور او
هر کس که محب علی خامنه است
mahdishata
09-04-2010, 10:57
تامرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
هر بیشه گمان مبر که خالیست
شاید که پلنگ خفته باشد
دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش// که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس
وگر کمین بگشاید غمی ز گوشه دل// حریم درگه پیر مغان پناهت بس
به صدر مصطبه نشین و ساغری می نوش// که این قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس
زیادتی مطلب کار بر خود آسان کن //صراحیی می لعل و بتی چو ماهت بس
mahdishata
09-04-2010, 11:14
سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش
بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام
اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام
حافظ
Big-Boss
09-04-2010, 14:49
می چرخم و می رقصم و می نوشم از این جام
بیخود شده از خویشم و از گردش ایام
این عشق الهی است حق لایتناهی است
این عشق الهی است این شور خدایی است
رومی
mahdishata
09-04-2010, 14:54
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
Big-Boss
09-04-2010, 15:05
در اين زمانه بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قيل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را
برای اين همه ناباور خيال پرست؟
به شب نشينی خرچنگهای مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟
رسيده ها چه غريب و نچيده می افتند
به پای علفهای هرزه باغ کال پرست
رسيده ام به کمالی که جز اناالحق نيست
کمال دار برای من کمال پرست
هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری است
به تنگ چشمی نامردم زوال پرست
محمدعلی بهمنی
mahdishata
09-04-2010, 15:15
تویی بهانه ی آن ابرها که می گریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی
.::SMS::.
09-04-2010, 15:20
یک گوشه میان اشکها، مادرها
یک گوشه، وداع دختران با سرها
ای غزه تکان مخور که در آغوشت
خواباند تمامی علی اصغرها
هر چند به جای آب، آتش بدهید
هرگز نتوانید به بادش بدهید
در خاک، هزار لاله دارد غزه
چشمش نزنید! و ان یکادش بدهید
عارفه دهقانی
Mr.Lover
09-04-2010, 15:23
درس عبــرت خوانــــد از اوراق من / هر که سوی من، بفکرت بنگريست
خرمم، با آنکه خارم همسر است / آشنـــا شد با حوادث، هر که زيست
پروين اعتصامی
.::SMS::.
09-04-2010, 15:27
تا در این خاک بذر زیتون هست دیر یاسین و بیتحانون هست
هست ـ تا در رگ زمین خون هست ـ ریشهاش (خاک اگر مصادره شد)
سامری بمب فسفری دارد، از فلسطین دلِ پُری دارد
گاو او سر به آخوری دارد، رامِ آن مادهگرگِ ساحره شد
آی غزّه! بیا و با ما باش، بیخیالِ عربجماعت شو
سیمِ ما وصل شد، ببخش اگر که زبان دلم محاوره شد!
عباس احمدی
mahdishata
09-04-2010, 15:29
دل گــفـت وصــالــش بـه دعــا بـاز تـوان یـافـت
عـمـریسـت که عمـرم همه در کـار دعــا رفـت
.::SMS::.
09-04-2010, 15:32
تمام مشکلات فلسطین حل خواهد شد
کافی ست ما نباشیم
و شاعران خفقان بگیرند
کافی ست چشم ها را ببندیم و کشتی کج نگاه کنیم
یا سرگرم انتخاب دختران شایسته سارکوزی شویم
کافی ست افغان ها
تنها یک زلمای ذلیل زاد داشته باشند
ایرانی ها
یک نوری زاده
تا خلیج فارس الخلیج شود
کافی ست محمد حرب ترور شود
کافی ست یحیی عیاش ها منفجر شوند و
تهران سکوت کند
چه فرق می کند اسماعیل هنیه باشد یا محمود عباس
خالد مشعل باشد یا سلام فیاض
360 کیلومتر نوار غزه باشد یا یک آپارتمان 36 متری
با پرچم سفید
نگاه کن و لذت ببر
از خادم الحرمینی که العربی می رقصد
از پادشاه کوچک امانی
که با فرشته های یهودی تزویج شد
نگاه کن که پادشاه رشید طرابلس
چگونه یک روبات شد
نه از میان این همه اعراب
کسی کاری نمی کند
رجال شان دست بوس رایس اند
نساء شان دست بوس بوش
مگر بازشکاری ولیعهد دوبی
کاری کند
و دست بوش را گاز بگیرد
به اشتباه!
علیرضا قزوه
SevenART
09-04-2010, 15:41
طاقت من طاقت دل طاقت سنگ است ،
غزل پریده رنگ است ،
دل ترانه تنگ است ،
نه در زمین نه در زمان جای درنگ است
بیا که وقت تنگ است مرا حوصله تنگ است مرا حوصله تنگ است...
هرکسی هم نفسم شد دست آخر قفسم شد
من ساده به خیالم همه کار و کسم شد
اون که عاشقانه خندیید خنده های من را دزدید
پشت پلک مهربونی خواب یه توطئه می دید
رسیده ام به نا کجا
خسته از این حال و هوا
حدیث تنگ است مرا طاقت من نیست
داریوش ....
Big-Boss
09-04-2010, 15:42
تا سرزمین سبز تجسم می آیم و
در بین راه عاشق مهتاب می شوم
مریم حیدرزاده
sepid12ir
09-04-2010, 17:39
مجنون شدهام از بهر خدا
زان زار تو مرا یک سلسله کن
مولانا
نماز شام غریبان چو گریه آغازم// به مویه های غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار// که از جهان ره و رسم سفر بر اندازم
مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ
ولی معاشر رندان پارسا میباش
Big-Boss
09-04-2010, 20:22
شب لذیذی بود
اما پشه ها هم بودند
بودند تا شب را بر ما بشکنند
و از طراوت تهی سازند
ما جانب صبر پیشه کردیم
جانب مبارزه
آنها می فهمیدند
ولی خود را به نفهمی زدن در ذات شان بود
مانند بعضی دوست نمایان
ما همواره جانب صداقت را رها نکردیم
چون سبز و خوشرنگ و زیبا بود
آنها به قصد خونخواری می آمدند
به قصد قتل خون
و این صمیمانه ناگوار بود
قاسم حسن نژاد
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید
زان که آن جا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
==
حافظ
''EHSAN''
09-04-2010, 20:34
شب عاشقان بی دل چه شب دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
نمی دونم (سعدی یا حافظ)
tirdad_60
09-04-2010, 22:10
درد سرم نيست ز صفرا و تب * از مي عشقست سرم پر خمار
..........................
اين همه شيوه ست مرادش توي * اي شكرت كرده دلم را شكار
..........................
جان من از ناله چو طنبور شد * حال دلم بشنو از آواز تار
..........................
مولانا
Ship Storm
09-04-2010, 23:06
رام تو نميشود زمانه///رام از چه شدي، رميدن آموز
منديش که دام هست يا نه///بر مردم چشم، ديدن آموز
پروین اعتصامی
.::SMS::.
10-04-2010, 00:26
ز چشم بسته هلا مُهر خواب بردارید
به دفع فتنه، قدم با شتاب بردارید
سپاه تفرقه بر طبل اتحاد زده ست
ز پیش چشم جهان بین حجاب بردارید
به نور بینش خورشید رهبری آنک
ز چهره های منافق نقاب بردارید
فلات نور چراگاه گاو نیست
طمع ز مزرعه انقلاب بردارید
قادر طهماسب
دمش گرم
Big-Boss
10-04-2010, 00:45
در آنجا که جفا با مردمان شد
جفا با مردمان از سوی شیخان,به نام حضرت صاحب زمان شد
هادی خرسندی
در دل کردی قصد بداندیشی ما
ظاهر کردی عیب کمابیشی ما
ای جسته به اختیار خود خویشی ما
بگرفت ملالتت ز درویشی ما
در دل کردی قصد بداندیشی ما
ظاهر کردی عیب کمابیشی ما
ای جسته به اختیار خود خویشی ما
بگرفت ملالتت ز درویشی ما
.::SMS::.
10-04-2010, 05:55
از شهیدان مانده تنها جامه ای
مانده تنها استخوانی و پلاک و نامه ای
گر وصیت نامه ها را خوانده ای
پس چرا بین دوراهی مانده ای
یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه کرمش کارساز من
نقشی بر آب میزنم از گریه حالیا
تا کی شود قرین حقیقت مجاز من
==
حافظ
mahpesar
10-04-2010, 11:31
نالیدن بیحساب سعدی // گویند خلاف رای داناست
از ورطــه ما خــبر ندارد // آســوده که بر کنـار دریاست
سعدی
Big-Boss
10-04-2010, 11:57
تا بتواني ميِ مصفا ميخور
با دوست بر غم دل اعدا ميخور
منديش كه فردا رمضانست امروز
مي ميخور و فردا غم فردا ميخور
عبید زاکانی
رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
اگر تو زخم زنی، به که دیگری مرهم
و گر تو زهر دهی، به که دیگری تریاک
==
حافظ
Big-Boss
10-04-2010, 12:13
کس این معما پرسید و من ندانستم
هرآنکه حل کند آنرا به من صواب کند
به غیر ملت ایران کدام جانورست
که جفت خود نادیده انتخاب کند؟
ایرج میرزا
سیدعلی فلاح
10-04-2010, 12:22
دل را زبي خودي سر از خود رميدن است
جان را هوا ي از قفس تن پريدن است
mahdishata
10-04-2010, 12:38
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
Big-Boss
10-04-2010, 12:42
شب تاریک و سنگستون و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگهدارنده اش نیکو نگه داشت
وگرنه صد قدح نفتاده بشکست
باباطاهر
mahdishata
10-04-2010, 13:00
تو اگر به هر نگاهی ببری هزارها دل ****نرسد بدان نگارا که دلی نگاه داری
دگران روند تنها به مثل به قاضی اما *****تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری
Big-Boss
10-04-2010, 13:50
پریا
یكی بود یكی نبود
زیر گنبد كبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.
زار و زار گریه می كردن پریا
مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.
گیس شون قد كمون رنگ شبق
از كمون بلن ترك
از شبق مشكی ترك.
روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.
از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج شبگیر می اومد...
" - پریا! گشنه تونه؟
پریا! تشنه تونه؟
پریا! خسته شدین؟
مرغ پر شسه شدین؟
چیه این های های تون
گریه تون وای وای تون؟ "
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میكردن پریا
مث ابرای باهار گریه می كردن پریا
***
" - پریای نازنین
چه تونه زار می زنین؟
توی این صحرای دور
توی این تنگ غروب
نمی گین برف میاد؟
نمی گین بارون میاد
نمی گین گرگه میاد می خوردتون؟
نمی گین دیبه میاد یه لقمه خام می كند تون؟
نمی ترسین پریا؟
نمیاین به شهر ما؟
شهر ما صداش میاد، صدای زنجیراش میاد-
پریا!
قد رشیدم ببینین
اسب سفیدم ببینین:
اسب سفید نقره نل
یال و دمش رنگ عسل،
مركب صرصر تك من!
آهوی آهن رگ من!
گردن و ساقش ببینین!
باد دماغش ببینین!
امشب تو شهر چراغونه
خونه دیبا داغونه
مردم ده مهمون مان
با دامب و دومب به شهر میان
داریه و دمبك می زنن
می رقصن و می رقصونن
غنچه خندون می ریزن
نقل بیابون می ریزن
های می كشن
هوی می كشن:
" - شهر جای ما شد!
عید مردماس، دیب گله داره
دنیا مال ماس، دیب گله داره
سفیدی پادشاس، دیب گله داره
سیاهی رو سیاس، دیب گله داره " ...
***
پریا!
دیگه تو روز شیكسه
درای قلعه بسّه
اگه تا زوده بلن شین
سوار اسب من شین
می رسیم به شهر مردم، ببینین: صداش میاد
جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد.
آره ! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لابه لا
می ریزد ز دست و پا.
پوسیده ن، پاره می شن
دیبا بیچاره میشن:
سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می بینن
سر به صحرا بذارن، كویر و نمك زار می بینن
عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمی دونین پریا!]
در برجا وا می شن، برده دارا رسوا می شن
غلوما آزاد می شن، ویرونه ها آباد می شن
هر كی كه غصه داره
غمشو زمین میذاره.
قالی می شن حصیرا
آزاد می شن اسیرا.
اسیرا كینه دارن
داس شونو ور می میدارن
سیل می شن: گرگرگر!
تو قلب شب كه بد گله
آتیش بازی چه خوشگله!
آتیش! آتیش! - چه خوبه!
حالام تنگ غروبه
چیزی به شب نمونده
به سوز تب نمونده،
به جستن و واجستن
تو حوض نقره جستن
الان غلاما وایسادن كه مشعلا رو وردارن
بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش كنن
عمو زنجیر بافو پالون بزنن وارد میدونش كنن
به جائی كه شنگولش كنن
سكه یه پولش كنن:
دست همو بچسبن
دور یاور برقصن
" حمومك مورچه داره، بشین و پاشو " در بیارن
" قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو " در بیارن
پریا! بسه دیگه های های تون
گریه تاون، وای وای تون! " ...
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می كردن پریا
مث ابرای باهار گریه می كردن پریا ...
***
" - پریای خط خطی، عریون و لخت و پاپتی!
شبای چله كوچیك كه زیر كرسی، چیك و چیك
تخمه میشكستیم و بارون می اومد صداش تو نودون می اومد
بی بی جون قصه می گف حرفای سر بسه می گف
قصه سبز پری زرد پری
قصه سنگ صبور، بز روی بون
قصه دختر شاه پریون، -
شما ئین اون پریا!
اومدین دنیای ما
حالا هی حرص می خورین، جوش می خورین، غصه خاموش می خورین
[ كه دنیامون خال خالیه، غصه و رنج خالیه؟
دنیای ما قصه نبود
پیغوم سر بسته نبود.
دنیای ما عیونه
هر كی می خواد بدونه:
دنیای ما خار داره
بیابوناش مار داره
هر كی باهاش كار داره
دلش خبردار داره!
دنیای ما بزرگه
پر از شغال و گرگه!
دنیای ما - هی هی هی !
عقب آتیش - لی لی لی !
آتیش می خوای بالا ترك
تا كف پات ترك ترك ...
دنیای ما همینه
بخوای نخواهی اینه!
خوب، پریای قصه!
مرغای شیكسه!
آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود؟
كی بتونه گفت كه بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما
قلعه قصه تونو ول بكنین، كارتونو مشكل بكنین؟ "
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می كردن پریا
مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.
***
دس زدم به شونه شون
كه كنم روونه شون -
پریا جیغ زدن، ویغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن
[ پائین اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن
[ خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر كنده شدن،
[ میوه شدن هسه شدن، انار سر بسّه شدن، امید شدن یاس
[ شدن، ستاره نحس شدن ...
وقتی دیدن ستاره
یه من اثر نداره:
می بینم و حاشا می كنم، بازی رو تماشا می كنم
هاج و واج و منگ نمی شم، از جادو سنگ نمی شم -
یكیش تنگ شراب شد
یكیش دریای آب شد
یكیش كوه شد و زق زد
تو آسمون تتق زد ...
شرابه رو سر كشیدم
پاشنه رو ور كشیدم
زدم به دریا تر شدم، از آن ورش به در شدم
دویدم و دویدم
بالای كوه رسیدم
اون ور كوه ساز می زدن، همپای آواز می زدن:
" - دلنگ دلنگ، شاد شدیم
از ستم آزاد شدیم
خورشید خانم آفتاب كرد
كلی برنج تو آب كرد.
خورشید خانوم! بفرمائین!
از اون بالا بیاین پائین
ما ظلمو نفله كردیم
از وقتی خلق پا شد
زندگی مال ما شد.
از شادی سیر نمی شیم
دیگه اسیر نمی شیم
ها جستیم و واجستیم
تو حوض نقره جستیم
سیب طلا رو چیدیم
به خونه مون رسیدیم ... "
***
بالا رفتیم دوغ بود
قصه بی بیم دروغ بود،
پائین اومدیم ماست بود
قصه ما راست بود:
قصه ما به سر رسید
غلاغه به خونه ش نرسید،
هاچین و واچین
زنجیرو ورچین!
احمد شاملو
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
mahdishata
10-04-2010, 14:23
قوانین
4- دقت کنید حداقل 2بیت . حداکثر 4بیت ارسال نمایید
پایبندی به قوانین
حالا +-2 بیت قبوله نه 4تا ورق A4
----------------------------------
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم
که به روی دوست ماند که بر افکند نقابی
سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد
که در آب مرده بهتر ،که در آرزوی آبی
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
==
حافظ
Big-Boss
10-04-2010, 14:35
پست تکرای--------------------
Big-Boss
10-04-2010, 14:41
پست تکرای--------------------
Miss Artemis
10-04-2010, 14:41
دل شماست که بیدار است
چو ماه در شب رویایی
دل من است که وا مانده ست
دل من است که از من نیست
Miss Artemis
10-04-2010, 14:46
پست تکرای--------------------
ای بابا .........
چرا هی عوض میکنین؟
mahdishata
10-04-2010, 15:01
دل شماست که بیدار است
چو ماه در شب رویایی
دل من است که وا مانده ست
دل من است که از من نیست
توبه کردم که دگر باده پرستی نکنم
نخورم می نکشم عربده,مستی نکنم
مست بودم که چنین توبه بیجا کردم
توبه کردم که دگر توبه مستی نکنم
ایشالا درست نوشتم:31:
sepid12ir
10-04-2010, 15:05
من روح كويرم . دل دريايي من كو ؟
آرامش يك عمر شكيبايي من كو ؟
مردم همگي سنگ شده شيشه پرستند !
آن آيت گم گشته ي فردايي من كو؟
''EHSAN''
10-04-2010, 15:30
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
.....
Miss Artemis
10-04-2010, 15:51
یک شب،کدام شب؟شب مرگ ستاره ها
یک کهکشان سوخته دیدم که سر نداشت
بر دوش باد صبح چو خاکسترش گذشت
گفتم کفن زمانه از این خوبتر نداشت
سیدعلی فلاح
10-04-2010, 16:00
تک و تنها اسیر می میرم...
تو بیا می خورم قسم به خدا...
چون بگویی بمیر می میرم...
مهدیا ای تمام هستی من...
گر نیایی فقیر می میرم...
''EHSAN''
10-04-2010, 16:25
من نه ان رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
حافظ
sepid12ir
10-04-2010, 16:52
مکانم لا مکان باشد، نشانم بی نشان باشد
نه تن باشد، نه جان باشد، که من از جان جانانم
مولانا
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت
سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست
==
حافظ
mahpesar
10-04-2010, 18:26
تنم از واســطــه دوری دلــبــر بـگــداخت
جانم از آتـش مــهر رخ جـانانه بـســوخـت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خــرقــه زهــد مــرا آب خـــرابــات بــبـرد
خانه عقل مرا آتـش مـیــخانه بــسـوخـت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکـست
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مـردم چـشـم
خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نـوش دمـی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
حافظ
Big-Boss
10-04-2010, 18:29
تازه خبر چی دارین ؟
خبر مَبَر چی دارین؟
مرشد باشی چی میگه ؟
هی قصّه از کی میگه ؟
واسه ی چی پول می گیره ؟
چرا نزول می گیره ؟
یغما گلرویی
SevenART
10-04-2010, 18:54
ما دوتا پرنده بودیم خونمون رو سقف ابرا
توی آسمون شادی بیخیال فکر فردا
اما یک روزنمی دونم که ته افق چه دیدی
که گذشتی از من آسون تک و تنها پر کشیدی
تو این راه نرفته حالا من موندم و غم
تنم زخمیه راهه یه دنیا درد و ماتم
رفیق آسمونی به کجا پر کشیدی
غم تنهایی و تو چشمام ندیدی
با صدای غم گرفته توی تنهایی می خونم
اگه رفتی از کنارم من به یاد تو میمونم
میدونی از تو جدایی برای من خیلی درده
شب و روزم دیگه بی تو ساکت و تیره و سرده
تنم زخمیه درده پرو بالم شکسته
غم تلخ جدایی روی قلبم نشسته
رفیق نیمه راهم به کجا پر کشیدی
غم تنهایی و تو چشمام ندیدی
پرنده شعر و آهنگ و صدا : امید عراقی
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
یا رب به وقت گل گنه بنده عفو کن
وین ماجرا به سرو لب جویبار بخش
==
حافظ
sepid12ir
10-04-2010, 20:14
شكر آنرا كه تو در عشرتي از مرغ چمن
عشوه اي زان لب شيرين شكر يار بيار
.::SMS::.
10-04-2010, 20:29
روسیاهان هوی٬ در غرب تاریک هوس
عشق را در مشرق خاور نمی دانند چیست
آیت خورشید را بگذار هرگز نشنوند
جز نگاه کور و حرف کر نمی دانند چیست
می به چشم این جماعت باده انگوری است
معنی عرفانی ساغر نمی دانند چیست
خواستم از آتش محشر به جان هاشان زنم
باز دیدم آتش محشر نمی دانند چیست
علیرضا قزوه
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار
حافظ چو رفت روزه و گل نیز میرود
ناچار باده نوش که از دست رفت کار
''EHSAN''
10-04-2010, 20:43
راز من است غنچه لب های سرخ تو
راز مرا برای کسی بازگو مکن
دیدار ما تصور یک بی نهایت است
با یکدگر دو اینه را روبرو نکن
فاضل نظری
.::SMS::.
10-04-2010, 21:14
نه! امیدی به شما نیست، حقارت، آزاد
هرچه خواهید بگویید، جسارت، آزاد
آبروی وطنم یوسف بازار شده ست
ثمن بخس ، فراوان و تجارت ، آزاد
شیختان با همه شیرینی و شهرآشوبی
فتویِ فتنه فرستاد : شرارت ، آزاد
راه بر مشت گره کرده ی مردم بستید
تا به دشمن شود انگشت اشارت، آزاد
حرم از دست حرامی نگرفتیم که باز
پیک و پیغام فرستید که غارت، آزاد
میلاد عرفان پور
Big-Boss
10-04-2010, 21:36
lol
دریچه های آواز رو به ترانه بسته س
آینه ی دلامون یه اینه ی شکسته س
اما طنین رؤیا هنوز ترانه سازه
هنوز تو این سیاهی چن تا دریچه بازه
یغما گلرویی
هزار دشمـنم ار می کـنند قصـد هـلاک
گـرم تـو دوسـتی از دشمنان نـدارم باک
مــــرا امـید وصـــال تـــو زنــده مـــیدارد
وگرنه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
=-=
حضــرت حافـظ
sepid12ir
10-04-2010, 22:28
كنون با بار پيري آرزومندم كه برگردم
به دنبال جواني كوره راه زندگاني را
به ياد يار ديرين كاروان گم كرده را مانم
كه شب در خواب بيند همرهان كارواني را
شهریار
.::SMS::.
10-04-2010, 22:44
ایران من! بشارت آزادی ات رسید
بار دگر ز باختر اسکندر آمده
در اردویی که رنگ سیادت لوای اوست
در حیرتم ز شام چرا لشکر آمده؟!
هر چند آشناست نمی دانمش چرا
با اجنبی به معرکه همسنگر آمده؟!
این لیلة المبیت و دم امتحان ماست
از هر قبیله توطئه را خنجر آمده
شهرستانی
Ship Storm
10-04-2010, 22:52
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد*** هر پاکروی که بود تردامن شد
گویند شب آبستن و این است عجب ***کاو مرد ندید از چه آبستن شد
حافظ
Big-Boss
10-04-2010, 22:53
دوست داشتن
درد است
نه دردی که از پای بیفکند .
دوست داشتن
زخم است
زخمی که انسان
با دست خویش بر قلب میزند .
جریانی تند و دائم
از مبداء تا مقصد
دوست داشتن
فریاد همیشگی قلبها است
و دردی است
که مرحمش
درد است !
رضا عباس نژاد
mahdishata
11-04-2010, 02:27
تن زجان و جان ز تن مستور نيست
ليک کس را ديد جان دستور نيست
mahdishata
11-04-2010, 02:27
تن زجان و جان ز تن مستور نيست
ليک کس را ديد جان دستور نيست
.::SMS::.
11-04-2010, 07:17
ترا،ای کهن پیر جاوید برنا
ترا دوست دارم ، اگر دوست دارم
ترا ، ای گرانمایه ، دیرینه ایران
ترا ای گرامی گهر دوست دارم
ترا ، ای کهن زاد و بوم بزرگان
بزرگ آفرین نامور دوست دارم
م. امید
lolما بیشتر:39:
من ارزان که گردم به مستی هلاک .:.:. به آیین مستان بریدم به خاک
به تابوتی از چوب تاکم کنیــــــــــــد .:.:. به راه خرابات خاکم کنـــــــید
میارید بر گور من جز ربـــــــــــــــاب .:.:. مریزید در ماتمم جــــز شراب
به شرطی که در انـــــدوه مرگ من .:.:. ننالد به جز مطرب و چـنگ زن
حافظ
Dew Drop
11-04-2010, 11:22
نه من از دست نگارين تو مجروحم وبس
كه به شمشير غمت كشته چو من بسيارند
عجب از چشم تو دارم كه شبانش تا روز
خواب ميگيرد وشهري زغمت بيدارند
سیدعلی فلاح
11-04-2010, 12:31
دستم نمي رسد كه دل از سينه بركنم
باري علاج شكر گريبان دريدن است
.::SMS::.
11-04-2010, 14:20
تو کسي نيستي آخر، نه مرادي، نه مريد
نه معاويه، نه مولا ، نه حسيني، نه يزيد
تو يکي هستي مثل همه لبريز خلل
اين همه خبط و خطا از تو بعيد است بعيد
از تو و خيل شمايي که شماييد هنوز
که نه اوييد و نه خويش ايد، گرفتار من ايد
که شما دل نسپرديد به همراهي عشق
که شما بر سر آنيد فقط دل ببريد
عیرضا قزوه
Miss Artemis
11-04-2010, 14:32
دلم تا دست بر دامان در زد
دو دستی سنگ شیون را به سر زد
امیدم مشت نومیدی به در کوفت
نگاهم میخ در قفل قدر کوفت
قادر طهماسبی
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی .:.:. پروانه مراد رسید ای محب خموش
حافظ
Miss Artemis
11-04-2010, 14:45
شرر در جان وحشی زد غم آن یار سیمین تن
زوی غافل نباشید ای رفیقان تا سحر امشب
وحشی بافقی
mahdishata
11-04-2010, 14:57
بازآي و بر چشمم نشين اي دلستان نازنين
کآشوب و فرياد از زمين بر آسمانم مي رود
شب تا سحر مي نغنوم و اندرز کس مي نشنوم
وين ره نه قاصد مي روم کز کف عنانم مي رود
Mr.Lover
11-04-2010, 15:14
در خدمت تو چو صرف شد عمر دراز
گفتم که مگر با تو شوم محرم راز
کی دانستم که بعد چندين تک و تاز
در تو نرسم وز دو جهان مانم باز
ابوسعید ابوالخیر
.::SMS::.
11-04-2010, 15:45
زمانه ای ست که گل پوست می کنند اینجا
خوشا به ذوق تماشاگر گلاب فروش
سلام بر همه الا به قلب مغلوبان
سلام بر همه الا به انقلاب فروش
شما که خون دل خلق را پیاله شدید
شرور شهر شمایید یا شراب فروش؟
mahdishata
11-04-2010, 15:48
شبی که آوایِ نیِ تو شنیدم
چو آهوی تشنه پیِ تو دویـدم
دوان دوان تا لبِ چشمه رسیدم
نشانه ای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجایی؟ که رخ نمی نمایی
یا رب این آتش که در جان من است
سرد کن زان سان که کردی بر خلیل
من نمییابم مجال ای دوستان
گر چه دارد او جمالی بس جمیل
==
حافظ
mahdishata
11-04-2010, 16:13
لذت دلتنگی باد بر آن غنچه حرام******که به امداد صبا میل شکفتن دارد
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
==
حافظ
mahdishata
11-04-2010, 16:46
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه
Mr.Lover
11-04-2010, 17:10
هر که پيوند تو جويـــد، خـــوار است / هر که نزديــک تـو آيــد، رسواست
حاجب قصر تو، هر روز خسی است / بسر کوی تو، هر شب غوغاست
مــا تـــو را سيــــر نــديــديــم دمـــــی / خار ديديم همی از چپ و راست
پروين اعتصامی
mahpesar
11-04-2010, 17:41
تا چند اسـیر رنگ و بو خواهـی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد
گر چـشـمه زمـزمـی و گر آب حـیات
آخــر به دل خاک فرو خـواهـی شـد
خیام
.::SMS::.
11-04-2010, 18:54
داد و بیداد که در محفل ما، رندی نیست
که بَرش شکوه برم ، داد ز بیداد کشم
شادیم داد ، غمم داد و جفا داد و وفا
با صفا منّت آنرا که به من داد کشم
عاشقم ، عاشق روی تو ، نه چیز دگری
بار هجران و وصالت به دل شاد کشم
روح خدا
مغرور سخن مشو که توحید خدا .:.:. واحد دیدن بود نه واحد گفتن
ابو سعید ابوالخیر
Dew Drop
11-04-2010, 22:37
نه هر كه چهره برافروخت دلبري داند
نه هر كه آينه سازدسكندري داند
نه هر كه طرف كلاه كج نهادو تند نشست
كلاه داري وايين سروري داند
توبندگي چو گدايان به شرط مزدمكن
كه دوست خود روش بنده پروري داند
.::SMS::.
11-04-2010, 23:10
در هيچ دلی، نيست بجز تو هوسی
ما را نبود به غير تو دادرسی
كس نيست كه عشق تو ندارد در دل
باشد كه به فرياد دل ما برسی
روح خدا
یک روز دلت به مهر ما نگـراید .:.:. دیوت همه جز راه بــــــلا ننماید
تا لاجرم اکنون که چنینت باید .:.:. میگوید من همی نگویم شاید
سنائی
در بند بلای آن بت کش بودن
صد بار بتر زان که در آتش بودن
اکنون که فریضهست بلاکش بودن
خوش باید بود وقت ناخوش بودن
Madame Tussaud
12-04-2010, 09:27
نخلي که قد افراشت، به پستي نگرايد
شاخي که خم آورد، دگر راست نيايد
ملکي که کهن گشت، دگر تازه نگردد
چو پير شود مرد، دگر دير نپايد
فرصت مده از دست، چو وقتي به کف افتاد
کاين مادر اقبال همه ساله نزايد
با همت و با عزم قوي ملک نگهدار
کز دغدغه و سستي کاري نگشايد
گر منزلتي خواهي، با قلب قوي خواه
کز نرمدلي قيمت مردم نفزايد
با عقل مردد نتوان رست ز غوغا
اينجاست که ديوانگيي نيز ببايد
يا مرگ رسد ناگه و آسوده شود مرد
يا کام دل از شاهد مقصود برآيد
راه عمل اين است، بگوييد ملک را
تا جز سوي اين ره سوي ديگر نگرايد
ياران موافق را آزرده نسازد
خصمان منافق را چيره ننمايد
ملك الشعراي بهار
دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان است
که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد
==
حافظ
mahpesar
12-04-2010, 11:35
درد دل مـن از حـد و انـدازه درگـذشـت
از بس که اشک ریختم آبم ز سر گذشت
پایم ز دسـت واقـعه در قـیر غم گـرفت
کارم ز جور حادثـه از دسـت درگـذشت
بر روی من چو بر جـگر من نماند آب
بس سیلهای خون که ز خون جگر گذشت
هر شب ز جور چرخ بلایی دگر رسـید
هر دم ز روز عمر به دردی دگر گذشت
خواب و خورم نماند و گر قصه گویمت
زان غصهها که بر من بی خواب و خور گذشت
اشکـم به قعـر سیـنهٔ ماهی فـرو رسید
آهــم از روی آیــنــهٔ مـاه درگــذشــت
در بر گرفت جان مرا تیر غم چـنانک
پیکان به جان رسید وز جان تا به بر گذشت
بر جان من که رنج و بلایی ندیده بود
چندین بلا و رنج ز دردم بدر گذشـت
بر عمر من اجل چو سحرگاه شام خورد
زان شام آفتـاب من اندر سـحر گذشت
عطار چون که سایهٔ عزت بر او نماند
چون سایهای ز خواری خود در به در گذشت
عطار
SevenART
12-04-2010, 11:43
الا ای ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول و بعد انداخت مشکلها (و دوری و این چیز میزها...)
سیدعلی فلاح
12-04-2010, 12:15
ایوان رفیعش آسمان را گوید تو زمین من آسمانم
دانی که ستم روا ندارد مگذار که بشنود فغانم
.::SMS::.
12-04-2010, 12:26
مردم فريب و فتنه جهان را گرفته است
مکر و ريا زمين و زمان را گرفته است
اي مردم صداقت و اي مردم ريا
اي مردم زور و زر و فقر و بوريا
ديروزتان حماسه و تکبير و طبل و تير
امروزتان تجمل و خاموشي و دريغ
ديروزتان گرسنگي و غيرت و غرور
امروزتان غارت و ساز و سرور و سور
ديروزتان صلابت کوه و خروش رود
ديروزتان فراز و امروزتان فرود
mahdishata
12-04-2010, 12:56
در دیگران میجوییم اما بدان ای دوست
این سان نمیابی ز من حتی نشان ای دوست
من در تو گم گشتم مرا در خود صدا میزن
تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست
سیدعلی فلاح
12-04-2010, 13:06
تنها به اشارتي ز رهبر کافيست
تا ريشه هر چه فتنه را خشکانيم
.::SMS::.
12-04-2010, 13:19
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم
فارغ از خود شدم و كوس اناالحق بزدم
همچو منصور خريدار سرِ دار شدم
غم دلدار فكنده است به جانم، شرری
كه به جان آمدم و شهره بازار شدم
درِ ميخانه گشاييد به رويم، شب و روز
كه من از مسجد و از مدرسه، بيزار شدم
جامه زهد و ريا كَندم و بر تن كردم
خرقه پير خراباتی و هشيار شدم
واعظ شهر كه از پند خود آزارم داد
از دم رند می آلوده مددكار شدم
بگذاريد كه از بتكده يادی بكنم
من كه با دستِ بت ميكده، بيدار شدم
روح خدا
mahdishata
12-04-2010, 15:14
من قانعم٬ آن بخت جاويدان نمي خواهم
گر مي تواني يك نفس با من بمان٬ اي دوست
يا نه٬ تو هم با هر بهانه شانه خالي كن
از من٬ من اين برشانه ها بار گران٬ اي دوست
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
==
حافظ
sasan816
12-04-2010, 15:47
ای در از اشکست خود بر سر مزن
کز شکستن روشنی خواهی شدن
همچنین اشکسته بسته گفتنی ست
حق کند آخر درستش کو غنی ست
مولانا جلال الدین محمد بلخی
تو خفتهای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله از این ره که نیست پایانش
==
حافظ
سیدعلی فلاح
12-04-2010, 15:58
شهری به آتش می کشیم
گر تو لبت را تر کنی
ما چون گلی در دست تو
، کاش ما را پرپر کنی
بر رشته های معجر زهرا (س) قسم سید علی
خنجر به حنجر می زنیم گر تو هوای سر کنی......
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا در آغوش که میخسبد و همخانه کیست
==
حافظ
سیدعلی فلاح
12-04-2010, 16:09
تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی
تو طبیب همه بودی ز چه بیمار شدی
تو که فارغ شده بودی ز همه کون و مکان
دار منصور شکستی همه تن دار شدی
عشق معشوق و غم دوست زند بر تو شرر
ای که در قول و عمل شهره بازار شدی
مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی
ای که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی
خرقه پیر خراباتی ما سیره توست
امت از گفته دربارتو هشیار شدی
واعظ شهر همه عمر نبرد مستی و لاف
دم عیسای مسیح از تو پدیدار شدی
یاری از ما بنما ای شده آسوده ز غم
که بریدی ز همه خلق و به حق یار شدی
یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یک دانه کیست
گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی تو
زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست
haj mohammade
12-04-2010, 16:30
شکفتگيش چو هر روز نيست حالي هست
گر غلط نکنم از منش ملالي هست
وحشي بافقي
mahdishata
12-04-2010, 16:35
یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یک دانه کیست
گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی تو
زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
==
حافظ
.::SMS::.
12-04-2010, 16:54
دانی که را سزد صفت پاکی
آنکو وجود پاک نیالاید
در تنگنای پست تن مسکین
جان بلند خویش نفرساید
دزدند خود پرستی و خودکامی
با این دو فرقه راه نپیماید
تا خلق ازو رسند بسایش
هرگز بعمر خویش نیاساید
پروین اعتصامی
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
==
حافظ
هشت بهشت
12-04-2010, 17:14
قوري به قلم قلم به قوري ....... تو عشق مني گوگوري مگوري :31:
-------------------------
يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم .........دولت صحبت آن مونس جان ما رابس
از در خو يش خدا را به بهشتم مفرست ..........كه سر كوي تو از كون و مكان ما را بس
سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ
به جلوه گل سوری نگاه میکردم
که بود در شب تیره به روشنی چو چراغ
==
حافظ
هشت بهشت
12-04-2010, 17:22
غم فشرده ناي مرا نشنوي صداي مرا.........دست من به دامن تو زمانه بسته پاي مرا
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
==
حافظ
mahdishata
12-04-2010, 18:06
یاد باد انکه ز ما یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد
.::SMS::.
12-04-2010, 18:13
در مجلس عشاق قراری دگر است
وین بادهی عشق را خماری دگر است
آن علم که در مدرسه حاصل کردند
کار دگر است و عشق کاری دگر است
مولوی
sasan816
12-04-2010, 19:05
تا چند اسـیر رنگ و بو خواهـی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد
گر چـشـمه زمـزمـی و گر آب حـیات
آخــر به دل خاک فرو خـواهـی شـد
خیام
سیدعلی فلاح
12-04-2010, 20:00
دل کنـده ام از عـالـم دنیــایـی و لیکـن
دلـبستــۀ آن یـار خـراسـانــی خـویشم
.::SMS::.
12-04-2010, 20:07
می توانم بعد از این با این خدا
دوست باشم دوست، پاک و بی ریا
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد
می توان مثل علف ها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد
می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت
مثل این شعر روان و آشنا
پیش ازاینها فکر می کردم خدا...
قیصر شعر ایران
پيش از اينها فکر ميکردم خدا
خانه اي دارد کنار ابر ها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس خشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور
ماه برق کوچکي از از تاج او
هر ستاره پولکي از تاج او
اطلس پيراهن او آسمان
نقش روي دامن او کهکشان
رعد و برق شب طنين خنده اش
سيل و طوفان نعره ي توفنده اش
دکمه ي پيراهن او آفتاب
برق تير و خنجر او ماهتاب
هيچ کس از جاي او آگاه نيست
هيچ کس را در حضورش راه نيست
پيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصويربود
آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان دور از زمين
بود ،اما ميان ما نبود
مهربان و ساده و زيبا نبود
در دل او دوستي جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت
هر چه ميپرسيدم از خود از خدا...
از زمين از اسمان از ابر ها
زود مي گفتند اين کار خداست
پرس و جو از کار او کاري خطاست
هر چه مي پرسي جوابش آتش است
آب اگر خوردي جوابش آتش است
تا ببندي چشم کورت مي کند
تا شدي نزديک دورت ميکند
کج گشودي دست ،سنگت مي کند
کج نهادي پا ي لنگت مي کند
تا خطا کردي عذابت مي دهد
در ميان آتش آبت مي کند
با همين قصه دلم مشغول بود
خوابهايم خواب ديو و غول بود
خواب مي ديدم که غرق آتشم
در دهان شعله هاي سرکشم
در دهان اژدهايي خشمگين
بر سرم باران گرز آتشين
محو مي شد نعره هايم بي صدا
در طنين خنده ي خشم خدا ...
نيت من در نماز ودر دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه مي کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن يک درس بود ..
مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه
تلخ مثل خنده اي بي حوصله
سخت مثل حل صد ها مسئله
مثل تکليف رياضي سخت بود
مثل صرف فعل ماضي سخت بود
تا که يک شب دست در دست پدر
راه افتاديم به قصد يک سفر
در ميان راه در يک روستا
خانه اي ديديم خوب و آشنا
زود پرسيدم پدر اينجا کجاست
گفت اينجا خانه ي خوب خداست
گفت اينجا مي شود يک لحظه ماند
گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند
با وضويي دست ورويي تازه کرد
گفتمش پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست ؟اينجا در زمين؟
گفت :آري خانه ي او بي رياست
فرشهايش از گليم و بورياست
مهربان و ساده و بي کينه است
مثل نوري در دل آيينه است
عادت او نيست خشم و دشمني
نام او نور و نشانش روشني
خشم نامي از نشاني هاي اوست
حالتي از مهرباني هاي اوست
قهر او از آشتي شيرينتر است
مثل قهر مهربان مادر است
دوستي را دوست معني مي دهد
قهر هم با دوست معني مي دهد
هيچ کس با دشمن خود قهر نيست
قهري او هم نشان دوستي ست
تازه فهميدم خدايم اين خداست
اين خداي مهربان و آشناست
دوستي از من به من نزديکتر
از رگ گردن به من نزديکتر
آن خداي پيش از اين را باد برد
نام او راهم دلم از ياد برد
آن خدا مثل خيال و خواب بود
چون حبابي نقش روي آب بود
مي توانم بعد از اين با اين خدا
دوست باشم دوست ،پاک و بي ريا
مي توان با اين خدا پرواز کرد
سفره ي دل را برايش باز کرد
مي توان در باره ي گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره صد هزاران راز گفت
مي توان با او صميمي حرف زد
مثل ياران قديمي حرف زد
مي توان تصنيفي از پرواز خواند
با الفباي سکوت آواز خواند
مي توان مثل علف ها حرف زد
با زباني بي الفبا حرف زد
مي توان در باره ي هر چيز گفت
مي توان شعري خيال انگيز گفت
مثل اين شعر روان و آشنا:
پيش از اينها فکر مي کردم خدا ...
mahdishata
12-04-2010, 20:10
از بس که در پیاله خوناب دل بخوردیم
با انهمه مشقت جور عدو کشیدیم
با پای عور بی کفش بر تفت شن دویدیم
ما رنگ کفش خود را از خون دل فشردیم
tirdad_60
12-04-2010, 20:43
مايهي حسن ندارم که به بازار من آئي
جان فروش سر راهم که خريدار من آئي
اي غزالي که گرفتار کمند تو شدم باش
تا به دام غزل افتي و گرفتار من آئي
شهریار
هشت بهشت
12-04-2010, 21:38
يادم آيد كه به من گفتي از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آئينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
به تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از كوي تو هرگز نتوانم نتوانم
.::SMS::.
12-04-2010, 21:52
مانند تو که پاک ترینی فقط یکی
مانند ما هزار هزار آفریده اند
دستم نمی رسد به تو ای باغ دور دست
از بس حصار پشت حصار آفریده اند
این است نسبت تو و این روزگار یأس:
آیینه ای میان غبار آفریده اند
سعید بیابانکی
در وصف پیامبر (ص)
هشت بهشت
12-04-2010, 22:07
در نهان خانه ي جانم گهي ياد تو درخشيد
عشق صد خاطره پيچيد
باع صد خاطره خنديد
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم در آن خلوت دلخواسته گشتيم
alireza fatemi
12-04-2010, 23:32
می توانم بعد از این با این خدا
دوست باشم دوست، پاک و بی ریا
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد
می توان مثل علف ها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد
می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت
مثل این شعر روان و آشنا
پیش ازاینها فکر می کردم خدا...
قیصر شعر ایران
پيش از اينها فکر ميکردم خدا
خانه اي دارد کنار ابر ها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس خشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور
ماه برق کوچکي از از تاج او
هر ستاره پولکي از تاج او
اطلس پيراهن او آسمان
نقش روي دامن او کهکشان
رعد و برق شب طنين خنده اش
سيل و طوفان نعره ي توفنده اش
دکمه ي پيراهن او آفتاب
برق تير و خنجر او ماهتاب
هيچ کس از جاي او آگاه نيست
هيچ کس را در حضورش راه نيست
پيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصويربود
آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان دور از زمين
بود ،اما ميان ما نبود
مهربان و ساده و زيبا نبود
در دل او دوستي جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت
هر چه ميپرسيدم از خود از خدا...
از زمين از اسمان از ابر ها
زود مي گفتند اين کار خداست
پرس و جو از کار او کاري خطاست
هر چه مي پرسي جوابش آتش است
آب اگر خوردي جوابش آتش است
تا ببندي چشم کورت مي کند
تا شدي نزديک دورت ميکند
کج گشودي دست ،سنگت مي کند
کج نهادي پا ي لنگت مي کند
تا خطا کردي عذابت مي دهد
در ميان آتش آبت مي کند
با همين قصه دلم مشغول بود
خوابهايم خواب ديو و غول بود
خواب مي ديدم که غرق آتشم
در دهان شعله هاي سرکشم
در دهان اژدهايي خشمگين
بر سرم باران گرز آتشين
محو مي شد نعره هايم بي صدا
در طنين خنده ي خشم خدا ...
نيت من در نماز ودر دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه مي کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن يک درس بود ..
مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه
تلخ مثل خنده اي بي حوصله
سخت مثل حل صد ها مسئله
مثل تکليف رياضي سخت بود
مثل صرف فعل ماضي سخت بود
تا که يک شب دست در دست پدر
راه افتاديم به قصد يک سفر
در ميان راه در يک روستا
خانه اي ديديم خوب و آشنا
زود پرسيدم پدر اينجا کجاست
گفت اينجا خانه ي خوب خداست
گفت اينجا مي شود يک لحظه ماند
گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند
با وضويي دست ورويي تازه کرد
گفتمش پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست ؟اينجا در زمين؟
گفت :آري خانه ي او بي رياست
فرشهايش از گليم و بورياست
مهربان و ساده و بي کينه است
مثل نوري در دل آيينه است
عادت او نيست خشم و دشمني
نام او نور و نشانش روشني
خشم نامي از نشاني هاي اوست
حالتي از مهرباني هاي اوست
قهر او از آشتي شيرينتر است
مثل قهر مهربان مادر است
دوستي را دوست معني مي دهد
قهر هم با دوست معني مي دهد
هيچ کس با دشمن خود قهر نيست
قهري او هم نشان دوستي ست
تازه فهميدم خدايم اين خداست
اين خداي مهربان و آشناست
دوستي از من به من نزديکتر
از رگ گردن به من نزديکتر
آن خداي پيش از اين را باد برد
نام او راهم دلم از ياد برد
آن خدا مثل خيال و خواب بود
چون حبابي نقش روي آب بود
مي توانم بعد از اين با اين خدا
دوست باشم دوست ،پاک و بي ريا
مي توان با اين خدا پرواز کرد
سفره ي دل را برايش باز کرد
مي توان در باره ي گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره صد هزاران راز گفت
مي توان با او صميمي حرف زد
مثل ياران قديمي حرف زد
مي توان تصنيفي از پرواز خواند
با الفباي سکوت آواز خواند
مي توان مثل علف ها حرف زد
با زباني بي الفبا حرف زد
مي توان در باره ي هر چيز گفت
مي توان شعري خيال انگيز گفت
مثل اين شعر روان و آشنا:
پيش از اينها فکر مي کردم خدا ...
دستت درد نکنه
خاطره ها زنده شد
_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
مرغی که می خواند
مرغی که می خواست
پرواز باشد …
ای میهن ،ای پیر
بالنده ی افتاده ، آزاد زمینگیر!
خون می چکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها .
ای میهن!( در ) اینجا سینه ی من چون تو زخمی است .
( در ) اینجا ،دمادم دارکوبی بر درخت پیر می کوبد ،
دمادم
ه.ا.سایه
ما با می و مینا، سر تقوی داریم
دنیا طلبیم و میل عقبی داریم
کی دنیی ودین به یکدگر جمع شوند
این است که نه دین و نه دنیا داریم
Ship Storm
13-04-2010, 06:54
می روی وز سر حسرت به قفا می نگرم///خبر از پای ندارم که زمین می سپرم
می روم بی دل و بی یار و یقین می دانم///که منِ بی دلِ بی یار، نه مردِ سفرم
سعدی
هشت بهشت
13-04-2010, 10:25
من بی می ناب زيستن نتوانم
يک لحظه کشيد جور تن نتوانم
من عاشق آن دمم که ساقی گويد
يک جام دگر بگير و من نتوانم
من انکار شراب این چه حکایت باشد
غالبا این قدرم عقل کفایت باشد
تا به غایت ره میخانه نمی دانستم
ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد
هشت بهشت
13-04-2010, 11:22
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف .............. ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم
دورم به صورت از در دولتسرای تو ............... لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم
sepideh khanom
13-04-2010, 12:00
مائيم و موج سودا شب تا بروز تنها *** خواهي بيا ببخشاي خواهي برو جفا كن
هشت بهشت
13-04-2010, 12:02
نشنوي تا سرگذشت نامرادي هاي من
بين دنياي تو دنيائيست تا دنياي من
در چنين آلوده دوراني به پاكي زيستم
جسم شبنم هم ندارد طاقت تقواي من
سیدعلی فلاح
13-04-2010, 12:33
نایب مهدی ولی داریم و بس
شیعیان سید علی دریم و بس
هشت بهشت
13-04-2010, 12:42
سحر سرشک روانم سر خرابي داشت
گرم نه خون جگر ميگرفت دامن چشم
نخست روز که ديدم رخ تو دل ميگفت
اگر رسد خللي خون من به گردن چشم
سلام به جمعتون خوش اومدم......
امیدوارم تکراری نباشه ....ولی اگر بود به بزرگی خودتون ببخشید.....
معاشران گره از زلف یار باز کنید....شبی خوشست بدین قصه اش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند....و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
...
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است....چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
Big-Boss
13-04-2010, 13:15
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت
می نوش ندانی ز کجا آمده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
عمرخیام
هشت بهشت
13-04-2010, 15:22
تاب بنفشه ميدهد طره مشک ساي تو
پرده غنچه ميدرد خنده دلگشاي تو
اي گل خوش نسيم من بلبل خويش را مسوز
کز سر صدق ميکند شب همه شب دعاي تو
.::SMS::.
13-04-2010, 15:45
واعظا موعظه بگذار که وعّاظ عزیز
به تقلاّی گناه از همه مشتاق ترند
راستی را اگر از نان و خورش نیست خبر
این گدایان ز چه از پادشهان چاق ترند؟
پسران و پدران بی خبر از حال هم اند
روز محشر پدران از پسران عاق ترند
بعد از این نام من و گوشه ی گمنامی ها
که غریبان جهان شهره آفاق ترند
علیرضا قزوه
Big-Boss
13-04-2010, 15:47
دهانت را میبویند
مبادا که گفته باشی دوستت میدارم.
دلت را میبویند
روزگارِ غریبیست، نازنین
و عشق را
کنارِ تیرکِ راهبند
تازیانه میزنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بُنبستِ کجوپیچِ سرما
آتش را
به سوختبارِ سرود و شعر
فروزان میدارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگارِ غریبیست، نازنین
آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاهها مستقر
با کُنده و ساتوری خونآلود
روزگارِ غریبیست، نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کبابِ قناری
بر آتشِ سوسن و یاس
روزگارِ غریبیست، نازنین
ابلیسِ پیروزْمست
سورِ عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد
احمد شاملو - 31 تیر 1358
.::SMS::.
13-04-2010, 15:58
در تو مباد میهن مستان و راستان
تزویر را به تخت به زورِ زر آورند
چیزی نمانده است که فرزندهای تو
از بس شلوغ حوصلهات را سرآورند
همسنگران به جان هم افتادهاند و سخت
در تو مباد حمله به همسنگر آورند
با دست دوستی نکند راویان فتح
از آستین خویش برون خنجر آورند
امیری اسفندقه
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
==
حافظ
سیدعلی فلاح
13-04-2010, 16:08
تا قیامت نامدار و منجلی
تحت أمر رهـبرم سیّدعلی
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
==
حافظ
Big-Boss
13-04-2010, 16:17
تا رفتنش ببينم و گفتنش بشنوم
از پاي تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم ازو چگونه توانم نگاه داشت
که اول نظر به ديدن او ديده ور شدم
سعدی
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است
==
حافظ
Big-Boss
13-04-2010, 16:30
تو قصه عاشقان همی کم شنوی
بشنو بشنو که قصه شان خوش باش
عبید زاکانی
پ.ن:
ممکنه شعر از شاعر دیگری باشه عبید در حکایات و اشعارش به وفور تلمیح به اشعار دیگر داره
شممت روح وداد و شمت برق وصال
بیا که بوی تو را میرم ای نسیم شمال
حافظ
Big-Boss
13-04-2010, 16:42
لب
ترک خورده ز گرمای هجوم ظهر
جان
ز سردی چون زمستانی میان برف
شهید خلق خسرو گلسرخی
.::SMS::.
13-04-2010, 16:47
فتنه مه نیست که برخیزد و خود بنشیند
ناخدا باید تا کشتی و دریا بیند
شیخ ها در تله ی شاید و اما ماندند
مطربان پیشتر از شیخ، سخن ها راندند
خیلی از آن طرف آب، شناها کردند
که شنا در طرف غفلت ماها کردند
علی محمد مودب
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
حافظ
.::SMS::.
13-04-2010, 16:50
مردم سوال ميکنم آيا خدا چه شد؟
شور و نواي قدس و غم کربلا چه شد؟
فردايتان چه ميشود اي مردم بزرگ
اينک شما و هي هي چوپان و دشت و گرگ
مردم هنوز رآيت توحيد با شماست
سرداري از قبليه خورشيد با خداست
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت
حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی
حافظ
Big-Boss
13-04-2010, 17:02
یک جرعه می زملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است
هر ناله که رندی به سحر گاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
عمرخیام
.::SMS::.
13-04-2010, 17:06
تا حل کنند مشکل آسان خویش را
چیزی نمانده اجنبی داور آورند
وجدان بس است داور ایرانی نجیب
شاهد نیاز نیست که در محضر آورند
در تو برای هم، وطن مرد من، مخواه
یاران روزهای خطر لشگر آورند
بردار و در کلیله و دمنه بخوان
در تو مباد بجای شیر شغال گر آورند
در تو مباد مکر شغال و صدای گاو
همسر شوند و حمله به شیر نر آورند
امیری
دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیریها که من در کنج خلوت میکنم
حافظ
Big-Boss
13-04-2010, 17:18
من نمی گویم ملایک بال در بالم شنا کردند
من نمی گویم که باران طلا آمد
لیک ای عطر سبز سایه پرورده
ای پری که باد می بردت
از چمنزار حریر پر گل پرده
تا حریم سایه های سبز
تا بهار سبزه های عطر
تا دیاری که غریبیهاش می آمد به چشم آشنا ، رفتم
م.امید
من آدم بهشتیم اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مه وشم
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
ایستادهام چو شمع ،مترسان ز آتشم
حافظ
.::SMS::.
13-04-2010, 17:42
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی
یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آیینه ادراک انداز
حافظ
.::SMS::.
13-04-2010, 20:48
زمانه پرشده از قیل و قال دجالان
کجاست وارث برحق ذوالفقار علی
غبار فتنه آخرزمان بلند شده
میان معرکه مردی است از تبار علی
یزید پشت یزید و زیاد پشت زیاد
علی است یار علی تا علی است یار علی
فسانه نیست، ببین امتحان تاریخ است
که شیعه لاف زدن نیست با شعار علی
سحر به مصحف تاریخ استخاره زدم
غدیر باز غدیر و علی دوباره علی
نه استخاره نشد انتخاب باید کرد
کنار گود بمانیم یا کنار علی؟!
احسان کاوه
هشت بهشت
13-04-2010, 21:16
يا رب کجاست محرم رازي که يک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنيد
اينش سزا نبود دل حق گزار من
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنيد
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
هشت بهشت
13-04-2010, 22:21
ديگران قرعه قسمت همه بر عيش زدند
دل غمديده ما بود که هم بر غم زد
جان علوي هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
.::SMS::.
13-04-2010, 23:49
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی نوا را
حافظ
mahdishata
14-04-2010, 00:51
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
فقط میگم ایول
--------------------
از اين نامهربوني ها دارم از غصه مي ميرم
رفيق روز تنهايي يه روز دستا تو مي گيرم
تو اين شب گريه مي توني پناه هق هقم باشي
تو اي همزاد هم خونه چي ميشه عاشقم باشي
Big-Boss
14-04-2010, 00:58
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
درد بی عشق زجانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم «رهی» باشد زتنهایی خموش
نغمهها بودی مرا تا هم زبانی داشتم
رهی معیری
.::SMS::.
14-04-2010, 03:07
موجیم و نترسیم ز سر سختی ساحل
کوهیم و نلرزیم ز طوفان مقابل
یک لحظه نپوشیم ز سر مستی خود چشم
حتی اگر انگور شود زهر هلاهل
دل سوختگانیم ز غم باک نداریم
از روز ازل مرثیه بر ما شده نازل
ما زنده ی عشقیم ز مردن نهراسیم
عاشق نبود هر که به دریا نزند دل
ما توبه نکردیم ز دیوانگی خویش
هرگز نرسیدیم به هشیاری کامل
ماییم و نوای بی نوایی
بسم الله اگر حریف مایی
Big-Boss
14-04-2010, 09:14
لالا لالا ديگه بسه گل لاله
بهار سرخ امسال مثل هر ساله
هنوزم تير و تركش قلب رو ميشناسه
هنوز شب زير سرب و چكمه ميناله
نخواب آروم گل بي خوار و بي كينه
نميبيني نشسته گوله تو سينه
آخه بارون كه نيست رگبار باروته
سزاي عاشقاي خوب ما اينه
نترس از گوله دشمن گل لادن
كه پوست شيره پوست سرزمين من
اجاق گرم سرماي شب سنگر
دليل تا سپييده رفتن و رفتن
نخواب آروم گل بادوم ناباور
گل دل نازك خسته گل پرپر
نگو باد ولايت پرپرت كرده
دلاور خط كشيدن رو بگير از سر
دوباره خط بكش تا اوج فواره
نگو اين ابر بي بارون نميذاره
مثه يار دلاور نشكن از دشمن
بببين سر ميشكنه تا وقتي سر داره
نذاشتن همصدایی رو بلد باشیم
نذاشتن حتی با همدیگه بد باشیم
كتاباي سفيدو دوره ميكرديم
كه فكرشب گلاهي از نمد باشيم
نگو رفت تا هزارتا هزار مهتاب
نگو تا دوباره بپريم از خواب
بخون با من نترس از گوله دشمن
بيا بيرون بيا بيرون از اين مرداب
نگو تقواي ما تسليم و ايثاره
نگو تقدير ما صد دايره داره
به پيغام كلاغاي سياه شك كن
كه شب جز تيرگي چيزي نمياره
نخواب وقتي كه هم بغضت به زنجيره
نخواب وقتي كه خون از شب سرازيره
بخون وقتي كه خوندن معصيت داره
بخون با من بيا تا من نگو ديره
سكوت شيشه هاي شب غمي داره
ولي خشم تو مشت محكمي داره
عزيز جمعه هاي عشق و آزادي
كلاغ پر بازي با تو عالمي داره
نخواب اي حسرت سفره گل گندم
نباش تو لابلاي قصه سردرگم
نخواب رو بارش پرهاي پروانه
كه فرياد تو رو كم داره
لالا لالا ديگه بسه گل لاله....
شهيار قنبري
هر گل نو که شد چمن آرای
ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست
ملکت عاشقی و گنج طرب
هر چه دارم زین همت اوست
من دل گر فدا شدیم چه باک
غرض اندر میان سلامت اوست
SevenART
14-04-2010, 10:25
اشتباه شد........
هشت بهشت
14-04-2010, 11:29
مي خواه و گل افشان کن از دهر چه ميجويي
اين گفت سحرگه گل بلبل تو چه ميگويي
مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقي را
لب گيري و رخ بوسي مي نوشي و گل بويي
شمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن
تا سرو بياموزد از قد تو دلجويي
.::SMS::.
14-04-2010, 11:42
یادمان باشد که ما خون داده ایم
صد بیابان مرد مجنون داده ایم
یادمان باشد پیام آفتاب
"دست نااهلان نیافتد انقلاب"
هشت بهشت
14-04-2010, 11:45
بازآي و دل تنگ مرا مونس جان باش
وين سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در ميکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدي اي عارف سالک
جهدي کن و سرحلقه رندان جهان باش
سیدعلی فلاح
14-04-2010, 12:59
شکرلله شیعه ای نامی شدیم
اهل جمهوری اسلامی شدیم
هشت بهشت
14-04-2010, 13:04
مست بگذشتي و از خلوتيان ملکوت
به تماشاي تو آشوب قيامت برخاست
پيش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت
سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست
حافظ اين خرقه بينداز مگر جان ببري
کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست
تا توانی رفع غم از دیده غمناک کن
گریاندن آسان است اشکی پاک کن
سیدعلی فلاح
14-04-2010, 13:43
نمی کنم دل از این عرصه شقایق فام
کنار لاله رخان آشیانه می سازم
''EHSAN''
14-04-2010, 14:07
من ترک شاهد و می و ساغر نمی کنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم
حافظ
سیدعلی فلاح
14-04-2010, 14:27
مدتی دریای ما طوفانی است عده ای از ناکسان زندانی است
Miss Artemis
14-04-2010, 14:31
تنم از واسطه ي دوري دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل من که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
حافظ
sepid12ir
14-04-2010, 14:46
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
مولانا
هشت بهشت
14-04-2010, 15:01
نهادم عقل را ره توشه از مي
ز شهر هستيش کردم روانه
نگار مي فروشم عشوهاي داد
که ايمن گشتم از مکر زمانه
ز ساقي کمان ابرو شنيدم
که اي تير ملامت را نشانه
نبندي زان ميان طرفي کمروار
اگر خود را ببيني در ميانه
برو اين دام بر مرغي دگر نه
که عنقا را بلند است آشيانه
سیدعلی فلاح
14-04-2010, 15:09
هر زمان بوی خمینی به سر افتد ما را
دور سید علی خامنه ای میگردیم
ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم
در ره عشق جگردارتر از صد مردیم
haj mohammade
14-04-2010, 15:19
هرگز دلم ز کوي تو جائي دگر نرفت
يکدم خيال روي توام از نظر نرفت
جان رفت و اشتياق تو از جان بدر نشد
سر رفت و آرزوي تو از سر بدر نرفت
هرکو قتيل عشق نشد چون به خاک رفت
هم بيخبر بيامد و هم بيخبر برفت
در کوي عشق بي سر و پائي نشان نداد
کو خسته دل نيامد و خونين جگر نرفت
عمرم برفت در طلب عشق و عاقبت
کامي نيافت خاطر و کاري بسر نرفت
شوري فتاد از تو در آفاق و کس نماند
کو چون عبيد در سر اين شور و شر نرفت
عبيد زاكاني
هشت بهشت
14-04-2010, 15:20
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
به گوش هوش نيوش از من و به عشرت کوش
که اين سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
ز فکر تفرقه بازآي تا شوي مجموع
به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد
haj mohammade
14-04-2010, 15:34
در ما به ناز مينگرد دلرباي ما
بيگانهوار ميگذرد آشناي ما
بيجرم دوست پاي ز ما درکشيده باز
تا خود چه گفت دشمن ما در قفاي ما
با هيچکس شکايت جورش نميکنم
ترسم به گفتگو کشد اين ماجراي ما
ما دل به درد هجر ضروري نهادهايم
زيرا که فارغست طبيب از دواي ما
هردم ز شوق حلقهي زنجير زلف او
ديوانه ميشود دل آشفته راي ما
بر کوه اگر گذر کند اين آه آتشين
بي شک بسوزدش دل سنگين براي ما
شايد که خون ديده بريزي عبيد از آنک
او ميکند هميشه خرابي بجاي ما
عبيد زاكاني
.::SMS::.
14-04-2010, 15:52
آنانکه مومنند گه امتحان شدن
هرچه کنند پشت به ایمان نمی کنند
تا پرچم حسین (ع) روی بام خانه هاست
باور کنید حمله به ایران نمی کنند
یاد شهید یاد ولایت می آورد
بیهوده نیست یاد شهیدان نمی کنند
''EHSAN''
14-04-2010, 16:11
"دل می رود ز دستم" یاران نفس نمانده
ایران هنوز بر پاست،بی خار و خس نمانده
در راه حفظ ایران ،ارزش ندارد این جان
جانم به لب رسیده،کارم به کس نمانده
حفظ نظام بر ما از اوجب الوجوب است
ما سبزها که هستیم بی کار و کس نمانده
سبزم و افتخارم ،امید بر شهید است
این اخرین امید است،فخری دگر نمانده
خودم
هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش
لطف الهی بکند کار خویش
مژده رحمت برساند سروش
حافظ
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولی
خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
حافظ
سیدعلی فلاح
14-04-2010, 16:36
کاش من هم با تو تا شیراز دل می آمدم
چند روزی با تو چون همراز دل می آمدم
در کنـار حـافظ و سعدی و آن شاه چراغ
نغمـه ای بشنیـدن از آواز دل می آمدم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم
تا درخت دوستی برگی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
حافظ
ما بی غمان مست دل از دست داده ایم
همراز عشق و همنفس جام باده ایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند
تا کار خود ز ابروی جانان گشاده ایم
حافظ
.::SMS::.
14-04-2010, 17:10
ما منتظریم تا محرم گردد
هنگامه ی جنگ فراهم گردد
ما می دانیم و خنجر و گلوی شما
یک مو ز سر علی اگر کم گردد
Big-Boss
14-04-2010, 18:40
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
.::SMS::.
14-04-2010, 19:08
دین و دنیای شما بازی با خون خداست
بیش از این نقشه به میدان محرّم نکشید
چوب خشکی که به خود رنگ زند نیست درخت
سبز باشید به شرطی که کمی سبز شوید
Big-Boss
14-04-2010, 19:13
درخت ایستاده تبر خفته ؟
پنداشتی چه می توانستی دید آنجا ؟
منوچهر آتشی
Turok-71
14-04-2010, 19:28
آری آری زندگی زيباست
زندگی آتشگهی ديرنده پابرجاست
گر بيفروزيش.......رقص شعله اش.......در،هر کران پيداست
ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست.
سیاوش کسرایی
Big-Boss
14-04-2010, 19:32
تا که در بند یکی بندم هست
با تو ای سوخته پیوندم هست
اکر چه در تب تند شکنجه میسوزم
ز خون ریخته خورشیدها میافروزم
سعید سلطان پور
Turok-71
14-04-2010, 19:41
من رخت روشن بر تن گلگون کشور مي کنم
ايران تو با ياد دين ، زن را به زندان مي کشد
من تاج را تقديم آن بانوي برتر مي کنم
tirdad_60
14-04-2010, 19:48
اي عجب! اين راه نه راه خداست
زانکه در آن اهرمني رهنماست
اي رمه، اين دره چراگاه نيست
اي بره، اين گرگ بسي ناشتاست
پيرو ديوانه شدن ز ابلهي است
موعظت ديو شنيدن خطاست
روي و ريا را مکن آئين خويش
هرچه فساد است ز روي و رياست
پروین اعتصامی
.::SMS::.
14-04-2010, 20:54
تا که گردد فتنه و آشوب کم
جبهه ای ها باز باهم هم قسم
alireza fatemi
14-04-2010, 21:09
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
Big-Boss
14-04-2010, 21:13
دو دستت شاخه ی سبز محبت
نگاهت پاک و لبریز از صداقت
به نبض قلب صاف و مهربونت
یه عمره خو گرفتم کردم عادت
هاله جهان
هشت بهشت
14-04-2010, 21:16
تا ابد معمور باد اين خانه کز خاک درش
هر نفس با بوي رحمان ميوزد باد يمن
شوکت پور پشنگ و تيغ عالمگير او
در همه شهنامهها شد داستان انجمن
خنگ چوگاني چرخت رام شد در زير زين
شهسوارا چون به ميدان آمدي گويي بزن
نا امیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که خوب است که زشت
Dew Drop
15-04-2010, 10:46
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سربه مهر به عالم سمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليك به خون جگر شود
درتنگناي حيرتم از نخوت رقيب
يا رب مباد آن كه گدا معتبر شود
.::SMS::.
15-04-2010, 12:50
در هدایت سوی حق آرد مرا
این هدایت سمت قرآن من است
دوستانش دوست می دارم همی
دشمن او دشمن جان من است
آنکه مهر او ندارد در وجو د
بی گمان همکیش نادان من است
در سخن چون ابر می بارد به دل
در کویر خشک باران من است
در حضورش موج دریا دیده ام
در کلامش راحت جان من است
در نگاهش غرق دریا می شو م
واژه هایش در و مرجان من است
قلب تارم را صفایی می دهد
جامع فکر پریشان من است
Big-Boss
15-04-2010, 12:56
تو یعنی لذت سبز شکفتن
تو یعنی با تواضع راز دل را
به یک نیلوفر بی کینه گفتن
مریم حیدرزاده
.::SMS::.
15-04-2010, 14:01
نسل سوم چو نسل اول هست
با شعف با شعور با باور
جاری است انقلاب چون کوثر
هان! «فصل لربک وانحر»
Turok-71
15-04-2010, 14:13
روز قطعی جدال است آخرین رزم ما انترناسیونال است نجات انسانها
Big-Boss
15-04-2010, 14:14
انرژی هسته ای عین شیر بلاله
واسه ملت ما این یه افتخاره
-----------------
پ.ن:
شاعرش رو متاسفانه نمیشناسم ولی در صدا وسیمای ج.ا با گروه کر و ارکستر اجرا شد
.::SMS::.
15-04-2010, 14:20
هر کس به نان رسيد خدا را ز ياد برد
قوم نماز قبله نما را ز ياد برد
حق با شماست اين که فراموش ميشويد
چون سنگ بي تفاوت و خاموش ميشويد
حق با شماست آري حق با من و شماست
حق با من و تو نيست حقيقت فقط خداست
اي مردم جراحت و جنگ و جنون و درد
اين دوره فتنه گر به ايمانتان چه کرد
در انتظار رویت ما و امیدواری
در عشوه وصالت ما و خیال و خوابی
مخمور آن دو چشمم آیا کجاست جامی
بیمار آن دو لعلم آخر کم از جوابی
یا علی
Big-Boss
15-04-2010, 14:42
یاران مــوافق همـــه از دست شدنــــــــد
در پای اجــل یکان یکان پست شــدنــــــد
خـــوردیم ز یک شراب در مجلس عمـــر
دوری دو سه پیشتــر زما مست شـدنــــــد
عمر خیام
Turok-71
15-04-2010, 14:51
تنها ما توده جهانی، اردوی بیشمار کار
داریم حقوق جهانبانی نه که خونخواران غدار
غرد وقتی رعد مرگ آور بر رهزنان و دژخیمان
در این عالم بر ما سراسر تابد خورشید نور افشان
Miss Artemis
15-04-2010, 14:55
نالدم پای که چند از پی یارم بدوانی
من بدو میرسم اما تو که دیدن نتوانی
شهریار
Big-Boss
15-04-2010, 14:57
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
سعدی
.::SMS::.
15-04-2010, 15:16
من مرید آن دل وارسته ام
او مراد و پیر عرفان من است
بوی یوسف می دهد پیراهنش
گرچه خودیعقوب کنعان من است
mahdishata
15-04-2010, 15:36
تا نگردي آشنا زين پرده بويي نشنوي
گوش نامحرم نباشد جاي پيغام سروش
Big-Boss
15-04-2010, 15:41
شاخه شمشاد را در باغچه
با نگاهت نرم می بوسم ولی
تا بهاری از صدای چلچله
پر شود در دست من تب می کنم
فریبا شش بلوکی
mahdishata
15-04-2010, 15:47
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آنروز که پرواز کنم تا در دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
کیست در گوش که او می شنود آوازم؟
یا کدامین که سخن می نهد اندر دهنم؟
Big-Boss
15-04-2010, 15:57
ما را به جام معجزه مهمان کرد
مستی ، مرا بسان تو ، ای دوست
با هر قدم به سوی عطش برد
بعد از عطش ، به جانب آتش
زان پس به سوی دود
دودی که پختگان را ، رندانه، خام کرد
دودی که خواب را
بر دیدگان مست حریفان ، حرام کرد
نادر نادرپور
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.