مشاهده نسخه کامل
: بخشي زيبا از كتابي كه خوانده ام
صفحه ها :
1
2
[
3]
4
5
6
7
8
9
10
ايمان دقيقا از همان جايي آغاز مي شود كه عقل پايان مي يابد.
سورن كيركگور
ترس و لرز
عشق دام طبیعت است برای تولید مثل
صادق هدایت
بر سر چیزهایی که هیچ کس نمی بیند چه می آید ؟
رشد می کنند .
ژه
به چه فکر می کنی ؟ معشوقه ها می خواهند صمیمی باشند ( و این کمترین چیز است ) ، پس در نتیجه می خواهند با شعور و روشن فکر باشند . اما هر چه قدر هم که خود را روشن فکر تصور کنند ، آرزوی شنیدن جز یک جواب را به سوالشان ندارند و فقط یک جواب در خیال خود دارند : به تو فکر می کنم .
ژه
بچه ها و کسانیکه به شکلی مبهم ، آتش کودکی را در خود نگه می دارند : نابغه ها و دویانه ها ، چیزی برای شنیدن در کلیساها ندارند .
ژه
اگر حدس نمی زدید در چیزی که تمام می شود چیز دیگری شروع می شود واقعا نگران کننده بود .
ژه
زندگی آنچه زیسته ایم نیست ، بلکه همان چیزی است که در خاطرمان مانده و آن گونه است که به یادش می آوریم تا روایتش کنیم .
زنده ام که روایت کنم
"به جای محاسبه ی آن چه ممکن است بر سرت بیاید، درک کن که کیستی."
"آخرین عشق کافکا"
"حقیقت همیشه چاهی بی انتهاست. انسان باید مثل کسی که در برابر یک استخر شنا ایستاده، با جسارت و تهوّر ِ تمام از فراز ِ تخته ی شیرجه ی مرتعِش ِ تجاربِ جزئی و روزمره شیرجه بزند و به اعماق ِ آب فرو برود تا دیگر بار، خندان و از نفس افتاده، به سطح ِ دوچندان روشن ِ اُمور بازگردد."
کافکا - گفتگو با کافکا
"آخرین عشق کافکا"
اگر وجود دارم به این سبب است که از وجود داشتن دلزده ام . منم ، منم که خودم را از نیستیکه خواهانشم بیرون می کشم : نفرت و بیزاری از وجود داشتن هم شیوه هایی است برای واداشتنم به وجود داشتن ، به فرو بردنم درون وجود .
تهوع
سخنان یک دیوانه در نسبت با موقعیتی که در آن است پوچ است ولی نه در نسبت با دیوانگیش .
تهوع
خسته و پیر و به نادلخواه به وجود داشتن ادامه می دادند فقط چون ضعیف تر از آن بودند که بمیرند
تهوع
پادشاهی بود که در جنگ شکست خورده و اسیر شده بود . او آنجا در کنج اردوی فاتح بود . پسر و دخترش را دید که به زنجیر کشیده از جلویش می گذرند . گریه نکرد ، چیزی نگفت . بعد از آنها یکی از خدمتکارانش را دید که می گذرد ، او هم به زنجیر کشیده شده بود . پس بنای نالیدن و مو کندن گذاشت . تو می توانی مثال هایی از خودت بسازی . می بینی : زمان هایی هست که آدم نباید گریه کند – وگرنه ناپاک می شود . ولی اگر کنده چوبی روی پایش بیفتد ، می تواند هر چه دلش بخواهد بکند ، آه و ناله سر دهد ، بگرید روی پای دیگرش ورجه ورجه کند .
تهوع
از راننده تاکسی می خواهم مرا انتها بلوار پیاده کند. باید کمی راه بروم. به قوطی کنسرو تخیلاتم لگد می زنم. از تلفن های همراه بیزارم، از ساگان بیزارم، از بودلر، از همه این حقه بازی ها بیزارم.
از غرور خویش بیزارم.
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد
بهتر است بخوابم، اما نمی توانم. دست هایم می لرزد. فکر میکنم باید چیزی گزارش مانند بنویسم. به این کار عادت دارم. هفته ای یک بار جمعه بعد از ظهر ها برای مافوقم گزارش می نویسم.
اما این بار برای خودم می نویسم.
به خودم می گویم: اگر همه چیز را ریز به ریز تعریف کنی، اگر حسابی حواست را جمع کنی، در پایان وقتی آنچه را نوشته ای بخوانی می توانی برای دو ثانیه فکر کنی که احمق داستان کسی غیر توست و آنگاه شاید بتوانی بی طرفانه درباره خودت قضاوت کنی.، شاید.
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد
"از یک نقطه ی خاص به بعد دیگر هیچ بازگشتی در کار نیست. باید به این نقطه رسید"
"آخرین عشق کافکا"
کلاغ ها می گویند که یک کلاغ تک می تواند افلاک را نابود کند. در این باب هیچ شکی نیست، اما این مسئله علیه افلاک نیست، چون معنای افلاک فقط این است: ناممکن بودن کلاغ ها.
"آخرین عشق کافکا"
دریای انقلاب بخار می شود، و از آن تنها مرداب بروکراسی ای جدید باقی می ماند. زنجیرهای بشر ِ زجر دیده از کاغذ بازی تنیده شده.
"آخرین عشق کافکا"
mehrdad21
10-09-2008, 22:59
امروزه شکل های عجیب و غریب و ناشناخته ای از فحشا وجود دارد که در قیاس با آن ،فحشای واقعی ،حرفه ای شرافتمندانه و درست به حساب می آید .چون در فاحشه خانه حداقل در مقابل پول چیزی هم عرضه می گردد
از یکی از دوست داشتنی ترین رمان های جهان " عقاید یک دلقک " (اثر جاویدان هاینریش بل)
"یکی از مطمئن ترین راه های تسکین ِ اضطراب، نوازش است. دستی که روی شانه ای حلقه شده، وضعیت ساده ای ست که گاه شگفتی می آفریند."
آرامش گوسفندی - ناتال جروم
بگذار تا تمام وجودت تسلیم شدگی را با نفرت بیامیزد ، زیرا که نفرت ، بی ریاترین پیام آور درماندگی است .
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
در آن طلا که محک طلب کند شک است .
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
مهر آن متاعی نیست که بشود آزمود و پس از آن ، ضربه یک آزمایش به حقارت آلوده اش نسازد . عشق جمع اعداد و ارقام نیست تا بتوان آن را به آزمایش گذاشت ، باز آنها را زیر هم نوشت و باز آنها را جمع کرد .
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
به یاد داشته باش که یک مرد عشق را پاس می دارد ، یک مرد هر چه را که می تواند به قربانگاه عشق می آورد ، آنچه فدا کردنی است فدا می کند ، آنچه شکستنی ست می شکند و آنچه را که تحمل سوز است تحمل می کند ، اما هرگز به منزلگاه دوست داشتن به گدایی نمی رود .
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
ما هرگز از آنچه نمی دانستیم و از کسانی که نمی شناختیم ترسی نداشتیم . ترس سوغات آشنایی هاست .
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
آه هلیا ..... چیزی خوفناک تر از تکیه گاه نیست . ذلت ، رایگان ترین هدیه ی هر پناهی ست که می توان جست .
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
فرصتی برای بخشیدن ، فرصتی برای از یاد بردن .
پدر! این مهلتی ست که تو از دست خواهی داد .
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
زمان ، جاودان بودن همه چیز را نفی می کند .
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسان تر است . تحمل اندوه از گدایی همه شادی ها آسان تر است . سهل است که انسان بمیرد تا انکه بخواهد به تکدی حیات برخیزد .
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
آنچه هر جدایی را تحمل پذیر می کند اندیشه پایان ان جدایی ست .
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
من هرگز نخواستم که از عشق ، افسانه یی بیافرینم .
باور کن .
من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم – کودکانه و ساده و روستایی .
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
در پایدارترین شادی ها نیز غمی نهفته است و در پاک ترین اعمال ، قطره ای از ناپاکی .
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
مرا بشنوی یا نه ، مرا جستجو کنی یا نکنی ، من مرد خداحافظی همیشگی نیستم .
باز می گردم ، همیشه باز می گردم .
هلیا! خشم زمان من بر من مرا منهدم نمی کند . من روح جاری این خاکم .
من روان دائم یک دوست داشتن هستم .
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
احساس رقابت احساس حقارت است . بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازند . من از آن که دو انگشت بر او باشد انگشت بر می دارم . رقیب یک آزمایشگر حقیر بیشتر نیست . بگذار آنچه از دست رفتنی ست از دست برود .
بار دیگر شهری که دوست می داشتم
از همین می ترسم . آدم به کسی یا چیزی عادت کند و ان وقت آن کس یا ان چیز قالش بگذارد . می فهمی چه می خواهم بگویم ؟
خداحافظ گاری کوپر
لنی من قول می دهم که اول تو مرا ترک کنی. تویی که مرا قال می گذاری.
قول می دهی ؟
با تمام قلبم.
خداحافظ گاری کوپر
هیچ کس تا به حال دو مرتبه در عمرش عاشق نشده، عشق دوم ، عشق سوم ، اینها بی معنی است . فقط رفت و امد است . افت و خیز است . معاشرت می کنند و اسمش را می گذارند عشق.
خداحافظ گاری کوپر
میلیون ها و میلیاردها آدم توی این دنیا هستند و همه شان می توانند بی تو زندگی کنند ، آخر من بدبخت چرا نمی توانم ؟
خداحافظ گاری کوپر
اگر دفعه اول آدم شکست بخورد تازه می فهمد که بعدها با مردهای دیگری خواهد بود و این خیلی بد است .
خداحافظ گاری کوپر
اغلب خیال می کنند که مرغ های دریایی غم بزرگی در دل دارند و حال انکه این خیالی پوچ است . اشکالات روانی خود ادم است که این احساس را به وجود می اورد . ادم همه جا چیزهایی می بیند که وجود ندارند . این چیزها در درون خود ادم است . همه به یک درونگو مبدل می شویم که همه چیز را به زبان می اورد . مرغ های دریایی ، آسمان ، باد ، همه چیز . صدای عرعر خری را می شنوید . خری است و بسیار هم خوشبخت است . آنقدر خوشبخت که فقط برای یک خر ممکن است ولی آدم با خودش می گوید : خدایا چه قدر غمناک است!!!!!
خداحافظ گاری کوپر
هر قدر عقاید کسی احمقانه تر باشد باید کمتر با او مخالفت کرد .
خداحافظ گاری کوپر
انجا که اندیشه آغاز می گردد هنر باز می ایستد
دلهره هستی
سرنوشتی نیست که آدمی به یاری تحقیر بر آن چیره نشود
دلهره هستی
شیرجه های نرفته گاهی کوفتگی های عجیبی به جا می گذارند .
سقوط
مردم از انگیزه های شما و صداقت شما و اهمیت رنج هایتان جز با مرگ شما متقاعد نمی شوند .
سقوط
ما به ندرت برای کسلنی که از ما بهترند راز دل می گوییم . حتی از محضرشان می گریزیم . در مقابل ، بیشتر اوقات اسرار خود را نزد کسانی اعتراف می کنیم که به ما شباهت دارند و در ضعف ها و حقارت هایمان شریکند . بنابراین ما نمی خواهیم خودمان را اصلاح کنیم یا بهتر شویم : زیرا در این صورت ابتدا باید به حکم عجز و قصور خویش گردن نهیم . ما فقط می توانیم که بر حالمان رقت اورند و در راهی که می روند تشویقمان کنند . خلاصه می خواهیم دیگر مقصر نباشیم و در عین حال برای تزکیه نفسمان هم قدمی بر نداریم .
سقوط
sepid12ir
21-09-2008, 00:11
باید بخشنده تر میبودم، اما نبودم. خطاهایی که دیگران نسبت به من مرتکب میشدند نبخشیدم. من خطاهارا نبخشیدم، در دلم نگه داشتم و هر روز پروراندمشان.........
(انسانهای بسیار، زندگی های بسیار - برایان ال وایس)
هر بار برای کسی حرف میزنم که از کسان من نیست، می اندیشم در جایی از راه اشتباه آمده ام. زیرا حرف های ما فقط زمانی شنیده می شود که گوش ها آن را دوستانه و مهربانانه بشنوند.
عزیز ما به دنیا میآییم تا روزی در غربت هایمان بمیریم، ولی عشق می تواند مارا در زیباترین مرگ رهایی بخشد. زیرا عاشق مردن ، در عشق مردن است و عشق همهء هستی است.
ما عشق را از بهشت به زمین آورده ایم
هیوا مسیح
تو می دانی من سکوت را خوب میشناسم. معنای سکوت حرف نزدن نیست.سکوت پشت هر واژه به خواب رفته است درست پشت نگاه کردن دو عاشق به یکدیگر.
ما عشق را از بهشت به زمین آورده ایم
هیوا مسیح
هیچ پلی همین که زده شد ، بدون فرو ریختن نمی تواند از پل بودن دست بکشد .
مجموعه داستان های فرانتس کافکا
و تراژدی غم انگیز انسان که "آن چه هست" نباید باشد و "آن چه باید باشد" نیست و همه حرف ها همین است و همه ی دردها همین جا است. و درد روح این است که: "انسان شقایقی است که با داغ زاده است"!
هبوط در کویر - دکتر علی شریعتی
"هر که به دنیا دل نبسته است می تواند عشق به آن چه دنیائی نیست را نگاه دارد."
گفتگو های تنهائی - دکتر علی شریعتی
"و چه بی تسلیت مردی است که چشمانش از دور سراب را باز می شناسد."
هبوط در کویر - دکتر علی شریعتی
دراین زندگی هیچ پیشرفتی ثابت و بی بازگشت نیست
موبی دیک یا وال سفید
اعتراف بدبختی می آورد
مرگ قسطی
مهم این نیست که آدم بداند حق با اوست یا نه..... واقعاً اهمیتی ندارد . چیزی که مهم است این است که کاری کند که هر کسی دلش نخواهد توی کارش دخالت کند ....
مرگ قسطی
زنها می خواهند همه چیز ادم را بدانند!..... به خصوص اگر نخواهی به اشان چیزی بگویی!
مرگ قسطی
جزئیات اهمیتی ندارند !..... همه زندگی آدم را خراب می کنند ! ...... چیزی که مهم است عزم است ! .....
مرگ قسطی
ما بعد از مدت زیادی ماندگار شدن در یک محل ، به همه چیز آن وابسته می شویم .
روزی از روزهای زندگی
صدای وجدان به ما لطف دارد ، اما لطفی که کسی درخواستش را نکرده است .
روزی از روزهای زندگی
آگاهی یعنی اینکه آدم برای اونها که استثمار می شن فداکاری کنه
روزی از روزهای زندگی
تاریخ گواهی می دهد که هر چه میزان کتاب خواندن کمتر بشود ، میزان خرید کتاب افزایش می یابد .
تبعید و سلطنت
دوست دخترهاش معمولا کم توقع بودند و هر وقت از آن ها خسته می شد بهانه ای می تراشید و با آن ها به هم می زد .
خوبی خدا ( یک نویسنده که عاشق زنی هست که همسر دوستش شده ..... )
تو عوضی شاید بدانی چطور صد تا صد تا کلمه روی کاغذ ردیف کنی ، ولی از احساسات یک زن هیچ کوفتی نمی دانی. جنازه ها بیشتر از تو حالیشان می شود .
خوبی خدا
قدم به قدم به طرفش می رفتم و لحظه به لحظه از او فاصله می گرفتم .
خوبی خدا
عکس ها همیشه عصبی اش می کردند ، همیشه چیزهایی را نشان آدم می دادند که دیگر وجود نداشتند ، تمام شده بودند .
خوبی خدا
تماشا کن ، مایکی ! خدا یک روز قشنگ دیگر آفرید ، فقط به خاطر تو ! او انتظار داشت تو آن را تماشا کرد.
خوبی خدا
امید یعنی بازگذاشتن در . این طوری چیزهای خوب توانست وارد شد .
خوبی خدا
مایک چشمهایش را بالا آورد و به چشم های لینک نگاه کرد: تو می دانی کجا را اشتباه کرده ایم، نه ؟
لینک به نشانه نه سر تکان داد .
" این که به جای شانس برای رحمت دعا کردیم . دست خودمان را رو کردیم . نشان دادیم که آماده ایم یک جورهایی با هر چیزی کنار بیاییم. "
خوبی خدا
اگر انسان از دوست داشتن کسی دست بردارد او را در قلب خود کشته است .
درخت زیبای من
درد واقعی وقتی است که قلب انسان چنان در هم بشکند و دچار اندوه و ناراحتی شود که فقط آرزوی مردن کند .
درخت زیبای من
بی شک کسانی هستند که به اقتضای طبیعتشان همراهان و شرکای زندگی خود را به نابودی و درماندگی می کشانند ، و کسانی هستند که به علت همین طبیعت به طرف نابودی و بیچارگی سوق داده می شوند .
آوای کوهستان ، سرزمین برف و هزار درنا
وقتی یک مرد خوش قیافه با دختر قشنگی دیده می شود ، چیز ناراحت کننده ای است و وقتی دختر قشنگ باشد و مرد زشت برای مرد تاسف می خورید . بیایید خوشگل ها را به پیرها بسپریم .
آوای کوهستان ، سرزمین برف و هزار درنا
وقتی کسی خیلی مرد است یا خیلی زن است عموماً عقل سلیم ندارد .
آوای کوهستان ، سرزمین برف و هزار درنا
سراسر زندگی گذشته تو تنها صرف این شده که منتظر بمانی تا شاه بشوی . حالا شاه هستی و فقط باید حکومت کنی . و حکومت چیزی نیست مگر یک انتظار طولانی . انتظار لحظه ای که سقوط خواهی کرد .
شاه گوش می کند (شاه گوش می کند )
خود را جستن در دنیایی که از آن تو نیست بیهوده است .
شاه گوش می کند (شاه گوش می کند )
بیشتر تماس ها در حالتی برقرا می شوند که مردم حرفی برای گفتن ندارند و بدین ترتیب برایشان چندان اهمیتی هم ندارد که آیا موفق به برقراری تماس می شوند یا نه و تنها کاری که می کنند لطمه زدن به آن چند نفری است که واقعاً حرفی برای گفتن دارند .
شاه گوش می کند ( پیش از آنکه بگویی سلام )
من تو را ترک کردم تا بتوانم هر روز به تو زنگ بزنم ، تا مثل همیشه در پیش تو باشم و تو نیز مثل همیشه پیش من باشی .
شاه گوش می کند ( پیش از آنکه بگویی سلام )
می خواهم اخرین تلاش را هم بکنم ، یک بار دیگر قطار شماره ای را بگیرم که در مقابل نام تو ، در مقابل چهره تو و در مقابل تو صف کشیده اند ، اگر وصل شد خوب است و گرنه از شماره گرفتن دست می کشم و آن وقت به چیزهایی که هرگز به تو نخواهم گفت فکر می کنم . افکار بیش از آنکه درباره تو باشند درباره تلفن است اینکه با رابطه ای که از طریق تلفن با تو داشته ام و درست تر این که با رابطه ای که از طریق تو با تلفن داشته ام چه کار باید بکنم .
شاه گوش می کند ( پیش از آنکه بگویی سلام )
در اوضاع کنونی ، فول ویا همه چیزم را بدون هیچ قضاوتی می پذیرفت اما ان روز چنان دور نیست که او هم بتواند مرا با مردان دیگر مقایسه کند و هر خاطره و شباهتی که از من به یاد دارد دستاویز بهانه شباهت ها ، تفاوت ها و قضاوت هایی شود .
شاه گوش می کند ( خاطرات کازانووا)
تجربه ای که فول ویا را در تمامی لحظاتی که با من بود به طور کامل به خود مشغول کرده بود ، نه کشف من بود و نه حتی کشف عشق یا کشف مردها ، بلکه کشف خودش بود .
شاه گوش می کند ( خاطرات کازانووا)
هیچ تیری ، تیر خطا نیست .
شاه گوش می کند( آینه-هدف)
چیزهایی که زن ها درباره عشق گفته اند همه شان اشتباه بوده . زن ها انواع و اقسام حرف ها را زده اند ولی همه شان اشتباه است . همه تجربه هاشان هم اشتباه است . آنها به حرف هایی که می زنند اعتقاد دارند نه به خود تجربه ها . به همین خاطر است که این قدر بی منطق اند .
شاه گوش می کند ( عشق دور از خانه )
هر وقت رویای چیزی رو می بینیم اون دیگه هیچ وقت حقیقی نمی شه .
شاه گوش می کند ( عشق دور از خانه )
خارجي بودن يك جور حاملگي مادام العمر است ، با يك انتظار ابدي ، تحمل باري هميشگي و ناخوشي مدام .
هم نام
زندگي خودش را همان طور كه بوده و هست قبول دارد و اين يك موهبت بزرگ است
هم نام
اگر می بینید کسی کار بزرگی نمی کند، برای این است که یا لباسی ندارد که بهش تکلیف دهد، یا اساسا آدم کوچکی ست.
کافه پیانو - فرهاد جعفری
ازم پرسید: بابایی، ما پولداریم؟
گفتم: نه. ما طبقه ی متوسط ِ رو به پایینیم.
پرسید: یعنی چی؟
گفتم: یعنی نه انقدر داریم که ندونیم باهاش چی کار کنیم، نه انقدر ندار و بدبخت و بیچاره ایم که ندونیم چه خاکی بریزیم سرمون.
آن وقت بهش گفتم: متوسط بودن حال به هم زنه گل گیسو. تا می تونی ازش فرار کن. پشت سرت جا بذارش... نزار بهت برسه
کافه پیانو - فرهاد جعفری
ازش پرسیدم وقتی پدرش مرده چه حالی داشته؟
پرسید: چطور مگه؟
گفتم: هیچی . همین طوری ... می خام بدونم
گفت وقتی پدر پیرش داشته از بیماری کبدی می مرده، دستش را گرفته بوده توی دستش. داشته یواش یواش می مرده و بدنش سرد و سردتر می شده. برای همین، خیال می کند دست او –یعنی پسرش که پدر من باشد- از حد معمول داغ تر است و نکند تب دارد. این است که برمی گردد و بهش می گوید تب داری بابا جان.
صدایش داشت به وضوح می لرزید و معلوم بود که دارد به سختی خودش را نگه می دارد که نزند زیر گریه. اما کمی که گذشت، یعنی همین که توانست خودش را جمع و جور کند، ادامه داد و گفت که پدرها این طوری بچه هایشان را دوست دارند. یعنی تا این حد عمین و خالصانه است عشق شان. که وقتی خودشان بدنشان یخ زده و دارند می میرند، باز هم دلشان پیش بچه هایشان است و فکر می کنند آن ها هستند که تب دارند و نکند یک وقت طوری شان بشود
کافه پیانو - فرهاد جعفری
بهش گفتم: زندگی ما زندگی جالبیه. بین تراژدی محض و کمدی ناب، دائم داره پیچ و تاب می خوره. یعنی یه جورِ غم انگیز خنده داره یا شایدم یه جورِ خنده دار، غم انگیز باشه. چیزی هم نیست که وسطشو پر کنه . همه ی نکبتی هم که دچارشیم، مال همینه .... همین که هیچی مون حد وسط نیست
کافه پیانو - فرهاد جعفری
مگر می توانست جمله ای بنویسد که هم لطافت عشق را داشته باشد و هم گویای تلخی جدایی باشد ؟ « همیشه » و « هرگز » کاملاً از یکدیگر متمایز بودند و او به دنبال کلمه ای بود تا در آن واحد گویای هر دو باشد .
مسیح باز مصلوب / نیکوس کازانتزاکیس
ترجمه : دکتر محمود سلطانیه
دنیا همه راز است . مشیت پروردگار در ذهن حقیر بشر آنقدر پیچیده و شگفت آور می نماید . خوشبختی و بدبختی چنان نامنتظر به سر وقت آدمی می آید که هرگز نمی توانیم بفهمیم کدام راه به جهنم می انجامد و کدام به بهشت !
مسیح باز مصلوب / نیکوس کازانتزاکیس
دکتر محمود سلطانیه
وای به حال کسی که کارهای خداوند را با مقیاس قلب خود بسنجد ! چنین فردی از دست رفته است ، چون ممکن است طغیان کند، کفر بگوید و به انکار خداوند بنشیند .
مسیح باز مصلوب / نیکوس کازانتزاکیس
دکتر محمود سلطانیه
کافی است شروع کنی به نپذیرفتن وضعیت فعلی ات و ان وقت خدا می داند تا به کجاها می رسی .
قارچ ها در شهر
افسوس ، زندگی مثل ساعت نیست که بشه عقربه هاشو راحت کشید عقب و گفت از این ساعت به بعد می خواهم خوشبخت یا بدبخت باشم .
دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد
majid-ar
30-10-2008, 23:01
در برابر یک امر واقعی مثل بچه کوچکی بنشین ، و خودت را برای از دست دادن هر گونه رای و نظر از پیش پینداشته آماده ساز ، هر راه و مغاکی را که طبیعت رهنمودت می سازد پی گیر و برو ، چه در غیر آن صورت چیزی نخواهی آموخت«T. H Huxley»
جهان هولوگرافیک
درسالگرد نود سالگی ام خواستم شب عشقی دیوانه وار را با نوجوانی باكره به خود هدیه دهم. به یاد رزا كاباركاس افتادم؛ مالك یك خانه مخفی كه عادت داشت هر وقت خبر تازه ای به دستش می رسید آن را به مشتریان خوبش اطلاع دهد. هیچ وقت به او و به هیچکدام از پیشنهادهای وسوسه انگیز و بی شرمانه اش تن در نداده بودم، اما او اصولی را كه من به آن ها اعتقاد داشتم قبول نداشت و با لبخندی موذیانه می گفت: اخلاقیات هم بستگی به زمان داره، خواهی دید.
خاطرات روسپیان سودازده ی من
گابریل گارسیا مارکز
آدم دو نفری احساس امنیت بیشتری می کند ، اما تو شخصیت لغزنده ای است ، همه توهایی که می شناختم یک جوری گم شدند . آن ها یا جیم شدند یا خیانت کردند یا مثل پشه از پا درامدند .
آدمکش کور
خداحافظی ها ممکن است بسیار ناراحت کننده باشند اما مطمئنا بازگشت ها بدترند .حضور عینی انسان نمی تواند با سایه درخشانی که در نبودش ایجاد شده برابری کند .
آدمکش کور
دیکتاتوری روی دیگر فداکاری است .
آدمکش کور
به آدمی که روز و شب اروزی رسیدن به کسی را دارد که روز و شب جلو چشمش است چه احساسی دست می دهد؟
نمی دانم !!!!!
آدمکش کور
از لطف کردن متنفرم . از مردمی هم که به لطف کردن افتخار می کنند متنفرم . ادم های از خود متشکری که با بخشیدن چند سنت ادعای مهربانی می کنند . آنها نفرت انگیزند .
آدمکش کور
بچه ها فکر می کنند هر اتفاق بدی که می افتد تقصیر آنهاست ، من هم از این قاعده مستثنی نبودم ، همچنین بچه ها با وجود همه شواهد بدی که وجود دارد معتقدند که همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود ، در این مورد هم با آنها فرقی نداشتم .
آدمکش کور
سابقه فامیلی و این چیزها چه معنایی دارد ؟ مردم از ان استفاده می کنند که بتوانند خودخواهیشان را ارضا کنند یا این که شکست هایشان را توجیه کنند .
آدمکش کور
فریاد زدم:ای اردوک تو ملکه ی دلشکستگانی و من شهبانوی زنده دلان !
تو و آن پسر بیابان گردت ،دیو جنگ را که جمشید به هزار حیله خوابانیده بود،به هزار حیله بیدار کردید
حال آنکه قثوانین سیاست پیشان را زیر پا میگذارید .
من آن خیال های خام را از سرتان بیرون میکنم
یک اقلیم کوچک با اقوامی پراکنده چگونه توان مبارزه با رزم آوران ایران ویج را می یابد
اگر سران ملک و شاه تراشان از هول آن ضحاک اژدها پیکر روبدو نیاورند ،من شما را خاکستر نشین خواهم کرد.
جمشید و جمک
حالا به خوبی می داند که جز او کسی را دوست نداشته و هیچ کس جز او ، او را دوست نداشته . که او تنها عشقش بوده و هیچ چیز نمی تواند این را تغییر دهد ، که هلنا گذاشت او مانند شیئی دست و پا گیر و بیهوده بر زمین بیفتد و هیچ گاه کلمه ای ننوشت و دستش را دراز نکرد تا او دوباره بلند شود .
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد
مردها فکر می کنند اگر از سیاست حرف نزنند مرد ِ مرد نیستند.
چراغ ها را من خاموش می کنم - زویا پیرزاد
نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن. هر کی هر چی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدم ها عقیده ات را که می پرسند، نظرت را نمی خواهند. می خواهند با عقیده ی خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدم ها بی فایده است.
چراغ ها را من خاموش می کنم - زویا پیرزاد
شکست دادن هر انسانی همان قدر تلخ است که شکست خوردن از او.
آدم اول
آدم از کسانی طلب بخشش می کند که می داند می توانند ببخشند یعنی فقط همین ، فقط ببخشند ، نه اینکه از ادم بخواهند سزاوار بشود یا منتظر بماند .
آدم اول
این طور بارم اورده بودند که بترسم . از همه چیز . از بزرگتر مبادا بهش بربخورد ، از کوچک تر مبادا دلش بشکند ، از دوست مبادا برنجد و تنهایم بگذارد ، از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم بیاید .
همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها
من و او انقدر با هم تفاوت داشتیم که شبیه هم شده بودیم .
همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها
سعی کن چیزی را دوست بداری . فرقی هم نمی کند چه چیز: خدا ، زن ، موسیقی ، حتی مشروب یا تریاک . ولی یک چیز را دوست بدار!
همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها
منظره ویرانی آدمها غم انگیزترین منظره دنیاست . ببینی کسی که مثل طاووس می رفته ، حالا مرغ نحیفی است ، پرش ریخته . ببینی کسی خود را ملکه ای می پنداشته و تو را بنده ی زرخرید ، حالا منتظر گوشه چشمی است به او بکنی
همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها
-راست است که آتش می خورند و نمی سوزند ؟ برق به خودشان وصل می کنند و آسیب نمی بینند ؟
-راست است .
- شما هم این کارها را می کنید ؟
- من نمی توانم .
-چطور؟
- آنها با اعتقاد به من این کارها را می کنند . من با اعتقاد به چه کسی بکنم؟
همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها
او می دانست که بهترین شیوه برای به دام اوردن زنان این است که هیچ شیوه ای به کار نبندد .
همنوایی شبانه ی ارکستر چوبها
MaaRyaaMi
16-11-2008, 16:25
اگر ستاره خود را دنبال كنی سرانجام فردوس برین را خواهی یافت!
كمدی الهی- دانته
زرنگ آن چنانی هم نیست . فقط بختش بلند است . گاهی وقت ها همین کافی است .
صید قزل آلا در آمریکا
MaaRyaaMi
18-11-2008, 19:03
ما زنان وقتی عاشق می شویم همه قلب و وجودمان را به مرد محبوبمان میسپاریم آنگونه همه زیبایی هاو لذات دیگر، در رابطه با او معنا می یابند. اماشما مردان وقتی عاشق میشوید تنها قسمتی از قلب و وجود خود را در اختیار زن محبوبتان می گذاردید و بقیه را برای موفقیتها و کسب قدرتها و خود خواهی خود نگه می دارید.
حرفی نیست شاید اگر ما هم مرد بودیم چنین می کردیم اما آنچه از شما می خواهیم این است که آن قسمتی از قلبتان را که به ما سپردید دیگر ملعبه هوسبازی هایتان نکنید، ما به همان سهم، هر چند کوچک، اگر زلال و اطمینان بخش باشد قانعیم.
جان شیفته (رومن رولان)
به خودت کمی اهمیت بده مرد وگرنه لا به لای زندگی از بین می روی و هیچ کس هم نمی فهمد .
زندگی و زمانه مایکل ک
آهنین نبودن بزرگترین خصلت اوست .
زندگی و زمانه مایکل ک
MaaRyaaMi
20-11-2008, 13:29
باز روزی نو در راه است و تو باید مسلح باشی با عشق، اندیشه، ایمان، شادی...
چاره ای نیست؛ عزیز من!سهم ما از میلیاردها سال حیات و حرکت ذره ای بسیار نا چیز است
این سهم را چه کسی به تو حق داده که با خستگی و پیری روح، با بلاتکلیفی، با کسالت، دو دلی به تباهی بکشی؟
یک عاشقانه ی آرام (مرحوم نادر ابراهیمی)
آدم اگر تنها باشه ديوونه مي شه
حتما بايد يه نفر باشه مهم نيست اون يه نفر كي باشه فقط يه نفر باشه
آدم تنها مريضه
موش ها و آدم ها - جان اشتاين بك
MaaRyaaMi
22-11-2008, 22:02
به نظر من ما انسانها بر روی کره زمین زندگی نمی کنیم بلکه سرزمین واقعی ما قلب کسانی است که به آنها علاقه داریم...
فراتر از بودن (کریستین بوین)
آیا ممکن است کسی چیزی را که به حد پرستش دوست داشته ناگهان از یاد ببرد و دیگر به آن علاقه ای نشان ندهد؟
پولین
واقعاً دردناک است که انسان دریابد به خیانت فرد مورد علاقه اش دچار آمده و دیگر خود نیز مورد علاقه نمی باشد! از همه مهمتر اینکه بر او بشورند و او نیز خود را با هزاران تحقیر تنهای تنها بیابد!
پولین
چه بدبختی بزرگی!! انسانی که فداکاری کند تا باری از دوش دیگری بردارد و بعد متوجه شود که اشتباه کرده و بار طرف را سنگین تر نموده است !
پولین
فقط آدم های احمق دلشان می خواهد قبل از رسیدن اجل بمیرند . این زندگی چیزهای جالبی دارد ، بگذریم که این دور و ورها خبری از این چیزها نیست .
مرگ در آند
سرنوشت وجود دارد ، هر چند مردم دعا می کنند که وجود نداشته باشد .
مرگ در آند
شاید بهتر بود همین جور می شد که شد . یعنی زیاد طول نکشید . چون اگر ازدواج می کردیم و می ماندیم پیش هم ، همان چیزهایی که زندگی همه زن و شوهرها را تلخ می کند ، برای ما هم پیش می آمد . اما حالا هر خاطره ای که ازش دارم خوب است .
مرگ در آند
توی مردهایی که دیده م فقط او آدم درست و حسابی بود . مطمئن اید که بر می گردد؟
مرگ در آند
green house
29-11-2008, 21:57
زندگی یعنی خستگی ! زندگی یعنی جنگی که هر روز تکرار می شود و در ازای لحظات شادی اش که مکث های کوتاهی بیش نیست باید بهای گزافی پرداخت .
به کودکی که هرگز زاده نشد - اوریانا فالاچی
MaaRyaaMi
30-11-2008, 13:06
آدمی به عشق زنده می ماند و نفرت هم از خانواده عشق است و من نباید نفرت از دیوی را که باعث مرگ مادرم و نزهت و دربدری من شد از خود دور کنم که این عشقی است به عدالت که از صفات خداوند رحمان است.
خانوم
MaaRyaaMi
30-11-2008, 13:07
ما فهمیدیم که آدم ها برای هر کار خود بهانه هایی دارند که خودشان را راضی کنند.
خانوم
MaaRyaaMi
30-11-2008, 20:02
تصور این که در همه آن سالها ، آنچه دیده و شنیده بودم دروغ بود ، بیش از آن آزارم میداد که فقر ، که دست خالی رها شدن در سرزمینی غریب ، که تنهایی....
خانوم
MaaRyaaMi
30-11-2008, 20:04
پیش از آن نمی دانستم که چقدر می توانم بد و سخت باشم . نمی دانستم که بعضی ها هستند که در بیرون کشیدن لایه های بد وجود آدم تا این اندازه هنرمندند. چنان که نمی دانستم بعضی از اینکه در نظر دیگران نفرت انگیز باشند چه لذتی میبرند!
خانوم
هیچ وقت از سیاست خوشم نیامده. از هیچ کدام از این ایسم ها و مرام ها و مسلک ها هم سر در نمی آورم. در عوض این حرف ها دوست دارم کتاب بخوانم. دنیا اگر قرار است بهتر شود، که من یکی شک دارم، با سیاست بازی نیست!
چراغ ها را من خاموش می کنم - زویا پیرزاد
piremard
01-12-2008, 18:49
چه تاپیک جالب این ماریو عزیز زده!
لذت بردم .
=======
از کتاب der teil und das ganze بمعنی " جز و کل " نوشته ی هایزنبرگ بسال 1969 :
فصل "بحثهایی درباره ی زبان " :
کارل فریدریش به آشپزخانه آمد و پرسید که بالاخره کی غذا حاضر می شود . گفتم که اگر بقیه را صدا کند و بشقابها و کارد و چنگاهالی آلومینیومی را بیاورد می توانیم ناهار را شروع کنیم . دور میز نشستیم و ضرب المثل قدیمی "گرسنگی بهترین آشپز هست " نجابتبخش من شد . بعد از ناهار ، کارها را تقسیم کردیم . بنا شد "نیلس بور" ظرفها را بشوید ، من اجاق را تمیز کنم و دیگران هیزم بشکنند و کلبه را جارو کنند . ناگفته پیداست که آشپزخانه ی ابتدایی ما مو بر تن هر بازرس بهداشتی راست می کرد . نیلس گفت :"ظرف شستن ما هم درست مثل زبان ماست ، آب و قاب دستمال کثیفند و با این حال می توانیم بشقابها و لیوانها را تمیز کنیم . در زبان نیز باید با مفایهم ناخالص و یک نوع منطق که دامنه اش بصورتی که بر ما معلوم نیست محدود است ، کار کنیم ؛ با این حال با استفاده از آن درکی را که از طبیعت داریم تا حدودی روشن می شود "
معجزه هیچ وقت تکرار نمی شود .
جنگ آخر زمان
به فکر ژورما افتاد . آیا او موجودی اهل فکر بود؟ یا حیوانی خانگی . گوش به فرمان ، قادر به قبول این که مجسمه آنتونی قدیس از کلیسا فرار کرده و به غاری رفته که همان جا تراشیده بودندش ، مثل بقیه زنان خدمتکار بارون جوری تربیت شده بود که مراقب جوجه ها و گوسفندها باشد ،غذای شوهرش را حاضر کند ، لباس هایش را بشوید و فقط به او راه دهد . فکر کرد " شاید حالا از آن رخوت و سستی بیرون بیاید و بی عدالتی را احساس کند ". فکر کرد " من بی عدالتی توام ". فکر کرد " شاید خدمتی در حقش کرده باشی" .
جنگ آخر زمان
(پس از اینه گال به ژورما تجاوز می کند )
همه روشنفکر ها خطرناکند . ضعیف ، احساساتی و قادر به اینکه بدترین کارهایشان را با بهترین فکرها توجیه کنند .
جنگ آخر زمان
تصور مرگ یک نفر آسان تر است تا مرگ صد نفر یا هزار نفر . مصیبت وقتی تکثیر شود انتزاعی می شود . آدم از چیزهای انتزاعی کمتر ناراحت می شود .
جنگ آخر زمان
مگه قرار نبود مطلب مورد نظر b (ضخیم به فارسی) بشه
هر انسان قسمتی از خدا است
فلسفه شرق
MaaRyaaMi
03-12-2008, 21:45
شاید بعضیها استعداد بیشتری برای زندگی کردن دارند. شاید هم بعضیها هرگز زندگی نمیکنند بلکه فقط وجود دارند...
سونات پائیزی
MaaRyaaMi
04-12-2008, 18:13
از نظر من اين يک امر کاملاً طبيعي است. او در دنياي ديگري زندگي ميکند، اما در هر لحظهاي ما ميتوانيم به هم برسيم. خط فاصلهاي در کار نيست. ديوار غيرقابل عبوري هم بين ما وجود ندارد. البته گاهي فکر ميکنم که جايي که پسرم در آن زندگي ميکند و نفس ميکشد، چگونه جايي است. در همان حال ميدانم که اين را نميشود توضيح داد. آن دنيا، دنياي احساسات آزاد شده است.
سونات پائیزی
MaaRyaaMi
08-12-2008, 22:04
تو دختري يا پسر؟ دلم مي خواد دختر باشي و يه روز چيزايي که من الان حس مي کنم حس کني ! مادرم ميگه: دختر دنيا اومدن يه بدبختي بزرگه! و من اصلا حرفشو قبول ندارم ! …….
اگه تو پسر هم بدنيا بياي هم خوشحال ميشم ! شايد حتا بيشتر از دختر بودنت! اون وقت مزه ي برده گي بعضي از تحقي را رو نمي چشي! مثلا اگه پسر باشي کسي تو تاريکي بهت تجاوز نمي کنه ! لازم نيس صورت خوشکل داشته باشي تا تو نگاه اول چشم همه رو بگيري !…
نامه به کودکي که هرگز زاده نشد!
آری گناه از خود آنها بود که فصل به فصل از بد به بدتر می رسیدند ، اما هرگز هیچ کس چنین چیزی را نمی پذیرد ، به خصوص اگر در کثافت دست و پا بزند .
آسوموار
sepid12ir
09-12-2008, 17:30
والاترین امتحان مریدی، عشق ورزیدن به هر آن چیزی است که هست.
دندان ببر
MaaRyaaMi
10-12-2008, 17:40
جنگیدن زیباتر از پیروزیه ! به سمتِ مقصد رفتن از رسیدن به اون با ارزش تره ! وقتی پرنده میشی یا به مقصد می رسی
یه خلا رو تو خودت احساس می کنی ! واسه پر کردن همین خلا باید دوباره راه بیوفتی مقصد تازه تری رو پیدا کنی!
آره دلم می خواد تو دختر باشی ! امیدم اینه که هیچ وقت حرفای مادرم رو تکرار نکنی همونطور که من هیچ وقت تکرارشون نکردم !
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
حتی کودن ها هم تلخی ناسزائی را که سزاورش نیستند و باید تاب بیاورند ، احساس می کنند .
شکست
انسان هر اندازه تیزهوش باشد آخر روزی طعمه دیگران می شود .
شکست
دیوانه کننده است آدم کاری رو بکنه که نخواسته باشه ، و بعد هم نتونه بفهمه چرا اون کار را کرده ......
شکست
آیا وقتی همه چیز به پایان می رسد ، تنها نباید به معجزه دل خوش کرد ؟
شکست
Ghorbat22
12-12-2008, 16:33
از کتاب مکتوب اثر پائولو کوئلیو
..............................
ای سالک یکی یکی قدم به قدم .راهی نیست .راه با پیمودن پدید می آید .با پیمودن است که راه را می سازی و اگر واپس بنگری هر آنچه می بینی تنها رد گام هایی است که روزی پاهایت آنها را پیموده است.
ای سالک راهی نیست.راه با پیمودن پدید می آید .
Ghorbat22
12-12-2008, 16:45
از کتاب مکتوب اثر پائولو کوئلیو
.........................
درخت هر چه پر بارتر شاخه هایش افتاده تر .خردمندترین شما فروتن ترین شماست.
اگر درخت هیچ باری نداشته باشد شاخه هایش مغرور و سرافرازند .
این عکس را چند هفته قبل از مرگ او گرفته اند و ای کاش من آن را نداشتم اما حالا که دارم نمی توانم آن را دور بیندازم و حتی نمی توانم از نگاه کردن مکرر به آن خودداری کنم .
دختر پرتقالی
آخرین چیزی که انسان محکم نگه می دارد اغلب دست کسی است .
دختر پرتقالی
از دست دادن چیزی که دوستش داریم بسیار سخت تر از نداشتن آن از ابتدای امر است .
دختر پرتقالی
زندگی بخت آزمایی عظیمی است که در آن فقط شماره های برنده را می توان دید .
دختر پرتقالی
MaaRyaaMi
15-12-2008, 18:12
دوره ی نوجوانی ام در نیوپورت بیج با درجه های "رنگ برنزه" آشنا شدم.فرق بین برنزه ی عمیق٬ برنزه ی پریده٬برنزه ی برنزی رنگ٬و برنزه ی تازه را یاد گرفتم.هیچ کس دوست ندارد با "برنزه ی کارگری"دیده شود٬همان نوعی که خط تی شرت و شلوار کوتاه روی بدن مشخص است.از آن بدتر "سوخته ی قلابی"است٬همان که توی اتاقک برنزه شدن ایجاد می شود.با کلاس تر از همه ٬برنزه ی موج سواری است٬همراه موی رنگ پریده از آفتاب.
دوره ی بچگی ام در ایران٬به حای برف و آدم های برنزه٬دور و برم پر بود از فامیل.تعجبی ندارد که زبان فارسی نسبت به انگلیسی کلمات دقیق تر و بیشتری برای نسبت های فامیلی دارد.برادران پدر"عمو" هستند.برادر مادر "دایی"است.شوهرهای خاله و عمه هم "شوهر خاله"و"شوهر عمه"هستندتوی انگلیسی همه ی این مرد ها یکسان نامیده می شوند٬همین طور بچه هایشان...
عطر سنبل،عطر کاج
MaaRyaaMi
17-12-2008, 12:20
بیشتر میوه ها اگر روی درخت به حال خود گذاشته شوند, بالاخره می رسند, به خصوص اگر کسی سرشان داد نزند.
عطر سنبل ،عطر کاج
آدم وقتی جوان است ، این امیدها را دارد . سرش پر است از دیوانگیها ، خیال می کند دارد دنیا را تغییر می دهد و بعد دنیا به راهش می رود و او را با دیگران به دم جارو می دهد . ...
شهر آفتاب
در انسان نیاز عظیم و سیری ناپذیر به یادگیری و دانستن وجود دارد که باید تنها وسیله و محرک فراگیری قرار گیرد ، بی اینکه به وعده و وعید احتیاج افتد .
شهر آفتاب
او را دوست دارد ، برای اینکه دوست دارد ، دلیل دیگری نباید وجود داشته باشد .
شهر آفتاب
برادروار زنی را دوست داشتن ، دوست داشتن نیست .
شهر آفتاب
آنگاه که انسان پیروزی را مسلم بداند ، این چنین با شکست رو به رو شدن ، توان فرساست .
شهر آفتاب
هميشه خدا همينطور است. بازي زنها با آدم؛ هميشه اول حكم تفنن را دارد. اما يككم كه ميگذرد؛ دو طرف ميبينند كه نه. خيلي هم تفنني در كار نبوده و مثل اينكه يك چيزهايي پشتش خوابيده كه نميشود ناديدهاش گرفت.
چيزي كه اول توي دل آدم، يك نقطه خيلي ريز است كه ميتواني ناديدهاش بگيري. اما همين كه يك كم بهش توجه نشان بدهي؛ آنقدر بزرگ ميشود كه همه دلت را ممكن است بگيرد
کافه پیانو
من می میرم برای اینکه کسی _ حالا هر کجا که هست _ عین خودش باشد وقتی که آنجا نیست. یعنی خودش را پشت ظواهری که دو پول سیاه نمی ارزند مخفی نکند. یا از ترس اینکه دیگران چه قضاوتی در باره اش کنند ؛ خودش را یک طوری که نیست جلوه ندهد یا آن طوری که هست ، خودش را نشان ندهد.
کافه پیانو
چیزی که من ازش متنفرم ؛ این است که کسی دلش غنج بزند برای پولی که مستحقش است ، آن وقت دائم خدا بگوید قابلی ندارد حالا بعد حساب می کنیم و از این طور دورویی های نفرت آوری که من هیچ وقت خدا تحملش را ندارم و همیشه ؛ هر وقت که با آن رو به رو می شوم حالت استفراغ بهم دست می دهد و دلم می خواهد روی صورت طرف بالا بیاورم . و درست وقتی که؛دستمالی چیی هم آن دور و بر نباشد تا خودش را با آن پاک کند.
کافه پیانو
همین که پایم را می گذارم خانه ی کسی ؛ قبل از هر کجای دیگر می روم سراغ کتابخانه ی طرف . چون که جلوی کتابخانه ی کسی ، بهتر از هر کجای دیگر می شود روحیات صاحبخانه را شناخت.
کافه پیانو
خوب نیست آدم با عروسکش جوری رفتار کند که انگار فقط یک عروسک است ، دل ندارد و نمی تواند نفرینش کند . از قضا ؛ آه شان خیلی هم دامنگیر است.
کافه پیانو
ممکنه یه چیزایی رو از دس بدی اما...ببین چی به جاش به دس می یاری .
کافه پیانو
MaaRyaaMi
18-12-2008, 20:01
چینی های لیموژ در نبودشان لذت بیشتری به ارمغان آورده بودند تا وقتی که توی گنجه بودند. البته دیگر سرویس چینی نداریم تا برای بچه هایمان به ارث بگذاریم. اما اشکال ندارد. من و فرانسوا تصمیم داریم به فرزندانمان چیز باارزش تری بدهیم. این حقیقت ساده که بهترین راه برای گذر از مسیر زندگی این است که « انسان اهدا کننده ی عمده ی مهربانی باشد.» به آنها خواهیم گفت که ممکن است کسی با کلی اشیا زیبا و قیمتی هنوز بی نوا باشد و گاهی داشتن دستور پخت کیک شکلاتی کافی است تا انسان بسیار خوشحال تر شود.
عطر سنبل،عطر کاج
هزاران مادر در انتظار پسران خود بودند . بیش از بیست سال بود که بی صبرانه منتظر بودند و این هم درست بود که ماهیت انتظار آنها خیلی تغییر نکرده بود . دیگر امروز منتظر پسران زنده خود نبودند ، اما نمی توان در انتظار مرده ها هم نبود .
ژنرال ارتش مرده
آلبانیایی ها همیشه دوست داشتند یا بکشند یا کشته شوند . وقتی برای جنگیدن دشمنی پیدا نکنند ، همدیگر را می کشند!
ژنرال ارتش مرده
خدا عالمه که مردم تو شعرهایشان چه چیزهایی می خواهند بگویند . می شود خاکشان را زیر و رو کرد ، ولی هیچ وقت نمی شود در اعماق روحشان نفوذ کرد .
ژنرال ارتش مرده
عجز و درماندگی ام به خاطر این است که بیش از حد به او فکر می کنم .
ژنرال ارتش مرده
زندگی نه به تو احتیاج داره، نه به من
تو مُردی!
منم شاید بمیرم
ولی مهم نیست
چون زندگی نمی میره!
ما اینجا کلمه ای داریم که خیلی بیشتر از کلمه ی عشق به لجن کشیده شده ... آزادی
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
کلمات خیلی شیطان هستند. فکر می کنیم فقط به آن هایی که برای ما شایسته هستند اجازه خروج از دهانمان را می دهیم، ولی ناگهان متوجه می شویم یکی از آنها، آن وسط ظاهر می شود. نمی دانیم از کجا آمده است، اصلا آن را خبر نکرده بودیم که آنجا بیاید و یک دفعه همه چیز عوض می شود، آنچه را که قبلا انکار کرده ایم، تایید می کنیم یا برعکس.
مرد تکثیر شده/ ژوزه ساراماگو
MaaRyaaMi
19-12-2008, 20:11
چقدر غمانگيز است که مردم به آسانی از تمام يک ملت به خاطر کارهای عده کمی متنفر میشوند...
عطرسنبل،عطرکاج
MaaRyaaMi
20-12-2008, 13:45
يك روز يكي از همسايهها گفت ايران را ميشناسد، چون فيلم لورنس عربستان را ديده است!...يكي ديگر از همسايهها به ما گفت گربههاي شما خيلي خوشگل هستند... اين براي ما تازگي داشت. تنها گربههايي كه در كشورمان ديده بوديم گربههاي ولگرد و گري بودند كه آشغالهاي جلو خانه مردم را ميخوردند. از آن به بعد وقتي ميگفتم ايراني هستم، اضافه ميكردم «كشور گربههاي پرشين» كه تأثير خوبي روي مردم ميگذاشت.
عطرسنبل،عطرکاج
آن دو با اندکی سرمستی در برابر شیشه هاس بزرگ یک مغازه مبل فروشی ، در میان نیمکت ها ، تخت خواب های دو نفره و قفسه ها در نوسان بودند . همه چیز در این ویترین یادآور زندگی زناشویی بود و حتما اشخاص تنها با دیدن آن اندکی دریغ می خوردند .
زمستان سخت
آیا ممکن است فرودگاه هایی به وجود بیاید که در انها خبری از جدایی نباشد ؟
زمستان سخت
هر آنچه در این جهان بزرگ است آفرینشی همراه با رنج داشته است .
زمستان سخت
سرما در این جهان ، از هر چیزی آسان تر احساس می شود .
زمستان سخت
پیرمرد گفت : دیگر نمی خواهم حرف هایتان را بشنوم . چه آدم های بدبختی هستید !
با گام های بلند دور شد ، اما پیش خود فکر کرد : چه آدم بدبختی هستم !
زمستان سخت
مردهای واقعی شعر نمی خوانند – و خدا آن روز را نیاورد که شعر هم بنویسند!
بادبادک باز
همیشه داشتن و از دست دادن به مراتب آدم را بیشتر ناراحت می کند تا این که از اول نداشته باشد .
بادبادک باز
غلبه بر تاریخ کار آسانی نیست
بادبادک باز
ناراحت شدن از یک حقیقت بهتر از تسکین یافتن با یک دروغ است .
بادبادک باز
من و حمیرا در مقابل تمام دنیا قرار گرفتیم و این را هم بهت بگویم امیر جان ، آخر سر همیشه دنیا برنده است.
بادبادک باز
بعضی از قصه ها نیازی به گفتن ندارند .
بادبادک باز
او گفت : خیلی می ترسم و من گفتم : چرا؟ و او گفت : چون از ته دل خوشحالم دکتر رسول . خوشحالی این شکلی وحشتناک است . ازش پرسیدم : چرا؟ و او گفت : وقتی دست سرنوشت بخواهد چیزی را ازت بگیرد ، می گذارد این طور خوشحال باشی.
بادبادک باز
فقط یک گناه وجود دارد و آن دزدی است .... دروغ که بگویی حق کسی را از دانستن حقیقت می دزدی.
بادبادک باز
خیلی خوب است که آدم کسی را برای حرف زدن داشته باشد .
اوریکس و کریک
جامعه بشری هرگز چیزی نمی آموزد و هر بار مرتکب همان اشتباهات ابلهانه پیشین می شود .
اوریکس و کریک
شايسته جلوه كردن آن هم بدون لباس هاي مناسب خيلي سخت است .
چهره پنهان يا گريس ديگر
مردها ذاتاً دروغ گو هستند و براي رسيدن به آن چيزي كه از تو مي خواهند حاضرند هر حرفي بزنند .
چهره پنهان يا گريس ديگر
هيچ مردي بهتر از هيچ مردي نيست ، در جزء به جزء وجودشان به هم شبيه اند و نسبت به هم امتيازي ندارند.
چهره پنهان يا گريس ديگر
آنهايي كه خودشان دچار گرفتاري بوده اند در تشخيص آن در وجود ديگران تيزبين هستند .
چهره پنهان يا گريس ديگر
از نگاه سرگشته اي كه در چشمهايش بود خوشم نمي امد ، يا از لحن سقوط صدايش و انديشيدم كه آينده آبستن مشكلاتي خواهد بود و تا بوده وضع به همين منوال بوده ، يعني زماني كه يك طرف عشق مي ورزد اما طرف ديگر نه .
چهره پنهان يا گريس ديگر
چيزي در خصوص روز تولد وجود دارد كه روح آدم را افسرده مي كند ، خصوصاً در تنهايي .
چهره پنهان يا گريس ديگر
چيزي را كه نمي تواني درمان كني ، تحمل كن .
چهره پنهان يا گريس ديگر
اگر قرار بود كه همه ما بر مبناي افكارمان محاكمه شويم ، همه مان حلق آويز مي شديم .
چهره پنهان يا گريس ديگر
به محض اينكه مردي چند سكه پول پيدا كند ، حالا بگذريم كه آنها ار چطوري يافته ، فوري فكر مي كند استحقاق آن را دارد و همين طور هم استحقاق هر چيزي كه با آن بتواند بخرد .
چهره پنهان يا گريس ديگر
مردم وقتي تصميمشان را بگيرند كه مثلا جنايتي مرتكب شده ايد ، آن وقت هر كاري هم كه بكنيد مدركي دال بر آن گرفته مي شود .
چهره پنهان يا گريس ديگر
هيچ چيز از اين مايوس كننده تر نيست كه اميدهايي به وجود بيايد و بعد باز از بين برود .
چهره پنهان يا گريس ديگر
ازدواج كردن با مردي كه عاشقش نيستيد كار خوبي نيست اما خيلي ها اين كار را مي كنند و با گذشت زمان به ان خو مي گيرند . چنانكه مي گويند ديگراني هم هستند كه از روي علاقه ازدواج مي كنند و بعد پشيمان مي شوند .
چهره پنهان يا گريس ديگر
اگر کسانی همه عشق و محبتشان را نثار بچه های اول کرده اند، دیگر نباید بچه دار شوند .
هزار خورشید تابان
همیشه چیزی هست ، چیز دیگری که بتوانند از ادم بگیرند .
هزار خورشید تابان
ازدواج را می شود عقب انداخت اما تحصیل را نه .
هزار خورشید تابان
پس از 4 سال ازدواج مریم به روشنی می دانست وقتی زنی بترسد ، چطور مدارا می کند .و مریم می ترسید .
هزار خورشید تابان
لیلا یادش آمد که یک بار از مامان شنیده بود که به بابا گفته با مردی ازدواج کرده که اعتقاد ندارد . مامان نمی فهمید . مامان نمی فهمید که اگر به ایینه نگاه کند ، تنها اعتقاد راسخ زندگی بابا را می بیند که یک راست به او زل زده است .
هزار خورشید تابان
مثل عقربه قطب نما که رو به شمال است ، انگشت اتهام مرد همیشه یک زن را پیدا می کند .
هزار خورشید تابان
دل مردها نانجیب است ، نانجیب مریم . مثل رحم مادر نیست . ازش خون نمی ریزد ، بزرگ نمی شود که برایت جا باز کند .
هزار خورشید تابان
لیلا یک حقیقت اصلی را در مورد زمان آموخته بود : زمان مثل آکاردئونی که پدر طارق گاهی آهنگ های قدیمی پشتو را با آن می نواخت ، بسته به حضور یا غیبت طارق فشرده می شد یا کش می امد.
هزار خورشید تابان
از تمام دشواری هایی که آدم باید با ان رو به رو شود ، هیچ چیز به اندازه عمل ساده انتظار کشیدن مجازات کننده نیست .
هزار خورشید تابان
لیلا انجا دراز می کشید و گوش می داد و آرزو می کرد کاش مامان توجه کندکه او ، لیلا شهید نشده و زنده است و کنار او در بستر است و امیدها و اتیه ای دارد . اما می دانست که آینده او نمی تواند با گذشته برادرهایش برابری کند .
هزار خورشید تابان
MaaRyaaMi
01-01-2009, 22:35
ما یک خانه ی معمولی داریم، با دیوار های شفاف، تا چهار ساکنان آن هیچ گاه نتوانند خود را از چشم دیگری پنهان کنند. به این ترتیب تنهایی مغلوب می شود، زیرا چنان که همه می دانند بدی در تنهایی خفته است....
میرا
MaaRyaaMi
01-01-2009, 22:38
گناهها افزون شده اند و از حساب بیرون رفته اند. حس می کنم با چشمان بسته به طرف دره ای کشیده می شوم. می دانم که خواهم افتاد اما چیزی ملنع از افتادنم نمی شود. در دشت مردم راه می روند و با لبخند به یکدیگر برخورد می کنند. تمامشان اصلاح شده اند. دسته جمعی راه می روند و بازوهای هم را گرفته اند...بیماری به من آسیب فراوانی زده است ولی نیروهایم را افزون کرده است. می خواهم ساعتها، تنها، در دشت بدوم.
میرا
بی انصافی نیست که انسان در قیافه خود دستی ندارد؟ این قیافه را به او قالب کرده بودند. آدم میتواند دوستانش را خود انتخاب کند اماٰ انتخاب خودش دست خودش نیست. حتی بشر بودنش هم دست خودش نیست.
دنیای سوفی
آنچه درباره کسی می دانیم مانع شناخت ما می شود .
رفیق اعلی
دوستت داشته ام ، دوستت دارم ، دوستت خواهم داشت . برای زاده شدن تنها جسم کافی نیست ، این کلام نیز لازم است .
رفیق اعلی
همیشه از کوچک ترین رخنه است که امور بزرگ فرا می رسد .
رفیق اعلی
او زنی زیباست چون عشق خویش را به مانند جامه ای از تن به در می کند تا با ان عریانی کودک را بپوشاند . او زنی زیباست چون هر بار که به اتاق کودک می رود ، خستگی را با گام های بلند پشت سر می گذارد . تمامی مادران از این زیبایی برخوردارند . تمامی آنها از این درستی و حقیقت و تقدس نصیب برده اند . تمامی مادران از این لطافت بهره مندند که خدا نیز بدان غبطه می خورد .
رفیق اعلی
مادر در برابر فرزند تظاهری نمی کند . او در برابر فرزند نیست ، گرداگرد آن ، درون آن ، بیرون آن ، همه جای آن است .
رفیق اعلی
مادر بودن رازی مطلق است ، سری است که با هیچ چیز در نمی آمیزد ، امر مطلقی است که با هیچ چیز نسبت ندارد ، وظیفه محالی است که با این همه انجام می پذیرد ، حتی به دست مادران بد .
رفیق اعلی
زیبایی از عشق به وجود می آید و عشق از توجه .
رفیق اعلی
ما ان چیزی را می بینیم که چشم امید بدان داریم و اندازه هر چیز را به قدر امیدی که بدان بسته ایم می بینیم .
رفیق اعلی
ما درون شهرها و حرفه ها و خانواده ها زندگی می کنیم . اما جایی که به راستی در ان زندگی می کنیم ، مکانی مادی نیست ، جایگاه راستین زندگی ما همان مکانی نیست که روزهایمان را در آن سپری می کنیم ، بلکه جایی است که در ان امید می بندیم بی آنکه بدانیم چه چیز امیدوارمان ساخته است ، جایی است که در آن اواز سر می دهیم بی انکه بدانیم چه چیز به اواز خواندنمان واداشته است .
رفیق اعلی
نباید ستیزه کرد . ابدا نباید ستیزه کرد . باید رفت . برای پسران هیچ چیز زیان بار تر از آن نیست که رو در روی پدران خویش بایستند . چرا که وقتی با کسی به مخالفت بر می خیزیم ، کمابیش همرنگ او می شویم . پسرانی که به خود جسارت می دهند و با پدرانشان به ستیزه برمی خیزند ، خود نیز در شامگاه زندگانی خویش به طرز شگفت آوری همانند آنان می شوند .
رفیق اعلی
برای مخالفت ورزیدن باید خانه ای مشترک و زبانی مشترک و علایق مشترک داشت .
رفیق اعلی
پدر حقیقی کسی است که دعای خیر می کند نه ان که نفرین می کند .
رفیق اعلی
نور حقیقت در نهاد ان نهفته است و نه در وجود کسی که آن را بر زبان می آورد .
رفیق اعلی
اگر بخواهیم انسانی را بشناسیم ، باید ببینیم زندگی او در نهان به چه کسی گرایش دارد .
رفیق اعلی
سنگ هایی که جاده های ما را فرش می کنند آسوده خاطرند . می دانند که هرگز چنین اهانتی در حقشان روا نمی داریم که آنها را در دیوارهای بلند کنار هم بفشاریم تا روز را از شب و آدمی را از برادرش جدا سازند .
رفیق اعلی
به دیگری باید آن چیزی را داد که برای خودش می خواهد ، نه آن چیزی را که برای خویشتن می خواهید . انچه او می خواهد ، نه انچه در وجود شماست .
رفیق اعلی
سخن عشق دیرینه تر از هر چیز است ، حتی از خود عشق .
رفیق اعلی
Ghorbat22
02-01-2009, 10:58
زمانی که کامم از تو بر نمی آمد
شب ها چه کند می گذشت
چنان که گویی ابدی بود.
اکنون چه خوشبخت توانم بود
اگر در سراپرده ی من باشی و شب همچنان کند بگذرد .
عاشقانه های هندی
Ghorbat22
02-01-2009, 11:05
باران خانه ی سست پی را فرو ریزد
و شهوت اندیشه ی خام را
باران خانه ی پی استوار را زیان نرساند
همچنان که شهوت اندیشه ی استوار را .
عاشقانه های هندی
Ghorbat22
02-01-2009, 11:07
خدا در آرامش ابدی است....پس روح تو هم باید یک استخر کوچک آرام و صاف شود
تا نور متین خدا بتواند از آن انعکاس یابد .
هدیه ی مخصوص برای تولدت
Ghorbat22
02-01-2009, 11:10
فقط عشق انسانیت را رشد می دهد
به این خاطر که عشق زندگی را به وجود می آورد و تنها صورتی از انرژی است که همیشه باقی می ماند .
هدیه ی مخصوص برای تولدت
MaaRyaaMi
03-01-2009, 13:49
شادی تقسیم نشده، اندوهی است بزک شده...
میرا
رنی کشیش نداشت . نه نماز جماعتی برگزار می شد و نه مراسم دیگری . مثل وحشیان زندگی می کردند . این امر در ابتدا اندکی باعث شگفتی مردم شد . ولی در واقع راستش اوضاع بدتر از پیش نبود . مردم کم کم عادت کردند . نه باران بیشتری بارید و نه باد بیشتری وزید .
زمین
Ghorbat22
04-01-2009, 12:01
سه جمله ای که اگر بخواهم به آرامش برسم باید آن ها را
از ذهنم بیرون کنم عبارتند از :
"اگر..." "اگر فقط...." " چرا من ....؟"
هدیه ی مخصوص برای تولدت
اینجا آدم ها عوض می شوند نه اوضاع .
گفتگو در کاتدرال
به یک جور چیزها اهمیت می دادیم ، از یک جور چیزها بدمان می آمد ، سر هیچ مساله ای هم توافق نداشتیم . این هم برای خودش خیلی خوب بود .
گفتگو در کاتدرال
به دوستت حسادت می کردی حسادت هم بدترین زهرهاست .
گفتگو در کاتدرال
من بدبین نیستم ، اما ما همه اش حرف می زنیم و حرف می زنیم و همانجایی که بودیم هستیم .
گفتگو در کاتدرال
توی زندگی اش بیشتر از هر چیز نگران همین بود ، این که بفهمد چرا دیگر دوستش نداشتی .
گفتگو در کاتدرال
vBulletin , Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.