مشاهده نسخه کامل
: بخشي زيبا از كتابي كه خوانده ام
صفحه ها :
1
[
2]
3
4
5
6
7
8
9
10
اکنون دیگری امیدی بر جای نمانده بود فقط باید معجزه ای رخ می داد .
تازه عروس . دیوار دبیرستان
جیرولامو می دانست که او انریکو را از بین ان دو انتخاب کرده است و آن هم درست به خاطر صفات بد انریکو . به خاطر ان مهارتی که داشت تا شخصیتی را از خود اختراع کند که بعد بلد نباشد نقش آن را بازی کند و صرفا به این درد می خورد که از واقعیت زندگی اش غافل بشود .
تازه عروس . دیوار دبیرستان
شیوه نگاه کردن به آنچه اول می آید بستگی به آن چیزی دارد که بعداً می آید
کمدیهای کیهانی
*Necromancer
10-04-2008, 14:14
کين:"رازيل! دنياي مردگان نسبت به تو نا مهربان بوده!"
رازيل:" نکوهش ظاهر من در واقع توهين به خود توست زيرا که تو مرا به اين روز در آورده اي "
کين:"فرزندم، من اختيار دارم هر آنچه بوجود آورده ام از بين ببرم."
رازيل:"لعنت به تو! به نظر مي رسد قدرت چيزي به اسم وجدان درونت باقي نگذاشته باشد."
کين: "هر آني که فشار سنگين انتخاب را درک کردي صلاحيت داري در مورد تصميم من قضاوت کني.
تحمل اين که سرنوشت دنياي اطرافت به درستي تصميم ها و اعمال من مربوط مي شود اصلا ساده نيست، حتي نمي تواني تصورش را بکني که که اگر جاي من بودي چه تصميمي مي گرفتي."
"خير و شر هيچگاه از همان ابتدا آشکار نيست .
اخلاقيات هيچگاه معيار درستي براي تصميم گيري نيستند.
بسياري از تصميم هاي به ظاهر درست تو ممکن است در دراز مدت اثر مخربي داشته باشند."
تا جاییکه ممکن بود کوشش نمود از مرگ او جلوگیری کند اما چون موفق نشد مرگ او را تحمل کرد
مادام دووال
مردي با اسب و سگش در جادهاي راه ميرفتند. هنگام عبور از كنار درخت عظيمي، صاعقهاي فرود آمد و آنها را كشت. اما مرد نفهميد كه ديگر اين دنيا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پيش رفت. گاهي مدتها طول ميكشد تا مردهها به شرايط جديد خودشان پي ببرند…!
پياده روي درازي بود، تپه بلندي بود، آفتاب تندي بود، عرق مي ريختند و به شدت تشنه بودند. در يك پيچ جاده دروازه تمام مرمري عظيمي ديدند كه به ميداني باسنگفرش طلا باز ميشد و در وسط آن چشمهاي بود كه آب زلالي از آن جاري بود. رهگذررو به مرد دروازه بان كرد و گفت: "روز بخير، اينجا كجاست كه اينقدر قشنگ است؟"
دروازهبان: "روز به خير، اينجا بهشت است."
- "چه خوب كه به بهشت رسيديم، خيلي تشنهايم."
دروازه بان به چشمه اشاره كرد و گفت: "ميتوانيد وارد شويد و هر چقدر دلتان ميخواهد بنوشيد."
- اسب و سگم هم تشنهاند.
نگهبان:"واقعأ متأسفم. ورود حيوانات به بهشت ممنوع است."
مرد خيلي نااميد شد، چون خيلي تشنه بود، اما حاضر نبود تنهايي آب بنوشد. ازنگهبان تشكر كرد و به راهش ادامه داد. پس از اينكه مدت درازي از تپه بالا رفتند،به مزرعهاي رسيدند. راه ورود به اين مزرعه، دروازهاي قديمي بود كه به يك جاده خاكي با درختاني در دو طرفش باز ميشد. مردي در زير سايه درختها دراز كشيده بود وصورتش را با كلاهي پوشانده بود، احتمالأ خوابيده بود.
مسافر گفت: "روز بخير!"
مرد با سرش جواب داد.
- ما خيلي تشنهايم. من، اسبم و سگم.
مرد به جايي اشاره كرد و گفت: ميان آن سنگها چشمهاي است. هرقدر كه ميخواهيدبنوشيد.
مرد، اسب و سگ به كنار چشمه رفتند و تشنگيشان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشكر كرد. مرد گفت: هر وقت كه دوست داشتيد، ميتوانيد برگرديد.
مسافر پرسيد: فقط ميخواهم بدانم نام اينجا چيست؟
- بهشت!
- بهشت؟!! اما نگهبان دروازه مرمري هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نيست، دوزخ است.
مسافر حيران ماند:"بايد جلوي ديگران را بگيريد تا از نام شما استفاده نكنند! اين اطلاعات غلط باعث سردرگمي زيادي ميشود!"
- كاملأ برعكس؛ در حقيقت لطف بزرگي به ما ميكنند!!! چون تمام آنهايي كه حاضرندبهترين دوستانشان را ترك كنند، همانجا ميمانند...
بخشي از كتاب "شيطان و دوشزه پريم" اثر پائولو كوئيلو
جوهره ی آفرینش مفرد است. واین جوهره ، عشق نام دارد. عشق نیرویی است که ما را به یکدیگر پیوند می دهد تا تجربه ای را که در زندگی های متعدد و در مکان های متعدد جهان پراکنده شده است ، بار دیگر متراکم کند. عشق یگانه پل میان جهان نامرئی و جهان مرئی است که همه ی آدمیان آن را می شناسند. یگانه زبان موثر بر ترجمه ی درس هایی است که کیهان هر روز به آدمیان می آموزد.
بخشی از کتاب "بریدا" اثر پائولو كوئيلو
کتاب انسان در جستجوی معنا از فرانکل
"پی بردم که چگونه بشری که دیگر همه چیزش را در این جهان از دست داده هنوز می تواند به خوشبختی و عشق بیندیشد. ولو برای لحظه ای کوتاه به معشوقش می اندیشد. بشر در شرایطی که خلا کامل را تجربه می کند و نمیتواند نیازهای درونی اش را به شکل مثبتی ابراز نماید تنها کاری که از او بر می آید اینست که در حالیکه رنجهایش را به شیوه ای راستین و شرافتمندانه تحمل میکند می تواند از راه اندیشیدن به معشوق و خاطرات عاشقانه ای که از معشوقش دارد خود را خشنود گرداند.
برای نخستین بار در زندگی ام بود که به معنای این واژه ها پی بردم:
فرشتگان در اندیشه های شکوهمند ابدی و بی پایان غرقند. "
"دریافتم که عشق عالی ترین و نهاییی ترین هدفی است که بشر در آرزوی آن است "
سرود رقصی دیگر از نیچه:
"ای زندگی به تازگی در چشمانت نگریستم و در چشمان شب گون ات تابش زر دیدم و دلم از شادی از کار بازایستاد.
دیدم که زورقی زرین بر آبهای شبگون میدرخشد٬ زرین زورقی که بر آب تاب میخورد و سر در آب میبرد و آب مینوشید و باز بر آب میدرخشید!
به پایم که شیدای رقص است نگاهی افکندی٬ نگاهی لغزان و خندان و پرسان و گدازان!
تنها دوبار زنگک هایت را با دستان کوچکت برهم کوفتی. آنگاه پایم از شیدایی برای رقص تاب خورد.
پاشنه هایم راست شدند و پنجه هایم گوش تیز کردند.مگر جای گوش های رقاص در پنجه هایش نیست؟
به سوی ات پریدم٬اما از پیش پرشم پس گریختی و زبانه های گریزان و پران مویت به سویم شعله کشید.
من از برابر تو و ماران ات پس جهیدم.آنگاه با چشمان پرخواهش نیمرخ ایستادی.
تو با نگاه های پر پیچ و تابت مرا به راه های پرپیچ و تاب می کشانی و پایم در راه های پرپیچ و تاب نیرنگ می آموزد!
از نزدیک از تو هراسانم و از دور دلداده ی تو ام.گریز-ات مرا از پی می کشاند و جویش ات برجای می نشاند. من رنج میکشم٬ اما کدام رنج است که بخاطر تو نکشیده ام؟
بخاطر تویی که سردی ات به آتش می کشاند و بیزاری ات از پی خویش می دواند و پرکشیدن ات پر میبندد و پوزخند-ات از پای درمی افکند.
کیست که از تو بیزار نیست٬از تو٬مه بانوی دربند کننده٬فرو پیچنده٬وسوسه گر٬جوینده٬یابنده!کیست که دلداده ی تو نیست؟ تو گناهکار معصوم بی شکیب و شیرخواره ی بادپای!
اکنون به کجا می کشانی ام٬ای کودک پر شور و شر؟اکنون باز از من گریزانی٬ ای شیرین شیطانک ناسپاس!"
ای "سر" تو می توانی فکر کنی
ای "قلب" تو هم ممکنست متاثر شوی
ولی ای "دست" تو باید حتما همیشه
"کار کنی"!
زنان کوچک
لوئیزا ام الکوت
*Necromancer
17-04-2008, 23:11
مهم نیست در زندگی چه اتفاقاتی برایت رخ داده باشد
مهم آنست که کدام اتفاقات را به خاطر سپرده باشی و چگونه آنها را به یاد آوری
*Necromancer
18-04-2008, 18:09
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دلاوران جوان، من فردی همانندتان بودم. شما به این مکان آمدید، جستجویی برای داوری کردن بر دوزخیان. در اعماق سرزمینهای فراموش شده ماجراجویی میکنید. عجایب را ورای تصورتان خواهید دید. اما مراقب باشید. سرزمین خود علیهتان قیام خواهد کرد. مردگان فراموش شده شجاعتتان را خواهند بلعید. در آن هنگام که تاریکی نهایی فرا میرسد همه چیز را قربانی کنید ... در پایان، چیزی که در انتظار شما است مرگ است. فقط بعد از آن است که خواهید فهمید در تمام این مدت پیرو من بودهاید.
بنابراین ای دلاوران بیایید! با تمام قدرت و شکوهتان بیایید! در این زمان بازپسین، همه باید تنها به یک شاه حقیقی خدمت کنیم.
================================================== ======================
نامردگان موطن باستانی ما کوئل ثالاس را بلعیدند. نژاد مردم من که زمانی سربلند بوده تقریبا از پا در آمدند، تعدادی از ما که نجات یافتیم اکنون به خاطر زنده نگاه داشتن یاد مردمانمان که قتل عام شدند خود را الف های خون می نامیم.
این نامعقول است! من باید به نامردگان با چماق زبان تند حمله کنم؟
از سرزمین من چیزی جز خاکستر و غم باقی نمانده است.
تنها چیزی که احساس می کنم خشم و نفرت است.
آرتاس: آیا هنوز ناراحتی که جینا را از تو دزدیدم، کیل؟
کیل: تو تمام چیزهایی که به آن ها اهمیت می دادم را از من گرفتی، آرتاس. انتقام تنها چیزی است که برایم باقی مانده.
زمانی که آب ها از آسیاب بیافتد، خواهیم دید که چه کسی هنوز ایستاده است.
هنر نبرد
اثر ریچارد ناک بر اساس نوشته هایی از جان رونالد روئل تالکین
diana_1989
19-04-2008, 07:39
آنچه را كه زندگي يك مرتبه به ما داده است، ديگر نمي دهد، ديگر نمي دهد.
ورق پاره هاي زندان - بزرگ علوي
وقتی به اندازه یک فرهنگ لغت ناسزا در دهان آدم باشد ، بی فایده است که آدم شروع به گفتن آنها بکند .
دن کامیلو و پسر ناخلف
دن کامیلو گفت : باید خدا را شکر کنی که جونت را نجات داد . تو به خاطر این خوش شانسی به اون مدیونی .
پپونه گفت : این درست ، ولی خدا جون تو رو هم نجات داد و این بدشانسی باعث می شه با خدا بی حساب بشم !
دن کامیلو و پسر ناخلف
"دنيا بر اساس پديده ای می گردد
که تنها يازده دقيقه طول می کشد..."
از کتاب "یازده دقیقه" پائولو کوئیلو
«آذر هست. شهری بر هامون نهاده آب و هوای خوش دارد. آذر هست. به اصفهان هر جایی که ده گز فرو برند آبی سرد و خوش بیرون آید. آذر هست. و بارویی بلند دارد. آذر هست. مغازههای میوه فروشی هنوز بازن»
«سیامین حکایت سیتا» ص36
کی زمانی می رسد که مردان واقعاً مرد باشند ?!!!!
زوربای یونانی
علت این همه آشفتگی کار دنیا این است که هیچ کاری به طور کامل و درست انجام نمی گیرد . همه کارها سرهم بندی انجام می شود .
زوربای یونانی
می خواهید بدانید چرا واکسی شده ام ؟ خیلی ساده است . خواستم کاری بکنم تا به مردم بفهمانم که بیش از آنکه صاحب افکار زیبا باشند ، صاحب پا هستند ! بسیاری از این آدمها در این آسمانخراش این را از یاد برده اند . اگر مثل من روزی صد تا کفش واکس بزنند ، شایدذ به یاد بیاورند که پای آدمی روی زمین است و نه در ابرها
مردی با کبوتر
....داشتم زیادی خودمونی می شم. خودمم فهمیدم ولی این یکی از بدیهای لیوس بود. وقتی تو ((ووتن))بودیم همه جور سوال خصوصی از آدم می پرسید ولی وقتی همون سوالها را از خودش می پرسیدی عصبانی می شد. یکی از آشکالهای این آدمهای روشنفکر و باهوش اینه که درباره چیزی حرف نمی زنن مگه این که مهار کار دست خودشون باشه . همیشه وقتی خودشون خفه شدن تو هم خفه شی و وقتی خودشون می رن تو اتاقشون تو هم بری.....
ناتور دشت - جی دی سالینجر
مقدمه مترجم
...
صد سال تنهايي، اگر براي صد سال و به تنهايي، جايزه نوبل ادبي را به خود اختصاص دهد، باز هم جامعه بشري به آن مديون است.
...
كيومرث پارساي
"عزیز دلم من ارزش تو رو ندارم . روزی مرا خواهی بخشید . تا اخر عمر دوستت خواهم داشت . زینیای تو که دوستت دارد . " . تونی که خود چنین نامه ای را دریافت کرده بود می داند این ادعاها چه قدر ارزش دارند : در واقع بی ارزشند .
عروس فریبکار
زینیاهای این دنیا سوارکارند و جیب مردان را خالی می کنند و در خدمت هوس های آنها هستند . امیال آنها را هوس های مردانه هدایت می کنند . اگر شما را بالا ببرند یا وادارتان کنند زانو بزنید همه به خاطر هوس های مردانه است . همه اینها بستگی به این دارد که چه قدر ضعیف باشید که کاری از دستتان برنیاید . حتی تظاهر کردن به اینکه در خدمت امیال مردانه نیستید نوعی هوس مردانه است .
عروس فریبکار
نابغه ها قدرت بی انتهایی برای ایجاد رنج دارند .
عروس فریبکار
افریقا بیشتر اندام بود تا رخسار . خشونت احساس ها بود ، خشونت ذائقه ها ، خشونت فصول.
آفریقایی
در همین افریقایی که سعادت تقسیم حوادث زندگی با همسرش را در آن شناخته بود ، همین سرزمین ، زندگی خانوادگی و عشق هایش را از او دزدیده بود .
آفریقایی
تو در تنهايي چنان مي زيستي كه گفتي در دريايي و دريا تو را مي كشد
دريغا ، مي خواهي به كرانه برآيي؟
دريغا مي خواهي باز خود بار تن را بكشي
چنين گفت زرتشت
نيچه
پس بركت ده مرا اي چشم آسوده
كه نيك بختي بس بزرگ را بي رشك تواني نگريست
چنين گفت زرتشت
نيچه
ما زن ها شما مردها را به آن صورت و به آن سرعتی که شما فراموش می کنید به دست فراموشی نمی سپاریم ، شاید این سرنوشت ما و شاید هم برتری ما بر شما باشد .
وسوسه
تنها امتیازی را که برای همجنسان خود قائل هستم این است که آنها حتی زمانی که امیدی ندارند همچنان به عشق خود پایبند می مانند . حال آنکه مردان پس از انکه معشوق خود را از دست دادند و امید آنان از دست رفت نسبت به احساساتی که به معشوق خود داشته اند پای بند نمی مانند .
وسوسه
تنها امتیازی را که برای همجنسان خود قائل هستم این است که آنها حتی زمانی که امیدی ندارند همچنان به عشق خود پایبند می مانند . حال آنکه مردان پس از انکه معشوق خود را از دست دادند و امید آنان از دست رفت نسبت به احساساتی که به معشوق خود داشته اند پای بند نمی مانند .
وسوسه
هميشه اينطور نيست...
و بنظرم اكثر اوقات عكسش صادق هست....
يه مطلب علمي هم خوندم كه حرف منو تاييد ميكرد
(اميدوارم پستم اسپم و نامرتبط به تاپيك نباشه كه در اينصورت عذرخواهي ميكنم)
هميشه اينطور نيست...
و بنظرم اكثر اوقات عكسش صادق هست....
يه مطلب علمي هم خوندم كه حرف منو تاييد ميكرد
(اميدوارم پستم اسپم و نامرتبط به تاپيك نباشه كه در اينصورت عذرخواهي ميكنم)
نمی دونم شاید من نمونه های عکسش را زیاد دیدم اما به نظر من دخترا وقتی کسی را دوست دارن تا اخر عمرشون اونها فراموش نمی کنن و در عین نا امیدی بازم منتظرن برگرده
اما پسرا ته تهش یک هفته ناراحتن . زود همه قول و قرارها و احساسها یادشون می ره انگار نه انگار یک زمانی عاشق طرف بودن
نمی دونم امیدوارم همه قدر همدگیر رو بدونن :11:
بنا نیست که ما به کودکان آموزش راستگویی بدهیم، بلکه باید کاری نکنیم که انها صداقت خود را از دست بدهند.
- نیمه پهان آموزش رسمی-
باسوادی:
در قرن جدید یعنی "سیاهی تراکم دانش" برروی "سفیدی تحول بینش" که خطر آن از بیسوادی گذشته بیشتر است!
سندرم دانش آموز مودب:
عنوان یک بیماری پنهان سالم نما و خوش خیم روانی که با نقاب زیبا و دلنشین همراه است. علائم عمده و نشانگان نهفته این اختلال عبارت است از: پایین بودن اعتماد به نفس، هم نوایی خودباخته با دیگران؛ سازش پذیری پاک باخته با همگان و نداشتن شهامت و قدرت انتخاب خود یافته در امور مربوط به زندگی خود.
دارندگان این نشانه ها در نزد اولیا و مربیان و ارزش گذاران مدرسه ای از محبوبیت و مقبولیت بسیار بالایی بر خوردارند.
- نیمه پهان آموزش رسمی-
آن روز بعد از ظهر که چنین و چنان شد .... هم بهترین روز زندگیم بود و هم بدترین
خاطرات یک گیشا
( منم نسبت به یکی از روزای عمرم دقیقا همین حس را دارم )
کسب افتخار همیشه بهایی برای پرداخت نیز دارد
خاطرات یک گیشا
خوبی یک رویاست. نظریه ای که تلاش ضعیفان همواره آن را دنبال و پس از مدتی رها می کند. حدی که احدی به آن نائل نشده است، حکومت آن غیر ممکن است. تنها بدی است که می تواند تا بی نهایت پیش روی کند و مطلق العنان حکمرانی نماید. برای استقرار حکومتی آشکار و هویدا می بایستی از آن مدد جست...
کتاب "تبعید و سلطنت" اثر آلبر کامو
هر کس که از من بی خدا ترست بگو تا از آموزه هایش لذت ببرم...
کتاب "چنین گفت ذرتشت" اثر "فریدریش نیچه"
او به دليل توبه و پشيمانى، اهل بهشت است و تو به دليل غرور و خودبينى، اهل دوزخ.
«امام محمد غزالى - كيمياى سعادت»
گفتند: "ان مرد ماهي گير است ان مرد از دريا ماهي مي گيرد."
گفتند: "ان مرد كشاورز است ان مرد در زمين دانه مي كارد."
جوانمرد گفت : "چه نيكو كه ان مرد كشاورز است و در زمين دانه مي كارد،
اما نيكوتر مردي است كه از خشكي ماهي مي گيرد و دانه اش را در دريا مي كارد؛
و نيكوتر از اين هر دو كسي است كه مي تواند از اب اتش بگيرد و از زمين اسمان برداشت كند
ممكن را به ممكن رساندن كار مردان است،
اما كار جوانمردان ان است كه ناممكن را ممكن كنند.
هزاران معجزه ميان اسمان و زمين معلق است،
دستي بايد تا معجزه ها را تحويل بگيرد
و ان دست جوانمرد است..."
"قسمتی از چهل روایت عرفان نظر اهاری درباره ابوالحسن خرقانی شیخ ِ جوانمرد"
"ارزش نهادن بیش از اندازه بر دقیقهها، یعنی شتاب، در مقام مهمترین عامل در شیوه زندگیمان، بی گمان خطرناکترین دشمن شادمانی است. ما مطالب مربوط به آرمانها و سفرنامههای احساس برانگیز دوران گذشته را با لبخندی آرزومندانه میخوانیم و میاندیشیم اجداد ما برای چه کارهایی که وقت نداشتهاند!"
برگرفته از کتاب "شادمانیهای کوچک، هرمان هسه"
به گمانم تا حدی کنجکاوی که بدانی چه کسی هستم ، اما یکی از آنهایی ام که نام ثابتی ندارد . فقط هر جور که به ذهنت رسید صدایم کن .
در قند هندوانه
آن شب فکر می کردم که دیگر هیچ نیرویی برای دوباره عاشق شدن ندارم و هرگز لب به خنده نخواهم گشود و دنبال هیچ سودایی نخواهم رفت اما هرگز خیلی زیاد است . این را در زندگی طولانی ام بارها آموخته ام .
خانه ارواح
آن شب فکر می کردم که دیگر هیچ نیرویی برای دوباره عاشق شدن ندارم و هرگز لب به خنده نخواهم گشود و دنبال هیچ سودایی نخواهم رفت اما هرگز خیلی زیاد است . این را در زندگی طولانی ام بارها آموخته ام .
خانه ارواح
بارها.....
در سرتاسر زندگیم حتی در اوج بحران روح جوانم، کتاب را ازمعشوق و بحث را از زمزمه و نثر را از شعر و فلسفه را از احساس و حماسه را از غزل و عظمت را ازسعادت و رنج را از لذت و عصیان را از آرامش و آسودگی و تلخی را از شیرینی و ویرژیل را از بئاتریس و ابوذر را از تائیس و سقراط را از کلئوپاترا و هم فکر را از هم دل و زدن را از نواختن و اندوه را از نشاط و اخم را از لبخند و در یک کلمه شناختن را از ستودن و فهمیدن را از پرستیدن و خوب بودن را از زیبا بودن و تحلیل را از تجلیل و مجهول نبودن را از معشوق شدن و معرفت را از عبادت و زشتی که مرا بشناسد از زیبایی که مراد دیوانه وار دوست بدارد، و روشنایی احساس را ازاشتغال احساس و لطافت یک روح راز حرارت یک روح و ایمان را از محبت و ارادت را از انس و حرف زدن را از بوسیدن و نصیحت را از تصنیف! و خیلی چیزها را ازخیلی چیزها ارجمندتر و برتر و راضی کننده تر می یافته ام ومی یابم.
بر گرفته از کتاب گفتگوهای تنهایی - دکتر علی شریعتی
"واز علائم مومن آرامش و اندوه است"! اندوه؟ نه، آرامش؟ نه، اندوه و آرامش. روحی که در درد پخته شود آرام می گیرد. احساسی که درهیچ گوشه ای از هستن آرام نمی تواند یافت آرام می گیرد کسی که می داند کسی از راه نخواهد رسید به یقین می رسد. غم هنگامی بی آرامت می کند که دلواپس شادی هم باشی، آرامش غمگین! سکوت بر سر فریاد. سکونت گرفتن در طوفان!
بر گرفته از کتاب هبوط در کویر - دکترعلی شریعتی
روشن فکر در یک کلمه، کسی است که نسبت به "وضع انسانی" خودش در زمان و مکان تاریخی و اجتماعی ای که در آن است خود آگاهی دارد و این "خود آگاهی "جبراً و ضرورتاً به او احساس یک مسؤولیت بخشیده است.
برگرفته از کتاب "چه باید کرد؟" - دکتر علی شریعتی
راستی چرا عشق ها راست اند و معشوق ها دروغ؟
وانگهی عشق مگر نه بی تابی ِ شورانگیز ِ دل هاست، در جستجوی گُم کرده ی خویش؟
برگرفته از کتاب "هبوط در کویر" - دکتر علی شریعتی
majid-ar
19-05-2008, 00:13
و روزی
زمانی که قدم می زنیم ، شناوریم
...
جلو خنده مان را نخواهیم گرفت
...
و از چشمانمان نور می بارد
....
رسوخ جهان در هم ، آغاز شده است
متافیزیک از نگاه فیزیک
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
"واز علائم مومن آرامش و اندوه است"! اندوه؟ نه، آرامش؟ نه، اندوه و آرامش. روحی که در درد پخته شود آرام می گیرد. احساسی که درهیچ گوشه ای از هستن آرام نمی تواند یافت آرام می گیرد کسی که می داند کسی از راه نخواهد رسید به یقین می رسد. غم هنگامی بی آرامت می کند که دلواپس شادی هم باشی، آرامش غمگین! سکوت بر سر فریاد. سکونت گرفتن در طوفان!
بر گرفته از کتاب هبوط در کویر - دکترعلی شریعتی
اين كجاي كتابه كه من نخوندم؟
فوق العاده بود!
اگر آدم گذاشت اهلیش کنند بهفمی نفهمی خودش را به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشد.
شازده کوچولو
-------------------------
ببخشید اگه تکراری بود ولی به نظر من این کتاب ارزش چند بار خوندن رو داره .
اين كجاي كتابه كه من نخوندم؟
فوق العاده بود!
سلام دوست گرامی
پس لازم شد که این کتاب را یک بار دیگر بخوانید...
مطلب نوشته شده از صفحه ی 120 هبوط در کویر می باشد...
در ضمن جمله داخل گیومه از امام علی(ع) است...
از توجه شما سپاسگزارم
برقرار باشید
برایم تنها چیز پرمعنی دوست داشتن توست .
و حتی یک کلمه هم نگفت
من آزارت می دهم ؟ اخ که تو مرا نمی فهمی ، حتی در خواب هم نمی خواهم آزارت بدهم .
و حتی یک کلمه هم نگفت
او را به دقت نگاه کردم ، کسی را که بیش از هر انسان دیگری در دنیا به او وابسته هستم : نه فقط به این دلیل که ده سال طولانی بدون انقطاع با او خوابیده ام ، غذا خورده ام و حرف زده ام ، بل به دیلل دیگری که بیشتر از خوابیدن آدمها با یکدیگر اهمیت دارد : لحظاتی بوده است که با هم دعوا کرده ایم .
و حتی یک کلمه هم نگفت
نمی خواهم بمیرم ، نمی خواهم بمیرم ، ولی این وحشتناک است که خواهم مرد ........ به زودی .
قطار به موقع رسید
به زودی . به زودی . به زودی . به زودی . این به زودی کی خواهد بود ؟ چه کلمه هراس انگیزی است این به زودی . به زودی ممکن است یک ثانیه دیگر باشد . به زودی می تواند یک سال طول بکشد . به زودی کلمه ای است هراس انگیز . این به زودی آینده را در هم می فشارد ، آن را کوچک می کند و دیگر هیچ چیز مطمئنی در کار نخواهد بود . هر چه هست دودلی و تزلزل مطلق خواهد بود . به زودی هیچ نیست و به زودی چه بسا چیزهایی است . به زودی همه چیز است . به زودی مرگ است ........
قطار به موقع رسید
آخ هیچ دلم نمی خواهد زن باشم ، هی منتظر باش ..... منتظر باش ...... منتظر باش.
قطار به موقع رسید
کسی را که دوست داری باید بیش از همه عذاب دهی .
قطار به موقع رسید
◄زخم ها خوب می شن و جاشون کم کم از بین می ره ولی یه زنگ تلفن واسه برگردوندن تموم دردا بسه!
◄ما اینجا کلمه ای داریم که خیلی بیشتر از کلمه ی عشق به لجن کشیده شده ... آزادی
◄دنیا عوض می شه ولی همه چیز مثه سابق باقی می مونه!
◄شجاعت خواهر ِ خوشبینیه... من خوشبین نبودم چون شجاع نبودم
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
اوریانا فالاچی
زندگی نه به تو احتیاج داره، نه به من
تو مُردی!
منم شاید بمیرم
ولی مهم نیست
چون زندگی نمی میره!
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
اوریانا فالاچی
عشق در قالب دل ها، در شکل ها و رنگ های تقریبا مشابهی متجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است. اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش دارد و از روح ها، بر خلاف غریزه ها، هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه ی خویش دارد، می توان گفت که به شماره ی هر روحی دوست داشتنی هست...
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر میگذارد. اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند و بر آشیانه ی بلندش روز و روزگار را دستی نیست.....
عشق جوششی یک جانبه است. به معشوق نمی اندیشد که کیست؟
یک "خود جوشی ذاتی" است، و از این رو همیشه اشتباه می کند و در انتخاب به سختی می لغزد و یا چون همواره یک جانبه می ماند و گاه ، میان دو بیگانه ی نا همانند، عشقی جرقه می زند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی بینند، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن ، چهره ی یکدیگر را می توانند دید و در اینجا است که گاه، پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که در چهره ی هم می نگرند، احساس می کنند که هم را نمی شناسند و بیگانگی و نا آشنایی پس از عشق _که درد کوچکی نیست_ فراوان است.
عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و قیمتی، بی انتها و مطلق.
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن.
عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد.
عشق خشن است و شدید و در عین حال نا پایدار و نا مطمعن و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار اطمینان.
عشق نیرویی است در عاشق که او را به معشوق می کشاند، و دوست داشتن جاذبه ای است در دوست که دوست را به دوست می برد.
عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.
عشق گاه جا به جا می شود و گاه سرد می شود و گاه می سوزاند اما دوست داشتن از جای خویش، از کنار دوست خویش، بر نمی خزد،سرد نمی شود که داغ نیست نمی سوزاند که سوزاننده نیست.
عشق اگر پای عاشق در میان نباشد نیست. عشق به سرعت به کینه و انتقام بدل می شود و آن هنگامی است که عاشق خود را در میانه نمی بیند
برگرفته از کتاب کویر - دکتر علی شریعتی
هر کس به تو گفت تو کشور ما عدالت برقراره! تو بهش بگو دروغ گو! و ازش بخواه بهت ثابت کنه تو کشورش یه سری غذا مخصوص مایه دارا و یه سری غذا مخصوص بی پولا نیست!
زمستون فقط فصل پولداراست! اگه پولدار باشی سرما برات یه شوخیه که می تونی با پالتو پوست کلکشو بکنی و گرم بشی و تازه بعدش بری اسکی!
اگه بدبخت باشی سرما برات یه بلای آسمونیه! اون وقت یاد می گیری چه جوری از منظره های پوشیده از برف متنفر باشی!
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
اوریانا فالاچی
هیچ وقت نفهمیدم چه طور این جوری می خنده
ولی فکر می کنم دلیلش گریه کردنای زیاده!
فقط کسایی که زیاد گریه می کنن
می تونن قدر قشنگیای طندگی رو خوب بدونن!
گریه کردن آسونه و خندیدن سخت!
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
اوریانا فالاچی
عشق مرده می تواند درمان شود ولی عشق سیراب نشده به وسوسه بدل می گردد .
شهرزاد دختری از مصر
در عشق فراموشی وجود ندارد .
شهرزاد دختری از مصر
وقتی که خداوند در می یابد که خوشبختی بسیاری نصیب انسان کرده است ، از کرده خود پشیمان می شود و از آن پس به جز بدبختی بر سرش نازل نمی کند .
شهرزاد دختری از مصر
انسان همیشه تحت تاثیر گذشته عشق کسی است که دوستش دارد .
شهرزاد دختری از مصر
هیچ کس بدون تحمل درد و رنج ناشی از عشق ، لیاقت عاشق شدن را ندارد . تو نمی خواهی عاشق بشوی چون کسی رفتار اشتباهی با تو داشته است . نمی خواهی عاشق بوشی چون این تصمیم را گرفته ای . عشق را تنها از طریق تمرین و تفکر دقیق می توان درک کرد و به دست اورد و کسی حق اظهار نظر درباره آن را دارد که بتواند این احساس را به خوبی درک کند و روش پذیرفتن ان را بداند .
بهشت
هر کس تصور کند عشق آسان است ، حماقت خود را به اثبات می رساند .
بهشت
در آغاز هیچ نبود، کلمه بود، و آن کلمه خدا بود
و کلمه بی زبانی که بخواندش و بی اندیشه ای که بدانتش چگونه می تواند بود؟
و خدا یکی بود و جز خدا کسی نبود
و با نبودن چگونه می توان بودن؟
و خدا بود، وبا او عدم
و عدم گوش نداشت
حرف هایی است برای گفتن
که اگر گوشی نبود نمی گوییم
وحرف هایی است برای نگفتن
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند
حرف هایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند
و سرمایه ی ماورایی هر کسی به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد
که همچون زبانه های بیقرار آتشند.
و کلمات هر یک انفجاری را به بند کشیده اند
کلمه هایی که پاره های بودن آدمی اند
ابنان همواره در جست و جوی مخاطب خویشند
اگر یافتند، یافته می شوند
و ...
در صمیم وجدان او آرام می گیرند
و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند
و اگر او را گم کردند، روح را از درون به آتش می کشند
و دمادم حریق های دهشناک عذاب بر میافروزند.
و خدا برای نگفتن، حرف های بسیار داشت
که در بیکرانگی دلش موج میزد وبیقرارش می کرد
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد
هرکسی گمشده ای دارد، و خدا گمشده ای داشت
هر کسی دو تاست و خدا یکی بود
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند، هست
هر کسی نه بدانگونه که هست احساسش می کنند
بدان گونه که احساسش می کنند هست
انسان یک لفظ است
که بر زبان آشنا می گذرد.
و بودن خویش را از زبان دوست می شنود
و ...
(ص ۱ و ۲ سرود آفرینش) کویر
دکتر علی شریعتی
"اشكم زود سرازیر می شد. هر احساسی كه ربطی به مهربانی و
محبت داشت باعث ایجاد بغض در گلویم می شد و همیشه هم
نمی توانستم آن را كنترل كنم."
خاطره ی دلبرکان غمگین من - مارکز
او بعد از مثل یک راهب زندگی کرد ، مثل یک راهب ، و خداوند خیلی خوب می داند که او راهب نبود !
سیمای زنی در میان جمع
( اینا برای بیان وفاداری یک مرد به زنش گفته )
دارای یک صفت لعنتی بودم که مدت ها طول کشید تا از شرش خلاص شوم : وفاداری . واقعیت این است که دارا بودن این صفت یک نفرین ابدیست ، صفتی که اصلا در خور ستایش نیست بلکه مستوجب ترحم است ......
سیمای زنی در میان جمع
من نسبت به قهوه ای که تو می خوری ، کره ای که تو روی نانت می مالی حسادت می ورزم . من نسبت به مسواکی که تو به دندانهایت می زنی ، تخت خوابی که تو در ان می خوابی حسادت می ورزم .
سیمای زنی در میان جمع
حق شناسی و عدالت در این دنیای کثافت وجود ندارد و متاسفانه چیز دیگری هم نداریم که جای این دنیا بگذاریم .
سیمای زنی در میان جمع
آدم مانند گیاه است و افتخارات و موفقیت های مادی او مثل گل هایی می باشند که از گیاه میرویند ،گیاه و گل خشک می شوند و از بین می روند
ولی اعمال نیک انسان توشه ایست که برای او باقی می مانند و سبب می شود که همواره دیگران وی را به نیکی یاد کنند.
-----------------------------------
شاهزاده خانم محکوم
همیشه همینطور بوده
هیچ وقت آرزوهای آدم صورت حقیقت به خودش نمی گیرد .
زندگی در این قسمت تعهدی با ما ندارد ، این خودمانیم که از سعادتهای این دنیا باید سهم خودمان را آنقدر که می توانیم برداریم .
بر باد رفته / اثر مارگارت میچل
اسکارلت ، من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ظرفی را با حوصله ی زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته همان است که اول داشته ام .
آنچه که شکست شکسته و من ترجیح می دهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود حفظ کنم تااینکه آن تکه ها را به هم بچسبانم و تا وقتی زنده ام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم.....
بر باد رفته / اثر مارگارت میچل
تنها چیز به درد بخور توی ازدواج بیوه شدن است .
دخترِ بخت
عشق چنان کورش کرده بود که نمی توانست ببیند طرف مقابلش با همان شدت دوستش ندارد .
دخترِ بخت
اگه کسی ندونه داره جایی رو ترک می کنه احساسش از خداحافظی هم بد تره
ناتور دشت
مردم همیشه برای چیزها و آدم های عوضی دست می زنن
ناتور دشت
همه ی دخترها وقتی احساساتی می شن بی عقل هم می شن
ناتور دشت
پس از لحظه ای سکوت زیر لب زمزمه کرد که من آدم عجیبی هستم و بدون شک مرا دوست دارد اما شاید روزی به همین دلیل از من متنفر شود
بیگانه
فراموش کردن موجوداتی که دوستشان داریم مانند مردن برای دومین بار است .
دختر نیل
محبت هر قدر عمیق باشد نمی تواند کمبود عشق را جبران کند .
دختر نیل
لحظه هایی وجود دارد که اگر انسان از حرف کسی اطاعت کند زندگی را می بازد .
دختر نیل
پس از لحظه ای سکوت زیر لب زمزمه کرد که من آدم عجیبی هستم و بدون شک مرا دوست دارد اما شاید روزی به همین دلیل از من متنفر شود
بیگانه
جمله خیلی جالبی بود اما کجا این جمله رو می گفت ...من هر چی فکر کردم یادم نیومد؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آنگاه کلاه طلایی بر سر بگذار ،اگر بر می انگیزدش ؛ اگر توان جستنت هست،به خاطرش نیز به جست و خیز در آی ، تا بدانجا که فریاد بر آورد " عاشق ، ای عاشق بالاجهنده ی کلاه طلایی مرا تو باید."
گتسبی بزرگ از اسکات فیتس جرالد
چه سخت و غم انگیز است سرنوشت کسی که طبیعت نمی تواند سرش کلاه بگذارد . چه تلخ است میوه درخت بینایی.
هبوط در کویر ، دکتر شریعتی
خودخواهی های بزرگ با " آوازه " و " عشق " سیراب می شوند اما دردمندی ها و اضطراب های بزرگ در انبوه نام و ننگ ، در گرمای مهر و عشق همچنان بی نصیب می مانند . اندیشه ای که جهان را به رنگ و طرحی دیگر می فهمد " خود " را چشمه نهر های غیبی و صحرای وزش های غریب می یابد ، تنها و تنها در جست و جوی " آشنا " است.
هبوط در کویر ، دکتر شریعتی
جمله خیلی جالبی بود اما کجا این جمله رو می گفت ...من هر چی فکر کردم یادم نیومد؟ [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اين رو دختره بهش مي گه . همون موقع كه ازش خواستگاري مي كنه و مي گه باشه
گفتید تنها حدسی که می زنید این است که من نمی توانم لیاقت و شایستگی خود را اثبات کنم ...یعنی در حالی که همه چیز و همه کس شایسته و لایق است فقط من هستم که نمی توانم لایق باشم؟ آیا فکر نمی کنید ممکن است من هم از این شایستگی چیزی داشته باشم؟
قمار باز ،داستایوفسکی.
کاترین و هثکلیف ، دو موجودی که به حکم تقدیر محکوم بدان هستند برای هرکس که بیش از اندازه به آنها نزدیک شود رنج و آزار به نصیب آورند.
مقدمه بلندیهای بادگیر
بهترین روزگار و بدترین ایام بود ، دوران عقل و زمان جهل بود
روزگار اعتقاد و عصر بی باوری بود ، موسم نور و ایام ظلمت بود
بهار امید بود و زمستان ناامیدی ، همه چیز در پیش روی گسترده بود و چیزی در پیش روی نبود
همه به سوی بهشت می شتافتیم و همه درجهت عکس ره می سپردیم .
----------------------------------------
این جملات رو چارلز دیکنز در وصف حال زمان 1775 میلادی بیان کرده ولی به نظرم زمان الان هم همینطوره
داستان دو شهر / چارلز دیکنز
بهترین روزگار و بدترین ایام بود ، دوران عقل و زمان جهل بود
روزگار اعتقاد و عصر بی باوری بود ، موسم نور و ایام ظلمت بود
بهار امید بود و زمستان ناامیدی ، همه چیز در پیش روی گسترده بود و چیزی در پیش روی نبود
همه به سوی بهشت می شتافتیم و همه درجهت عکس ره می سپردیم .
----------------------------------------
این جملات رو چارلز دیکنز در وصف حال زمان 1775 میلادی بیان کرده ولی به نظرم زمان الان هم همینطوره
داستان دو شهر / چارلز دیکنز
سلام
اگه امكانش هست تو قسمت بهترين كتابي كه خوندين كتاب را هم معرفي كنيد
ممنون مي شم
از کتاب زندگی جنگ و دیگر هیچ.
وقتی بمیرم به بهشت می روم چون این دنیا در جهنم زندگی کردم....
می دانی چرا هرگز نتوانستم تو رو ببخشم ؟ برای اینکه واقعا هیچ وقت ابراز تاسف نکردی .
جشن بز نر
اگر نامه نمی نوشتم . اغلب به یادتان بودم . خصوصا به یاد تو ))
این دورغ بود . تو فقدان کسی را حس نکردی و حتی فقدان دختر عمه و هم کلاسی لوسیندا ، دختر قابل اعتماد و دوست دوران کودکی را . می خواستی او را هم مانند مانولیتا ، عمه اده لینا و پدرت ، این شهر و کشور فراموش کنی .
جشن بز نر
اورانیا تو هیچ وقت به اینده ات فکر نکردی ، چنان در پیچ و خم گذشته ها گیر کرده بودی که به فکرت نمی رسید به چیزی که پیش رو داری بیندیشی.
جشن بز نر
به نویسنده های جوون چه توصیه ای داری؟
- خوب بنوشن، تنها نخوابن، و سیگار زیاد بکشن.
- توصیه ات به نویسنده های کارکشته چیه؟
- اون ها اگه هنوز زنده ان ، به توصیه ی من احتیاج ندارن.
- میلی که تورو وادار به شعر گفتن می کنه چیه؟
- همون میلی که تو رو وادار به توالت رفتن می کنه.
- عقیده ات درباره ریگان و بی کاری چیه؟
- من به ریگان وبی کاری فکر نمی کنم. این چیزها حوصله ام رو سر می بره. چیزهایی مثل سفرهای فضایی و بازی کریکت.
- پس به چی فکر می کنی؟
- به زن های مدرن.
- زن های مدرن؟
- اون ها نمی دونن چطوری لباس بپوشن. کفش هاشون وحشتناکه.
موسیقی آب گرم – چارلز بوکوفسکی
...از اتفاق روزگار ، تراوت کتابی درباره درخت پول نوشته بود . به جای برگ اسکناس بیست دلاری داشت .گلهای درخت ، سهام دولتی بود . میوه های آن الماس بود . درخت پول ، انسانها را به خود جلب می کرد و این انسانها اطراف ریشه های آن همدیگر را به قتل می رسانیدند و به کود مناسبی برای درخت تبدیل می شدند .
بله ، رسم روزگار چنین است ....
سلاخ خانه شماره پنج - کورت ونه گات جونیور
اگه آ دم خیال نداره راهبه ای چیزی بشه پس باید بخنده
دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم
شاعر ها خیلی تو نخ هوا هستن . اونها همه احساساتشونو تو چیزهایی به کار می گیرن که احساسات ندارن
دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم
اونها دلیل هاشونو برای دوست داشتم ما به اندازه خود ما دوست دارن و بیشتر وقت ها حتی بیشتر از خود ما. این کار درستی نیست .
دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم
diana_1989
03-07-2008, 21:12
آنچه بد است ؛وضع فرهنگي اين آب و خاك است ؛ اميدي به بهبود نيست ، ابتذال و پيش پا افتادگي روز افزون است ، روشنفكران بيمارند و هنرمندان كاسبي پيشه كرده اند ؛من اگر نبودم نميامدم
سهراب سپهري _ نامه هاي دوستان
diana_1989
03-07-2008, 21:13
نميخواستم كسي مرا بپايد ؛عبادت را هميشه درخلوت خواسته ام ،هيچ وقت در نگاه ديگران نماز نخوانده ام !!
سهراب سپهري _ اطاق آبي
winter+girl
04-07-2008, 20:30
از آنجایی که خداوند جدایی ناپذیر و تقسیم نشدنی است ، نیک بختی ام نیز این چنین خواهد بووود . من با سعادت جدایی ناپذیرم یگانه ام...
4 اثر اسکاول شین
چیزی اون قدر آسمونی و خدایی که هیچ کس تو بهشت هم نمی تونست اونو خلق کنه ، توجهی که یک بچه به یک آدم بزرگ می کنه .
استخوان های دوست داشتنی
هیچ موقعیتی وجود ندارد که انسان بتواند با سرعت تمام خود را با آن هماهنگ کند مگر یک موقعیت جنگی .
استخوان های دوست داشتنی
ارزوهایش به عظمت صدای یک ارکستر سمفونی است.انچه اهمیت دارد این است:می خواهم،می خواهم،وخواهم شد.
موفق باشی،پسر کوچک.
کوبه ی دررامحکم وطولانی بکوب.نیا صدایت را خواهد شنید.
هرجا خواسته ای باشد،راهی هم هست!
-----------------------------------------------
پیام های زندگی....جورج بلک وجرمی بست
majid-ar
09-07-2008, 22:26
چه لزومی دارد برای زندگی گریه کنیم؟
کل زندگی گریه دارد.
تسلی بخشی های فلسفه
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ابرها رودخانه ای هستند که دریا را می شناسند.
---------------------------------
عارفانه ها
خدا به من دم عطا كرده كه مگسها را برانم ولي اي كاش نه دمي داشتم و نه مگسي آفريده شده بود
---------
قلعه حيوانات
جورج اورول
(نقل قول به معني تاييد نيست:31:)
cityslicker
10-07-2008, 17:22
شاهزاده و گدا
----------------
اما تعویض مناصب دوتا آقاپسر باعث تغییرات زیادی در مملکت شد. آقاپسر گدا (فکر می کنم لازم نباشد هربار توضیح بدهیم که گدای فعلي همان پادشاه قبلي و پادشاه فعلي همان گدای قبلي است) که توی عمرش فقط خورده بود و (بعد از خوردن آروغ زده بود و) خوابیده بود و روی کول نوکرهای بابایش تمرین سوارکاری کرده بود، رساندن هر بار را از مبدا تا مقصد نصف روز طول می داد و صاحبان بار هم چون می دانستند این باربر کوچولو پادشاه مملکت است رویشان نمی شد یعنی می ترسیدند چیزی بهش بگویند (چون با خودشان می گفتند کسی که قبلاً حاکم ما بوده از کجا معلوم که بعداً دوباره حاکم نشه؟). تازه بعضی وقتها هم که از فشار کار (!) خسته می شد به همان صاحبان بار دستور ملوکانه می داد که خودشان بارشان را تا مقصد ببرند و کرایه بار را هم به خزانه مملکتی واریز کنند.
همه شب در بلوارها ، پیرمرد مومنی که کلاه شاپو و کراوات پهن دارد از میان مردم می گذرد و بیهوده و پیاپی تکرار می کند "خدا بزرگ است . به سوی او بیایید " . بر عکس همه مدرم به سوی چیزی می دوند که آنر خوب نمی شناسند و یا به نظرشان واجب تر از خداوند جلوه می کند . در آغاز وقتی تصور می کردند این هم مرضی است مثل مرض های دیگر مذهب جای خود را داشت . اما وقتی که دیدند حدی است به یاد خوش گذرانی افتادند .
طاعون
چرا خود شما اینهمه فداکاری به خرج می دهید در حالی که به خدا ایمان ندارید ؟ .....
ریو بی آنکه از تاریکی خارج شود گفت : ....... اگر به خدای قادر مطلق معتقد بود از درمان مردم دست بر می داشت و این کار را به خدا وا می گذاشت . اما هیچ کس در دنیا ..... به خدایی که چنین باشد اعتقادی ندارد زیرا هیچ کس خود را صد درصد تسلیم نمی کند .
طاعون ( مکالمات شخصی را از وسطش حذفیدم )
به این ترتیب شکنجه همه زندانی ها و همه تبعید شدگان را تحمل می کردند که عبارت است از زندگی با خاطرات بی ارزش
طاعون
هیچ چیز در این دنیا به آن نمی ارزد که انسان از انچه دوست دارد رو گردان شود .
طاعون
همه بدبختی انسان ها از این است که به زبان صریح و روشن حرف نمی زنند .
طاعون
اما اگر بردن بازی فقط همین بود، زیستن ، تنها با انچه انسان می داند و انچه به یاد می اورد و محروم از انچه ارزو دارد ، چه دشوار بود .
طاعون
تلگراف به عنوان یگانه وسیله ارتباطی در دست ما باقی ماند . موجوداتی که از راه فکر و قلب و چشم به هم مربوط بودند مجبور شدند نشانه های این وابستگی قدیمی را در حروف درشت یک تلگرام ده کلمه ای جستجو کنند و چون فرمول هایی که در تلگراف ها به کار می روند زود تمام می شوند ، زندگی های مشترک طولانی یا شور و عشق های دردناک به زودی در مبادله پیاپی عبارتی از این قبیل خلاصه شد " حالم خوب است . به یاد توام . قربانت "
طاعون
حسود بودن در برابر چیزی که به نظر می رسد وجود دارد اتلاف نیروست
بلم سنگی
انسان بی شک موجودی هوشمند است اما نه به آن هوشمندی که آدم دلش می خواهد
بلم سنگی
لحظات خاص بی آنکه خبر کنند از راه می رسند
بلم سنگی
سفر وقتی معنا دارد که تمامش کنی
بلم سنگی
عشق واقعی یعنی راز را بر دلدار فاش کردن ،مصیبت بعدها که ماجرای عاشقانه به سر رسید آغاز می شود و دلداده که راز خود را بر ملا کرده است بر آن افسوس می خورد ، زیرا دلدار به اعتماد او خیانت کرده است .
بلم سنگی
مردها هم گریه می کنند ، جای شرمندگی نیست ، چون به حالشان مفید است .
بلم سنگی
کیست که بتواند در باره موقعیت کس دیگر قضاوت کند ؟
کلیسای جامع
بعضی چیزهای دور و برمان تغییر می کند ، آسان تر می شود یا سخت تر ، این جوری یا آن جوری ، اما در اصل هیچ چیز تغییر واقعی پیدا نمی کند . من به این اعتقاد دارم . تصمیمات خودمان را گرفته ایم ، زندگیمان در جریان است ، و آن قدر ادامه پیدا می کند تا به آخر برسد . اما اگر این طور است پس بعدش چی ؟ منظورم این است آخه که چی ، به این موضوع اعتقاد داشته باشی اما پنهان کنی ، تا این که یک روز اتفاقی بیفتد که باید چیزی را عوض کند ، بعد ببینی در نهایت هیچ چیز قرا نیست عوض بشود . آن وقت چی؟ در این اثنا ، حرف ها و رفتار دوروبری هایت طوری باشد که انگار تو همان آدم دیروزی ، یا دیشبی ، یا پنج دقیق پیش هستی . اما تو داری توی یک بحران دست و پا می زنی . حس می کنی قلبت لطمه دیده .........
وقتی از عشق حرف می زنیم
در یک دنیای خوب موسیقی خوب وجود ندارد . در یک دنیای خوب ، هوا مرتعش نمی شود .
کجا ممکن است پیدایش کنم
تنها راه برای اینکه بدانی مرگ چیست این است که بمیری
کجا ممکن است پیدایش کنم
آري مرگي ساخته اند تا همگان را از ساقه بدروند و همگان به خود ببالند كه آن زندگيست. واعظان مرگ اين كار را بهترين خدمت به مبادي خود مي دانند. جايي كه همه زهرها را مي آشامند و هر انساني نيكوكار يا بدكار خود را در آنجا فدا مي كند و در آنجا دولت بر قرار مي شود چرا كه در همه جا حكمفرماست. و خودكشي تدريجي را در آنجا زندگي مي نامند.
و چنين گفت زرتشت: فردريش نيچه
هر كمال يافته و رسيده اي خوهان مرگ است پس خجسته باد آن داس رگزن تاك ها. جز نارسيده ها زيستن نمي جويند.
چنين گفت زرتشت
فردريش نيچه
اشتياق ورزيدن به رد و انكار حتا ما را به راه متفكر نيز نزديك نمي سازد. رد و انكار از جمله سرگرمي هاي فكري حقيريست كه عامه ي مردم براي سرگرم كردن خود به آن نياز دارند.
هايدگر
شايد حقيقت زني باشد كه دليلي دارد تا به ما امكان ندهد كه دليل او را بدانيم.
دانش طربناك
فردريش نيچه
خدايا چقدر مفيد تر است كه انديشه گر بتواند از مست چيز بياموزد!
وصف يك پيكار
فرانتس كافكا
ريه هاي ما بنا است چه بكنند؟ اگر آنها تند نفس بكشند خود را با سم هاي داخلي مسموم مي كنند؛ اگر كند نفس بكشند از هواي تنفس نكردني خفه مي شوند . ولي اگر بكوشند كه آهنگ خودشان را جستجو كنند از همين جستجو هلاك مي شوند.
وصف يك پيكار
فرانتس كافكا
برای مردم غمگین زندگی در شهر آسانتراست.
در شهر شخص می تواند صدسال زندگی کند بدون اینکه متوجه شود مرده و
خیلی وقت پیش تبدیل به خاک شده است .
موسیقی مرگ / لئو تولستوی
مهم نیست تا کجا فرار کنی . فاصله هیچ چیز را حل نمی کند .
کافکا در ساحل
کارهایی که یک نقص اساسی دارند به همین دلیل جذاب هستند _ یا دست کم ادم های خاصی را به سوی خود جلب می کنند .
کافکا در ساحل
مردم از چیزی که ملال آور نیست زود خسته می شوند اما نه از چیزی که ملال آور است
کافکا در ساحل
وقتی کسی خیلی سخت سعی می کند چیزی را به دست آورد ، نمی تواند . و وقتی دارد با تمام توانش از چیزی فرار می کند ، معمولاً گرفتار همان می شود .
کافکا در ساحل
خاطرات از درون شما را گرم می کنند اما در عین حال شما را پاره پاره می کنند
کافکا در ساحل
در افسانه ای آمده است که پرنده ای تنها یکبار در عمر خود می خواند و چنان شیرین می خواند که هیچ آفرید ای بر زمین به او نمی رسد. از همان دم که از لانه خود بیرون میآید در پی آن می شود که شاخه های پر خاری بیابد و تا آن
را نیابد آرام نمی گیرد .آنگاه همچنانکه در میان شاخه های وحشی آواز سر می دهد بر درازترین و تیزترین خار می نشیند . و در حال مرگ با آوازی که از نوای بلبلان و چکاوکان فراتر می رود رنج جان کندن را زیر پا می گذارد . آوازی
آسمانی که به بهای جان او تمام می شود . همه عالم برای شنیدن آوازش بر جای خود میخکوب می شوند و خداوند در ملکوت آسمان لبخند می زند . آخر ، تا رنجی گران نباشد گنجی گرانبها یافت نمی شود...باری ، آن افسانه چنین می گوید.
پرنده خارزار
ما آنچنان که هستیم هستیم، فقط همین. همچون آن افسانه سلستی پرنده ای که خار در سینه داشت و ترانه خوان به آ غوش مرگ رفت . چرا که سرنوشت چنین رقم خورده بود ما می توانیم بدانیم که کدام کارمان اشتباه است ، حتی پیش از آن که بدان کار بپردازیم اما این آگاهی نه می توند فرجام را تغییر دهد و نه روی آن تاثیر بگذارد مگر نه؟ هرکسی ترانه ی کوچک خود را می خواند و باور دارد که زیبا ترین ترانه ای است که دنیا تاکنون به گوشش شنیده .متوجهی ؟ ما خودمان خار سازیم و هیچگاه تامل نمی کنیم که در یابیم چه بهایی پرداخته می شود . تنها کاری که از دستمان بر می آید این است که درد بکشیم و به خود بقبولانیم که ارزشش را دارد.
پرنده خارزار
پرنده خار در سینه قانونی ازلی را پی می گیرد. آنچه نمی شناسد و بر آن می داردش که خاری در سینه بنشاند و ترانه خوان به سوی مرگ بشتابد . آن دم که خار در سینه اش می خلد پرنده نمی داند که خواهدش کشت ، همچنان ترانه می خواند ، ترانه می خواند تا توان سر دادن تک نغمه ای نمی ماند . اما ما هنگامی که سینه به ورطه ی خارزار می سپاریم، می دانیم ، در می یابیم ، و چنین می کنیم ، چنین می کنیم.
پرنده خارزار
واقعيت اين است كه زندگي بسيار يكنواخت است . مردم همه مثل هم هستند ، يكسان هستند ، هر كس به فكر خويش است ، به خصوص در مورد امور مادي . در نتيجه كاري باقي نمي ماند جز اينكه در خود فرو روي و غرق در روياي خود به زندگي ادامه دهي .
رقص گردن بند
سعي كن اين مرد را بهتر بشناسي ، قبل از آنكه عاشقش بشوي بيشتر با او آشنا شو . اگر از همين حالا عاشق او شده اي ، هرگز او را نخواهي شناخت
رقص گردن بند
عاشق شدن از طريق فرزند بسيار مهم تر از عاشق شدن به يك مرد است .
رقص گردن بند
عشق
آنگاه الميترا گفت:با ما از عشق سخن بگوي.
پيامبر سر بر آورد و نگاهي به مردم انداخت' و سكوت وآرامش مردم را فرا گرفته بود.سپس با صدايي ژرف و رسا گفت:هر زمان كه عشق اشارتي به شما كرد در پي اوبشتابيد'
هر چند راه او سخت و نا هموارباشد.و هر زمان بالهاي عشق شما را در بر گرفت خود را به اوبسپاريد'
و هر چند كه تيغهاي پنهان در بال و پرش ممكن است شمارا مجروح كند.
و هر زمان كه عشق با شما سخن گويد او را باوركنيد.
هر چند دعوت او روياهاي شما راچون باد مغرب در همكوبد و باغ شما را خزان كند.
زيرا عشق چنانكه شما را تاج بر سر مي نهد ' به صليبنيز ميكشد.
و چنانكه شما را مي روياند شاخ و برگ شما را هرس ميكند.
و چنانكه تا بلنداي درخت وجودتان بالا ميرود و ظريفترين شاخه هاي شما را كه در آفتاب مي رقصند نوازش مي كند .
همچنين تا عميق ترين ريشه هاي شما پايين مي رود وآنها را كه به زمين چسبيده اند تكان مي دهد.
عشق شما را چون خوشه هاي گندم دسته ميكند.
آنگاه شما را به خرمن كوب از پرده ي خوشه بيرون ميآورد.
و سپس به غربال باد دانه را از كاه ميرهاند.
و به گردش آسياب مي سپارد تا آرد سپيد از آن بيرونآيد.
سپس شما را خمير مي كند تا نرم و انعطاف پذيرشويد.
و بعد از آن شما را بر آتش مي نهد تا براي ضيافت مقدسخداوند نان مقدس شويد.
عشق با شما چنين رفتارها مي كند تا به اسرار قلب خودمعرفت يابيد.و. بدين معرفت با قلب زندگي پيوند كنيد و جزيي از آنشويد.
اما اگر از ترس بلا و آزمون' تنها طالب آرامش ولذتهاي عشق باشيد '
خوشتر آنكه عرياني خودبپوشانيد.
و از دم تيغ خرمن كوب عشقبگريزيد.
به دنيايي كه از گردش فصلها در آن نشانينيست'
جايي كه شما مي خنديد اما تمامي خنده ي خود را بر لبنمي آوريد.
و مي گر ييد اما تمامي اشكهاي خود را فرو نميريزيد.
عشق هديه اي نمي دهد مگر از گوهر ذاتخويش.
و هديه اي نمي پذيرد مگر از گوهر ذاتخويش.
عشق نه مالك است و نه مملوك.
زيرا عشق براي عشق كافي است.
وقتي كه عاشق مي شويد مگوييد:" خداوند در قلب مناست." بلكه بگوييد " من در قلب خداوند جاي دارم."
و گمان مكنيد كه زمام عشق در دست شماست ' بلكه اينعشق است كه اگر شما را شايسته بيند حركت شما را هدايت ميكند.
عشق را هيچ آرزو نيست مگر آنكه به ذات خويش دررسد.
اما اگر شما عاشقيد و آرزويي ميجوييد'
آرزو كنيد كه ذوب شويد و همچون جويباري باشيد كه باشتاب مي رود و براي شب آواز مي خواند.
آرزو كنيد كه رنج بيش از حد مهربان بودن را تجربه كنيد.
آرزو كنيد كه زخم خورده ي فهم خود از عشق باشيد و خونشما به رغبت و شادي بر خاك ريزد.
آرزو كنيد سپيده دم بر خيزيد و بالهاي قلبتان رابگشاييد
و سپاس گوييد كه يك روز ديگر از حيات عشق به شما عطاشده است.
آرزو كنيد كه هنگام ظهر بياراميد و به وجد و هيجانعشق بيانديشيد.
آرزو كنيد كه شب هنگام به دلي حق شناس و پر سپاس بهخانه باز آييد.
و به خواب رويد. با دعايي در دل براي معشوق و آوازيبر لب در ستايش او.
از كتاب ‹پيامبر› اثر ارزنده ي جبران خليل جبران
تمام هدف های تربیت در این خلاصه می شود : علاقه مند ساختن آدم ها به سرنوشت اجتماعی گریزناپذیرشان
دنیای قشنگ نو
یکی از فواید اصلی رفیق این است که جور تلافی هایی را که می خواهیم ولی نمی توانیم سر دشمنانمان دراوریم بکشد .
دنیای قشنگ نو
همۀ رويدادهاي زندگيت آينهيياست كه انديشههايت را بازميتاباند.
حكايت دولت و فرزانگي
majid-ar
29-07-2008, 20:25
ترس شما از مرگ همانند لرزش چوپانی است در برابر پادشاه هنگامی که پادشاه می خواهد دست خود را به نشان افتخار و شرافت بر شانه چوپان نهد «جبران خلیل جبران»
شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بدون بیم مجازات لذتی در گریز نیست
زن در ریگ روان
( این جمله را اول کتاب نوشته به نظرم قشنگ اومد )
وقتی ارزو ی چیزی را داری سراسر کیهان همدست می شوند تا بتوانی این ارزو را تحقق بخشی.
کمیاگر
همواره کنار انانی هستیم که افسانه شخصی شان را می زنید
کیمیاگر
تصمیم ها تنها اغاز یک ماجرا هستند.
کیمیاگر
با اندکی بردباری همه چیزا را به طلا تبدیل می کنم.
کیمیاگر
هر انچه اراده خداوند باشد همان می شود.
کیمیاگر
گنج ها به وسیله سیلاب ها اشکار و توسط همیت سیلاب ها مدفون می شوند.
کیمیاگر
ادم ها خیلی زود دلیل زندگی خودشان را می اموزند شاید به خاطر همین باشد که خیلی زود هم ار ان ها دست می کشند.اما جهان این گونه است.
کیمیاگر
پیر زن گفت "تو برای تعبیر رویا به این جا امده ای و رویا زبان خداوند است.هنگامی که خداوند به زبان دنیا سخن می گوید می توانم کلامش را تعبیر کنم.اما اگر به زبان روح تو سخن می بگوید فقط خودت می توانی بفهمی.و به هر ترتیب من حق مشاوره ام را می گیرم."
کیمیاگر
Enter_The_Love
30-07-2008, 22:57
سعی کن زندگی کنی. خاطره مال پیرمردها و پیرزن هاست...
کنار رود پیدرا نشستم و گریستم
پیر مرد ادامه داد:این کتاب درباره چیزی صحبت می کند که تقربا همه کتاب های دیگر از ان صحبت می کنند.از ناتوانی ادم ها در انتخاب سرنوشت خویش.و سرانجام کاری می کند که تمام مردم دنیا بزرگ ترین دروغ جهان را باور می کنند.
جوان شگفت زده پرسید :بزرگترین دروغ دنیا چیست ؟این است :در لحظه مشخصی از زندگی مان اختیارمان را بر زندگی خود از دست می دهیم و از ان پس سرنوشت بر زندگی ما فرمانروا می شود.این بزرگ رین دروغ جهان است.
کیمیاگر
کاسبی پسرش را فرستاد تا راز خوشبختی را از فرزانه ترین انسان جهان بیاموزدپسرک چهل روز در بیابان راه رفتتا سرانجام به قلعه زیبایی در فراز یک کوه رسید مرد فرزانه ای که پسرک می جست در انجا می زیست.
اما قهرمان ما به جای ملاقات با مردی .وارد تالاری شد و جنب و جوش عظیمی را دید.اجران می امدند و می رفتند.مردم در گوشه و کنار صحبت می کردند گروه موسیقی کوچیکی نغمه شیرینی می نواختو میزی مملو از لذیذترین غذاهای بومیان بخش از جهان ان جا بود.
مرد فرزانه با همه صحبت می کرد و پسرک مجبور شد 2 ساعت منتظر بماند تا مرد فرزانه به او توجه کند.مرد فرزانه با دقت به دلیل ملاقات پسرک گوش داداما به او گفت در ان لحظه فرصت ندارد.تا راز خوشبختی را برایش توضیح دهد.به او پیشنهاد کرد نگاهی به گوشه و کنار قصر بیندازد و دو ساعت بعد باز گردد.سپس یک قاشق چای خوری به پسرک دادو دو قطره روغن در ان ریخت و گفت:علاوه بر ان می خواهم از تو خواهشی بکنم.هم چنان که می گردیاین قاشق را هم در دس بگیر و نگذار روغن هایش بر زمین بریزد.
پسرک شروع به بالا و پایین رفتن از پلکان قصر کرد و در مام ان مد چشمش را به ان قاشق دوخته بود.پس از دو ساعت به حضور مرد فرزانه رسید.
فرش های ایرانی تالار غذاخوری را دیدی؟باغی را دیدی که خلق کردنش برای استاد باغبان ده سال طول کشید؟
متوجه پوست نبشت های زیبای کتاب خانه ام شدی؟
پسرک شرم زده اعتراف کرد هیچ ندیده است.تنها دغدغه او این بوده که روغن که مرد فرزانه به او سپرده بود نریزد.
مرد فرزانه گفت پس برگرد و با شگفتی های دنیای من اشنا شو.اگر خانه کسی را نبینی نمی توانی به او اعتماد کنی.
پسرک قوت قلب گرفت و بار دیگر قاشق را برداشت و به اکتشاف قصر رفت.این بار تمام اثار هنری روی دیوار ها و سقف را تماشا کرد.باغ ها را دید و کوه های گردا گردش را و لطافت گل ها را و نیز سلیقه ای را که در نهادن هر اثر در جای خود به کار رفته بود.هنگامی که نزد مرد فرزانه برگشت هر انچه دیده بود با تمام جزئیا تعریف کرد.
مرد فرزانه پرسید:اما ان دو قطره روغن که به تو سپرده بودم کجایند؟
پسرک به قاشق داخل دستش نگریست و دریافت که روغن ریخته است.
فرزانه ترین و فرزانگان گفت:پس این است یگانه پندی که می توانم به تو بدهم.راز خوش بختی این است که همه شگفتی های جهان را بنگری و هرگز ان دو قطره روغن درون قاشق را از یاد نبری.
کیمیاگر
منظور از عدم تعادل مطلقا ناپایداری روانی و از جنس روان پریشی و این جور چزها نیست.بلکه عدم توازنی است که با کشتن خداوند هر کس به دست می اید .
من دانای کل هستم
جوان 16 ساله مي داند رنج كشيدن يعني چه زيرا خودش رنج كشيده است. ولي آن طور كه بايد نمي داند كه ديگران هم رنج مي كشند،زيرا ديدن رنج ديگران كافي نيست. تا كسي خودش رنج نبيند نمي تواند بفهمد رنج يعني چه.
ژان ژاك روسو
اميل
خوشبخت بودن 100 بار آسانتر است تا خوشبخت به نظر آمدن.
ژان ژاك روسو
اميل
كسي كه شروع كند از زي خود به در شود به زودي خويشتن را فراموش خواهد كرد.
ژان ژاك روسو
اميل
nakhle007
09-08-2008, 17:41
انسان نمیتواند به آسمان نیندیشد !
چگونه میتواند ؟!
مگر انسانهایی که عمر را بی چرا به چریدن مشغولند و سر به زمین فرو برده اند و پوزه در خاک دارند و غرق در آب و علفند
اینان که گوسفندان دو پایند !
"دکتر شریعتی"
کتاب "لطفا گوسفند نباشید"
عبادت ، نهایت تسلیم است
تاریخ محاصره لیسبون
منشا اشتباهات ندانستن نیست بلکه اعتقاد کورکورانه است
تاریخ محاصره لیسبون
رمان ها همه این گونه هستند . یاس و ناامیدی ، تلاشی بی حاصل برای اینکه شاید چیزی از گذشته حفظ شود . تنها یک امر هنوز مشخص نشده است . اینکه ایا رمان موجب می شود انسان خود را فراموش کند یا فراموشی انسان را مجبور می کند که رمان خلق کند .
تاریخ محاصره لیسبون
تا رفتارهای باشکوه تعریف نشوند ، ارزش واقعی آنها را نمی توان شناخت
تاریخ محاصره لیسبون
majid-ar
09-08-2008, 22:04
زندگانی بشر هولناک است و هنوز بی معنا ، چنان که یک دلقک فرجامی شوم برای او فراهم تواند کرد.
می خواهم به انسان ها معنای هستی شان را بیاموزانم ، ابرانسان را که آذرخشی ست از ابر تیره ی انسان.
چنین گفت زرتشت« نیچه »
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
زندگانی بشر هولناک است و هنوز بی معنا ، چنان که یک دلقک فرجامی شوم برای او فراهم تواند کرد.
می خواهم به انسان ها معنای هستی شان را بیاموزانم ، ابرانسان را که آذرخشی ست از ابر تیره ی انسان.
چنین گفت زرتشت« نیچه »
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سلام اسم کتاب چنین گفت زرتشت هست؟
بعد از قول نیچه این نوشته شده؟
سلام اسم کتاب چنین گفت زرتشت هست؟
بعد از قول نیچه این نوشته شده؟
نه دوست عزیز نویسنده کتاب نیچه است و اسم کتاب چنین گفت زرتشت.... [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
"پس نفس را از سينه بيرون ميدهم، كمتر از يك دقيقه صبر ميكنم، بعد باز نفس ميكشم و به آن صخره عظيم و خارقالعاده مينگرم كه چنان ناگهاني در برلين كوچك و دوپاره من ظاهر شده است. آرامش دماوند تا اين پايين محسوس است و درخشش قهوهاي- آبي دامنه پرچروك، چاكدار و ناهموارش ميان وطن جديد من قرار ميگيرد كه ديگر پير شده است."(منظور دماوند است)
کتاب "آسمان كوير، سرزمين ستارگان" نوشته ی سودابه محافظ
majid-ar
10-08-2008, 18:43
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
خواجه اي به سفر رفت. غلامي هندو در خانه داشت. چون بازآمد خاتون دو پسر سياه آورده بود، غلام يكي بر دوش نهاد و يكي در پي او ميدويد و به استقبال خواجه رفت. خواجه پسر را بديد، گفت « هذا عجيب » [ اين شگفت است ] غلام گفت:« هذا الذي خلفي اعجب » [اين كه در پشتِ سر من است شگفت تر است.]
رساله دلگشا
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
عادات را به سختی می توان ترک کرد و بی تردید آموختن حقه های تازه به سگ های پیر کار بیهوده ای است .
تیمبوکتو
هیچ کس در زندگی بدون وجود فردی که به او ایمان داشته باشد به جایی نمی رسد .
تیمبوکتو
وقتی این قدر از تو متنفرند ، سعی کردن چه فایده ای دارد ؟
تیمبوکتو
mastaneeh
15-08-2008, 11:42
آنشب فرونسکی نخوابید ساعات درازی را نشسته و روبروی خود را مینگریست ولی چیزی را نمیدید !
آناکارنینا تولستوی
mastaneeh
15-08-2008, 11:44
هر مشکل سختی خود به خود حل میشود . . .
آناکارنینا تولستوی
mastaneeh
15-08-2008, 11:46
چرا تو از من رشادتی را میخواهی که شاید در خودت هم وجود نداشته باشد؟
جنایات و مکافات
mastaneeh
15-08-2008, 11:47
اگر من کسی را نابود کنم آن کس فقط من هستم !
جنایات و مکافات
mastaneeh
15-08-2008, 11:48
برای عمل عاقلانه عاقل بودن تنها کافی نیست
جنایات و مکافات
mastaneeh
15-08-2008, 11:49
کسانی که چیزی برای قفل کردن ندارند سعادتمندند
جنایات و مکافات
mastaneeh
15-08-2008, 11:50
آیا میدانید زنان ممکن است تا چه جایی نادانسته کسی را دوست بدارند؟
جنایات و مکافات
mastaneeh
15-08-2008, 11:51
آیا زن یک انسان است؟
جنایات و مکافات
mastaneeh
15-08-2008, 11:52
بین 10 تا پسر قسم میخورم اگه وضع 8 تاشون بدتر از من نباشه بهتر از من نیست !
ژرمینال
mastaneeh
15-08-2008, 11:53
شده را ناشده نمیتوان کرد.
1984
mastaneeh
15-08-2008, 11:54
بدترین دشمن آدم دستگاه عصبی اوست
1984
mastaneeh
15-08-2008, 11:55
تنها با آشتی دادن تناقضات است که میتوان قدرت را ابدالابد حفظ کرد
1984
mastaneeh
15-08-2008, 11:57
وقتی یک غیر روحانی ادای کشیشها را درمی آورد خودش کشیش تر از همه کشیشها میشود.
قلعه مالویل
mastaneeh
15-08-2008, 11:58
گرایش به معنای پذیرش نیست
قلعه مالویل
mastaneeh
15-08-2008, 11:58
همه صداها در تاریکی طنینی غیر عادی دارند
قلعه مالویل
mastaneeh
15-08-2008, 11:59
نادرستی در یک زن چیزی است که آدم هیچوقت عیب نمیداند.
گتسبی بزرگ
mastaneeh
15-08-2008, 12:01
هرکس به گمان خود صاحب اقلان یکی از صفات حسنه است و ان صفت در من اینست : خودم یکی از چند آدم واقعاً درستکاری هستم که به عمرم شناخته ام
گتسبی بزرگ
mastaneeh
15-08-2008, 12:02
هیچ وقت چیزهای کوچک زندگی را از یاد مبر
آخر بازی
mastaneeh
15-08-2008, 12:03
آدم از آشنایی با پست ترین مخلوقات،عاقل تر بی نیازتر و از استعدادهای خودش آگاه تر میشود.
آخر بازی
mastaneeh
15-08-2008, 12:19
من این زندگی استفراغی رو همین جا بالا آوردم!
آخربازی
"حميرا كه كولهباري از سرخوردگيها و ترسهاي كودكياش را به همراه دارد، حالا كه بر بالين عبو نشسته، كاملا بيتفاوت است، سرخوردگيها و كابوس های كودكيهايش او را از منظر عاطفي و حتي ذهني كاملا از پدرش دور كرده و او اكنون در نوعي بيتفاوتي ِ ناشي از رنج و نفرت رو به روي عبو نشسته است: "پيرمرد بيدفاعي كه روي تخت خوابيده پدر من است. اين را به خودم يادآوري ميكنم. بيني بزرگش جا به جا پر از خال هاي سياه است. صداي خرخر از دهان بازش بيرون ميآيد. گوش هايش پر از مو و دست هايش زبر است. اسمش عبو است و عبو پدر من است. ولي نميدانم چرا پدر كه اين همه معنا دارد، براي من معنا ندارد. حتي حالا كه دارم او را براي هميشه از دست ميدهم."..."
از کتاب "رازی در کوچه ها" نوشته ی فریبا وفی
نمي شود آن قدر از چيزي متنفر بود مگر آنكه قسمتي از روحمان آن را بسيار دوست داشته باشد .
سه گانه نيويورك
فرصت هاي از دست رفته همان قدر جزئي از زندگي ما هستند كه فرصت هايي كه به دست مي آوريم .
سه گانه نيويورك
داستان فقط براي كسي اتفاق مي افتد كه قادر به نقل آن باشد
سه گانه نيويورك
مي خواهم بداني كه ديوانه نشده ام . تصميمات مهمم را گرفته ام و با اينكه بعضي ها را رنجاندم ، ترك كردنشان بهترين و محبت آميزترين كاري بود كه مي توانستم انجام دهم .
سه گانه نيويورك
قبول كردم كه از هيچ چيز سر در نياورده ام و ديگر هيچ چيز برايم مثل گذشته نيست
سه گانه نيويورك
زندگي بي مقدمه تغيير جهت مي دهد
سه گانه نيويورك
چيزي كه از زندگي ياد مي گيري همين است : اين كه چه قدر عجيب است .
سه گانه نيويورك
از من نپرس كه چرا نامه ها را نگه داشتم . متاسفم كه نسوزاندمشان ......
سه گانه نيويورك
mastaneeh
16-08-2008, 12:55
میدان نبرد تنها ابلهی و نومیدی بشر را به رخش میکشد و پیروزی خیال باطل فیلسوف ها و احمق هاست.
خشم و هیاهو
mastaneeh
16-08-2008, 12:57
تاسف آدم همیشه از عادت های بیهوده ای است که دچار آن ها میشود.
خشم و هیاهو
mastaneeh
16-08-2008, 12:58
من هیچ وقت نه به زنی قول چیزی میدهم و نه میگذارم بفهمد چه میخواهم بهش بدهم
این تنها راه اداره کردن آنهاست
خشم و هیاهو
mastaneeh
16-08-2008, 12:59
اگر این درخونش است هیچ کاری نمیتوانی بکنی تنها کاری که میتوانی بکنی اینست که خودت را از شرش خلاص کنی بگذاری برود با امثال خودش زندگی کند.
خشم و هیاهو
mastaneeh
16-08-2008, 13:01
اگر نان دیوثی به دهان شوهر با غیرتش مزه میکند به خودش مربوط است
ژرمینال
mastaneeh
16-08-2008, 13:02
انسان تنها بدان سبب که پایداری میکند جاودان خواهد بود
خشم و هیاهو
خداوند اگر وجود داشته باشد ، نمی باید ما را با هم آشنا می ساخت . اگر این عشق فقط یک خوشگذرانی موقتی بود ، نمی بایست چنین اجازه ای می داد .
وسوسه
آن دم كه زاده مي شوي مرگت زاده مي شود.تو نه آن زاده اي ،نه آن مرده نگاه آني به آن،گريه اي بر گريه،ميانه اي در حال.
باران اندوهان
شهريار مندني پور
زیبایی ، خرد و عدالت فقط در چیزی وجود دارد که قطعه قطعه شده است .
ویکنت دو نیم شده
منتظر ماندن از خصوصیات بشر است . آدم درست کار با اعتماد منتظر می ماند و نادرست با ترس .
ویکنت دو نیم شده
مادرمان با آنکه بیش از همه ما با کوزیمو تفاوت روحیه داشت ، تنها کسی است که توانسته است او را همان گونه که هست بپذیرد ، شاید به این دلیل که در پی توجیه او نبود .
بارون درخت نشین
کارهای برجسته ای که آدمی به پیروی از وسوسه ای درونی می کند باید نا گفته بماند ، همین که آن را به زبان بیاوری و از آن لاف بزنی چیزی بیهوده و بی معنی جلوه می کند و پست و بی مقدار می شود .
بارون درخت نشین
عشقش به درختان مانند همه عشق های راستین ، اغلب با سنگدلی و حتی بی رحمی همراه بود .
بارون درخت نشین
اگر من بیشتر از دیگران چیز بدانم ، در صورت نیاز انها باید انچه را که بلدم در اختیارشان بگذارم . به نظر من فرماندهی یعنی همین .
بارون درخت نشین
بی شناخت عشق ، تجربه های دیگر به چه کار می آید؟
بارون درخت نشین
برای بهتر دیدن زمین باید کمی از آن فاصله گرفت .
بارون درخت نشین
عشق فقط زمانی ممکن است که آدم خود خودش باشد ، با همه نیرویش !
بارون درخت نشین
*Necromancer
26-08-2008, 22:46
مگر انسانها چیزی جز فساد در زمین انجام داده اند که خداوند بیش از ما دوستشان دارد؟
جریکو
بچه ای که پدرش پلیس باشد مثل این است که دو برابر بقیه پدر داشته باشد.
آن لحظه از زندگیم را خوب به یاد دارم چون کاملاً مثل بقییه لحظات زندگیم بود.
از زبان موموی کوچک در کتاب زندگی درپیش رو
اثر:رومن گاری
آزاد شدن از تسلط تن به بزرگي كمك مي كند؛اما در بزرگي گناه نيز همان اندازه موثر است كه در بزرگي تقوي.
برتراند راسل
تاريخ فلسفه ي غرب
تو نمي توني گناه بكني،تو وسيله شو نداري...يه گناه دست كم دو دلار تموم مي شه و ما همه مون دو دلار نداريم.
خوشه هاي خشم
جان اشتاين بك
احساس داشتن یک دشمن در پیش رو و یک دوست در کنار خود ، احساس گرم و لذت بخشی است .
شوالیه ناموجود
کاشک موفق شوم این روزها را بیهوده هدر ندهم ، از آنچه هستم و می توانم باشم چیزی را تلف نکنم .
شوالیه ناموجود
عشقی که نسبت به دختر جوان احساس می گرد ، تبدیل شد به عشق نسبت به خودش ، به خود عاشق دختر جوان ، عشق نسبت به آنچه برای هم می توانستند باشند و نبودند .......
شوالیه ناموجود
اگر کسی وجود داشته باشد که باید به حالش دل سوزاند ، عاشقی است که هرگز طعم بوسه های معشوقه را نچشیده و به خاطر آن اه می کشد و هزاران بار ترحم انگیزتر از او ، عاشق بی نوایی است که فقط لحظاتی چند طعم این بوسه ها را چشیده و بعد برای همیشه از ان محروم مانده است .
شوالیه ناموجود
هیچ صفحه ای ارزشمند نیست مگر اینکه وقتی برگردانده می شود ، پشت آن زندگی در تپش باشد .
شوالیه ناموجود
سرانجام او در را باز کرد و دزدکی به داخل نگریست - و قلبش از شادی تپید؛ دخترش بی حرکت در آغوش پدرش بود، سرش رو به عقب و چشمانش بسته بود، و مرد روی صندلی راحتی نشسته بود، با چشمانی غرق اشک و درخشان. دخترش را پر شور می بوسید. دخترش حرف نمی زد، شوهرش حرف نمی زد؛ مرد چنان او را در آغوش کشیده بود که پنداری نخستین عشقش است. شعف مادر توصیف ناپذیر بود، بی آن که کسی متوجهَش شود، پشت صندلی ایستاده و مردّد بودکه شادی سازش و آشتی در خانه اش را مختل کند، یا نه.
از کتاب "آخرین عشق کافکا" به قلم کاتی دیامانت
در آن جا می توانم آسوده در کُنجی کِز کنم و در جایی گرم آرام بگیرم. در آن جا در آرامش خواهم آرمید، خوابی خوش، آرزویی برآورده شده، آرزویی تحقق یافته؛ چون صاحب یک خانه هستم.
فرانتس کافکا "آشیان"
از کتاب " آخرین عشق کافکا" به قلم کاتی دیامانت
نقطه ای هست که هیچ بازگشتی ندارد
فرانتس کافکا، دفاتر یادداشت آبی با قطع وزیری
از کتاب " آخرین عشق کافکا" به قلم کاتی دیامانت
در این جا هیچ کس نیست که مرا کاملا درک کند. داشتن کسی، مثل یک همسر، که چنین درکی داشته باشد یعنی در هرسویی جای پایی داشتن، یعنی خدا را داشتن
فرانتس کافکا "خاطرات"
از کتاب " آخرین عشق کافکا" به قلم کاتی دیامانت
تا زمانی که توضیحی علمی, پهنه ای را تصرف نکرده باشد, آن عرصه در دست عرفان باقی می ماند.
زیگموند فروید. ( تفسیر خواب)
"... زیرا نسل های محکوم به صد سال تنهایی هیچگاه فرصت زندگی دوباره بر روی کره زمین را نخواهند پیدا کرد"
صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز
یک مجموعه از کتاب های سرخپوستان که البته به زبان انگلیسی هست که البته با ترجمه قرار میدم:
hear me ,four quarters of the world--a relative Iam !Give me the strength to walk the soft earth ,relative to all that is !Give me the ezes to see and the strength to understand ,that I maz be like you .
With your power only can I face the winds
ای همه ی هستی ،صدایم را بشنو من به تو وابسته ام !
به من قدرتی بده تا بر روی خاک نرم -خویشاوند هرآنچه هست !
راه بروم ،و چشم هایی تا ببینم و توانایی تا درک کنم که مانند تو هستم ،
فقط با قدرت توست که میتوانم در برابر توفان ها ایستادگی کنم
به ياد آوردن گذشته اي كه نتواند به حال مبدل شود بيهوده است.
ترس و لرز
سورن كيركگور
يك كمانگير لحظه اي كه فكر كند با تجربه است كارش ساخته است .
تي صفر
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.