PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : مشاعره سنتی



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 [11] 12 13 14 15 16 17 18 19 20

t.s.m.t
20-12-2009, 21:45
داخل آثار علامات توست
تا به ابد آنچه به دست بقاست
در همه مذهب حق مجملا
قاتل تو قابل لعن خداست!

مولانا حکیم ملا محمد فضولی بغدادی (بایاتلی)

دل تنگم
20-12-2009, 21:47
ترسم جزاي قاتل او چون رقم زنند
يک باره بر جريده‌ي رحمت قلم زنند

ترسم کزين گناه شفيعان روز حشر
دارند شرم کز گنه خلق دم زنند

دست عتاب حق به در آيد ز آستين
چون اهل بيت دست در اهل ستم زنند


محتشم کاشانی

t.s.m.t
20-12-2009, 21:52
دینی دؤنیایا وئریب قصدین قیلان بی دینلرین
گؤردؤ لر یارین جزاسان،یا حسین بن علی(ع)
اول حسین ابن علی مقبول حق زین العباد
هم آنا معروف آتاسان،یا حسین بن علی(ع)

شهید نسیمی

دل تنگم
20-12-2009, 21:59
يا حضرت رسول حسين تو مضطّر است
وي يک تن است و روي زمين پر ز لشکر است

يا حضرت رسول ببين بر حسين خويش
کز هر طرف که مي‌نگرد تيغ و خنجر است

يا حضرت رسول، ميانِ مخالفان
بر خاک و خون فتاده ز پشت تکاور است


وحشی بافقی

t.s.m.t
20-12-2009, 22:01
تفتیش قیلدیلار قامو یوللاری بلکه ییب
اولدو چو کربلا سنه ده دار،یا حسین!
اولسون خراب بصره و هم کوفه اهلی کیم
ایچینده اولدو فتنه ی دادار،یا حسین!

شهید نسیمی

دل تنگم
20-12-2009, 22:09
نگرفت دست دهر گلابي به غير اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

از آب هم مضايقه کردند کوفيان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند ديو و دد همه سيراب و مي‌مکند
خاتم ز قحط آب سليمان کربلا


محتشم کاشانی

t.s.m.t
20-12-2009, 22:12
السلام!ای بر تو خار کربلا تیغ جفا!
السلام!ای کشته ی تیغ جفای کربلا!
السلام! ای متصل با آب چشم و آه دل!
السلام!ای خسته ی آب و هوای کربلا!

مولانا حکیم ملا محمد فضولی بغدادی(بایاتلی)

دل تنگم
20-12-2009, 22:18
امروز آن عزاست که چرخ کبود پوش
بر نيل جامه خاصه پي اين عزا زده‌ست

امروز ماتمي‌ست که زهرا گشاده موي
بر سر زده ز حسرت و واحسرتا زده‌ست

يعني محرم آمد و روز ندامت است
روز ندامت چه، که روز قيامت است


وحشی بافقی

t.s.m.t
20-12-2009, 22:23
ترک ائیله ر عدو حرمت قرآن و کتابی
یغمایه گئده ر فاطمه(س) نین طاقت و تابی
من اصغر(ع)ی آغوشه آلیم،سنده ربابی(س)
بو شرطیله:پیکان منیم،افغان سنین اولسون

صراف تبریزی

دل تنگم
20-12-2009, 22:28
نزديک شد که خانه‌ي ايمان شود خراب
از بس شکست ها که به ارکان دين رسيد

نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند
طوفان به آسمان ز غبار زمين رسيد

باد آن غبار چون به مزار نبي رساند
گرد از مدينه بر فلک هفتمين رسيد

يکباره جامه در خم گردون به نيل زد
چون اين خبر به عيسي گردون نشين رسيد

پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
از انبيا به حضرت روح‌الامين رسيد

کرد اين خيال وهم غلط که ارکان غبار
تا دامن جلال جهان آفرين رسيد


محتشم کاشانی

قاهر - Gahir
21-12-2009, 18:28
دوش کز ساغر دل خون جگر میخوردم / شیشه نا گه بشد از دستم و بشکست اینجا
نام خواجو مبر ای خواجه درین ورطه که هست / صد چو آن خسته‌ی دلسوخته در شست اینجا

خواجوی کرمانی

tara12
22-12-2009, 12:33
آن شب ، شب موعود که اودرنظـــرش بود
نــان و نــمکی ســاده غــذای سحرش بود
تـــاریـــخ ِ غـــــریــبـانه تـــرین غـــربت عالــم
چون سایه درآن خلوت شب پشت سرش بود
می رفـت چــــــــه آرام به محـــــراب عبــادت
یک عالـــمه تنـــهایی و غم ..همـسفرش بود
صد پاره دلی داشـت چـو گـلبرگ گـل سرخ
در وسعــت دریــایـی خـــون جــــگرش بود
تــاریــــخ بـــه عــــمرش نتــوانـست بفهـــمد
رازی که عـلـی نیمـه ی شب در نـظرش بود

سید محمدرضا هاشمی زاده

قاهر - Gahir
23-12-2009, 07:12
در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش / مرد نابینا ببیند بازیابد راه را
طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا / دلبرا شاها ازین پنجه بیفگن آه را
پنج و پنجاهم نباید هم کنون خواهم ترا / اعجمی‌ام می‌ندانم من بن و بنگاه را

ابوسعید ابوالخیر

tara12
23-12-2009, 11:44
این خسته قرار بود آدم بشود


مگذار دوباره غرق در غم بشود


لعنت به من و تمام اشعارم اگر


رویای تو از رباعی ام کم بشود


علی اکبر رشیدی

قاهر - Gahir
23-12-2009, 13:41
دنیا طلبان ز حرص مستند همه / موسی کش و فرعون پرستند همه
هر عهد که با خدای بستند همه / از دوستی حرص شکستند همه

ابوسعید ابوالخیر

mosi7616
23-12-2009, 16:37
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم
نه دست صبر که در آستین عقل برم
نه پای عقل که در دامن قرار کشم

Ship Storm
23-12-2009, 23:02
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس*** توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند
گوییا باور نمی‌دارند روز داوری*** کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند

حافظ

.:SMS:.
23-12-2009, 23:58
دل اي دل پاي دار و هر چه پيش آيد تحمل كن
و پيش از دوزخ از دل دوزخي گل كن
به رسم خونيان توبه گر
در خويشتن بشكن
ز سر بر، خود را برگير و
از پا موزه ها بركن
پياده تيغ و قرآن را ميانجي كن
دل اي دل تكيه بر مولا و منجي كن

معلم

قاهر - Gahir
24-12-2009, 06:38
نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان / وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی / تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را

شیخ سعدی

mahpesar
24-12-2009, 22:19
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها.................... که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید.............. ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
مرا در منزل جـانان چه امن عیــش چون هر دم.........جــرس فــریاد می‌دارد که بربندید مــحمـل‌ها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید............که ســالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
شــب تاریــک و بیم موج و گردابی چنین هایل............کجا دانند حــال ما ســبکبــاران ســاحل‌ها


حافظ

Ship Storm
26-12-2009, 00:35
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان*** می‌دهند آبی که دل‌ها را توانگر می‌کنند
حسن بی‌پایان او چندان که عاشق می‌کشد*** زمره دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند

حافظ

قاهر - Gahir
26-12-2009, 12:25
در خرابات عاشقان کوییست / وندر آن خانه یک پری‌روییست
طوقداران چشم آن ماهند / هر کجا بسته طاق ابروییست
در خم زلف همچو چوگانش / فلک و هر چه در فلک گوییست
به نفس چون مسیح جان بخشد / هر کرا از نسیم او بوییست

اوحدی مراغه‎ای

tara12
26-12-2009, 12:45
تشنه می خواست ببیند لب او را دریـا
پس ننوشیـــــد که سیراب کند دریا را

کوفه شد ، علقمه شق القمری دیگر دید
ماه افتاد کــــــه محراب کنــــــــــد دریا را

سید حمیدرضا برقعی

قاهر - Gahir
26-12-2009, 13:20
ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن / روی مانند پری از خلق پنهان داشتن
همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن / همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن
کشتی صبر اندرین دریا افکندن چو نوح / دیده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن
در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق / سینه‌ای آماده بهر تیرباران داشتن
روشنی دادن دل تاریک را با نور علم / در دل شب، پرتو خورشید رخشان داشتن
همچو پاکان، گنج در کنج قناعت یافتن / مور قانع بودن و ملک سلیمان داشتن

پروین اعتصامی

Mahziar-7
26-12-2009, 13:37
ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دو جهانم بستان
با هرچه دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان

mahpesar
26-12-2009, 21:05
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است

مهدی اخوان ثالث

قاهر - Gahir
26-12-2009, 21:39
تا ترک جان نگفتم، آسوده دل نخفتم / تا سیر خود نکردم نشناختم خدا را
بالای خوش‌خرامی آمد به قصد جانم / یا رب که برمگردان از جانم این بلا را
ساقی سبو کشان را می خرمی نیفزود / برجام می بیفزا لعل طرب فزا را
دست فلک ز کارم وقتی گره گشاید / کز یکدیگر گشایی زلف گره گشا را

فروغی بسطامی

ask_bl
26-12-2009, 22:07
ای قوم به حــج رفته کجایید کجایــــید .:.:. معشوق همیـــــــــن جاست بیایید بیایید

معشوق تو هــمسایه و دیوار به دیوار .:.:. در بادیه سرگشـته شــــــما در چه هوایید

گر صورت بی‌صــورت معشـوق ببینید .:.:. هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار از آن راه بــدان خانه برفتـــــــید .:.:. یـــــــــــــک بار از این خانه بر این بام برآیید

آن خانه لطیفست نشان‌هاش بگفتید .:.:. از خواجـــــــــــــــه آن خانه نشانی بنمایید

مولانا

قاهر - Gahir
27-12-2009, 11:18
دلم از نیستی چو ترسانیست / تنم از عافیت هراسانیست
در دل از تف سینه صاعقه‌ییست / بر تن از آب دیده توفانیست


مسعود سعد سلمان

tara12
27-12-2009, 11:43
تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم / دیو نیم پری نیم از همه چون نهان شـــــــــدم

برف بــــــــدم گداختم تا که مرا زمین خورد / تا همه دود دل شدم تا سوی آسمان شــــدم

نیستم از روان هـــــــــــا بر حذرم ز جان ها / جان نکند حذر ز جان چیست حذر چو جان شدم

مولانا

ask_bl
27-12-2009, 11:52
من تجربه کردم صنم خوش‌خو را .:.:. سیلاب سیه تیره نکرد آنجو را

یک روز گره نبست او ابــــــرو را .:.:. دارم بیــــمرگ و زندگانی او را

مولانا

قاهر - Gahir
27-12-2009, 12:21
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا / فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش / بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم / به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی / چرا نظر نکنی یار سروبالا را
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش / مجال نطق نماند زبان گویا را
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد / خطا بود که نبینند روی زیبا را
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت / چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را
کسی ملامت وامق کند به نادانی / حبیب من که ندیدست روی عذرا را
گرفتم آتش پنهان خبر نمی‌داری / نگاه می‌نکنی آب چشم پیدا را
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی / چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست / که آخری بود آخر شبان یلدا را

شیخ سعدی

ask_bl
27-12-2009, 12:24
عالی بود !
---------
ای ماه چنین شبی تو مهوار مخسب .:.:. در دور درآ چو چــــــرخ دوار مخسب

بیداری ما چراغ عالــــــــــم باشـــــد .:.:. یک شب تو چراغ را نگهدار مخسب

مولانا

.:SMS:.
27-12-2009, 13:56
یه شاهکار البته به طور کامل:

با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد
در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد
ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

احساس کرد از همه عالم جدا شده است
در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست
شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست

بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند
دارد غروب فرشچیان گریه می کند

با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
او را چنان فنای خدا بی ریا کشید
حتی براش جای کفن بوریا کشید

در خون کشید قافیه ها را ، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را

اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
"خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت

بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود"
اوکهکشان روشن هفده ستاره بود


خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...
پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...

در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ‌کس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...

سید حمید رضا برقعی

Ship Storm
27-12-2009, 14:45
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد, وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است, طلب از گمشدگان لب دریا میکرد


حافظ

mahpesar
27-12-2009, 16:20
ديگر هواي سخن گفتن به سر نداشتند ،
دياري نا آشنا از راه مي پرسيد
و در آن هنگام ، با خشمي پر خروش به جانب شهر آشنا نگريست
و سرزمين آنان را ، پستي و تاريکي جاودانه دشنام گفت
پدران از گورستان بازگشتند و زنان، گرسنه بر
بوريا ها خفته بودند.
کبوتري از برج کهنه به آسمان نا پيدا پر کشيد
و مردي، جنازه کودکي مرده زاد را بر درگاه تاريک نهاد.
ما ديگر به جانب شهر سرد بر نمي گرديم

احمدشاملو

Ship Storm
27-12-2009, 20:48
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت



خیام

t.s.m.t
27-12-2009, 23:11
تأخیره دؤشؤب گلمه سه م اولما علی دلگیر
بیر آت گتیرن اولمادی،ائتدیم اودو تأخیر
ای صید حرم،ائیله دی کیملر سنی نخجیر
لعنت گله صیّادیوه،لبّیک،علی لبّیک

صراف سخن

tara12
28-12-2009, 13:07
کـــــی دهد در جلوه گاه دوست عاشق راه غیر
دم مزن از عشق اگر ره می‌دهی بر دیده خواب

نیست بــــــــر ذرات یکسان پرتو خورشید فیض
لیک بایــــــد جوهر قابـــــل که گردد لعـــــل ناب

وحشی

t.s.m.t
28-12-2009, 13:33
بو امیدیلن آپاردیم من تب ِ عشقه پناه
ناخوش اولسام اکبریم ائیله ر عیادت گاه گاه
سن ده ایندی حالیمه بیر نوع ایلن ائیله نگاه
اولماسین راز نهانیم فاش علی خوش گلمیسن

صراف تبریزی

.:SMS:.
28-12-2009, 16:24
نام تو بردم، لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت

نام تو آرامه‌ی جان من است
نامه‌ی تو خطّ امان من است

ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت‌زده یک شب بتاب

پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم

ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده‌ی دیدار ما


مرحوم آغاسی

t.s.m.t
28-12-2009, 16:34
آلیبدی اکبریوی قوم کین آرایه بابا
فدا قدملریوه تئز یئتیش هرایه بابا

دورما گل اماندی بابا
اکبرین جواندی بابا

دگیبدی جسمیمه بی حد جراحت کاری
یارالاریمدان اولور چشمه چشمه قان جاری
گؤن ایستیسی منی دیلدن سالیبدی گل باری
خمیده قدّیله سال باشیم اوسته سایه بابا

دورما گل اماندی بابا
اکبرین جواندی بابا

صراف سخن

.:SMS:.
28-12-2009, 16:49
ببخشید اگه از چهار بیت بیشترن


آب آتش شد و در حسرت لب های تو سوخت
لب آب از عطش حل معمای توسخت

کفی از آب گرفتی وبه آن لب نزدی
چه در آن آینه دیدی که سراپای تو سوخت

«یک فروغ رخ ساقی ست که در جام افتاد
صوفی از خنده ی می در طمع خام افتاد »

صوفی خام توام در طمع جام توام
هر که سر مست تو شد نیک سر انجام افتاد

ساقی تشنه لبانید وجهان مست شماست
گرچه بی دست زمام دو جهان دست شماست

عباس کیقبادی

t.s.m.t
28-12-2009, 18:11
تازه بیر رونق وئریب نور حسینی عالمه
ائیلئییب صرّافی منصور حسینی عالمه
وا حسین ایلن سالیب شور حسینی عالمه
ائیلئییب دیلده مبارک آدینی ازبر،گلیر

صراف تبریزی

mahpesar
29-12-2009, 20:13
رفت معشـوقش به بالینش فراز*****دید او را خفته وز خود رفته باز

رقعه‌ای بنبـشـت چسـت و لایق او *****بسـت آن بر آسـتین عاشق او

عاشقش از خواب چون بیدار شد*****رقعه برخواند و برو خون بار شد

این نوشـته بود کای مرد خـموش*****خیز اگر بازارگانی سـیم گـوش

ور تو مرد زاهدی، شب زنده باش*****بندگی کن تا به روز و بنده باش

ور تو هستی مرد عاشق، شرم‌دار*****خواب را با دیدهٔ عاشق چه کار

مرد عاشـق باد پیـمـاید به روز*****شـب همه مهـتاب پیمـاید ز سـوز

چون تو نه اینی نه آن، ای بی‌فروغ*****می‌مزن در عشق ما لاف دروغ

گر بخفـتد عاشـقی جز در کفـن*****عاشـقـش گـویم، ولی بر خویشـتـن

چون تو در عشق از سر جهل آمدی*****خواب خوش بادت که نااهل آمدی

عطار

Ship Storm
30-12-2009, 21:45
یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان/// کاین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنند
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان/// می‌دهند آبی که دل‌ها را توانگر می‌کنند

حافظ

دل تنگم
30-12-2009, 23:24
دست ستم قوي شد و بازوي کين گشاد
تيغ آنچنان براند که از استخوان گذشت

يا شاه انس و جان تويي آن کز براي تو
از سد هزار جان و جهان مي‌توان گذشت

اي من شهيد رشک کسي کز وفاي تو
بنهاد پاي بر سر جان وز جهان گذشت

جانها فداي حر شهيد و عقيده‌اش
که آزاده وار از سر جان در جهان گذشت

آنرا که رفت و سر به ره به ذوالجناح باخت
اين پاي مزد بس که به سوي جنان گذشت

وحشي کسي چه دغدغه دارد ز حشر و نشر
کش روز نشر با شهدا مي‌کنند حشر


وحشی بافقی

t.s.m.t
31-12-2009, 00:57
روح را وسوسه ی شوق بدن برد زجا
دیده را دغدغه ی ذوق نظر پیدا شد

سینه ی خالیم آتشکده ی محنت گشت
سر بی دردسرم جلوه گه سودا شد

شاهد پرده نشین اثر فطرت من
پرده انداخت ز راز و به جهان رسوا شد

دل و جان و تن من مایل دنیا گشتند
در میان من و جان و دل و تن غوغا شد

عاجز و بی کس و مغلوب چو دیدند مرا
هر سه در سلسله ی ضبط کشیدند مرا

مولانا حکیم ملا محمد فضولی بغدادی(بایاتلی)

mahpesar
31-12-2009, 08:02
آب بریـز آتـش بیـداد را -----------زیـرتر از خــاک نشـان بـاد را

دفتـر افلاک شناسان بسـوز------دیده خورشید پرسـتان بـدوز

صفر کن این برج زطوق هلال----- باز کن این پرده ز مشتی خیال

تا به تو اقـرار خدائی دهند -------بر عـدم خویـش گوائی دهند


نظامی

MehdiAkhbari
31-12-2009, 15:02
داني كه چنگ و عود چه تقرير مي‌كنند
پنهان خوريد باده كه تعزير مي‌كنند

ناموس عشق و رونق عشاق مي‌برند
عيب جوان و سرزنش پير مي‌كنند

جز قلب تيره هيچ نشد حاصل و هنوز
باطل در اين خيال كه اكسير مي‌كنند

گويند رمز عشق مگوييد و مشنويد
مشكل حكايتيست كه تقرير مي‌كنند

حافظ

قاهر - Gahir
31-12-2009, 19:40
دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست / چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
گفتم تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم / از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

شیخ سعدی

ask_bl
31-12-2009, 19:46
من ذره و خورشید لقائی تو مرا .:.:.:. بیمار غمم عین دوائی تو مـــــرا

بی‌بال و پراندر پی تو می‌پــــرم .:.:.:. من کاه شدم چو کهربائی تو مرا

مولانا

قاهر - Gahir
31-12-2009, 19:59
آن همه ناز و تنعم که خزان می‎فرمود / عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه‎ی گل / نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد

حافظ

t.s.m.t
31-12-2009, 20:28
دیده در گریه چو ابر است مرا،در غلطم
ابر را نیست چو چشم تر من گریانی
مدتی بهر یقین در پی کسب عرفان
عمر کردم تلف از غایت بی عرفانی

مولانا حکیم ملا محمد فضولی بغدادی(بایاتلی)

دل تنگم
31-12-2009, 21:18
يارب از عرفان مرا پيمانه‌اي سرشار ده
چشم بينا، جان آگاه و دل بيدار ده

هر سر موي حواس من به راهي مي‌رود
اين پريشان سير را در بزم وحدت بار ده

در دل تنگم ز داغ عشق شمعي برفروز
خانه‌ي تن را چراغي از دل بيدار ده


صائب تبریزی

t.s.m.t
01-01-2010, 00:35
همه ی سرو قدان باد فدای قد تو
که تویی از همه سرو قدان رعناتر
نیست پاکیزه تر از خاک درت باغ جنان
نیست حوری ز تو در باغ جنان رعناتر

مولانا فضولی

seied-taher
01-01-2010, 00:52
تقدیم به دوستان.....از یه بچه سید

////------>

ای تیر، خطا کن! هدفت قلب رباب است
یا حنجره سوخته ی تشنه ی آب است؟

کوتاه بیا تیر سه شعبه، کمی آرام
هوهو نکن این شاپرک تب زده خواب است

او آب طلب کرده فقط، چیزی زیادی است؟
گیرم که ندادند ولی این چه جواب است؟

رنگش که پریده، دو لبش مثل دو چوب است
نه، تیر! تو... نه، چاره ی کارش فقط آب است

این طفل گناهی که نکرده کمی انصاف
اینجاست، ببینید که حالش چه خراب است

این مرثیه را ختم کنید ای جماعت!
یک جرعه نه، یک قطره دهیدش که ثواب است

Ship Storm
01-01-2010, 07:05
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد/// وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست/// به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد

حافظ

t.s.m.t
01-01-2010, 13:00
ای تیر، خطا کن! هدفت قلب رباب است
یا حنجره سوخته ی تشنه ی آب است؟

کوتاه بیا تیر سه شعبه، کمی آرام
هوهو نکن این شاپرک تب زده خواب است

او آب طلب کرده فقط، چیزی زیادی است؟
گیرم که ندادند ولی این چه جواب است؟

رنگش که پریده، دو لبش مثل دو چوب است
نه، تیر! تو... نه، چاره ی کارش فقط آب است

این طفل گناهی که نکرده کمی انصاف
اینجاست، ببینید که حالش چه خراب است

این مرثیه را ختم کنید ای جماعت!
یک جرعه نه، یک قطره دهیدش که ثواب است


یاشاسین...


تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد/// وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست/// به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد

دلم درجی ست،اسرار سخن دُرهای غلطانش
فضای علم،دریا فیض حق باران نیسانش

تعالی الله چه دُرهای لطیف و آبدار است این
که زیب گوش و گردن می کند ابکار عرفانش!

رهی دارد زبان گویا سوی این درج و آن دریا
که بی امساک می بینم هر ساعت دُر افشانش

زبان است آن که انسانیش می خوانند اهل دل
که حیوان تا نمی گوید،نمی گویند انسانش

مولانا حکیم ملا محمد فضولی بایاتلی

Ship Storm
01-01-2010, 18:28
شاهدان گر دلبری زین سان کنند /// زاهدان را رخنه در ایمان کنند
هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد /// گلرخانش دیده نرگسدان کنند


حافظ

دل تنگم
01-01-2010, 19:21
داد عصمت دهي از بهر رضاي دل او
تا هوس پيشه بداند که دلت مايل کيست

سگت آهسته نهد پا به زمين از غيرت
تا بداند که سر کوي تو سر منزل کيست

محتشم کاشانی

radium
01-01-2010, 22:42
تا دست به اتفاق بر هم نزنیم
پایی به نشاط بر سر هم(غم) نزنیم
خیزیم و دمی زنیم پیش از دم صبح
کین صبح بسی دمد که ما دم نزنیم
"حضرت خیام"

Ship Storm
01-01-2010, 23:25
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا


بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

حافظ

radium
01-01-2010, 23:38
اگر میداد "لیلی" کام "مجنون"
کجا افسانه میشد نام "مجنون"؟
نوای عاشقان در بینواییست
دوام عاشقی ها در جداییست
"مرحوم مهدی سهیلی"
<به دلیل رساندن مقصود از دو بیت میانی صرفنظر کردم>

Sara
02-01-2010, 00:11
تو را من چشم در راهم
شباهنگام،
در آن دم كه بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛
در آن نوبت كه بندد دست نيلوفر به پای سرو كوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی كاهم؛
تو را من چشم در راهم ...

نیما یوشیج

mahpesar
02-01-2010, 09:19
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است

خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است


گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست

هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است

حافظ

masud-000000
02-01-2010, 10:56
تو مو بینی و مجنون پیچش مو

تو ابرو،او اشارت های ابرو

دل مجنون ز شکرخنده،خون است

تو لب می بینی و دندان که چون است

کسی کاو را تو لیلی کرده ای نام

نه آن لیلی است کز من برده آرام

«وحشی بافقی»

MehdiAkhbari
02-01-2010, 13:21
من در اين آبادي پي چيزي مي گشتم
پي خوابي شايد،پي نوري، ريگي، لبخندي
پشت تبريزيها غفلت پاكي بود
كه صدايم مي زد
((سهراب))

قاهر - Gahir
02-01-2010, 15:58
در این سرای بی‏کسی ، کسی به در نمی‎زند / به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی‏زند
يكي زشب گرفتگان چراغ بر نمي كند / كسي به كوچه سار شب در سحر نمي زند
شسته ام در انتظار اين غبار بي سوار / دريغ كز شبي چنين سپيده سر نمي زند
دل خراب من دگر خراب تر نمي شود / كه خنجر غمت از اين خراب تر نمي زند


هوشنگ ابتهاج

Ship Storm
02-01-2010, 16:05
دوش مرا حال خوشي دست داد
سينهي ما را عطشي دست داد
نام تو بردم، لبم آتش گرفت
شعله به دامان سياوش گرفت

مرحوم آغاسی

radium
02-01-2010, 17:00
تویی آن جوهر پاکیزه که در عالم قدس/ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک // در خلوص من ار هست شکی تجربه کن/ کس عیار زر خالص نشناسد چو محک // گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم / وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک &quot;حضرت حافظ&quot;

دل تنگم
02-01-2010, 18:42
کو پيک صبح تا گله‌هاي شبِ فراق
با آن خجسته طالع فرخنده پي کنم

اين جان عاريت که به حافظ سپرد دوست
روزي رخش ببينم و تسليم وي کنم


حافظ

radium
02-01-2010, 21:31
مرا به دور لب دوست هست پیمانی/ که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه// حدیث مدرسه و خانقه مگو که باز/ فتاد در سر حافظ هوای میخانه

mahpesar
03-01-2010, 01:30
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد

خداش در همه حال از بلا نگه دارد


حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

که آشنا سخن آشنا نگه دارد

حافظ
-----------------------------------------------------------

مصرع اول بیت دوم، مصرع اول بیتی از سعدی است:
«حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
یکی تمام بود مطلع بر اسرارم»

MehdiAkhbari
03-01-2010, 18:16
دلم رميده شد و غافلم من درويش
كه آن شكاري سرگشته را چه آيد پيش

چو بيد بر سر ايمان خويش مي لرزم
كه دل به دست كمان ابروييست كافر كيش

خيال حوصله ي بحر مي پزد هيهات
چهاست در سر اين قطره ي محال انديش

بنازم آن مژه ي شوخ عافيت كش را
كه موج مي زندش آب نوش بر سر نيش

حافظ

radium
03-01-2010, 23:37
شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و بر خور ز همه سیم تنان
بر جهان تکیه مکن ور قدحی میداری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان
"حضرت حافظ"

mahpesar
04-01-2010, 07:56
نوای ناله غــم اندوتـه ذونه
عیار قلب و خـالص بوتـه ذونه

بیا سـوته دلان با هم بنالـیم
که قدر سوته دل دل سوته ذونه

(باباطاهر)

MehdiAkhbari
04-01-2010, 16:50
هماي اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذري بر مقام ما افتد

حباب وار براندازم از نشاط كلاه
اگر ز روي تو عكسي به جام ما افتد

شبي كه ماه مراد از افق طلوع كند
بود كه پرتو نوري به بام ما افتد

ملوك را چو ره خاكبوس اين در نيست
كي التفات مجال سلام ما افتد

حافظ

Ship Storm
04-01-2010, 17:46
در سرای مغان رفته بود و آب زده/// نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده
سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر/// ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده

حافظ

mahpesar
04-01-2010, 18:44
هـرگز دل من ز عـلم مـحروم نـشد
کـم ماند ز اســرار که مـعلوم نـشد

هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معـلــومم شـد که هیـچ مـعلوم نـشد

خیام

radium
04-01-2010, 21:33
دل بیتاب من با دیدنت آرام میگیرد
اگر دوری ز آغوشم نگاهم کام میگیرد
مرا گر مست میخواهی نگاهت را مگیر از من
که دل از ساقی چشمان مستت جام میگیرد
تو نوشین لب میان جمع خاموشی ولی چشمم-
ز هر موج نگاه دلکشت پیغام میگیرد
"مرحوم مهدی سهیلی"

دل تنگم
04-01-2010, 23:29
ما را مگوي سرو که ما رنج ديده‌ايم
از گشت آسمان وز آسيب روزگار

زين صَعب تر چه باشد، زين بيشتر که هست
بيماري و غريبي و تيمار و هجر يار

سنایی غزنوی

mahpesar
05-01-2010, 11:21
رفتم به طبیب و گـفتم از درد نـهان
گفتا: از غیر دوسـت بر بـنــد زبـان


گفتم که: غذا؟ گفت: همین خون جگر
گفتم: پرهـیز؟ گفت: از هر دو جـهان


ابوسعید ابوالخیر

ask_bl
05-01-2010, 12:10
نی من منم و نی تو توئی نی تو منی .:.:. هم من منم و هم تو توئی و هم تو منی

من با تو چنانم ای نگـــــــــــــار ختنی .:.:. کــــــــــاندر غلطم که من توام یا تو منی

مولوی

tara12
05-01-2010, 16:19
یك بار هم كه گردنه امن و امان نبـود
گرگی به گله می زند و می درد مرا

در این مراقبت چه فریبی است ای تبر
هیــــزم شكن برای چه می پرورد مرا ؟

عمری است پایمال غمم تا كه زندگی
ایــــــن بار زیر پای كه می گسترد مرا

حسین منزوی

Ship Storm
05-01-2010, 16:27
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها /// که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل​ها
به بوی نافه​ای کاخر صبا زان طره بگشاید///ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل​ها

حافظ

ask_bl
05-01-2010, 18:00
این آتش عشق می‌پزاند ما را .:.:. هر شب به خرابات کشاند ما را

با اهل خرابات نشانــــــد ما را .:.:. تا غیــــــــــر خرابات نداند ما را

مولوی

MehdiAkhbari
05-01-2010, 20:23
آدمي در عالم خاكي نمي‌آيد به دست
عالمي ديگر ببايد ساخت و از نو آدمي

خيز تا خاطر بدان ترك سمرقندي دهيم
كز نسيمش بوي جوي موليان آيد همي

گريه حافظ چه سنجد پيش استغناي عشق
كاندر اين دريا نمايد هفت دريا شبنمي

حافظ

radium
05-01-2010, 23:16
یا رب این آینه حسن چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تاثیر نبود
نازنین تر ز قدت در چمن حسن نرست
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود
"حضرت حافظ"

mahpesar
06-01-2010, 11:45
دســتم نداد قوت رفتـن به پیـش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

تا رفتنـش ببینم و گفتنـش بشـنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نـظر به دیدن او دیده ور شـدم

بیـزارم از وفای تو یک روز و یک زمـان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

او را خود التفات نبودش به صـید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شـدم


سعدی

radium
06-01-2010, 20:50
مست از این لبها منم, ساقی تویی
آنکه فانی را کند باقی تویی

زنده میسازد مرا, لب نیست این
عمر من, یا زندگانی , چیست این

ماه تن در ابر پیراهن چرا؟
گوهری را در صدف بستن چرا!

ماه عریان دل انگیزم تو باش
گوهر من! گردن آویزم تو باش
"مرحوم مهدی سهیلی"

Ship Storm
06-01-2010, 21:45
منم که گوشه میخانه خانقاه من است ///دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک ///نوای من به سحر آه عذرخواه من است

حافظ

ask_bl
07-01-2010, 10:48
تا کی باشی ز دور نظارهٔ مــــــــــا .:.:.:. ما چاره‌گریم و عشق بیچاره ما

جان کیست کمینه طفل گهوارهٔ ما .:.:.:. دل کیست یکی غریب آوارهٔ ما

مولوی

Ship Storm
07-01-2010, 10:49
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان ///می‌دهند آبی که دل‌ها را توانگر می‌کنند
حسن بی‌پایان او چندان که عاشق می‌کشد/// زمره دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند

حافظ

ask_bl
07-01-2010, 10:51
دیدم در خواب ساقی زیـــــبا را .:.:. بر دســــــــت گرفته ساغر صهبا را

گفتم به خیالش که غلام اوئی .:.:. شاید که به جای خواجه باشی ما را

مولوی

Ship Storm
07-01-2010, 10:52
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
///
به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

حافظ

ask_bl
07-01-2010, 10:53
آنی که فلک با تو درآید به طرب .:.:. گر آدمیــــــــی شیفته گردد چه عجب

تا جان بودم بندگیت خواهم کرد .:.:. خواهی به طلب مر او خواهی مطلب

مولوی

Ship Storm
07-01-2010, 10:54
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
///
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها


حافظ

ask_bl
07-01-2010, 10:55
آب حیوان در آب و گل پیدا نیســــــــــت .:.:. در مهر دلت مهر گسل پیدا نیست

چندین خجل از کیست خجل پیدا نیست .:.:. این راه بزن که ره به دل پیدا نیست

مولوی

Ship Storm
07-01-2010, 10:55
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس/// چرا بایدت دیگری محتسب
و من یتق الله یجعل له/// و یرزقه من حیث لا یحتسب

حافظ

ask_bl
07-01-2010, 10:57
با دشمن تو چو یار بسیار نشـست .:.:. با یار نشایدت دگربار نشـــــــــست

پرهیز از آن گلی که با خار نشست .:.:. بگریز از آن مگس که بر مار نشست

مولوی

Ship Storm
07-01-2010, 10:58
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود/// وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر/// آری شود ولیک به خون جگر شود

حافظ

MehdiAkhbari
07-01-2010, 11:07
دل از من برد و روي از من نهان كرد
خدا را با كه اين بازي توان كرد
شب تنهاييم در قصد جان بود
خيالش لطف‌هاي بي‌كران كرد
چرا چون لاله خونين دل نباشم
كه با ما نرگس او سرگران كرد
كه را گويم كه با اين درد جان سوز
طبيبم قصد جان ناتوان كرد


حافظ

Ship Storm
07-01-2010, 11:24
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد/// گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ ///گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد


حافظ

tara12
07-01-2010, 12:09
در دره مقصود گفتی من در حـــــــق را زدم / ســــــــر نهادم در ره مقصود و کوتاه آمدم

بس دگر سیل سرشکت از چه ریزی دمبدم / در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم


**************** سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور *******************


ناصحا پندم مده من خاکسارم بـــــــــر حبیب / چون علاج درد ما ناید ز دست هــــر طبیب


دست ما کوتاه و خرما بر نخیل است ای لبیب / حال ما در فرقت جانـــتان و ابــــرام رقیب


**************** جمله میداند خدای حال گردان غم مخور *******************


احمد مدرس زاده

Ship Storm
07-01-2010, 14:42
روزگاریست که سودای بتان دین من است








غم این کار نشاط دل غمگین من است




دیدن روی تو را دیده جان بین باید








وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است




یار من باش که زیب فلک و زینت دهر








از مه روی تو و اشک چو پروین من است




تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد








خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است




دولت فقر خدایا به من ارزانی دار








کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است




واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش








زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است




یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست








که مغیلان طریقش گل و نسرین من است




حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان








که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است


---

حافظ

دل تنگم
07-01-2010, 16:15
تو نيکو روش باش تا بد سِگال
نيابد به نقص ِتو گفتن، مجال

چو دشوار آمد ز دشمن سخُن
نگر تا چه عيبت گرفت، آن مکُن

سعدی

tirdad_60
08-01-2010, 13:40
نشانيهاست در چشمش نشانش كن نشانش كن * ز من بشنو كه وقت آمد كشانش كن كشانش كن

برآمد آفتاب جان فزون از مشرق و مغرب * بيا اي حاسد ار مردي نهانش كن نهانش كن

از اين نكته منم در خون خدا داند كه چونم چون * بيا اي جان روزافزون بيانش كن بيانش كن

بيانش كرده گير اي جان نه آن درياست و آن مرجان * نيارامد به شرحش جان عيانش كن عيانش كن

مولانا

tara12
08-01-2010, 18:49
نو گل نازنين من تا تو نگاه مـــي‌کني
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست

ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازين
قول و غزل نوشتنم بيم گناه کـــردنست

شهریار

Ship Storm
08-01-2010, 19:54
تو را که هر چه مراد است در جهان داری





چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان





که حکم بر سر آزادگان روان داری

حافظ

MehdiAkhbari
09-01-2010, 17:02
يوسف گمگشته بازآيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور

اي دل غمديده حالت به شود دل بد مكن
وين سر شوريده بازآيد به سامان غم مخور

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر كشي اي مرغ خوشخوان غم مخور

دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت
دايما يك سان نباشد حال دوران غم مخور

حافظ

دل تنگم
10-01-2010, 00:37
روز جواني آنکه به مستي تباه کرد
پيرانه سر شناخت که بخت جوان نداشت

آگه چگونه گشت ز سود و زيان خويش
سوداگري که فکرت سود و زيان نداشت


پروین اعتصامی

tara12
10-01-2010, 13:38
تا کی کنی به عادت در صومعه عبـــــادت؟
کفر است زهد و طاعت تا نگذری ز میقات

تا تو ز خودپرستی وز جست وجو نرستی
مـی‌دان که می‌پرستی در دیر عزی و لات

در صومعه تو دانی می‌کوش تا توانــــی
در میکده رها کن از سر فضول و طامات

جـان باز در خرابات، تا جرعه‌ای بیابی
مفروش زهد، کانجا کمتر خرند طامات

لب تشنه چند باشی، در ساحل تمنا؟
انـــــــداز خویشتن را در بحر بی‌نهایات

عراقی

tirdad_60
10-01-2010, 19:57
تا چند حديث پنج و چار اي ساقي
مشکل چه يکي چه صد هزار اي ساقي
خاکيم همه چنگ بساز اي ساقي
باديم همه باده بيار اي ساقي

خیام

MehdiAkhbari
10-01-2010, 22:56
ياري اندر كس نمي‌بينيم ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد

آب حيوان تيره گون شد خضر فرخ پي كجاست
خون چكيد از شاخ گل باد بهاران را چه شد

كس نمي‌گويد كه ياري داشت حق دوستي
حق شناسان را چه حال افتاد ياران را چه شد

لعلي از كان مروت برنيامد سال‌هاست
تابش خورشيد و سعي باد و باران را چه شد

حافظ

seied-taher
11-01-2010, 10:15
به طعنه گفت به من: روزگار جانكاه است
به من! كه هر نفسم آه در پی آه است


در آسمان خبری از ستاره ی من نیست
كه هر چه بخت بلند است، عمر كوتاه است

به جای سرزنش من به او نگاه كنید
دلیل سر به هوا بودن زمین ماه است

شب مشاهده ی چشم آن كمان ابروست!
كمین كنید كه امشب سر بزنگاه است

شرار شوق و تب شرم و بوسه ی دیدار
شب خجالت من از لب تو در راه است....

MehdiAkhbari
11-01-2010, 11:50
تا معطر كنم از لطف نسيم تو مشام
شمه‌اي از نفحات نفس يار بيار

به وفاي تو كه خاك ره آن يار عزيز
بي غباري كه پديد آيد از اغيار بيار

گردي از رهگذر دوست به كوري رقيب
بهر آسايش اين ديده خونبار بيار

خامي و ساده دلي شيوه جانبازان نيست
خبري از بر آن دلبر عيار بيار

حافظ

tirdad_60
11-01-2010, 12:53
ره رو منزل عشقيم و ز سرحد عدم * تا به اقليم وجود اين همه راه آمده‌ايم
..........................
سبزه خط تو ديديم و ز بستان بهشت * به طلبکاري اين مهرگياه آمده‌ايم

حافظ

tara12
11-01-2010, 12:58
ما را به تو سريست كه كس محرم آن نيست
گر سر برود سر تو بــــــــــــــــا كس نگشاييم

ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده كـــــــــــــه مشتاق لقاييم

مولوی

mahpesar
11-01-2010, 16:31
مو که سر در بیابانـم شو و روز
سرشک از دیده بارانم شو و روز


نه تب دیـرم نه جایـم میکـند درد
همیـدونـم که نالـونـم شـو و روز

باباطاهر

tirdad_60
11-01-2010, 20:57
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست * در حق ما هر چه گويد جاي هيچ اکراه نيست
..........................
در طريقت هر چه پيش سالک آيد خير اوست * در صراط مستقيم اي دل کسي گمراه نيست
..........................
هر چه هست از قامت ناساز بي اندام ماست * ور نه تشريف تو بر بالاي کس کوتاه نيست

حافظ

Ship Storm
11-01-2010, 22:03
تو عشق پاکي و پيوند حسن جاودان داري
نه حسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ

مگر دل ميکنم از تو به ياد مهمان به راه انداز
که با حسرت وداعت مي‌کنم حافظ خداحافظ


شهریار

mahpesar
12-01-2010, 13:53
ظاهـر آنسـت کان دل چو حــدید

درخــور صدر چون حریر تو نیست


همه عالــم به عشــقبازی رفــت

نام سعدی که در ضمیر تو نیست


سعدی

tirdad_60
13-01-2010, 20:07
ترکيب پياله‌اي که درهم پيوست
بشکستن آن روا نميدارد مست
چندين سر و پاي نازنين از سر و دست
از مهر که پيوست و به کين که شکست

خیام

Ship Storm
13-01-2010, 21:39
ترکيب پياله‌اي که درهم پيوست
بشکستن آن روا نميدارد مست
چندين سر و پاي نازنين از سر و دست
از مهر که پيوست و به کين که شکست

خیام


ترکيب پياله‌اي که درهم پيوست
بشکستن آن روا نميدارد مست
چندين سر و پاي نازنين از سر و دست
از مهر که پيوست و به کين که شکست

خیام

tirdad_60
13-01-2010, 22:22
تيز بر داشتي تو اي مطرب * اين به آهستگي توان كردن
..........................
اين گران زخمه ايست نتوانيم * رقص بر پرده ’ گران كردن
..........................
يك دو ابريشمك فروتر گير * تا توانيم فهم آن كردن
..........................
اندك اندك ز كوه سنگ كشند * نتوان كوه را كشان كردن


مولانا

mahpesar
14-01-2010, 00:12
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غـمـزه مسـئله آمـوز صد مـدرس شــد

به بوی او دل بیـمار عاشــقان چو صـبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد

به صدر مصطبه‌ام می‌نشاند اکنون دوست
گدای شــهر نگه کن که میر مجلـس شد

خــیال آب خضـر بسـت و جام اســکـندر
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد

طربسرای محبت کنون شـود مـعـمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شـد


لـب از ترشـح مــی پاک کـن برای خــدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد


کرشـمه تو شـرابی به عاشـقـان پیـمود
که علم بی‌خبر افتاد و عقل بی‌حس شد


چو زر عـزیز وجود اسـت نـظـم من آری
قبول دولتـیان کیـمـیای این مــس شــد


ز راه مـیــکده یاران عـــنان بـگــردانـیــد
چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد


حافظ

tirdad_60
14-01-2010, 20:20
دل بنمودم كه ببين خون شدست * ديد و بخنديد دلستان من
..........................
گفت بخنده كه برو شكر كن * عيد مرا اي شده قربان من
..........................
گفتم قربان كيم يار گفت * آن مني آن مني آن من
..........................
صبح چو خنديد دو چشمم گريست * ديد ملك ديده ’ گريان من

مولانا

MehdiAkhbari
15-01-2010, 13:47
نماز شام غريبان چو گريه آغازم
به مويه‌هاي غريبانه قصه پردازم

به ياد يار و ديار آن چنان بگريم زار
كه از جهان ره و رسم سفر براندازم

من از ديار حبيبم نه از بلاد غريب
مهيمنا به رفيقان خود رسان بازم

خداي را مددي اي رفيق ره تا من
به كوي ميكده ديگر علم برافرازم

حافظ

Ship Storm
15-01-2010, 16:10
منیم کؤنلؤم معلیم دیر،دیزیم أؤستؤ دبیستانی
او شاگیردم کی ئویرندیم سکوت ایله الیفبانی
نه هر دیزدن اولار مکتب نه ده هر شاگیرد ازبر خان
نه هرقطره اولار انسان،نه هر دریا صدف کانی

خاقانی شروانی

tirdad_60
15-01-2010, 19:53
يار اگر ننشست با ما نيست جاي اعتراض * پادشاهي کامران بود از گدايي عار داشت
..........................
در نمي‌گيرد نياز و ناز ما با حسن دوست * خرم آن کز نازنينان بخت برخوردار داشت

حافظ

mahpesar
15-01-2010, 20:04
تو آیـنــهٔ جـمـــال اویــی
و آیینهٔ تو همه جهان است

ای ساقی بزم ما سبک‌خیز
می‌ده که سرم ز می گران است

در جام جهان نمای ما ریز
آن باده که کیمیای جان است

ای مطرب ساده ساز بنواز
کامشب شب بزم عاشقان است

از رفته و نامده چـه گویــم
چون حاصل عمرم این زمان است

ما را سر بودن جهان نیست
ما را سر یار مـهـربان اسـت


عطار

tirdad_60
15-01-2010, 20:29
ترکيب طبايع چون بکام تو دمي است
رو شاد بزي اگرچه برتو ستمي است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردي و نسيمي و غباري و دمي است

خیام

mahpesar
15-01-2010, 22:15
تا درین زنـدان فانـی زندگانـی باشدت
کنج عزلت گیر تا گـنج معانـی باشدت

این جهان را ترک کن تا چون گذشتی زین جهان
این جهانت گر نباشد آن جهانی باشدت


عطار

tirdad_60
15-01-2010, 23:35
تاكي دوشاخه چون رخي تاكي چو بيذق كم تكي * تاكي چو فرزين كژ روي فرزانه شو فرزانه شو
..........................
شكرانه دادي عشق را از تحفه ها و مالها * هل مال را خود را بده شكرانه شو شكرانه شو
..........................
يك مدتي اركان بدي يك مدتي حيوان بدي * يك مدتي چون جان شدي جانانه شوجانانه شو
..........................
اي ناطقه بر بام و در تاكي روي در خانه پر * نطق زبان را ترك كن بي چانه شوبي چانه شو
..........................

مولانا

MehdiAkhbari
16-01-2010, 16:16
وه كه جدا نمي شود نقش تو از خيال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من

ناله ي زير و زار من زارتر است هر زمان
بس كه به هجر مي دهد عشق تو گوشمال من

نور ستارگان ستد روي چو آفتاب تو
دست نماي خلق شد قامت چون هلال من

پرتو نور روي تو هر نفسي به هر كسي
مي رسد و نمي رسد نوبت اتصال من

سعدي

tara12
16-01-2010, 19:21
نقش پیروزی به بال کوشش ما بسته است
زیر پای سعی انسان هر سمنــــدی رام بود

خرمن گل میرود برباد از آغوش نسیم
هرکه یغما کرد مال خلق را نکام بـــود

خاطر آسوده را در کلبه ی درویش جـــــــــــــوی
آنکه جم شد صد هزارش سنگ غم بر جام بود

ای مسافر کاروان مرگ را چــــــاووش نیست
سنگ هر گوری که دیدی لوحی از پیغام بود

هر طرف گسترده بینم سفره ی انعام دوست
در جهـــــــــــان نهادم پـــــــــای بارعــــــام بود

نقش پیــــری را به آب و رنگها نتوان زدود
در زمستان برف رسوا بر سر هر بام بود

مهدی سهیلی

tirdad_60
16-01-2010, 20:22
دل تنگم و ز عشق توام بار بر دل است
وز دست تو بسي چو مرا پاي در گل است

شيرين تري ز ليلي و در کوي تو بسي
فرهاد جان سپرده و مجنون بي‌دل است

گر چه ز دوستي تو ديوانه گشته‌ام
جز با تو دوستي نکند هر که عاقل است

سیف فرقانی

mahpesar
16-01-2010, 23:06
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس / چرا بایدت دیگری محتسب
و مـن یتـق الله یجـعـل له/و یـرزقـه مـن حـیـث لا یحـتـسـب

حافظ

Ship Storm
17-01-2010, 19:38
بوی جوی مولیان آید همـــــــی***یــــــــــاد یار مهربان آید همی


ریگ آموی و درشتـــــــی راه او***زیر پایم پرنیان آید همـــــــــی

رودکی

mahpesar
18-01-2010, 00:13
یکـی برزیـگرک نالان درین دشت
بـخـون دیـدگان آلاله مـی‌کـشت


همـی کشـت و همـی گفـت ای دریـغا
بباید کشت و هشت و رفت ازین دشت

باباطاهر

tara12
18-01-2010, 13:16
تا پاکـــــی سادگی مــــرا پیش ببر
تا کلبـــه ی بی ریــــای درویش ببر

ای لهجه ی خیس ابر ها، ای باران
دستان مرا بگیر و بــــــا خویش ببر

ایرج زبر دست

seied-taher
18-01-2010, 17:04
دیروز بود دخترکی توی کوچه بود

گیسو طلای قصه ی مادر بزرگ بود

دیروز بود مدرسه می رفت در کلاس

تخته سیا برای خودش شعر می سرود

دیروز بود روسریش را ورق نزد

تا من دوباره ۲۰ شوم مثل... ای حسود

دیروز بود کوچه ی ما تار شد کمی

یعنی که ماه کرده سرش چادر کبود

دیروز بود پنجره شان خواب رفته بود

دیگر به روی کوچه خودش را نمی گشود

دیروز بود یک نفر از من قشنگ تر

آمد کنار دست تو- او ماه را ربود

فردا نبود غیر کلاغی به روی سیم

یعنی درون کوچه ی ما هیچ کس نبود

حتا کسی که راوی ابیات فوق نیز

و مادری برای جوانش که...رود رود

mahpesar
18-01-2010, 22:59
دلا غـافـل ز سبحـانی چه حاصـل
مطیع نفس و شیطانی چه حاصل


بـود قــدر تو افــزون از مــلایـک
تو قدر خود نمیدانی چه حاصل


باباطاهر

vahidgame
19-01-2010, 03:29
لقمه ای کان نور افزود و کمال
آن بود آورده از کسب حلال
مولانا

ask_bl
19-01-2010, 10:48
لب بستم و صد نکته خموشت گفتم .:.:.:. در گوش دل عشوه فروشت گفتم

در سر دارم آنچه به گوشت گـــــفتم .:.:.:. فردا بنمایم آنچـــــه دوشت گفتم

مولوی

vahidgame
19-01-2010, 11:48
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بد حالان خوش حالان شدم

مولانا

ask_bl
19-01-2010, 12:05
من نـگردم پــاک از تسبیحشان .:.:.:. پاک هم ایشان شوند و در فشان

ما بـرون را ننگریم و قـــــــال را .:.:.:. ما درون را بنــــــــــگریم و حال را

مولوی

vahidgame
19-01-2010, 12:50
راه جان مر جسم را ویران کند
بعد از آن ویرانی آبادان کند

مولانا

ask_bl
19-01-2010, 13:02
در جای تو جا نیست بجز آن جان را .:.:.:. در کوه تو کانیست بجو آن کان را

صوفی رونده گر توانـی می‌جــوی .:.:.:. بیرون تو مجو ز خود بجو تـو آن را

مولوی

vahidgame
19-01-2010, 16:11
ای صبا گر بجوانان چمن باز رسی--------خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را

حافظ

Balrog
19-01-2010, 17:20
از بهر بوسه‌ای ز لبش جان همی​دهم / اینم همی​ستاند و آنم نمی‌دهد

حافظ



vahidgame
19-01-2010, 17:36
دشمن آن باشد که قصد جان کند-------دشمن آن نبود که خود جان می کند

مولانا

tirdad_60
19-01-2010, 17:39
دهقان قضا بسي چو ما کشت و درود
غم خوردن بيهوده نميدارد سود
پر کن قدح مي به کفم درنه زود
تا باز خورم که بودنيها همه بود

خیام

vahidgame
19-01-2010, 17:49
در نیابد حال پخته هیچ خام ------پس سخن کوتاه باید والسلام

مولانا

MehdiAkhbari
19-01-2010, 18:17
ما ز ياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود آن چه ما پنداشتيم

تا درخت دوستي برگي دهد
حاليا رفتيم و تخمي كاشتيم

گفت و گو آيين درويشي نبود
ور نه با تو ماجراها داشتيم

شيوه چشمت فريب جنگ داشت
ما غلط كرديم و صلح انگاشتيم

حافظ

ask_bl
19-01-2010, 19:34
من بی‌دلم ای نگار و تو دلـداری .:.:.:. شاید که بهر سخن ز من نازاری

یا آن دل من که برده‌ای بازدهی .:.:.:. یا هر چه کنم ز بیدلی بـــرداری

مولانا

vahidgame
19-01-2010, 20:45
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس------- جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود

حافظ

MehdiAkhbari
19-01-2010, 21:20
ديده دريا كنم و صبر به صحرا فكنم
و اندر اين كار دل خويش به دريا فكنم

از دل تنگ گنهكار برآرم آهي
كتش اندر گنه آدم و حوا فكنم

مايه خوشدلي آن جاست كه دلدار آن جاست
مي‌كنم جهد كه خود را مگر آن جا فكنم

بگشا بند قبا اي مه خورشيدكلاه
تا چو زلفت سر سودازده در پا فكنم

حافظ

ask_bl
19-01-2010, 21:37
مجموع جهان عاشق یک پارهٔ من .:.:.:. چاره‌گر و چاره‌ساز بیچارهٔ من

خورشید و فلک غلام سیارهٔ من .:.:.:. نظاره‌گـــــر دو کون نظارهٔ من

مولوی

MehdiAkhbari
19-01-2010, 21:40
نماز شام غريبان چو گريه آغازم
به مويه‌هاي غريبانه قصه پردازم

به ياد يار و ديار آن چنان بگريم زار
كه از جهان ره و رسم سفر براندازم

من از ديار حبيبم نه از بلاد غريب
مهيمنا به رفيقان خود رسان بازم

خداي را مددي اي رفيق ره تا من
به كوي ميكده ديگر علم برافرازم

حافظ

vahidgame
19-01-2010, 22:14
مومنان را برد باشد عاقبت-------بر منافق مات اندر آخرت

مولوی

mahpesar
20-01-2010, 00:15
توانا که او نازنـیـن پــرورد / به الـوان نـعــمـت چـنـین پـرورد

به جان گفت باید نفس بر نفس/که شکرش نه کار زبان است و بس



خدایا دلم خون شد و دیده ریش /که می‌بینم انعامت از گفت بیش

نگـویم دد و دام و مور و سـمک / که فوج مـلایک بر اوج فلک



هنوزت سـپاس اندکی گفـته ‌اند / ز بیور هزاران یکی گفته‌اند

برو سعدیا دست و دفتر بشوی /به راهی که پایان ندارد مپوی


سعدی

Balrog
20-01-2010, 05:30
یکی آتشی بر شده تابناک / میان آب و باد از بر تیره خاک

فردوسی



Ship Storm
20-01-2010, 08:21
کار با جزبه عشق است عزیزان ور نه /// بوی پیراهن یوسف گرهی بر باد است

صائب تبریزی

vahidgame
20-01-2010, 12:09
تا تو بودی آدمی دیو از پیت / می دوید و می چشانید او میت

مولانا

Balrog
20-01-2010, 16:43
تو را دانش و دین رهاند درست / در رستگاری ببایدت جست

حکیم توس، فردوسی



vahidgame
20-01-2010, 17:45
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی/ تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی
من همه در حکم توام تو همه در خون منی/ گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی

مولوی

ask_bl
20-01-2010, 18:02
یک چند به تقلید گزیدم خــود را .:.:.:. نادیده همی نام شنیدم خـــــود را

در خود بودم زان نسزیدم خود را .:.:.:. از خود چو برون شدم بدیدم خود را

مولوی

vahidgame
20-01-2010, 18:50
از خدا جوییم توفیق ادب / بی ادب محروم شد از لطف رب

مولوی

MehdiAkhbari
20-01-2010, 20:26
با مدعي مگوييد اسرار عشق و مستي
تا بي‌خبر بميرد در درد خودپرستي

عاشق شو ار نه روزي كار جهان سر آيد
ناخوانده نقش مقصود از كارگاه هستي

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با كافران چه كارت گر بت نمي‌پرستي

سلطان من خدا را زلفت شكست ما را
تا كي كند سياهي چندين درازدستي
حافظ

Balrog
20-01-2010, 23:11
یکی گفت کاین شاه روم است و هند / ز قنوج تا پیش دریای سند

فردوسی



mahpesar
21-01-2010, 02:43
در فصـل بهـار اگر بـتـی حـور سـرشت

یک سـاغر می دهـد مرا بر لب کـشت


هر چـند به نزد عامـه این باشـد زشـت

سگ به ز من است اگر برم نام بهشت



خیام

vahidgame
21-01-2010, 14:01
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس / ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک

حافظ

Codename 77
21-01-2010, 15:26
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق
پرنده تر ز مرغان هوایی

مولانا

mahpesar
21-01-2010, 22:45
یاران مـوافـق هـمـه از دســت شـدند

در پای اجـل یکان یکان پسـت شـدند


خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر

دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند


خیام

ALeXilver
21-01-2010, 23:23
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیـم شبی دفع صد بلا بکند

عتـاب یار پری چهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند

حافظ

Codename 77
22-01-2010, 01:05
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
باشد که باز بینی دیدار آشنا را

حافظ

vahidgame
22-01-2010, 01:50
آن زمان که می شوی بیمار تو / می کنی از جرم استغفار تو
می نماید بر تو زشتی گنه /می کنی نیت که باز آیم بره

مولانا

Codename 77
22-01-2010, 02:10
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی بنوازد آشنا را

شهریار

MehdiAkhbari
22-01-2010, 14:19
آن كيست كز روي كرم با ما وفاداري كند
بر جاي بدكاري چو من يك دم نكوكاري كند

اول به بانگ ناي و ني آرد به دل پيغام وي
وان گه به يك پيمانه مي با من وفاداري كند

دلبر كه جان فرسود از او كام دلم نگشود از او
نوميد نتوان بود از او باشد كه دلداري كند

گفتم گره نگشوده‌ام زان طره تا من بوده‌ام
گفتا منش فرموده‌ام تا با تو طراري كند

حافظ

Balrog
22-01-2010, 15:06
دو پاکیزه از گوهر پادشا / دو مرد گرانمایه و پارسا

فردوسی



Codename 77
22-01-2010, 15:39
ای مرغ سحر عشق زپروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

مولانا

seied-taher
23-01-2010, 01:25
در آینه مهر و مه شکوفایی کرددستان علی بلند با لایی کرد
آنروز خداوند خودش مردم را
از سوره مائده پذیرایی کرد

Balrog
23-01-2010, 13:55
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند / واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

حافظ



M*S*D
23-01-2010, 13:56
دوش می سوختم از این آتـــش / آه اگـــر امشبم بود چــون دوش!
گفت خندان که: هین! پیاله بگیر / ستدم، گفت: هان، زیاده مــنوش
جــرعه ای درکشیدم و گشتــم / فارغ از رنج عقل و محنت و هوش

هاتف اصفهانی

sasan816
23-01-2010, 17:03
شب تاریک و بیم موج وگردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخرنهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها

حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظمتی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

حافظ

vahidgame
23-01-2010, 18:26
ای برادر قصه چون پیمانه است/ معنی اندر وی نشان دانه است
دانه معنی بگیرد مرد عقل/ ننگرد پیمانه را گر گشت نقل

مولانا

sasan816
23-01-2010, 20:26
لب و دندانت را حقوق نمکهست بر جان و سینه های کباب

این چنین موسمی عجب باشدکه ببندند میکده بشتاب

بر رخ ساقی پری پیکرهمچو حافظ بنوش باده ناب



ويراييش شد
حافظ

vahidgame
23-01-2010, 21:27
آقا اشتباه گذاشتی حرف آخر لام بود.

M*S*D
23-01-2010, 23:45
بس که شنیدی صفت روم و چین / خیز و بیا ملک سنایی ببین
تا همه دل بینی بی حرص و بخل / تا همه جان بینی بی کبر و کین

sasan816
24-01-2010, 09:52
نشاید گفتن آن کس را دلی هست/که ننهد بر چنین صورت دل از دست
به منظوری که با او می​توان گفت/نه خصمی کز کمندش می​توان رست
به دل گفتم ز چشمانش بپرهیز/که هشیاران نیاویزند با مست
سرانگشتان مخضوبش نبینی/که دست صبر برپیچید و بشکست

سعدي

M*S*D
24-01-2010, 11:06
تو ای عاجز که خسرو نام داری / و گر کیخسروی صد جام داری
چو مخلوقی، نه آخر مرد خواهی / ز دست مرگ جان چون برد خواهی؟
مبین درخود که خودبین را بصر نیست / خدا بین شو که خود دیدن هنر نیست
گواهی ده که عالم را خدایی است / نه بر جا و نه حاجتمند جایی ست

نظامی

sasan816
24-01-2010, 11:16
تا جهان بود از سر مردم فراز/کس نبود از راز دانش بی نیاز
مردمان بخرد اندر هر زمان/راز دانش را به هر گونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند/تا به سنگ اندر همی بنگاشتند

رودکي

M*S*D
24-01-2010, 11:58
دانش طلب و بزرگی آموز / تا به نگرند روزت از روز
چون شیر به خود سپه شکن باش / فرزند خصال خویشتن باش
دولت طلبی سبب نگه دار / با خلق خدا ادب نگه دار
و آن شغل طلب ز روی حالت / کز کرده نباشدت خجالت

sasan816
24-01-2010, 12:32
ترسم این قوم که بر دردکشان می خندنددر سر کار خرابات کنند ایمان را

یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را

برو از خانه گردون به در و نان مطلبکان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را

هرکرا خوابگه آخر به دو مشتی خاکستگو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را

ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شدوقت آنست که بدرود کنی زندان را
حافظ

M*S*D
24-01-2010, 13:18
ایمنی دیدند و ناایمن شدند / دوستی کردم مرا دشمن شدند
کارها کردند، اما پست و زشت / ساختند آیینه ها اما ز خشت
تا که خود بشناختند از راه، چاه / چاهها کندند مردم را به راه
روشنیها خواستند، اما ز دود / قصر ها افراشتند اما به رود

پروین اعتصامی

sasan816
24-01-2010, 15:55
دیدار می​نمایی و پرهیز می​کنی/بازار خویش و آتش ما تیز می​کنی
گر خون دل خوری فرح افزای می​خوری/ ور قصد جان کنی طرب انگیز می​کنی
بر تلخ عیشی من اگر خنده آیدت/شاید که خنده شکرآمیز می​کنی
حیران دست و دشنه زیبات مانده​ام/کآهنگ خون من چه دلاویز می​کنی

vahidgame
25-01-2010, 01:59
یارب آن روی است یا برگ سمن/ یارب آن قدست یا سرو چمن
سعدی

mahpesar
25-01-2010, 07:34
نادیده رخش به خواب یکشـب

ای خفته، درین خیال تا کی؟


هر شب منـم و خیـال جانان
من دانم و او و قال تا کی؟


دل گفت که: حال من چه پرسی؟
از شیفتـگان سـال تا کـی؟


من دانم و عـشق، چند گویی؟
با بی‌خـبران جـدال تا کـی؟


دم در کش و خون گری، عراقی
فریاد چه؟قیل و قال تا کی؟


عراقی

Balrog
25-01-2010, 15:43
یکی پیش رو بود مهتر ز پیل / به سر بر سرو داشت همرنگ نیل
ازین نامداران فراوان بکشت / بسی حمله بردند و ننمود پشت
بکشتند فرجـام کارش به تیر / یکی آهنین کوه بد پیل گیر

فردوسی



vahidgame
25-01-2010, 16:51
راه به دل شو چو بدیدی خزان / کاب به دل می شود آتش به جان
صورت شیری دل شیریت نیست / گر چه دلت هست دلیریت نیست
شیر توان بست ز نقش سرای / لیک به صد چوب نجنبد ز جای
نظامی

Mr.Lover
25-01-2010, 17:23
یا رب ز کرم دری برویم بگشا / راهی که در او نجات باشد بنما
مستغنیم از هر دو جهان کن به کرم / جز یاد تو هر چه هست بر از دل ما

ابوسعید ابوالخیر

ask_bl
25-01-2010, 17:30
آن کس که ترا نقش کند او تنها .:.:. تنها نگذاردت میــان سودا

در خانه تصویر تو یعـنی دل تـــو .:.:. بر رویاند دو صد حریف زیبا

مولانا

vahidgame
25-01-2010, 18:02
آنچه تغیر نپذیرد توئی / آنچه نمردست و نمیرد توئی
ما همه فانی و بقا بس تراست / ملک تعالی و تقدس تراست

نظامی

MehdiAkhbari
25-01-2010, 19:18
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنيدم سحري نيست كه نيست

من از اين طالع شوريده برنجم ور ني
بهره مند از سر كويت دگري نيست كه نيست

ز حياي لب شيرين تو اي چشمه نوش
غرق آب و عرق اكنون شكري نيست كه نيست

مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبري نيست كه نيست

حافظ

sasan816
26-01-2010, 19:25
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس/چرا بایدت دیگری محتسب
و من یتق ا..ه یجعل له/و یرزقه من حیث لا یحتسب
حافظ

Balrog
26-01-2010, 20:57
باران اشکم می‌رود وز ابرم آتش می‌جهد / با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را
سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر می‌رود / صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را

سعدی



sasan816
26-01-2010, 22:38
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند/بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی/وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او/نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند
گفتم گره نگشوده​ام زان طره تا من بوده​ام/گفتا منش فرموده​ام تا با تو طراری کند

حافظ

tirdad_60
26-01-2010, 23:43
دل مي نرود سوي دگران * چون رفته بود سوي خوش تو
..........................
ور دل برود سوي دگران * اورا بكشد اوي خوش تو
..........................
اي مستي ما از هستي تو * غوطه گه ما جوي خوش تو
..........................
زرين شدم از سيمين بر تو * يكتو شدم از توي خوش تو

مولانا

Balrog
27-01-2010, 00:14
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را / ساقی بیار آن جام می، مطرب بزن آن ساز را

سعدی



sasan816
27-01-2010, 10:28
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت/و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز/کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
درویش نمی​پرسی و ترسم که نباشد/اندیشه آمرزش و پروای ثوابت

حافظ

Mr.Lover
27-01-2010, 15:09
‫‫تن ز جان و جان ز تن مستور نيست‬ / ‫ليك کس را ديد جان دستور نيست‬
‫آتش است اين بانگ ناى و نيست باد‬ / ‫هر که اين آتش ندارد نيست باد‬
‫آتش عشق است کاندر نى فتاد‬ / ‫جوشش عشق است کاندر می فتاد‬

مولانا

sasan816
27-01-2010, 17:23
دمنه را گفتا که تا این بانگ چیست/با نهیب و سهم این آوای کیست؟
دمنه گفت اورا:جز این آوا دگر/کار تو نه هست و سهمی بیشتر

رودکی

tirdad_60
27-01-2010, 19:00
رندي ديدم نشسته بر خنگ زمين
نه کفر و نه اسلام و نه دنيا و نه دين
نه حق نه حقيقت نه شريعت نه يقين
اندر دو جهان کرا بود زهره اين

Mr.Lover
27-01-2010, 19:20
نمی دانم دلم دیوانه ی کیست / کجا آواره و در خانه ی کیست
نمیدونم دل سر گشته ی مو / اسیر نرگس مستانه ی کیست

بابا طاهر

Balrog
27-01-2010, 20:30
تا باقی عمر بر چه آید / بر باد شد آن چه رفت هیهات

سعدی



MehdiAkhbari
27-01-2010, 20:39
تكيه بر تقوا و دانش در طريقت كافريست
راهرو گر صد هنر دارد توكل بايدش

با چنين زلف و رخش بادا نظربازي حرام
هر كه روي ياسمين و جعد سنبل بايدش

نازها زان نرگس مستانه‌اش بايد كشيد
اين دل شوريده تا آن جعد و كاكل بايدش

ساقيا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش

حافظ

Mr.Lover
27-01-2010, 20:40
شاد باش ای عشق خوش سودای ما / ای طبیب جمله علت های ما

مولانا

yusef
27-01-2010, 21:08
این کعبه دل و جان عزیز است و به هرجاست / آن کعبه گل و سنگ بیابان حجاز است

صفای اصفهانی

sasan816
27-01-2010, 21:36
تخت تو رشک مسند جمشید و کیقباد/چون سایه از قفای تو دولت بود دوان
تو آفتاب ملکی و هر جا که می​روی/گردون نیاورد چو تو اختر به صد
ارکان نپرورد چو تو گوهر به هیچ قرن/بی​نعمت تو مغز نبندد در استخوان

حافظ

Balrog
28-01-2010, 01:44
نخستین سپهدار هاماوران / بیفگند شمشیر و گرز گران
غمی گشت وز شاه زنهار خواست / بدانست کان روزگار بلاست

حکیم توس



vahidgame
28-01-2010, 02:33
تا به جان مست عشق آن یارم / سر ده باده های انوارم
هر دمی گر نه جان نو دهدم / ای دل از جان خویش بیزارم

مولانا

sasan816
28-01-2010, 13:10
من باکمر تو در میان کردم دست/پنداشتمش که در میان چیزی هست
پیداست از آن میان چو بربست کمر/تا من ز کمر چه طرف خواهم بربست

حافظ

Mr.Lover
28-01-2010, 14:46
تــــــــا دل ز علايق جهــان حـر نشود‬ / اندر صـدف وجــــــــــود مـــا در نشود‬
‫پر می نشود کاسه ی سرها ز هوس‬ / هر کاسه که سرنگون بود پر نشود‬

ابوسعید ابوالخیر

sasan816
28-01-2010, 15:26
درون خلوت کروبیان عالم قدس/صریر کلک تو باشد سماع روحانی
درون خلوت کروبیان عالم قدس/که آستین به کریمان عالم افشانی
صواعق سخطت را چگونه شرح دهم/نعوذ بال..ه از آن فتنه​های طوفانی

حافظ

Mr.Lover
28-01-2010, 16:21
‫يکی پرسيد از سقراط کز مردن چه خواندستی‬ / ‫بگفت ای بيخبر، مرگ از چه نامی زندگانی را‬
‫اگـــر زين خاکــدان پست روزی بــــر پــری بينی‬ / ‫که گردونها و گيتی هاست ملک آن جهانی را‬

پروین اعتصامی

sasan816
29-01-2010, 10:49
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند/بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی/وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او/نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند

حافظ

Mr.Lover
29-01-2010, 16:22
‫در لانــــه ی ديــگران منه گــــام‬ / ‫خاشاک ببـــــر، بســــــاز لانه‬
‫بی رنــــج، کسی نيــــــافت آرام‬ / ‫بی سعی، نـــخورد مرغ دانه‬
‫زشت است ز خلق خواستن وام‬ / ‫تا هست ذخيره ای به خانه‬
‫از دست مـــده، بفـــکرت خـــــــام‬ / ‫امـــنيت مـــلک آشيــــانــــه‬

پروین اعتصامی

sasan816
29-01-2010, 16:35
هوا ز نکهت گل در چمن تتق بندد/افق ز عکس شفق رنگ گلستان گیرد
نوای چنگ بدانسان زند صلای صبوح/که پیر صومعه راه در مغان گیرد
نکال شب که کند در قدح سیاهی مشک/در او شرار چراغ سحرگهان گیرد
شه سپهر چو زرین سپر کشد در روی/به تیغ صبح و عمود افق جهان گیرد

حافظ

Mr.Lover
29-01-2010, 16:50
در بـــــارگه جلالت ای عـــــــذر پذير‬ / دريـــــاب که من آمده ام زار و حقير‬
‫از تو همه رحمتست و از من تقصير‬ / ‫من هيچ نيم همه تويی دستم گير‬

ابوسعید ابوالخیر

mahpesar
29-01-2010, 19:17
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم

با دوست بگوییم که او محرم راز است


شرح شکن زلــف خم اندر خم جـانان

کوته نتوان کرد که این قصه دراز است


بار دل مجــنون و خـم طـره لـیلی

رخسـاره محمود و کف پای ایاز است


بردوخته‌ام دیده چو باز از همه عالم

تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است


در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید

از قبله ابروی تو در عین نماز است


حافظ

sasan816
30-01-2010, 11:20
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم/تبسمی کن و جان بین که چون همی​سپرم
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست/بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم
بر آستان مرادت گشاده​ام در چشم/که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم

حافظ

Mr.Lover
30-01-2010, 15:31
منشين ترش از گردش ايام كه صبر / تـــلخ است وليكن بر شيــرين دارد

سعدی

sasan816
31-01-2010, 19:57
در آن مقام که سیل حوادث از چپ و راست/چنان رسد که امان از میان کران گیرد
چه غم بود به همه حال کوه ثابت را/که موجهای چنان قلزم گران گیرد
اگرچه خصم تو گستاخ می​رود حالی/تو شاد باش که گستاخی​اش چنان گیرد

حافظ

Mr.Lover
01-02-2010, 15:46
در شجاعت شیر ربانیستی / در مروت خود که داند کیستی

مولانا

sasan816
02-02-2010, 10:33
یار باید که هر چه یار کند/بر مراد خود اختیار کند
زینهار از کسی که در غم دوست/پیش بیگانه زینهار کند
بار یاران بکش که دامن گل/آن برد کاحتمال خار کند

سعدی

Mr.Lover
02-02-2010, 13:59
درخت غم بجانم کرده ریشه / به درگاه خدا نالم همیشه
رفیقان قدر یک دیگر بدانید / اجل سنگست و آدم مثل شیشه

بابا طاهر

sasan816
03-02-2010, 12:53
همان منزل است این جهان خراب/که دیده​ست ایوان افراسیاب
کجا رای پیران لشکرکشش/کجا شیده آن ترک خنجرکشش
نه تنها شد ایوان و قصرش به باد/که کس دخمه نیزش ندارد به یاد
همان مرحله​ست این بیابان دور/که گم شد در او لشکر سلم و تور

حافظ

Mr.Lover
03-02-2010, 16:17
‫رنجش از صفرا و از سودا نبود‬ / ‫بــــوى هر هيـــزم پـديـد آيــــــد ز دود‬
‫ديد از زاريـش کو زار دل است‬ / ‫تن خوش است و کو گرفتار دل است‬
‫عاشقى پيـداست از زارى دل‬ / ‫نيـست بيـــمارى چــــو بيـــمارى دل‬

مولانا

tirdad_60
04-02-2010, 19:44
لب تو خضر و دهان تو آب حيوان است * قد تو سرو و ميان موي و بر به هيت عاج
..........................
فتاد در دل حافظ هواي چون تو شهي * کمينه ذره خاک در تو بودي کاج

68vahid68
05-02-2010, 17:34
جان چه باشد که فدای قدم دوست کنم
این مطاعی ایست که هر بی سر و پایی دارد

Mr.Lover
05-02-2010, 18:38
‫در گفتن ذکر حق زبان از همه به‬ / ‫طاعت که به شب کنی نهان از همه به‬
‫خواهی ز پـــل صراط آسان گذری‬ / ‫نــــــان ده به جهانيان که نان از همه به‬

ابوسعید ابوالخیر

vahidgame
05-02-2010, 19:01
هر که در آن پرده نظرگاه یافت
از جهت بی جهتی راه یافت

نظامی

Mr.Lover
05-02-2010, 19:59
‫تا نــگذری از جمع به فردی نرسی‬ / ‫تا نگذری از خويش به مردی نرسی‬
‫تا در ره دوست بی سر و پا نشوی‬ / ‫بـــی درد بــمانی و به دردی نرسی‬

ابوسعید ابوالخیر

m.b.h.a
05-02-2010, 21:56
با سلام
یک لحظه تمام آسمان را
در هاله ای از بلور دیدم
خود را و تو را و زندگی را
در دایره های نور دیدم

فروغ فرخزاد

Mr.Lover
06-02-2010, 16:14
‫من بهر جائـــی که مسکن می کنم‬ / ‫با من آنجا بخت بد، هم مسکن است‬
‫چيره شد چون بر سيه، موی سپيد‬ / ‫گفتـــم اينـــک نــوبت دانـــستن است‬
‫نه دم و دودی، نـــه سود و مايه ای‬ / ‫خانــه ی درويـــش، از دزد ايمن است‬

‫پروين اعتصامی‬

m.b.h.a
06-02-2010, 16:52
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید شب هجران تو یا نه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

شاعر : شیخ بهایی

Mr.Lover
06-02-2010, 17:22
‫هر کسى از ظن خود شد يار من‬ / ‫از درون مــــن نــجست اســـرار من‬
‫سر من از ناله ى من دور نيست‬ / ‫ليك چشم و گوش را آن نور نيست‬

مولانا

vahidgame
06-02-2010, 17:38
تو مکانی اصل تو در لامکان
این دکان بربند بگشا آن دکان
در جهت مگریز زیرا در جهات
شش در است و شش دره مات است مات

مولوی