مشاهده نسخه کامل
: مشاعره سنتی
از عرض نیازم چه بلا بیخبرش داشت
آن ناز نگه دزد که پاس نظرش داشت
فریاد که هر طایر فرخنده که دیدم
صیاد ز مرغان دگر بسته ترش داشت
wild_dragon
09-08-2010, 22:55
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب
بر سر نکشت درتب غم هیچکس مرا
جز دود دل که بست نفس بر نفس مرا
من سر زنم به سنگ و تو ساغر زنی به غیر
این سرزنش میانهٔ عشاق بس مرا
foxyjanam
10-08-2010, 01:17
انا المسموم ما عندی.......... بتریاق ولا راقی
ادرکاسا و نا ولها............... الا یا ایها الساقی
یزید
water_lily_2012
10-08-2010, 10:31
يك نفر همدم خوشبختي هاست
يك نفر همسفر سختي هاست
knight 07
10-08-2010, 11:04
تو بگويى مرد حق اندر نظر
کى در آرد با خدا ذکر بشر
خر از اين میخسبد اين جا اى فلان
که بشر ديدى تو ايشان را نه جان
water_lily_2012
10-08-2010, 11:11
نگو بار گران بوديمو رفتيم
نگو نا مهربان بوديمو رفتيم
اخه اينها دليله محكمي نيست
بگو با ديگران بوديمو رفتيم
knight 07
10-08-2010, 13:02
مرغ و ماهى داند آن ابهام را
که ستودم مجمل اين خوش نام را
«مثنوی معنوی»
هشت بهشت
10-08-2010, 13:22
اساس توبه که در محکمي چو سنگ نمود
ببين که جام زجاجي چه طرفهاش بشکست
بيار باده که در بارگاه استغنا
چه پاسبان و چه سلطان چه هوشيار و چه مست
water_lily_2012
10-08-2010, 13:23
تا درخت دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
'dampayi
10-08-2010, 13:26
آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنید
تا بگوید به حریفان که چرا دوری کرد
:دی
دال بده :دی
مگـــر ايــن دل ، دلِ من ، دل نــــدارد
بـــه عشقت حق آب و گــــــل نــدارد
شکستي اين دل چون شيشه ام را
فــــــداي چشــم تـــــــو قابـــل ندارد
(سيد محمدرضا هاشمي زاده)
water_lily_2012
10-08-2010, 18:08
در میان مستمندان فرق نیست
این غریق خرد بهر غرق نیست
درخشنده اعتصامی (پروین)
تو خود گفتی که مو ملاح مانم
به آب دیدکان کشتی برانم
همی ترسم که کشتی غرق وابو
درین دریای بی پایان بمانم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم
سعدی
god of war 2
11-08-2010, 02:44
من آدم شادی نیستم واسه همین
همیشه غم توی چشمام داره کمین
پس همین شده دلیل
تا اینکه همه برداشت بد کنن از این
سروش لشگری
این شعر سنتی نیست.
water_lily_2012
11-08-2010, 09:52
نگفتی که قبله ست سوی حجاز؟
چرا کردی امروز از این سو نماز؟
سعدی
زدل نقش جمالت در نشی یار
خیال خط و خالت در نشی یار
مژه سازم بدور دیده پرچین
که تا وینم خیالت در نشی یار
راه گم کرده و با رويي چو ماه آمدهاي
مگر اي شاهد گمراه به راه آمدهاي
باري اين موي سپيدم نگر اي چشم سياه
گر بپرسيدن اين بخت سياه آمدهاي
شهریار
گر بپرسيدن اين بخت سياه آمدهاي
الان ای بدم یا ی؟؟؟
______________
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا درمان من بیفتد
Dew Drop
11-08-2010, 12:24
در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نهاد
بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
فردوسی
zahra.1363
11-08-2010, 13:04
اول که مرا عشق نگارم بر بود
همسایه ی من ز ناله ی من نغنود
واکنون کم شد ناله چو دردم بفزود
آتش چو همی گرفت کم گردد دود.
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
:دی
roozi khaham amad va payami khaham avard dar ragha noor khaham rikht va seda khaham dar dad ey sabadhatan pore khab sib avardam sib sibe sorkhe khorshid
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد در رگها نور خواهم ریخت
HASHEM289
11-08-2010, 15:21
روزگاريست که کس را به کسي یـاری نيست ...................جــز دل آزاري و نیــــــرنگ و ریـــاکـــاری نيست
کـــــاروان دستخوش رهنم بيگانه شده است.....................ســاربـان ایـن روش غافلــــه ســـالاری نيست
تو را خبر ز دل بیقرار باید و نیســــــــــت .:.:. غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
اسیر گریـهٔ بیاختیار خویـــــــــــــــشتنم .:.:. فغان که در کف من اختیار باید و نیســــت
چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست .:.:. چو صبحدم نفسم بیغبار بایــد و نیست
رهی
water_lily_2012
11-08-2010, 18:03
تو بر راه من ستیزه مریز
که من خود یکی مایه ام در ستیز
Dew Drop
11-08-2010, 18:52
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
تـــا آمدم کـــه با تـــو خداحافظي کنم
بغضم امان نداد و خدا در گلو شکست
تير او مرغيست دست آموز و مرغ روح ما
چون دل طفلان به پرواز است از پرواز او
هر کرا بينم که دم گرمست ازو ايمن نيم
زان که ميترسم به تقريبي شود دمساز او
محتشم
water_lily_2012
12-08-2010, 12:00
و گر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس
ز حقه دهنش چون شکر فرو ریزد
دل به پروازهاي روحاني
گوش بر رازهاي پنهاني
زن مگوياش! که در کشاکش درد
يک سر موي او به از صد مرد!
مرد و زن مست نقش پيکر خاک
جان روشن بود از اينها پاک
جامی
Strange Only
12-08-2010, 12:08
کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نهادم بر لبت لب را و جان دل فدا کردم
کافرم گر منی آلاله کارم
کافرم گر منی آبش بدارم
کافرم گر منی نامش برم نام
دو صد داغ دل از آلاله دارم
محتسب، مستي به ره ديد و گريبانش گرفت
مست گفت اي دوست، اين پيراهن است، افسار نيست
گفت: مستي، زان سبب افتان و خيزان ميروي
گفت: جرم راه رفتن نيست، ره هموار نيست
پروین
تو خود گفتی که مو ملاح مانم
به آب دیدکان کشتی برانم
همی ترسم که کشتی غرق وابو
درین دریای بی پایان بمانم
knight 07
12-08-2010, 16:54
ماهيانيم و تو درياى حيات
زنده ايم از لطفت اى نيكو صفات
مثنوی معنوی
تو نيکو روش باش تا بد سگال
نيابد به نقص تو گفتن مجال
سعدی
water_lily_2012
13-08-2010, 11:22
لطفی فصیح شیرین قدی بلند چابک
روی لطیف زیبا چشمی خوش کشیده
هر می لعل کز آن دست بلورین ستدم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
حافظ
masud-000000
13-08-2010, 12:29
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت
که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی
حافظ
هشت بهشت
13-08-2010, 13:18
ياد باد آن که نهانت نظري با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پيدا بود
ياد باد آن که چو چشمت به عتابم ميکشت
معجز عيسويت در لب شکرخا بود
water_lily_2012
13-08-2010, 14:30
دیدن روی تورا دیده جان می باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است
هر نگاهي از پي کاريست بر حال کسي
عشق ميداند نکو آداب کار خويش را
غير گو از من قياس کار کن اين عشق چيست
ميکند بيچاره ضايع روزگار خويش را
وحشی بافقی
هشت بهشت
13-08-2010, 16:05
اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سر ودست و تن و پا را
هر آن که چيز مي بخشد ز مال خويش مي بخشد
نه چون حافظ که بخشيده سمرقند و بخارا
صائب
آن همرهان كجايند؟ اين رهزنان كيانند
تيغ است بر گلويم، حرفيست با خدايم
سيلابههاي درد است رمزي كه مينويسم
خونابههاي رنج است شعري كه ميسرايم
فریدون مشیری
هشت بهشت
13-08-2010, 16:11
مرا گفت اين سخن فرزانه پيري
بزرگي عارفي روشن ضميري
چرا گويي دريغا از جواني
چرا از كار پيري بدگماني
كه پيري باغ صد رنگ كمال است
زمان كام و دوران وصال است
خوشا آنان كه تا پيري رسيدند
به راه دوست منزل ها بريدند
ره پيموده شادي آفرين است
تو خود در منزلي شادي در اين است
تا نقش خيال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست
آنجا که جمال دلبر آمد
والله که ميان خانه صحراست
سنایی
هشت بهشت
13-08-2010, 16:34
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شيخ ز آب حرام ما
حافظ ز ديده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دريای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
knight 07
13-08-2010, 23:11
اى دل ترسنده از نار و عذاب
با چنان دست و لبى کن اقتراب
مثنوی معنوی
به لاله دوش نسرین گفت برخیزیم مستانه
به دامان گل تازه درآویزیم مستانه
چو باده بر سر باده خوریم از گلرخ ساده
بیا تا چون گل و لاله درآمیزیم مستانه
محمد بلخی
knight 07
14-08-2010, 12:36
همچو يغماجى که چون خانه کند
زود زود انبان خود پر می کند
اندر انبان مى فشارد نيك و بد
دانه هاى در و حبات نخود
مثنوی معنوی
هشت بهشت
14-08-2010, 16:51
درخواب ناز بودم شبی،دیدم کسی در میزند
در را گشودم روی او،دیدم غم است در میزند
ای دوستان بی وفا،از غم بیاموزید وفا
غم با همه بیگانگی،هر شب به من سر میزند
دل خون شود به یاد تو هر گه که در چمن
بند قبای غنچه ی گل می گشاد باد
از دست رفته بود وجود ضعیف من
صبحم به بوی تو جان باز داد باد
هشت بهشت
14-08-2010, 17:15
دلم را شبی در حضورم شکستی
نه آینه، حتی غرورم شکستی
ندادی به خلوتگاه عشق راهم
پلی بود اگر در عبورم شکستی
masud-000000
14-08-2010, 17:41
یا من عجب فتادم یا تو عجب فتادی
چندین قدح بخوردی جامی به من ندادی
تو از شراب مستی من هم ز بوی مستم
بو نیز نیست اندک در بزم کیقبادی...
هشت بهشت
14-08-2010, 17:46
یک بوسه ز لبهای تو در خواب گرفتم
گویی که گل از چشمه ی مهتاب گرفتم
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
گوییا باور نمی دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند
جانم: حافظ
دلا از دست تنهایی بجانم
ز آه و نالهٔ خود در فغانم
شبان تار از درد جدایی
کند فریاد مغز استخوانم
Dew Drop
14-08-2010, 23:02
ما رنــد و خراباتی و دیوانه و مستیم
پوشیده چه گوییم همینیم که هستیم
زان باده که از روز ازل قسمت ما شد
پیداست که تاشام ابد سرخوش و مستیم
هشت بهشت
14-08-2010, 23:15
من در غم تو تو در وفای دگری
دلتنگتر من تو دلگشای دگری
در محفل عاشقان روا کی باشد
من دست تو بوسم و تو پای دگری
یارب مه مسافر من همزبان کیست ؟
با او که شد حریف و کنون همعنان کیست ؟
ماهی که چرخ ساخت به دستان ز من جدا
تا با که ، دوست گشته و همداستان کیست ؟
با سلام من اهل ادب شعر و ادبیاتم البته در پیشگاه و رواق منظر شما اساتید چاره ای جز سر تعظیم و تسلیم فرود آوردن نیست مرا! اولین ابیات رو با کسب اجازه به رشته تحریر در می آورم!
تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهان گیری غم لشکر نمی ارزد
چو حافظ در قناعت کوش و از دونی دون بگذر
که یک جو منت دونان دو صد من زر نمی ارزد
water_lily_2012
15-08-2010, 09:46
دوش مرا حال خوشي دست داد
سينه ما را عطشي دست داد
دشمن به غلط گفت من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمدهام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم
خیام
water_lily_2012
15-08-2010, 10:00
مرا به غير عشق به نامي صدا مكن
غم را دوباره وارد اين ماجرا نكن
نه من چاره خویش دانم نه کس
تو دانی چنان کن که دانی و بس
نظامی
knight 07
15-08-2010, 10:29
سنگ ريزه گر نبودى ديده ور
چون گواهى دادى اندر مشت در
رساننده ما را به خرم بهشت
رهاننده از دوزخ تنگ زشت
سپیده دمی در شب کاینات
سیاهی نشینی چو آب حیات
نظامی
تو جفاکن که از اینسوی وفاداری هست
طاقت و صبر مرا حوصلهٔ خواری هست
با دلم هر چه توان کرد بکن تا بکشد
کز من و جان منش نیز مددکاری هست
water_lily_2012
15-08-2010, 11:58
تو را با غير مي بينم صدايم در نمي ايد
دلم مي سوزد كاري ز دستم بر نمي ايد
دوش پر عربدهای بود و نه آنست امروز
نگهش قاصد سد لطف نهانست امروز
حسنش آنست ولی خود نه همانست بلی
بودی آفت دل ، راحت جانست امروز
هشت بهشت
15-08-2010, 13:00
زدست دیده و دل هردو فریاد ....... که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد ....... زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
در ماندهام به درد دل بی علاج خویش
و ز بد مزاجی دل کودک مزاج خویش
مهر خزانه یافت دل و جان و هر چه بود
جوید هنوز ازین ده ویران خراج خویش
جان را مگر به مشعلهٔ دل برون برم
زین روزهای تیره و شبهای داج خویش
hamidshabahang
15-08-2010, 14:56
شاید این جمعه بیاید شاید*********پرده از چهره گشاید شاید
"آغاسی"
دل باز رست از تو ،ز بند زمانه هم
در هم شکست بند و در بند خانه هم
برخاست باد شرطه و زورق درست ماند
از موج خیز رستم و دیدم کرانه هم
هشت بهشت
15-08-2010, 19:17
من تنفس می کنم رویای بی رنگ تو را
پیش هر کس می زنم بر سینه ام سنگ تو را
هر چه می خواهی بزن ساز دلت را بهر ما
دوست دارم بشنوم تا شام،آهنگ تو را
اگر یار مرا دیدی به خلوت
بگو ای بیوفا ای بیمروت
گریبانم ز دستت چاک چاکو
نخواهم دوخت تا روز قیامت
هشت بهشت
15-08-2010, 22:24
تا با سر عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده است دل در غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد
دلی دیرم ولی دیوانه و دنگ
ز دستم شیشهٔ ناموس بر سنگ
ازین دیوانگی روزی برآیم
که در دامان دلبر برزنم چنگ
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید
هشت بهشت
16-08-2010, 06:19
دل من چه حيف بودي که چنين ز کار ماندي
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاري
نرسيد آن که ماهي به تو پرتوي رساند
دل آبگينه بشکن که نماند جز غباري
davy jones
16-08-2010, 07:46
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
phoenix.
16-08-2010, 08:45
دارند اگر سررشته ای در کف به ظاهر چنگ ها/در پنجه ی مطرب بود سررشته ی آهنگ ها
اگر آئی بجانت وانواجم
وگر نائی به هجرانت گداجم
ته هر دردی که داری بر دلم نه
بمیرم یا بسوجم یا بساجم
hamidshabahang
16-08-2010, 10:22
من آنم که در پای خوکان نریزم********* مر این در لفظ دری را
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که این چین است و آن چون
یکی را میدهی صد ناز و نعمت
یکی را نان جو آلوده در خون
باباطاهر
هشت بهشت
16-08-2010, 13:30
نه چنان شکست پشتم , که دوباره سر برآرم
منم آن درخت پيري , که نداشت برگ و باري
سر بي پناه پيري به کنار گير و بگذر
که به غير مرگ ديگر نگشايدت کناري
به غروب اين بيابان بنشين غريب و تنها
بنگر وفاي ياران که رها کنند ياري
knight 07
16-08-2010, 16:38
يك نصاب نقره هم بر وى فزود
تا که راضى گشت حرص آن جهود
در سفر افتند به هم، ای عزیز
مروزی و رازی و رومی و کرد
خانهی خود باز رود هر یکی
اطلس کی باشد همتای برد؟
رودکی
داده ام دل به نگاری که خدا میداند
نه محبت ، نه مروت ، نه وفا میداند . . .:31:
هشت بهشت
16-08-2010, 18:50
در هندسۀ گیج جهان آنچه مهم است
اسم تو سند خورده دل عاریه ام را
توجیه من این است دلم مال خودم نیست
با قاعدۀ عشق بخوان فرضیه ام را
آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند؟!
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه ی غیبم دوا کنند
حافظ
davy jones
17-08-2010, 08:22
دل من در هوای روی فرخ
بود آشفته همچون موی فرخ
خنده فرمای لب حسن که آن زاری ماست
یار را کرده به آزار دل زار حریص
زود جانها به بهای دهنش رفته که بود
جنس نایاب و محل تنگ و خریدار حریص
محتشم
knight 07
17-08-2010, 11:21
صورت بى صورت بى حد غيب
ز آينه ى دل تافت بر موسى ز جيب
گر چه آن صورت نگنجد در فلك
نه به عرش و فرش و دريا و سمك
مثنوی معنوی
hamidshabahang
17-08-2010, 11:57
کهتری را که مهتری یابد**********هم بدان چشم کهتری منگر
خرد شاخی که شد درخت بزرگ********در بزرگیش سرسری منگر
خاقانی
رهزن دهر نخفته است مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده است که فردا ببرد
حافظا
هشت بهشت
17-08-2010, 16:16
دوش من بودم و یاران تو و مجلس شوق
که شبی تازه کنیم از سر جان یاد تو را
می زدم بوسه به عکس تو میان گل و شمع
با غمت جشن گرفتم شب میلاد تو را
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
مولانا
اگر شیری اگر ببری اگر کور
سرانجامت بود جا در ته گور
تنت در خاک باشد سفره گستر
بگردش موش و مار و عقرب و مور
zahra.1363
17-08-2010, 20:52
روزگاریست که ما را نگران میداری
مخلصان را نه به وضع دگران میداری
گوشه ی چشم رضایی به منت باز نشد
اینچنین عزت صاحب نظران میداری
حافظ.
یاد یاران یار را میمون بود
خاصه کان لیلی و آن مجنون بود
دلا پوشم ز عشقت جامهٔ نیل
نهم داغ غمت چون لاله بر دیل
دم از مهرت زنم همچون دم صبح
وز آن دم تا دم صور سرافیل
هشت بهشت
17-08-2010, 21:43
لاف غم عــشقت سزد آن را كه شب هـــــجر ............. صد صــــــبح محـبّـت دمد از هرنفـــس او
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
که راز دوست از دشمن نهان به
هشت بهشت
17-08-2010, 22:08
هر آن عـــاقـــل كه با مجنــــــون نشـــــــــيند ......... نگـــــــــــويــــــد جـــــز حــديث روي ليــــــــلي
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا در آغوش که میخسبد و همخانه کیست
masud-000000
17-08-2010, 23:42
تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آمد شب هجران تو یا نه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه...
هزاران غم بدل اندوته دیرم
هزار آتش بجان افروته دیرم
بیک آه سحر کز دل برآرم
هزاران مدعی را سوته دیرم
knight 07
18-08-2010, 00:48
مومنان معدود ليك ايمان يكى
جسمشان معدود ليكن جان يكى
غير فهم و جان که در گاو و خر است
آدمى را عقل و جانى ديگر است
مثنوی معنوی
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم
در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما
در کارگه کوزهگران کوزه شویم
من این دلق ملمع را بخواهم سوختن روزی
که پیر مِی فروشانش به جامی بر نمی گیرد
حافظ
water_lily_2012
18-08-2010, 10:18
دل شاه ایران پر اندیشه شد
روانش ز اندیشه چون بیشه شد
فردوسی
در خلوتی که ره نیست پیغمبر صبا را
آنجا که میرساند پیغامهای ما را
گوشی که هیچ نشنید فریاد پادشاهان
خواهد کجا شنیدن داد دل گدا را
فروغی بسطامی
knight 07
18-08-2010, 13:11
آن لطافتها نشان شاهدى است
آن نشان پاى مرد عابدى است
مثنوی معنوی
Dew Drop
18-08-2010, 13:37
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد
گر چشمه زمزمی و گر آب حیات
آخر به دل خاک فرو خواهی شد
خیام
phoenix.
18-08-2010, 14:05
دل آینه ی صورت غیب است ولیکن/شرط است که بر آینه زنگار نباشد
سعدی
هشت بهشت
18-08-2010, 14:05
ديدن روي تو را ديده جان بين بايد
وين کجا مرتبه چشم جهان بين من است
يار من باش که زيب فلک و زينت دهر
از مه روي تو و اشک چو پروين من است
تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است
knight 07
18-08-2010, 15:10
تا که من باشم وجود من بود
مسجد اقصى مخلخل کى شود
دلا اصلا نترسی از ره دور
دلا اصلا نترسی از ته گور
دلا اصلا نمیترسی که روزی
شوی بنگاه مار و لانهٔ مور
روی تو خوش مینماید آینه ما
کآیینه پاکیزهاست و روی تو زیبا
چون مِی روشن در آبگینه صافی
خویِ جمیل از جمال روی تو پیدا
ای نفس خرم باد صبا
از بر یار آمدهای مرحبا
قافله شب چه شنیدی ز صبح
مرغ سلیمان چه خبر از سبا
سعدی
Ehsanovic
18-08-2010, 17:52
ای دوست، به دوستی قرینیم تو را
هر جا که قدم نهی زمینیم تو را
در مذهب عاشقی روا نیست که ما
عالم به تو بینیم و نبینیم تو را
فخرالدین عراقی
knight 07
18-08-2010, 18:56
آن خدايى که ترا بد بخت کرد
روى زشتت را کريه و سخت کرد
با کدامين روى مى آيى به من
اين چنين سغرى ندارد کرگدن
مثنوی معنوی
Amir_oscar
18-08-2010, 19:48
نا برده رنج گنج میسر نمی شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
دلم افتد ز پا هرگه بلرزد زلف او آری
رسن باز افتد از سررشته هرگه ریسمان لرزد
محتشم
دلا خوبان دل خونین پسندند
دلا خون شو که خوبان این پسندند
متاع کفر و دین بیمشتری نیست
گروهی آن گروهی این پسندند
Amir_oscar
18-08-2010, 21:40
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
شعر تکراری نزارید!!!!!!
____________________
اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ
اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ
اگر ملک سلیمانت ببخشند
در آخر خاک راهی عاقبت هیچ
pooria-ir
18-08-2010, 21:55
-------
حذف شود
هشت بهشت
18-08-2010, 22:06
چه مبارك صحري بود و چه فرخنده شبي
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
Amir_oscar
18-08-2010, 22:53
شعر تکراری نزارید!!!!!!
____________________
اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ
اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ
اگر ملک سلیمانت ببخشند
در آخر خاک راهی عاقبت هیچ
کی تکراری گذاشته؟ من؟! یعنی باید نمام شعرای این 38 صفحه رو یادمون باشه؟!
Dew Drop
18-08-2010, 22:55
چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبي
در عشق تو گاه بت پرستم گویند
گه رند وخراباتی و مستم گویند
اینها همه از بهر شکستم گویند
من شاد به اینکه هر چه هستم گویند
ابو سعید ابوالخیر
در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی
یارب ای کاش نیفتد به کسی کار کسی
knight 07
19-08-2010, 00:12
يارم از زفتى دو چندان بد که من
هم به لطف و هم به خوبى هم به تن
مثنوی معنوی
نقطه ی عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی
حافظ
Ehsanovic
19-08-2010, 11:42
یک لحظه کسی که با تو دمساز آید
یا با تو دمی همدم و همراز آید
از کوی تو گر سوی بهشتش خوانند
هرگز نرود وگر رود باز آید
هاتف
knight 07
19-08-2010, 13:32
در ده جغدان فضولى میکنى
فتنه و تشويش در مى افگنى
مسكن ما را که شد رشك اثير
تو خرابه خوانى و نام حقير
مثنوی معنوی
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
phoenix.
19-08-2010, 15:36
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست/هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام
حافظ
هشت بهشت
19-08-2010, 15:37
ما را ز خيال تو چه پرواي شراب است
خم گو سر خود گير که خمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بريزيد که بي دوست
هر شربت عذبم که دهي عين عذاب است
ته که میشی بمو چاره بیاموج
که این تاریک شوانرا چون کرم روج
کهی واجم که کی این روج آیو
کهی واجم که هرگز وا نهای روج
knight 07
19-08-2010, 17:34
جز که صاحب خوان درويشى لئيم
ظن بد کم بر به رزاق کريم
مثنوی معنوی
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
سعدی
-shahram
19-08-2010, 17:48
ای که با سلسله زلف دراز آمدهای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمدهای
افتاد دل و جانم در فتنه طراری
سنگینک جنگینک سر بسته چو بیماری
آید سوی بیخوابی خواهد ز درش آبی
آب چه که میخواهد تا درفکند ناری
masud-000000
19-08-2010, 18:59
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد،دوستداران را چه شد؟
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل،باد بهاران را چه شد؟
zahra.1363
19-08-2010, 22:43
در دل دردیست از تو پنهان که مپرس
تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس
با این همه حال و در چنین تنگدلی
جا کرده محبت تو چندان که مپرس.
ابوسعید ابوالخیر.
ستاره ديده فرو بست و آرميد بيا
شراب نور به رگهای شب دويد بيا
شهاب ياد تو در آسمان خاطر من
پياپی از همه سو خط زر کشيد بيا
ز بس نشستم و با شب حديث غم گفتم
ز غصه رنگ من و رنگ شب پريد بيا
الهی گردن گردون شود خرد
که فرزندان آدم را همه برد
یکی ناگه که زنده شد فلانی
همه گویند فلان ابن فلان مرد
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به به
هشت بهشت
20-08-2010, 02:04
ما را ز خيال تو چه پرواي شراب است
خم گو سر خود گير که خمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بريزيد که بي دوست
هر شربت عذبم که دهي عين عذاب است
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
---
خدایا عاشقان را غم مده:37:
phoenix.
20-08-2010, 09:24
در خرمن صد زاهد زند آتش/این داغ که ما در دل دیوانه نهادیم
-shahram
20-08-2010, 10:55
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
مست آمدی که موجب چندین ملال چیست
هشیار چون شوی به تو گویم که حال چیست
من حرف می کشیدن اغیار میزنم
آن مست ناز را عرق انفعال چیست
خنجر کشی که ما ز تو قطع نظر کنیم
کی میبریم از تو ، ترا در خیال چیست
تخته اول که الف نقش بست ....... بر در محجوبه احمد نشست
حلقه حی را کالف اقلیم داد..........طوق ز دال و کمر از میم داد
لاجرم او یافت از آن میم و دال......دایره دولت و خط کمال
نظامی
هشت بهشت
20-08-2010, 13:33
لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم
رفتم به خدا گر هوسم بود بسم بود....
alireza fatemi
20-08-2010, 13:42
دوش شکایت ز وفای یار کردم
یک نا مهربانی را هزار کردم
مرا در مجلس جانان چه امن و عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بر بندید محملها
hojjatinho
20-08-2010, 14:20
اگر پرسند در محشر که خسرو را چرا کشتی
سرت نازم چه خواهی گفت تا من هم همان گوییم.
مانده ام با غم هجران نگارم چه کنم
عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم
چشم آلوده کجا دیدن دلدار کجا
چشم دیدار رخ دوست ندارم چه کنم
هشت بهشت
20-08-2010, 15:51
ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است
مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق
دوست را با ناله شبهاي بيداران خوش است
تا حال منت خبر نباشد
در کار منت نظر نباشد
تا قوت صبر بود کردیم
دیگر چه کنیم اگر نباشد
دلها ز دام زلف چو بر خاک می فشاند
بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو
وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
حافظ
پدرم دراومد تا این شعر رو پیداکردم مغزم پوکید...
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
---------- Post added at 10:00 PM ---------- Previous post was at 09:58 PM ----------
وصف رخ چو ماهش در پرده راست ناید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
حافظ
یارب روا مدار که گدا معتبر شود
گر معتبر شود ز خدا بیخبر شود
-----------
من گدای عشق یکی هستم اینجا...:31:
دلدار مثال صورت آینه است
تا تو نگرانی نگرانست به تو
ابوسعیدابوالخیر
==
پدرم دراومد تا این شعر رو پیداکردم مغزم پوکید...
بیا شعرتو بذار واسه این که پیدا کردی
---------------
پاک شه لطفا
آقای *IN* باید و میدادی نه ی!!!!!!!!!!
وای از این شیدا دل من مست و بی پروا دل من
مجنون هر صحرا دل من رسوا دل من
ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است
حافظ
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی (قابل توجه بعضیا)
سعدی
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
Dark Shine
20-08-2010, 21:22
ای شرقی غمگین
بازم خورشید دراومد
کبوتر آفتاب
روی بوم تو پر زد
بازار چشم تو پر از بوی بهاره
بوی گل گندم تو رو به یاد میاره
ای چشم تو چشم چشمه ی چشم همه
بی چشم تو نور نیست در چشم همه (یا اباصالح المهدی)
---------- Post added at 10:23 PM ---------- Previous post was at 10:22 PM ----------
ای شرقی غمگین
بازم خورشید دراومد
کبوتر آفتاب
روی بوم تو پر زد
بازار چشم تو پر از بوی بهاره
بوی گل گندم تو رو به یاد میاره
هانکه خداوند بزرگ و احد
خود خبر از روز قیامت دهد
حسان
دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری
جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
Dark Shine
20-08-2010, 21:25
درو کرد گندمزار دلهايمان را
و تهي شد همه جا از عطر گل عشق
و در کوچ پرنده هاي غمگين
در آن کوير آرزو
شاعري دل شکسته و تنها
مي نوشت شعري به ياد با هم بودن ها
آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت
کآتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
زین فتنهها که دامن آخرزمان گرفت
از هزاران، یک نفر اهل دلند (که اونم میدونه کی رو می گم)
مابقی تندیسی از آب و گلند
Dark Shine
20-08-2010, 21:29
تو بدین طفلی که گفت استاد شو
باد افکن در سرو برباد شو
آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت
کآتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
زین فتنهها که دامن آخرزمان گرفت
تو که با ما سر یاری نداری
نمک پاشه دل ریشم چه راهی
تو رو می گم ها... خودش میدونه کی رو می گم
Dark Shine
20-08-2010, 21:31
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
دوست آن باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
Dark Shine
20-08-2010, 21:35
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته ی توحید بشنوی
یاران همه درد من شنیدند ولی
یاری که درو کرد اثر گوشم بود
Dark Shine
20-08-2010, 21:37
دیدی ای غمگین تر از من بعد از ان دیر آشنایی
آمدی خواندی برایم قصه ی تلخ جدایی
یاران، غمم خورید، که غمخوار ماندهام
در دست هجر یار گرفتار ماندهام
Dark Shine
20-08-2010, 21:40
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
تا بلبل خوشنوای گم شد
بوی گل و بوستان نیابم
تا آب حیات رفت از جوی
عیش خوش جاودان نیابم
Dark Shine
20-08-2010, 21:44
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
مرا گویی که: ای عاشق، نه ای وصل مرا لایق
تو را چون نیستم در خور، شبت خوش باد من رفتم
منم این منم از شادی جدا ،منم این منم ازما رها
تویی، این تویی از غمها رها این منم در راه تو تا نا کجا
اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا
تا بدانی که در این خرقه چه نا درویشم
مرا با چشم گریان آفریدند
تو را با لعل خندان آفریدند
جهان را تیرهرو ایجاد کردند
تو را خورشید تابان آفریدند
پریشان زلف تو تا جمع گردید
دل جمعی پریشان آفریدند
دردم از یارست و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
من و مست و تو دیوانه
ما را که برد خانه
صدبار تو را گفتم
کم خور دو سه پیمانه :7:
حدیث چون و چرا دردسر دهد ای دل
پیاله گیر و بیاسا ز عمر خویش دمی
Dark Shine
21-08-2010, 09:42
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
دلی دیرم چو مو دیوانه و دنگ
زده آئینه هر نام بر سنگ
بمو واجند که بی نام و ننگی
هر آن یارش تویی چه نام و چه ننگ
Dew Drop
21-08-2010, 11:46
حدیث چون و چرا دردسر دهد ای دل
پیاله گیر و بیاسا ز عمر خویش دمی
باید با ه شروع می کردید!
گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما
سایه دولت بر این کنج خراب انداختی
زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن
تشنه لب کردی و گردان را در آب انداختی
حافظ
هشت بهشت
21-08-2010, 14:23
500مین پستم تقدیم به عزیز دلم :40:
یک بوسه ز لبهای تو در خواب گرفتم
گویی که گل از چشمه ی مهتاب گرفتم
در برکه ی اشکم همه دم نقش تو دیدم
این هدیه ی خوبی است که از آب گرفتم
هر گز نتوانی که ز من دور بمانی
چون در دل خود عکس تو را قاب گرفتم
:40:
Dark Shine
21-08-2010, 14:26
من آن ساکن شهر رسواییم
که از شور بختی تماشاییم
فقیر سر کوی آشفتگی
اسیر دل و عشق و شیداییم
hojjatinho
21-08-2010, 15:01
میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا اسمان است.
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
دل سودازده از غصه دو نيم افتادست
حافظ
neda_traveler
21-08-2010, 21:24
تو رفتی و دو چشمانم به در ماند
سکوت سرد سایه تا سحر ماند
سکوتی تلخ و اندوهبار و سنگین
لبانم تا سحر بی همسفر ماند
Dark Shine
21-08-2010, 21:27
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
neda_traveler
21-08-2010, 22:01
در برکه ی اشکم همه دم نقش تو دیدم
این هدیه ی خوبی است که از آب گرفتم
هشت بهشت
21-08-2010, 22:54
محبت ره به دل دادن صفای سینه می خواهد
به یاد یکدگر بودن دلی بی کینه می خواهد
اگردورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست
وفا آن است که نامت را همیشه بر زبان دارم
منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک
نوای من به سحر آه عذرخواه من است
ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدای خاک در دوست پادشاه من است
تا توانی می گریز از یار بد (خودش میدونه کی رو می گم)
یار بد بدتر بود از مار بد
دل ميرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
ای رود بیـــــــا دشـــــت مرا آب بگیر
این شب،شب خسته را به مهتاب بگیر
ای وسعت آغـوش صمیـــــــمانه ترین
من عکس تـو ام،بیـــــا مرا قـاب بگیر
knight 07
22-08-2010, 15:33
راستی کن که راستان رستند
در جهان راستین قوی دستند
در آتش و در سوز من شب میبرم تا روز من
ای فرخ پیروز من از روی آن شمس الضحی......ا
مولانا
يکي پرسيد از سقراط کز مردن چه خواندستي
بگفت اي بيخبر، مرگ از چه نامي زندگاني را
پروین اعتصامی
phoenix.
22-08-2010, 20:50
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد /حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
حافظ
Dew Drop
22-08-2010, 23:23
یک شب آخر دامن آه سحر خواهم گرفت
داد خود را زان مه بیدادگر خواهم گرفت
چشم گریان را به توفان بلا خواهم سپرد
نوک مژگان را به خوناب جگر خواهم گرفت
نعرهها خواهم زد و در بحر و بر خواهم فتاد
شعلهها خواهم شد و در خشک و تر خواهم گرفت
فروغی بسطامی
تا اختيار کردم سر منزل رضا را
مملوک خويش ديدم فرماندهي قضا را
تا ترک جان نگفتم آسودهدل نخفتم
تا سير خود نکردم، نشناختم خدا را
فروغی بسطامی
zahra.1363
23-08-2010, 00:08
ای دوست ای دوست ای دوست ای دوست
جور تو از آن کشم که روی تو نکوست
مردم گویند بهشت خواهی یا دوست
ای بیخبران بهشت با دوست نکوست.
ابو سعید ابو الخیر.
تــــا کــی بـه تــنمای وصــال تـو یـگانـه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
------------
دوس دارم مشاعره مردونه بشه:40:
hojjatinho
23-08-2010, 11:44
هر گلی علت و عیبی دارد گل بی علت و بی عیب خداست.
باید با ه شروع می کردید!
حدس می زدم عزیزی پیدا شه و بهم گیر بده
اما اگه برنامه ی مشاعره ی به تماشاگه تو سوگند که از شبکه آموزش رو دیده باشید ، توی اون دکتر آذر می گه که چون در زبان فارسی خیلی از حروف خاستگاه مشترکی دارند ، مشکلی نیست از اینکه این نوع حرف ها رو در مشاعره به جای همدیگه به کار ببریم:20:
توبه ی زهد فروشان گرانجان بگذشت
وقت شادی و طرب کردن رندان برجاست
چه ملامت خورد آن کس که چو ما باده خورد
این نه عیب است بدین بی خردی وین نه خطاست
حافظ
hojjatinho
23-08-2010, 16:20
تا تو نگاه می کنی کار من اه کردن است
من به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تلخ است فراق تو دوری ز وثاق تو
ای آنک مبادا کس دور از تو جدا چونی
یا رب اندر کنف سایه ی آن سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود
در لا احب الافلین پاکی ز صورتها یقین
در دیدههای غیب بین هر دم ز تو تمثالها
اگر خيالش به دل نيايد سخن نگويم «چنان که طوطي / جمال آيينه تا نبيند سخن نگويد خبر نبندد»
توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
دادیش یکی شربت کز لذت و بویش
مستیش به سر برشد و از اسب درافکند
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه ی بدبین بد پسند مباد
Dark Shine
23-08-2010, 17:48
دلا دلدارت آمد با خبر باش
ز تشویش جدایی بی خبر باش
شب هجر است و دارم بر فلک دست دعا اما
به غیر از مرگ حیرانم چه خواهم از خدا امشب
هاتف
بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد
که گر سرم برود بر ندارم از قدمت
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شيخ ز آب حرام ما
حافظ ز ديده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
از کدامین باغی ای مرغ سحر با من بگوی
تا پیام طایر هم آشیان آرم تو را
من خموشم حال من میپرسی ای همدم که باز
نالم و از نالهی خود در فغان آرم تو را
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد
دل از مهر بتان برداشتم آسودم این است این
اگر دارد شرابی مستیی ناخوش خماری خوش
خوشم با انتظار امید وصل یار چون دارم
خوش است آری خزانی کز قفا دارد بهاری خوش
Dew Drop
23-08-2010, 19:04
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هرلحظه به دام دیگری پابســتی
گفتا شیخا هرآنچه گویی هســــتم
آیا تو چنانکه مینمایی هستی؟
یارب آیینه ی حسن تو چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تاثیر نبود
water_lily_2012
23-08-2010, 19:59
دلهای دوستان تو خون می شود ز خوف
باز از کمال لطف تو دل می دهد رجا
سعدی
Max.Pain
23-08-2010, 20:17
امشب ز غمت میان خـون خواهم خفت
وز بــستر عـافیــت بــرون خـواهم خفت
بـــــاور نــکنی خیـــال خود را بـــفرست
تـــا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت
-shahram
23-08-2010, 20:30
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا دارد
دوست ميدارم من اين ناليدن دلسوز را
تا به هر نوعي که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبح رويي ميرود
کان صباحت نيست اين صبح جهان افروز را
سعدی
ای که با زلف و رخ یار گذاری شب و روز
فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.