PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : نثرهای عاشقانه



صفحه ها : 1 2 3 4 [5] 6

Snow_Girl
16-10-2009, 19:29
درک کن آنچه را می گویم
از من روی بر نگردان
چرا که نیمی از زندگی ام را در آنجا گذرانیدم
مخالف نخواهی بود
آیا مرا می بینی؟ آیا مرا می بینی؟
آیا دوستم داری؟ آیا در اینجایی که هستم دوستم داری ؟
آیا متوجه یی ؟ آیا می دانی؟
آیا مرا می بینی ؟ آیا مرا می بینی ؟
آیا کسی اهمیت می دهد؟

آن هنگام که جوان بودیم غصه ها کجا بودند ؟
و اهمیت هم نمی دادیم
زیرا آنگونه بار آمده بودیم
گه زندگی را شاد ببینیم و آنگونه که هست آنرا بپذیریم.
مادرم ,پناهم می داد
آیا وقتی که آنجا نبودم مادرم پناهم می داد؟
پدرم , پدرم مرا دوست می داشت
آه ,او مرا دوست می داشت , آیا کسی اهمیت می دهد ؟

ببین مرا چه شده است ؟
مقصودم این نبود
و مردم در هر کجا به هر چیز
از من بهتر می اندیشند
دلم برایت تنگ شده است
چون دلتنگی را دوست دارم ,دلتنگی را دوست دارم
وقتی که آنجا بودم
آیا این را می دانستی ؟آیا می دانستی که
مرا نخواهی یافت؟نخواهی یافت
آیا کسی اهمیت می دهد ؟

Snow_Girl
16-10-2009, 19:31
هیچکس


خب من هرگز نتوانسته ام
باور کنم
کسی فرستاده نشده برای رسیدن ِ به من
و فکر می کنم من
محو شده ام
کسی اینجا نمانده

من بسیار تنهایم
کسی فرستاده نشده برای رسیدن ِ به من
من بسیار تنهایم
کسی اینجا نمانده

اما من خوبم (از لحاظ احسااس)
کسی اینجا نمانده
اما من خوبم
کسی اینجا نمانده

نمی توانم نفس بکشم وقتی که
تصویری بدون تو برای من فرستاده می شود
حس می کنم که محو شده ام
کسی اینجا نمانده

-1من بسیار تنهایم
کسی فرستاده نشده برای رسیدن ِ به من
من بسیار تنهایم
کسی اینجا نمانده

اما من خوبم (از لحاظ احسااس)
کسی اینجا نمانده
اما من خوبم
کسی اینجا نمانده

اما من خوبم (از لحاظ احسااس)
کسی اینجا نمانده
اما من خوبم
کسی اینجا نمانده

من بسیار دردمندم
ازین غریزه ی وحشتناک
بسیار سخت است اکنون
فقط برای یافتن تو
من دچار ضعف شده ام
ازین غریزه ی وحشتناک
بسیار سخت است اکنون
فقط برای یافتن تو

بسیار دردمند برای
غریزه ی وحشتناک
من تنها(فقط)می توانم تو را بیابم
کسی اینجا نمانده

اما من خوبم (از لحاظ احسااس
کسی اینجا نمانده
خب من خوبم
]کسی اینجا نمانده

اما من خوبم (از لحاظ احساس)
کسی اینجا نمانده
خب من خوبم
کسی اینجا نمانده

Snow_Girl
16-10-2009, 19:33
If you go away on this summer day
اگر مرا در اين روز تابستانى رها کنى


;Then you might as well take the sun away
خوب است که خورشيد را هم با خود ببرى

All the birds that flew in the summer sky
به همراه تمام پرندگانى که در آسمان تابستان پرواز مى کردند

;When our love was new and our hearts were high
زمانى که عشقمان تازه بود و قلبمان مى تپيد

When the day was young
زمانى که روز کوتاه

and the night was long
و شب بلند بود

And the moon stood still for the night bird's song
و ماه براى شنيدن صداى پرندگان شب ساکت و آرام مى ماند

If you go away,if you go away, if you go away
اگر رهايم کنى ... اگر رهايم کنى ... اگر رهايم کنى

But if you stay, I'll make you a day
اما اگر بمانى، روزى را برايت خواهم ساخت

;Like no day has been or will be again
که مانند آن هرگز نبوده و نخواهد آمد

We'll sail the sun
ما تا خورشيد خواهيم راند

we'll ride on the rain
سوار بر باران خواهيم تاخت

We'll talk to the trees
با درختان سخن خواهيم گفت

and worship the wind
و باد را خواهيم پرستيد

Then if you go
اگر بروى

I'll understand
من درک خواهم کرد

Leave me just enough love to fill up my hand
تنها برايم آنقدر عشق باقى بگذار که آغوشم را از آن پر کنم

If you go away, If you go away, If you go away
اگر رهايم کنى ... اگر رهايم کنى ... اگر رهايم کنى

,If you go away, As I know you will
اگر تو بروى که مى دانم خواهى رفت

You must tell the world to stop turning
بايد به هستى بگويى که بايستد

,Till you return again
تا آن زمان که باز گردى

,If you ever do
اگر زمانى چنين کنى

For what good is love
ارزش عشق براى چيست

,Without loving you
بدون دوست داشتن تو

Can I tell you now
حال مى توانم برايت بگويم

As you turn to go
تا زمانى که تو باز گردى

I'll be dying slowly Till the next hello
من آرام آرام تا سلامى دوباره خواهم مرد

If you go away, If you go away, If you go away
اگر رهايم کنى ... اگر رهايم کنى ... اگر رهايم کنى


But if you stay, I'll make you a night
اما اگر بمانى، شبى را برايت خواهم ساخت

Like no night has been, Or will be again
که مانند آن هرگز نبوده و نخواهد آمد

I'll sail on your smile
بر لبخندت خواهم راند

I'll ride on your touch
با لمس کردنت خواهم تاخت

I'll talk to your eyes That I love so much
و با چشمانت که اين همه دوستشان دارم سخن خواهم گفت

But if you go
اما اگر بروى

I won't cry
من اشک نخواهم ريخت

Though the good is gone From the world... goodbye
زيرا که نيکى رخت بسته است از دنيا ... خدانگهدار

If you go away,If you go away,If you go away
اگر رهايم کنى ... اگر رهايم کنى ... اگر رهايم کنى

If you go away, As I know you must
اگر تو بروى که مى دانم خواهى رفت

There'll be nothing left In the world to trust
در اين هستى چيزى برايم باقى نمى ماند که بتوانم به آن اعتماد کنم

Just an empty room
جز اتاقى خالى

Full of empty space
پر از خلا

Like the empty look
مانند نگاهى تهى

I see on your face
که در صورتت مى بينم

I’ll have been the shadow Of your shadow
من سايه سايه ات مى شدم

If I thought it might have kept me By your side
اگر مى دانستم اين مرا در کنار تو نگه مى دارد

If you go away,If you go away,If you go away
اگر رهايم کنى ... اگر رهايم کنى ... اگر رهايم کنى

Snow_Girl
16-10-2009, 19:35
بدون گریه کردن نمیشه از کسی جدا شد
خاطراتمون آروم نمیشینه ( و باعث گریه میشه )
اونایی که می مونن اونی که از دست رفته رو تو قلبشون زنده نگه میدارن
عشق برای عاشق بار سنگینی نیست ( یعنی عاشق خودخواسته سختی های عشقو به جون میخره )
ما با اینا ( حرفای بالا ) بزرگ شدیمو با اونا زندگی می کنیم

اونم می دونه
اونم عاشقه
اون چشم سیا ه بیخودی با عشق لجبازی می کنه
بازم کار خودشو می کنه و به حرف کسی توجه نمیکنه

مثل یه گل با طراوته
یه جواهره قیمتیه
مثل شیر مادر تمیزه
با اون زبونه شیرینش دلمو میلرزونه
چشماش مثل دریا و رودخونه میمونه

قلب من همش می بخشتش و بهش آوانس میده
مثل پروانه دورش می چرخه
نمیزاره روزگار بهش سخت بگذره
اون ( معشوق ) هر کاری میکنه قلب من از لج من عشق میبینه و منو به فکر وامی داره

اونم منو دوست داره
اون چشم سیاه بیخودی با عشق لجبازی می کنه و
بازم کار خودشو می کنه و به حرف کسی توجه نمی کنه


تو به خندیدنم نگاه نکن
ببین و بشنو اما باور نکن
قلبم هزار پارچه شد اما اون توجه نکرد
با هر نفسی که می کشم و هر قدمی که برمی دارم
اینجا باشه و عشقم کنارم باشه

مثل یه گل با طراوته
یه جواهر قیمتیه
مثل شیر مادر پاکه
با زبون شیرینش دلمو می لرزونه
چشماش مثل دریا و رودخونه می مونه

دردا رو همش تو خودم ریختم
مثل انسان زندگی کردن حق منم هست
قلبم دیگه شکست
اگه نشه تعمیرش کرد دیگه وای به حالمون
هر روز میشه بارون بباره .
انسان میتونه اشتباه کنه
اگه همدیگه رو دوست داشته باشیم ممکنه آفتاب طلوع کنه

Snow_Girl
16-10-2009, 19:37
تو به ملایمت حرف می زنی

آرزوهای گمشده ام را رها می کنی

که همگی

نهان بوده اند


و قلبم بسیار عریان

احساساتم جدایی ناپذیر


اوه ، بسیار قوی

ارزو هایم بسیار خواستنی اند


برای این قلب برهنه (برای اینکه راز دلم را مخفی نکرده ام )

من نمی توانم (چیزی ) را مخفی کنم

وقلبم به کجا(کی) تعلق داره ؟

تعلق داره

اکنون که تو را یافته ام

و از ورای چشمان تو نگریسته شده ام

من چطور

می توان ادامه دهم


برای این قلب برهنه (برای اینکه راز دلم را مخفی نکرده ام )

من نمی توانم (چیزی ) را مخفی کنم

وقلبم به کجا(کی) تعلق داره ؟

تعلق داره

Snow_Girl
16-10-2009, 19:37
عزیزم میخوام ترکت کنم


عزیزم ،عزیزم ،عزیزم می خوام ترکت کنم
من گفتم عزیزم ، می دونی من می خوام ترکت کنم
من تو رو تابستون ترک خواهم کرد
ترکت می کنم وقتی تابستون می یاد پیش ما
ترکت می کنم وقتی تابستون جلویه ماست

عزیزم من نمی خوام ترکت کنم
هی خانم من شوخی نمی کنم ، من باید بسوی سرگردونی برم
آره عزیزم ،عزیزم ،من پیشت نخواهم بود
واقعا می خوام سرگردون بشم
می توانم بشنوم مثل سابق صدام می کنی
می توانم بشنوم برای بازگشت به خانه صدام می کنی

می دانم ، که هیچ وقت ترکت نکردم ،عزیزم
آاه عزیزم
عزیزم ،اوه تو نمیتونی بشنوی این کشش را؟
خانم ،خانم ،می دونم ، می دونم که این خوبه که تو رو به بازگشت وادارم
و می دونم یک روز عزیزم ، واقعا رشد می کند (کامل میشود) ، بله حتم دارم
ما می ریم که هر روز در پارک قدم بزنیم
بشنو انچه که می گویم ف هر روز
عزیزم ، هر روز کامل تر می شه ، تو مرا هر روز خوشحال تر(راضی تر ) می کنی
ولی بدون که من باید دور شم
عزیزم ،عزیزم ،عزیزم ،عزیزم
این وقتی ِ که من فراخوانده می شم
این وقتی ی که من به خانه ام فراخوانده می شم ...

Snow_Girl
16-10-2009, 19:38
این اخرین باره



ن آخرین باریه که
که این حرف ها را به زبان خواهم آورد
من اغاز را به یاد می آورم
اغاز تمام دروغ ها
به گوشه ای کشیده شدیم
یا دز زیر بستر مخفی اش کردیم
اینا رو بگو ، اونا دور می شوند
ولی هرگز انجام نمیشن

چیزایی که من ازشون مطمئن نیستم
ولی من در میان چیزاییم
که اکنون فراموش می کنم
ولی کمتر دیده شده اند

اخرین بار
تو به سوی من آمدی (یا بر من نازل شدی ) با میل خودت
آخرین درروغ تو
تو به سوی من آمدی (یا بر من نازل شدی ) با میل خودت
و زمان همه چیز رو رو به را می کنه
تو به سوی من آمدی (یا بر من نازل شدی ) با میل خودت
و من ، نه من ارزشی قائل نیستم واسش

این اخرین باریه که
من چهره ام را نشان خواهم داد
آخرین دروغ ِ عاشق
و سپس من خارج از این ماجرا هستم
بر این فرش گام بردار
یا مخفی اش کن در ورای پلکان
تو می گی که بعضی چیزا هرگز از بین نمی رن
خب من سعی می کنم و سعی می کنم همچنان

چیزایی که من ازشون مطمئن نیستم
ولی من در میان چیزاییم
که اکنون فراموش می کنم
ولی کمتر دیده شده اند

اخرین بار
تو به سوی من آمدی (یا بر من نازل شدی ) با میل خودت
آخرین درروغ تو
تو به سوی من آمدی (یا بر من نازل شدی ) با میل خودت
و زمان همه چیز رو رو به را می کنه
تو به سوی من آمدی (یا بر من نازل شدی ) با میل خودت
و من ، نه من ارزشی قائل نیستم واسش

اخرین بار
تو به سوی من آمدی (یا بر من نازل شدی ) با میل خودت
آخرین درروغ تو
تو به سوی من آمدی (یا بر من نازل شدی ) با میل خودت
و زمان همه چیز رو رو به را می کنه
تو به سوی من آمدی (یا بر من نازل شدی ) با میل خودت
و من ، نه من ارزشی قائل نیستم واسش

Snow_Girl
16-10-2009, 19:39
بازیچه غم

کودکی بی نام رشد کرده تا بازیچه ای شود
تا مراقب تو باشد ،تو سپر بلا باشد یا با اراده تو بکشد
انتخابی که کرد رو نمی تونه درک کنه
وجودش رازی خوفه که اونا از آن ِ خود دارند تا برش حکمفرمایی کنند

او ما بین ِ شرافت و عشق واقعی زندگی اش دچار از هم گسیختگی شده
او برای( بدست آوردن) هر دو دعا کرده ولی او مورد چشم پوشی واقع شده

خیلی از رویا ها از دست رفته و خیلیشون قربانی شدن
آیا این ارزش کسایی نیست که ما بهشون عشق ورزیدیم و یا پشت سر نهادیمشون ؟
خیلی سال ها گذشته (ولی) کی محترم و با عزته و کی عاقله ؟
آیا تمام گناها مون توجیه شده ؟

لطفا منو ببخش برای اندوهی (که برات بوجود آوردم) ، برای رها کردنت در ترس
برای آرزوهایی که داشتیم برای سکوت ، اونا تمام چیزایی هستن که تا همیشه خواهند بود
من هنوز بازیچه ای هستم که به تو خدمت می کنه
اگر چه (تا حالا ) هرگز ندیدی که این منم .

خیلی از رویا ها از دست رفته و خیلیشون قربانی شدن
آیا این ارزش کسایی نیست که ما بهشون عشق ورزیدیم و یا پشت سر نهادیمشون ؟
خیلی سال ها گذشته (ولی) کی محترم و با عزته و کی عاقله ؟
آیا تمام گناها مون توجیه شده ؟

Snow_Girl
16-10-2009, 19:40
تا ابد


چشمانت را ببند ،تو اونارو حس نمی کنی
اونا نمی خوان تو رو گریان ببینند
نمی تونم بهت قول بدم که حالتو خوب کنم
ولی اگه اینو می خوای سعی خواهم کرد

در ترانه عاشقانه این تابستان بخوان
گذشته گذشته است ، ما خیانت کرده ایم
این حقیقت داره
بعضی ها ممکنه بگن این واقعیت از ذهن میره
ولی من بدون ذره ای تردید به تو ایمان دارم

تو بخاطر رویاپردزای تابستونه اونجا (پیش من) بودی
و تو آنچه من نیاز داشتمو به من بخشیدی
و من آرزو می کنم که تو آزادی ات را بیابی
تا ابد
تا ابد

دیروز وقتی که پرسه می زدیم
تو درباره بابا و مامانت حرف زدی
(اونا) چطور تو رو خوشحال کردند
(اونا) چطور تو رو غمگین کردند

ما نشستیم و به غروب خورشید نگاه کردیم
و سپس یه ستاره چیدیم پیش از اینکه گم شویم
ماه
(حال و هوای ) جوانی در جوان ها از بین رفته است
قبل از اینکه متوجه بشی میاد و ناپدید میشه (جوانی)
خیلی زود

تو بخاطر رویاپردزای تابستونه اونجا (پیش من) بودی
و تو واقعا دوست من بودی
و من آرزو می کنم که تو آزادی ات را بیابی
تا ابد

تو بخاطر رویاپردزای تابستونه اونجا (پیش من) بودی
و تو واقعا دوست من بودی
و من آرزو می کنم سر انجام
آزادی ات را بیابی
تا ابد
تا ابد

Snow_Girl
16-10-2009, 19:46
سال ها پيش، وقتي جوان تر بودم

يه جورايي يه دختري رو كه مي شناختم، دوست داشتم
اون مال من بود، و ما عزيز دل هم بوديم
اين مال آن زمان بود، البته بعدش به حقيقت پيوست
من عاشق دختر شاه پريان هستم
حتی اگر [روحم رو] آزار بده
چرا که اگر دیوانه شوم، اهميتي نميدهم

من پیش از این نفرين شدم

هر روز با هم می جنگیدیم (دعوا می کردیم)
و هر شب به هم عشق می ورزیدیم

هیچ کس نمی توانست تا این حد مرا ناراحت کند
البته كس ديگه‌اي هم نميتوانست تا این حد مرا به اوج برساند
نمي دانم چه می كردم
وقتي بطور ناگهاني از هم جدا شديم
اين روزها نميتوانم پيدایش كنم

اما اگر پيدایش كنم، شروعي تازه خواهيم داشت
اون دختري از افسانه ی پريان است

Ghorbat22
19-10-2009, 11:31
زودتر بيا
من زير باران ايستاده‌ام
و انتظار تو را می‌کشم
چتری روی سرم نيست
می‌خواهم قدم‌هايت را، با تعداد قطره‌هایباران شماره کنم
تو قبل از پايان بارانمی‌رسی
يا باران قبل از آمدن تو به پايان می‌رسد؟
مرا که ملالی نيست
حتا اگر صدسال هم زيرباران بدون چتر بمانم
نه از بوی ياس باران‌خورده خسته می‌شوم
نه از خاکی کهبارانغبار را از آن ربوده است.
هروقت چلچله برايت نغمه‌ی دلتنگی خواند
و خواستی ديوار را از ميان ديدارهايمان برداری بيا
من تا آخرين فصلباران منتظرت می‌مانم

Ghorbat22
19-10-2009, 11:37
من دلم تنگ می شود
برای تو
برای هرآنچه که تکانم می دهد
تـــــا تــامل خـــویش
بـــــــرای خاطراتمان
چیزهایی که تو، توهم می خوانیشان
دلــم کــه تنـــگ می شــود
پای لحظه های خالی از تو
بــساط اشک پهن می کــنم
گوش خیالم را به گذشته می چسبانم
صدایت را از امواج پراکندهی زمان جمع می کنم
پژواک صدایت بر دیوار ذهن می کوبد
پر از آواز می شوم از تو
مگرغیر از این است
که توهم هم وجود دارد؟
باشد ...
به خودم دروغ نمی گویم!
اما به حقیقت دقایق پریشان عاشقی سوگند
دلم برای این توهم تنگ می شود
...

shahla49
08-11-2009, 15:09
غزلی شکسته
برای ماه غمگین نشسته
گل بود و می شکفت بر امواج آب ماه
می بود و مستی آور
مثل شراب ماه
شبهای لاجوردی
بر پرنیان ابر
همراه لای لای خموش ستاره ها
می شد چراغ رهگذر دشت خواب ماه
روزی پرنده ای
با بال آهنین و نفس های آتشین
برخاست از زمین
آورد بالهای گران را به اهتزاز
چرخید بر فراز
پرواز کرد تا لب ایوان آفتاب
آمد به زیر سایه بال عقاب ماه
اینک زنی است آنجا
عریان و اشکبار
غارت شده به بستر آشفته شرمسار
غمگین نشسته خسته و خرد و خراب ماه
داوودی در شب سپید هزار پر
سر بر نمی کند به سلام ستاره ها
برگرد خویش هاله ای از آه بسته است
تا روی خود نهان کند از آفتاب ماه
از قعر این غبار
من بانگ می زنم
کای شبچراغ مهر
ما با سیاهکاری شب خو نمی کنیم
مسپارمان به ظلمت جاوید
هرگز زمین مباد
از دولت نگاه تو نومید
نوری به ما ببخش
بر ما دوباره از سر رحمت بتاب ماه

Nassim999
11-11-2009, 14:12
زبانم را نمي فهمي
تو خطم را نمي خواني
چنان بيگانهاي حتي
که نامم را نمي داني
تو آنقدر گيج و گنگي
در پليدي هاي اين غربت
که بيداري و قلب عاشق ما را نمي بيني
دل تو رفته در خواب و
خيالت مستاين رويا
سراسيمه رهايي در پي
پس کوچه هاي سرد اين دنيا
نگاه خسته ي مارا نمي بيني
شتاب ثانيه ها را نمي بيني
اميد و آرزوهاي ز هم بگسسته ي فردايدنيا را نمي بيني
من از بيگانگي هاي عجيب و پوچ اين ملت ندارم انتظاري
ازاين ماتم که همچون من تو هم
غربت نشيني و زبانم را نمي فهمي
چنان بيگانه ايحتي
که نامم را نمي داني

Nassim999
11-11-2009, 14:14
شاهزده کوچلو چي مي خواي

روي زمين جاي تو نيست

اينجا اميدي به سحر براي فرداي تو نيست

آفتاب غروبي نداريم

روزهاي خوبي نداريم

واسه سفر به ناکجا يه اسب چوبي نداريم

شاهزده کوچلو اون بالا

به غم و آب و نون نبود

خونه بدوشي شب و روز بهانه جنون نبود

يه وقت مثه ماها نشي

خسته ،کلافه ،نيمه جون

تو حسرت يه تيکه ابر

ديدن يه رنگين کمون

اينجا ديگه نشونه اي از گل سرخ و لاله نيست

کنار ماه دوديمون نشونه هاله نيست

شاهزده کوچلو اون بالا

به غم و آب و نون نبود

خونه بدوشي شب و روز بهانه جنون نبود

تو شبا جاي ستاره سکه شماري مي کنيم

با گل هاي پلاستيکي عصرو بهاري مي کنيم

کي گفته اينجا بموني؟

پاشو برو به آسمون

همون جا پيش گل سرخ

تو خونه خودت بمون

شاهزده کوچلو چي مي خواي

روي زمين جاي تو نيست

اينجا اميدي به سحر براي فرداي تو نيست

آفتاب غروبي نداريم

روزهاي خوبي نداريم

واسه سفر به ناکجا يه اسب چوبي نداريم

شاهزده کوچلو اون بالا

به غم و آب و نون نبود

خونه بدوشي شب و روز بهانه جنون نبود

Nassim999
11-11-2009, 14:16
به چه می‌خندی تو ؟

به مفهوم غم‌انگیز جدایی،به چه چیز ؟

به شکست دل من، یا به پیروزی خویش ؟

به چه می‌خندی تو ؟

به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد.

یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد.

به چه می‌خندی تو ؟

Nassim999
11-11-2009, 14:17
شنيده ام
جوينده يابنده است
سالهاست به درون خزيده ام تو را درهرذره جستجوكرده ام درميان همه آنچه كه بوده و نيست
و بعد از سالها دراين فكرم
ديگر به جز خويشتن كجا بجويمت

Nassim999
11-11-2009, 14:18
یه عمری صدات زدم.
گفتی صدات آزارم میده.
یه عمری نگات کردم.
گفتی نگاهت دیگه مثل سابق نیست.
یه عمری برات قصه های قشنگ و عاشقونه گفتم.
گفتی قصه هات تکراریه.
یه عمری گفتم مهربونتر باش.
گفتی چه قدر کم لطفی.
تا اینکه یکی اومد که بهش دل سپردی،
قصه ما دوباره تکرار شد ولی این بار جاهامون عوض شد.
تو شدی من، اون شد تو.
گفتم ببین چه قدر بده تلخی با عاشقا،
گفتی عشق یعنی همین که تو در فراق کسی بسوزی که تو رو نمی خواد!

M*S*D
11-11-2009, 14:23
دیگران وقتی غمگین میشوند از نور به عمق تاریكی پناه میبرند، از جمعیت به تنهایی، از لبخند به غم و از سروصدا به سكوت.
شعر میگویند... آهنگهای غمگین گوش میدهند، غروب را تماشا میكنند، دلشان هوس تماشا كردن ستاره ها را میكند، هوس قدم زدن در باد پاییزی و باران، ورق زدن عكسهای قدیمی. هوس اینكه بگویند دوستت دارم.
و اشك میریزند...
رعد و برق میزنند، میبارند و باران كه تمام شد مثل تمام روزها و شبهای پس از باران لحظاتی است كه صادقانه میدرخشند
همین است كه بیرحمانه غم آدمها را دوست دارم... .

peyman_nn
29-12-2009, 12:02
سلام
خواستم بالا بیاد تاادامه بدیم

Nassim999
30-12-2009, 23:54
کاش کاشي هاي کاشانه ي دلم از احساس نبود!‏
تا اين گونه با لرزه ي صدايت و پس لرزه ي يک دانه بلور در نگاهت، ‏
ديوارهايش فرو نمي ريخت و مرا در زير آواري از ترديد مدفون نمي ساخت!‏
شانه هاي نحيفت کجا طاقت وسعت اندوه تنهايي مرا دارد؟!‏
تا پناه ريشه هاي غم، ساقه هاي غربتم و برگ هاي غريبيم باشد.‏
کجا توان آن دارد که سايبان آفتاب بي فروغ غروبگاه چشمانم باشد،
که مدفن اشک هايم باشد.‏
آرام جان:‏
کجاي آن کوچه ي کوتاه به انتظارم بودي؟
بنگر چه ساده چراغش را خاموش کردند و راه را تاريک!‏
راه رسيدن نبود، خيالستاني بود که مرا راه بدان ندادند؛
و آن دشتستان خيال غزال، کويرستاني بود که مرا آب در آن ندادند.‏
افسوس، افسون سرنوشت، مرا اسير افسانه ي عاشقانه ي روزگار ساخت؛
وگرنه نگين وجودم را بي هيچ چشمداشتي تقديمت مي کردم
تا درخشش سکوت سروده هايت دوچندان شود!

Nassim999
30-12-2009, 23:55
گاهي كه دلم
به اندازه ي تمام غروبها مي گيرد
چشمهايم را فراموش مي كنم
اما دريغ كه گريه ي دستانم نيز مرا به تو نمي رساند
من از تراكم سياه ابرها مي ترسم و هيچ كس
مهربانتر از گنجشكهاي كوچك كوچه هاي كودكي ام نيست
و كسي دلهره هاي بزرگ قلب كوچكم را نمي شناسد
و يا كابوسهاي شبانه ام را نمي داند
با اين همه ، نازنين ، اين تمام واقعه نيست
از دل هر كوه كوره راهي مي گذرد
و هر اقيانوس به ساحلي مي رسد
و شبي نيست كه طلوع سپيده اي در پايانش نباشد
از چهل فصل دست كم يكي كه بهار است
من هنــوز تورا دارم.

Nassim999
30-12-2009, 23:55
تو از قلب پاکم خبر نداشتی ؛ تو عالم یه رنگی که ما رو کاشتی
نگو که این جدایی کار خدا بود ؛ مشکل فقط همین بود دوستم نداشتی
هر وقت میخواستم بگم یه با وفا باش ؛ تو این همه غریبه یه آشنا باش
دلم تو سینه داد زد این التماسه ؛ فکر غرور این دل محض خدا باش
نه جای قهر گذاشتی نه جای آشتی ؛ گفتی هواتو دارم اما نداشتی
نه اینکه تو عشقت من کم آوردم ؛ مشکل فقط همین بود دوستم نداشتی
شاید در این بازی قلبت بشه راضی ؛ ما رو شکستی
حالا که میسوزم از آتش عشقت ؛ خاموش نشستی
در غایت خوبی تو چیزی کم نداشتی ؛ مشکل فقط همین بود دوستم نداشتی
گفته بودی، از غرورم، از سکوتم، خسته ای
من شکستم هر دو را
گفته بودم،از سکوتت،از غرورت خسته ام
به خاموشی مغرورانه ات
شکستی تو مرا
با تو گفتم
از همه تنهایی ام، خستگی ام
با تو گفتم تا بدانی
با همه ناجیگری، بی ناجی ام
تو، سکوتت خنجریست
بر قلب من
و حضورت، مرهمی
بر زخم من
پس، باش
تا همیشه با من باش
حتی اگر خاموشی...

Nassim999
30-12-2009, 23:56
پاک تر از باران
امشب آسمان بارانیست و باران زیباست
باران را دوست دارم و تصور میکنم باران نیز مرا دوست می دارد.
باران! این دوست داشتن را دوست می دارم زیرا که پیوندیست بین من و تو پیوندی به وسعت آبی
آسمان و سپیدی ابرها. این را می نویسم تا به تو بپیوندم چونن پیوند تو نا گسستنی ترین پیوندها
-ست.
باران! تو ای فراتر از همه ی وجود و ای پاک ترین مقدسات آسمانی امشب بر من ببار می خواهم
امشب از تمام شبهای عمرم پاک تر بشوم.... بر من ببار می خواهم امشب آخرین شب دلتنگیم
باشد.
بر من ببارکه شاید از پاکی و روشنایی تو گل وجودم دوباره جان گیرد.گلی که دست پشیمانیم
گلبرگهایش را پرپر کرده است. دلم امشب تاریک است شمع وجودش را سردی نفسهای مسافر
طرد شده خاموش کرده . امشب جرعه ای عشق می خواهم برای روشنای اش.
باران! ای بهترین بهانه برای اشکهای شبانه ی من ای طلوع دوباره عشق بر من ببار و مگذار غبار
غم همچنان بر تن خسته ام بماند

Nassim999
30-12-2009, 23:57
فقط با تو
بگذار با چشمان تو ببینم.........
بگذار در نگاه تو ذوب شوم.............
بگذار در زیر باران شانه به شانه ات قدم زنم و تو برایم از آرزوهایت ترانه بسرائی.......
بگذار به قداست عشقمان کوچک شوم وقتی با تو به پرواز شاپرکهای کنار برکه میخندیم.......
بگدار شبها رو به ستاره ها خاطرات شیرینمان را شماره کنم......
بگذار همیشه در ذهنم مثل نگاه اول مهربان و پاک باشی.......
بگذار نگاه مان نه به هوس که به عشق .....آنهم عشقی آسمانی در هم گره بخورد......
بگذار دلم برای تو باشد........
بگذار دلت.......حالم را بپرسد.......
بگذار قلبم برای تو بتپد...........
بگذار آرزوهایم با تو باشد......برای تو......به خاطر تو...........
بگذار خیال کنم دوستم داری و از این خیال شبها با سپیدی روز با ستاره ها باشم........

Nassim999
07-01-2010, 10:14
كاش مي دانستي
چشم هايم زشكوفايي عشق تو فقط مي خواند
كاش مي دانستي
عشق من معجزه نيست
عشق من رنگ حقيقت دارد
اشك هايم به تمناي نگاه تو فقط مي بارد

كاش مي دانستي
دختري هست كه احساس تو را مي فهمد
دختري از تب عشق تو دلش مي گيرد
دختري از غمت امشب به خدا مي ميرد

كاش مي دانستي
تو فقط مال مني
تو فقط مال همين قلب پر از احساس مني

شب من با تو سحر خواهد شد
تو نمي داني من
چه قدر عشق تو را مي خواهم
تو صدا كن من را
تو صدا كن مرا كه پر از رويش يك ياس شوم
تو بخوان تا همه احساس شوم

كاش مي دانستي
شعرهاي دل من پيش نگاه تو به خاك افتاده است
به سرم داد بزن
تا بدانم كه حقيقت داري
تا بدانم كه به جز عشق تو اين قلب ندارد كاري

باز هم اين همه عشق
اين همه عشق براي دل تو ناچيز است
آسمان را به زمين وصل كنم؟
يا كه زمين را همه لبريز ز سر سبزي يك فصل كنم؟
من به اعجاز دو چشمان تو ايمان دارم
به خدا تو نباشي
بي تو من يك بغل احساس پريشان دارم

Nassim999
07-01-2010, 10:15
اگرمي دانستم پايان كارم تنهايست ازاول تنها مي شدم
اگرمي دانستم پايان كارم نااميديست اميدوار نمي شدم
اگرمي دانستم پس از آشنايي جدايست درخلوت تنهايي باقي مي ماندم
اگرمي دانستم دوستي براي هر كس معنايي دارد كلمه دوستي رابه راحتي برزبان نمي آوردم

Nassim999
07-01-2010, 10:16
شده ام ويران كويش، سرمست از بويش، حيران از مويش، ديوانه خوي اش
چه زيبا او عشق بازي مي كند با من.
ميكشاند مرا با عشوه نوازي هاي جمالش
و من خراب باده ساقي چه كودكانه به دنبالش حيران و مستاصل،
ميدوم و گريه كنان مي خوانمش.
او حيراني ام را بر سر كويش مي خواهد و من نمي دانم.
او تشنگي ام را بر لب جام پر از مي نابش مي خواهد و من نمي دانم.
او پريشانيم را در لحظه ديدار ميخواهد و من نمي دانم
او ديوانگي در سجدگاهش را مي خواهد و من نمي دانم
او بي خودي ام بي نوشيدن باده اش را مي خواهد و من نمي دانم.
قطره قطره خواهشم در پشت درب خانه اش را مي خواهد و من نمي دانم.
او تلاطم درونم را بي درنگ سكوني مي خواهد و من نمي دانم.
او موج درياي پريشانيم بر ساحل آرامشش را مي خواهد و من نمي دانم.
او مرا مي خواند، چون او عاشق است و من هنوز رسم عاشقي را نمي دانم...

Nassim999
07-01-2010, 10:17
دستم نه
اما دلم به هنگام نوشتن نام تو مي لرزد!
نمي دانم چرا
وقتي به عكس سياه و سفيد اين قاب طاقچه نشين نگاه مي كنم
پرده لرزاني از باران و نمك
چهره تو را هاشور مي زند!
همخا نه ها مي پرسند:
اين عكس كوچك كدام كبوتر است
كه در بام تمام ترانه هاي تو
ردپاي پريدنش پيداست؟
من نگاهشان مي كنم
لبخند مي زنم
و مي بارم!
حالا از خودت مي پرسم!
آيا به يادت مانده آنچه خاك پشت پاي تورا
در درگاه بازنگشتن گل كرد
آب سرد كاسه سفال بود
يا شورابه گرم نگاهي نگران؟
پاسخ اين سوال ساده
بعد از عبور اين همه حادثه در يادت مانده است؟

Nassim999
07-01-2010, 10:17
فرض كن پاك كني برداشتم
و نام تورا
از سرنويس تمام نامه ها
و از تارك تمام ترانه ها پاك كردم!

فرض كن با قلمم جناق شكستم!
به پرسش و پروانه پشت كردم
و چشمهايم را به روي رويش رؤيا و روشني بستم!

فرض كن ديگر آوازي از آسمان بي ستاره نخواندم
حجره حنجره ام ازتكلم ترانه تهي شد
و ديگر شبگرد كوچه شما
صداي آوازهاي مرا نشنيد!
بگو آنوقت
با عطر آشناي اين همه آرزو چه كنم؟
با التماس اين دل در به در!
با بي قراري ابرهاي باراني.......
باور كن به ديدار آينه هم كه ميروم
خيال تو از انتهاي سياهي چشمهايم سوسو مي زند!
موضوع دوري دستها و ديدارها مطرح نيست
همنشين نفسهاي من شد هاي
با دلتنگي ديدگانم يكي شده اي!

Nassim999
07-01-2010, 10:18
يک شب خوب تو آسمون يک ستاره چشمک زنون خنديد و گفت : کنارتم تا آخرش تا پاي جون ....
ستاره ي قشنگي بود آروم و ناز و مهربون ....
ستاره شد عشق من و منم شدم عاشق اون ....
اما زياد طول نکشيد عشق من و ستاره جون !!!
ماهه اومد ستاره رو دزديد و برد نا مهربون ....
ستاره رفت با رفتنش منم شدم بي همزبون ...!!!
حالا شبا به ياد اون چشم مي دوزم به آسمون

Nassim999
07-01-2010, 10:18
برتن داغ ديده ي جاده بوسه مي زند
رگبار قدم هاي مسافري قامت شکسته
و نگاهت چه پاره پاره چنگ مي زند ‏
بر گيسوان پر پيچ و تاب جاده
در الفباي ويرانگي واژه اي جز رفتن نمي يابي
و تو بي آن که ريزش برگ هاي درخت پاييزي نگاهم را بر سينه ي خاک وجودم ببيني
سينه ريز سکوت را بر گردنم آويختي
و لبانم را با نخ هايي به ضخامت غرورت بر هم دوختي
و مرا با زمزمه ي فريب ترانه اي مبهم، متهم کردي
چه مي توانم برايت انجام دهم؟!؟!‏
ولي امّا قفل شيشه ي زبانم با هجوم تگرگ لغت هاي بي دفاع، نشکست
و کلمات، رقص کنان از خاطرم پر کشيدند...‏
گذشته ام در سنگلاخ هاي کوي ذهنم
و در ترک هاي ديوار کاهگلي خاطرم گم مي شود
و آينده ام در بطن زمان انتظار تولد مي کشد.
انتظاري بس بيهوده!‏
و از حالم هيچ نپرس که محال است دريابي
نمي داني فرو رفتن چه زيباست‏
جاذبه اي است معصومانه و کودکانه
مرا وارهان، دستانم را رها کن
اگر درياچه ي زلال عشق در نگاهت باتلاق است
من حاضرم تا تولد ستاره ي مرگم در آن دست و پا زنم
فرو رفتن تقديم من باد

Nassim999
09-01-2010, 10:04
اي تنها مسا فر سرزمين دلتنگيهايم.
اي تنها ماواي لحظات من.
اي تپش اميد در وسعت بيکرانه غمهايم خالصانه مي پرستم تو را و تنها به خاطر تو نفس مي کشم
به زندگي عشق مي ورزم تا روزي که از قفس تن و دنياي خاکي آزاد شوم و در آغوش ، تو را گيرم.

باور کن هم نقس شيرين زبانم تو کسي هستي که ستاره هاي آسمان بي تو خاموشند و با آمدن تو باز چشمک مي زنند.
نمي دانم تو چه هستي ؟ که هر وقت گريه ام مي کني ابرهاي آسمان از عاطفه و عشق بر من مي بارنند و با خنده تو احساس مي کنم خورشيد در کنار من است .
تا وقتي که غمگيني بزرگترين غصه هاي عالم به دوش من است. و اشکي به امتداد آسمان دلتنگي سهم من از زندگي است.
من از توفقط بها نه اي مي خواهم براي گريستن.دلم برايت تنگ است. من براي تو مي نويسم از زندگي از عشق از عاشقي و از دل ديوانه ام.

نگاههاي دلنشين تو دلم را پاک کرد.و از آن لحظه تا کنون در عشقت مي سوزم .
قلبم به ياد تو مي تپد و و نگاهم تو را مي جويد.هنگامي که زندگيم به شبهاي تيره و تار شباهت داشت و زماني هنگامي که مرگ را از ديده گانم به خود نزديک مي يافتم عشق تو در آسمان تيره و ظلماني وجودم طلوع کرد ودر عشق مقدس تو زندگي از دست يافته ام را يافتم

وجود تو نگاهه تو آغوشه تو هر کدام رشته عمر مرا بدست گرفته و طراوت و شيريني بر زندگيم بخشيده است
قلب و روح من به آرزوي تو زنده خواهد ماند

امشب غريبا نه در ظلمت و در خلوت تنهايي پيک غم را مي جويم غافل از آن که غم در من زندگاني مي کند امشب از هر نسيم که مي ورزد تو را مي پرسم و از تو خبر مي گيرم

عاشقم عاشق ستاره صبح عاشق ابري سرگردان عاشق دانه هاي باران

عاشق هر چه نام توست بر آن.

Nassim999
09-01-2010, 10:05
ديگر براي اينکه گريه نکنم
هيچ بهانه اي ندارم
گريه گاهي رمز تدبير اشتباهات است
کاش چمدان عشقمان را آنقدر سنگين نمي بستيم که وسط راه آنرا به زمين بياندازيم وراه را بدون آن ادامه بدهيم
زندگي بدون عشق اينقدرخاليست که بعضي مواقع حتي زودتر از سکوت مي شکند
وتو اي کاش مرا مي فهميدي
اماحالا که مي روي قرارميان ماهيچ ؛ ولي بگو به چه بهانه مي روي

Nassim999
09-01-2010, 10:07
در خراب آباد دل بسي زيستم و با هر جام صبوحي او در صحنه زندگي مست شدم و مجنون نگاهش شدم .
اسير كلامش شدم با نامش خود را تسلي دادم با يادش ماه و خورشيد را به يكديگر رساندم
اما او چون غزالي كه از صياد گريزان است همواره از يادم گريزان است
با چشمانم برايش كمند مي افكنم اما اين غزال بر باد سوار است و من نشسته برخاك .
او هم آغوش افلاك من هم جوار خار دربر دلدار .

Nassim999
09-01-2010, 10:07
روزي به تو خواهم گفت ازغربتم روزي که با ريزش برگها خزان زندگي من آغاز شد،آن روز که آفتاب گردان وجودم به سوي خورشيد دلت را آرزو مي کرد .
آن روز که ابرهاي سياه وسفيد سراسرآسمان چشمانم را فرا گرفته بود وباران غم ازگوشه ي آن به کوير سرد گونه هاي استخوانيم فرو ريخت .
آن روزهمه چيزرا در يک نگاه به تو خواهم گفت، آن گاه که سيلاب اشک هايمان يکي گردد

Nassim999
09-01-2010, 10:08
اگر در کهکشاني دور دلي يک لحظه در صد سال ياد من کند
بي شک دل من در تمام لحظه هاي عمر به يادش مي تپد پرشور

Nassim999
09-01-2010, 10:09
سردي وجودت را با پاييزغم من دور ريز،به شانه هايم تکيه کن بگذار نغمه سبز بهار را در گوشهايت زمزمه کنم
مي دانم مي دانم که از پاييز بيزاري امِّا من پاييز نيستم که آرزوهايت را به تاراج برم
با من از درد هايت سخن بگو مي خواهم تورا بفهمم .مي خواهم تو شوم تا ديگر فراموشم نکني.

Nassim999
11-01-2010, 10:03
جامه اي بافته ام تار و پودش از عشق خواستم تا به تواش هديه کنم
ليک ديدم که در آن گوشهء باغ لاله اي پنهاني با نسيمي مي گفت: جامهء عشق برازندهء هرقامت نيست

Nassim999
11-01-2010, 10:07
بدان که تنها تو مي تواني...

امشب از آسمان ديده ام پولک هاي اشک به وسعت درياچه ي عشق مي بارند.

امشب نگاه باراني مهتاب به شمشاد قامت تو روشن نشد.

امشب نذر اقاقي ها که هر شب دستان گرم و صميمي تو را انتظار مي کشند ادا نشد.

امشب خواب گلدان شمعداني خانه به آمدنت تعبير نشد.

امشب دل بي قرار من به صداي گام هاي استوارت آرام نگرفت.بي بهانه قلبم را شکستي.

از من بريدي و به افق هاي دور دست کوچ کردي.و نيستي ببيني که ديگر ستاره ها کوچه را به يمن حضور عاشقانه ات چراغاني نمي کنند و نمي داني چقدر من در کوچه ي بي ستاره غريبم.

تو رفتي و آبشار اشک هايم که بي تابانه از بستر چشم جاري مي شدند را نديدي ونمي داني که من هر شب با هق هق گريه هايم دوريت را شکوه مي کنم.

تو رفتي و من از پشت حصار سنگين جدايي ها دستان تمنايم را به سويت دراز مي کنم تا شايد سر انگشتان اهورايي ات دستان نياز آلودم را لحظه اي لمس کند و وجود طلايي ات را دوباره در آغوش گيرند.

تو رفتي و من در دل دالان هاي تنگ زمان به ياد همه ي ثانيه هاي سبزي که داشتيم عاشقانه اشک ريختم.

مي دانم زير باران اشک هايم تنها تو مي تواني چتراحساست را باز کني و قلب شکسته ام را به تپش واداري و تنها تو مي تواني مرهم زخم هاي کهنه ي دلم باشي.

چهار ديوار ذهنم آشفته از حصار جدايي هاست و مي دانم تنها تو مي تواني اين حصار را از ميان برداري و درياي پريشان ذهنم را به آرامش برساني.

تنها تو مي تواني نگاه باراني باغچه را به آبي ترين احساس روشن آسمان منور کني و تو مي تواني آواز حبس شده در گلوي فاخته ها را به ترانه ي دل تنگي گل ها پيوند بزني.

بدان که هميشه عاشقانه ترين نگاهم را براي تو کنارگذاشته ام و شادمانه ترين لحظه هايم را با حضور زيبايي تو به دست وحشي دريا مي سپارم .

بيا که من به تو و يک آسمان نگاهت با تمام ستارهايش محتاجم.

Nassim999
11-01-2010, 10:08
باز به دفتر تنهايي هايم نگاهي تازه مي اندازم ... و من تنها حرفهاي نگفته اي را مرور مي كنم كه شايد روزي بخواني و شايد هم.... اما هر چه هست قلبم را به انتهاي حسرت مي برد...

مهربانم بدون تو شبها غم را به آغوش مي كشم... و به ياد تو خواب قاصدك را زير و رو مي كنم و تنها به عمق جاده ي ماه سفر مي كنم .

بهترينم حضور تو در همه ي لحظه هاي من اگر چه محسوس نيست اما هميشه آرامش قلبت را در بند بند وجودم احساس مي كنم و تنها ياد نگاه توست كه خورشيد آرزوهايم را بر فراز آسمان عشق به درخشندگي گوهرهاي ناب محبت مي تاباند ... چشمهاي تو وسعت آسمان حضور را به زندگي من مي بخشد ...

نمي خواهم به افسانه ي بي تو بودن فكر كنم... قصه ي عشق من و تو افسانه نيست كه با حقيقت فاصله داشته باشد ... ماجراي ما داستاني واقعي و شيرين است كه پاياني ندارد... مگر با مرگ....

اي كاش بودي و اشكهاي غلتيده روي گونه هايم را با دستان گرم مهربانت پاك مي كردي شايد اين بهانه اي بود براي احساس ناب نوازش دستانت بر روي چهره ي خسته و تنهايم....

حرفهاي نگفته اي كه شايد هميشه نا گفته بماند بر قفس تنگ سينه ام سخت بيتابي مي كند و تنها آغوش گرم عشقت درب اين قفس شكسته را باز مي كند و مرغ اسير عشق را در آسمان زندگي من و تو با سرافرازي به پرواز در مي آورد ... و آن گاه .... من زندگي تازه ام را با تو جشن مي گيرم....

زندگي با تو در كنار تو .... با كمال زيباي ...عشق ... آرامش... با تو تنها با تو............

Nassim999
11-01-2010, 10:08
کاش ميشد...

کاش مي شد ذره اي از تو را بر نفيس ترين کاغذ دنيا نوشت.

کاش مي شد باور تو را در قاب خالي باري به هر جهت ، روياند.

کاش مي شد دستها را به رسم دعا بلند کرد و فقط عشق نوشيد.

کاش مي شد فقط من بودم و تو بودي و همه مردم دنيا و دشتهاي مهرباني

کاش مي شد که جنگ در انتظار ميداني براي خودنمايي مي پوسيد.و قصه ليلي هزاران باره تکرارمي شد.

کاش مي شد در بيغوله تنهايي زمين ، کنار آتش شب نشيني هايمان قصه گويي بود که پيوسته ، فقط از تو مي گفت ، فقط از تو مي گفت ، فقط از تو مي گفت.

Nassim999
11-01-2010, 10:09
كاش دفتر زندگي ام بدون صفحه اي از نام تو بود .

كاش در شهر خاطراتم خانه ات ويران ميشد

وكاش پاسبان چشمانم وقتي كه چشمانت با نگاهي نگاهم را دزديد ،در خواب نبود

كاش عطر حضورت را به نبض روح من نمي پاشيدي و من فراموش مي كردم رايحه ي خوش با من بودنت را.

كاش با اسب نگاهت جاده هاي خاكي دلم را نمي تاختي و گرد و غبار رفتنت بر چشمانم اوار نمي شد..

و كاش هر گاه به ماه اسمانت مي نگري مرا ميان هر انچه ازمن به ياد مي اوري ، پيدا كني

افسوس كه نه تو مرا به ياد مي اوري ونه من تو را از ياد مي برم

اگرچه ارزو داشتم كاش هرگز نمي ديدم ترا

Nassim999
11-01-2010, 10:10
اگر همه ما قرار بود درباره عشقمان بنويسم فكر مي كرديد چند صفحه را سياه مي كرديم؟
و اگر قرار بود هر روز مطلبي درباره احساس و عشقمون بنويسيم تا چه مدتي ميتوانستيم مطالب غير تكراري بنويسيم!
چرا بعضي از ما به عشقمان مي گوييم يك دنيا حرف داريم كه بايد به او بگوييم،آيا اگر قرار باشد همه آنها را بنويسيم بيش از چند صفحه ميتوانيم بنويسيم؟
بعضي وقتها عشق يك نفر آنقدر بر دل آدم سنگيني مي‌كند كه آدم فكر ميكنه يك دنيا را در دل خود جا داده است.
در حقيقت ما يك دنيا حرف نداريم ما يك دل احساس داريم.
اگر قرار بود احساس خودمان را هر روز مي نوشتيم شايد هر روز مينوشتيم " دوستت دارم " و كساني كه عشقي در دل دارند ميدانند كه اين جمله هرگز تكراري نخواهد شد و هربار شنيدن آن (يا بهتر بگم فهميدن آن) حتي از خواندن يك كتاب حرفهاي عاشقانه ارزش بيشتري دارد.
خوشبختي يعني اينكه بدوني يك نفر دوستت داره و شيرين ترين لحظه ها زمانيست كه ميشنوي كسي مي‌گويد كه...دوستت دارم .

Ghorbat22
17-01-2010, 19:59
در آستانه ی کوچه ی زندگی
دفتر تقدیرم را نظاره می کنم
که دستان قدرتمند سرنوشت آن را ورق می زند
و نوشته هایش را قلم قسمت تغییر می دهد
آرزوی این را داشتم که
روزی بتوانم بوته ی سرنوشت را از ریشه بخشکانم
تا هیچ وقت نتواند
دفترم را با دستان بی مهرش ورق زند
و آنان را که دوستشان دارم
هیچ وقت با تکرار واژه ی قسمت از من نگیرد ...

AHMAD_inside
18-01-2010, 20:46
با سلام خدمت همه عزيزان
يادگاري اي بسيار با ارزش براي من از بهترين دوستم كه من هم آن را براي شما تقديم ميكنم
زندگي خطر كردن است...
خنديدن ، اين خطر را دارد كه انسان را ابله بخوانند.
گريستن ، اين خطر را دارد كه انسان را احساساتي بدانند.
دراز كردن دست به سوي ديگري ، اين خطر را دارد كه انسان به ماجراي تازه اي كشيده شود .
بيان احساسات ، اين خطر را دارد كه انسان واقعيات درون خود را نشان دهد .
سخن گفتن از انديشه ها ، اين خطر را دارد كه انسان را نادان بدانند.
ابراز عشق ، اين خطر را دارد كه معلوم شود طرف مقابل انسان را دوست ندارد.
زندگي كردن ، اين خطر را دارد كه انسان روزي بميرد.
و تلاش كردن اين خطر را دارد كه انسان با شكست روبرو شود.
آه .....
با اين همه ، انسان بايد خطر ها را پذيرا باشد ، زيرا بزرگترين خطر آن است كه " انسان خطر نكند ".
كساني كه خطر نميكنند ، ممكن است از درد كشيدن و غم خوردن بر كنار بمانند. اما آنان نميتوانند احساس كردن را بياموزند. آنان نميتوانند معناي تغيير و تحول ، رشد و نمو ، عشق ورزي و زيستن را درك كنند.
بله آنان در زنجير اسارت به سز ميبرند و همچون بردگاني هستند كه دريچه آزادي را به روي خود بسته اند...
به اين ترتيب...
تنها آن دسته از كساني كه آزاد هستند دست به خطر ميزنند.

Ghorbat22
29-01-2010, 19:52
به خدا من نمی گویم
این دلم است که تو را بهانه می کند
باور کن ! من نپرسیدم
دلم از دسته پرندگانی که امروز بر فراز پنجره ی اتاق گذشتند تو را پرسید ...
اگر به من باشد که می دانی
هیچ نخواهم گفت
سکوت ..سکوت...سکوت
نه !
قولم را از یاد نبرده ام
گفتی فراموش کنم و سکوت
به خدا حتی چشم به در هم نمی دوزم
مبادا این لنگه ی در از نی نی چشمانم بخواند که منتظرم
اما این دل مرا عاصی کرده
می خواهم زنده به گورش کنم
اما ترسم از این است که زیر سنگ قبر آرزو
باز هم خاطره ی اولین دیدار را برای تمام آرزوهایی که به زحمت خاک کرده ام باز گوید
تو بگو
چه کنم با این دل ...؟!

*ALONE*
01-02-2010, 23:36
عشق نيروي است در عاشق كه او را


به طرف معشوق مي كشاند


و دوست داشتن جاذبه اي است در دوست


كه دوست را به طرف دوست مي برد.........


عشق غذا خوردن يك حريص است......


دوست داشتن در سرزميني بيگانه


يافتني است...... عشق جنون چيزي


جر خرابي و پريشاني نيست ... اما


دوست داشتن در اوج معراج از سرحد


عقل فراتر مي رود به قله بلند افتخار......

*ALONE*
03-02-2010, 21:12
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت.

*ALONE*
03-02-2010, 21:15
من به دو چيز عشق مي ورزم يكي تو و ديگري وجود تو
به دو چيزاعتقاد دارم يكي خدا وديگري تو
من در اين دنيا دو چيز ميخواهم يكي تو وديگري خوشبختي تو
من اين دنيا را براي دو چيز ميخواهم يكي تو وديگري برای با تو موندن
تا همیشه دوستت دارم

*ALONE*
04-02-2010, 13:54
روزها می گذرد و من هنوز خفته ام و خفته ام و خفته
قلبها ترمیم می شوند و من هنوز قلبم شکسته است و شکسته است و شکسته
لب ها می خندند و من هنوز لبانم بسته است و بسته است و بسته
چشم ها انتظار را وداع می گویند و من هنوز چشم هایم منتظر است و منتظر است و منتظر
دیدگان اشک نمیریزند و من هنوز دیدگانم جاری است و جاری است و جاری

a@s
15-02-2010, 11:52
دلی که ازبی کسی غمگین استهرکسی رامیتواندتحمل کند.هیچکس بدنیست.دلی که در بی او یی مانده استبرق هرنگاهی جانش رامی خراشد......وطبیعت نه دیگرهیچستانی سردوگنگکه دوزخی درگرفته ازحریق ودریایی مواج ازآتش های عذاب...که هرچهره ای نگاهی طرح اندامی طنینی رنگیدرنگاه های اوفریاد میکشد که او نیست.

*ALONE*
17-02-2010, 16:19
وقتي با تو آشنا شدم؛درخت مهربانيت آنقدر بلند بود که هرچه بالا رفتم آخرش را نديدم
معجون زيبايت آنقدر شيرين بود که هر چه نوشيدم نتوانستم تمامش کنم
و درياي عشقت آنقدر وسيع بود که هرچه شنا کردم نتوانستم آخرش را ببينم
و سرانجام در آن غرق شدم.

a@s
18-02-2010, 09:23
همچون سایه ای که در رویش مداوم نور رنگ میبازد. حرفهایت مرادردامن خودفرومیکشند. ومن هربار درسینه چشم اندازی تازه درتلالواحساسهای بلند قلب باشکوهت میمیرم وجان میگیرم. ومدام دررنج وشوقی بی امان حالتی دارم که درخیال نمی گنجد.

a@s
19-02-2010, 07:07
درفراقت:همه آه های ناکام’ ازسینه من برخاسته اندودرحلقوم هردردمندی تورانالیده ام.همه چشمهای خوب’ ازدل من اشک ریختندودرخلوت تنهایان عالم برای توگریستم.درهمه دلهای عاشق’ به خاطرتوتپیدم...درهمه بی تابی هاوجستجوهای بی انتهاهمه من بوده امهمه توبوده ای...

Ghorbat22
25-02-2010, 11:36
تقصیر خودم نیست
تو را که می بینم
هر چه را از بر کرده بودم از برم می رود
تو را که می بینم
همه ی واژه ها نا گفته می مانند
تا همیشه چیزی برای تکرار کردن با خودم داشته باشم
همه ی این ها تقصیر حرارت حضور توست
سنگینی گرمای حضور تو را
پاسخی جز سنگینی سکوتم نمی یابم
تقصیر خودم نیست که تو را که می بینم
چیزی برای گفتن ندارم
:40:

a@s
27-02-2010, 00:43
باشدتی وحشیانه وجنون آمیز

آن چنان که قلبم رابه درد آورد’

آرزو کردم ای کاش هم اکنون همچون مسیح’

بی درنگ’ آسمان ازروی زمین برم دارد.

یالااقل همچون قارون’

زمین دهان بگشایدومرافرو بلعد.

اما...نه!

من نه خوبی عیسی راداشتم ونه بدی قارون را

من یک "متوسط"بیچاره بودم وناچار’

محکوم که پس ازآن نیز"باشم وزندگی کنم

نه ’ باشم وزنده بمانم.

ودر این وادی حیرت پر هول وبیهودگی سرشار’ گم باشم.

وهمچون دانه ای که شوروشوق های روییدن در درونش خاموش می میرد.

وآرزوهای سبز دردلش می پوسد’

دربرزخ شوم این "پیدای زشت"

وآن "ناپیدای زیبا" ’ خرد گردم.

که این سرگذشت دردناک وسرنوشت بی حاصل ماست.

دربرزخ دوسنگ این آسیای بی رحمی که...

"زندگی" نام دارد.

ايناس
05-03-2010, 19:39
همه ستاره هايی که برايت چيده ام
می رقصند
روی دامنم
برای لحظه ورودت
دستانم را می گشايم
با شاخه هايي
پر از سيب سرخ
با رودخانه ای
که
ماه می شود
برايت
روزی ستاره می کنم
چشمانم را
روی دامنم
دختری که از تو
دور
نبود
هنوز
دستهايت را می ستايد

*ALONE*
12-03-2010, 17:38
همه زندگی انتظار است ٬ سخت ترین لحظه های زندگی را سپری


می کنیم . یک عمر منتظریم . روزی که این قلب بایستد انتظار همه


تمام می شود و آرام می گیریم . ما در زنجیره بخت هم سرشت شده ایم


و آسوده نشسته ایم و زمان ها را به هم می بافیم . نمی دانم در خط


سر نوشت که ما شرقی ها اسم آن را قسمت گذاشتیم ٬ کجای خط


هستیم ...

Ghorbat22
12-03-2010, 20:28
ایستاده ام
تنها
پشت میله های خاطرات دیروز
اینجا
انگشت هایم را می شمارم
یک
دو
سه
و دست های تو در هم فرو رفته اند
تو
غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربانیت را ثابت کنی
ولی نفهمیدی که من آن سوی خیابان انتظارت را می کشم
تو بی وقفه فریاد کشیدی و من دیگر آزارت نمی دهم .
زین پس
قصه هایم را برای هیچ کسی تعریف نمی کنم
مطمئن باش هنوز هم قافیه را به چشمان تو می بازم
مطمئن باش ...

a@s
12-03-2010, 22:25
عشق رانفس می کشند

درخت وماه،

گل هادربرگ های انبوهشان

رویای عشق می بینند.

تنها،من تنها

تشنه کام عشقم

درین دنیای خندان.

هنگامی که آوای تنهای ام

دربیشه زارمی پیچد،

دوشیزگان درنگ می کنند،

مردان، افسون زده پابرجامی مانند،

ودلم به جای درآغوش عشق توخفتن

درآوازها به خون درمی نشیند.

*ALONE*
15-03-2010, 14:30
روزی به تو خواهم گفت ازغربتم روزی که با ريزش برگها خزان زندگی من آغاز شد،آن روز که آفتاب گردان وجودم به سوی خورشيد دلت را آرزو می کرد .
آن روز که ابرهای سياه وسفيد سراسرآسمان چشمانم را فرا گرفته بود وباران غم ازگوشه ی آن به کوير سرد گونه های استخوانيم فرو ريخت .
آن روزهمه چيزرا در يک نگاه به تو خواهم گفت، آن گاه که سيلاب اشک هايمان يکی گردد

*ALONE*
15-03-2010, 14:38
بنویسم برایت از ترسم...ترس از بی تو ماندن و بی تو رفتن...بی تو گفتن و بی تو خواندن...
بنویسم برایت از نغمه های شبانه ی غم در کنج عزلت و تنهایی ام...
بنویسم برایت از معنای زندگی ...

*ALONE*
15-03-2010, 14:45
اي کاش از اول نميديدمت و از شراره بي رحمانه نگاهت نمي سوختم
ولي افسوس!
افسوس که با اولين نگاهت سوختم
وبا دومين نگاهت آتش گرفتم
وبا آرزوي سومين نگاهت خاکستر مي شوم

*ALONE*
15-03-2010, 15:02
بدترین درد این نیست که عشقت بمیره بدترین درد این نیست که به اونی که دوستش داری نرسی بدترین درد این نیست که عشقت بهت نارو بزنه بدترین درد این نیست که عاشق یکی بشی و اونم ندونه بدترین درد اینه که یکی بمیره اونوقت بدونی دوست داشته.

a@s
01-04-2010, 05:43
خورشیدازسینه دریاسرزده است ومن
درحالی که همه بودنم
تمام زندگی کردنم
به یک نگریستن مطلق بدل شده است
چشم درقلب مذاب خورشید دوخته ام
وهمچون شمع-که در گریستن خویش، قطره قطره می میرد-
ذوب میشوم ومحومیشوم وپایان میگیرم.


---------- Post added at 06:43 AM ---------- Previous post was at 06:39 AM ----------

در هم می آمیزند وسلام وپرسش وخنده ی صبحگاهی
گویی دیداری پس ازبازگشت است.
آری ازسفر خواب بازمی گردند
ودر پای چشمه جوشان فلق
که میعادگاه پس ازهرشبشان است
یکدیگر رادرآغوش می کشند
و روز آغاز می شود.

a@s
01-04-2010, 14:23
دل ،دریاست
وچه چشمی میتواند دید که نسیمی که از بن کاکل صبحی، ناگاه برخاسته وخودرا بر سرو روی دریازده است، قلب دریا را چه سان بی قرار کرده است.

a@s
01-04-2010, 16:02
صمیمی ترین،لطیف ترین واهورایی ترین نیازآدمی فهمیدن وفهمیده شدن است. هرکسی به همان اندازه میتواندخورابشناسدکه میتواند دیگری رابفهمدواحساس کند.
اما، تفاهم درفهمیدن_نه درفهمیده شدن که خودخواهی ست_ عشق است.
وقتی که عاشقت شده ام، باید تورا بفهمم.

a@s
03-04-2010, 00:00
به من تکیه کن،من تمام هستی ام رادامنی میکنم تاتوسرت رابرآن بنهی. تما روحم راآغوشی می سازم تاتودرآن ازهراس بیاسایی. تمام نیرویی راکه دردوست داشتن دارم،دستی میکنم تاچهره وگیسویت رانوازش کند. تمام بودن خودرا زانویی میکنم تابرآن به خواب روی. خود را، تمام خودرا به تو میسپارم تاهرچه بخواهی ازآن بیاشامی،برگیری،هرچه بخواهی ازآن بسازی، هرگونه بخواهی، باشم. آنگاه که قلب خودرا به توپیشکش میکنم،تکامل می یابد. ازین پس مرا داشته باش.

a@s
06-04-2010, 09:47
گاهی برای گفتن "دوستت دارم" آنقدرکلمات رابه هم می بافیم،که گلواژه های احساس، پیش ازشکفتن، می پژمرند.
آه...ای همدل معصوم ومهربانم...چه رهاوبی پروا ...دوستت دارم...

Ghorbat22
06-04-2010, 18:27
بادی می وزد ـ سرد و جانکاه ـ
و دو قاب پنجره ذهنم را درهم می کوبد..
صدایی مهیب برمی خیزد
که بیشتر به شکستن قلبی ـ آنهم در این روزهای نیمه پاییز ـ می ماند ..
می لرزم..
می لرزی ..


رد بی فروغ دو چشمانم بی اختیار
به آن گوشه خالی روی طاقچه سرازیر می شوند..
همان گوشه ای که روزی عکسی بود
که تو در هزار گوشه چهار گوشه اش لبخندی به یادگار گذاشته بودی..
دقیق ترمی نگرمت..
خاکی به پهنای تمام غرورم ذره ذره ات را در برگرفته .


بادی می وزد ـ سرد و جانکاه ـ
رقص غبار از رخ مه گرفته ات طوفانی در من به پا می کند .
و تو
که هنوز لبخند میزنی ..
لبخندی به تلخی این روزهایمان که هر جانی را در آتش فرو می کشد ..

Ghorbat22
06-04-2010, 18:34
كنار تو ،
همه چيز را
از باور زمان پاك كردم
هجوم خاطره
تحميل كلمه
بغض حنجره
سكوت شب
ذهن خواب
زبان تصوير
حتي ، چشمان شفاف اشك
و توانستم
لمس لزج تنهايي را
از دستهايم پاك كنم
سرشار از بلوغ نجيب مهتاب
واژه ، به واژه . . .
پرواز كردم
از ميان شبي كه تبخير مي شد
تا فرداي در راه
تا مرز
تو . . .

Ghorbat22
06-04-2010, 18:44
مرا با این بالش و این دو تا ملافه و این سه تا شکلات
روی میزت راه می د‌هی؟
می‌شود وقتی می‌نویسی
دست چپت! توی دست من باشد؟
اگر خوابم برد
موقع رفتن
جا نگذاری مرا روی میز!
از دلتنگیت می‌میرم
وقتی نیستی
می‌خواهم بدانم چی پوشیده‌ای
کجا نشسته ای
چه کار می کنی
و هزار چیز دیگر
تو بگو
چطور به خودم و خدا
کلافه بپیچم
تا بیایی؟
خنده‌های تو
کودکی‌ام را به من می‌بخشد
و آغوش تو
آرامشی بهشتی
و دست‌های تو
اعتمادی که به انسان دارم
...
چقدر از نداشتنت می‌ترسم

a@s
07-04-2010, 10:06
برای آنکس که عشقی ندارد،دنیا ویرانه ی تاریک وخاموشی ست،تهی.
گویی هیچکس درآن نیست. هست اما همه صفرند،میان تهی.
وچه سعادتمنداست آنکس که کسی را درین دنیا داردوهمسفرخویش را یافته است. دوهمسفری که نمیروندتابه جایی برسند، میروندتاباهم باشند. براین ویرانه ها،پس از باهم بودن، هیچ آبادی ای نیست.

*ALONE*
07-04-2010, 20:15
می ترسم از نبودنت...


و از بودنت بیشتر!!!


نداشتن تو ویرانم میکند...


و داشتنت متوقفم!!!


وقتی نیستی کسی را نمی خواهم.


و وقتی هستی" تو را" می خواهم.


رنگهایم بی تو سیاه است ،و در کنارت خاکستری ام


خداحافظی ات به جنونم می کشاند...


و سلامت به پریشانیم!؟!


بی تو دلتنگم و با تو بی قرار....


بی تو خسته ام و با تو در فرار...


در خیال من بمان


از کنار من برو


من خو گرفته ام به نبودنت.......

*ALONE*
07-04-2010, 20:26
من غریبه ی دیروز،آشنای امروز و فراموش شده ی فرداهستم.
پس در آشنایی امروز مینگرم تا در فراموشی دنیا یادم کنی!

*ALONE*
08-04-2010, 13:33
عاشق شدن مثل دست زدن به آتيش می مونه . پس سعی کن تا وقتی که جراتش رو پيدا نکردی هيچ وقت بهش دست نزنی اما اگه بهش دست زدی سعی کن طاقتش رو داشته باشی که تو دستهات نگهش داری

***Spring***
08-04-2010, 15:38
عاشق شدن مثل دست زدن به آتيش می مونه . پس سعی کن تا وقتی که جراتش رو پيدا نکردی هيچ وقت بهش دست نزنی اما اگه بهش دست زدی سعی کن طاقتش رو داشته باشی که تو دستهات نگهش داری



سلام ...



... گر دل شیر نداری ، سفر عشق مرو ...











.

a@s
10-04-2010, 10:18
هیچ میدانی چرا چون موج
در گریز ازخویشتن هرلحظه می کاهم؟
زان که بر این پرده تاریک این خاموشی نزدیک
آنچه میخواهم نمی بینم
وآنچه می بینم نمی خواهم

a@s
12-04-2010, 08:17
مرموز درخت

ترجیح می دهم که درختی باشم

درزیر تازیانه ی کولاک وآذرخش

باپویه ی شکفتن وگفتن

تا

رام صخره ای

درنازودرنوازش باران

خاموش ازبرای شنفتن

***Spring***
12-04-2010, 10:48
سلام ...





من از عالم تو را تنها گزینم
روا داری که من غمگین نشینم




دل من چون قلم اندر کف توست
ز توست گر شادمانم گر حزینم




بجز آنچه تو خواهی من چه خواهم
بجر آنچه نمایی من چه بینم




گه از من خار رویانی گهی گل
گهی گل بویم گه خار چینم




مرا گر تو چنان داری چنانم
مرا گر تو چنین خواهی چنینم




در آن خمی که دل را رنگ بخشی
چه باشم من چه باشد مهر و کینم




تو بودی اول و آخر تو باشی
تو به کن آخرم از اولینم




چو تو پنهان شوی از اهل کفرم
چو تو پیدا شوی از اهل دینم




بجز چیزی که دادی من چه دارم
چه می جویی ز جیب و آستینم




( مولوی )











.

a@s
17-04-2010, 14:37
ساحل افتاده گفت:گرچه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شدآه که من کیستم؟
موج زخودرفته ای تیزخرامیدوگفت:
هستم اگرمیروم،گرنروم نیستم.
اقبال لاهوری

a@s
18-04-2010, 08:20
دوست دارم یک شبی
به خواب باتوبودن بمیرم
قفل مشت عاشقت را
بادو دست خود بگیرم

a@s
18-04-2010, 10:08
چه بگویم که دل افسردگی ات
ازمیان برخیزد؟
نفس گرم گوزن کوهی
چه تواندکردن؟
سردی برف شبانگاهان را
که پر افشانده به دشت ودامن؟
استادشفیعی کدکنی

a@s
18-04-2010, 10:18
درخلوت بامدادی باران
بیداری روشن خروس صبح
خواب خوش قریه را سلامی داد
درجنگل بی کرانه مرغی خواند
بانغمه ی خردروشنی
پرشور
تنهایی ارغوان چه شیرین است
بریال گریوه های دشت دور
استادشفیعی کدکنی

Nassim999
21-04-2010, 19:47
خيلي خسته ام، خيلي خيلي خسته ام، از اين دنيا، از اين زندگي، از اين روزها و شب هاي تکراري، حتي از خودم خسته ام، اين تنهايي و بي کسي با غم و غصه هاش ديوونه ام کرده. خسته شدم بس که گريه کردم، بس که خيره شدم به ديوار بي رنگ روبروم و بغضم ترکيد. آخ که چقدر تنهام به هر کي نگاه مي کنم دردو تو نگام نمي بينه، با هر کي حرف مي زنم فقط مي خواد اشکامو پاک کنه، نمي خواد حرفامو بشنوه. همه با غم و غصه هام غريبه ان، حتي تو آخ تو !
ياد تو که مي افتم بغضم دوباره مي ترکه . صورتم از اشک خيس مي شه، دلم براي هزارمين بار مي شکنه . حتي تو بهم پشت مي كني . حتي تو آخه من به کي بگم غم و غصه هامو ؟ از همه بريدم به خاطر تو. از همه بريدم تا برسم به تو. به تو رسيدم اما به سرابت، به رويات. نگاهت مي کنم نگاهم مي کني، مي خندي اما نمي فهمي چي مي گم، نمي فهمي چي مي خوام! نمي فهمي بهم پشت مي کني مي ري اونوقت فقط يه آرزو مي کنم کاش يه کم برات مهم بودم.
کاش تو دلت بودم. خودتم نمي خوام کاش يه ذره از عشقتو داشتم. آخه تو نگات هيچ عشقي نمي بينم. آخ که چقدر تنهام. حتي تو باهام غريبه اي؟ بغضم مي ترکه حالا جز بارون اشکام کي يارم مي شه؟ جز دستام که صورتمو مي پوشونه کي اشکامو پاک مي کنه؟ کي نوازشم مي کنه؟ کي باهام حرف مي زنه؟ کي جز خودم...؟آخ که چقدر تنهام
خدايا فقط تو مي دوني چقدر تنهام، چقدر تنها، چقدر خسته، چقدر عاشق، فقط تو مي دوني

iranzerozone
22-04-2010, 11:43
سلام ...




من از عالم تو را تنها گزینم
روا داری که من غمگین نشینم



دل من چون قلم اندر کف توست
ز توست گر شادمانم گر حزینم



بجز آنچه تو خواهی من چه خواهم
بجر آنچه نمایی من چه بینم



گه از من خار رویانی گهی گل
گهی گل بویم گه خار چینم



مرا گر تو چنان داری چنانم
مرا گر تو چنین خواهی چنینم



در آن خمی که دل را رنگ بخشی
چه باشم من چه باشد مهر و کینم



تو بودی اول و آخر تو باشی
تو به کن آخرم از اولینم



چو تو پنهان شوی از اهل کفرم
چو تو پیدا شوی از اهل دینم



بجز چیزی که دادی من چه دارم
چه می جویی ز جیب و آستینم



( مولوی )











.

دوست عزیز مگه اینجا برای نوشتن نثر نیست؟؟؟ ظاهراً این چیزی که نوشتی شعره، نه نثر!!!!

*ALONE*
22-04-2010, 14:06
اگر بدانم که خواب تو را بیشتر خواهم دید برای همیشه دیدن تو هرگز بیدار نمی شوم
اگر بدانم که مردگان تو را بیشتر خواهند دید برای همیشه دیدن تو قید زنده بودن راخواهم زد

*ALONE*
22-04-2010, 14:24
خسته شدم مي خواهم در آغوش گرمت آرام گيرم.خسته شدم بس كه از سرما لرزيدم...
بس كه اين كوره راه ترس آور زندگي را هراسان پيمودم زخم پاهايم به من ميخندد...
خسته شدم بس كه تنها دويدم...
اشك گونه هايم را پاك كن و بر پيشانيم بوسه بزن...
مي خواهم با تو گريه كنم ...
خسته شدم بس كه...
تنها گريه كردم...
مي خواهم دستهايم را به گردنت بياويزم و شانه هايت را ببوسم...
خسته شدم بس كه تنها ايستادم

***Spring***
23-04-2010, 00:14
سلام ...




غرورتو واسه كسی كه دوست داری بشكن ، ولی دل كسی رو كه دوستش داری به خاطرت غرورت نشكن . . .











دوست عزیز مگه اینجا برای نوشتن نثر نیست؟؟؟ ظاهراً این چیزی که نوشتی شعره، نه نثر!!!!

دوست گرامی میتونستید PM بزنید یا در پروفایل مینوشتید ، تا تاپیک شکل مناسب خودش رو داشت و دوستان استفاده کافی و مناسب رو میبردند ... حداقل یه مطلب نثر یا شعر مینوشتید ... الآن نوشتم فقط به احترام پاسخگویی و اینکه شما و دوستان در جریان باشید ... درسته گفته شده نثر ، ولی چون عارفانه و عاشقانه است ، و این شعر هر دو جنبه ( عرفان و عشق ) رو با هم داره ، و معروفه و تاپیک مناسب دیگه ای هم برای عرفان و عارفانه نداریم ، بخصوص اینکه هر دو جنبه رو بطور کامل مثل این شعر در بر داشته باشه ، یعنی در آن واحد هم جنبه عرفانی و هم جنبه عاشقانه و عشقی رو داشته باشه نداریم ، اینجا زدم ... توضیح کافی بود ! ... اگر مطلبی داشتید لطفآ فقط PM بزنید ... در ضمن فروم و تالارها و انجمن ها مدیر دارند ، میتونید با اونها هم مشورت بفرمایید... موفق باشید ...








.

narges.
23-04-2010, 08:37
شرط عاشقی صبوری است. صبر برای رسیدن، به دست آوردن............ و در عین حال صبر مفهومی ندارد. یعنی نمیتوان گذشت و اورا نخواست و ره صبر در پیش گرفت.
شرط عشق ادب است. برای شروع اگر ادب نداشته باشی معشوقه تورا در نظر نمی آورد. اما بی ادبی هم شرط دیگر ی است. کمال ادب عشق در بی ادبی است. اگر تمناها با خواهش عنوان شود مسخره به نظر می آید.
شرط عشق اختیار است.یعنی مختارانه خواستن. و در عین حال جبر. چرا که ناخواسته تورا می کشد(کشیدن) و می خواند.

a@s
23-04-2010, 08:40
نوشته شده توسط iranzerozone [ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] ([ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ])
دوست عزیز مگه اینجا برای نوشتن نثر نیست؟؟؟ ظاهراً این چیزی که نوشتی شعره، نه نثر!!!!

سلام به دوست عزیزم،دردفاع ازبهار عزیز بایدبگم مااینجا باهم صفا میکنیم،درواقع حرفای دلمون رو میزنیم واین تاپیک قشنگیش به همینه، مطمئنم که باورودشمامیتونه قشنگ تروباصفاترم بشه. خوش اومدی... منتظراولین حرف دلت هستیم...عشق وعرفان رابطه عمیقی باهم دارن ومن کاری که بهارعزیزودوست داشتنی انجام داده رو ستایش میکنم.

*ALONE*
23-04-2010, 17:13
شیشه دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست این دل با نگاهی سرد پرپر می شود با
خودم عهد بستم بار دیگر که تورا دیدم ... بگویم از تو دلگیرم ولی باز تو
را دیدم و گفتم : بی تو میمیرم

*ALONE*
23-04-2010, 17:23
حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر شعرم نشکفته خشکید !
به حرمت اشک ها و گریه های سوزناکم. نه تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !
میبنی قصه به پایان رسیده است و من همچنان در خیال چشمان زیبای تو ام که ساده فریبم داد!
قصه به آخر رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم !

a@s
23-04-2010, 17:37
درآسمان
دوچیزمبهوتم میکند
آبی بیکران وخدا
آن رامیبینم ومیدانم که نیست
آن رانمی بینم ومیدانم که هست.

mmiladd
23-04-2010, 17:44
کلاغ به همه می گفت که جان می دهم برای جوجه هایم! کلاغهای باغستان از این بابت همیشه او را می ستودند. مگر کسی جرات می کرد دانه ارزنی را از منقار جوجه ها به یغما ببرد! روزی بر حسب اتفاق روباه تسلط یافت بر کلاغ و جوجه هایش. روباه دو انتخاب پیش روی کلاغ مادر گذاشت: یکی از جوجه ها یا خود کلاغ مادر. کلاغ گفت اگر خودش خورده شود همه بچه ها بی سرپرست می شوند. پس بهتر که یکی از دست برود تا همه. روباه جوجه ای را برداشت و برد. ماجرا چندین بار تکرار شد و هر بار کلاغ با همان دلیل و منطق قبل یکی از جوجه ها را به روباه می داد. روزی رسید که دیگر جوجه کلاغی نمانده بود! آن روز بود که همه کلاغ را آنطور که بود شناختند!

Nassim999
23-04-2010, 19:53
گاهی با خودم فکر ميکنم گفتن بعضی حرف ها چقدر سخت بود که هيچ وقت نگفتم....

گاهی با خودم فکر می کنم مگه بين من و تو چقدر فاصله بود که هيچ کدوممون نتونستيم این راهو بريم........

گاهی با خودم فکر ميکنم مگه من و تو چقدر ضعيف شده بوديم که این قدر راحت شکستيم......

هر چقدر که فکر می کنم بيشتر نا اميد می شم مثل يه حقيقتی میمونه که انگار هميشه می دونستم و هميشه به خودم گفتم که وجود نداره دلم می خواست این قدر بزرگ و قوی باشی که هميشه بتونی از اشتباهاتت پلی از تجربه بسازی........

Nassim999
23-04-2010, 20:03
اولين كسي كه عاشقش ميشي دلتو ميشكونه و ميره . دومين كسي رو كه مياي دوست داشته باشي و از تجربه قبلي استفاده كني دلتو بدتر ميشكنه و ميزاره ميره . بعدش ديگه هيچ چيز واست مهم نيست و از اين به بعد ميشي اون آدمي كه هيچ وقت نبودي . ديگه دوست دارم واست رنگي نداره .. و اگه يه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو ميشكوني كه انتقام خودتو ازش بگيري و اون ميره با يكي ديگه ...... اينطوريه كه دل همه آدما ميشکنه

a@s
23-04-2010, 23:43
دربستر احتضاراست که هرکسی خودش است. وحشت مرگ آنچنان انسان را سراسیمه میسازدکه دیگرمجال تظاهر نمی یابد.

mmiladd
23-04-2010, 23:53
چه بهتر كه شرح عشق به زبان نيايد, چه خوب تر كه راز محبت, محو و مبهم باشد... دنيا را بايد در مهتاب ديد تا قابل زندگي بشود. واي اگر دوستيِ دوستان را بخواهي زير آفتاب بشكافي, يا اگر بخواهي در عشق, حـدِ فداكاري را بداني! بيچاره آن كه بخواهد بـد و خـوب و اوّل و آخِر زندگي را روشن ببيند!
در بزمِ شب, اگر مهتاب نباشد, چراغ را بپوشان؛ در عيشِ روز, پرده را بكش تا خرده را نبيني, اما اگر بخواهي دايم در خاطر, خوش باشي, شب و روز در دلــت مهتاب بيفروز...
با معشوق در مهتاب زندگي كن و عيب ها را مـبين

*ALONE*
25-04-2010, 15:00
ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج دریا را نمی شنوند
چه تلخ است قصه عادت

*ALONE*
25-04-2010, 15:17
بیچاره سنگ که از دست کودک به طرف پرنده پرتاب میشود
و نمی داند دل کودک را بشکند یا سر کبوتر را

*ALONE*
25-04-2010, 15:28
میگی بارونو دوست دارم، با چتر میری زیرش
میگی پرنده ها رو دوست دارم، توی قفس اسیرشون میکنی
میگی گلو دوست دارم، از شاخه می چینیش
می خوای نترسم وقتی میگی دوستم داری؟؟!!

mmiladd
27-04-2010, 09:49
عشق نمی پرسه تو کی هستی؟
فقط ميگه: تو ماله منی .
عشق نمی پرسه اهل کجايی؟
فقط ميگه:توی قلب من زندگی می کنی .
عشق نمی پرسه چه کار مي کنی؟
فقط ميگه: باعث می شی قلب من به ضربان بيفته .
عشق نمی پرسه چرا دورهستی؟
فقط ميگه:هميشه با منی.
عشق نمي پرسه دوستم داری؟
فقط ميگه: دوستت دارم

mmiladd
28-04-2010, 10:12
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی‌انگاشتم

*ALONE*
28-04-2010, 16:29
برای عشق تمنا کن ولی خوار نشو
برای عشق قبول کن ولی غرورت را از دست نده
برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو
برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه
برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن
برای عشق جان خود را بده ولی جان کسی را نگیر

*ALONE*
28-04-2010, 16:35
آرزو دارم كه بميرم ....

سالهاست كه به اميد مردن زنده ام

دلم ميخواهد كه مرگ ......فقط مرگ به سراغ من بيايد .......

اما از بخت بدم مرگ هم براي من ناز ميكند......

*ALONE*
28-04-2010, 17:19
شب را دوست دارم به خاطر تاریکی
تاریکی را دوست دارم به خاطر تنهایی
تنهایی را دوست دارم به خاطر فکر کردن
فکرکردن را دوست دارم به خاطر تو
تو را دوست دارم به خاطر چشمانت
چشمانت را دوست دارم به خاطر قطرات اشکی که می دانم بر سر مزارم خواهی ریخت

Ghorbat22
28-04-2010, 18:54
شاید به همان سادگی ای که فکر می کردیم نبود
به سادگی درک مردمان بی فردا و زودباور
که آینده ی خود را
میان کاغذ پاره های خاطرات گذشته شان جستجو می کنند!
نه، به این سادگی ها نبود
تحمل سالها دوری و تنهایی
و حالا، دیگر اصلاْ آسان نیست
جدایی تا نرسیدن
جدایی برای نرسیدن ها...

کاش ساده بودیم!
به سادگی همان مردم ساده و صبور
همان مردم زودباور...
که غصه هایشان به اندازه دلهایشان کوچک است
کاش ما هم از این مردمان ساده دل بودیم...
کاش صبور بودیم...

هیچ وقت نفهمیدم
آنقدر که دوستت داشتم
دوستم داشتی یا نه؟
نمی دانم
آنقدر که به یادت هستم
از من یاد می کنی یا نه؟

mmiladd
29-04-2010, 14:47
دوست دارم مسافری باشم بی هیچ کوله باری از این دنیای گنگ


مسافر یک جزیره (دور تادور آب) من باشم و یک دل و یک خدا

من باشمو تمام تنهاییهایم من باشمو لحظه های مقدس نیاز

من باشم و منو منو منو منو ..... خدا و بس./

***Spring***
29-04-2010, 16:11
سلام ...




خداوندا خداوندا خداوندا ...




خداوندا قسم بر پاکبازان
بلندآوازگان و سرفرازان




مرا زين خود پرستی‌ها رها کن
چنان انديشه‌ای بر من عطا کن




که تقديری که از آن ناگزيرم
توانم جبر و قهرش را پذيرم




و يا عزمی چنان پی‌گير بخشم
که تا تقدير را تغيير بخشم




توانی ده تو ای بانی تقدير
که بشناسم ز هم تقدير و تغيير




الهی آمین ...












.

***Spring***
30-04-2010, 12:34
سلام ...




آسمان را ستاره زیبا میکند
باغچه را گل
عشق را محبت
و تو را معرفت
شادی را هديه كن حتا به كسانی كه آنرا از تو گرفتند
عشق بورز به آنها كه دلت را شكستند
دعا كن براي آنها كه نفرينت كردند
درخت باش به رغم تبرها
پرنده باش بپر با بهار شو و بخند
كه خدا آن بالا با ماست










.

*ALONE*
30-04-2010, 19:31
پرنده لب تنگ ماهي نشسته بود...
با تعجب به ماهي نگاه ميكرد...
با خود ميگفت: سقف قفسش كه شكسته پس چرا پرواز نميكند!؟؟؟

*ALONE*
30-04-2010, 20:26
نمی نويسم ..........چون می دانم هيج گاه نوشته هايم را نمی خوانی

حرف نمی زنم ......چون می دانم هيج گاه حرفهايم را نمی فهمی

نگاهت نمی كنم.......چون اصلا نگاهم را نمی بينی

صدايت نمی زنم.....زيرا اشك های من برای تو بی فايده است

فقط می خندم........چون تو در هر صورت ميگویی من ديوانه ام

اه از تنهایی من كه تو هيج گاه من را نمی بينی

تنها ماندم پيشم نيامدی

*ALONE*
02-05-2010, 14:49
اگر در غروبی از تو پرسیدند :


آن موجودی که یک زمانی با تو بود که بود؟

بگو: دریایی از عشق که به هیچ دیده ای جز دیده ی من آشیان ندارد

بگو : دیوانه ای بت پرست است که بتش را دیوانه وار دوست می دارد

بگو : عاشقی ک از تمام دنیا دل کنده و تنها به من روی آورده

بگو : مرا دلخوش خود می داند و بدون من راضی به مرگ است

و اگر از تو پرسیدند که دوستش داری؟

بگو : آری دوستش دارم

*ALONE*
02-05-2010, 14:55
دلتنگی همیشه زا ندیدن نیست........


لحظه های دیدار با همه ی زیبائی گاه پر از دلتنگی اند......

که مبادا دیدار شیرین امروز خاطره تلخ فردا باشد ........

*ALONE*
02-05-2010, 16:47
اگر کلمه دوستت دارم قيام عليه بندهاي ميان من و توست اگر کلمه دوستت دارم راضي کننده و تسکين دهنده قلب هاست اگر کلمه دوستت دارم پايان همه جدايي هاست اگر کلمه دوستت دارم نشانگر عشق راستين من به توست اگر کلمه دوستت دارم کليد زندان من و توست پس با تمام وجود فرياد ميزنم دوستت دارم

*ALONE*
02-05-2010, 17:55
آموخته ام ...... كه چشم پوشي از حقايق آنها را تغيير نمي دهد .
آموخته ام ...... كه اين عشق است كه زخمها را شفا مي دهد نه زمان .
آموخته ام ...... كه وقتي با كسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي از سوي ما را دارد .
آموخته ام ...... كه هيچ كس در نظر ما كامل نيست تا زماني كه عاشق بشويم.
آموخته ام ...... كه زندگي دشوار است اما من از او سخت ترم .
آموخته ام ...... كه فرصتها هيچگاه از بين نمي روند ،‌ بلكه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد كرد.
آموخته ام ...... كه لبخند ارزانترين راهي است كه مي شود با آن نگاه را وسعت داد.
آموخته ام ...... كه نمي توانم احساسم را انتخاب كنم اما مي توانم نحوه بر خورد با آنرا انتخاب كنم.
آموخته ام ...... كه همه مي خواهند روي قله كوه زندگي كنند ، اما تمام شادي ها و پيشرفتها وقتي رخ مي دهد كه در حال بالا رفتن از كوه هستيد .

*ALONE*
04-05-2010, 20:09
حسرت ديدارش در درونم غوغا می کند.شادی را از ذهنم می ربايد و به اشکهايم می

سپارد.تنهايی از پس چشمهايم فرياد می زند.سکوت شب با حرکت قلم روی کاغذ می

شکند.تيک تيک ساعت خبر گذشتن زمان را در گوشهايم فرياد می زند.هر لحظه از

خودم دورتر می شوم.اشکی چشمهايم را تار می کند و بودنش را در من فرياد می زند

و من دلتنگی ام را در شفافی او.غمی در درونم شکل گرفته و در انتظار صدايی آشنا

گوشهايم تيز گشته.به تولدی دوباره نيازمندم تا بودنم را ثابت کنم.بايد کاری بکنم اما

دست و بالم بسته است.نميدانم چه بايد بکنم.

خدايا رهايم کن از اين تيرگی و تنهايی.

*ALONE*
04-05-2010, 20:15
عشق یعنی حسرتی در یک نگاه
عشق یعنی غربتی بی انتها
عشق یعنی فرصت اما کوتاه
عشق یعنی مر گ اما بی صدا . . .

*ALONE*
04-05-2010, 20:21
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه کرد،دلم برای کسی تنگ است که با زیبا یی های کلامش مرا در عشقش غرق میکند، دلم برای کسی تنگ است که تنم اغوشش را می طلبد، دلم برای کسی تنگ است که قلبم برای داشتنش عمرها صبر میکند، دلم برای کسی تنگ است، دلم برای تو تنگ است...

*ALONE*
04-05-2010, 20:42
بلور اشک های من همان آغاز تنهایی است
مرور خاطرات دل عجب تکرار زیبایی است . . .

*ALONE*
04-05-2010, 20:48
آدما از جنس برگند. گاهی سبزند، گاهی پائیزن و زردند. زمستون دیده نمی شن. تابستون سایبون سبزند. آدما خیلی قشنگن. حیف که هر لحظه یه رنگند...

*ALONE*
04-05-2010, 20:54
وقتی ستاره ی من شدی ، هیچ تلسکوپی هنوز ترا ندیده بود ..

وقتی کهکشان من شدی ، هیچ منجمی به بودنت پی نبرده بود ..
وقتی دلم به چشمان تو میدان داد ، هنوز کسی درست نمی دانست دایره چیست ..
وقتی ماه من شدی ، هنوز نیمی از ماه برای کل دنیا ناشناخته بود ..
وقتی صدایت کردم بهـــنام ؛ کسی هنوز معنای بهترین نام را نمی فهمید ..
وقتی برای بودنت اشک ریختم ، کسی معنی اشک خوشحالی را نمی دانست ..
وقتی نازنین خطابت کردم ، هیچکس نمی دانست نازنین یعنی چه ..؟
وقتی نگاهم به نگاهت خیره ماند ، هیچکس معنای یک نگاه و عاشق شدن را نمی فهمید ..
وقتی معشوقت شدم همه دنیا خواب بودند ..
وقتی مجنونم شدی همه دنیا خواب بودند ..

*ALONE*
05-05-2010, 10:42
" باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا می کنند "

*ALONE*
05-05-2010, 11:08
می توان تنها ماند
می توان تنها خفت ميشود تنها مرد!
می توان با فرياد ....دل به فرداها داد
می توان بی غوغا...دل به اين دريا داد
مثل يک دريا موج
ميتوان اشک بريخت
همچو طوفانی سخت
می توان آه کشيد
می توان مثل درخت ....ريشه در خاک دواند
می توان همچو نسيم......پای بر کوه نهاد
می توان چون صحرا
آتشی در دل داشت
می شود مثل بهار
نفسی پر بر داشت
ميتوان تنها رفت.......
می توان تنها مرد...............
می توان تنها ماند ؟!!

*ALONE*
05-05-2010, 11:16
هیچ گاه كسي را دوست نداشته باش
چون دوست داشتن اسارت است
و اسارت انسان را به جنون مي كشاند
هر گاه کسی را دوست داشتي رهايش كن
اگر به سویت باز نگشت بدان كه از اول هم مال تو نبوده است !!!

*ALONE*
05-05-2010, 11:22
کاش میدانستی که درون قلبم خانه ای داری تو که همیشه آنرا با شفق می شویم
و با آن میگویم که تویی مونس شبهای دلم
کاش میدانستی باغ غمگین دلم بی تو تنها شده است
و گل غم به دلم وا شده است
کاش میدانستی که درون قلبم با تبشهای عشق هم صدا هستی تو
.کاش میدانستی که وجود تو و گرمای صدایت به من خسته و آشفته حال زندگی می بخشد
کاش میدانستی.......
کاش می دانستی........

*ALONE*
05-05-2010, 11:28
يکي را دوست ميدارم
ولي افسوس او هرگز نميداند
نگاهش ميکنم
نگاهش ميکنم شايد بخواند از نگاه من
که او را دوست ميدارم
ولي افســــــــــــــــــــــ ـــوس
او هر گز نگاهم را نميخواند ....

*ALONE*
05-05-2010, 11:34
چه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو ؟
بی تو مردم ، مردم
گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی ، روی تو را
کاشکی می دیدم
شانه بالازدنت را
بی قید
و تکان دادن دستت که
مهم نیست زیاد
و تکان دادن سر را که
عجیب !عاقبت مرد ؟
افسوس
کاش می دیدم
من به خود می گویم:
” چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد ؟ “

mmiladd
08-05-2010, 22:32
کلاغ به همه می گفت که جان می دهم برای جوجه هایم! کلاغهای باغستان از این بابت همیشه او را می ستودند. مگر کسی جرات می کرد دانه ارزنی را از منقار جوجه ها به یغما ببرد! روزی بر حسب اتفاق روباه تسلط یافت بر کلاغ و جوجه هایش. روباه دو انتخاب پیش روی کلاغ مادر گذاشت: یکی از جوجه ها یا خود کلاغ مادر. کلاغ گفت اگر خودش خورده شود همه بچه ها بی سرپرست می شوند. پس بهتر که یکی از دست برود تا همه. روباه جوجه ای را برداشت و برد. ماجرا چندین بار تکرار شد و هر بار کلاغ با همان دلیل و منطق قبل یکی از جوجه ها را به روباه می داد. روزی رسید که دیگر جوجه کلاغی نمانده بود! آن روز بود که همه کلاغ را آنطور که بود شناختند

iranzerozone
09-05-2010, 10:03
عاطفه های بی قراری را دور کن و کمی نزدیکتر بیا.

بگذار تو را از آسمان بچینم و خاطرات بی تو بودن را به نسیم بسپارم.

بگذار عطر دل انگیز یادت را کنار خوشه های اقاقیا بیاویزم٬

تا به حرمت تمام لحظاتی که به یادت بودم٬ به یادم آوری.

خیالم را از ذهنت دور نکن. چشمانت را کمی با نگاهم آشنا کن.

لبخندهایت را به صبح من بسپار و مرا از تردیدهای شب جدا کن.

بیا و کمی با من مهربان باش. بیا و قطره ای از عطر نفسهایت را به یاسهای من ببخش.

بیا و اگر مرا به شب می سپاری، ستاره های شب را با خود نبر.

اگر به میهمانی روز می کشانی ام، ابرها را به خلوتمان دعوت نکن.

خیال مرا با خوابهایت پیوند بزن و لحظه هایت را از خیال من بارور ساز.

بگذار روی نفسهایت قدم بزنم تا کمی باران عشق، روی تردید شانه های احساست ببارد.

کمی سکون به تشنج نگاهت ببخش. فاصله ها را بردار. کمی نزدیکتر بیا!

بیا و با نسترنهایی حرف بزن که لحن شیرین ستاره ها٬ در کلامشان موج می زند.

iranzerozone
09-05-2010, 10:32
چه غریبانه میگریست آن شب بی تو تکه ابری که سکوت وجودم رو فهمید


و چه غریبانه خندیدم آن روز که بی تو مرگم را فهمیدم

mmiladd
09-05-2010, 17:19
زندگی
بدون تو
سالهاست
بر وفق مراد
...
می گذرد


نغمه دانش....

iranzerozone
10-05-2010, 10:26
گاه آرزو میکنم … کاش هرگز نمیدیدمت تا امروز غم ندیدنت را بخورم!

کاش چشمان معصومت به چشمانم خیره نمی شد، تا امروز چشمان من به آن لحظه بهانه بگیرند و اشک بریزند،

کاش حرفهای دلم را به تو نگفته بودم ، تا امروز به خودم نگویم:

” آخه اون که میدونست. . . “

mmiladd
10-05-2010, 11:14
ای کاش! میشد بغض در گلو مانده ام می ترکید و شبنم های خشکیده و یخ زده چشمانم بار دیگر جاری می شد و از التهاب درونی ام می کاهید.
ای کاش! می توانستم تمامی دردهایم را التهام دهم.
ای کاش! می توانستم به رویا هایم رنگ حقیقت دهم.
ای کاش! می توانستم ندای ندامتم را به گوش همگان برسانم.
ای کاش! می توانستم بر پهنه بی کران این ابی ارام سبکبال پرگشایم.
ای کاش! می توانستم خوب باشم.
ای کاش! می توانستم انچه را که می خواستم اثبات کنم.
ای کاش! می توانستم ،ای کاش می توانستم،...ولی افسوس، ولی افسوس که نتوانستم تمامی کاش هایم را به حقیقت محض پیوند دهم و امروز تمامی این کاش ها بر قلبم سنگینی می کند.

iranzerozone
11-05-2010, 09:44
باز باران،بي ترانــه

گريه هاي بي بهانه

ميخورد بر سقف قلبم

باورت شـــايـد نباشــــد

خسته است اين قلب "تنگم"

iranzerozone
11-05-2010, 10:09
هرگاه دفتر محبت را ورق زدي



هرگاه زير پايت خش‌خش برگ‌ها را احساس كردي



هرگاه در ميان ستارگان آسمان تك ستاره خاموش ديدي



براي يك بار در گوشه‌اي از ذهن خود نه به زبان بلكه از ته قلب خود



بگو: يادش بخير....

iranzerozone
11-05-2010, 10:49
در پی آن نگاه های بلند

حسرتی ماند و

آه های بلند

iranzerozone
11-05-2010, 10:58
سوار این ثانیه ها که شدی روشن شدم . بلند شدم و قد کشیدم و پشت کردم به تمام لحظه های خاکستری . در امتداد این تاریکی آنجا که لبخندهای تو رویایی کودکانه مینمود چه بی ریا رسیدی و اتفاق آفتابیت چه سخاوتمندانه روی دقایقم سایه انداخت . برای نگاه من که عادتی جز مرور تصویرهای چروک خورده نداشت چشمهای تو چه دریچه نابی است تا لمس همه ی زیباییها . ای همیشه بارانی، نزول تو چه لطافتی به همراه داشت که باز خنکای خدا را روی پوسته ی پوسیده ام احساس میکنم . من با لبخندهای تو آغاز شدم و تصور کن که برای مرداب، تجربه ی جاری شدن دوباره چه حلاوتی به همراه دارد . حالا تو بهانه ی نفسهای منی و این بار شاخه های جوانیم در نوازشهای مهربانیت خواهند رقصید . در میان آن یخبندان زجر آور که با تلنگری می شکستم هرم نفسهای تو بهاریم کرد و ریشه های احساسم جوانه زد . ایجاز دستهای تو شفا داد همه ی افسردگیهایم را، و کوک کوکمان کرد تا آنجا که باز رسیدم به ثانیه های دلکوک . تو از متن یک رویا آمدی تا خواب های هزار رنگم تعبیر شوند و لبخند های رنگ باخته ام تازه. این روزها که میگذرد هر روز احساس میکنم مسافر جاده ای شده ام که در انتهایش تو نشسته ای و این خود تنها دلیل این سفر است . از کوره راه ها نخواهم ترسید که ستاره ی چشمهایت هدایتم می کند. تو بودی که جوانه ی احساس شکوفه کرد و تویی که با مهربانیت فصل رویشم را طراوت می بخشی . تو انسداد رگهای حافظه ام را گشودی تا بار دیگر پرواز را به خاطر بیاورم.
تا پروانه شدن راهی نیست!!!

mmiladd
11-05-2010, 19:41
ترانه ای را که برایت گفته بودمش فروختم با پولش نخ خریدم زخم دلم رو دوختم

روز تو جهنم مي بينمت آخه من وتو جهنمي هستيم تو به جرم اينكه دل منو دزديدي منم به جرم اينه يه عمر به جاي خدا تو رو پرستيدم
خدا حافظ

باز باران بی ترانه

گریه هایم عاشقانه

می‌خورد بر سقف قلبم

یاد ایام تو داشتن

می‌زند سیلی به صورت

باورت شاید نباشد

مرده است قلبم ز دستت

فکر آنکه با تو بودم

با تو بودم شاد بودم

توی آن دشت نگاهت

گم شدن در خاطراتت ...

iranzerozone
12-05-2010, 12:07
با همین لبخندهای لاغر، عبور میکنم از حادثه های سرد.می آیم و می مانم تا مکرر شود حدیث این حضور.اینجا هنوز هم میشود بوی اقاقیها را استشمام کرد، هنوز هم میشود تو را دزدکی نگاه کرد و از زیبایی لبهایت شاعر شد.آب جریان دارد، با همان تقدس ناب،بیا غبار غربت را بشوییم.بیا سایه ها را با هم قسمت کنیم و به آسمان زل بزنیم،هنوز هم میشود از پروازچکاوک ها برای خوشبختی الهام گرفت.چشمهایت را به من بسپار ،میخواهم تو را با خود به دیدن شگرف ترین راز هستی ببرم.پیله را نگاه کن!چه انتظار سبزی میکشد کرم برای کمال، بیا صورت احساسمان را بتکانیم،کودکان فقیر شهر لبخندهای ما را به نرخ جان خریدارند. هنوز هم میشود فاصله ها رادزدید، میشود سبد سبد دوست داشت،میشود آشتی کرد،میشود آشتی داد.بیا پُلهای رابطه را از نو بسازیم،بیا تا دیر نشده از قلبهای هم عیادت کنیم.هنوز هم میشود به پیله های تنهایی هم سری بزنیم،تا پروانه شدن راهی نیست اگر الماسهای عاطفه را از هم دریغ نکنیم. تا وقتی فاصله هاهست ،پشتمان به سوزی میلرزد.با همین پاهای خسته به استقبال دیدگانت می آیم

mmiladd
13-05-2010, 10:16
لبانت
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به چنان شرمی مبدل می کند
که جاندار غار نشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان دراید

و گونه هایت
با دو شیار مّورب
که غرور تو را هدایت می کنند و
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن که به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سر بلند را
از رو سپیخانه های داد و ستد
سر به مهر باز آورده ام

sepideh200989
14-05-2010, 23:17
عشق کنار کشیدن و جا زدن نیست بلکه صبر داشتن و ادامه دادن است .... زندگی برگ بودن در گذر باد نیست امتحان ریشه هاست ازخدا التماس کردم تا عشقت را بر سر راهم قرار دهد اما اکنون از اعماق جان خسته ام فریاد بر می اورم نفرین قلبم بر تو باد در بن بست هم راه آسمان باز است ، پرواز بیاموز!!!! محبت روزهای گم شده را دردستانم جستجو نکن، من عهد زندگی بسته ام. بی‌اراده متولد می‌شویم. بی‌اختیار زندگی می‌كنیم. بدون اینكه بخواهیم میرویم.
________________

sepideh200989
15-05-2010, 13:26
فرقی نمیکند چه کسی عاشقت شده است چیزی ز ماه بودن تو کم نمیشود گیرم که برکه ای نفسی عاشقت شده است ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است پر میکشی و وای به حال پرنده ای کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده است آیینه ای و آه که هرگز برای تو فرقی نمیکند چه کسی عاشقت شده است
__________________

vorojax
16-05-2010, 09:20
یک دنیا دل تنگی...
چشمی پر از انتظار....
خدایا کی انتظار را پایان می دهی...
رسمش نیست این دوری...
سختست این غم...
خدایا امدیم به توست نگارم را می خواهم...
شاید....
و امیدم....
اندکی صبر.....
تا شقایق هست...
هنوز هم...
و چه شیرین انتظاریست....
اندکی صبر...
عشقه من اندکی صبر...

mmiladd
16-05-2010, 09:28
دیوارهای دنیا بلند است و من گاهی دلم را پرت می کنم ان طرف دیوار.مثل بچه ی بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه می اندازد . به امید آنکه شاید در آن خانه باز شود . گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار . آن طرف حیاط خانه ی خداست و آنوقت هی در می زنم .در می زنم . در می زنم و می گویم : (( دلم افتاده توی حیاط شما ، می شود دلم را پس بدهید ... ))
کسی جوابم را نمی دهد . کسی در را برایم باز نمی کند . اما همیشه دستی دلم را می اندازد این طرف دیوار . همین و من این بازی را دوست دارم . همین که دلم پرت می شود این طرف دیوار، همین که ...
من این بازی را ادامه می دهم و آنقدر دلم را پرت می کنم تا خسته شوند . تا دیگر دلم را پس ندهند . تا آن در را باز کنند و بگویند بیا خودت دلت را بردار و برو . آنوقت من می روم و دیگر هم برنمی گردم . من این بازی را ادامه می دهم ........

sepideh200989
16-05-2010, 20:45
1 قطره اشک می اندازم تو دریا
و تا زمانی که بتونی پیداش کنی
دوستت دارم

a@s
17-05-2010, 21:43
وآنگاه خودرا کلمه ای می یابی که معنایت منم
ومراصدفی که مرواریدم تویی
وخودرااندامی که روحش منم
ومراسینه ای که دلم تویی
وخودرامعبدی که راهبش منم
ومراقلبی که عشقش تویی
وخودراشبی که مهتابش منم
ومراالتهابی که آغوشش تویی
وخودراهراسی که پناهش منم
ومراتنهایی که انیسش تویی
وناگهان سرت راتکان می دهی ومیگویی:
نه ، هیچکدام
هیچکدام اینهانیست.
یک حادثه دیگری وخلقت دیگری
وداستان دیگری ست
و خدا آن را تازه آفریده است.

mmiladd
18-05-2010, 09:45
خواهم آمد سر هر ديواري ، ميخكي خواهم كاشت.
پاي هر پنجره اي ، شعري خواهم خواند.
هر كلاغي را ، كاجي خواهم داد.
مار را خواهم گفت : چه شكوهي دارد غوك !
آشتي خواهم داد .
آشنا خواهم كرد.
راه خواهم رفت.
نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت.

دوست خواهم داشت

*ALONE*
19-05-2010, 21:03
در پایان نور ،خود را در انعکاس تنهایی می یابم .
و
به آغاز خلوت گاه خود می اندیشم،
آنجا که پایانی برای اشک ها و حسرت ها نیست ،
دیوار های تنم ،
مرا در ازدحام سکوت ِ تنهاییم ،می فشارند،
ایستاده در فضای خاموش،
بدون هیچ راهی برای فرار،
تنها منم ، که همه ی وجودم را ،در انتهای خواب به تماشا می نشینم .

mmiladd
19-05-2010, 22:25
میخواهی بروی؟

خب برو...
انتظار مرا وحشتی نیست
شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود
برو...
برای چه ایستاده ایی؟
به جان سپردن كدامین احساس لبخند میزنی؟
برو..
تردید نكن
نفس های آخر است
نترس برو...
احساسم اگر نمیرد ..بی شك ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست
برو...
یك احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود
پس راحت برو
مسافری در راه انتظارت را میكشد
طفلك چه میداند كه روحش سلاخی خواهد شد
برو...
فقط برو.....

mmiladd
21-05-2010, 14:53
ای عزیز ! پروانه .قوت از عشق آتش خورد . بی آتش قرار ندارد و در آتش وجود ندارد . تا انگاه كه آتش عشق او را چنان گرداند كه همه جهان .آتش بیند .چون به آتش رسد خود را بر میان زند . خود نداند فرقی كردن میان اتش و غیر آتش . چرا ؟ زیرا كه عشق . همه خود آتش است اندر تن من جای نماند ای بت .بیش الا همه عشق تو گرفت از پس و پیش گر قصد كنم كه برگشایم رگ خویش ترسم كه به عشقت اندر اید سر نیش

♥ NiloofaR ♥
22-05-2010, 20:55
من در این گوشه ی ویرانه به تنهایی خود می نگرم .مرا یاد کن که دیری است از خاطره ها رفته ام .
مرا به سوی خود بخوان .بگذار سخن بگویم که روزگاریست مهر خاموشی بر لب زده ام و در هیاهوی بی کسی گم گشته ام .
دستانم را به دستانم بسپار که دلم هوای تو را دارد ...مرا به حال خود رها مکن ...آخر شکسته بال پروازم
محتاجم...محتاج همراهی تو

mmiladd
23-05-2010, 11:25
ساده نیست فراموشی و خاموشی
من كه هیچكس جز تو را نمی خواهم
یا به هیچ چیز جز تو نمی اندیشم
روی از من اينگونه بر مگردان
ای آرزوی دیرینه ام

mmiladd
24-05-2010, 21:08
ذهن ما باغچه است گل در آن باید کاشت، گر نکاری گل عشق علف هرز در آن میرویَد. زحمت کاشتن یک گل سرخ کمتر از برداشتن هرزگی آن علف است. گل بکاریم بیا تا مجال هرزه فراهم نشود، بی گل آرایی ذهن، نازنین، آدم انسان نشود...

sarina_777
24-05-2010, 23:33
دچار یعنی عاشق و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار ابی دریای بی کران باشدچه فکر نازک و غمناکی

sarina_777
24-05-2010, 23:41
فاصله گرفتن از ادمهایی که دوستشان داری بی فایدست زمان به ما نشان خاهد داد که جانشینی برای انها نیست

mmiladd
28-05-2010, 15:31
زندگي قصه مرد يخ فروشيست که از او پرسيدن فروختي؟ گفت: نخريدند تمام شد...

Reza85t
28-05-2010, 17:18
فقط...

فقط دریا دلش آبی تر از من بود و من از دریا دلم دریا.



فقط این را ندانستم چرا گشتم چنین تنها تر از تنها.



به هر آبی شدم آتش به هر آتش شدم آبی به هر آبی شدم



ماهی به هر ماهی شدم دامی به هر نامحرمی ساقی به هر



ساقی می باقی و تو این را ندانستی چرا گشتم



چنین عاصی؟...

Reza85t
28-05-2010, 17:26
فقط...

فقط دریا دلش آبی تر از من بود و من از دریا دلم دریا.



فقط این را ندانستم چرا گشتم چنین تنها تر از تنها.



به هر آبی شدم آتش به هر آتش شدم آبی به هر آبی شدم



ماهی به هر ماهی شدم دامی به هر نامحرمی ساقی به هر



ساقی می باقی و تو این را ندانستی چرا گشتم



چنین عاصی؟...

mmiladd
30-05-2010, 23:00
ای عزیز ! پروانه .قوت از عشق آتش خورد . بی آتش قرار ندارد و در آتش وجود ندارد . تا انگاه كه آتش عشق او را چنان گرداند كه همه جهان .آتش بیند .چون به آتش رسد خود را بر میان زند . خود نداند فرقی كردن میان اتش و غیر آتش . چرا ؟ زیرا كه عشق . همه خود آتش است اندر تن من جای نماند ای بت .بیش الا همه عشق تو گرفت از پس و پیش گر قصد كنم كه برگشایم رگ خویش ترسم كه به عشقت اندر اید سر نیش

mmiladd
02-06-2010, 11:34
همه روزه ، روزه بودن ، همه شب نماز کردن
همه ساله از پی حج ، سفر حجاز کردن
به مساجد و معابد ، همه اعتکاف جُستن
ز ملاهی و مناهی ، همه احتراز کردن
شب جمعه ها نخفتن ، به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش ، طلب نیاز کردن
به حضور قلب ، ذِکرِ ، خَفی و جَلی گرفتن
طلب گشایش کار ، ز کار ساز کردن
به مبانی طریقت ، به خلوص راه جُستن
به مبادی حقیقت ، گذر از مجاز کردن
به خدا قسم کسی را ، ثمر آنقدر نباشد
که به روی مستمندی ، در بسته باز کردن .

mmiladd
05-06-2010, 15:47
حکایتم کن

برای دستهایی که مرا جستند

و برای چشمانی که مرا قطره قطره...

برای لبهایی که ترانه ام کردند

و بعد شاید مرثیه ای

حکایتم کن به غروب رسیده ام

mmiladd
07-06-2010, 08:50
گشتن - شستشوی دلهاست شرط آن داشتن - یك دل بیرنگ و ریاست بر درش برگ گلی می كوبـم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم : ای یار خانهً ما اینجاست تا كه سهراب نپرسد دیگر خانهً دوست كجاست ؟؟؟

bushido
08-06-2010, 11:42
ببخشید که این تیکه رو بین این همه نوشته های قشنگ میپرونم ولی ای کاش عزیزان اسمه منبع نثراشونو میگفتن بعضی هاشون عجیب قشنگند :20:

mmiladd
11-06-2010, 15:45
تنها به خواب می ماند چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند تو نیستی كه ببینی چگونه با دیوار به مهربانی یك دوست از تو می گویم تو نیستی كه ببینی چگونه از دیوار جواب می شنوم تو نیستی كه ببینی چگونه دور از تو به روی هرچه دیرن خانه ست غبار سربی اندوه بال گسترده است تو نیستی كه ببینی دل رمیده من بجز تو یاد همه چیز را رهاكرده است

a@s
17-06-2010, 09:17
پس از عشق،یاری رساندن زیباترین آیین زندگی ست.

mmiladd
17-06-2010, 09:25
گفتم : می مانم تا ابد

تا هر زمان که تو بخواهی

گفتی : می دانم

گفتم : چشمانت را در بهترين نقطه دلم قاب کرده ام برای هميشه هر گوشه دلم
را که می بينم تو هم آن جايی .

گفتی : می دانم

گفتم : برای من از تو دوست داشتنی تر وجود ندارد

باز هم گفتی می دانم .

امروز چندمين روز است که تو رفته ای و من هيچ گاه اين را نمی دانستم
که تو برای من به ياد من و دوست دار من نيستی

باز هم می گويم : منتظرت می مانم شايد فقط شايد روزی برگردی....

knight 07
24-06-2010, 10:24
هيچ كس لياقت اشك هاي تو را ندارد و كسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نمي شود.

a@s
24-06-2010, 10:48
روح من نه آن کبوترسپیدی ست که بر بام زمین افتاده. ساز ی ست که هرکس وهرچیز آن را مینوازد جزخودم.
کاش میتوانستم نغمه ی خویشتن باشم.

mmiladd
25-06-2010, 16:40
تو بمان با من، تنها تو بمان.

جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب.

من فدای تو، به جای همه گلها تو بخند.

اینک این من که به پای تو در افتادم باز؛

ریسمانی کن از آن موی دراز؛

تو بگیر؛ تو ببند؛ تو بخواه.

پاسخ چلچله ها را تو بگو.

قصه ابر هوا را تو بخوان.

تو بمان با من، تنها تو بمان.

در دل ساغر هستی تو بجوش.

من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست؛

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش.

Venus.m
29-06-2010, 10:32
اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشدمگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم بگو معنی تمرین چیست ؟بریدن از چه چیز را تمرین کنم؟بریدن از خودم را ؟مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم همه می دانند که دوری تو روحم را می آزاردتو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشندنگاهت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...هوای سرد اینجا رو دوست ندارم مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام

Venus.m
29-06-2010, 10:36
آيينه پرسيد که چرا دير کرده است نکند دل ديگري او را اسير کرده است.خنديدم و گفتم او فقط اسير من است تنها دقايقي چند تأخير کرده است.گفتم امروز هوا سرد بوده است شايد موعد قرار تغيير کرده است. خنديد به سادگيم آيينه و گفت احساس پاک تو را زنجير کرده است.گفتم از عشق من چنين سخن مگوي گفت خوابي سال‌ها دير کرده است در آيينه به خود نگاه مي‌کنم ـ آه! عشق تو عجيب مرا پير کرده است راست گفت آيينه که منتظر نباش او براي هميشه دير کرده است

mmiladd
04-07-2010, 07:55
کلاغ به همه می گفت که جان می دهم برای جوجه هایم! کلاغهای باغستان از این بابت همیشه او را می ستودند. مگر کسی جرات می کرد دانه ارزنی را از منقار جوجه ها به یغما ببرد! روزی بر حسب اتفاق روباه تسلط یافت بر کلاغ و جوجه هایش. روباه دو انتخاب پیش روی کلاغ مادر گذاشت: یکی از جوجه ها یا خود کلاغ مادر. کلاغ گفت اگر خودش خورده شود همه بچه ها بی سرپرست می شوند. پس بهتر که یکی از دست برود تا همه. روباه جوجه ای را برداشت و برد. ماجرا چندین بار تکرار شد و هر بار کلاغ با همان دلیل و منطق قبل یکی از جوجه ها را به روباه می داد. روزی رسید که دیگر جوجه کلاغی نمانده بود! آن روز بود که همه کلاغ را آنطور که بود شناختند!

Ghorbat22
04-07-2010, 17:00
ای آرزوی من
هر شب که آسمان خیـــــــالم در این دیار
با چلچراغ یاد تو چون روز می شود
هر شب که باد مست از آن سوی کوه ها
بوی تو را به کلبه ی من می آورد
سنگین تر از همیشه غم دوری تو را احساس می کنم

Ghorbat22
04-07-2010, 17:29
مرا بغل کرد
به چشم هایش خیره شدم
چشم هایش پر از فاصله بود
اشک از چشم هایش جاری گشت
همه ی فاصله ها را شست
مرا از خود جدا کرد و نگریست
چشم هایش پر از خاطره بود
ترسیدم ! گفتم گریه نکن
نکند خاطره ها پاک شود ...

Ghorbat22
04-07-2010, 17:37
سلام دوستان
همین طور که از نام تاپیک پیداست پست های مرتبط با نثر ادبی در اینجا قرار می گیرند .
لطفا مطلب شعری خودتون رو در تاپیک مربوطه قرار بدین

با تشکر
:11:

***Spring***
04-07-2010, 20:05
سلام ...باتشکر از Ghorbat22 عزیز، البته شعر پایین نثر نیست ولی چون عارفانه هست و اینجا هم تاپیک مطالب عارفانه با اجازه همه دوستان نوشتم ...





دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من
به ما درد دل افشا کن مداوا کردنش با من




اگر گم کرده‏ای ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش پیدا کردنش با من




بیفشان قطره اشکی که من هستم خریدارش
بیاور قطره‏ای اخلاص و دریا کردنش با من




به من گو حاجت خود را اجابت میکنم آنی
طلب کن آنچه میخواهی مهیا کردنش با من

بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را جمع ، منها کردنش با من




چو خوردی روزی امروز ما را شکر نعمت کن
غم فردا مخور تامین فردا کردنش با من




به قرآن آیه رحمت فراوان است ای انسان
بخوان این آیه را تفسیر و معنا کردنش با من




اگر عمری گنه کردی مشو نومید از رحمت
تو توبه نامه را بنویس ، امضا کردنش با من










.

Ghorbat22
05-07-2010, 09:39
در تمام لحظات تنهایی ام که گویی پایان نخواهد یافت

تنها به تو می اندیشم ای زیباترین زیبا

به تو که احساس مرا نادیده نخواهی گرفت و مرا قبل از آنکه در مرداب اندوه غرق شوم نجات خواهی داد

عشق مراخواهی ستود و در باغ کوچک قلبم ؛ گل امیدخواهی کاشت

تنها چیزی که برایم ارزشمند است تو هستی

تویی که نمی توانم حتی در خیالم به بی تو بودن حتی برای یک لحظه ی کوتاه فکر کنم

نمی دانم تا کی باید صبر کنم اما دوباره صبر می کنم چون عادت کرده ام یاد بگیرم غیر از صبر کردن و تسلی یافتن باخاطرات زیبایت چاره ای ندارم

نیامدنت قلبم را سخت می فشارد

اما به امید دیدنت تا لحظه ی مرگ می مانم

یا تورا خواهم دید یا در آغوش مرگ تا ابد خواهم خوابید

Ghorbat22
05-07-2010, 09:56
پشت تنهایی من که رسیدی ،

گوشهایت را بگیر !

اینجا سکوت ،

گوش تو را کر میکند

اما !

چشمهایت را باز کن

تا بتوانی لحظه لحظه ی اعدام ثانیه ها را نظاره کنی

هجوم سایه های خیال،

سرابهای بی وقفه ی عشق،

تک بوسه های سرد

و فریادهای عقیم جوانی

منظره ای به تو میدهد

که میتوانی تنهایی مرابه خوبی ترسیم کنی ...!

mmiladd
06-07-2010, 20:58
زندگی به مرگ گفت: چرا آمدن تو رفتن من است؟ چرا خنده ی تو گریه ی من است؟ مرگ حرفی نزد!!!
زندگی دوباره گفت: من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی؟ مرگ ساکت بود.
زندگی گفت : رابطه ی من و تو چه احمقانه است!!! زنده کجا، گور کجا؟ دخمه کجا، نور کجا؟ غصه کجا، سور کجا؟ اما مرگ تنها گوش می داد.
زندگی فریاد زد : دیوانه ، لااقل بگو چرا محکوم به مرگم ؟؟؟
و مرگ آرام گفت : تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت چه بیهوده اید!

mmiladd
09-07-2010, 20:52
با تو شادمانم...
برای تو می نویسم....
به دور از وزن و قافیه...
صادقانه تو را می خوانم ای بهترینم..
بی هیچ پرده پوشی سخن می گویم...
من هم انسانم و پر از حس های انسانی...
اما....مرا ببخش که همچون دیگران نمی توانم خود را معشوقه کسی خوانم...
یا در آغوشت گیرم و تو را ببوسم..
من محبت واقعی تو را می خواهم...
و خود نیز با تمام قوا سعی می کنم تمام محبتم را خالصانه در اختیارت گذارم...
من تو را همچون پروانگان دوست دارم و از عشقمان پروایی ندارم...
اما چگونه می توانم خود را از دست افکار پریشان دوری خلاص کنم..
آه٬ دلگیرم از خود و شادمانم از تو...
بی تو رها می شوم در سرداب انسان های پر از ریا...
مثل همیشه همچون گربه ای ترسو هستم...
مثل همیشه دوووووووووووووووووووووستت دارم...
گرچه در ظاهر دستان زیبایت را در دست نمی گیرم...
اما در باطن در آغوشت آرام میگیرم...

4MaRyAm
09-07-2010, 21:08
من تنها نیستم, اشکهایم را دارم, اشکهایی که از غم تو بر گونه هایم جاری است.

من تنها نیستم, لحظه ها را دارم, لحظه هایی که یکی پس از دیگری عاشقانه می میرند تا حجم فاصله را کمرنگ تر کنند.

من تنها نیستم چرا که خیالت حتی یک نفس از من غافل نمی شود. چقدر دوست دارم لحظه هایی را که دلتنگ چشمانت می شوم.

هر لحظه دوریت برایم یک دنیا دلتنگی است و چقدر صبور است دل من, چرا که به اندازه تمام لحظه های عاشق بودنم از تو دور هستم .

ولی من باز چشم براهم... چشم به راهم تا آرامش را به قلب من هدیه کنی مهربان من.

Ghorbat22
12-07-2010, 19:28
در چاهِ یاد تو می­مانم
حتی اگر برادرانم
پیراهنم را چاک دهند
و گرگها هم
به دریدن روح من
سوگندی تازه یاد کنند.
یوسف نیستم اما
خوابهایم را به دست خویش تعبیر می­کنم
تا تو را هر روز
در خیال شب بعد جای بگذارم.

وقتی طلعتِ رویت
به خورشید فخر می­فروشد
من زلیخا می­شوم
و در این کسادی بازار
بخت خود را
به پیشانی بلند تو می­بندم
ای شق القمر من!

Ghorbat22
12-07-2010, 19:45
به چشمانم بنگر و آنگاه بگو :
باورت نکرده ام
به گریه هایم تا هنگامه سحر
به آوای بیقراریم تا مرز اعتراف
به زلالی و پااکی عشق
به فردای نگاهم
بارها و بارها توجه کن و انگاه بگو :
تو را باور ندارم
تو را نمیشناسم
تو را نمیفهمم
به جنبش لرزان لبهایم وقتی آنقدر به تو نزدیکم و از تو دور
وقتی میخواهم بگویم :
محبوبم
مهربونم
بی گناهم
بنگر و آنگاه بگو :
تو را نمیبینم
تو را ندیده ام
تو را نخواهم دید
به تقلای بی وقفه ام نظر بیفکن و ببین :
چگونه از ویرانی ساکت و مخوف
بهشتی سرشار از عشق و صفا
به پا میکنم و حلقه های درشت انتظار را
به اسارت زمان در می آورم .
رهایم مکن

Ghorbat22
12-07-2010, 19:53
مهربان تر که بودی ،

پیدایت می کردم همین دوروبرها ...

نقاشی می کردم آرزوهایم را ؛ اسمم را ، اسمت را

روی پنجره ی اتوبوس

دنیایم نمی رسید هیچ گاه به ایستگاه آخر



این روزها

هیچ اتوبوسی تو را به این ایستگاه نمی آورد

هر روز بودنت را جا می گذارم

روی صندلی های سرد ...


حالا

من مانده ام و آب نبات هایی
که شیرین نمی کند

دهان لحظه هایم را بــــــــی تو !



باور نمی کنم بی دلیل دوباره تنهـــــا شده ام ....

هیچ کس حق ندارد به من بگوید که از تنهایی می ترسم

من سالهاست در گوشه ی قلب تو به تنهایی خو کرده ام ....

هنوز هم دوستت دارم .

mohsen.ghasemi
13-07-2010, 12:43
الهی، من به حور و قصور ننازم، اگر نفسی با تو پردازم از آن هزار بهشت می‌سازم.
الهی، می‌پنداشتم كه ترا شناختم، اكنون آن پنداشت و شناخت را در آب انداختم.
الهی، همه شادیهایی یاد تو غرور است، و همه غمها با یاد تو سرور.
خواجه عبدالله انصاری

Feryal777
13-07-2010, 12:54
چرا وجودت اینقدر برایم ناباور است؟!!؟می ترسم به تو نزدیک شوم و یکباره از دیدگانم محو شوی...
اگر میتوانستی دنیای زیبای صداقتم را ببینی،اینگونه از من نمی گریختی. میخواستم جسم مرده ام را روح باشی،و برای تو مامنی باشم از آرامش محض...برای تو ای همیشه در سفر،میخواستم با گامهای تو باشم وچه زیبا بود اگر همراهم بودی...اگر دمی به راستی با من هم نفس میشدی...
آن وقت شب هایم چه نورانی بود و با تو خورشید چه ناچیز!!!
عجب دردی است تنهایی...عجب غمی است بی همزبانی...

mmiladd
13-07-2010, 20:54
اگر در کهکشاني دور دلي يک لحظه در صد سال ياد من کند
بي شک دل من در تمام لحظه هاي عمر به يادش مي تپد پرشور

mmiladd
18-07-2010, 08:09
به شقايق سوگند که تو برخواهي گشت
من به اين معجزه ايمان دارم ...
" منتظر بايد بود تا زمستان برود، غنچه ها گل بکنند ... "

Ghorbat22
18-07-2010, 18:44
اكنون كه مال مني
رويايت را تنگاتنگ رويايم
بخوابان
و به عشق و رنج و كار بگو
كه اكنون
همه بايد بخوابند
به عشق بگو ديگر هيچ كسي جز
تو
نمي‌تواند در رويايم بگنجد
ما بر فراز رودخانه‌هاي زمان پرواز
مي‌كنيم
و هيچ كسي جز تو از ميان تاريكي‌ها
با من سفر نخواهد كرد
هيچ كسي جز تو
كه هميشه سبزي، هميشه
خورشيدي، هميشه ماهي
حالا كه دستانت مشت خود را باز
كرده‌اند
بگذار معني لطيفشان به زمين
چكد
و من، به دنبال اشكي كه از تو فرو
مي‌چكد
سفر مي‌كنم
اشكي كه مرا
تمام مرا به يغما برد!....

Ghorbat22
18-07-2010, 18:51
از زلال نگاهت
ماهي ميگيرم
وآهو شكار ميكنم
از وسعت نا تمامش
و مات و گيج
حل ميشوم
در مذاب كلامت
سايه روشن حضورت
آسماني ام ميكند
و سجاده ي عاشقي ام
تر ميشود
از شبنم پاك گونه هایت
دستم كه بر پنجره ميلغزد
ياس وجودت بي تابم ميكند
بگو
تا كي جاده را
در پس پرده اشك و آه
ديد بزنم...؟!

mohsen.ghasemi
19-07-2010, 17:05
رسم زندگی این است ،یک روز یکی رو دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی،اون رفته است و همه چیز تمام شده است.... مثل یک مهمانی که به آخر رسیده است و تو به حال خود رها میشوی ... چرا غمگین میشوی این رسم زندگی است،تو نمیتوانی آن را تغییر بدهی،پس تنها آواز بخوان این تنها کاریست که از دست تو برمیاید

Neda007
23-07-2010, 18:21
بوی باران همه جا را فراگرفته است ولی من بوی عطر تو را می خواهم. آسمان رنگین کمان عشق را در آغوش گرفته است،ولی من عشق رنگین تو را می خواهم در آغوش گیرم. آسمان آبی است ولی چشمان تو آسمانی است. نغمه مرغ عشق را با دل می شنوم که بی قرار برای بهاران است ولی من نوای دلنشین صدای تو را دوست دارم،صدایی که آواز قو را در بر دارد،صدایی که از عشق سر چشمه می گیرد.
آسمان می گرید،زمین اشک های آسمان رادر دل می فشارد و جان می گیرد ولی من هرگز نمی خواهم اشک های تو را ببینم حتی اگر با اشک تو زندگی بگیرم.
دریا زیباست و وسعتی به درازای هفت آسمان دارد ولی وسعت نگاه عاشقانه تو آسمان ها وزمین را در بر می گیرد.
هفت آسمان وسعت زیادی دارد و سراسر عشق و امید است ولی دل بی قرار من وتو بزرگتر از آن است.
دوست دارم ببینمت، دوست دارم عشقت را در آغوش گیرم. دوست دارم چشمانم با چشمانت دریاها را سیر کند. دوست دارم در وسعت سبز نگاهت گم شوم.
ولی نمی دانم کی می بینمت،نمی دانم چگونه می بینمت،نمی دانم کجا می بینمت...

ولی این را می دانم که روزی می بینمت...
تا زمانی که وسعت قلبم بر وسعت قلبت اضافه شود،در دل دریایی ام با نغمه مرغ عشق و آواز قو می سرایمت و تا زمانی که خون در رگ های پینه بسته ام جاری است وسعت چشمان غریبت را از یاد نخواهم برد.

Neda007
23-07-2010, 18:30
وقتی به چشمانت می نگرم آسمان را در آن می بینم ،نمی دانم خداوند چگونه چشمان تو را چنین دریایی آفرید، نمی دانم....
درون چشمانت حس غریبی است،حس غریبی که آشناست.آری می شناسمش اما نمی دانم چیست نمی دانم....
منی که سرشار از تلاتمم وقتی به چشمان طوفانی ات می نگرم آرام می گیرم آری آرام... وقتی آرامش چشمانت را احساس می کنم، می وزم اما تو با دریای دلت آن را خاموش می کنی. وقتی به چشمان غریبم می نگری نسیم آرامش رابرایم می آوری،نسیمی که بوی آشنایی می دهد.
وقتی رود چشمانت سرازیر می شود خود را طوفان زده احساس می کنم ولی تو با آن اشک چشمانت مرا به ساحل آرامش سوق می دهی، ساحلی که بی تو طوفانی است.
وقتی باران روی قلب خاکی ات می بارد بوی عشق را می شنوم، وقتی بوی عشق با نسیم مهربانیت قلبم را نوازش می دهد خود را مجنون احساس می کنم. وقتی باران صورتم را نوازش می دهد، عشقت را با تمام وجود احساس می کنم،عشقی که با تو معنا گرفته و با تو تا ابد خواهد ماند.
بدون مظلومیت آن چشمانت زندگی را نمی خواهم،دوری عشقم را نمی توانم تحمل کنم. به خاطر آن دریای دلت، به خاطر آسمان چشمانت وبه خاطر عشق خاکی ام بیا... بیا که همیشه در جست وجوی طوفان عشقت هستم.
تک ستاره آسمان عشقم تا ابد دوستت دارم و به خاطر سفیدی عشقم زندگی را نثار دریای چشمانت می کنم و تو نیز به خاطر عشق دریایی ام بیا... می دانم تو می آیی وبا یک دنیا عشق به سویم پرواز می کنی تا در آسمان دل انگیز عشق با یکدیگر پرواز کنیم و هرگز خورشید عشقمان غروب نخواهد کرد.
دوست دارم تمام حرفهای دلت را برایم بگویی و من نیز با دلم گوش دهم اما قبل از غروب خورشید!

Neda007
23-07-2010, 18:58
شمع، گل،پروانه،باز همان داستان قدیمی،روزگار می گذرد ولی هنوز باقی است.
لیلی و مجنون، شیرین وفرهاد،باز هم مثل قدیم اند، باز هم مثل قدیم زنده اند و نفس می کشند.
همه افسانه اند،همه قصه اند ولی زنده اند ونفس می کشند وهمه عاشق اند...
بیا تا باهم افسانه ای جاودان و زنده بسازیم اما نه داستان شمع و پروانه. همه می خواهند لیلی و مجنون شوند که در کتاب ها نیز همانندی نداشته باشند ولی همه می دانیم که کسی نیست که مانند آنها باشد،دیگر کسی نیست که مجنون باشد ویا لیلی. عاشقی می خواهد فرهاد باشد ولی شیرینش را گم کرده است،فرهادی هست که شیرین داشته باشد ولی آن کوه را ندارد.
اما من...اما من می دانم که می توانم. آری،اگر دستانت در دستانم باشند،اگر چشمانت همرنگ چشمانم شوند، اگر شانه هایت تکیه گاه عشقم باشند می توانم. اگر عشقت همرتز عشقم باشند،از طلا هم ناب تر می شوندو جنسی آسمانی خواهند داشت.
بازهم می توانیم افسانه ای دیگربسراییم ولی این افسانه ما واقعی است.اگر قلبهایمان با هم باشند،نوید عشق غریبی را می دهند که برای هر دوی ما آشناست،عشقی که آرزویش را داشتیم. آری من نیز می توانم لیلی باشم ومجنون عشقم. آری من نیز می توانم شیرین رویاهایت شوم و تو فرهاد دلم و آرزوی قلبم.

jostojo0
25-07-2010, 21:50
روزگاریست که شیطان فریاد میزند:آدم پیدا کنید،سجده خواهم کرد!!!" دکتر علی شریعتی "

jostojo0
25-07-2010, 21:52
1. باتو،همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
باتو،آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
باتو،کوه ها حامیان وفادارخاندان من اند
باتو،زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
ابر،حریری است که برگاهواره ی من کشیده اند
وطناب گاهواره ام را مادرم،که در پس این کوه هاهمسایه ی ماست در دست خویش دارد باتو،دریا با من مهربا نی می کند
باتو، سپیده ی هرصبح بر گونه ام بوسه می زند
باتو،نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
باتو،من با بهار می رویم
باتو،من در عطر یاس ها پخش می شوم
باتو،من درشیره ی هر نبات میجوشم
باتو،من در هر شکوفه می شکفم
باتو،من درمن طلوع لبخند میزنم،درهر تندر فریاد شوق میکشم،درحلقوم مرغان عاشق می خوانم در غلغل چشمه ها می خندم،درنای جویباران زمزمه می کنم
باتو،من در روح طبیعت پنهانم
باتو،من بودن را،زندگی را،شوق را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
باتو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،
غرقه ی فریاد و خروش وجمعیتم،درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند وگلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند وبوی باران،بوی پونه،بوی خاک،شاخه ها ی شسته، باران خورده،پاک،همه خوش ترین یادهای من،شیرین ترین یادگارهای من اند.
بی تو،من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو،رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو،آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو،کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو،زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد
ابر،کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
وطناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند
بی تو،دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو،پرندگان این سرزمین،سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو،سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو،نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو،من با بهار می میرم
بی تو،من در عطر یاس ها می گریم
بی تو،من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم.
بی تو،من با هر برگ پائیزی می افتم.بی تو،من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو،من زندگی را،شوق را،بودن را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی رااز یاد می برم
بی تو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،نگهبان سکوتم،حاجب درگه نومیدی،راهب معبد خاموشی،سالک راه فراموشی ها،باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی،شبح هر صخره،ابلیسی،دیوی،غولی،گنگ وپرکینه فروخفته،کمین کرده مرا بر سر راه،باران زمزمه ی گریه در دل من،
بوی پونه،پیک و پیغامی نه برای دل من،بوی خاک،تکرار دعوتی برای خفتن من،
شاخه های غبار گرفته،باد خزانی خورده،پوک،همه تلخ ترین یادهای من،تلخ ترین یادگارهای من اند.
( دکتر علی شریعتی )

*انعکاس*
26-07-2010, 00:04
ما امروزه خانه های بزرگتر اما خانواده های کوچکتر داريم؛

مدارک تحصيلی بالاتر اما درک عمومی پايين تر ؛

متخصصان بیشتر اما مشکلات نیز بیشتر،

داروهای بیشتر اما سلامتی کمتر

بدون ملاحظه ايام را می گذرانيم، خيلی کم می خنديم، خيلی تند رانندگی می کنيم، خيلی زود عصبانی می شويم، تا ديروقت بيدار می مانيم، خيلی خسته از خواب برمی خيزيم، خيلی کم مطالعه می کنيم، اغلب اوقات تلويزيون نگاه می کنيم

بزرگراه های پهن تر اما ديدگاه های باريکتر

بيشتر می خريم اما کمتر لذت می بريم

ما تا ماه رفته و برگشته ايم اما قادر نيستيم برای ملاقات همسايه جديدمان از يک سوی خيابان به آن سو برويم

ما اتم را شکافته ايم اما نه تعصب خود را بيشتر مي نويسيم اما کمتر ياد مي گيريم،

عجله کردن را آموخته ايم و نه صبر کردن،
.
.
.

ما کميت بيشتر اما کيفيت کمتری داريم

Neda007
27-07-2010, 23:07
چشمانم در اتظار افق دیدار تو همانند ستاره ای در انتظار یار سوسو می زنند. دیگر چشمه لطیف چشمانم خشکیده اند اما هنوز کوره راهی در دلشان ابشان می دهد اما قطره قطره، همچون زمین تشنه ودرمانده محتاج رحمت آسمانی است اما تو بالاتر از رحمتی دلیل نبودنت هم همین است من لایق حتی قطره ای از مهربانیت هم نیستم.
چه کسی جز من عاشق گناهکار می تواند دلیل نبودنت باشد،چه کنم که تو باشی می دانم چگونه اما نمی دانم برای چه این دل بی قرارم توانش را ندارد . نمی دانم چگونه نمی توانم!اما تو مثل همیشه جوابش را می دانی…
عشقم ساختنی نیست که هر چه بخواهم بتوانم با آن کنم اما نمی دانم چرا نمی توانم برای تو یار زمینی باشم اما این را می دانم که بی تو و وجودت بیش از مشتی خاکی بی ارزش نیستم . به خاک وجودم عطر وجودت را عطا کن به خدایی که عاشقش هستی به خدایی که همیشه محتاجش هستم دلم به این زندگی رضا نمی دهد،زندگی که نمی تواند تو را در خود جای دهد تنها تو و اوست که می داند چرا دلم بی قرار است به عشقم به او قسم که در دلم جای داری اما نمی دانم که چرا عشقم لحظاتی کم سو می شود. نگو که باورم نداری! تو را به یگانگی وجودت قسم می دهم که نگویی من حتی لایق آشفتگی برای رسیدن به ساحل امید زندگی ام نیستم.
هیچ وقت نمی توانم تو را همانطور که هستی بشناسم چون این من حقیر بی چیز هستم که بدون او هیچم، اما اگر تو بخواهی بدون آنکه حتی به کوچکی لحظه ای بتوانم بیاندیشم تو را وجودت را با دستان دلم احساس کنم وبشناسم هر چند اگر وجودش را نداشته باشم.
من بی چیز کاری بزرگتر از حد وجودم انجام داده ام و آن عاشق شدن بود چیزی که تنها برای درک آن به اینجا آمده بودم ،چیزی که قبلاً فکر می کردم که می شناسمش اما دریغ از درک یک نقطه وجودش . من باید خالقش را می شناختم اما نمی دانستم چگونه؟ اما در آنی ذره ای از وجودآسمانیش را احساس کردم، لمسش کردم عطر وجودش را بوییدم اما چه کوتاه بود من حتی ارزش این احساس را ندانستم حتی بدون لحظه ای تأمل از عطر وجودش را بدون آنکه بفهمم کنار زدم ولی من این را نمی خواستم به یگانگی اش قسم که من ندانستم ، از فهم عظمتش عاجز شدم مثل خیلی های دیگر که هر روز از کنارشان می گذری و نمی فهمند. اما من بنده ای درمانده ام که التماس لحظه ای احساس کردنت را دارم تنها خالق وجود نازنیت این زندگی دوباره را به من می تواند بدهد وبس.
دیگر نمی خواهم بدون لحظه ای هرچند کوتاه بدون یاد وجودش سپری کنم،کمکم کن که بتوانم مهرت را در دلم پرنورتر کن چون تو می توانی این قلب سنگی را با عنایت او باغچه ای از گل کنی تا عطر وجودش را این بار واقعاً با تمام وجود خاکی ام احساس کنم چون اوست که دلیل وجودم است و بس.
تنها شمایید که مرا بهتر از خودم می شناسید من بدون اراده خالقم حتی ذره ای نیز نبودم با تمام وجودم می خواهم این حقیقت ابدی را لمس کنم، بفهمم که چه هستم؟ که هستم؟ برای چه زندگی می کنم؟واقعاً من که هستم؟چه می کنم ؟

jostojo0
30-07-2010, 15:01
فردا و دیروز با هم دست به یکی کردن، دیروز با خاطراتش مرا فریب داد، فردا با وعده هایش مرا خواب کرد. وقتی چشم گشودم امروز گذشته بود.

jostojo0
30-07-2010, 15:03
وقتی عاشق می شیم تلاش می کنیم چار دیواری آدما را بشکونیم بریم، یادمون میره، چیزی که عاشقش شدیم همون چهار تا دیوار بوده، نه آدم توش...!!!

jostojo0
30-07-2010, 15:05
i have God soi Have Anytihng)xx)


The silence keeps it easy

keeps you safe for the moment.
As you're walking away
your foot steps get louder.
All you needed was time
now time will destroy us

jostojo0
30-07-2010, 15:06
هر کسی دوتاست .
و خدا یکی بود .
و یکی چگونه می توانست باشد ؟

هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست .
و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .
عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند .
خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد .
و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد .
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد .
و غرور در جستجوی غروری است که آنرا بشکند .
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور .
اما کسی نداشت ...
و خدا آفریدگار بود .
و چگونه می توانست نیافریند .
زمین را گسترد و آسمانها را برکشید ...
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .

و با نبودن چگونه توانستن بود ؟


و خدا بود و با او عدم بود .
و عدم گوش نداشت .
حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم .
و حرفهایی است برای نگفتن ...
حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند .

و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ...


و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت .
درونش از آنها سرشار بود .
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟

و خدا بود و عدم .
جز خدا هیچ نبود .
در نبودن ، نتوانستن بود .
با نبودن نتوان بودن .

و خدا تنها بود .
هر کسی گمشده ای دارد .
و خدا گمشده ای داشت ...



علی شریعتی

son of the sun
02-08-2010, 11:26
اگه تو عاشق شدی منم شدم
اگه تو درد کشیدی منم کشیدم
اگه تو لذت دوست داشتن و دوست داشته شدن رو می شناسی منم می شناسم
اگه تو رویاهایی داری و می خوای زنده نگهشون داری تا یه روزی به اونا برسی منم دارم
اگه تو می خوای دنیایی بسازی که یه کمی بهشتی تر شده باشه منم می خوام
اگه تو ...
اگه تو هم می خوای با من هم کلام بشی و افکاری داری که می خوای با دیگران در میون بذاری یه سر به تاپیک من بزن
من توی تاپیک "قهرمان داستان من باش" منتظرت هستم

jostojo0
02-08-2010, 16:05
زندگی بافتن یک قالیست



نه همان نقش و نگار که



خودت میخواهی



نقشه را اوست که تعیین کرده



تو در این بین فقط میبافی



نقشه را خوب ببین!



نکند آخر کار



قالی زندگیت را نخرند.


__________________________________________________ _____________________________________




بگذار بمیرم که دگر همسفری نیست

در سینه ی من فرصت عشق دگری نیست

بعد از تو دلم عرصه تکرار بلا بود

آری دگر از عشق در اینجا خبری نیست



__________________________________________________ ___________



نه یادم میکنی نه میری از یاد



عجب بردی تو ما را زود از یاد



ببوسم رویت ای شاعر که گفتی



فراموشیست رسم آدمیزاد...

__________________________________________________ ________________________________



دلت را بتکان، غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن.......

دلت را بتکان،اشتباهایت تالاپی می افتد زمین،بذار همان جا بماند ، فقط از لابه لای اشتباهایت یک تجربه را بیرون بکش...قاب کن و بزن به دیوار دلت......

دلت را محکم تر اگر بتکانی،تمام کینه هایت هم می ریزد....

و تمام آن غم های بزرگ...

و همه حسرت ها و آرزوهایت.....

محکم تر از قبل بتکان تا این بار همه آن عشقهای بچه گربه ای! هم بیفتد.....

حالا آرام تر، آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیفتد......تلخ یا شیرین چه تفاوت می کند؟!

خاطره،خاطره ست باید باشد باید بماند....

کافی ست؟!!

نه هنوز دلت خاک دارد...یک تکان دیگر بس است..

تکاندی؟؟!!

دلت را ببین! چقدر تمیز شد. دلت سبک شد!

حالا این دل جای* او* ست ...دعوتش کن ، این دل مال* او* ست

... همه چیز ریخت از دلت همه چیز افتاد ...و حالا...

وحالا تو ماندی و یک دل، یک دل و یک قاب تجربه،مشتی خاطره و یک* او*..

خانه تکانی دلت مبارک....!!!



__________________________________________________ ____________________________________________






کاش می دانستی

بعداز آن دعوت زیبا به ملاقات خودت

من چه حالی بودم!

خبر دعوت دیدارت چونکه از راه رسید

پلک دل باز پرید

من سراسیمه به دل بانگ زدم

آفرین قلب صبور

زود برخیز عزیز

جامه تنگ در آر

وسراپا به سپیدی تو درآ .

وبه چشمم گفتم :

باورت می شود ای چشم به ره مانده خیس؟

که پس از این همه مدت ز تو دعوت شده است !

چشم خندید و به اشک گفت برو

بعداز این دعوت زیبا به ملاقات نگاه .

و به دستان رهایم گفتم:

کف بر هم بزنید

هر چه غم بود گذشت .

دیگر اندیشه لرزش به خود راه مده !

وقت ان است که آن دست محبت ز تو یادی بکند

خاطرم راگفتم:

زودتر راه بیفت

هر چه باشد بلد راه تویی.

ما که یک عمر در این خانه نشستیم تو تنها رفتی

بغض در راه گلو گفت:

مرحمت کم نشود

گوییا بامن بنشسته دگر کاری نیست .

جای ماندن چو دگر نیست از این جا بروم

پنجه از مو بدرآورده به آن شانه زدم

و به لبها گفتم :

خنده ات را بردار

دست در دست تبسم بگذار

و نبینم دیگر

که تو برچیده و خاموش به کنجی باشی

مژده دادم به نگاهم گفتم:

نذر دیدار قبول افتادست

ومبارک بادت

وصل تو با برق نگاه

و تپش های دلم را گفتم :

اندکی آهسته

آبرویم نبری

پایکوبی ز چه برپا کردی

نفسم را گفتم :

جان من تو دگر بند نیا

اشک شوقی آمد

تاری جام دو چشمم بگرفت



و به پلکم فرمود:

همچو دستمال حریر بنشان برق نگاه

پای در راه شدم

دل به عقلم می گفت :

من نگفتم به تو آخر که سحر خواهد شد

هی تو اندیشیدی که چه باید بکنی

من به تو می گفتم: او مرا خواهد خواند

و مرا خواهد دید

عقل به آرامی گفت :

من چه می دانستم

من گمان می کردم

دیدنش ممکن نیست

و نمی دانستم

بین من با دل او صحبت صد پیوند است

سینه فریاد کشید :

حرف از غصه و اندیشه بس است

به ملاقات بیندیش و نشاط

آخر ای پای عزیز

قدمت را قربان

تندتر راه برو

طاقتم طاق شده

چشمم برق می زد /اشک بر گونه نوازش می کرد/لب به لبخند تبسم می کرد/دست بر هم می خورد

مرغ قلبم با شوق سر به دیوار قفس می کوبید

عقل شرمنده به آرامی گفت :

راه را گم نکنید

خاطرم خنده به لب گفت نترس

نگران هیچ مباش

سفر منزل دوست کار هر روز من است

عقل پرسید :؟

دست خالی که بد است

کاشکی ...

سینه خندید و بگفت :

دست خالی ز چه روی !؟

این همه هدیه کجا چیزی نیست !

چشم را گریه شوق

قلب را عشق بزرگ

روح را شوق وصال

لب پر از ذکر حبیب

خاطر آکنده یاد

__________________________________________________ ___




شبهای دراز بی عبادت چه کنم؟

طبعم به گناه کرده عادت چه کنم؟

گویند کریم است و گنه میبخشد

گیریم ببخشد ، ز خجالت چه کنم؟

__________________________________________________ _____________________________
کلاغ لکه ننگي بود بر دامن آسمان و وصله ناجور بر لباس هستي و صداي ناهموار و ناموزونش خراشي بود بر صورت احساس . با صدايش نه گلي مي شکفت و نه لبخندي بر لبي مي نشست.
کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را، کلاغ از کائنات گله داشت.
کلاغ فکر مي کرد در دايره قسمت نازيبايي تنها سهم اوست و نظام احسن عبارتي است که هرگز او را شامل نمي شود .
کلاغ غمگينانه گفت: کاش خداوند اين لکه سياه را از هستي مي زدود و بالهايش را بست تا ديگر آواز نخواند.
خدا گفت : صدايت ترنمي است که هر گوشي آن را بلد نيست . فرشته ها با صداي تو به وجد مي آيند . سياه کوچکم! بخوان! فرشته ها منتظرند.
وکلاغ هيچ نگفت.
خدا گفت: سياه ، چونان مرکب که زيبايي را از آن مي نويسند و تو اين چنيني . زيبايي ات را بنويس و اگر تو نباشي، جهان من چيزي کم دارد ، خودت را از آسمانم دريغ نکن .
و کلاغ باز خاموش بود.
خدا گفت : بخوان ، براي من بخوان ، اين منم که دوستت دارم ؛ سياهي ات را و خواندنت را .
و کلاغ خواند . اين بار اما عاشقانه ترين آوازش را

son of the sun
03-08-2010, 13:36
من اما او را فراموش نکردم. می دانستم هست. می دانستم می بیند. می دانستم می شنود. می دانستم درک می کند.
به شوق او بود اگر بودم. اگر خود را نشان می دادم برای این بود که او ببیند. اگر حرف می زدم برای این بود که او بشنود. اگر درد می کشیدم برای این بود که او درک کند.
مهم نیست کجاست. تله پاتی ما قوی تر از آن است که مرزهای زمان و مکان در آن مهم باشد. ما همیشه باهم هستیم.
می دانم که هست. می بیند. می شنود. درک می کند. حتی اگر با من سخن نمی گوید.

Neda007
03-08-2010, 23:26
دوست دارم عاشق بمانم،دوست دارم تا بی نهایت به دنبال عشقم بگردم و نگذارم که کسی جرأت کند که به چشمان تو وبه روح عاشقت توهین کند.
نگاه لطیفت قلبم را لبریز از عشق کرد،روحم دیوانه شد فقط به خاطر چشمان عاشق تو! وقتی نگاهم در نگاهت گره خورد نتوانستم از چشمانت دل بکنم. وقتی چشمان عاشقت را دیدم عشق درون قلبت را احساس کردم. آری،من نیز گرفتار ملودی عشق شدم. وقتی عاشق نگاهت شدم توانستم معنی واقعی زندگی را لمس کنم. وقتی چشمان دریایی ات را دیدم، موج های دریا را احساس کردم و وقتی آهنگ صدایت گوشهایم نوازش داد به یاد صدای صداهای دریا افتادم و وقتی توانستم عشق آسمانیت را احساس کنم به یاد قدم زدن در ساحل آرام دریا افتادم.
وقتی لبخند شیرینت را دیدم به یاد صدفهای رنگین رویاهایم افتادم، وقتی شبنم چشمان نازنینت را دیدم خود را میان دریایی طوفانی یافتم که سرگردان و شکسته است ولی تو با نگاه دلنشینت مرا از طوفان نجات دادی. دیگر نمی خوام چشمانت را گریان ببینم. اشک چشمانت خون دل من است، پس قدر این خون را بدان و حتی برای زندگی من هم الماس های چشمانت را دورمینداز و مانند چشمانت از آن نگهداری کن و نگذار که از چشمانت ناامید شوم.
در سراب دیدگانم فقط نگاه آسمانی تو را می بینم.
اولین نگاهت پیله های عشق را درون قلبم تنید وتنها عشق تو بود که پادشاه قلبم شد. نگاهت را با تمام وجود معنی کردم و آواز قو را درون صدایت لمس کردم. تنها چشمان تو بود که آبی آسمان را معنی می کرد وتنها چشمان تو بود که روی موج های دریای عشقم پرواز می کرد.
بوی باران فقط باتو فریاد عشق رابرایم تداعی می کردوآسمان نیز به خاطرعشق خاکی ات گریه می کرد. وقتی آسمان رنگین کمان زندگی اش را در آغوش می گیرد من نیز مهر آغوش دلت را می خواهم،می خواهم لطافت دستانت را با دل احساس کنم و بوی آغوشت را با عشق رنگین کنم.
ای مهربانترین مهربانم و ای تابناک ترین ستاره زندگی ام، عشقت را در قلبم حک می کنم. اکسیر عشقت را جرعه جرعه و آرام می نوشم که مزه عشقت آرامش را برایم جاودانی سازد وتا آخرین قطره عشقت،در قلبم جای گیردو نسیم عشق را با گرمای لبت احساس کنم وتنها عشق توست که گونه هایم را آتشین ولبانم راسرشاراز سرخی عشقت می سازد.
باد صدایت را در گوشم زمزمه می کند. حرفهای عاشقانه ات قلبم را می لرزاند. آتش عشقت می سوزد ولی خاکستر نمی شود.
گرمای لبت را با عشق معنی می کنم. نگاه عاشقت را با نسیم عشق همراه می کنم و با دل عاشقم هم صدا می کنم.

a@s
05-08-2010, 07:58
میخواهم ازرویاهایم فاصله بگیرم، رویاکه نه،ازکابوسهایم.
ازتلخی هزاران آرزوی ناکام که توان زندگی کردن راازهرکسی میگیرد.
چه میشودکرد؟ آدم بودن هم خیلی سخت است!! به هرحال آدمی ناگزیرازواقعیت است. روزی دلباخته ی دانستن بودم وایستاده برسرتمام راه هایی که میتوان پیمود، وامروز عاجزازتوانستن،ایستاده درپایان تمام راه هایی که نمیتوان نپیمود.
حماقت نیزمانندفهمیدن ازویژگیهای خاص ماآدمهاست.

a@s
07-08-2010, 09:27
من ازاین که به چشمهای تونگاه کنم، خجالت نمیکشم. می ترسم!
میترسم اینهمه احساسهای زیباوباشکوهی که تودرمن آفریده ای، تودرکنارمن نتوانی بیابی.
برای معشوق خوب توبودن هر روز وهرلحظه بایدتلاش کنم!
آه ... ای مهربانترین...
من زیباترین اثر خداوندبر هستی را درتویافته ام...

sarah313
14-08-2010, 17:31
وقتی تنهاییم دنبال یک دوست می گردیم، وقتی پیداش کردیم دنبال عیب هاش می گردیم
وقتی از دستش دادیم دنبال خاطره هاش می گردیم…
و باز تنهاییم .
.................................
در نهان به آنانی دل می بندیم که دوستمان ندارند و در آشکارا از آنان که دوستمان دارند غافلیم ، شاید اینست دلیل تنهایی ما

mahla moin
15-08-2010, 09:33
وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست ،نگفتم: عزیزم این کار را نکن
نگفتم:برگرد و یک بار دیگر به من فرصت بده
وقتی پرسید دوستش دارم یا نه ؟ رویم را برگرداندم
حالا او رفته و من تمام چیزهایی را که نگفتم می شنوم
نگفتم:عزیزم متأسفم،چون من هم مقصر بودم.
نگفتم اختلاف را کنار بگذاریم
چون تمام آنچه می خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است
گفتم اگر راحت را نتخاب کرده ای من آن را سد نخواهم کرد
حالا او رفته و من تمام چیزهایی را که نگفتم می شنوم
او را در آغوش نگرفتم و اشکهایش را پاک نکردم
نگفتم:اگر تو نباشی زندگی ام بی معنی خواهد بود
فکر می کردم از تمامی آن بازیها خلاص می شوم اما حالا تنها کاری که می کنم گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم
نگفتم بارانی ات را درآر...قهوه درست می کنم و با هم حرف می زنیم
نگفتم جاده ی بیرون خانه طولانی و خلوت و بی انتهاست
گفتم خدانگهدار ،موفق باشی . خدابه همراهت
او رفت و مرا تنها گذاشت تا با تمام
آن چیزهایی که نگفتم زندگی کنم

Dreamland
16-08-2010, 21:26
ای کاش! میشد بغض در گلو مانده ام می ترکید و شبنم های خشکیده و یخ زده چشمانم بار دیگر جاری می شد و از التهاب درونی ام می کاهید.
ای کاش! می توانستم تمامی دردهایم را التهام دهم.
ای کاش! می توانستم به رویا هایم رنگ حقیقت دهم.
ای کاش! می توانستم ندای ندامتم را به گوش همگان برسانم.
ای کاش! می توانستم بر پهنه بی کران این ابی ارام سبکبال پرگشایم.
ای کاش! می توانستم خوب باشم.
ای کاش! می توانستم انچه را که می خواستم اثبات کنم.
ای کاش! می توانستم ،ای کاش می توانستم،...ولی افسوس، ولی افسوس که نتوانستم تمامی کاش هایم را به حقیقت محض پیوند دهم و امروز تمامی این کاش ها بر قلبم سنگینی می کند.

a@s
20-08-2010, 11:38
جویند همه هلال و من ابرویت / گیرند همه روزه و من گیسویت /از جمله، ای دوازده ماه تمام / یک ماه مبارکتر است ، آن هم رویت

NiKtA20
25-08-2010, 00:21
اي عاشقان عهد كهن
نفرينتان به جان من
او را رها كنيد!
نفرين اگر به دامن او گيرد
ترسم خداي ناكرده بميرد
از ما دوتن به يكي اكتفا كنيد
او را رها كنيد!

son of the sun
30-08-2010, 12:45
نمی دونم عاشق شدن ذاتی است یا اکتسابی. بچه از وقتی دنیا می آد همانطور که نفس کشیدن و مکیدن بلده, عاشق شدن هم بلده یا نه. اما انگار من از اول بلد بودم.
از وقتی دنیا اومدم عاشق بودم. گاهی این, گاهی اون. ولی هر جا نشانه ای از تو می دیدم عاشق نشانه می شدم. بدی اش این بود که همه جا نشانه تو رو می دیدم. یه دفعه به خودم اومدم دیدم عاشق همه چیز و همه کس شدم. حالا با این دل هزار پاره چکار کنم. می ترسم اگه واقعا یه روز خودت خودت رو پیدا کنم نتونم بشناسمت. فکر کنم این خودت نیستی و مثل فلان نشانه ای. می ترسیم اگه واقعا یه روز خودت رو پیدا کنم نتونم عاشقت بشم. فکر کنم من که قبلا عاشق این نشانه شدم.

Ghorbat22
03-09-2010, 16:46
خنده های من از سکوت تو سهمگین تر است
و فاصله ها زمان را به بلندای دیوار چین تبدیل کرده اند.
شب در انتهای کوچه ی رفتن کمین کرده و
بی شرمی دوری ها حوصله ام را بی تاب میکند.
من از نرسیدن به انتها می ترسم
و تو فرجام ام را تاب نمی آوری.
صبور باش نازنینم !
حوصله ات را با ماه قسمت کن
و عاشقا نه ها را تا نهایت ستاره بخوان
تو در اندیشه ام سماع می کنی
و من در شعر های نخوانده ات تکثیر می شوم
مرا به خنده هایم وا مگذار
سکوت ات را به تنهایی ام ببخش !

water_lily_2012
13-09-2010, 11:45
شبي آرام بود و من
چون هميشه غرق رويايت
دو چشم عاشقم را دوخته بر آسمان
من امشب انتظار بودنت را مي كشم
كاش من عطر قدومت را ميان اين نسيم مملو از گريه
ميان ابر هاي مملو از فرياد رعد و برق يا باران
كاش من عطر قدومت را دوباره مي چشيدم
خدايا
چه سرد است
من اما همه دردم
بي حضورت بي صدايت اي سراپا همه خوبي همه عشق
همه باران همه ياس
اي حضور تو حضور باغها
اي كه عطر بدنت همچو صد جرعه شراب
مست گرداند من
من عاشق من ديوانه تو، من بي مي مست
كاش امشب بودي
من برايت حرف دارم سالها
من تو را مي خواهم
من تو را مي خوانم
من فقط با غم تو غمگينم
من فقط گهگاهي نيمه شب مي خوابم
ورنه هر شب تنها بي تو خوابم هيچ است
كاش يك شب و فقط يك شب زود
باز هم گرم حضورت


سرد چشمانم را غرق رويا مي كرد
بخواب اي نازنينم
مهربانم
دلنشينم
منم من عاشقت
آرام باش اي بهترينم
من اينجا مست مستم
مست و بي پروا
شبانگاهان منم گرماي عشقت را درون قلبم خواهان
همان شبها كه من مست حضور تو
نياز تو
دو چشم دلنواز تو
خيابان را چو مستان نعره زن طي مي كنم شايد تو را در حاله اي از نور من ديدم
ولي اي كاش مي بودي و من نعره زن از مستي عشق تو اينجا باز در كنج قفس رويا نمي چيدم
من اينجا كنج زندان پر عطش پر عشق يا ديوانه ام اين را نمي دانم
فقط ميدانم اي تنها حضور بي حضور
اي كه آغشته به تو دستان افكارم
در اين دنياي پر رنگ و رياي بي نفس بي عشق بي پرواز
با دل با نفس با عشق با پرواز

تو را من دوست ميدارم......

***Spring***
13-09-2010, 16:19
بنام پروردگار آسمان‏ها و زمین :40::40::40::40::40::40::40: ...



خدا مال همه است. مال من، مال شما، مال یکایک ما و شما. خدا نمایندگی انحصاری ندارد. خدا به تعداد آدم‏ها در زمین شعبه دارد. خدا تنها امکانی است که هیچ کس نمی تواند از من و شما بگیرد.

خدا تنها دارایی است که فقیران بیشتر از ثروت اندوزان دارند. خدا تنها ذخیره ای است که هیچ حکومتی نمی تواند مردم را از آن محروم کند یا توزیع آن را در اختیار خود بگیرد یا کوپنی و جیره‏بندی‏اش کند. خدا تنها قدرتی است که مظلومان بیش از ستمگران دارند. خدا تنها رفیقی است که در هیچ شرایطی رفیق را تنها نمی‏گذارد و به او خیانت نمی کند. خدا تنها پناهگاهی است که امنیتش هیچ گاه به مخاطره نمی افتد و حفاظ و حصارش خلل نمی‏پذیرد.

خدا تنها روزنه‏ی امیدی است که هیچ‏گاه بسته نمی شود. خدا تنها کسی است که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد و با پای شکسته هم می توان سراغش رفت. خدا تنها معشوقی است که به عاشقان خود عشق می ورزد. خدا تنها قاضی است که در قضاوتش احتمال ظلم و خطا نمی رود و عدالتش کمترین خدشه ای نمی پذیرد. خدا تنها خریداری است که اجناس شکسته را بهتر بر می دارد و بیشتر می خرد.

خدا تنها حاکمی است که دنبال راهی برای خلاصی محکوم می گردد. خدا تنها دارنده ای است که بی منت و چشم داشت می‏بخشد. خدا تنها دادستانی است که راه های فرار را نشان خلافکار می دهد و کلید زندان را در جیب مجرم می گذارد و چشمش را بر خطای گناهکار می بندد.

خدا تنها محبوبی است که محبان خود را تر و خشک می کند. خدا تنها حکمرانی است که هوای مخالفان خود را هم دارد و عصیانگران مملکت خود را هم از موهبت و لطفش محروم نمی کند. خدا تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن خنک می شود نه با تنبیه کردن. خدا تنها کسی است که دشمنانش را هم بر سر سفره ی اطعامش می نشاند و به منکران و تکذیب کنندگانش هم روزی می دهد.

خدا تنها کسی است که علی رغم دانستن، چشم می پوشد و در عین توانستن، در می گذرد و می بخشد. خدا تنها حاکم مقتدری است که هیچگاه در خانه اش را نمی بندد و هیچ کس را از خانه اش نمی راند. خدا تنها مالکی است که درخواست متقاضیان آزارش نمی دهد و اصرار و پافشاری خواهشگران، کلافه اش نمی کند. خدا تنها پادشاهی است که ملاقاتش نیاز به وقت قبلی ندارد. خدا تنها کسی است که برای همگان بهترین را می خواهد و از عهده‏ی تامینش هم برمی آید. خدا تنها متعهدی است که اگر امانت وجودت را به دستش بسپاری بهتر از خودت مراقبت و محافظتش می کند و بیشترین سود را نصیبت می سازد.

خدا تنها کسی است که اگر یک قدم به سویش برداری، ده قدم به سویت پیش می آید و اگر به سمتش راه بروی، به سمت تو می دود. خدا تنها کسی است که اگر از تو محبت ببیند، زیر دینت نمی ماند و یا قدردانی شگفت و بی نظیرش تو را شرمنده می گرداند.

خدا تنها کسی است که وقتی همه رفتند، می ماند و وقتی همه پشت کردند، آغوش می گشاید و وقتی همه تنهایت گذاشتند، محرمت می شود. خدا تنها حاکم مقتدری است که برای بخشیدن گناهکار، هزاران بهانه می تراشد. هزاران وسیله می سازد و انواع عذرها و بهانه ها را به دست خطاکار می دهد تا تبرئه اش کند.

... و ماه رمضان یکی از این بهانه ها و وسیله هاست. و از مهمترین و موثرترین و کارسازترین آنها. ماه رمضان، مهلت یا وقت اضافه ای است ماه رمضان، مهمانی دیار عالی است که خدا کارت دعوتش را برای همه‏ی مردم ، از کوچک ، بزرگ و پیر و جوان، و عابد و عاصی، و صالح و طالح می فرستد. ماه رمضان، مقطعی از زمان است که خدا ناز بندگان را می کشد، به دنبال فراریان و گریختگان می فرستد. و هر شرط و شروطی را برای ورود به خانه و مهمانخانه اش بر می دارد. بیایید این فرصت آسمانی را دریابیم.

سیدمهدی شجاعی




*******

پ.ن : و 100% و 100 البته که فرصت‏ها بسیارند و در خانه‏ی آسمانی پروردگار برای همه همیشه باز است ...

Ghorbat22
15-09-2010, 14:13
بگذار تا برای همیشه


در خیال خام خویش گم شوم !


و تو سبک تر از هر زمان ،


اندیشه هایت را


بر چهره ی نخراشیده ی این تن مجروح ،


سمباده به دست ، حک کنی !


وقتی برای هر واژه ای ،


محکوم به استخاره ام !


و از پی هر استخاره ،


حتی اگر ـ خوب ـ هم بیاید ؛


ـ بد ـ آمده است !


این میان هیچ چیز دیگری نیست ،


دست تردید از دستت رها نشود ـ فقط ـ

water_lily_2012
15-09-2010, 16:21
آفتابی
در دلم می درخشد
و آهنه آتاب عشق را
حاشيه می زنم
از آن سوی مرگ باز می گردم
با سبدی از خوابهای سيب آلود
آمده ام به آنارِ نهرِ لحظه های آبی رنگ
تا بشويم اين
سيب های خواب آلود
عبور می آنم
از دالان های پوشيده به برگ
بس نكته ها برای گفتن و
لب خاموش
درختان خيس پائيزی
عريان اند
هوای عصر طراوتی يافته از باران
غمی نيست
تا نگاه تو هست
ای بهارٍ در راه!
من خرسندم
به اندوه عشق
ای هم سايه نسيم!
تو دور می شوی
دور
می مانی اما
هميشه در حضور
« هر خلوتی آآنده از توست »

Ghorbat22
25-09-2010, 19:57
مگر شباهت ِ اشک به باران چقدر است،
که همه جا،
اشک را به باران تشبیه کرده اند.
همه چیز، زیر سر ِ شاعر هاست!
همه چیز، زیر سر ِ شاعر هاست که،
این چشم ها،
گاهی، بعد از هجوم ِ ناجوانمردانه ی دلتنگی، سکوت، شعر،
بارانی میشوند

a@s
01-10-2010, 07:08
خداحافظ

بر می خیزی و انگشتت در دستم جا می ماند
می مانی ؟
ببین
سماور به خودکشی رسیده
چای حیف است
تو حیفی بگذار سیر ببینمت
دیدی؟


پاییز پیام برهنگی اش را به درختی داد
باد بی حوصله لابلای شاخه سرک می کشید
دختر آخرین دیالوگش را خواند
عاقلانه علاقه ورزیدن
شاید عاقبت به خیر می شویم
- خیر نمی شویم
- خر نشو


لبانت حسرتیست که پشت درمی ماند
در ادامه ی این پاییز
دلم می گیرد
تو نیستی
بیرون حتما بارانی هست

***Spring***
15-10-2010, 12:02
باتشکر از H.VIKE عزیز ...


بارالها
برای همسایه‏ای که نان مرا ربود نان
برای دوستی که قلب مرا شکست مهربانی
برای آنکه روح مرا آزرد بخشایش
برای خویشتن خویش سعادت و عشق و آگاهی میطلبم ...



+++++++

با آرزوی سعادت و عشق و آگاهی ، و بهترین بهترین بهترینها برای همه :40: ...

zhoovaan
16-10-2010, 22:20
هفت بار خویشتن را خوار یافتم :


نخست آن که دیدم به امید سرفرازی جامه خواری به تن کرده است.

دوم- آنگاه که دیدم در برابر راست قامتان جست و خیز می کند.

سوم آنگاه که او را در گزینش میان سخت و آسان آزاد گذاردند و او آسان را بر گزید.

چهارم آنگاه که گناهی انجام داد و سپس خود را دلداری داد که دیگران نیز همگی چون او گناه می کنند.

پنجم آنگاه که از سستی خویش رنجها دید و بردباری اش را نشان توانمندی اش شمرد.

ششم آن زمان که زشت چهره ای را خوار شمرد-حال آنکه چهره ی یکی از نقابهای خود او بود .

هفتم آن زمان که به ستایش زبان گشود و اندیشید که کار نیکویی انجام داده است.

صدای سخن عشق
جبران خلیل جبران

Hate Of Love
17-10-2010, 22:48
حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر شعرم نشکفته خشکید !
به حرمت اشک ها و گریه های سوزناکم. نه تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !
میبنی قصه به پایان رسیده است و من همچنان در خیال چشمان زیبای تو ام که ساده فریبم داد!
قصه به آخر رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم !

Hate Of Love
17-10-2010, 22:49
عشق نمی پرسه تو کی هستی؟
فقط ميگه: تو ماله منی .
عشق نمی پرسه اهل کجايی؟
فقط ميگه:توی قلب من زندگی می کنی .
عشق نمی پرسه چه کار مي کنی؟
فقط ميگه: باعث می شی قلب من به ضربان بيفته .
عشق نمی پرسه چرا دورهستی؟
فقط ميگه:هميشه با منی.
عشق نمي پرسه دوستم داری؟
فقط ميگه: دوستت دارم

Hadi King
18-10-2010, 14:09
الهي ، اگر از دنيا ، نصيبي است به بيگانگان دادم
و اگر از عقبي مرا ذخيره اي است ، به مومنان دادم
در دنيا مرا ياد تو بس ؛ و در عقبي مرا ديدار تو بس

Hate Of Love
18-10-2010, 23:55
:40:
هرگز
آرزو نمی کنم خداوند دعای همه ی بندگانش را برآورده سازد
که جز من
بسیارند که
تورا از خداوند طلب کرده اند
:40:

Alice in Wonderlan
21-10-2010, 10:39
تمام مزرعه
از خوشه های گندم پر
و هیچ دست تمنا،
دریــــــغ ؛
سنبله ها را درو نخواهند کرد
دروگران همه پیش از درو، درو شده اند!

Ghorbat22
09-11-2010, 21:30
نخ به نخ خاطراتت را می ریسم تار یاد و پود یادگاری
هر دو در هم گره خورده اند و خاطره بافته اند در دل سردم
و تو بند بند خاطره را با من پیوند دادی شکفته تر از هر لبخند
رنگین تر آرزوهای رنگی پشت شیشه و سرد تر و بی روح تر از آسمان بی ستاره
چه آهسته غروب رفتنت از اشکهای ترنج تر می شود
و چه آهسته من تو را گم می کنم در پشت برفهای تاریک رفتن
و تو فاصله فاصله با مشت هایت برف می ریزی بر روی چشم هایم
چشمهایی که انتظار آمدنت را بوسه میزد
تو من را در من خلاصه کردی و من را در هرگز

F l o w e r
10-11-2010, 17:48
وقتی با تو آشنا شدم

درخت مهربانیت آنقدر بلند بود

که هرچه بالا رفتم آخرش را ندیدم.

معجون زیبایت آنقدر شیرین بود

که هر چه نوشیدم نتوانستم

تمامش کنم.

و دریای عشقت آنقدر وسیع بود

که هرچه شنا کردم

نتوانستم آخرش را ببینم .........

و سرانجام در آن غرق شدم....

radin22
16-11-2010, 14:26
نم نم هاي باران پوستينم را تر مي كنند

چه با ضرب مي زنند خود را

آرامشان كنيد ... چه شوقي ...

من هنوز اينجايم ...

منتظر او ...

mrgenereux
24-11-2010, 04:10
please delete this post

narmine
30-11-2010, 21:35
.
هوس تنهایی کرده ام.جای خلوتی می خواهم و صدای او را که دائم بگوید:"دوستت دارم،دوستت دارم،دوستت دارم." و من با صداش در خودم غرق شوم و بغض کنم و آرام گریه کنم تا کلافه شوم و بگویم:"بس است دیگر!بگو دوستت ندارم.بگو از تو متنفرم،بگو برو گم شو!" و او با بغض بگوید:"دوستت ندارم.از تو متنفرم،برو گم شو!" و من از شنیدن آن ها سبک شوم و بخندم و کیف کنم تا کرخ شوم و دوباره هوس کنم آن صدا از پشت پنجره باز با ناز و خنده سرک بکشد و آهسته بگوید:"هر چه گفتم دروغ بود.دوستت دارم،دوستت دارم." و من دوباره سنگین بشوم و کیف کنم و فرو بروم و گریه ام بگیرد و دوباره بازی شروع بشود و من التماس اش کنم که بگوید دوستت ندارم و او بگوید:"چون تو می خواهی می گویم دوستت ندارم.بس که عاشق ات هستم می گویم ازتو متنفرم تا بخندی." و بعد بپرسد:"حالا راضی شدی؟سبک شدی؟" و من بگویم:"نه،رفتن ات،آمدن ات،خنده ات،گریه ات،آشتی ات،قهرت،عشق ات،نفرت ات،دوری ات،نزدیکی ات،وصال ات،فراق ات،صدات،سکوت ات،یادت،فراموشی ات،مهرت،کینه ات،خواندن ات،نخواندن ات و اصلاً بودن ات و نبودن ات سنگین است،سنگین است،سنگین است." بگویم:"اتفاقِ تو از همان اول نباید می افتاد و حالا که افتاده است دیگر نمی توان آن را پاک کرد یا فراموش کرد.اما شاید پاک کنی باشد تا مرا برای همیشه پاک کند."*

مصطفی مستور

Ghorbat22
26-12-2010, 21:21
انگار هزار سال دور خودم چرخیده ام
انگار هزار سال رقصیده ام از غصه
و حالا که ایستاده ام گیج می روم میان عالم و آدم
انگار کابوس هزار ساله به سراغت آمده باشد و تو ترسان از خوابی عمیقتر از زندگی بپری
انگار تمام دلخوشیهات رویایی باشد به اندازه یک چشم بر هم زدن
انگار کورمال کورمال در تاریکی جلو بروی و ناگهان عصایت گم شود ، زمین بخوری
انگار تکیه گاه پیچکی را از میان جانش بکشی و اوهم فرو بریزد
آخر او هم رفت
او که رفتنش هیچ وقت بود هم وقتش رسید

tohidkh
26-12-2010, 23:40
و من در کنج این خانه، خلوتی می گزنیم؛

قلمی در دست میگیرم،

و دوباره عاشق میشوم.

مینویسم؛

مینویسم برای تو؛

تا بخوانی و بدانی که دراین سکوت سهمگین، سیاهی های دلخوری به چشم نمیخورد.

روزهای سنگینی بر من گذشت در این تاخیر

روزهایی که با یاد تو به شب میرسید و شبهایی که زمزمه نام تو را به نسیم صبحگاهی میداد

آری!

من همان هستم. همان ساکت بی مدعا؛

همان عاشق بی ریا؛

این سکوت سهمگین برای رضایت معشوق من و توست

نمیدانم آخر راهی که عشاق میروند به کدامین وادی ختم میشود.

ولی بر این نکته بصیرت دارم که راه من و تو راه سلامت است و بس

پس ای عشق من تو نیز همانی باش که او میخواهد

تو نیز جام می ای در دست بگیر و عاشق شو که سلامت تو همه آرزوی من است ای تمام دنیا و عقبای من


:40:

Rainy eye
07-01-2011, 00:03
کم کم تفاوت میان نگه داشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت!!
اینکه عشق تکیه کردن نیست
و رفاقت اطمینان خاطر!
و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند
و هدیه ها،عهد و پیمان معنی نمیدهند.
و شکست هایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشم های باز
با ظرافتی زنانه و نه با اندوهی کودکانه!
و یاد میگیری که همه ی راه هایت را هم امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست!
و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی
به جای اینکه متظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد
و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی...
که محکم هستی
که خیلی می ارزی
و می آموزی و می آموزی!
با هر خداحافظی یاد میگیری...

nab nab
25-01-2011, 08:35
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزو های کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن
غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده میگیری ،
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تا
برای خوشبختی خودت دعا کنی؟!

nab nab
27-01-2011, 00:54
لحظه نبودن نيستن ها ، اگر منت مي نهي بر كلام من ، با حترام سلامت مي گويم
و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هديه مي دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.
ديرروز يادگاري هايت همدم من شدند و به حرفهاي نگفته من گوش دادند.
و برايم دلسوزي كردند. البته به روش خودشان كه همان سكوت تكراري بود و
يادآوري خاطرات با تو بودن.
دست نوشته ات را مي بوسيدم و گريه مي كردم. زيبا ، به بزرگي مهرباني ات ببخش
كه اشكهايم دست خطت را بوسيدند. باز هم ستاره به ستاره جستجويت كردم.
ولي نيافتمت.
از كهكشان دلسپردگي من خسته شدي كه تاب ماندن نياوردي و بي خبر رفتي ؟
مهتاب كهكشان نيافتني من ، آنقدر بي تاب ديدنت شده ام كه دلتنگي ام را به قاصدك سپردم
و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوي تو فرستادم.
روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را نديدند. قاصدك هم برنگشت.
شايد او هم شيفته نگاه مهربانت شد. باشد،
اشكالي ندارد. تو عزيزي ، اگه يه قاصدك هم از من قبول كني ، خودش دنيايي است.
كاش ياسهايي كه برايت پرپر شدند و به سويت آمدند، دوست داشتنم را برايت آواز
كنند.كاش باران بعد از ظهرهايت، تو را به ياد اشكهاي من بيندازد.
نازنين ، هر پرنده سفر كرده اي از تو مي خواند و هر غنچه اي كه مي شكفد،
نام تو را بر زبان مي آورد. نيم نگاهي به روزهاي تنهايي ام كن و
لحظه هاي زرد و بي صداي مرا تو آبي و ترانه باران كن.
بگذار باز هم قاصدك ترانه هاي من در هواي دلتنگي تو پرواز كند.
همين حوالي بي قراري ها باز هم گلهاي بي تابي شكفته.
زيبا ، امشب ، شام غريبان عاشقانه من و تو است. به
يادت مثل شمع مي سوزم و ذره ذره وجودم آب مي شود.
تو هم به ياد بي تابي هايم شمعي روشن كن و بگذار مثل من بسوزد.
مهرباني باران ، يادم كن در هر شبي كه بي ستاره شد.

F l o w e r
30-01-2011, 10:55
با تیر و کمــــان غرورتـــــــ ،

سنگـــــــ میزنی ،

بر شیشهـــــــ های بی قراریم .

زنگ خاطراتمـــــــــ را میزنی و فــــــرار میکنی .

فرصتی نیستــــــــ ،

فرار نکن . .

معنی این شیطنتــــــــ ها را بگو .

این بار اگر دلتــــــــ در حیاط قلبم افتاد ،

سراغش را نگیر .

پس نمیدهمـــــــــ ،

به جریمهـــــــ ی زنگ هایی که زدی و فرار کردیــــــــ . .

nab nab
05-02-2011, 20:27
مينويسم...
برای تویی که سبزی و صبور و بزرگ و پاک و زلال ...
برای دست هایت که عمیق اند و پذیرا و بی انتهاااااااااااا ...
برای چیزی که همیشه همراهم بوده... که توی سایه و روشن های زندگی همقدم رهسپاری های من شده...
که تمام زمزمه های شبانه ام وحرفهای به تکرار شنیده ام در روزهای زندگی را برایش همیشه قصه وار خوانده ام...
تو دستهایم را بگیر...شانه های امن وپر احساس خود را برای لحظه ای هدیه ای بر بی تابی و اندوه من کن....

nab nab
07-02-2011, 23:26
در هیاهوی
سکوت موحش بی تو ماندن
چه بی صدا
چه تلخ
ذره ذره
شکستم
..................
در سکوت محض چشمان تو
دیگر خواندن من بی معناست

hamidallb
13-02-2011, 19:26
سوال بی جوابی می پرسی که چرا لب هایت را گاز می گیری و جواب کودکانه میشنوی که به یادگار گذاشته ای طعم لب هایت را !

F l o w e r
24-02-2011, 17:07
دلــــــم كه می گیرد

پی رنگـــــی میگردم كــــه چشمهایت را برساند

تـــرس كـــه به دلــــم می ریزد

در نگاه تو

به آرامش بركه ای میرسم

كه از بوی پلنگ نشكسته است

پی رنگ و حالی می گــــردم

كه فقط در چشــــم تو پیدا می شود . . .

اما . . .

اما انگار دل امــــــروزم صافـــــ نیست . . .

fary jun
04-06-2011, 16:40
سـالـْهـاسـْتـ‌ْــــــــ ـ معـْناي ِ‌ايـْن را نَفـَهمـيد ِه اَم
رَفـْتـْـــــ ــ و آمَـــد
يـا
آمَـد و رَفْـتــــــ ـــ ...
آدم هـــــا مـی رَونـْد كـ ِ بـرگَردَنـْـــد
يـا
مـی آيَند كـ ِ‌برَوَنــــد؟!

vahidhgh
13-06-2011, 09:45
و عشق ....
تنها عشق تو را به گرمی یک سیب میکند مانوس


تقدیم به همه بچه های گل پی سی . من برگشتم

vahidhgh
13-06-2011, 09:51
با تو امروز به صد غصه و غم زیسته ام
ولی اگر فردا زنده بمانم چه کنم ؟



خبری از وسترن نیست حالم گرفته شد :41:

vahidhgh
13-06-2011, 09:59
من دلم تنگ کسی است

که به دل تنگی من میخندد
باور عشق برایش سخت است

میشود آیا دل به دل نازک من بربندد