مشاهده نسخه کامل
: مشاعره سنتی
صفحه ها :
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
[
19]
20
HASHEM289
28-05-2010, 10:59
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
هشت بهشت
28-05-2010, 11:16
آن که بي جرم برنجيد و به تيغم زد و رفت
بازش آريد خدا را که صفايي بکنيم
خشک شد بيخ طرب راه خرابات کجاست
تا در آن آب و هوا نشو و نمايي بکنيم
HASHEM289
28-05-2010, 11:26
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
هشت بهشت
28-05-2010, 11:37
اي دل ار سيل فنا بنياد هستي برکند
چون تو را نوح است کشتيبان ز طوفان غم مخور
در بيابان گر به شوق کعبه خواهي زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغيلان غم مخور
HASHEM289
28-05-2010, 11:46
روزه یک سو شد و عید آمد و دل ها بر خاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نوبه زهد فروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
specter-1369
28-05-2010, 11:50
تو نیز آفرین کن که گویندهای بدو نام جاوید جویندهای
چو بیدار گشتم بجستم ز جای چه مایه شب تیره بودم به پای
HASHEM289
28-05-2010, 12:35
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هشت بهشت
28-05-2010, 18:46
رخ برافروز که فارغ کني از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کني آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزي ما را
ياد هر قوم مکن تا نروي از يادم
مسوز از پي دست پرورد خويش
بنه دست بر سوزش درد خويش
mohsen_gh1991
28-05-2010, 20:21
شبـی کـه آواز نـی تــو شنیـدم
چــو آهـوی تشنـه پـی تـو دویـدم
دوان دوان تا لب چشمه رسیدم
نشـانـهای از نــی و نغمـه نـدیـدم
توای پــری کجایی؟ که رخ نمینمایی
از آن بهشت پنهـان دری نمیگشایی
سایه
ياقوت ناب و آب فسرده است جام مي
آب طرب روان کن و ياقوت ناب خواه
SevenART
28-05-2010, 21:06
هاي و هوي ما بهر چيست در جهان؟
آه و اوه ماه بهر چيست در غفا؟
كز بلبلي شاخكي پريد از دوجا
كين عمل ما بهر چيست در عذا؟
شعري از خودم ... آخرش شاعر شدم ... :دي
البته هنوز مونده تا شعر بگم ... الان دارم شِر مي گم نه؟؟
zahra.1363
29-05-2010, 09:00
از وی همه مستی و غرورست و تکبر
وز ما همه بیچارگی و نیازست
رازی که به غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است.
SevenART
29-05-2010, 13:04
تو چنان کردی با دل غم زده ام
گر بخواهم بگرزیم نیست چاره ام
راهی یابید ای دوستان غم زه
دوست این زخم کجا بر پیکر زده
eee ... من چرا شعر می گم همینطوری الکی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هاتف آن روز به من مژده ی این دولت داد
که بر آن جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد
اجر صبری است کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
mohsen_gh1991
29-05-2010, 16:07
تا نگرید طفلک حلوا فروش
دیگ بخشایش کجا آید به جوش
مولوی
شادم از بيکسي خود که اگر کشته شوم
نکند کس طلب خون من از قاتل من
کاشانی
zahra.1363
29-05-2010, 20:22
نظر کن در این موی باریک سر
که باریک بینند اهل نظر
چو تنهاست از رشته ای کمترست
چو پر شد ز زنجیر محکم تر است.
سعدی
تا نپاشي تخم طاعت، دخل عيش
برنگيري، رنج بين و گنج ياب
چشمهي حيوان به تاريکي درست
لل اندر بحر و گنج اندر خراب
سعدی
SevenART
29-05-2010, 20:49
بسازيد و از داد باشيد شاد
تن آسان و از کين مگيريد ياد
مهان جهان آفرين خواندند
ورا شهريار زمين خواندند
فردوسی
zahra.1363
29-05-2010, 22:28
دلی کز خرد گردد آراسته
چو گنجی بود پر زر و خواسته
جوانی خردمند و برتر منش
به گیتی ز کس نشنود سرزنش
فردوسی
Dew Drop
29-05-2010, 23:46
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد
خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا
از دولت محزونان وز همت مجنونان
آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا
مولوی
از غرقه ما خبر ندارد
اسوده که بر کنار دریاست
سعدی
zahra.1363
30-05-2010, 10:47
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان.
هشت بهشت
30-05-2010, 10:52
نقشي بر آب ميزنم از گريه حاليا
تا کي شود قرين حقيقت مجاز من
بر خود چو شمع خنده زنان گريه ميکنم
تا با تو سنگ دل چه کند سوز و ساز من
zahra.1363
30-05-2010, 11:21
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
شهریار
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن
حا فظ
mohsen_gh1991
30-05-2010, 11:39
نیابد مراد انکه جوینده نیست
که جویندگی عین بالندگیست.
خواجوی کرمانی
zahra.1363
30-05-2010, 13:07
تیره روزان جهان را به چراغی دریاب
تا پس از مرگ تو را شمع مزاری باشد.
صائب تبریزی
دادم از دست برون دامن دلبر به عبث
به گمانهاي غلط رفتم از آن در به عبث
چهرهي عصمت او يافت تغيير به دروغ
مشرب عشرت من گشت مکدر به عبث
محتشم کاشانی
هشت بهشت
30-05-2010, 13:19
با ث ؟
ثانیه ای گر به دلت بند نباشی
یک عمر شکر ریز لب قند نباشی
zahra.1363
30-05-2010, 13:23
یاری اندرکس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
حافظ
HASHEM289
30-05-2010, 13:32
تونمیخواهی عزیزت بشوم زورکه نیست
یانگاهم بکندچشم تومجبورکه نیست
haj mohammade
30-05-2010, 13:36
تا بود در عشق آن دلبر گرفتاري مرا
کي بود ممکن که باشد خويشتنداري مرا
سود کي دارد به طراري نمودن زاهدي
چون ز من بربود آن دلبر به طراري مرا
هشت بهشت
30-05-2010, 13:37
مرا ميبيني و هر دم زيادت ميکني دردم
تو را ميبينم و ميلم زيادت ميشود هر دم
به سامانم نميپرسي نميدانم چه سر داري
به درمانم نميکوشي نميداني مگر دردم
haj mohammade
30-05-2010, 13:48
هشت بهشت جان اشتباه کردی
هشت بهشت
30-05-2010, 13:49
هشت بهشت جان اشتباه کردی
شما پستت را ویرایش کردی که اشتباه شد .
=============
اگر گفتم دعاي مي فروشان
چه باشد حق نعمت ميگزارم
من از بازوي خود دارم بسي شکر
که زور مردم آزاري ندارم
zahra.1363
30-05-2010, 13:55
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانه عشق تو سر از پا نشناخت
هر کس به تو ره یافت ز خود کم گردید
آنکس که تو را شناخت خود را نشناخت
ابوسعید ابوالخیر
هشت بهشت
30-05-2010, 13:57
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمیباشد
zahra.1363
30-05-2010, 14:03
دل جر ره عشق تو نپوید هرگز
جان جز سخن عشق نگوید هرگز
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد
تا مهر کسی در آن نروید هرگز
ابوسعید ابوالخیر
haj mohammade
30-05-2010, 14:07
ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست
خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست
چه سحر کرد ندانم دو چشم جادوي تو؟
که از نظارگيان ناله و فغان برخاست
sasan816
30-05-2010, 14:22
تسبيح و خرقه لذت مستي نبخشدت
همت در اين عمل طلب از مي فروش کن
پيران سخن ز تجربه گويند گفتمت
هان اي پسر که پير شوي پند گوش کن
بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق
خواهي که زلف يار کشي ترک هوش کن
haj mohammade
30-05-2010, 14:43
نتوان عاشق فرزانه به افسانه فریفت
من به هيچ آيه و افسون دل از او بر نکنم
نه چراغی است دل من که به بادی میرد
دم به دم تازه شود آتش عشقِ کهنم
sasan816
30-05-2010, 15:17
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هوشیار چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
حا فظ
haj mohammade
30-05-2010, 15:23
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
يکباره بر جريده رحمت قلم زنند
ترسم كزين گناه شفيعان روز حشر
دارند شرم كز گنه خلق دم زنند
sasan816
30-05-2010, 15:33
دست ستم قوي شد و بازوي کين گشاد
تيغ آنچنان براند که از استخوان گذشت
يا شاه انس و جان تويي آن کز براي تو
از سد هزار جان و جهان ميتوان گذشت
اي من شهيد رشک کسي کز وفاي تو
بنهاد پاي بر سر جان وز جهان گذشت
وحشی بافقی
mohsen_gh1991
30-05-2010, 17:51
ترسم ای مرگ نیایی و من پیر شوم
آنقدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم.
zahra.1363
30-05-2010, 21:14
ما کشته عشقیم و جهان مسلخ ماست
ما بی خور و خوابیم و جهان مطبخ ماست
ما را نبود هوای فردوس از آنک
صد مرتبه بالا تر از آن دوزخ ماست.
ابوسعید ابوالخیر
sasan816
30-05-2010, 21:40
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد/ وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست/ به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
حافظ
Dew Drop
30-05-2010, 23:10
در سلسله ي عشق تو جان خواهم داد
در عشق تو ترك خانمان خواهم داد
روزي كه تو را ببينم اي عمر عزيز
آن روز يقين بدان كه جان خواهم داد
mohsen_gh1991
30-05-2010, 23:56
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفا دار چه کرد
حافظ
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
حا فظ
zahra.1363
31-05-2010, 15:49
در راه خدا حجاب شد یک سوزن
رو جمله ی کار خویش را یک سو زن
درمانده ی نفس خویش گشتی و تو را
یک سو غم مال و دختر و یک سو زن
ابوسعید ابوالخیر
ناکامیم ای دوست ز خودکامی تست
وین سوختگیهای من از خامی تست
مگذار که در عشق تو رسوا گردم
رسوایی من از بد نامی تست
ابوسعید ابوالخیر
هشت بهشت
01-06-2010, 12:11
تو بدری و خورشید تورا بنده شدست
تا بنده ی تو شدست تابنده شدست
زانروی که از شعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شدست
mohsen_gh1991
01-06-2010, 12:38
تجلی گه خود کرد خدا دیده ما را..............در این دیده درآیید و ببینید خدا را
صفای اصفهانی
Dew Drop
01-06-2010, 15:45
اگر مایه زندگی بندگیست
دوصدباره مردن به از زندگیست
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم
فردوسی
SevenART
01-06-2010, 20:10
می دانیم که ... می دانیم ....
می دانیم که ویرانه است خانه ....
دانه دانه بی دانه است خانه ...
ذره ذره بی ذره است خانه ....
Z7 ....شعر نو .....
Dew Drop
02-06-2010, 00:24
همه دینشان مردی و داد بود
وزان کشور آزاد و آباد بود
چو مهر ووفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب وخاک
پدر در پدر آریایی نزاد
زپشت فریدون نیکو نهاد
بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم وبر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
فردوسی
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
miss leila
02-06-2010, 10:57
نشد یک لحظه از یادت جدا دل زهی دل آفرین دل مرحبا دل
زدستش یک دم آسایش ندارم نمیدانم چه باید کرد با دل
zahra.1363
02-06-2010, 12:59
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست
که درین بحر کرم غرق گناه آمده ایم
آبرو میرود ای ابر خطا پوش ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم.
مروت گر چه نامي بينشان است نيازي عرضه کن بر نازنيني
نميبينم نشاط عيش در کس نه درمان دلي نه درد ديني
حافظ
Miss Artemis
02-06-2010, 14:54
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند
vahidgame
02-06-2010, 15:45
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
مولانا
haj mohammade
03-06-2010, 10:16
من شاخه خشکم تو بیا برگ و برم ده
با زمزمه عاطفه هایت ثمرم ده
Dew Drop
03-06-2010, 13:22
همه روز روزه بودن
همه شب نماز كردن
همه ساله حج نمودن
سفر حجاز کردن
ز مدینه تا به کعبه
سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک
به وظیفه باز کردن
به مساجد و معابر
همه اعتکاف جستن
شب جمعه ها نخفتن
به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش
طلب نیاز کردن
به خدا که هیچ کس را
ثمر آن قدر نباشد
که به روی ناامیدى
در بسته باز کردن
zahra.1363
04-06-2010, 11:55
نی باغ نه بستان نه چمن می خواهم
نی سرو و نه گل نه یاسمن می خواهم
خواهم ز خدای خویش کنجی که در آن
من باشم و آن کسی که من می خواهم.
ابوسعید ابوالخیر
هشت بهشت
04-06-2010, 11:58
مکن کز سينهام آه جگرسوز
برآيد همچو دود از راه روزن
دلم را مشکن و در پا مينداز
که دارد در سر زلف تو مسکن
نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه ی دنیا به گزاف
گر شب و روز درین قصه ی مشکل باشی
گرچه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
....
miss leila
05-06-2010, 15:37
يک روز رسد غمي به اندازه ي کوه
يک روز رسد نشاط اندازه ي دشت
افسانه ي زندگي چنين است عزيز
در سايه ي کوه بايد از دشت گذشت!
هشت بهشت
05-06-2010, 20:26
تا درد رسید چشم خونخوار ترا......... خواهم که کشد جان من آزار ترا
یا رب که ز چشم زخم دوران هرگز.......... دردی نرسد نرگس بیمار ترا
zahra.1363
05-06-2010, 22:20
از گردش افلاک و نفاق انجم
سر رشته ی کار خویش کردم گم
از پای فتاده ام مرا دست بگیر
ای قبله ی هفتم ای امام هشتم.
ابوسعیدابوالخیر
هشت بهشت
05-06-2010, 22:43
من نگويم که کنون با که نشين و چه بنوش
که تو خود داني اگر زيرک و عاقل باشي
چنگ در پرده همين ميدهدت پند ولي
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشي
zahra.1363
05-06-2010, 23:03
یا رب مکن از لطف پریشان ما را
هرچند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم
محتاج به غیر خود مگردان ما را
ابوسعید ابوالخیر.
هشت بهشت
05-06-2010, 23:11
آسمان کشتي ارباب هنر ميشکند
تکيه آن به که بر اين بحر معلق نکنيم
گر بدي گفت حسودي و رفيقي رنجيد
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنيم
Dew Drop
06-06-2010, 13:48
من زن ایرانی ام یک چشمه شرم ناب دارم
قد صدها سد سیوند پشت چشمم آب دارم
من زن ایرانیم می سازمت با خشت جانم
میزنم تا سقف تو صدها ستون با استخوانم
من زن ایرانی ام ایرانی از جنس تن تو
هم صبور و هم غیورم طفلی از آبستن تو
هشت بهشت
06-06-2010, 14:48
و از براي صيد دل در گردنم زنجير زلف
چون کمند خسرو مالک رقاب انداختي
داور دارا شکوهاي آن که تاج آفتاب
از سر تعظيم بر خاک جناب انداختي
haj mohammade
07-06-2010, 17:58
يکي حلقهي کعبه دارد به دست
يکي در خراباتي افتاده مست
گر آن را بخواند، که نگذاردش؟
وراين را براند، که باز آردش؟
نه مستظهرست آن به اعمال خويش
نه اين را در توبه بستهست پيش
شمه ای از داستان عشق شور انگیز ماست
آن حکایت ها که از فرهاد و شیرین کرده اند
حافظ
zahra.1363
08-06-2010, 11:25
در عشق تو گاه بت پرستم گویند
گه رند و خراباتی و مستم گویند
اینها همه از بهر شکستم گویند
من شاد به اینکه هر چه هستم گویند
ابوسعیدابوالخیر
haj mohammade
08-06-2010, 15:36
درخواب ناز بودم شبی
دیدم کسی در می زند
در را گشودم روی او
دیدم غم است در می زند
ای دوستان بی وفا
از غم بیاموزید وفا
غم با همه بیگانگی
هر شب به من سر می زند
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذري
کاندر اين ره کشته بسيارند قربان شما
.
.
گر چه دوريم از بساط قرب همت دور نيست
بنده شاه شماييم و ثناخوان شما
حافظ
seied-taher
08-06-2010, 19:13
اين طرف مشتی صدف ، آنجا كمی گل ريخته است
موج ، ماهی های عاشق را به ساحل ريخته
بعد از اين در جام ما تصوير ابر تيره ای است
بعد از اين در جام دريا ، ماه كامل ريخته است
مرگ حق دارد كه از ما روی برگردانده است
زندگی در كام ما مرگ هلاهل ريخته
هر چه دام افكندم ، آهوها گريزان تر شدند
حال ، صدها دام ديگر در مقابل ريخته
هيچ راهی جز به دام افتادن صياد نيست
هر كجا پا می گذارم دامنی دل ريخته
عارفی از نيمه راه تحير بازگشت
گفت : خون عاشقان منزل به منزل ريخته
فاضل نظری
هيچ داني چيست مقصود از حيات آدمي
يکدمي کزعمر با ياران همدم بگذرد
گر بگفت دوست خواهد از حريفان عالمي
مرد آن بادش که ميگفت از دو عالم بگذرد
محتشم کاشانی
seied-taher
08-06-2010, 19:30
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من
:40:
ندارم به جز عاشقي اعتباري
به اين اعتبار اعتباري ندارم
ربوده است خوابم مهي کز خيالش
به جز چشم شب زنده داري ندارم
قرار وفا کرده با من نگاري
نگاري که بياو قراري ندارم
دلي دارم و دورم از دل نوازي
غمي دارم و غمگساري ندارم
ندارم خيال ميان تو هرگز
که از گريه پرخون کناري ندارم
محتشم کاشانی
seied-taher
08-06-2010, 20:03
من امشب دوست دارم از تو بنویسم
تویی که حال مجنون را نمی فهمی
تویی که آسمان سینه ات ابری سیاه از تیره ی رگبار و توفانست
من امشب درد دل با کوه خواهم کرد
و از درد جنون با کوه خواهم گفت
چه می دانی که هر شب بعد از آن دیدار شوق انگیز !
هزاران بار افسون نگاهت را ،
در این دیوانه دل
سرمشق می کردم .... ادامه دارد
فرهاد مرادی...
مگر می ، این چراغ بزم جان مستی نمی آرد
مگر این می پرستی ها و مستی ها
برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟
مگر افیون افسونکار
نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد
مگر دنبال آرامش نمی گردید
چرا از مرگ می ترسید ؟
فریدون مشیری
seied-taher
09-06-2010, 13:42
دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را /داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را
هوش فزود هوش را حلقه نمود گوش را/ جوش نمود نوش را نور فزود دیده را
گفت که ای نزار من خسته و ترسگار من/ من نفروشم از کرم بنده خودخریده را
بین که چه داد میکند بین چه گشاد میکند/ یوسف یاد میکند عاشق کف بریده را
داشت مرا چو جان خود رفت ز من گمان بد /بر کتفم نهاد او خلعت نورسیده را
عاجز و بیکسم مبین اشک چو اطلسم مبین/ در تن من کشیده بین اطلس زرکشیده را
هر که بود در این طلب بس عجبست و بوالعجب/ صد طربست در طرب جان ز خود رهیده را
.::SMS::.
09-06-2010, 14:14
ایران ، وطنم
تو را به ریای رنگ ها
به نیرنگ شعار ها
نمی دهم!
sasan816
09-06-2010, 15:43
ما بهر ملا قات خدا وقت نداریم
چون فرد مهمی شده نفس دغل ما
اندازه یک قبله دعا ، وقت نداریم
در کوفه تن ،غیرت ما خانه نشین است
haj mohammade
09-06-2010, 17:14
تا زلف تو شاه گشت و رخسار تو تخت
افگن دلم برابر تخت تو رخت
روزی بینی مرا شده کشته بخت
حلقم شده در حلقه زلفین تو سخت
mahpesar
09-06-2010, 18:03
تا کی غم آن خـورم کـه دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
کـاین دم کـه فـرو بـرم بـرآرم یا نه
خیام
sasan816
09-06-2010, 18:43
هان ای ایرانیان! ایران اندر بلاست
ایران مال شماست
ای وای دریغا که وطن جمع ندارد
کـَس درد ندارد
سیل خون آلود اشکم بی خبر گیرد تورا
خون مردم آخر ای بیداد گر گیرد تورا
mohsen_gh1991
09-06-2010, 19:22
اگر سر به سر تن به کشتن دهیم
از ان به که کشور به دشمن دهیم
دریغ است که ایران ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود.
دل چو نهادم به مرگ، عمر ابد داديام
خو چو گرفتم به درد، محض دوا ديدمت
.
.
چشم فروغي نديد چون تو غزالي که من
هم به ديار ختن هم به ختا ديدمت
مرا اسب سفیدی بود روزی
شهادت را امیدی بود روزی
اگر آه تو از جنس نیاز است
در باغ شهادت باز باز است
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
یکی خنجر ابگون برکشید
همی خواست از تن سرش را برید
شاهنامه
SevenART
11-06-2010, 20:38
دردانهام به دامن غلطيد و اشکم از شوق
لرزيد چون ستاره کز باد صبحگاهي
چون شهد شرم و شوقش ميخواستم مکيدن
مهر عقيق لب داد بر عصمتش گواهي
شهریار
یکی پر طمع پیش خوارزمشاه
شنیدم که شد بامدادی پگاه
بوستان
هر دم چو تاک بار درختی نمی کنیم
چون سرو بسته ایم به دل بار خویش را
صائب تبریزی
امشب از چشم بد هراسان باش
همه شبهاي ديگر آسان باش
نظامی
haj mohammade
12-06-2010, 18:36
شبي روشنتر از سرچشمهي نور
رخ شب در نقاب روز مستور
دميده صبح دولت آسمان را
ز خواب انگيخته بخت جوان را
آرام جانم ميرود، جان را صبوري چون بود
آنکس شناسد حال من ، کاو همچو من در خون بود
رنجم مبادا بر تني ، چون من مبادا دشمني
من دانم و همچون مني ، کاندوه دوري چون بود
زلفش که در جانم گزد، چون مار پنهانم گزد
ماري کزينسانم گزد، کي در خور افسون بود
ليلي و موي مشک بو، آنکس که ديده مو به مو
دانم که زنجير از چه رو، در گردن مجنون بود
دهلوی
Dew Drop
13-06-2010, 00:37
دل اگر از من گريزد واي من
غم اگر از دل گريزد واي دل
ما ز رسوايي بلند آوازه ايم
نامور شد هر كه شد رسواي دل
چه حرف سختی بود :دی
لال شوم کور شوم کر شوم
لیک محال است که من خر شوم
سید اشرف الدین حسینی
haj mohammade
13-06-2010, 11:01
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست
هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران
بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست
تا می توان ز آبله ی دست رزق خورد
بهر چه خوشه چینِ ثریّا شود کسی؟
صائب تبریزی
abdolahe
13-06-2010, 21:39
یقین ز پهلوی او خوی پهلوان گیری
وگر تو خود سرطانی چو پهلوی شیری
یا به زنگار غمی الوده است
لیک چون باید این دم گذرد
سهراب سپهری_دنگ
haj mohammade
14-06-2010, 11:09
گلایهام ز دلی هست كه بی تو مضطر نیست
دو چشم بی هنری كه بدون تو، تَر نیست
گلایهام ز زبانی كه بی حیا گشته
و گوشها كه برای گناهها كَر نیست
Big-Boss
14-06-2010, 15:36
دو پرنده بي طاقت در سينه ات آوازمي خوانند
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟
احمد شاملو
دادم انديشه را به صبر فريب
تا شکيبد دلم نداد شکيب
چند پرسيدم آشکار و نهفت
اين خبر کس چنانکه بود نگفت
عاقبت مملکت رها کردم
خويشي از خانه پادشا کردم
نظامی
Big-Boss
14-06-2010, 18:11
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نكند اندوهی ‚ سر رسد از پس كوه
چه كسی پشت درختان است ؟
سهراب سپهری
mohsen_gh1991
14-06-2010, 23:38
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
ز علت مدار، اي خردمند، بيم
چو داروي تلخت فرستد حکيم
نه بيمار داناترست از طبيب
بخور هرچه آيد ز دست حبيب
سعدي
به یاد شخص نَزارم که غرق خون دل است
هلال را زکنار شفق کنید نگاه
منم که بی تو نفس می زنم زهی خجلت
مگر تو عفو کنی ورنه چیست عذر گناه
حافظ
Big-Boss
15-06-2010, 08:37
هله ، ای نسیم اشراق کرانه های قدسی
بگشا به روی من پنجره ای ز باغ فردا
که شنیدم از لب شب
نفس ستاره ها را
شفیعی کدکنی
اي جمالت قبلهي جان ابرويت محراب دل
آمدي و فرض شد صد سجده بر ارباب دل
بعد چندين انتظار از رشتهي باريک جان
تاب هجران ميبري بيرون ولي کو تاب دل
محتشم کاشانی
Big-Boss
15-06-2010, 08:55
له به ر ده ردی غه ريبی و ژانی دووری
له دل دانيمه ساتی کيش سه بووری
په روشی چاره نوسی خه لکی کوردم
له حه سره ت حالی کورد داماو و وردم
ئه ره ئه ی دله خوشی نه بينی
که ساس و بی که س تالی ببينی
شه مال تو بی و کزه ی جه رگی هه ژاران
په يامی من به ره بو دوست و ياران
بلی خاکی غه ريبی بو به به شمان
ئه دی کوا ئه و بليسه ی ئاگری گه شمان
نباشد عاشقي عيبي وگر عيب است تا باشد
که نفسم عيب دان آمد و يارم غيب دانستي
اگر عيب همه عالم تو را باشد چو عشق آمد
بسوزد جمله عيبت را که او بس قهرمانستي
مولانا
Big-Boss
15-06-2010, 11:06
یاد داري كه زمن خنده كنان پرسيدي
چه رهاورد سفر دارم از اين راه دراز ؟
چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گويد
اشك شوقي كه فروخفته به چشمان نياز
فروغ فرخزاد
زندگي جز نفسي نيست، غنيمت شمرش
نيست اميد که همواره نفس بر گردد
چرخ بر گرد تو داني که چسان ميگردد
همچو شهباز که بر گرد کبوتر گردد
پروین
در ركوع و سجود شام و سحر
روزه بردم به روزه هاي دگر
واقفست آن خداي رحمانا
يخداوند آسمان و زمين
به رسولش حبيب صدر نشين
....
سختيش مي شود هم آسانا
عبيد زاكاني
haj mohammade
15-06-2010, 11:29
اي واي من كه سفره ما را حرام ديد
آمد كنار سفره و چيزي نخورد و رفت
ما را به راز غيبت خود آشنا چو كرد
باز از براي غربت خود غصه خورد و رفت
Big-Boss
15-06-2010, 11:32
ترا ای تازه پرواز آفریدند
سراپا لذت بال آزمائی
هوس ما را گران پرواز دارد
تو از ذوق پریدن پر گشائی
اقبال لاهوری
يكه موشي وزير لشگر بود
هوشمند و دلير و فتانا
گفت بايد يكي زما برود
نزد گربه به شهر كرمانا
يا بيا پايتخت در خدمت
يا كه آماده باش جنگانا
عبيد زاكاني
از خـــــدا جوییـــم توفیــــق رب ........................... بی ادب محروم گشت از لطف رب
بی ادب تنها نه خود را داشت بد ........................... بلکه آتــــــــــش در همه آفاق زد
مولوی
Big-Boss
15-06-2010, 14:54
در پسین روزهای فصل بهار
برگ ها در هجوم پاییزند
زردها روی شاخه می مانند
سبزها روی خاک میریزند
جای عطر گل اقاقی و یاس
بوی خون در فضای این شهر است
گویی احساس سربلندی و اوج با تمام درخت ها قهر است
محمدرضا عالی پیام
ترکـیب پیــالـهای که درهــم پـیـوسـت
بشـکـسـتن آن روا نـمــیـدارد مــسـت
چندین سر و پای نازنین از سر و دست
از مهر که پیوست و به کین که شکست
خیام
haj mohammade
15-06-2010, 15:22
تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت
Big-Boss
15-06-2010, 18:10
تا که در بند یکی بندم هست
با تو ای سوخته پیوندم هست
اگر چه در تب تند شکنجه میسوزم
ز خون ریخته خورشیدها میافروزم
سعید سلطان پور
موشكان جملگي شدند بدبخت
شاه بنشسته بود بر تخت
همچو لوطي كاسه گردانا
شاه نشسته بد به تخت عظيم
ليك دستش تهي بود از زر و سيم
در غضب بود همچو نار جحيم
همه يكباره كردنش تعظيم
كي تو شاهنشهي بدورانا
غبيد زاكاني
zahra.1363
16-06-2010, 10:02
از چهره عاشقانه ام زر بارد
وز چشم ترم همیشه آذر بارد
در آتش عشق تو چنان بنشینم
کز ابر محبتم سمندر بارد.
ابوسعید ابوالخیر
دوردستان را به احسان یاد کردن همّت است
ورنه هر نخلی به پای خود ثمر می افکند
صائب تبریزی
Dew Drop
16-06-2010, 17:24
درختي که پروردی آمد به بار،
ببيني برش را کنون در کنار.
گرش بار خارست خود کِشته يي،
وگر پرنيانست خود رشته يي!
هشت بهشت
17-06-2010, 11:33
يک حرف صوفيانه بگويم اجازت است
اي نور ديده صلح به از جنگ و داوري
نيل مراد بر حسب فکر و همت است
از شاه نذر خير و ز توفيق ياوري
يوسف مصري تويي کز عشق تو گرد جهان
هست صد يعقوب کنعاني زهي کافر بچه
در مسلماني مگر از کافري باز آمدي
تا براندازي مسلماني زهي کافر بچه
سنایی
Big-Boss
17-06-2010, 18:46
همگان منع کنند تا که رهایت سازم
با خیالت چه کنم امید پایانم نیست
محمد قدیمی
تف برويش باز گردد بي شکي
تف سوي گردون نيابد مسلکي
تا قيامت تف برو بارد ز رب
همچو تبت بر روان بولهب
رومی
sasan816
17-06-2010, 20:15
به آيين اهورا ماندن دل
وطن تير و کمان آرش ماست
سياوشهاي غرق آتش ماست
وطن منشور آزادي کورش
Big-Boss
18-06-2010, 10:19
ممنون از شعر زیباتون از آقای مصطفی بادکوبه ای با اجازه شما کاملش رو هم قرار میدم برای دوستان:
شبی دل بود و دلدار خردمند / دل از دیدار دلبر شاد و خرسند
که با بانگ بنان و نام ایران / دو چشمم شد ز شور عشق گریان
چو دلبر شور اشک شوق را دید / به شیرینی ز من مستانه پرسید
بگو جانا که مفهوم وطن چیست / که بی مهرش دلی گر هست دل نیست
به زیر پرچم ایران نشستیم / و در را جز به روی عشق بستیم
به یمن عشق در ناب سفتیم / و در وصف وطن اینگونه گفتیم
وطن یعنی درختی ریشه در خاک / اصیل و سالم و پر بهره و پاک
وطن خاکی سراسر افتخار است /که از جمشید و از کی یادگار است
وطن یعنی سرود پاک بودن / نگهبان تمام خاک بودن
وطن یعنی نژاد آریایی / نجابت مهرورزی باصفایی
وطن یعنی سرود رقص آتش / به استقبال نوروز فره وش
وطن خاک اشو زرتشت جاوید / که دل را می برد تا اوج خورشید
وطن یعنی اوستا خواندن دل / به آیین اهورا ماندن دل
وطن شوش و چغازنبیل و کارون / ارس زاینده رود و موج جیهون
وطن تیر و کمان آرش ماست / سیاوش های غرق آتش ماست
وطن فردوسی و شهنامه اوست / که ایران زنده از هنگامه ی اوست
وطن آوای رخش و بانگ شبدیز / خروش رستم و گلبانگ پرویز
وطن شیرین خسرو پرور ماست / صدای تیشه افسونگر ماست
وطن چنگ است بر چنگ نکیسا / سرود باربدها خسرو آسا
وطن نقش و نگار تخت جمشید / شکوه روزگار تخت جمشید
وطن را لاله های سرنگون است / ز یاد آریو برزن غرق خون است
وطن منشور آزادی کوروش / شکوه جوشش خون سیاوش
وطن خرم ز دین بابک پاک / که رنگین شد ز خونش چهره خاک
وطن یعقوب لیث آرد پدیدار / ویا نادر شه پیروز افشار
به یک روزش طلوع مازیار است / دگر روزش ابومسلم بکار است
وطن یعنی دو دست پینه بسته / به پای دار قالی ها نشسته
وطن یعنی هنر یعنی ظرافت / نقوش فرش در اوج لطافت
وطن در هی هی چوپان کرد است / که دل را تا بهشت عشق برده است
وطن یعنی تفنگ بختیاری /غرور ملی و دشمن شکاری
وطن یعنی بلوچ با صلابت / دلی عاشق نگاهی با مهابت
وطن یعنی خروش شروه خوانی / زخاک پاک میهن دیده بانی
وطن یعنی بلندای دماوند / ز قهر ملتش ضحاک در بند
وطن یعنی سهند سر فرازی / چنان ستار خانش پاک بازی
وطن یعنی سخن یعنی خراسان / سرای جاودان عشق و عرفان
وطن گلواژه های شعر خیام / پیام پر فروغ پیر بسطام
وطن یعنی کمال و الملک و عطار / یکی نقاش و آن یک محو دیدار
در این میهن دو سیمرغ است در سیر/ یکی شهنامه دیگر منطق الطیر
یکی من را ز دشمن می رهاند / یکی دل را به دلبر می رساند
خراسان است و نسل سربداران / زجان بگذشتگان در راه ایران
وطن خون دل عین القضات است / نیایش نامه پیر هرات است
وطن یعنی شفا قانون اشارات / خرد بنشسته در قلب عبارات
نظامی خوش سرود آن پیر کامل / زمین باشد تن و ایران ما دل
وطن آوای جان شاعر ماست / صدای تار بابا طاهر ماست
اگر چه قلب طاهر را شکستند / و دستش را به مکر و حیله بستند
ولی ماییم و شعر سبز دلدار / دو بیت طاهر و هیهات بسیار
وطن یعنی تو و گنجینه راز / تفعل از لسان الغیب شیراز
وطن آوای جان می پرستان / سخن از بوستان و از گلستان
وطن دارد سرود مثنوی را / زلال عشق پاک معنوی را
تو دانی مولوی از عشق لبریز / نشد جز با نگاه شمس تبریز
مرا نقش وطن در جان جان است / همان نقشی که در نقش جهان است
وطن یعنی سرود مهربانی / وطن یعنی شکوه همزبانی
وطن یعنی درفش کاویانی / سپید و سرخ و سبزی جاودانی
به پشت شیر خورشیدی درخشان / نشان قدرت و فرهنگ ایران
زعطر خاک میهن گر شوی مست / کویر لوت ایران هم عزیز است
وطن دارالفنون میرزا تقی خان / شهید سرفراز فین کاشان
وطن یعنی بهارستان مصدق / حضوری بی ریا چون صبح صادق
زخاک پاک ما پروین بخیزد / بهار آن یار مهر آیین بخیزد
که از جان ناله با مرغ سحر کرد / دل شوریده را زیر و زبر کرد
وطن یعنی صدای شعر نیما / طنین جان فضای موج دریا
وطـن، يعني خزر صياد جنگل/ « خليج فارس رقص نور مشعل
وطن یعنی دیار عشق و امید / دیار ماندگار نسل خورشید
کنون ای هم وطن ای جان جانان / بیا با ما بگو پاینده ایران
---------------------
شب تاريك و سنگستون و مو مست / قدح از دست مو افتاد و نشكست
نگه دارنده اش نيكو نگه داشت / وگرنه صد قدح نفتاده بشكست
بابا طاهر
تو را که هر چه مرادست میرود از پیش
ز بی مرادی امثال ما چه غم دارد.
Big-Boss
18-06-2010, 11:59
ده می را په رینه ده می را په رین
هه تا كه ی به سستی و به په ستی بژین ؟
.::SMS::.
18-06-2010, 12:27
ندبه خوانیم تو را هر سحر آدینه
تو كدام آینه ای ؟ صلّ علی آیینه
تو كدام آینه ای، ای شرف الشمس غریب
كه زد از دوری دیدار تو چشمم پینه
از همه آینه ها چشم رها كرده تری
می زنند آینه ها سنگ تو را بر سینه
لوح محفوظ خدا! آینگی كن یك صبح
كه جهان پر شده از آتش و كفر و كینه
در همه آینه ها نام تو را كاشته ایم
ندبه خوانیم تو را هر سحر آدینه
هر آنکه تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت
دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست
ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده
وگر تو می ندهی داد روز دادی هست
هشت بهشت
18-06-2010, 17:14
تشنه باديه را هم به زلالي درياب
به اميدي که در اين ره به خدا ميداري
دل ببردي و بحل کردمت اي جان ليکن
به از اين دار نگاهش که مرا ميداري
يوسف ز مي وصل تو در چاه فرو شد
منصــور ز شوقـت بـه سر دار بـرآمـد
....
دختران دارم چون ماه پس پرده دل
ماه رويان سماوات مرا دامادند
دخترانم چو شکر سرتاسر شيرينند
خسروان فلک اندر پيشان فرهادند
.
.
همه لب بر لب معشوق چو ني نالانند
دل ندارند و عجب اين که همه دلشادند
مولانا
haj mohammade
19-06-2010, 14:30
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی ست که در کلگری و نیس و پکن نیست
در دامن بحر خزر و ساحل گیلان
موجی ست که در ساحل دریای عدن نیست
در پیکر گلهای دلاویز شمیران
عطری ست که در نافهّ آهوی ختن نیست
آواره ام و خسته و سرگشته و حیران
هرجا که روم هیچ کجا خانهّ من نیست
sasan816
19-06-2010, 15:03
تو بنده یی گله از پادشاه مکن ای دل
که شرط عشق نباشد شکایت از کم و بیش
ز سنگ حادثه خواهی که منحنی نشوی
مباش همچو ترازو تو در پی کم و بیش
haj mohammade
19-06-2010, 15:22
شهپر شاه هوا ، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت
سوی بالا شد و بالاتر شد
راست با مهر فلك ، همسر شد
لحظه یی چند بر این لوح كبود
نقطه یی بود و سپس هیچ نبود
sasan816
19-06-2010, 15:27
دلا غـافـل ز سبحـانی چه حاصـل
مطیع نفس و شیطانی چه حاصل
بـود قــدر تو افــزون از مــلایـک
تو قدر خود نمیدانی چه حاصل
بابا طاهر
ليلي اگرچه شور عرب شد به دلبري
شيرين زبان من ز عرب تا عجم گرفت
.
.
عيد است و هرکه هست بتي را گرفته دست
امروز نيست بر من مست اي صنم گرفت
محتشم کاشانی
mahdishata
19-06-2010, 17:25
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
هشت بهشت
19-06-2010, 23:10
در ره او چو قلم گر به سرم بايد رفت
با دل زخم کش و ديده گريان بروم
نذر کردم گر از اين غم به درآيم روزي
تا در ميکده شادان و غزل خوان بروم
من عاشقم و چو عاشقان خوشخويم
ور رحم کني زخم زني اين گويم
ناساز از آنيم که سازي داريم
بد خوي از آنيم که نازي داريم
مولانا
zahra.1363
20-06-2010, 10:26
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم.
haj mohammade
20-06-2010, 14:01
مگر موج دريا ز دريا جداست
چرا بر «يكي» حكم «كثرت» كنيم؟
پراكندگي حاصل كثرت است
بياييد تمرين وحدت كنيم
«وجود» تو چون عين «ماهيت» است
چرا باز بحث «اصالت» كنيم؟
اگر عشق خود علت اصلي است
چرا بحث «معلول» و «علت» كنيم؟
هشت بهشت
20-06-2010, 17:15
من از بیگانگان دیگر ننالم .... که هرچه کرد با ما آن آشنا کرد
گر از سلطان طمع کردم خطا بود ...ور از دلبر وفا جستم جفا کرد
mohsen_gh1991
20-06-2010, 17:40
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را.
پیشاپیش روز پدر مبارک.
اگر دشنام فرمايي و گر نفرين دعا گويم.............جواب تلخ مي زيبد لب لعل شكر خا را
mohsen_gh1991
20-06-2010, 18:09
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا.
حافظ
آدم بیافرید که آدم بماند در این جهان
آدم نشد که مایه ی رنج و عذاب شد
دل کرد بسي نگاه در دفتر عشق
جز دوست نديد هيچ رو در خور عشق
چندانکه رخت حسن نهد بر سر حسن
شوريده دلم عشق نهد بر سر عشق
ابوسعید ابوالخیر
هشت بهشت
20-06-2010, 21:09
قحط جود است آبروي خود نميبايد فروخت
باده و گل از بهاي خرقه ميبايد خريد
گوييا خواهد گشود از دولتم کاري که دوش
من هميکردم دعا و صبح صادق ميدميد
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
حافظ شیراز
xeNociDe
21-06-2010, 07:46
تورا از نگاه یار بینم خوش تر است.
یار من گر تو باشی چهره خویش خوش تر است!:دی
تويي كه بر سر خوبان كشوري چون تاج ............ سزد اگر همه دلبران دهندت باج
حافظ
.::SMS::.
21-06-2010, 08:27
جوانهایی که دوستشان داشتیم
پیرمردهای خوبی از کار در نیامدند
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا بنوش باده و غم دل ببر ز یاد
Big-Boss
21-06-2010, 15:55
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست
فروغ فرخزاد
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که اینبار افتاد
هیییییییییی
دلم بي وصل ته شادي مبيناد........... ز درد و محنت آزادي مبيناد
خراب آباد دل بي مقدم تو ............. الهي هرگز آبادي مبيناد
باباطاهر
Big-Boss
22-06-2010, 07:04
دلم هوای یک فنجان قهوه کرده است
که در هشیاری عصر بنوشم
و بعد با سر انگشت
داوودی ها را
از چشمهای زیبای آن عکس قدیمی دستچین کنم
امیر تیکنی
می تراود ز لبم قصه سرد
دلم افسرده در این تنگ غروب
سهراب سپهری
.::SMS::.
22-06-2010, 10:38
باز غربال فتن، «خانه ی ملت» لرزاند
هر که پایبند کسان بود به پایین غلطاند
وقف، از مال کسان رنگ خیانت دارد
رای بر ماندن افساد، خجالت دارد
محمد صادق شهبازی
Big-Boss
22-06-2010, 11:10
دنیای بی وه فا کاروان سرا ره نگ
گاجار وه دلخواز گا جار وه دل ته نگ
گاه درخشيد و گهي تيره ماند ........... گاه نهان گشت و گهي شد پديد
پروين اعتصامي
haj mohammade
22-06-2010, 14:43
دلتنگم آنچنان که اگر ببینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با مَنَت
.::SMS::.
22-06-2010, 18:18
تو كيستي كه بداني امام يعني چه
تمام عمر نداني سلام يعني چه؟
سلام ما به امامي كه لاله ميپرورد
درود بر غم عشق و دريغ از پي درد
امیر عاملی
دوست را زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
سهراب سپهری
haj mohammade
23-06-2010, 13:37
تو را با غیر می بینم، صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری زدستم بر نمی آید
مهدی اخوان ثالث
دل ميرود ز دستم صاحب دلان خدا را........ دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
Dew Drop
24-06-2010, 01:25
آن کیست کز روی کرم با ما وفا داری کند
بر جای بدکاری چو من یکدم نکو کاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وآنگه به یک پیمانه می با ما نکو کاری کند
هشت بهشت
24-06-2010, 13:33
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سليمان بروم
چون صبا با تن بيمار و دل بيطاقت
به هواداري آن سرو خرامان بروم
ما آبروی خویش به گوهر نمی دهیم
بخل بجا به همّت حاتم برابر است
صائب تبریزی
تا به گيسوي تو دست نا سزايان كم رسد.............هر دلي از حلقه اي در ذكر يارب يارب است
sasan816
25-06-2010, 11:55
تو ای عاجز که خسرو نام داری / و گر کیخسروی صد جام داری
چو مخلوقی، نه آخر مرد خواهی / ز دست مرگ جان چون برد خواهی؟
مبین درخود که خودبین را بصر نیست / خدا بین شو که خود دیدن هنر نیست
گواهی ده که عالم را خدایی است / نه بر جا و نه حاجتمند جایی ست
نظامی
هشت بهشت
25-06-2010, 15:48
تويي آن گوهر پاکيزه که در عالم قدس
ذکر خير تو بود حاصل تسبيح ملک
در خلوص منت ار هست شکي تجربه کن
کس عيار زر خالص نشناسد چو محک
sasan816
25-06-2010, 15:57
کاول نـظر به دیدن او دیده ور شـدم
بیـزارم از وفای تو یک روز و یک زمـان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
او را خود التفات نبودش به صـید من
هشت بهشت
25-06-2010, 16:26
کاول نـظر به دیدن او دیده ور شـدم
بیـزارم از وفای تو یک روز و یک زمـان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
او را خود التفات نبودش به صـید من
:38:
عجب تحریف جالبی .:46:
نذر کردم گر از اين غم به درآيم روزي
تا در ميکده شادان و غزل خوان بروم
به هواداري او ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم
با سلام و درود ...
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و مرا شاد کنید
فصل گل می گذرد ، هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
دل چو شد غافل ز حق فرمان پذیر تن بود
می برد هر جا که خواهد اسب خواب آلوده را
صائب تبریزی
اگر از بهر دل زاهد خودبين بستند........... دل قوي دار كه از بهر خدا بگشايند
دريغ صحبت ديرين و حق ديد و شناخت
که سنگ تفرقه ايام در ميان انداخت
سعدی
توانا بود هرکـ....:31:
ترا تحمل امثال ما بباید کرد .:|:. که هیچ کس نزند بر درخت بی بر سنگ
Dew Drop
28-06-2010, 10:20
گنج مومن خرمن سيم و زر است
گنج عاشق گوهر يكتای دل
در ميان اشك نوميدی رهي
خندم از اميدواری های دل
haj mohammade
28-06-2010, 11:02
لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم
رفتم به خدا گر هوسم بود بسم بود
فریدون مشیری
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ ................ سرود زهره به رقص آورد مسيحا را
haj mohammade
28-06-2010, 15:18
آستینی نگرفتم که ببوسم دستی
بوسه گر دست دهد بر قدمِ دوست زنم
باش تا یوسفم از چاه برآید بر گاه
کآورد روشنی دیده ازآن پیرهنم
نتوان عاشق فرزانه به افسانه فریفت
من به هيچ آيه و افسون دل از او بر نکنم
مرد خدا به مشرق و مغرب غريب نيست
چندانکه ميرود همه ملک خداي اوست
آن کز توانگري و بزرگي و خواجگي
بيگانه شد به هر که رسد آشناي اوست
سعدی
تو خسته ای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله ازین ره که نیست پایانش
haj mohammade
28-06-2010, 18:05
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟
سوختم،سوختم این راز نهفتن تا کی؟
يک دم اي سرو ز غمهاي تو آزاد که بود
يک شب اي ماه ز بيداد تو بيداد که بود
مردم از ذوق چودي تيغ کشيدي بر من
کامشب از درد درين کوي به فرياد که بود
کاشانی
در چمن هر ورقي دفتر حالي دگر است................. حيف باشد كه ز كار همه غافل باشي
Big-Boss
29-06-2010, 11:58
یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا
من خمره افیونم زنهار سرم مگشا
آتش به من اندرزن آتش چه زند با من
کاندر فلک افکندم صد آتش و صد غوغا
گر چرخ همه سر شد ور خاک همه پا شد
نی سر بهلم آن را نی پا بهلم این را
یا صافیه الخمر فی آنیه المولی
اسکر نفرا لدا و السکر بنا اولی
رومی
haj mohammade
29-06-2010, 14:00
یادگار از تو همین سوخته جانی است مرا
شعله از توست اگر گرم زبانی است مرا
ساعد باقری
آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت .:.:.:. چهـــره خندان شمع آفت پروانه شد
حافظ
Mr.Lover
29-06-2010, 15:07
دل کیست که گویم از برای غم تست
یا آن که حریم تن سرای غم تست
لطفیست که می کند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم تست
ابوسعید ابوالخـــیر
ترسم اين قوم كه بر درد كشان مي خندند ............ در سر كار خرابات كنند ايمان را
sasan816
29-06-2010, 17:10
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
میدهند آبی که دلها را توانگر میکنند
حسن بیپایان او چندان که عاشق میکشد
زمره دیگر به عشق از غیب سر بر میکنند
Dew Drop
30-06-2010, 01:29
دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
وان گل به زبان حال با او می گفت
من همچو تو بوده ام مرا نیکو دار
خیام
.::SMS::.
30-06-2010, 05:14
رفتی که بین مردم دنیا عوض شود
دربارهی بهشت نظرها یکی یکی
در آسمان دهیم به هم ما نشانشان
آنان که گم شدند سحرها یکی یکی
آنان که تا سحر به تماشای یادشان
قد راست میکنند پدرها یکی یکی
مهدی رحیمی
haj mohammade
30-06-2010, 10:18
یارب که بقای جاودانی بادا
کامت بادا و کامرانی بادا
هر اشربه ای کز پی درمان نوشی
خاصیت آب زندگانی بادا
وحشی بافقی
M O B I N
30-06-2010, 10:26
ای خالق ذوالجلال هر جانوری
وی رهبر و رهنمای هر بی خبری
بستم کمر امید بر درگه تو
بگشای دری که من ندارم هنری
ياد تو کنم دلم تپيدن گيرد
خونابه ز ديدهام چکيدن گيرد
هرجا خبر دوست رسيدن گيرد
بيچاره دلم ز خود رميدن گيرد
مولانا
M O B I N
30-06-2010, 11:58
در پرده اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانهها کوته نیست
خیام
تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا
حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی
آلودگی خرقه خرابی جهان است
کو راهروی اهل دلی پاک سرشتی
حافظ
ياد باد آن كه ز ما وقت سفر ياد نكرد ................ به وداعي دل غمديده ي ما شاد نكرد
haj mohammade
30-06-2010, 14:40
دلم براي دل ساده ام كه خواهد خورد
دوباره مثل هميشه فريب ميسوزد
نشسته اي به اميد كه؟ گر بگير اي عشق
هميشه آتش تو بي لهيب ميسوزد
sasan816
30-06-2010, 14:52
دلی کز خرد گردد آراسته
چو گنجی بود پر زر و خواسته
جوانی خردمند و برتر منش
به گیتی ز کس نشنود سرزنش
فردوسی
haj mohammade
30-06-2010, 15:36
شير يزدان, ركن ايمان,شاه مرداني علي
نيست عرش كبريا جز خاطر داناي تو
از جمالت نور يزداني تجلي مي كند
اي جهاني محو رخسار جهان آراي تو
وقت را غنیمت دان آن قدَر که بتوانی
حاصل از حیات ای دل این دم است تا دانی
حافظ
يكي از عقل مي لافد يكي طامات مي بافد .................... بيا كاين داوري ها را به پيش داور اندازيم
sasan816
01-07-2010, 03:22
ما در کنار دختر موسی نشسته ایم
عمریست محو او به تماشا نشسته ایم
اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست
ما روبروی پهنه ی دریا نشسته ایم
ميان طاعت و اخلاص و بندگي بستن
چه پيش خلق به خدمت، چه پيش بت زنار
زمام عقل به دست هواي نفس مده
که گرد عشق نگردند مردم هشيار
سعدی
haj mohammade
01-07-2010, 10:51
روشني عبادت زهرا
قامت تو قيامت زهرا
مات و مبهوت مانده جبريل از
بي کران ارادت زهرا
و غدير نگاه روشن تو
بهترين روز حضرت زهرا
ديدني بود در حمايت تو
آن همه استقامت زهرا
Big-Boss
01-07-2010, 10:59
ای مهربانتر از برگ در بوسه هاي باران
بيداري ستاره، در چشم جويباران
آیينه نگاهت، پيوند صبح و ساحل
لبخند گاهگاهت، صبح ستاره باران
بازآ كه در هوايت خاموشي جنونم
فريادها برانگيخت از سنگ كوهساران
اي جويبار جاري! زين سايه برگ مگريز
كاين گونه فرصت از دست دادند بي شماران
گفتي: به روزگاري مهري نشسته گفتم
بيرون نمي توان كرد حتي به روزگاران
بيگانگي ز حد رفت، اي آشنا مپرهيز
زين عاشق پشيمان سر خيل شرمساران
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زین گونه یادگاران
وین نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران
شفیعی کدکنی
haj mohammade
01-07-2010, 11:54
نسیمی کز بن آن کاکل آیو
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالش را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو
باباطاهر
يقينم حاصله كخ هرزه گردي ............ ازين گردش كه داري برنگردي
بروي مو ببستي هر رهي را .............. بدين عادت كه داري كي ته مردي
haj mohammade
01-07-2010, 12:42
يقينم حاصله كخ هرزه گردي ............ ازين گردش كه داري برنگردي
بروي مو ببستي هر رهي را .............. بدين عادت كه داري كي ته مردي
ببخشید دوست عزیز باید با حرف و شروع می کردی
ببخشید دوست عزیز باید با حرف و شروع می کردی
آخ ببخشيد عينك نزده بودم!
وراي طاعت ديوانگان ز ما مطلب ................. كه شيخ مذهب ما عاقلي گنه دانست
تير غمزه دوخت دل را بيکمان
الامان و الامان اي بيامان
مولانا
mahdishata
02-07-2010, 10:28
نازك آراي تن ساقه گلي
كه به جانش كشتم و به جان دادمش آب
اي دريغا به برم مي شكند
در فراق تو تشنه ميميرم
کز لبت قطرهاي زلالم نيست
تو چو شمعي و من چو پروانه
با تو بودن بههم مجالم نيست
عطار
ترسم که اشک بر غم ما پرده در شود
وین راز سر مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری
تو خود چه آدمیای کز عشق بیخبری
اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب
گر ذوق نیست تو را، کژ طبع جانوری
ياران ره عشق منزل نـــــــــدارد .:.:. اين بحر مواج ساحل ندارد
باري كه حملش نايد ز گـــــردون .:.:. جز ما ضعيفان حامل ندارد
چون ما نباشيم مجنون كه ليلي .:.:. غير از دل ما محمل نــدارد
صغیر اصفهانی
Dew Drop
03-07-2010, 01:51
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر میکنند
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تقریر میکنند
حافظ
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
كجاست دير مغان و شراب ناب كجا
haj mohammade
03-07-2010, 10:00
آن کس که بداند و بداند که بداند
اسب خرد از گنبد گردون بجهاند!
آن کس که بداند و نداند که بداند
بيدار کنیدش که بسی خفته نماند!
آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خويش به منزل برساند!
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند!
ابن یمین
دانم که سرم روزي در پاي تو خواهد شد
هم در تو گريزندم دست من و فتراکت
اي چشم خرد حيران در منظر مطبوعت
وي دست نظر کوتاه از دامن ادراکت
سعدی
Big-Boss
03-07-2010, 10:59
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم
چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را
رومی
haj mohammade
03-07-2010, 11:16
آنکس که بداند و بداند که بداند
باید برود غاز به کنجی بچراند
آنکس که بداند و نداند که بداند
بهتر برود خویش به گوری بتپاند
آنکس که نداند و بداند که نداند
با پارتی و پول خر خویش براند
آنکس که نداند و نداند که نداند
بر پست ریاست ابدالدهر بماند
مصداق امروزی
Big-Boss
03-07-2010, 11:29
در میان عاشقان عاقل مبا
خاصه در عشق چنین شیرین لقا
دور بادا عاقلان از عاشقان
دور بادا بوی گلخن از صبا
گر درآید عاقلی گو راه نیست
ور درآید عاشقی صد مرحبا
عقل تا تدبیر و اندیشه کند
رفته باشد عشق تا هفتم سما
عقل تا جوید شتر از بهر حج
رفته باشد عشق بر کوه صفا
عشق آمد این دهانم را گرفت
که گذر از شعر و بر شعرا برآ
رومی
haj mohammade
03-07-2010, 13:41
ای ستاره ها که از جهان دور
چشم تان به چشم بی فروغ ماست!
نامی از زمین و از بشر شنیده اید؟
در میان آبی زلال آسمان
موج دود و خون و آتشی ندیده اید؟
ای ستاره ای که پیش دیده منی!
باورت نمی شود که در زمین
هر کجا بهر که می رسی
خنجری میان مشت خود نهفته است
پشت هر شکوفه تبسمی
خار جانگزای حیله ای شکفته است!
فریدون مشیری
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.