ورود

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : مشاعره سنتی



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 [18] 19 20

SevenART
04-05-2010, 20:19
تاب بنفشه مي‌دهد طره مشک ساي تو
پرده غنچه مي‌درد خنده دلگشاي تو
اي گل خوش نسيم من بلبل خويش را مسوز
کز سر صدق مي‌کند شب همه شب دعاي تو
حافظ

vorojax
04-05-2010, 21:40
واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمندان مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند

SevenART
04-05-2010, 22:35
در عماد الملک اين انديشه‌ها
گشته جوشان چون اسد در بيشه‌ها
ايستاده پيش سلطان ظاهرش
در رياض غيب جان طايرش
چون ملايک او به اقليم الست
هر دمي مي‌شد به شرب تازه مست
اندرون سور و برون چون پر غمي
در تن هم‌چون لحد خوش عالمي

رومی

ask_bl
04-05-2010, 22:40
یک ذره نسیم خاک پایت بوزیـــــــــــد .:.:. زو گشت درین جهان همه حسن پدید

هر کس که از آن حسن یکی ذره بدید .:.:. بفروخت دل و دیــــــده و مهر تو خرید

سنائی

Dew Drop
04-05-2010, 22:49
در عشق تو گاه بت پرستم گويند
گه رند وخراباتي ومستم گويند

اينها همه از بهر شكستم گويند
من شاد به اينكه هر چه هستم گويند

ask_bl
04-05-2010, 22:53
دل خسته و زار و ناتوانم ز غـــــمت .:.:. خونابه ز دیده می‌برانم ز غــمت

هر چند به لب رسیده جانم ز غمت .:.:. غمگین مانم چو باز مانم ز غمت

سنائی

SevenART
04-05-2010, 22:53
تو بگريزي از پيش يک شعله خام
من استاده‌ام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بين که از پاي تا سر بسوخت
سعدی

ask_bl
04-05-2010, 22:57
تا با خودی دوری ارچه هستی با من .:.:. ای بس دوری که از تو باشد تا من

در من نرسی تا نشوی یکتا مـــــــن .:.:. اندر ره عشق یا تو باشـــی یا من

مولانا

SevenART
04-05-2010, 23:56
ناف هفته بد و از ماه صفر کاف و الف
که به گلشن شد و اين گلخن پر دود بهشت
آنکه ميلش سوي حق‌بيني و حق‌گويي بود
سال تاريخ وفاتش طلب از ميل بهشت
حافظ

vorojax
05-05-2010, 07:45
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی

حافظ

تا که میایی می پیچه عطر گل یاس!
غنچه سرخ لبات به رنگ گیلاس
ببین چه زیباس
اندی!
دی:

Dew Drop
05-05-2010, 09:53
اين عمر به ابر نو بهاران ماند
اين ديده به سيل كوهساران ماند

اي دوست چنان بزي كه بعد از مردن
انگشت گزيدني به ياران ماند

MJNeghabi
05-05-2010, 11:04
دل خویش را بگفتم چو تو دوست می گرفتم
نه عجـــب که خوبــــرویان بکنند بی وفایـــی!

سعدی

ask_bl
05-05-2010, 11:32
یارب یارب به حق تسـبیح رباب .:.:. کش در تسبیح صد سالست و جواب

یارب به دل کباب و چشم پرآب .:.:. جوشان‌تر از آنیم که در خم، شـــراب

مولانا

Dew Drop
05-05-2010, 12:05
به يزدان كه گر ما خرد داشتيم
كجا اين سرانجام بد داشتيم

بسوزد در اتش گرت جان وتن
به از زندگي كردن وزيستن

اگر مايه زندگي بندگيست
دوصد باره مردن به از زندگيست

فردوسي

ask_bl
05-05-2010, 12:08
توبه کردم که تا جانم برجاســـــــــــــت .:.:. من کج نروم نگردم از سیـــــــــــــــــرت راست

چندانکه نظر همی کنم از چپ و راست .:.:. جمله چپ و راست و راست و چپ دلبر ماست

مولانا

Mr.Lover
05-05-2010, 14:54
تا چند سخن تراشی و رنده زنی
تا کی به هدف تیر پراکنده زنی

گر یک ورق از علم خموشی خوانی
بسیار بدین گفت و شنو خنده زنی

ابو سعید ابوالخیر

ask_bl
05-05-2010, 17:35
یا دلبر من باید و یا دل بر مـــــن .:.:. نی دل بر من باشد و نی دلبـــر من

ای دل بر من مباش بی‌دلبر من .:.:. یک دل بر من به از دو صد دل بر من

مولانا

4MaRyAm
05-05-2010, 19:17
نه هر تخمي درختي راست رويد
نه هر رودي سرودي راست گويد

به سرهنگي حمايل کردن تيغ
بسا مه را که پوشد چهره در ميغ

تو خونريزي مبين کو شير گيرد
که خونش گيرد ارچه دير گيرد

از اين ابلق سوار نيم زنگي
که در زير ابلقي دارد دو رنگي

نظامی

zahra.1363
05-05-2010, 22:24
یارم همه نیش بر سر نیش زند
گویم که مزن ستیزه را بیش زند
چون در دل من مقام دارد شب و روز
میترسم از آنکه نیش بر خویش زند

SevenART
05-05-2010, 22:48
دي که بهر قتل مي‌کردي شمار عاشقان
من يقين کردم که پيشت در حسابي نيستم
تا عتابت باشد از حلمم دل خوش که من
مرغ آتشخواره‌ام قانع به آبي نيستم
محتشم

Dew Drop
05-05-2010, 23:40
من و تو نسل بی پرواز بودیم
اسیر پنجه های باز بودیم

همان بازی كه با تیغ سرانگشت
به پیش چشمهای من ترا كشت

تمام آرزوها را فنا کرد
دو دست دوستی مان را جدا کرد

vorojax
05-05-2010, 23:46
دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
اری آری سخن عشق نشانی دارد
خم ابروی تو در صنعت تیر اندازی
برده از دست هر آن کس که کمانی دارد

حافظ

.::SMS::.
06-05-2010, 11:51
دیدی ای کوته نظر از چاله افتادی به چاه
ای سزای نابجا الله اکبر گفتن است

Miss Artemis
06-05-2010, 14:46
تا کوی دوست رفتم و جانم به لب رسید
از لطف کردگار سفر بی خطر گذشت
دریای موج خیزد و آن عکس روی ماه
یا نقش روی اوست که در چشم تر گذشت

4MaRyAm
06-05-2010, 15:59
توان گفتن اين با حقايق شناس
ولي خرده گيرند اهل قياس

که پس آسمان و زمين چيستند؟
بني آدم و دام ودد کيستند؟

سعدی

معرق
06-05-2010, 17:17
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
حافظ

Mr.Lover
06-05-2010, 18:46
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست

کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست

شـــهریار

MJNeghabi
06-05-2010, 20:03
تنگ چشمان نظر به میــوه کنند
ما تماشــــــــــــــاکنان بُستانیم!

تو به سیمای شخص می نگری
ما در آثـــــــــــــــار صُنع حیرانیم!

سعدی

white_rose
06-05-2010, 23:52
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم

که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم


مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی

که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم


من رمیده دل آن به که در سماع نیایم

که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم


مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم


سعدي شيرين سخن

MJNeghabi
07-05-2010, 11:52
مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی
به زیر پای هجرانش لگدکوب ســــــــــــــتم کردی


قلم بر بیـــــدلان گفتی نخواهم راند و هم راندی!
جفا بر عاشــقان گفتی نخواهم کرد و هم کردی!


بَدم گفتی و خرســـندم، عفاک الله نکـــــو گفتی
سگم خواندی و خشــنودم، جزاک الله کرم کردی


عنایت با من اولاتر که تادیب جفــــــــــــــــــا دیدم
گل افشان بر سر من کن که خارم در قدم کردی!


غنیمت دان اگر روزی به شــادی در رسی ای دل
پس از چندین تحمل ها که زیر بار غـــــــم کردی!

شب غــــم های "سعدی" را مگر هنگام روز آمد؛
که تاریک و ضعیفش چون چراغ صبحــــدم کردی!

آرام جان - با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!

sasan816
07-05-2010, 17:28
یه عطش مونده به دریا
یه قدم مونده به رویا
یه نفس مونده به آواز
یه غزل مونده به پرواز
یه ترانه مونده تا یار
یه طنین مونده به آوار
یه ستاره مونده تا روز
سه سفر مونده به دیروز
بگو تا حضور بوسه
چن تا لبریختگی مونده ؟
چن تا بغض تلخ نشکن ؟
چن تا آواز نخونده ؟
با تو ‚ تا تو می رسم من
بی حصار سرد پیرهن
می گذرم از این گذرگاه
واسه پیدا کردن ماه
واسه کشف آخرین زخم
تا پل معلق اخم
سر می رم تا لب بارون
تا شب خیس خیابون
بگو تاحضور بوسه
چن تالبریختگی مونده ؟
چن تا بغض تلخ نشکن ؟
چن تا آواز مونده ؟

یغما گلرویی

4MaRyAm
08-05-2010, 11:01
هواي کوي تو از سر نمي‌رود آري
غريب را دل سرگشته با وطن باشد

به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ
چو غنچه پيش تواش مهر بر دهن باشد

sasan816
08-05-2010, 11:19
درس عبــرت خوانــــد از اوراق من‬ / ‫هر که سوی من، بفکرت بنگريست‬
‫خرمم، با آنکه خارم همسر است‬ / ‫آشنـــا شد با حوادث، هر که زيست‬

‫پروين اعتصامی‬

4MaRyAm
08-05-2010, 11:51
تا در تن و بازوي کسي زور و توانست
اندر تن و بازوي ملک زور و توان باد

چونانکه کران نيست شمار هنرش را
شاهيش بي‌اندازه و بيحد و کران باد

فرخی سیستانی

MJNeghabi
08-05-2010, 12:14
درد بی عشـــــــــــــقی ز جانم برده طاقت
ور نه من داشتم آرام تا آرام جانی داشتم!

رهی معيری

4MaRyAm
08-05-2010, 17:58
مرده و زنده دل من گريه و خنده دل من
خواجه و بنده دل من از تو چو دريا دل من

اي شده استاد امين جز که در آتش منشين
گر چه چنين است و چنين هيچ مياسا دل من

سوي صلاح دل و دين آمده جبريل امين
در طلب نعمت جان بهر تقاضا دل من

مولانا

sasan816
09-05-2010, 16:34
ندانم از دور و دور دستان
نسیم لرزان بال مرغی ست
و یا پیام از ستاره ای دور
که می کشاند
بدان دیاران
تمام بود و نبود ما را

شفیعی کدکنی

vorojax
09-05-2010, 16:59
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
در مکت حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی

حافظ

معرق
09-05-2010, 17:30
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی

ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

حافظ

vorojax
09-05-2010, 17:41
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بشکند مهمان را

حا فظ

sasan816
09-05-2010, 19:34
عجب حرفی گفتی ر مجبور شدم برم سراغ کتاب
ره عقل جر پیچ بر پیچ نیست
بر عارفان جز خدا هيچ نيست
توان گفتن اين با حقايق شناس
ولي خرده گيرند اهل قياس
سعدی

Dew Drop
09-05-2010, 21:31
سخن عشق تو بی انکه براید به زبانم
رنگ رخساره خبر می دهد از حال نهانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
باز گویم که عیان است چه حاجت به بیانم
.
.
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم

MJNeghabi
10-05-2010, 09:04
من می گفتم شب عشق با این سیاهی
نداره ترسی برام وقتی تــــــــــــــــو ماهی


تو می گفتی آره! من ماهم! ولــــــــــی تو
اومدی آســـــــــــــمونت رو اشـــــــــتباهی

4MaRyAm
10-05-2010, 10:54
يارب از نيست به هست آمده‌ي صنع توايم
وانچه هست از نظر علم تو پنهاني نيست

گر براني و گرم بنده‌ي مخلص خواني
روي نوميديم از حضرت سلطاني نيست

سعدی

sasan816
10-05-2010, 11:10
تا چشم دل به طلعت آن ماه‌منظر است
طالع مگو که چشمه‌ي خورشيد خاورست

کافر نه‌ايم و بر سرمان شور عاشقي است
آنرا که شور عشق به سر نيست کافر است

شهريار

maralz
10-05-2010, 15:16
تو شمع انجمنی یک زبان و یکدل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش

کمال دلبری و حسن در نظر بازی است
به شیوه ی نظر از نادران دوران باش


....

Big-Boss
10-05-2010, 15:20
شب به شب روی شاخه ی هر سرو..... قمری و چلچله هم آواز است
بانگ الله اکبر از هر سو ..... نغمه ساز است و نغمه پرداز است

محمدرضا عالی پیام

maralz
10-05-2010, 15:26
تو مگر بر لب جوئی به هوس بنشینی
ورنه هر فتنه که بینی همه ازخودبینی

به خدایی که توئی بنده بگزیده او
که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی

گر امانت بسلامت ببرم باکی نیست
بی دلی سهل بود گر نبود بی دینی




...

4MaRyAm
10-05-2010, 15:51
يا تيغ شاه گردن مرگ آنچنان زده
کسيب آن ز حلق بناي اندر آمده

اختر شد، آفتاب امم تا ابد زياد
بيدق برفت، شاه کرم تا ابد زياد

اي گوهر از صفاي تو دريا گريسته
بر ماهت آفتاب و ثريا گريسته

خاقانی

Big-Boss
10-05-2010, 15:56
هله ‚ ای نسیم اشراق کرانه های قدسی
بگشا به روی من پنجره ای ز باغ فردا
که شنیدم از لب شب
نفس ستاره ها را

شفیعی کدکنی

4MaRyAm
10-05-2010, 16:06
آي از در آنکه در چنين باغ
آيي و زدائي از دلم داغ

با من به مراد دل نشيني
من نارون و تو سرو بيني

نظامی

Big-Boss
10-05-2010, 16:07
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم

گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر
ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم


سعدی

maralz
10-05-2010, 16:17
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو

دولت عشق بین که چون ، از سر فقر و افتخار
گوشه تاج سلطنت می شکند گدای تو



...

Big-Boss
10-05-2010, 16:20
وای که در عزای عشق ، کشته شد آشنای عشق


ایرج جنتی عطایی

4MaRyAm
10-05-2010, 18:52
قيامت که بازار مينو نهند
منازل به اعمال نيکو دهند
.
.
چو پنجاه سالت برون شد ز دست
غنيمت شمر پنج روزي که هست
.
.
چو ما را به غفلت بشد روزگار
تو باري دمي چند فرصت شمار

سعدی

vorojax
10-05-2010, 21:22
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید

حا فظ

maralz
10-05-2010, 21:54
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق

هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی








.....

Dew Drop
10-05-2010, 23:18
یا رب مرا یاری بده، تا سخت آزارش کنم/هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم
از بوسه های آتشین، وز خنده های دلنشین/صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری/از رشک آزارش دهم، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم، گویم خداوندش منم/چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود، گویم بخواهم مهر خود/گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای، چابکتر از پروانه ای/رقصم بر بیگانه ای، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از احوال من/منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم

MJNeghabi
11-05-2010, 10:41
ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز
تا بند قبا باز کنی صــــــبح دمیده ست!

صائب

sasan816
11-05-2010, 14:35
تو را گر دوستی با ما همين بود‬
‫وفای ما و عهد ما همانست‬

‫بدار ای ساربان آخر زمانی‬
‫که عهد وصل را آخر زمانست‬

سعدی

Big-Boss
11-05-2010, 15:06
تو با قوم تازی* مگر همدمی
که، جز کشت و کشتارچیزی نیاموخته است
فراموش گشته است ایران زسر
کنون آریایی و میتراییان
زجورکفن باوران ... تازیان
شده خسته از سازش رافضان
ز فتوای مذهب نشد در امان
نه مغرب، نه مشرق نه این خاوران
بساط خرافات را از ازل
بسوزان و مردم نکن در به در

علی حاکمی


پ.ن:
* این مفهومی و صفاتی که از تازی گفته شده رو برای کل عرب نباید به کار برد. در جامعه عرب بسیار روشنفکر و تحصیلکرده هست که از آنچه شد و گذشت بیشتر از غیر عرب متاسف و اندوهگین هستند.

معرق
11-05-2010, 17:47
رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت
شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی
حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی
زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی

vorojax
11-05-2010, 18:36
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند

حا فظ

sasan816
11-05-2010, 21:04
دست ها می سایم
تا دری بگشایم.
بر عبث می پایم
که به در کس آید.
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند.


نیما یوشیج

vorojax
11-05-2010, 23:30
.در ره عشق که سیل بلا نیست گذار
کرده ام خاطر خود را به تمنای تو خوش
شکر چشم تو چه گویم که بدان بیماری
می کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش

حا فظ

Big-Boss
11-05-2010, 23:42
شراب تلخ می‌خواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش


حافظ

4MaRyAm
12-05-2010, 15:45
شور طفلان را اگر خوش داري آن رخ را دمي
کار فرماي جنون عاشق ديوانه ساز

تا به خاک راهت افتد صورت از ديوار و در
آن خرامش را زماني صرف صورت خانه ساز

تا روم آسان به خواب مرگ در بالين من
چشم افسون ساز را گوينده افسانه ساز

کاشانی

.::SMS::.
12-05-2010, 15:56
زهرا از هر چه گفته آمد، سر بود
ما دیگر گفته ایم و او دیگر بود

پیوند گل محمدی با سیب است
او سیب گلاب باغ پیغمبر بود

بیژن ارژن

4MaRyAm
12-05-2010, 15:59
دانا چه گفت، گفت چو عزلت ضرورتست
من خود به اختيار نشينم به معزلي

يعني خلاف راي خداوند حکمت است
امروز خانه کردن و فردا تحولي

سعدی

Big-Boss
12-05-2010, 16:29
ﻳـﺎد روزاﻳـﻲ ﻛﻪ ﻛﻮﭼﻪ، زﻳـﺮ ﺳﺎﻳـﻪ ﺗـﻨﻢ ﺑﻮد
ﻣﻬﺮﺑﻮن درﺧﺖ ﻋﺎﺷﻖ، ﻣﺴﺖ ﻋﻄﺮ ﻧﻔﺴﻢ ﺑﻮد
ﺳﻬﻢ ﻣﻦ از ﺑﻮﺳـﻪي ﺑﺎد
ﭼﻲ ﺑﮕﻢ اي داد و ﺑﻴﺪاد
ﻫﻤﻪ زردي و ﺗﺒﺎﻫﻲ
ﻣﺮدن و رﻓﺘﻦِ از ﻳﺎد

فروغ دانش

Dew Drop
12-05-2010, 16:46
دوباره اول مهر است و پاییز / گلوی آسمان از بغض لبریز
من و میزی كه خالی مانده از تو / و گلهایی كه پژمرده سر میز ...

Big-Boss
12-05-2010, 16:48
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت


حافظ

معرق
12-05-2010, 18:07
تازیان را چو غم از حال گرانباران نیست
پارسایان مددی ، تا خوش و آسان بروم

ور چو حافظ نبرم ره ز بیابان بیرون
همره کوکبه ی آصف دوران بروم

4MaRyAm
12-05-2010, 18:53
ميراث گير کم خرد آيد به جست و جوي
پس گفت و گوي بر سر باغ و دکان شود

نامي ز ما بماند و اجزاي ما تمام
در زير خاک با غم و حسرت نهان شود

سعدی

Big-Boss
12-05-2010, 21:40
دلا ديدی که خورشيد از شب سرد
چو آتش سر ز خاکستر برآورد

زمين و آسمان، گلرنگ و گلگون
جهان، دشت شقايق گشت ازين خون

نگر تا اين شب خونين سحر کرد
چه خنجرها که از دلها گذر کرد

ز هر خون دلی، سروی قد افراشت
ز هر سروی، تذروی نغمه برداشت

صدای خون در آواز تذرو است
دلا اين يادگار خون سرو است


ه.الف سایه


-----------
پ.ن:
تَذَرو : نوعی پرنده.

ask_bl
12-05-2010, 22:05
تا گل خونی فریاد در این باغستـــــــــــان .:.:. ساقه از ضربه ی شـــلاق زمستان سرخ است
وحشتی نیست از انبوه مسلســل داران .:.:. تا در این دشت ، غرور کینه داران ســـرخ است
روسیاه است اگر این شب مردم کش بـد .:.:. تا دم صبح وطن ، سینه ی یاران سرخ اســــت
با تو سرسبزی از ایثار سیه پوشان است .:.:. ای مسلط دستت از خون شهیدان سرخ است

Dew Drop
12-05-2010, 23:02
تا کي به تمناي وصال تو يگانه
اشکم شود از هر مژه چون سيل روانه

خواهد که سرآيد غم هجران تو يا نه
اي تيره غمت را دل عشاق نشانه

ask_bl
12-05-2010, 23:08
همراه شو عزیز/همراه شو عزیز
تنها نمان به درد/کین درد مشترک
هرگز جدا جدا/درمان نمی شود
دشوار زندگی/هرگز برای ما
بی رزم مشترک/آسان نمی شود

پرویز مشکاتیان

Big-Boss
12-05-2010, 23:28
دوباره ميسازمت وطن، اگر چه با خشت جان خويش
ستون به سقف تو ميزنم، اگر چه با استخوان خويش


سیمین بهبهانی

ask_bl
12-05-2010, 23:35
شوق جوانه رفت ز یاد درخت پیر .:.:. ای باد نوبهار ز عهد کهن بگو
آن آب رفته باز نیاید به جوی خشک .:.:. با چشم تر ز تشنگی یاسمن بگو
از ساقیان بزم طربخانه ی صبوح .:.:. با خامشان غمزده ی انجمن بگو
زان مژده گو که صد گل سوری به سینه داشت .:.:. وین موج خون که می زندش در دهن بگو
سرو شکسته نقش دل ما بر آب زد .:.:. این ماجرا به اینه ی دل شکن بگو
آن سرخ و سبز سایه بنفش و کبود شد .:.:. سرو سیاه من ز غروب چمن بگو

امیر هوشنگ ابتهاج

Big-Boss
12-05-2010, 23:39
وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند


فریدون مشیری

Dew Drop
13-05-2010, 00:20
دیگر اگر عریان شوی، چون شاخه ای لرزان شوی/در اشکها غلتان شوی، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز هم یارم شوی، شمع شب تارم شوی/شادان ز دیدارم شوی، دیگر نمی خواهم تو را
گر محرم رازم شوی، بشکسته چون سازم شوی/تنها گل نازم شوی، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز گردی از خطا، دنبالم آیی هر کجا/ای سنگدل، ای بی وفا، دیگر نمی خواهم تو را

.::SMS::.
13-05-2010, 01:33
این همه آتش خدایا شعله اش از گور کیست؟
شهوت این بی نمازان، نشئه ی انگور کیست؟

پرده دانان طریقت در صبوری سوختند
این صدای ناموافق زخمه ی تنبور کیست؟

شیخ بازیگوش ما از بس مرید خویش بود
عطسه ای فرمود و گفت این جمله ی مشهور کیست!

Big-Boss
13-05-2010, 04:11
تازه فهمیدم شقیقه با گوزن ربط داره در بلاد کافری
تخم کفتر خورده ای ای ناقلا کین چنین افکارا میپروری؟
من گمانم وحی بر تو می شود مرگ من جون قلی پیغمبری؟
پس اگر نه این همه اسرار را از کجای خویش در می اوری؟

سید محمد رضا عالی پیام

mahdishata
13-05-2010, 08:39
يارب چـه شـود اگر مرا گیري دسـت
كز بـار گنه شـد تــن مسكـيــنم پسـت
گر در عملم آن چـه تو را شـاید نيسـت
اندر کرمت آن چه مرا باید هسـت

sasan816
13-05-2010, 08:49
تو خونريزي مبين کو شير گيرد
که خونش گيرد ارچه دير گيرد
از اين ابلق سوار نيم زنگي
که در زير ابلقي دارد دو رنگي
مباش ايمن که باخوي پلنگ است
کجا يکدل شود آخر دو رنگ است


نظامي گنجوي

mahdishata
13-05-2010, 09:16
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب كسی هیچ ندید
من در عجبم ز می فروشان كایشان
به زانكه فروشند چه خواهند خرید؟!

4MaRyAm
13-05-2010, 11:44
در خانه شحنه خفته و دزدان بکوي و بام
ره ديو لاخ و قافله بي مقصد و مرام

گر عاقلي، چرا بردت توسن هوي
ور مردمي، چگونه شدستي به ديو رام

کس را نماند از تک اين خنگ بادپاي
پا در رکاب و سر به تن و دست در لگام

پروین

mahdishata
13-05-2010, 11:49
مانده ام، مانده ام در حسرت بالا بلايي روز و شب
جان دهم از دوري دير آشنايي روز و شب
هر سحر، هر سحر نام تو را با سوز دل سرداده ام
تا مگر بر تو رسد از من صدايي روز و شب
عاشقانه كو به كو شهر شما را گشته ام
تا بيابم شايد از تو رد پايي، رد پايي روز و شب

4MaRyAm
13-05-2010, 11:56
برو شکر کن چون به خر برنه‌اي
که آخر بني آدمي، خر نه‌اي

سعدی

mahdishata
13-05-2010, 12:01
ياران وصال لاله آفرين رفتند
با ذكر حسين راه آئين رفتند
بودند در اين حماسه رهپوي وصال
هرچند شكسته بال و خونين رفتند


به یاد شهدا انفجار حسینیه رهپویان

Miss Artemis
13-05-2010, 12:05
در انتهای کوچه ی شب زیر پنجره
قومی نشسته خیره به تصویر پنجره
این سوی شیشه شیون باران و خشم باد
در پشت شیشه بغض گلوگیر پنجره

قیصر امین پور

Dew Drop
13-05-2010, 13:11
هرگز نخواب کورش. دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد.
بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد.
کارون ز چشمه خشکید، البرز لب فرو بست.
حتی دل دماوند، آتش فشان ندارد.
دیو سیاه دربند، آسان رهید و بگریخت.
رستم در این هیاهو، گرز گران ندارد.
روز وداع خورشید،زاینده رود خشکید.
زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد.
بر نام پارس دریا،نامی دگر نهادند.
گویی که آرش ما، تیر و کمان ندارد

.::SMS::.
13-05-2010, 13:39
"دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست"
کور و کرید و شمع و بیابان مثالتان

از خط و خال خسته ام از بس که دیده ام
خاری ز خطتان و خیانت ز خالتان

خون غزل حلال و به مسلخ سپرده ام
وزن و ردیف و قافیه را با قتالتان...


احسان کاوه

SevenART
13-05-2010, 13:51
نور عرفان از دلت بيرون کند

لقمه‌ي ناني که باشد شبهه ناک

در حريم کعبه، ابراهيم پاک
گر، به دست خود فشاندي تخم آن
ور به گاو چرخ کردي شخم آن
ور، مه نو در حصادش داس کرد
ور به سنگ کعبه‌اش، دست آس کرد
ور به آب زمزمش کردي عجين
مريم آيين پيکري از حور عين
ور بخواندي بر خميرش بي‌عدد
فاتحه، با قل هوالله احد

ور بود از شاخ طوبي آتشش

ور شدي روح‌الامين هيزم کشش
ور تو برخواني هزاران بسمله
بر سر آن لقمه‌ي پر ولوله
عاقبت، خاصيتش ظاهر شود
نفس از آن لقمه تو را قاهر شود
در ره طاعت، تو را بي‌جان کند
خانه‌ي دين تو را ويران کند
درد دينت گر بود، اي مرد راه!
چاره‌ي خود کن، که دينت شد تباه
از هوس بگذر! رها کن کش و فش
پا ز دامان قناعت، در مکش
گر نباشد جامه‌ي اطلس تو را
کهنه دلقي، ساتر تن، بس تو را
ور مزعفر نبودت با قند و مشک
خوش بود دوغ و پياز و نان خشک
ور نباشد مشربه از زر ناب

.::SMS::.
13-05-2010, 14:41
بی وضو زائر این خاک نباید! چه کسی
گفته این قوم نجس را که زیارت ، آزاد؟

الغرض معنی آزادی اگر این باشد
وقت آن است بگوییم اسارت آزاد

میلاد عرفان پور

معرق
13-05-2010, 14:41
دریاب که از روح جدا خواهی رفت
در پرده اسرار فنا خواهی رفت

می نوش ندانی از کجا آمده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت

خیام

4MaRyAm
13-05-2010, 15:53
تنها گذشت و يکقدم از پي نرفتمش
پايم ز بس که در وحل اضطراب بود

محتشم کاشانی

Big-Boss
13-05-2010, 16:08
ده‌توانی بیخه‌یه‌ ئه‌ستۆم گوریسی دار
ئه‌وه‌ شانازییه‌ بۆ من
به‌وه‌ی ناکوژی ئیمانم ئه‌وه‌ سه‌ربه‌رزییه‌ بۆمن
وه‌ره‌ جه‌لاد
وه‌ره‌ ئه‌ی دوژمنی بێداد

4MaRyAm
13-05-2010, 16:22
دفتر دانش ما جمله بشوييد به مي
که فلک ديدم و در قصد دل دانا بود

از بتان آن طلب ار حسن شناسي اي دل
کاين کسي گفت که در علم نظر بينا بود

حافظ

Big-Boss
13-05-2010, 16:26
دەنگی کارکەر ژ کارستانێ
هی خوێندەڤان ژ دەبستانێ

دەنگێ پێشمەرگە ژ قادێ دێ
دەنگێ شەهید لە قەبرستانێ

سەرهەڵدان ژیانە هەی هەی بەرخــۆدان ژیانە
سەرهەڵدان ژیانە هەی هەی بەرخــۆدان ژیانە

4MaRyAm
13-05-2010, 16:29
هر آدمي که نظر با يکي ندارد و دل
به صورتي ندهد صورتيست لايعقل

اگر همين خور و خوابست حاصل از عمرت
به هيچ کار نيايد حيات بي‌حاصل

سعدی

Big-Boss
13-05-2010, 16:32
له‌به‌ر چاوم
وه‌ک جگه‌ره‌ی داگیر ساوی
به‌رواڵه‌ت سپی و سؤڵ و له‌ش رێک و پێک
نێو چاوان گه‌ش
له‌ ده‌روون نوقمی زوخاوی
ئه‌تناسم وناتناسمه‌وه
شێوه‌ت ئاشنایه خؤشه‌ویست
ده‌ست بده به ده‌ستمه‌وه
بێ‌با بڕوین
به‌سه‌ر رێگای بزمار رێژدا
به سه‌ر سنگی قه‌ڵه‌شاوی زه‌وی تینوو
به‌نێو نزاری رووبه ئاسمان د‌س هه‌ڵبڕیو
له دڵته‌نگی ئێواره‌دا
رێگا ببڕین
به‌ره‌و هه‌ورێکی نه‌باریو
له ئه‌وێ تؤ چرای سه‌رت جارێکی‌تر داگیر سێنه
منیش له‌به‌ر تیشکی چاوت
جگه‌ره‌یه‌ک


"ژیلا حسه ینی"

4MaRyAm
13-05-2010, 16:36
که در هر جاي با او يار بودند
به رنج و راحتش غمخوار بودند

بسي برداشت از ديبا و دينار
ز جنس چارپايان نيز بسيار

ز گاو و گوسفند و اسب و اشتر
چو دريا کرده کوه و دشت را پر



نظامی

معرق
13-05-2010, 22:22
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم

شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

حافظ

vorojax
14-05-2010, 09:46
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هوشیار چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
حا فظ

zahra.1363
14-05-2010, 09:51
تا چند بگرد سر ایمان گردم
وقتست کز افعال پشیمان گردم

خاکم ز کلیسیا و آبم ز شراب
کافر تر از آنم که مسلمان گردم


ابوسعید ابوالخیر

maralz
14-05-2010, 12:56
من شکسته ی بد حال زندگی یابم
در آنزمان که به تیغ غمت شوم مقتول

Big-Boss
14-05-2010, 14:36
له‌ی مال چوول بی ده‌نگه‌ته‌نيا مه‌نيده دالگه!
وه‌ به‌رزی هساره‌گان گه‌ورا مه‌نيده‌دالگه !

هه‌ناي‌ چه‌وم كه‌فيدنه نميور پرله حه‌سره‌تد
ئيوشم له هر چي خوه‌زيه‌وه جيا مه‌نيده دالگه!

له ئي غريبي شه‌وه فره په‌شيو ديونمه‌د
له شاره‌گه‌ي په‌ژاره هه‌م ئرا مه‌نيده دالگه!؟

ئاگر وه گيانه گم مه‌نه! دي كةم له‌ته‌نيايي بنال!
شايه‌د له حووز ئاسمان وه جا مه‌نيده دالگه!

خه‌م و خوسه له كوو تيوه‌ني پشت خيالد بشكني؟!
وينه‌ي په‌راوو بيستيون وه پا مه‌نيده دالگه!

گوله‌م گوله‌م خوسه‌يلمان تيدن وه پابووس دلد
له ئي كه‌ويروسه‌ختيه ده‌ريا مه‌نيده دالگه!

مهوش سلیمان پور

معرق
14-05-2010, 14:55
هرچند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا

معلوم نشد که در طربخانه ی خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا

خیام

Big-Boss
14-05-2010, 15:26
ای سوگوار سبز بهار
این جامه ی سیاه معلق را
چگونه پیوندی است
با سرزمین من ؟
آنکس که سوگوار کرد خاک مرا
ایا شکست
در رفت و آمد حمل این همه تاراج ؟


شهید خلق خسرو گلسرخی

.::SMS::.
14-05-2010, 15:47
جوحی به حج واجب ماه رجب رسید
همراه شیخنا که به درک رطب رسید

می خواست تا شراب طهوری دهد به ما
جوشید آنقدر که به آب عنب رسید

صبحی به منبر آمد و فرمود باک نیست
گر واجبات رفت به ما مستحب رسید

از نو صلا زدند که ما را وجب کنند
از رای ها به شیخ همان یک وجب رسید


قزوه

4MaRyAm
14-05-2010, 16:48
دنيا حريف سفله و معشوق بيوفاست
چون مي‌رود هر آينه بگذار تا رود

اينست حال تن که تو بيني به زير خاک
تا جان نازنين که برآيد کجا رود

بر سايبان حسن عمل اعتماد نيست
سعدي مگر به سايه‌ي لطف خدا رود

maralz
15-05-2010, 13:01
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او

گرچه پری وشست ولیکن فرشته خوست


....

sasan816
15-05-2010, 13:06
تو را که هر چه مراد است در جهان داري * چه غم ز حال ضعيفان ناتوان داري
مکن عتاب از اين بيش و جور بر دل ما * مکن هر آن چه تواني که جاي آن داري

حافظ

معرق
15-05-2010, 18:14
یکی شادمانی بد اندر جهان
میان کهان و میان مهان

همی داد مژده یکی را دگر
که بخشود بر بی گنه دادگر

همی کند سودابه از خشم موی
همی ریخت آب و همی خست روی

چو پیش پدر شد سیاوش پاک
نه دود و نه آتش نه گرد و نه خاک

فرود آمد از اسپ کاووس شاه
پیاده سپهبد پیاده سپاه

سیاوش را تنگ در بر گرفت
ز کردار بد پوزش اندر گرفت

** فردوسی جان روزت مبارک **

sasan816
15-05-2010, 21:02
تا بر قرار حسني دل بي‌قرار باشد
تا روي تو نبينم جان سوکوار باشد
تا پيش تو نميرد جانم نگيرد آرام
تا بوي تو نيابد دل بيقرار باشد

فخرالدين عراقي

Alireza_SA
15-05-2010, 22:21
دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد که از تن ها بپرهیزد

vorojax
16-05-2010, 09:08
دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش
که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس
وگر کمین بگشاید غمی زگوشه دل
حریم درگه پیر مغان پناهت بس
حا فظ

4MaRyAm
16-05-2010, 11:09
سعادت به بخشايش داورست
نه در چنگ و بازوي زور آورست

چو دولت نبخشد سپهر بلند
نيايد به مردانگي در کمند

سعدی

Miss Artemis
16-05-2010, 12:20
در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است
هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است
از درد تو هیچ روی درمانم نیست
درمان که کند مرا که دردم هیچ است

شاعر را به خاطر نداریم

sasan816
16-05-2010, 12:59
توبه‌ي من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست
دي که بودم روزه‌دار امروز هستم بت‌پرست.

از ترانه‌ي عشق تو نور نبي موقوف گشت
وز مغابه‌ي جام تو قنديلها بر هم شکست

سنايي

Miss Artemis
16-05-2010, 13:03
تنم از واسطه ی دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت

حافظ

vorojax
16-05-2010, 15:54
تا کی از سیم زرت کیشه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
حا فظ

4MaRyAm
16-05-2010, 18:49
نم چشمه کز سنگ خارا رسد
چو اندک بود کي به دريا رسد

نظامي که خود را غلام تو کرد
سخن را گزارش به نام تو کرد

معرق
17-05-2010, 15:34
درویش مکن ناله ز شمشیر احبا
کاین طایفه از کشته ستانند غرامت

در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر می شکند گوشه ی محراب امامت

حافظ

Alireza_SA
17-05-2010, 16:50
توانا بود هر که نادان بود!
دلیلش چه فط و فراوان بود!

sasan816
17-05-2010, 22:03
عجب شعری گفتی

در ده پسرا می مروق را
یاران موافق موفق را
زان می که چو آه عاشقان از تف
انگشت کند بر آب زورق را

حکیم سنایی

MJNeghabi
17-05-2010, 22:08
ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول؛
زین هــــــواهای عفن وین آبهای ناگـــــــوار!؟

کمال الدین اسماعیل

vorojax
17-05-2010, 23:31
روزی پنج در جهان خواهی بود
آزار دل هیچ مسلمان مطلب

ابوسعید ابوالخیر

MJNeghabi
18-05-2010, 05:38
بگذار سر به سینه ی من تا كه بشنوی / آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید كه بیش از این نپسندی به كار عشق / آزار این رمیده ی سر در كمند را


بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت / اندوه چیست، عشق كدامست، غم كجاست!
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان / عمری ست در هوای تو از آشیان جداست


دلتنگم، آنچنان كه اگر بینمت به كام / خواهم كه جاودانه بنالم به دامنت
شاید كه جاودانه بمانی كنار من / ای نازنین كه هیچ وفا نیست با منت


تو آسمان آبی آرام و روشنی / من چون كبوتری كه پرم در هوای تو
یك شب ستاره های تو را دانه چین كنم / با اشك شرم خویش بریزم به پای تو


بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح! / بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب!
بیمار خنده های تو ام، بیشتر بخند! / خورشید آرزوی منی، گرمتر بتاب!


خورشید آرزو – شعر از فریدون مشیری – با صدای همایون شجریان بشنوید!

4MaRyAm
18-05-2010, 08:29
ببار اي شمع اشک از چشم خونين
که شد سوز دلت بر خلق روشن

مکن کز سينه‌ام آه جگرسوز
برآيد همچو دود از راه روزن

دلم را مشکن و در پا مينداز
که دارد در سر زلف تو مسکن

چو دل در زلف تو بسته‌ست حافظ
بدين سان کار او در پا ميفکن

sasan816
18-05-2010, 09:18
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان
فردوسی

4MaRyAm
18-05-2010, 11:51
نه هر زانو دبستان است و هر دم لوح تسليمش
نه هر دريا صدف دار است و هر نم قطره نيسانش


خاقانی

MJNeghabi
18-05-2010, 15:30
شب که می‌رسد
از کناره‌ ها
گریه می‌کنم
با ستاره‌ ها


وای اگر شبی
ز آستین جان
بر نیاورم
دست چاره ‌ها


همچو خامشان
بسته‌ام زبان
حرف من بخوان
از اشاره ‌ها


ما ز اسب و اصل
اوفتاده‌ایم
ما پیاده‌ایم
ای سواره ‌ها


ای لهیب غم
آتشم مزن
خرمنم مسوز
از شراره ‌ها


با ستاره ها – شعر از حسين منزوی – با صدای همايون شجريان بشنويد!

معرق
18-05-2010, 17:56
اکنون که گل سعادتت پر بار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است

می خور که زمانه دشمنی غدار است
در یافتن روز چنین دشوار است

حکیم خیام

4MaRyAm
18-05-2010, 19:07
تيمار کار خويش تو خودخور، که ديگران
هرگز براي جرم تو، تاوان نميدهند

خيال آشنائي بر دلم نگذشته بود اول
نميدانم چه دستي طرح کرد اين آشنائي را

پروین

haj mohammade
19-05-2010, 11:32
آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد
شاید دعای مادرت زهرا بگیرد

آقا بیا تا با ظهور چشمهایت
این چشمهای ما کمی تقوا بگیرد
پایین بیا خورشید پشت ابر غیبت
تا قبل از آنکه کار ما بالا بگیرد
آقا خلاصه یک نفر باید بیاید
تا انتقام دست زهرا را بگیرد

ask_bl
19-05-2010, 11:37
دوری که در آن آمدن و رفتن ماســـــــت .:.:. آن را نه نهایت نه بــــــــدايت پیداست

کس می نزند دمی در این معنی راست .:.:. که این آمدن از کجا و رفتن به کجاست

عمر خیام

haj mohammade
19-05-2010, 13:04
تو بین منتظران هم عزیز من ، چه غریبی

عجیب تر ، که چه آسان نبودنت شده عادت
چه بیخیال نشستیم ، نه کوششی نه وفایی
فقط نشسته و گفتیم ؛ خدا کند که بیایی

vorojax
19-05-2010, 14:06
یاران چه غیربانه
رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما
هم سوخته پروانه

haj mohammade
19-05-2010, 14:55
هر كسی با تو سروكار نداشت
بهره از عالم اسرار نداشت

یوسف از مهر جمال تو نبـود
سـر بازار خریدار نداشت

معرق
19-05-2010, 18:32
تویی بهانه ی آن ابرها که می گریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی

تو از حوالی اقلیم هرکجا آباد
بیا که می رود این شهر رو به ویرانی

کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق
بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی

قیصر امین پور

zahra.1363
19-05-2010, 19:21
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند ز استادی خود شاد شدیم

پایان سخن شنو که مارا چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر خاک شدیم.

خیام نیشابوری

sasan816
20-05-2010, 12:58
من بسته ی دامم ره بیرون شدنم نیست
در ساحل آن شهر تو خوش زی که من اینجا
راهی به جز از سوختن و ساختنم نیست
تا باز کجا موج به ساحل رسد آن روزچ

شفیعی کدکنی

Miss Artemis
20-05-2010, 15:45
چشم حسرت نگرم آگهی از اشک نداشت
لب خونابه خورم با خبر از آه نبود
شورش روح من و جلوه ی زیبایی تو
صحتی داشت ولی شهره در افواه نبود

پژمان بختیاری

ah-eli-95
20-05-2010, 16:08
دستم نداد قوت رفتن پیش دوست
چندی به پای شدم وچندی به سر شدم

تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع وبصر شدم

Miss Artemis
20-05-2010, 16:17
مرد نقال آن صدایش گرم نایش گرم
آن سکوتش ساکت و گیرا
و دمش چو نان حدیث آشنایش گرم
راه می رفت و سخن می گفت
مهدی اخوان ثالث (خوان هشتم)

ask_bl
20-05-2010, 16:55
تا با غم عشق تو مرا کار افتـاد .:.:. بیچــاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غـم عشق .:.:. اما نه چنین زار که این بار افتاد

معرق
20-05-2010, 17:35
دریادلان راه سفر در پیش دارند
پا در رکاب راهوار خویش دارند

گاه سفر آمد برادر، ره دراز است
پروا مکن، بشتاب، همت چاره ساز است

حمید سبزواری

Dew Drop
20-05-2010, 23:32
تا چند زنم به روي درياها خشت
بيزار شدم زبت پرستان كنشت

خيام كه گفت دوزخي خواهد بود
كه رفت به دوزخ و كه امد زبهشت

Miss Artemis
21-05-2010, 10:09
تا چند گرد کوی تو گردم گهی بپرس
کاینجا چه میکنی و طلبکار کیستی؟
جامی مدار چشم خلاصی ز قید عشق
اندیشه کن ببین که گرفتار کیستی؟

جامی

vorojax
21-05-2010, 11:06
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت



حا فظ

معرق
21-05-2010, 11:40
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد

من از دست تو بر (در) عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد

sasan816
21-05-2010, 13:05
درس عبــرت خوانــــد از اوراق من‬ / ‫هر که سوی من، بفکرت بنگريست‬
‫خرمم، با آنکه خارم همسر است‬ / ‫آشنـــا شد با حوادث، هر که زيست‬

‫پروين اعتصامی‬

alireza fatemi
21-05-2010, 13:07
تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد
و اشک من ترا بدرود خواهد گفت.
نگاهت تلخ و افسرده است.
دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است.
غم این نابسامانی همه توش وتوانت را زتن برده است.

تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی.
تو با دست تهی با آن همه طوفان بنیان کن در افتادی.
تو را کوچیدن از این خاک ،دل بر کندن از جان است.
تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است.
تو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران
تو را این خشکسالی های پی در پی
تو را از نیمه ره بر گشتن یاران
تو را تزویر غمخواران ز پا افکند
تو را هنگامه شوم شغالان
بانگ بی تعطیل زاغان
در ستوه آورد.
تو با پیشانی پاک نجیب خویش
که از آن سوی گندمزار
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است
تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت
تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است
تو با چشمان غمباری
که روزی چشمه جوشان شادی بود
و اینک حسرت و افسوس بر آن سایه افکنده ست
خواهی رفت.
و اشک من ترا بدروردخواهد گفت

من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیره گیها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت

فریدون مشیری

maralz
21-05-2010, 15:03
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن شاخه ها رنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم.

Miss Artemis
21-05-2010, 15:15
ما بری از پاک و نا پاکی همه
از گران جانی و چالاکی همه
من نکردم خلق تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم

موسی و شبان-مولانا

4MaRyAm
21-05-2010, 15:19
من هم از ايشان جدا، بلبليم بينوا
دور ز هم آشيان برده سري زير پر

رهسپر غربتم ليک بود قسمتم
چشم تر و کام خشک از سفر بحر و بر

هاتف

sasan816
21-05-2010, 15:48
راه عمل اين است، بگوييد ملک را
تا جز سوي اين ره سوي ديگر نگرايد
ياران موافق را آزرده نسازد
خصمان منافق را چيره ننمايد

ملك الشعراي بهار

4MaRyAm
21-05-2010, 16:56
در راه عشق مرحله قرب و بعد نيست
مي‌بينمت عيان و دعا مي‌فرستمت

هر صبح و شام قافله‌اي از دعاي خير
در صحبت شمال و صبا مي‌فرستمت
.
.
.
حافظ سرود مجلس ما ذکر خير توست
بشتاب هان که اسب و قبا مي‌فرستمت

sasan816
21-05-2010, 18:20
تا رفتنش ببينم و گفتنش بشنوم
از پاي تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم ازو چگونه توانم نگاه داشت
که اول نظر به ديدن او ديده ور شدم

سعدی

معرق
21-05-2010, 22:29
مرغ عزمم که همی زد ز سر سدره صفیر

عاقبت دانه ی خال تو فکندش در دام

حافظ

maralz
22-05-2010, 00:54
ميـــــــان بـــاغ حـــرامـــست بي تـــو گرديدن
كه خار با تو مرا به ، كه بيتــــو گل چيدن

ask_bl
22-05-2010, 06:31
نه من سبو کش این دیر رندسوزم و بس .:.:. بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبو ست
حافظ

4MaRyAm
22-05-2010, 10:20
تا بداني که به دل نقطه‌ي پابرجا بود
که چو پرگار بگرديد و به سر بازآمد

Dew Drop
22-05-2010, 14:59
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد


در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران

به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

معرق
22-05-2010, 18:13
دریغ ِ قافله ی امن کانچنان رفتند
که گَردشان به هوای دیار ما نرسد

دلا ز طعن حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر امّیدوار ما نرسد

حافظ

FarzadSport
22-05-2010, 18:19
در غم ما روزها بی گاه شد
روز ها با سوز ها همراه شد

روزها گر رفت ، گو رو ، باک نیست
تو بمان ، این آن که چون تو پاک نیست

مثنوی مولوی

Madame Tussaud
22-05-2010, 19:42
تا چشم دل به طلعت آن ماه‌منظر است
طالع مگو که چشمه‌ي خورشيد خاورست
کافر نه‌ايم و بر سرمان شور عاشقي است
آنرا که شور عشق به سر نيست کافر است

شهريار

FarzadSport
22-05-2010, 19:56
تو قد بینی و مجنون جلوه ی ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز

تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو ، او اشارت های ابر و

وحشی بافقی

Dew Drop
22-05-2010, 20:56
وطن خاکي سراسر افتخار است
که از جمشيد و از کي يادگار است
وطن يعني نژاد آريايي
نجابت مهرورزي با صفايي
وطن خاک اشوزرتشت جاويد
که دل را مي برد تا اوج خورشيد
وطن يعني اوستا خواندن دل
به آيين اهورا ماندن دل
وطن تير و کمان آرش ماست
سياوشهاي غرق آتش ماست
وطن منشور آزادي کورش
شکوه جوشش خون سياوش
وطن نقش و نگار تخت جمشيد
شکوه روزگار تخت جمشيد
وطن فردوسي و شهنامه اوست
که ايران زنده از هنگامه اوست

SevenART
23-05-2010, 13:11
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شيوه او پرده دري بود
منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شيوه صاحب نظري بود

حافظ

maralz
23-05-2010, 17:43
دولت از مرغ همايون طلب و سايه ي او
زانكه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود



....

sasan816
23-05-2010, 22:27
دلم تا دست بر دامان در زد
دو دستی سنگ شیون را به سر زد
امیدم مشت نومیدی به در کوفت
نگاهم میخ در قفل قدر کوفت

قادر طهماسبی

4MaRyAm
24-05-2010, 09:59
تو را من دوست مي‌دارم خلاف هر که در عالم
اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دينم

و گر شمشير برگيري سپر پيشت بيندازم
که بي شمشير خود کشتي به ساعدهاي سيمينم

سعدی

zahra.1363
24-05-2010, 10:49
مستی از من پرس و شور عاشقی
و آن کجا داند که درد آشام نیست

باد صبح و خاک شیراز آتشی است
هر که را در وی گرفت آرام نیست

شیخ اجل سعدی شیرازی

هشت بهشت
24-05-2010, 18:45
تازه بهارا ورقت زرد شد........دیگ منه کآتش ما سرد شد

چند خرامی و تکبر کنی ؟.......دولت پارینه تصور کنی

پیش کسی رو که طلبکار تست .......ناز بر آن کن که خریدار تست

zahra.1363
24-05-2010, 21:39
تو از هر در که باز آیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی

ملامت گوی بیحاصل ترنج از دست نشناسد
در آن معرض که چون یوسف جمال خویش بنمایی

سعدی شیرین سخن

هشت بهشت
24-05-2010, 22:31
يا رب از ابر هدايت برسان باراني
پيشتر زان که چو گردي ز ميان برخيزم

بر سر تربت من با مي و مطرب بنشين
تا به بويت ز لحد رقص کنان برخيزم

zahra.1363
24-05-2010, 23:13
من ترک عشق شاهد و ساغر نمیکنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمیکنم

باغ بهشت و سایه طوبی و قصر حور
با خاک کوی دوست برابر نمیکنم

حافظ

HASHEM289
24-05-2010, 23:15
ما ملک عافیت نه به لشکر گرفته ایم
ما تخت سلطنت نه به بازو نهاده ایم
تا سحر چشم یار چه بازی کند که باز
بنیاد بر کرشمه جادو نهاده ایم

zahra.1363
24-05-2010, 23:21
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود

به گردابی چو می افتادم از غم
به تدبیرش امید ساحلی بود

diana_1989
24-05-2010, 23:21
من امشب کهکشانها را سفرخواهم نمود
در ره دلدار شيرينم خطر خواهم نمود

با قلم شعرى برايش مى سرايم،شعر ناب
در فراقش بارش خون از بصر خواهم نمود

zahra.1363
24-05-2010, 23:29
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر وسامان که مپرس

کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من ازین کرده پشیمان که مپرس

HASHEM289
24-05-2010, 23:36
ساقی بیا که حاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا می فرستمت
حافظ سرود مجلس ما ذکر خیرتست
بشتاب هان که اسب و قبا می فرستمت

zahra.1363
24-05-2010, 23:44
تنت به ناز طبیبان نیاز مند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد

سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد

HASHEM289
24-05-2010, 23:53
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشمست و آنرا آنچنان ابرو
تو کافر دل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو

zahra.1363
25-05-2010, 00:03
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند

بقد و چهره هر آنکس که شاه خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند

HASHEM289
25-05-2010, 07:39
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند _____ گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت _____ با من راه‏نشين باده‏ء مستانه زدند
شكر آن را كه ميان من و او صلح افتاد _____ صوفيان رقص كنان ساغر شكرانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست كشيد _____ قرعه‏ء كار به نام من ديوانه زدند

Miss Artemis
25-05-2010, 11:20
دیدی ای ماه که شمع شب تارم نشدی
تا نکشتی ز غمم شمع مزارم نشدی
بی خبر از بر من رفتی و این دردم کشت
که خبردار ز دشواری کارم نشدی

shabkard
25-05-2010, 11:23
آن به كه در اين زمانه كم گيري دوست
با اهل زمانه صحبت از دور نكوست
آنكس كه به جمگي ترا تكيه بر اوست
چون چشم خرد باز كني دشمنت اوست

zahra.1363
25-05-2010, 11:55
ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش
در غمت سیم شمار اشک و رخش را زرگیر

میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش
بر لب جوی طرب جوی و بکف ساغر گیر

HASHEM289
25-05-2010, 12:04
روا مدار که از دیدنت شوم محروم
چنین که من به جمال تو آرزومندم
گریست دیده بسی خون ز رشک حسرت ازانک
شبی به کوی تو خاری خلید در پایم

zahra.1363
25-05-2010, 12:07
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای پادشاه بنده نواز

نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی
که کیمیای مرادست خاک کوی نیاز

HASHEM289
25-05-2010, 12:14
ز باده هیچت اگر نیست این نه بس که تو را
دمی ز وسوسه عقل بی خبر دارد
کسی که از راه تقوا قدم برون ننهاد
به عزم میکده اکنون ره سفر دارد

zahra.1363
25-05-2010, 12:17
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
واندرین کار،دل خویش به دریا فکنم

از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم

HASHEM289
25-05-2010, 12:23
ما و می و زاهدان و تقوا
تا یار سر کدام دارد
بیرون ز لب تو ساقیا نیست
در دور کسی که کام دارد

zahra.1363
25-05-2010, 12:27
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده

آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده

HASHEM289
25-05-2010, 12:32
دیریست که دلـدار پـیـامی نفرستاد


ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد





صد نامه فرستادم و آن شاه سواران


پـیـکی ندوانـیـد و سلامی نفرستاد

zahra.1363
25-05-2010, 12:35
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

یا بخت من طریق محبت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد

HASHEM289
25-05-2010, 12:48
دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغل
به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد
مرا دل ز که پرسم که نیست دلداری
که جلوه نظر و شیوه کرم دارد

---------- Post added at 01:48 PM ---------- Previous post was at 01:44 PM ----------

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد

zahra.1363
25-05-2010, 12:49
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنود
زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

تا نگردی آشنا زین پرده رازی نشنوی
گوش نا محرم نباشد جای پیغام سروش

miss leila
25-05-2010, 12:55
سلام
این اولین پستی که میدم امیدوارم تکراری نباشه







شنیدستم که مجنون جگر خون

چو زد زین دار فانی خیمه بیرون

دم آخر کشید از سینه فریاد

زمین بوسید و لیلی گفت و جان داد

HASHEM289
25-05-2010, 12:57
شاهد ان نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولی
خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد

4MaRyAm
25-05-2010, 15:56
دشمنان را دوستتر دارم ز دوست
دوست، وقت تنگدستي دشمن است

هر چه من گردن نهادم، چرخ زد
خون من، ايام را بر گردن است

خسته و کاهيده و فرسوده‌ام
هر زمانم، مرگ در پيراهن است

پروین

zahra.1363
25-05-2010, 18:31
تو بنده یی گله از پادشاه مکن ای دل
که شرط عشق نباشد شکایت از کم و بیش

ز سنگ حادثه خواهی که منحنی نشوی
مباش همچو ترازو تو در پی کم و بیش

HASHEM289
25-05-2010, 18:41
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار
در گردشند بر حسب اختیار دوست

zahra.1363
25-05-2010, 18:45
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود

آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود

mohsen_gh1991
25-05-2010, 18:53
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد .............ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صد نامه نوشتم سوی آن شاه سواران.............پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد
حافظ

HASHEM289
25-05-2010, 18:55
دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست
و از آن خط چون سلسله دامی نفرستاد
فریاد که آن ساقی شکر لب سرمست
دانست که مخمورم و جامی نفرستاد

zahra.1363
25-05-2010, 19:41
دلا چو پیر شدی حسن و نازکی مفروش
که این معامله در عالم شباب رود

مرا تو عهد شکن خوانده ای و میترسم
که با تو روز قیامت همین خطاب رود

HASHEM289
25-05-2010, 22:13
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
احرام چه بندیم چو آن قبله نه این جاست
در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت

---------- Post added at 11:13 PM ---------- Previous post was at 11:08 PM ----------

در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که به بینی چون صفایی رفت رفت
عشقبازی راتحمل باید ای دل پای دار
گر ملالی بود و گر خطایی رفت رفت

zahra.1363
25-05-2010, 22:18
ترا صبا و مرا آب دیده شد غماز
وگر نه عاشق و معشوق راز دارانند

تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده میروم و همرهان سوارانند

HASHEM289
25-05-2010, 22:26
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر می شکند گوشه محراب امامت

حاشا که من از جور و جفای تو بنالم
بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت

zahra.1363
25-05-2010, 22:29
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم

HASHEM289
25-05-2010, 22:34
مرا ذلیل مگردان به شکر این نعمت
که داشت دولت عزیز و محترمت

بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد
که گر سرم برود بر ندارم از قدمت

zahra.1363
25-05-2010, 22:42
تا بود نسخه ی عطری دل سودا زده را
از خط غالیه سای تو سودادی طلبیم

چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم.

HASHEM289
25-05-2010, 22:50
مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می کند هر دم فریب چشم جادویت

پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت

zahra.1363
25-05-2010, 22:55
تا کی کشم عتیبت از چشم دل فریبت
روزی کرشمه ای کن ای نور هر دو دیده

گرخاطر شریفت رنجیده شد زحافظ
بازا که توبه کردیم از گفته و شنیده.

HASHEM289
25-05-2010, 23:02
هر آنکه روی چو ماهت به چشم بد بیند
بر آتش تو بجز جان او سپند مباد
شفا ز گفته شکرفشان حافظ جوی
که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد

zahra.1363
25-05-2010, 23:09
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن

از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن

HASHEM289
25-05-2010, 23:16
نرگس همه شیوه های مستی
از چشم خوشت به وام دارد

ذکر رخ و زلف تو دلم را
وردیست که صبح و شام دارد

بر سینه ریش دردمندان
لعلت نمکی تمام دارد

در چاه ذقن چو حافظ ای جان
حسن تو دو صد غلام دارد

zahra.1363
25-05-2010, 23:20
درعاشقی گریز نباشد زسوز و ساز
استاده ام چو شمع مترسان زآتشم

بخت ار مدد کند که کشم رخت سوی دوست
گیسوی حور گرد فشاند زمفرشم.

HASHEM289
25-05-2010, 23:25
مراد دل ز که پرسم که نیست دلداری
که جلوه نظر و شیوه کرم دارد

ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد

zahra.1363
25-05-2010, 23:33
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل دردکش و دیده گریان بروم

نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم.

HASHEM289
25-05-2010, 23:42
مقام اصلی ما گوشه خرابات است
خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد

بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل
بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد

zahra.1363
25-05-2010, 23:54
درآستان جانان از آسمان میندیش
کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی

خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد
سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی.

HASHEM289
26-05-2010, 00:06
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد

هر کس که بدید چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد

diana_1989
26-05-2010, 00:09
...
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو می رسم اینک به سلامت نگران باش

4MaRyAm
26-05-2010, 09:49
شمع شبهاي سيه بودي و لبخند زنان
با نسيم دم اسحار هم آغوش شدي
.
.
شهريارا به جگر نيش زند تشنگيم
که چرا دور از آن چشمه پرنوش شدي

haj mohammade
26-05-2010, 10:09
یک روز نسیم خوش خبر می آید
بس مژده به هر کوی و گذر می آید

عطر گل عشق در فضا می پیچد
می آیی و انتظار سر می آید

Miss Artemis
26-05-2010, 11:10
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه ی بی سر وسامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید

وحشی بافقی

sasan816
26-05-2010, 11:33
در ما به ناز مي‌نگرد دلرباي ما
بيگانه‌وار ميگذرد آشناي ما
بي‌جرم دوست پاي ز ما درکشيده باز
تا خود چه گفت دشمن ما در قفاي ما
عبید زاکانی

zahra.1363
26-05-2010, 11:42
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند

sasan816
26-05-2010, 12:16
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک

حافظ

zahra.1363
26-05-2010, 12:27
کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن
به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن

به باد ده سر و دستار عالمی یعنی
کلاه گوشه به آیین سروری بشکن

HASHEM289
26-05-2010, 12:27
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را

zahra.1363
26-05-2010, 12:31
اگر گفتم دعای می فروشان
چه باشد حق نعمت می گزارم

من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارم

HASHEM289
26-05-2010, 12:42
محرم راز دل شیدای خود
کس نمی بینم ز خاص و عام را

با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را

haj mohammade
26-05-2010, 13:29
از حلقه هایمان به در افتاد رازها
با قیل وقال بی ثمر عشقبازها
دوشید فتنه ای شتران دو ساله را
بر دوششان نهاد به بازی جهازها
شوخی شده ست و عشوه نماز شیوخ شهر
رحمت به بی نمازی ما بی نمازها
خیل پیاده ایم، کجا بازگو کنیم؟
رنجی که برده ایم ز شطرنج بازها
ماییم و زخم خنجر و دست برادران
ماییم و میزبانی این ترک تازها
در پیش چشم کوخ نشینان غریب نیست
از کاه، کوه ساختنِ کاخ سازها
قرآن به نیزه رفت...خدايا مخواه باز
بر نیزه ها طلوع سر سرفرازها
در گنبد کبود زمان ما کبوتران
بستیم چشم و بسته نشد چشمِ بازها
ما را ز جنبش خس و خاشاک باک نيست
بر خاکمان مباد هجوم گرازها

Miss Artemis
26-05-2010, 13:34
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد
چاره این است و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر

وحشی بافقی

sasan816
26-05-2010, 14:14
راستی را اگر از نان و خورش نیست خبر
این گدایان ز چه از پادشهان چاق ترند؟

پسران و پدران بی خبر از حال هم اند
روز محشر پدران از پسران عاق ترند

علیرضا قزوه

haj mohammade
26-05-2010, 14:30
در غم هجر رخ تو در سوز و گدازیم / تا به کی زین غم جانکاه، بسوزیم و بسازیم

آید آن روز که در باز کنی، پرده گشایی / تا به خاک قدمت، جان و سر خویش ببازیم

.::SMS::.
26-05-2010, 14:51
مسلمانان نمایان تکنو کرات
رهاوردتان چیست جز منکرات

شما گر نماینده مردمید
چرا مات و مبهوت و سردرگمید

شمایی که دین را به نان می دهید
کجا در ره عشق جان می دهید

نمایندگانی کزین امتند
خداباور و تشنه خدمتند

اگر خشم دینی ملایم شود
برین سرزمین غرب حاکم شود

الا ای عارفان بی معارف
جهالت پیشه گان شبه عارف

اگر فرهنگتان فرهنگ دین است
چرا آهنگتان کفر آفرین است

شما گر پیرو خط امامید
چرا دلبسته میز و مقامید

فضای باز یعنی بی حیایی
در انذار عمومی خود نمایی

فضای باز یعنی نا نجیبی
تظاهر سازی و مردم فریبی

که میدان داد این نو کیسه ها را
حمایت کرد این ابلیسه ها را

سر افرازان برای سر افرازی
ضرورت دارد آیا برج سازی

مرحوم آغاسی

HASHEM289
26-05-2010, 18:33
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را

برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه آخر بکشد مهمان را

zahra.1363
27-05-2010, 01:16
اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک

برو بهرچه تو داری بخور دریغ مخور
که بی دریغ زند روزگار تیغ هلاک

sasan816
27-05-2010, 21:36
کوه اگر گذر کند اين آه آتشين
بي شک بسوزدش دل سنگين براي ما

شايد که خون ديده بريزي عبيد از آنک
او ميکند هميشه خرابي بجاي ما

Dew Drop
28-05-2010, 01:16
آدمک آخر دنیاست ، بخند
آدمک مرگ همین جاست ، بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست ، بخند
دستخطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست ، بخند
فکر کن درد تو ارزشمند است
فکر کن گریه چه زیباست ، بخند
صبح فردا به شبت نیست که نیست
تازه انگار که فرداست ، بخند
راستی آنچه به یادت دادیم
پر زدن نیست که درجاست ، بخند
آدمک نغمه ی آغاز نخوان
به خدا آخر دنیاست ، بخند

zahra.1363
28-05-2010, 10:36
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه ای در نیکنامی نیز میباید درید

این لطائف کز لب لعل تو من گفتم که گفت
وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید