مشاهده نسخه کامل
: نثرهای عاشقانه
Ghorbat22
21-09-2008, 21:43
با پاهايت مرا همراهي مي کردي و با چشمانت به استقبالم مي امدي
و با دستهايت مرا در اغوش مي گرفتي
اما اينک
با پاهايت کس ديگري را همراهي مي کني و با چشمانت دل ديگري را
مي بري و دستهايت را در دست ديگري قرار مي دهي ولي من اينجا
محکوم به حبس ابد در جزيره ي تنهايي از سوي تو شدم
Ghorbat22
21-09-2008, 21:44
هميشه از من مي پرسيدي چرا بيشتر از اينکه عاشق تو باشم
عاشق شبم؟امروز مي خواهم اين راز را فاش کنم چون از وقتي تو را
شناختم تمام روزهايم در حسرت ديدن تو سياه شده اما تمام شبهايم
با روياي تو سپيد و روشن شده حالا فهميدي چرا شب را بيشتر از تو
دوستت دارم
Ghorbat22
21-09-2008, 21:47
دلم از زمين و زمان پر است و کسي نيست که اين سنگيني را از روي
دلم بردارد.وقتي ادم هيچ دلخوشي تو دنيا ندارد،به چه اميدي زنده است؟
به چه اميدي روز را به شب مي رساند؟پس براي چه خود را دلبسته ي
زندگي کرده ايم؟
اما
مرگ واژه است ساده اما در عين حال سنگين که همه از ان فرار مي کنند
اما اينک من به اين واژه ي سنگين رسيده ام و حالا:
اين مرگ است که از من فرار مي کند
و من در پي مرگ مي دوم
Ghorbat22
21-09-2008, 21:51
اون لحظه که فرياد زدي دوستت دارم
گفتم نمي شنوم بلندتر بگو
اما اون وقت گه به آرومي گفتي ديگه دوستت ندارم
گفتم هيس چرا داد مي زني اصلا حرف نزن
ghorbat22 عزیز این جمله ها رو خودتون مینویسید؟
گريه كردم تا بدوني زندگي بي غم نميشه اگه دستم و بگيري از غرورت كم نميشه ساكت و صبور و عاشق وقتي حوصله نداري پيش حرفاي دل من حرف عشق و كم مياري لحظه هام تلخ و حقيرن وقتي قهري با دل من كاش چشات يه جاده ميزد از دل تو تا دل من
اگه يه روز من مُردم و تو منو دوست داشتي پنج شنبه ها بيا سرِ مزارم و گلِ سرخي رو روي قبرم بذار تا هميشه اون گلي که بهت داده بودم رو به خاطرم بيارم ... ولي... اگه تو مُردي ... من فقط يه بار ميام مزارِت .. ميام و اون دسته گلِ سفيدِ مريم رو که با خون خودم سرخشون کردم ، برات هديه ميکنم وعاشقانه کنارت جون ميدم تا بدوني هيچ وقت تنها نيستي...
MaaRyaaMi
23-09-2008, 21:54
به چشمانت نگاه مي كنم و پي نگاهي مي گردم كه ، حسي غريب را بيدار مي كرد ، بغض ام را به گريه مي نشاند و شعرهاي خط خورده ، مرا خوانا مي كرد ، اما آن نگاه نيست، انگار تو از هر چه كه به چشم من بودي تهي شده اي ...
تنها هزار امكان ِ توانستن است كه پشت فكر هايم هوار مي شود ، لابلاي بوق ها و چراغ هاي قرمز چشمك زن ، كنار مرد راننده ، كنار خط كشي هاي پياده رو ، از ميان تير آهن هاي مسجد نيمه كاره ، از زنگ در كه مرا به خانه مي رساند وبه پشت اين كلمات ِ نامرتب و بي ربط !
مي توانستم ، پس مانده ي زرد شده ي نگاهت را تا كنم و دور از مردمك هاي نگران آن روزها ، در سنگفرش ِ همان محل آشنا ، پاره كنم ، مي توانستم ، دستانم را ستون كلمات فرو خورده ي ، روزهاي شادمانيت كنم و وقاحت تو را بر سرت آوار كنم ،حتي مي توانستم مثل تو لبخند بزنم و بگويم : آه ، من بسيار خوشبختم * ، اما بي حرف ، گذشتم ...
امروز هم بي حسرت ِ خوشبختي تو ، مي گذرم ، كه گذشته ام اين همه روز و امروز هم ، از اين همه وقاحت !
....از تو خالي ام ؛ نه !
از تو امروز، ديگر خالي ِ خاليم
گذشته از من و
من از گذشته ها گذشت * .
MaaRyaaMi
23-09-2008, 21:58
از چه رو با من اینگونه مهربانی ؟ از چه رو بدی ها را برای خودت نگه میداری ؟
سر بر زانو که بگذارم و چشم بر هم ... مهربانی توست ...
پیغام آور دوستی و مهر قاصدک * بودی ، روزهایی که می شکستم ...
اما میدانی که اینگونه پیمان بستن و دلتنگ شدن بیهوده است ... من همان دور تر بمانم ،برای گل های خانه کوچکت ،بهتر است - به نبودنم عادت میکنند....
میدانی باران که بزند و ابر ها که از صورت آبی آسمان کنار بروند ، این یاد پاییزی پُر برگ که تمام شود ... تو می مانی و خودت ... و یک دل تنگ ...
بگذار بر سر پیمان روز اول بمانیم- همان دور دور - در هیاهوی روزهای نیامده که گم شوم ،اگر دیگر به مهر نخوانمت و به دوستی میلادت را مهمان نشوم....شاید ،باور کنی ، که خنکای مرهمی نیستم ، که شعله زخمی - شاید ....
نگاهم به پشت سر مانده و سنگ شده (همان حکایت زن لوط ) ، سنگ ها دروغ نمی گویند ، باور کن - نمی خواهند بشکنند ، تنها میخواهند که ، بر سر پیمانت بمانی - مرا آنگونه که هستم ، بیاد بیاور - نه آنگونه که درتنهایت - تصویرم میکنی ، نقش هایی که میزنی نقش من نیست ...
طاقتی که باد برده و چشمانی که هاشور خورده ی مهری دور است و گاه به اشک مینشیند ، هر روز که دلتنگ میشود و دل به باد میسپارد، که بیاید و ببرد هر چه رفتنی ست ...
این ها را ندیدی ؟! نقش من است ، نمی خواهم که خط بیاندازد تنهاییت را...
بگذار نبودن را تمرین کنیم،که نمی خواهم ، نمی خواهم - دلتنگِ دل ِ تنگ من باشی ./
Snow_Girl
23-09-2008, 22:17
هواي رفتن
مي خوام يه قصري بسازم
پنجره هاش آبي باشه
من باشم و تو باشي و
يه شب مهتابي باشه
امشب مي خوام از آسمون
ياسهاي خوشبو بچينم
امشب مي خوام عکس تو رو
تو خواب گل ها ببينم
کاشکي بدوني چشمات رو
به صد تا دنيا نمي دم
يه موج گيسوي تو رو
به صد تا دريا نمي دم
کاش تو هواي عاشقي
هميشه پيشم بموني
از تو کتاب زندگي
حرفاي رنگي بخوني
حتي اگه دلت نخواد
اسم تو ، تو قلب منه
چهره تو يادم مياد
وقتي که بارون مي زنه
امشب مي خوام براي تو
يه فال حافظ بگيرم اگر که خوب در نيومد
به احترامت بميرم
امشب مي خوام رو آسمون
عکس چشات رو بکشم
اگر نگاهم نکني
ناز نگات رو بکشم
مي خوام تو رو قسم بدم
به جون هر چي عاشقه
به جون هر چي قلب صاف
رنگ گل شقايقه
يه وقتي که من نبودم
بي خبر از اينجا نري
بدون يه خداحافظي
پر نزني تنها نري
وقتي که اينجا بموني
بارون قشنگ و نم نمه
هواي رفتن که کني
مرگ گلهاي مريمه
مريم حيدرزاده
Snow_Girl
23-09-2008, 22:18
وقتي که عاشقم شدي
وقتي که عاشقم شدي پاييز بود و خنک بود
تو آسمون آرزوت هزارتا بادبادک بود
تنگ بلوري دلت درست مث دل من
کلي لبش پريده بود همش پر ترک بود
وقتي که عاشقم شدي چيزي ازم نخواستي
توقعت فقط يه کم نوازش و کمک بود
چه روزا که با هم ديگه مسابقه مي ذاشتيم
که رو گل کدوممون قايق شاپرک بود ؟
تقويم که از روزا گذشت دلم يه جوري لرزيد
راستش دلم خونه ي ترديد و هراس و شک بود
ديگه نه از تو خبي بود ، نه از آرزوهات
قحطي مژده و روزاي خوش و قاصدک بود
يادم مياد روزي رو که هوا گرفته بود و
اشکاي سرخ آسمون آروم و نم نمک بود
تو در جواب پرسشم فقط همينو گفتي
عاشقيمون يه بازي شايد ، يه الک دولک بود
نه باورم نمي شه که تو اينو گفته باشي
کسي که تا ديروز برام تو کل دنيا تک بود
قصه ي با تو بودن و مي شه فقط يه جور گفت
کسي که رو زخماي قلب من مث نمک بود
Snow_Girl
23-09-2008, 22:21
و بعد از رفتنت
شبي از پشت يک تنهايي نمنک و باراني ترا با لهجه گلهاي نيلوفر صدا کردم
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم
پس ازيک جستجوي نقره اي در کوچه هاي آبي احساس
تو را از بين گلهايي که در تنهايي ام روييد با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي
دلم حيران و سرگردان چشماني است رويايي
و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم
تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها کردم
همين بود آخرين حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
حريم چشمهايم را بروي اشکي از جنس غروب سکت و نارنجي خورشيد وا کردم
نمي دانم که چرا رفتي
نمي دانم چرا شايد خطا کردم
و تو بي آن که فکر غربت چشمان من باشي
دانم کجا تا کي براي چه
ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
و بعد از رفتنت يک قلب دريايي ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خکستري گم شد
و گنجشکي که هر روز از کنار پنجره با مهرباني دانه بر مي داشت
تمام بال هايش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسي حس کرد من بي تو تمام هستي ام از دست خواهد رفت
کسي حس کرد من بي تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
کسي فهميد تو نام مرا از ياد خواهي برد
و من با آنکه مي دانم تو هرگز ياد من را با عبور نخواهي برد
هنوز آشفته چشمان زيباي توام
برگرد
ببين که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
کسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت
تو هم در پاسخ اين بي وفايي ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتي ما بين اشک و حسرتو ترديد
کنار انتظاري که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاييزي ترين ويراني يک دل
ميان غصه اي از جنس بغض کوچک يک ابر
نمي دانم چرا شايد به رسم و عادت پروانگي مان باز
براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم
Snow_Girl
23-09-2008, 22:24
نه... دل به دل را نداره
سوختم و آب شدم به پات
امروز و فردا نداره
خوشت مياد ببيني ، نه ؟
كشتن تماشا نداره
قهر مي كني ، ناز مي كني
ناز مي كشم ، آشتي كني
قصه كه نيس ، حقيقته
دروغ و دعوا نداره
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
دوره زمونه دوره ي حرفاي عاشقانه نيست
صحبت پول و شهرته ، صحبتي از ترانه نيست
يه روز منو خواسته بودي ، يه روز خيلي خوب دور
امروز چه راحت نمي خواي ، من بد شدم بهانه نيست
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
اگه بفهمن عاشقي ، همه بهت بد مي كنن
نسبت ديوونه مي دن دست تو رو رد مي كنن
اگه بخواي بجنگي با دستاي شوم سرنوشت
با هر چي آدمك دارن ، راه تو رو سد مي كنن
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
بفهمه عاشقش شدي هي با تو بازي مي كنه
ديوونه ، آزار اونم با تو رو راضي مي كنه ؟
رفتي كجا در مي زني ،اون خود يه رات نمي ده
غريبه جاي اون باشه مهمون نوازي مي كنه
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
كافيه چيزي بدونه ، كار تو ديگه مردنه
ديگه وظيفت اسمشو ، با صدتا جون آوردنه
يه بازي يك طرفس ، كه آخرش مشخصه
هميشه بازنده تويي ، سهم اونم كه بردنه
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
اگه بگي دوسش داري ، اون تو رو يادش نمي ياد
فرقي نداره كه چه قدر چه كم بدونه ، چه زياد
بايد هنرپيشه باشي تا نقشو خوب بازي كني
يعني كه وانمود كني يه جور ازش بدت بياد
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
عاشق ديگه تو عصر ما هيچ جايي حرمت نداره
انگار كسي نمره ي خوب واسه شجاعت نداره
شايد يه جوري شده كه هيچ آدمي تو عصر ما
براي انتخاب شدن ، اصلا لياقت نداره
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
رنگ گل دسته گلا ، فقط رز زرده همين
عاشق هر كس كه بشي عاقبتش درده همين
هر كي يه گمشده داره ، تمام دلخوشيش اينه
اگر يه روز معجزه شه ، اگر كه برگرده همين
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
زمونمون عوض شده ، دوره نفرينه و جنگ
زياد شديم ، زياد شده آدم بدرنگ و دو رنگ
قلب كوچيك عاشقو با يه اشاره مي شكنه
اون كسي كه دوسش داره ، با تير كمون با چوب و سنگ
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
تا بدونه عاشقشي مي ره و پيدا نمي شه
مي گي مي خوام ببينمت مي گه نه حالا نمي شه
با هديه ي تولدش مي خواي يه جوري ببينيش
مي خواي يه جوري بفرست ببخشيد اما نمي شه
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
اگر كه حدسم بزنه نمي دوني چيكار كني
عاشقي خب ، مگه مي شه از عاشقي فرار كني ؟
فكر مي كني اون بدونه خيلي كارت راحت تره
حتي تو روياهات مي خواي كه اونو بي قرار كني
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
هر جوري كه بود چه خوب چه بد ، آروم شدي
يه كم گذشت و ديدي كه مردي ديگه ، حروم شدي
يه روزي چش وا مي كني كه خودتم نمي شناسي
فقط تو اينه مي بيني آخرشه ، تموم شدي
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
تو عاشق كسي مي شي كه عاشق غريبه هاس
گريه و زاري مي كني مي گي اميدت به خداس
درسته اما اون كه تو شبا براش زار مي زني
راهش و كارش و دلش ، حسابي از شما جداس
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
خوش به حال معشوقايي كه بويي از قديم دارن
تو اعتقادشون شگون ، براي يا كريم دارن
معشوقاي زمون ما چون عاشقو بسوزونن
واسه دل اون طفلكي يه عالمه گريم دارن
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
ضرب المثل كاش راس بود و دلا به هم يه راهي داشت
اون كه واسه تو ماه شده ، اي كاش كه روي ماهي داشت
كاش عاشق بيچاره اي كه بي دليل اسير مي شه
يه روز يه كاري كرده بود ، يه جرمي يه گناهي داشت
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
كاش واسه بيراهه ي دل ، يه جا يه راه چاره بود
كاش كه علاجش عين قبل ، دعا و استخاره بود
كاش واسه هر عاشقي كه شبا پي ستارشه
تو دنيا محض دلخوشي ، يك شب پر ستاره بود
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
اي عاشقاي بي گناه ، ما همه زرد و بي كسيم
تنهاييم عين آسمون ، آواره ايم عين نسيم
همه بايد ياد بگيريم كه مثل مجنون بزرگ
عاشق هر كسي بشيم ، آخر بهش نمي رسيم
ضرب المثل دروغ مي گه
نه ... دل به دل را نداره
عاشق و طردش مي كنن
تو هيچ دلي جا نداره
Ghorbat22
24-09-2008, 20:58
به چشم های خود بیاموزید که نگاه به کسی نیندازد.اگر نگاه انداخت عاشق نشود.اگر عاشق شد وابسته نشود.اگر وابسته شد مجنون نشود.اگر نیز مجنون شد با عقل و منطق زندگی کند.اینک که پا به این راه دشوار گذاشته اید با صداقت عشق را ابراز کنید.تنها عاشق یک دل باشید.تنها به یک نفر دل ببندید و با یکرنگی و یکدلی زندگی کنید.به عشق خود وفادار باشید تا پایان راه با عشق باشید و از ته دل عشق را دوست داشته باشید.با تمام وجود عاشق شوید
Ghorbat22
24-09-2008, 21:39
نمیدانم زندگی چیست؟؟ اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام۰ اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم
Snow_Girl
25-09-2008, 00:33
دلم برات تنگ شده.....اما من...من ميتونم اين دوري رو تحمل كنم... به فاصله ها فكر نميكنم ...... ميدوني چرا؟؟ آخه... جاي نگاهت رو نگاهم مونده.....هنوز عطر دستات رو از دستام ميتونم استشمام كنم....رد احساست روي دلم جا مونده ... ميتونم تپشهاي قلبت رو بشمارم...........چشماي بيقرارت هنوزم دارن باهام حرف ميزنن.......حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نيستي؟؟چطور بگم با من نيستي؟؟آره!خودت ميدوني....ميدوني كه هميشه با مني....ميدوني كه تو،توي لحظه لحظه هاي من جاري هستي....آخه...تو،توي قلب مني...آره!تو قلب من....براي همينه كه هميشه با مني...براي همينه كه حتي يه لحظه هم ازم دور نيستي...براي همينه كه ميتونم دوريت رو تحمل كنم...آخه هر وقت دلم برات تنگ ميشه...هر وقت حس ميكنم ديگه طاقت ندارم....ديگه نميتونم تحمل كنم...دستامو ميذارم رو صورتم و يه نفس عميق ميكشم....دستامو كه بو ميكنم مست ميشم...مست از عطر ت. صداي مهربونت رو ميشنوم ...و آخر همهء اينها...به يه چيز ميرسم.....به عشق و به تو.....آره...به تو....اونوقت دلتنگيم بر طرف ميشه...اونوقت تو رو نزديكتر از هميشه حس ميكنم....اونوقت ديگه تنها نيستم
حالا من اين تنهايي رو خيلي خيلي دوسش دارم.. به اين تنهايي دل بستم...حالا ميدونم كه اين تنهايي خالي نيست...پر از ياد عشقه.. پر از اشكهاي گرم عاشقونه ...
Snow_Girl
25-09-2008, 00:33
دیشب چشمان ابر آلودت را فانوسی از جنس مهتاب دیدم.
دستان گره خورده ات٬ راه حل مساله ای حل مشدنی را نشانی داد.
ولی امروز...
در چشمانم جز صید سایه بختی کسی دایره نمی زند...
دستان پژمرده ای که خار هم زحمت نوازش نمی دهد...
نفس غم دوخته ای که هر دم مهر خاموشی فریاد میزند...
ومن...
سایه رسیدنت را با نگاهی بر قلب منتظرم میکوبم...
Snow_Girl
25-09-2008, 00:34
دهانم را قفل می بندم ...
و چشمانم را ...
عقل را می پرم و دست به دامان آسمان ، بالهای کوری مرا به سمت خورشید می سوزانند.
پرواز خیالی کافی است... وقت سقوط از ارتفاع چشمانتان مرا به گوشه ی اتاق٬ زل می زند و
یاد آبرویی برباد رفته جرات زبان گشودن را می گیرد.
تنی مرتعش از اشتباهات دوباره تکراری شده و مردی که هیچ نگفتنش مرا می کشد.
و مردکی دیگر، که نامردانه دست به آبرویم برد.
امیدِ با یک مرد بودن یک شبه خاموش و تنهایی از همیشه نورانی تر!
دیگر تنها خدایم باقی مانده که نمی تواند تنهایم بگذارد...
Snow_Girl
25-09-2008, 00:37
کوچه دلتنگ... دلتنگ لحظه های سبزی که هر روز٬ طلوعی سایه ی مهرش را به گرمی می بخشید.
ولی امشب داغ تنهایی را بر جگر سوخته اش مهر باطل می زند...
یاد پنجره ای که همیشه رو به بالا بود٬ اما امروز سلام نفس گیر مشرقی اش کوچه را به سمت بهت
زدگی به اعماق غروبش می کشاند.
هر روز خاطره ی سرمای صدایی سرخ که سر سبزی را به سخره به دار میکوبید را به سمت فراموش
شدنی ابدی می کشانم.
در حالیکه کتیبه وار ٬ ذره ذره ی خیالم را حک می شود و پنجه کلامش را به دیواره ی ذهنم فریاد....
دارم همه جا را دیوانه می بینم....
و زخمی که تازه تر از دیروز فردا را لب باز می کند....
مرا......... دیوانه می شود...!
Snow_Girl
25-09-2008, 00:38
نترس.پیش برو.ادامه بده.آنها همواره در کنار تو خواهند بود.
لحظه به لحظه،ثانیه به ثانیه آنها تو را زیر نظر دارند.آنها ازهمه
مهربانترند،دلسوزترند،.....
هرگاه احساس ترس و لغزش کردی دستت را در دست آنها
بگذار و مصمم قدم بردار و آن سه پشتیبان تو هستند:
۱.خدا که از همه دلسوزتر است و همانند مادری که فرزندش
را راهی امتحانی سخت می کند نگران توست.پس تنهایت
نمی گذارد و در کنارت می ماند همیشه و هرجا و هر لحظه.
۲.مادر که هرچه بگویم کم گفته ام او که با زیباترین کلمات به
تو اعتماد به نفس می دهد و اینگونه تو را یاری می کند.
۳.پدر که همچون کوه در پشتت ایستاده و به تو این اطمینان
را می دهد که قدم هایت را محکم تر برداری.
پس پیش برو و نترس که همواره سه نیروی زیبا تو را یاری
می دهند.
Ghorbat22
26-09-2008, 06:33
خداوند به فرشتگان عقل داد بدون شهوت و حیوانات را شهوت داد بدون عقل و انسان را شهوت داد با عقل.
هر انسانی عقلش بر شهوتش غلبه کند بهتر از فرشتگان است و هر انسانی شهوتش بر عقلش غلبه کند بدتر از حیوانات است.
Ghorbat22
26-09-2008, 06:42
ثمره ی عمر آدمی یک نفس است و آن نفس از برای یک هم نفس است.گر نفسی با نفسی هم نفس است آن یک نفس از برای عمری بس است.
کاش آسمان حرف کویر را می فهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک او می کرد...
کاش در قاموس غصه ها معنای سنگین لبخند گم نمی شد...
کاش قلب هامان آنقدر خالص بود که دعاها قبل از پایین آمدن دست ها مستجاب می شد...
کاش واژه صداقت آنقدر با لب ها صمیمی بود که دیگر برای بیان کردنش نیازی به شهامت نبود...
و کاش مرگ معنی عاطفه را می فهمید.
در پناه نیلوفرانه ای از عشق عاشق بمانید
حرفهايم را؟ نمي دانم تو مي بيني نگاه بي صدايم را كه مي گويد: "بدون مهرباني هاي بي حدّت... بدون عشق تو، هيچم....!"
جایی در این سرزمین که محل تلاقی زمین و آسمان است. جایی آنقدر بلند، که حتی ابرها نیز دستشان بدانجا نمی رسد و بارانی نمی بارانند. جایی که زیر یک بالش، جنگلی انبوه است و زیر بال دیگرش کوهستان. جایی که دوست داری روی ابرهای پُر پشتش بپری و همچون گهواره ای نرم و راحت، خود را یله کنی بر سفیدی اش.
می دونی چه زجری داره تنهایی رو با تموم وجود حس کنی، اما جرات نداشته باشی درهای زندگیت رو روی یه لبخند جدید باز کنی؟ می دونی با من چیکار کردی؟ می فهمی؟
منُ یه قلب داغون، منُ چشمای گریون...! من ِ عاشق توی قلبت بودم! دو روزی مهمونِ منُ هوای ابریِ منُ بارونِ پائیز منُ... روزای بی تو یه قصه ی غم انگیز...!
ومن ایمان دارم که تو همان چیز بزرگ و عزیزی و از هوای بودن توست که نفس میکشم...
وبگذار آنقدر از تو پر شوم که دیگر جایی برای خودم نماند...
قلب پر تپش ام را حس کن که برای رسیدن به تو چه نامنظم در سینه ام در تقلاست ...
چشمهای غمگینم را ببین که پیوسته برای دیدنت عاشقانه در انتظار است ...
گاهی وقت ها که به دلم سرک میکشم فقط تویی و تو......
به بهانه ات زنده ام و بس...
Ghorbat22
30-09-2008, 20:42
آسان می توانی فراموش کنی..
چه آسانتر میتوانی از معبر خاطرات عبور کنی..
تو خوب به این مثل توجه کردی که
سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش
و تو همه چیز را آسان گرفتی
آسان رفتی و فراموش کردی
و من باز هم هیچ گله ای ندارم.
MaaRyaaMi
02-10-2008, 17:09
شمعی بودم که با نگاهت روشنم کردی و با لبخندهایت شعله ورم ساختی با زخم زبانهایت سوزاندی مرا و افسوس که من خاکستری بیش نیستم حال من شمع سوخته ایم که رهایم کردی و حال می بینم تو را که شمعی دیگر شعله ور ساختی!!!
MaaRyaaMi
02-10-2008, 17:36
این روزها دلم ،
دلم برای تو و همه ی آمدنی ها که با تو آمدند ...
سبُـک نیست اگر بنویسم " تنگ شده است ... "
؟
نگران نیستم .
کسی که نمی بیند اینجا ،
کسی که این همه همهمه ی صداها و آواهای این بی درو پیکر را نمی شنود .
پس تو لااقل این لب ورچیده ها را خوب بشنو .
دلم برای تو و همه ی آمدنی ها که با تو آمدند ، تنگ شده است ...
Ghorbat22
02-10-2008, 21:28
زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن و به پای تو سوختن و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن.ای کاش می دانستی بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه ناشکیباست.
Ghorbat22
02-10-2008, 21:29
آمدی چه زیبا...گفتم دوستت دارم .چه صادقانه...پذیرفتی..چه فریبانه...
آغوشم برایت باز شد.چه ابلهانه..با تو خوش بودم.چه کودکانه...همه چیزم شدی.چه زود..به خاطر یک کلمه مرا ترک
کردی.چه نا جوانمردانه...نیازمندت شدم.چه حقیرانه واژه ی قریب خداحافظ به میان آمد.چه بی رحمانه..
و من سوختم چه عاشقانه...
ولی هنوز هم دوستت دارم غریبه.
Ghorbat22
02-10-2008, 21:30
روی دروازه ی قلبم نوشتم:ورود ممنوع
دل پریشان آمد.گفتم بخوانش.خواند و بازگشت.
امید مضطرب آمد.گفتم بخوانش.خواند و بازگشت.
آزو با دلهره آمد.گفتم بخوانش.خواند و بازگشت.
عشق خنده کنان آمد!
گفتم خواندیش؟گفت :من سواد ندارم.
Ghorbat22
02-10-2008, 21:31
وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داره
وقتی ناامید شدی به یاد بیار تنها کسی رو که تنها امیدش تویی
وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه
وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته.
Ghorbat22
03-10-2008, 07:11
تا وقتی که تو هستی و تا لحظه ای که یاد تو در خاطر من جاریست!
تا زمانی که دست های گرمت همراه دست های خسته ی منه!
تا وقتی که نگاهت تنها پناهگاه و تکیه گاه نگاه سر گردان مکنه!
تا زمانی که تو همسفر جاده ی زندگی من هستی!
تا وقتی که شونه های تو امن ترین جای دنیاست برای من!
من زنده هستم!برای زندگی کردن با تو!
Ghorbat22
03-10-2008, 07:13
عشق همیشه و به هر حال زیباست زیرا عشق است.آتش همه جا یکسان شعله می کشد.خواه در محرابی مقدس باشد.خواه در دکه کفاشی.خواه مشت علفی در گوشه ی خانه ای.عشق نیز آتش سوزان است که یک روز به تو بگویم دوستت دارم.تا به اعجاز این کلام سراپا دگرگون شوم و جاذبه ی کهربایی پیدا کنم.از چهره ی خود نوری برتافته ببینم که تو را هاله دار در بر گرفته باشد.
Ghorbat22
06-10-2008, 06:19
نباید این در را می گشودی و گشودی....
حالا داخل شو و ببین چگونه به تو خیانت شده است....
اینجا گنجی نیست!نه الماسی و نه بلوری و نه گردنبندی و نه آویزی
حالا دوباره نگاه کن..یک اتاق خالی بدون آسایش
نباید این در را می گشودی و خلوتم را از آن خود می کردی..
نباید به آرامش من می خزیدی و اینجا می ماندی و حالا که در را گشودی
این اتاق خالی از آن تو
من برای خود جای دیگری خواهم جست.
(ادنا سنت وینسنت میلی)
Ghorbat22
06-10-2008, 06:22
عشق من از آن توست تا وقتی که تو بخواهی.
اگر کاری از دستم بر بیاید که تو را خوشحال کند شادمان خواهم بود
زیرا شادمان کردن تو زندگی است.
تو همیشه می توانی از من انتظاری داشته باشی..
چون هر روزی که می آید عشق مرا به تو اضافه می کند
و هر روزی که من عاشق تو باشم
بزرگترین روز زندگی من است.
(دانیل هاگیان)
Ghorbat22
06-10-2008, 06:23
در رویاهایم همیشه کسی را جستجو می کردم
که مرا با عشق خود محسور می کند.
از آنجا که رویاها تنها تصویری از آرزوهایند به راستی انتظار نداشتم که چنین کسی پیدا شود
و بعد....
تو را دیدم...
و تو نه تنها اعتقاد مرا به رویاها باز گرداندی بلکه حتی با شکوهتر از رویاهایم درخشیدی..
تو به من آموختی که
به رویا
ایمان داشته باشم حتی به چیزی زیباتر از رویا.....
(سوزان پولیس شوتز)
Ghorbat22
06-10-2008, 06:24
هر چه زمان می گذرد یکدیگر را بهتر می شناسیم و زندگی بیشتری را با هم قسمت می کنیم.
ما با هم به آرزوهای زیادی رسیدیم
و به خیلی از آنها نرسیدیم.
ما عواطف زیادی را با هم قسمت کردیم:ترس و عشق و امید
با گذشت زمان بیشتر به هم وابسته شدیم.
زمان می گذرد و احساس یکی بودن من با تو قوی تر می شود و با گذشت زمان
احساس عشق من به تو نیز قدرت می گیرد.
(سوزان پولیس شوتز)
ای کـــاش مـــی تـــوانــستــــم بــا کـســی درد دل کـنـــم تـــا بـگــویـــم کــه .
مــن دیــگــر خـســتـــه تـــر از آنـــم کـــه زنــــدگـــی کـنــــم تـــا بـــدانـــد غــم
شـبــهـــا یــــم را....
تــــا بــفــهــمـــد درد تــــن خــستـــه و بـیــمــــارم را .....
قــانـــون دنــیـــا تــنـــهــایـــی مـــن اســـت و تـنــهــــایــــی مـــن قـــانـــون عــشـــق اســـت....
و عــشـــق ارمــغـــان دلــدادگــیــســت......
و ایـــن ســـرنــــوشـــت ســـادگـیــســــــــــت....
--------------------------------------
--------------------------------------
من آغاز يك تنهايي بودم.
اما ناگهان؛
تو آمدي.
از كجا بر قلبم نشستي؟ نمي دانم.
شايد از افق روشنايي.
چون كنار فرود تو هنوز غبارو ذرات متراكم نور غلتان بود.
دست مرا گرفتي و بردي.
مرا از ميان انديشه هاي هيچ
از ميان تنهايي هاي بي پايان گذر دادي.
تا در وجود معلوم خود به خويش پيوندم دهي.
من دستم را با جسارت بر سراسر پيكر تنهايي خود كشيدم.
ديگر وجود تنهايم سرد نبود
---------------------------------
---------------------------------
ميدوني وقتي خدا داشت بدرقه ات مي كرد بهت چي گفت؟
گفت: جايي كه ميري مردمي داره كه تو رو مي شكنند، نكنه غصه بخوري
من همه جا با تو هستم. تو تنها نيستي .....
توي كوله بارت عشق ميزارم كه بگذري
قلب ميزارم كه جا بدي
اشك ميدم كه همراهيت كنه
و مرگ كه بدوني برميگردي پيشم.
Ghorbat22
07-10-2008, 03:48
هر چه از فاصله ها گفتم..هر چه دل را در پستوی خانه ی قدیمی پنهان کردم
هر چه این بغض را در گلویم فشردم...هر چه بی تو نعره های بی صدا سر دادم
تو کجا بودی که دیگر اثری از این فریاد های نشنیده نیست.
افسوس که دیگر همه چیز به پایان رسید.
heliacal_66
07-10-2008, 11:30
ای کاش
دوقلوهای بهمچسبیده بودیم
یا ای کاش
چسب دوقلویی ما را بهممیچسباند
تا هیچ وقت
این روح که در دو بدن است
غم نیمه ی گم شده را نخورد
MaaRyaaMi
07-10-2008, 16:35
هنوز فرصت هست , بيا تا بارون بند نيومده توي خيابوناي خيس با هم قدم بزنيم و دوباره از گذشته هامون بگيم ,از غصه هامون.
من از ستاره بگم و يادگارش از زخم تبر روي دقيقه هاي آزرده ي درخت,از سالهاي بي بهار , بهار بي نارنج و ترنج
تو از هواي سالهاي دور بگي , از بن بست بهانه هاي خيست ,از يه دنيا آفتاب و سپيدي که ته خيالت مچاله شده بود.
بيا تا زير بارون مرگ فاصله رو جشن بگيريم
بيا تا حوصله هست و باد ورق سياه هاي بغض من رو پاره نکرده ,اين گريه هاي رنگ پريده رو با هم بخنديم ,بيا زير همين بارون از درخت و گياه و دريا بپرس که چقدر دلتنگ توام
تا دير نشده بيا که در انتهاي نگاهم جز نقش نگاه تو نيست...
Ghorbat22
08-10-2008, 04:02
نمی دانم چه خواهی کرد...
روزی که دریابی در جای جای این شهر ، برتن دیوارهای سنگی و گلی ، بر زمین و آسمان ، رد پای نگاه های خسته ام در جستجوی تو سنگینی می کند
روزی که دریابی روزگارانی نفست گرانقیمت ترین نفسها بوده است
نمی دانم چه خواهی کرد روزی که بدانی برایم از هر کس و هر چیز با ارزش تر بوده ای
روزی که بدانی در نبودت چه عاجزانه سوختم و در حسرتت چه ملتمسانه شکسته ام و در انتظارت
چه آرزومندانه تصویر عشق را رنگ زده ام
Ghorbat22
09-10-2008, 04:10
حالا که می خواهی در پناه آسمان تا ابد بمانی حرفی نیست...
فقط بگذار یک بار دیگر دشت های تنهاییم بوی باران بگیرد
و بگذار تا هوای دل ابریمان با یک لبخند آفتابی شود.
:40:
Ghorbat22
09-10-2008, 04:12
بگذار هر کسی هر چه دوست دارد بگوید.مهم این است که تو دردانه ی منی
ومن از تمام خوبی ها و بدی های این دنیا فقط و. فقط تو را می خواهم
گرچه نه اسمت در کنار اسم من...
نه سقفت هم سقف من....
نه دستت در دست من است.
Ghorbat22
09-10-2008, 04:14
عشق هیچ نمی ستاند مگر از خودش و هیچ نمی دهد الا از خودش
عشق مالک هیچ چیز نیست و در تملک کسی یا چیزی هم بر نمیاید
چرا که عشق را عشق لازم است.
Ghorbat22
09-10-2008, 05:20
بیا و ببین که تمام لحظه هایم را از حرفهای دلنشینت پر کرده ای...
بیا و ببین که چگونه عطر وجود تو در گوشه گوشه ی اتاقم نقش بسته.
شاید بیایی و دستانم را بگیری و شاید هم هیچگاه گرمی دستانت را احساس نکنم.
ولی من با تمام وجودم می خواهمت و به تو عشق می ورزم.
چه در کنارم باشی و چه دور از نگاهم.
Ghorbat22
09-10-2008, 05:23
دوست داشتم که اجازه ی ساختن خانه ای آکنده از عشق به من داده می شد.شاید آنگاه به تو نشان می دادم که معنی عشق چیست.به تو می گفتم که من از هیاهوی عشق چه چیزهایی که می دانم.ذره ذره ی آن را باتمام حرفهای دلنشینت پر می کردم و نمی گذاشتم که لحظه ای هر چند کوتاه دیدگانت را از من برداری.
چه کنم که همه ی اینها شاید به دست فنا سپرده شوند.
تو دور از منی و من نیز دور از تو...اما اینها بهانه ای نیستند برای نابودی عشق من.
Ghorbat22
10-10-2008, 02:58
برای عشق تمنا کن ولی خوار نشو.
برای عشق قبول کن ولی غرورت را از دست نده.
برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.
برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببیند.
برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن.
برای عشق جون خودت رو بده ولی جون کسی رو نگیر.
برای عشق وصال کن ولی فرار نکن.
برای عشق زندگی کن ولی عاشقانه زندگی کن.
برای عشق خودت باش ولی خوب باش.
Ghorbat22
10-10-2008, 03:01
عشق نمی پرسه تو کی هستی؟عشق فقط می گه تو مال منی.
عشق نمی پرسه اهل کجایی؟فقط می گه توی قلب من زندگی می کنی.
عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟فقط می گه باعث می شی قلب من به ضربان بیفته.
عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟فقط می گه :همیشه با منی.
عشق نمی پرسه دوستم داری؟فقط می گه:دوستت دارم.
Ghorbat22
10-10-2008, 03:02
انسان با سه بوسه تکمیل می شود:
1)بوسه ی مادر که با آن پا به عرصه ی خاکی می گذارد.
2)بوسه ی عشق که یک عمر با آن زندگی می کند.
3)بوسه ی خاک که با آن به ابدیت می رود.
Ghorbat22
11-10-2008, 05:35
در سکوت می توان نگاه را معنا کرد و آن را با عشق به دل پیوند زد.
می توان بهار را به دیدار برگ های خزان زده برد و برای
رازقی های امید از عطر دوست داشتن گفت.
می خواهم سکوت کنم و تنها به حرف نگاهت گوش کنم.
Ghorbat22
11-10-2008, 05:36
من به یک هراس
همیشه طرح های ساده و سایه های باران خورده ام را
بی دلیل بر باد داده ام.
بعد از این دیگر
نه به خواب قاصدکی تعبیر خواهم شد.
و نه به اعتبار چند خیال رنگ و رو رفته.
Ghorbat22
11-10-2008, 05:38
کسی منتظر توست.کسی به رنگ هیچ کس دلتنگ دیدار توست.
بودی و بودنت باور نبود.رفته ای و جای خالیت همیشه رو به روی تنهایی هاست.
باید دلبسته نمی شد آنکس که رفته است.
این آرزوی طولانی به ثمر نخواهد نشست.
باید فراموش کرد.
باید راهی شد تا روز ها سپری شوند.
Ghorbat22
13-10-2008, 02:29
تو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پاک کنم چون تو پاک هستي مي توانم تو را خط خطي کنم که آن وقت در زندان خط هايم براي هميشه ماندگار ميشوي و وقتي که نيستي بي رنگي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم
Ghorbat22
13-10-2008, 02:31
صداي چک چک اشکهايت را از پشت ديوار زمان مي شنوم و مي شنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب ، براي ستاره ها ساز دلتنگي مي زني و من مي شنوم مي شنوم هياهوي زمانه را که تو را از پريدن و پرکشيدن باز مي دارد آه ، اي شکوه بي پايان اي طنين شور انگير من مي شنوم به آسمان بگو که من مي شکنم ! هر آنچه تو را شکسته مي شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته
Ghorbat22
15-10-2008, 03:34
دوردستها کسی را می شناسم که قلبی به
وسعت دریا دارد .....
چشمهایش امتدادی از غمگین ترین غروب خورشید ...
زندگیش و تبسم لبانش گلچینی از غنچه های نو شکفته ی
بهاری است ..
دستهایش به اندازه تمام کهکشانها جای دارد ...
و قدمهایش در ابتدای زندگیست...
او را و نگاههای عاشقانه اش را می شناسم ..
نگاههایی مملو از یاس محبت او را می شناسم
او را که وجودش سرشار از آبی بی کران است ..
او را که همراه نسیم صبا می وزد آری او را می شناسم...
در دوردستهاست ولی در دور دستی که همین نزدیکیهاست ...
خانه اش پر از سادگی و صفا ...
کلبه ی بی ریا و محقر او را می شناسم ...
او نیمه پنهان و روح گمشده من است .
آسمان خانه اش همیشه آبی باد او را می شناسم
Ghorbat22
15-10-2008, 03:38
كمتر دوستم بدار تا عشقت ناگهان به پایان نرسد
من به كم هم قانعم و اگر عشق تو اندك، اما صادقانه باشد من راضی ام
دوستی پایدار، از هر چیزی بالاتر است
مرا كم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش
این وزن آواز من است بگو تا زمانی كه زنده ای
دوستم داری
ومن تمام عشق خود را به تو پیشكش می كنم
بهت نمیگم دوستت دارم، ولی قسم می خورم که دوستت دارم.
بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم، چون همه چیزم تویی.
نمیخوام خوابتو ببینم، چون تو خوش تر از خوابی
اگه یه روزچشمات پر اشک شد و دنبال یه شونه گشتی که گریه کنی، صدام کن. بهت قول نمی دم که ساکتت کنم، اما منم پا به پات گریه می کنم.
اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صدام کن، قول می دم سکوت کنم.
اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتت رو توش خالی کنی، صدام کن چون قلبم تنهاست.
اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات می دَوَم.
اگه یه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم؛ اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم.
:40::40::40:
Ghorbat22
15-10-2008, 19:41
اندیشه ام را شب و روز می آکنی از خود..
من در تنهایی جایی برون از این جهان تو را به پیشواز می آیم تا زندگی و مرگم را به دست خود گیری.
دلم چون آفتاب پگاه خیره تو را می نگرد..
تو بلندی همچون گستره ی آسمان
من پستم همچون دریای بی کران
تو ا آرامش ابدی است و ما بی قراری ازلی
با این همه جایی در افق دور دست
به یکدیگر پیوسته ایم.
Ghorbat22
22-10-2008, 05:44
دوستم نداشت..دروغ می گفت.هر بار که به سراغم می آمد با گریه می گفتم راستش را بگو.اگر مهر به دیگری داری تو را می بخشم.
و باز خنده ای می کرد و می گفت جز تو مهر به کسی ندارم.تا اینکه یک روز با گریه به سراغم آمد.گفت مرا ببخش به تو دروغ گفتم.
دل به دیگری دارم.خنده ی تلخی کردم و گفتم:من هم به تو دروغ گفتم ..تو را نمی بخشم.
Ghorbat22
22-10-2008, 05:45
از بهار پرسیدم عشق یعنی چه؟گفت:تازه شکفته ام ...هنوز نمی دانم.
از تابستان پرسیدم عشق یعنی چه؟گفت:در گرمای وجودش غرقم نمی دانم.
از پاییز پرسیدم عشق یعنی چه؟گفت:در هزار رنگ آن باخته ام نمی دانم.
از زمستان پرسیدم عشق یعنی چه؟گفت:سرد است و بی رنگ
Ghorbat22
22-10-2008, 05:50
آری می دانم ای یار
جز عشق تو هیچ نیست
این پرتو طلایی که بر برگ ها می رقصد
این ابرهای سرگشته
که بر گستره ی آسمان ها بادبان برافراشته اند
این نسیم گریز پا که پیشانیم را خنک می کند
آفتاب بامدادان چشمانم را نور باران کرده است
این پیام توست به قلب من
چهره ات از فراز به پایین می نگرد
نگاهت بر نگاه من است
اینک قلبم نثار قدوم توست
(بر گرفته ازکتاب عاشقانه های هندی)
ASHKE_ASHKAN
22-10-2008, 19:21
من و شب چیست...
شای رویایی بی پایان...
تک نقطه ای سپید
پس کجاست باران
نقطه تنها و شب را پایان...
در دل مرا جز ترس نیست...
پس کجاست باران.
م.اشک
Ghorbat22
23-10-2008, 07:08
همچنان که در میان گل ها راه می روم
زیر ماه یا ستارگان
همچنان فکر می کنم تو با منی
شاید تو هم یک روز چنین بیندیشی...
(یوسانو آکیکو)
Ghorbat22
23-10-2008, 07:10
در ابتدا ساعتی تفکر سوگوارانه
و سپس اشک تلخ
و آنگاه فوران آرامشی غم انگیز
و سپس گرد مرگباری از شادی و اندوه
و بعد درخشش نوری از آسمان
همچون نفسی تازه
و آنگاه ستاره ای با درخشش آسمانی
آغاز درخشان ستاره ی عشق
این طلوع توست
این طلوع مبارک توست.
(امیلی برونته)
نرو
بگذار دوست داشته باشم
در برگیر مرا
وجودم را تهی از "خودت" مکن
بگذار دوستت داشته باشم
بگذارترانه هایم عطر تو را بدهند
نگذار ...
نگذار دستانم خالی از تو شوند
نگاهم را پس نزن
بگذار دوستت داشته باشم
با من بمان
تا لبریز از شوق با تو بودن شوم
ببین ...!
التماسهایم بوی خواهش دارند.
من را در رویا، بی رویا رها نکن!!!
به جرم دوست داشتنت
نخواه که دوست نداشته باشم
Ghorbat22
24-10-2008, 06:06
نمی خواهم حرفی از جدایی و نرسیدن در کلاممان هویدا شود...
من دوری را نمی پذیرم...
دردش کشنده هست برای یک عاشق..تو مرا می فهمی زیرا خود عاشقی واقعی هستی.
تسکینم بخش و بگو امید همچنان باقی است ای آروزی فردای من
Ghorbat22
24-10-2008, 06:28
کاش از فرداها خبری هم به ما می رسید...
کاش می دانستیم روز وصال در چه تاریخی ثبت گردیده..
کاش می دانستیم تا به کی دست هایمان باید رو به آسمانش برای خواسته یمان بالا باشد..
کاش می توانستیم هر چه زودتر به روهایای قشنگ در ذهنمان رنگ حقیقت بپاشیم...
کاش زودتر بیایی..
منتظر می مانم
Ghorbat22
24-10-2008, 07:22
باغ این عشق پاک نیازی به باران آسمان آبی ندارد
اشک های من و تو برایش کافی است
نیازی به گرمای خورشید تابناک آسمان هم ندارد
شعله عشق ما برایش کافی است
این یعنی تمام زندگی...این یعنی آخر خوبی های یک عشق..این یعنی بودن..زیستن..حس کردن
ای تمام زندگی من دوستت دارم.
:40:
Ghorbat22
24-10-2008, 07:57
هر کجا هستی به آسمان آبی خدا بنگر..بگذار دلخوشیم این باشد که به همان صفحه ی پاکی که تو می نگری نگاه من هم خیره می شود...
هر جا هستی به یادم باش تا بدانم بعد از مرگم کسی بود در این دنیا که دوستم داشت و مرا فقط و فقط به خاطر خودم می خواست و می خواهد.
اجازه نده که از خاطرات پاک تو محو گردم و من را برای همیشه در در گوشه ای از آن نگه دار و هر از گاهی به یادم بیاور.
eshghe eskate
24-10-2008, 08:21
اينقدر عا شقت بودم اسم خودم يادم رفت نميدوني بي تو شبها چه جوري خوابم رفت
هر چه بد کردي بد گفتي شکستي دلمو از تو رنجيدمو اما روز بعد يادم رفت
اينقدر عاشقت بودم نفهميدم فقط منم که از اين عشق داره ميسوزه
تنم قصه ما دو تا رو هر کي شنيد گفت بايد از عاشقي دل بکنم
eshghe eskate
24-10-2008, 08:22
تمام لحظات بارانی توی پياده روهای خيس يادت هست ؟
خاطره آن درخت سبز را که کنارش قول دادی به اندازه همه روزهای بارانی با هم باشيم ؟
حالا هر روز صبح به انتظار ابری ... پنجره را باز می کنم
اما سالهاست که ابر تنها می آيد ...
ولی باران ...... هيچ
و هر شب دعا می کنم که فردا باران بيايد
حتی از روی دلتنگی
قول می دهم که بگويم :
هنوز هم دوستت دارم ......
eshghe eskate
24-10-2008, 08:25
شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني ترا با لهجه گلهاي نيلوفر صدا كردم
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
پس ازيك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس
تو را از بين گلهايي كه در تنهايي ام روييد با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي
دلم حيران و سرگردان چشماني است رويايي
و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم
تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم
همين بود آخرين حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
حريم چشمهايم را بروي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم
نمي دانم كه چرا رفتي
نمي دانم چرا شايد خطا كردم
و تو بي آن كه فكر غربت چشمان من باشي
دانم كجا تا كي براي چه
ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
و بعد از رفتنت يك قلب دريايي ترك برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاكستري گم شد
و گنجشكي كه هر روز از كنار پنجره با مهرباني دانه بر مي داشت
تمام بال هايش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران بود
و بعد از رفتنت انگار كسي حس كرد من بي تو تمام هستي ام از دست خواهد رفت
كسي حس كرد من بي تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
كسي فهميد تو نام مرا از ياد خواهي برد
و من با آنكه مي دانم تو هرگز ياد من را با عبور نخواهي برد
هنوز آشفته چشمان زيباي توام
برگرد ....
ببين كه سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
كسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت
تو هم در پاسخ اين بي وفايي ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم
و من در حالتي ما بين اشك و حسرتو ترديد
كنار انتظاري كه بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاييزي ترين ويراني يك دل
ميان غصه اي از جنس بغض كوچك يك ابر
نمي دانم چرا شايد به رسم و عادت پروانگي مان باز
براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
eshghe eskate
24-10-2008, 08:31
به رهایی سوگند ...!!! واژه ایی در قفس است ! به رهایی سوگند ...!!!
قلب من در دستت ... یاد تو در قلبم ...!
اوج پرواز راها یی است ولی ...
باورش در من نیست که در این فاصله ها ...
یاد مهتاب به اندازه ی شبها غم به اندازه ی شادی باشد به رهایی سوگند ...!!!
من کلامم پی تو می گردد پی جا پای تو
در کلبه ی تاریک دلم
من به آغاز زمین نزدیکم .... و به پایانی دور ... تشنه ی زمزمه ام.....
.... لحظه ها می گذرد .... آنچه بگذشت نمی آید باز !
به رهایی سوگند ...!!! که اگر می خندم خنده ام بی ثمر است !!!
و اگر می گریم گریه ام .....
eshghe eskate
24-10-2008, 08:56
من تو را به کسي هديه مي دهم که از من عاشق تر باشد و از من براي تو مهربان تر.
من تو را به کسي هديه مي دهم که صداي تو را از دور، در خشم، در مهرباني،در دلتنگي، در خستگي، در هزار همهمه ي دنيا، يکه و تنها بشناسد.
من تو را به کسي هديه مي دهم که راز معصوميت گل مريم و تمام سخاوت هايعاشقانه اين دل معصوم دريايي را بداند؛ و ترنم دلپذير هر آهنگ، هر نجوايکوچک، برايش يک خاطره باشد.
او بايد از نگاه سبز تو تشخيص بدهد که امروز هواي دلت آفتابي است؛ يا آندلي که من برايش مي ميرم، سرد و باراني است.
،اي بهانه ي زنده بودنم؛ من تو را به کسي هديه مي دهم که قلبش بعداز هزار بار ديدن تو، باز هم به ديوانگي و بي پروايي اولين نگاه من تپد ...
MaaRyaaMi
24-10-2008, 17:03
باور کن دل من اتفاقي نيست.
مي تواني از گل سرخي که در ترانه هايم شکفته است بپرسي.
يا نه ، از اولين پرنده اي که فردا بيدار مي شود
و يا از همه رهگذراني که در پياده رو هاي دلتنگي زير باران مانده اند بپرسي.
من هفت هزار سال است که تو را مي شناسم .
شبي همراه يک شهاب کوچک بر پشت بام خانه تو افتادم.
هر روز صدايم را در بوته هاي ياس پنهان مي کردم و تو بي آنکه مرا بشناسي.
از حياط که مي گذشتي صدايم را مي بوئيدي.
کاش مي توانستم هفت هزار سال ديگر در باغچه اي که رو به روي توست ساکن باشم
و شاخه در شاخه ميخکها و رازقي ها به تو صبح بخير بگويم.
وقتي نگاهم مي کني چندين سياره در قلبم به دور خورشيد مي گردند
و هنگامي که از من روي بر مي گرداني حرفهايم منجمد مي شوند.
باور کن من يک شعر نا تمام هستم که از آسماني ديگر بر زمين افتاده ام.
اگر روزي نام تو در کنارم بنشيند غزلي خواهم شد که حافظ به آن رشک ببرد.
مي دانم دير کرده ام ، خيابانها تمام شده اند و تو پشت يک درخت مديترانه اي سکوت کرده اي.
دهانم در اندوه غرق شده است
به اشکهايي که در دلم خانه کرده اند مي گويم تو را صدا کنند.
اگر نگاهم کني دنيا را در قايقم مي نشانم و به سوي لبخندتو پارو ميزنم .
اگر نگاهم کني دستهايم را به تماشاي ماه مي برم و آسمان را به هيچکس نمي فروشم.
خوب من!
مرا بخاطر تمام نامه هايي که براي تو ننوشته ام ببخش...
Ghorbat22
25-10-2008, 03:41
معنی دوستت دارم یعنی چه؟
د : داشتن تو حتی برای لحظه ای که به تمام عمر بی کسی ام می ارزد.
و : وابسته ی تپش های قلب عاشقت هستم که به روح ساکن من حیات می بخشد
س : سرسپرده ی برق نگاه تو ام. لحظه ای که مرا در آغوش گرمت مهمان کنی.
ت : تک ستاره ی شب های بی فانوسم شدی.روزی که از خدا تکه ای نور طلب کردم.
ت : تپش های قلبم در گرو عشق توست که در رگ های زندگیم جاری است.
د : دوری از تو را باور ندارم حتی در رویا که من ذره ای از وجود عاشقت گشته ام.
آ : آرام دل بی قرار و عاشقم در چشمان روشن تو موج می زند وقتی به دریای نا آرام اشک هایم می نگری.
ر : راز مرگ دلتنگیهایم..روزی است که دستان گرم تو پناه دستان سرد و بی نصیبم باشد.
م : مهتاب می شورد تا ابد در آتش عشقت که درد را به جان خریده است در بازار عاشقی.
Ghorbat22
25-10-2008, 05:49
وحشت از عشق که نه..ترس ما فاصله هاست
وحشت از قصه که نه..ترس ما خاتمه هاست
ترس بیهوده نداریم
صحبت از خاطره هاست..صحبت از کشتن نا خاسته ی عاطفه هاست.
کوله باری است پر از هیچ که بر شانه ی ماست
گله از دست کسی نیست..مقصر دل دیوانه ی ماست
درد ما مرگ تفاهم..غم ما کوچ محبت..غم ما از بی کسی مردن
Ghorbat22
25-10-2008, 06:06
دل کوچکم غمگین است امشب..یاد تو را در دل دارد و بهانه ای می گیرد..بهانه ای بس عجیب
ای نغمه ساز عاشقی و ای طنین شب های بی کسی
می خواهد تور را ..آغوشت را..صدای نفس کشیدنت را..دیدن چهره ی دلربایت را..
یادی از او کن و مگذار که در حسرت دیدارت آواره ترین باشد.
یادش کن که امید تنها نگهدارنده ی اوست.
eshghe eskate
27-10-2008, 13:52
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]" نجوای عاشقانه"[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
غروبگان را به انتظار عبث نا ممکنها تا کی توان نشست
بگشایید ؛ آری بگشایید دروازه های عشقتان را
تا شکسته شود طلسم شبهای جادو
آنگاه بروید خورشید از خراسگان زمین
- افق های سرد و تهی را از برای دمیدن آفتاب بی همتا به نظاره منشینید
بلکه با پای برهنه به استقبالش نائل آیید
تا شیفتگان مهر و دوستی در پس شما قیام کنند
آن دم رخنه تاریک جدایی را با نور مرهم توانید گذاشت
به سالکان مانده در راه پناه دهید تا برگیرید بالهایی چون حوریان مینویی
- گاه به هوش باید بود تا بیفکنیم افسار یکدلی را ، بر گردن شک و تردید
تا از زخم شمشیر برهنه اش لحظه ها را برهانیم .
آری ؛ چنین است که دیگر بار میروید دانه های عشق و دوستی در بطن و گوهره انسانیت .
eshghe eskate
27-10-2008, 23:14
کاش بودي تا دلم تنها نبود تا اسير غصه فردا نبود کاش بودي تا نگاه خسته ام بي خبر از موج و دريا نبود کاش بودي تا دو دست عاشقم غافل از لمس گل مينا نبود کاش بودي تا زمستان دلم اين چنين پر سوز و پر سرما نبود کاش بودي تا فقط باور کني بعدتو اين زندگي زيبا نبود
Ghorbat22
29-10-2008, 04:22
میگی عاشق بارونی ولی با چتر میری زیر بارون
میگی عاشق برفی ولی طاقت یه گلوله برف رو نداری
میگی پرنده ها رو دوست داری ولی می ذاریشون تو قفس
میگی گل ها رو دوست داری ولی خیلی راحت از شاخه جداشون می کنی
انتظار داری نترسم وقتی می گی عاشقمی!
Ghorbat22
29-10-2008, 04:24
زیباترین تصویری که در زندگانیم دیدم نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود.
زیبــــــاترین سخنی که شنیدم سکوت دوست داشتنی توبود.
زیبــــــــــاترین احساساتم گفتن دوست داشتن تو بود.
زیــــــــباترین انتظار زندگیم حسرت دیدار توبود.
زیباترین لحظه زندگیم لحظه با تو بودن بود.
زیبــــــاترین هدیه عمرم محبت توبود.
زیباترین تنهاییم گریه برای توبود
زیباترین اعترافم عشق توبود
Ghorbat22
29-10-2008, 04:56
ده ثانیه تا ا نتها ، پا یا نی بی سر و صدا. بی خبر ا ز هر شب و روز ، من و يه شمع نیمه سوز
یکی گذشت از ثانیه ، 9 تای دیگه باقیه . ای کاش تو لحظه ای که رفت ، مید ید مش 1 بار دیگه
اون دور بود و تو حسرتش ، ثانیه ها که میگذشت. ای کاش تو این 1 ثانیه ، بی بودنش نمی گذشت
ساعت میگه 2 ثا نیه ، 8 تای دیگه باقیه . یه عمر نشستم منتظر ، کی میگه ا ینا بازیه
فقیر بودن جرم منه ، عاشق بودن تنها گناه . یه عمري چشم به در بودم ، این آخرها هم چشم به راه
ساعت بازم بهم میگه ، 3 ثانیه رفته دیگه . خبر داری چه زود گذشت
مونده فقط 7 ثانیه . هی با خودم گفتم میا د ، امید تو ندی به باد
داد میزنم پس کی میای ، کسی جوابمو ندا د ، ازم فقط این باقیه . ثانیه پشت سر هم
رفتن تا شش و هفت و هشت . لحظه تو گوشام داد میزد ، 8 ثانیه ازت گذشت
من موندمو 2 ثانیه ، ا زم فقط این با قیه .من وز نشستم منتظر
چشم امیدم ساقیه . آي ای باد سحر ، واسش ببر تو این خبر . بگو که من تا آخرین
خیره بودن چشمام به د ر
ثانیه نهم که رفت ، مونده فقط 1 ثانیه
سرت سلامت نازنین ، از من يه لحظه باقیه . قسمت نشد ببینمت ، شا ید که لایق نبو دم
منتظرت موندم ، یه وقت نگی که عاشق نبودم
ثا نيه ي 10 گل ياس ، را حت شدم ديگه خلاص . آزاد شدم بيام پيشت ، بي واهمه بي چرا
قشنگ ترین ثانیه ها ، این 10 تا بود که زود گذشت
آری به او بگوئید...
بگوئید که من...
تا ابد در کنارش می مانم...
به او بگوئید که همیشه به یادش هستم...
به او بگوئید که فقط او را می پرستم...
به او بگوئید که بدون حضورش من هم نخواهم ماند...
به او بگوئید که تمام خاطراتم با یاد اوست...
به او بگوئید که روزی دستانم را به دستانش می رسانم...
Ghorbat22
30-10-2008, 04:21
رودها با جویبارها و علفزار ها با علف ها معنا پیدا می کنند.
قله ها با کوه ها و دریا ها با امواج ها زندگی می کنند.
و انسان ها..همه ی انسان ها با عشق
پس بار خدایا بر من رحم کن
بر من که می دانم ناتوانم رحم کن.
باشد که خانه ای نداشته باشم
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم
باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم
اما نباشد
هرگز نباشد که در قلبم عشق نباشد.
Ghorbat22
30-10-2008, 04:24
همیشه با من سخن بگو...سخن از هرچه که می خواهی...همیشه نوشته هایت را به من ارزانی دار..همیشه من را به مهمانی بهشت دعوت کن..بگذار گرچه از هرم دستان تو دورم و صدای دلنشینت را نمی شنوم و انتظار آن آغوش پاک را برای همیشه در وجود خود احساس می کنم تو هنوز باش و نا امید نشو...بگذار اکنون با رودها ی زلال در ارتباط باشیم که شاید فردایی نه چندان دور ما را به دریا برسانند.
به امید رسیدن به آن دریای آبی .
Ghorbat22
30-10-2008, 04:27
مهربانا! نازنینا! ای فرشته ی سرزمین عشق و محبت.یک جرعه از نگاه مهربانت یک اقیانوس تشنگی را سیر می کند و یک آسمان ستاره را روشن می کند چهره ی ماه تابانت.هنوز هم تشنه ی لالایی ها و نوازش هایت هستم.
Ghorbat22
30-10-2008, 04:28
نازنینم ! بیا و مگذار یکرنگی و رفاقتمان پشت سایه های خاکستری فاصله ها گم شود و گل های آرزوهایمان را خزان دوری به یغما ببرد.
دلتنگی های خودم را برای چه کسی زمزمه کنم و آرامش را در مطلع کدامین شعر بیابم.
من عاشقی را از گلهای آفتابگردان آموخته ام زیرا هر جا که تو باشی به آن سو می نگرم.
ای صدای گرم تو نوای دل انگیز زندگی ..امروز تو را می سرایم که هنوز لالایی عاشقانه ات در گوشم است.
(از یک دوست)
Ghorbat22
30-10-2008, 04:31
دیروز قدم زنان به خیابان شلوغ و پر ازدحام رفتم.رد پایم را کسی دنبال می کرد.ترس وجودم را فرا گرفت.
نگاهی به پشت سر نینداختم.سایه اش را دیدم ..از سکوتی که داشت حرفهای درونش را فهمیدم.
شناختمش..او را هر روز و هر شب کنار خود حس می کردم.
به او گفتم چرا به دنبالم می آیی؟؟؟چرا می خواهی رنگی از عشق و خوشبختی در این کلبه نباشد؟
به او گفتم تا کی تو را همراه دارم؟
پاسخ داد:تا زمانی که بدانم امید وصال را داری با تو خواهم بود تا هر طور که شده آن را نابود کنم..قطع امید تو اتمام سایه ی من است.
گفتم:اشتباه آمده ای...من آنی نیستم که با وزش تو بلرزم و سست شوم...برگرد که بیهوده خود را خسته می کنی.
پاسخ آخرش این بود:
می مانم چون می دانم که پیروز می شوم.
من امروز بعد از خاطره ی دیروز بیش از پیش خواهان توام و حتی برای جنگیدن با آن سایه خبیث انتظار و امید را می کشم.
من به تو می انديشم شايد اگر تو نباشی نفسم در سينه ام حبس شود! شايد اگر اميد ديدار تو در دلم نبود هر گز اميدی در دل نداشتم! و آن لحظه که تو را خواهم ديد نميدانم که به چه خواهم انديشيد. شايد به ديداری ديگر.
شايد به تجديد فراش دوران کودکی! و شايد هم به تو! شايد به اميد روز های زيبا به تو می انديشم. روزی که هر روز تو را خواهم ديد. بدان که هر روز و شايد هر لحظه به تو می انديشم! و در انديشه خود به اين می انديشم که تورا دوست دارم و تورا دوست دارم ! و فقط تورا دوست دارم!!
بگذار یک بار دیگر در قلب تو به دنیا بیایم.بگذار یکبار دیگر عاشق بشوم و ا برهنه در آسمان راه بروم این هوای دم کرده را کنار بزن.بوسه های خاک گرفته را از ستو بیرون بیاور.دستی به صدای خسته ام بکش.بگذار یکبار دیگر به تو سلام کنم.بی تو به سفر نخواهم رفت.نگاه تو در هیچ چمدانی جا نمی گیرد.بی تو خوابهای مشوش من تعبیر نخواهد شد و کسی عاشقانه هایم را در چهار راه خاطره زمزمه نخواهد کرد.
بگذار کلمه های مرده ام را درون صدف های صورتی جای دهم و آنقدر نگاهت کنم که گونه هایم به رنگ نارنجها شوند.بی تو بیدار نخواهم شد وصورتم را در رودخانه های عاشق نخواهم شست.بی تو گیتار ها گنگ خواهند ماندوبو ته های نعناع خشک خواهند شد بگذار دهان به دهان خوانده شوم تا به دهان شیرین تو برسم.انگاه شعر کوتاهی شوم در دفتر یادداشت قلب تو:
"زتمام بودنی ها، تو همین ،ازآن من باش
که به غیر با تو بودن،دلم آرزو نداره
كاش در كنارم بودي, كاش مي توانستم تو را در آغوش يگيرم ونوازش كنم... كاش مي توانستم دستانت را بگيرم و با تو به اوج خوشبختي بروم...كاش مي توانستم بوسه اي بر گونه مهربانت بزنم...اي كاش, كاش, كاش...دلم بدجوري هواي تو را كرده عزيزم...اي بهترينم...باورم نمي شود فاصله ها اينچين بين ما غوغا بپا مي كنندودرياي غم ودلتنگي در قلبم طوفان بپا كندوامواج تنهايي مثل خنجر در قلبم بنشيند...واي كاش در كنارم بودي...كاش بودي ودلم را از اميد وآرزوهاي انباشته خالي مي كردي...باورم نمي شود,سخت است باور كردنش, با نبودنت در كنارم گويادر اين دنيا تنهاي تنهاييم...بي كس...بي نفس, كاش در كنارم بودي...آنگاه هيچ آرزويي از خداي خويش نداشتم...سخت است ولي بايد نشست در گوشه اي وگريست وانتظار كشيد تا به سوي من بيايي واي كاش تو در كنارم بودي, باورم نمي شود كه قصد رفتن كرده اي وبار سفر را بسته اي, دلم بدجوري براي تو تنگ است..../
ای فرشته زيبای من نمی دونم چطور می تونم ازت تشکر کنم...
ای مهربانم: به من بگو چه چيز را به تو تقديم کنم ؟ عمرم را؟
هستی ام را؟ داراييم را؟ اما می دانم اينهاکافی نيست ......
خوب من: روح وسيع و مهر بی دريغ تو که نيکبختی را به من می آموزد می ستايم ، بدان که بند بند وجودم بسته به هستی توست ....
همنفسم : با نسيم نفست بيدار شدم با لبخند مهربانت جان گرفتم.
در آبي چشمانت جاري شدم …. بهار هستي من از تو سبز شد...
من از صداي بال تو پرواز را فهميدم..... و در طراوت تو لحظه هاي صبح را ديدم.
تو با تبسم خنده را به من دادي.... تو با گرمي نفس هايت مرا به اوج رساندی ....
عزيزم! مرا عشق بياموز تا بيشتر و بيشتر "به تو" عشق ورزم......
مرا بياموز که به تو عشق ورزم و مجنون تو باشم.
ازتو می خواهم که فردايی سبز را به روح منتظرم هديه کنی.
همچنان چشم به راه قاصدکها خواهم بود.
صادقانه بگويم به زلالی اشکهايت به خنده های با مزه ات و به وفاداری عشق و ايثارت در هنگام نوازش.
دوستت دارم. . .
:40::40::40:
eshghe eskate
01-11-2008, 01:28
امشبم باید با یادت خوابید وقتی نیستی و حتی آهنگ صداتم از من دریغ میکنی . به چه چیز این دنیا
دل ببندم وقتی تقدیر دنیای منرو مسافتها از من جدا کرده.
هیچ کس این تن تنها رو بعد از این همه سال نفهمید و نخواهند فهمید پس خدایا این دل پر دردمو تسکینی با
مرگ خودت بده تا آرامش ابدی و رویایی ماندگارم فکری به روح خسته ام باشه .
eshghe eskate
01-11-2008, 01:30
هنوز تنهايم....
تنهاتر از ديروز....
در غبار سکوت لحظات بی تو گم شده ام....
نمی دانم که آيا هنوز در قلبت کلبه کوچکم را دارم يا نه؟
اما می دانم که برايت در قلبم کاخی به وسعت خورشيد ساخته ام
eshghe eskate
01-11-2008, 01:33
دیشب چشمان ابر آلودت را فانوسی از جنس مهتاب دیدم.
دستان گره خورده ات٬ راه حل مساله ای حل مشدنی را نشانی داد.
ولی امروز...
در چشمانم جز صید سایه بختی کسی دایره نمی زند...
دستان پژمرده ای که خار هم زحمت نوازش نمی دهد...
نفس غم دوخته ای که هر دم مهر خاموشی فریاد میزند...
ومن...
سایه رسیدنت را با نگاهی بر قلب منتظرم میکوبم...
ولی نیستی....
eshghe eskate
01-11-2008, 01:34
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کوچه دلتنگ... دلتنگ لحظه های سبزی که هر روز٬ طلوعی سایه ی مهرش را به گرمی می بخشید.
ولی امشب داغ تنهایی را بر جگر سوخته اش مهر باطل می زند...
یاد پنجره ای که همیشه رو به بالا بود٬ اما امروز سلام نفس گیر مشرقی اش کوچه را به سمت بهت
زدگی به اعماق غروبش می کشاند.
هر روز خاطره ی سرمای صدایی سرخ که سر سبزی را به سخره به دار میکوبید را به سمت فراموش
شدنی ابدی می کشانم.
در حالیکه کتیبه وار ٬ ذره ذره ی خیالم را حک می شود و پنجه کلامش را به دیواره ی ذهنم فریاد....
دارم همه جا را دیوانه می بینم....
و زخمی که تازه تر از دیروز فردا را لب باز می کند....
مرا......... دیوانه می شود...!
eshghe eskate
01-11-2008, 01:35
پنجره ای نشانم دهيد تا من برای هميشه نگاه منتظر پشت آن باشم.
پنجره ای نشانم دهيد.
من خانه ای دارم با چهار ضلع بلند آجری
روشنايی خورشيد را از ياد برده ام
آسمان پر ستاره را نيز.
پنجره ای نشانم دهيد.
پنجره ای كه پرواز گنجشكان را از پشت آن تماشا كنم
و خوشبختی مردمان را و گذر فصلها را.
در كوچه ما خانه ها را بی پنجره می سازند.
به چشمانم نگاه کن
آیا جز عشق در آن چیزی می بینی؟
اگر روزی احساس کردی که در چشمان همیشه بارانی من جز عشق می بینی
بگو تا آن ها را کور سازم
چشمانی که عاشق نباشند و بر غم جدایی تو نگریند
جز کوری مستحق هیچ نیستند.
eshghe eskate
03-11-2008, 14:30
سر كلاس معلم گفت :
فعل رفتن رو صرف كن
گفتم : رفتم ...رفتي ...رفت
ساكت مي شوم ، مي خندم ،
ولي خنده ام تلخ مي شود
معلم داد مي زند : خوب بعد ؟ ادامه بده
و من مي گويم : رفت ...رفت ...رفت
رفت و دلم شكست ...غم رو دلم نشست
رفت و شاديم مُرد ...
شور و نشاط رو از دلم برد
رفت ...رفت ...رفت
و من مي خندم و مي گويم :
خنده تلخ من از گريه غم انگيز تر است
كارم از گريه گذشته كه به آن مي خندم.
eshghe eskate
03-11-2008, 20:59
دلم گرفته است ...
میخواهم بگریم اما اشک به میهمانی چشمانم نمی آید
تنم خسته و روحم رنجور گشته و میخواهم از این همه ناراحتی بگریزم
اما پاهایم مرا یاری نمیکنند
مانند پرنده ای در قفس زندانی گشته ام
از این همه تکرار خسته شده ام
چقدر دلم میخواهد طعم واقعی زندگی را بچشم
چقدر دلم میخواهد مثل قدیم عاشق هم بودیم
چقدر دلم میخواهد مثل قدیم کلمه دوستت دارم را هر روز از زبانت بشنوم
ولی افسوس آن کلمه که مرا به زندگی امیدوار می کرد
حال به فرا موشی سپرده شد و جایش را تحقیر گرفت
MaaRyaaMi
03-11-2008, 21:01
دوباره به یاد حرفهای آخرت افتادم: هنگامی که میرفتی من بودم و پنجره ها و یک حس خیال انگیز که ابعاد
وجودم را در تار و پودش غرق می ساخت.
مثل رویایی که از یک پنجره به بیرون می تروایدانگار حضور تو از دریچه های همیشه
بسته قلبم سرازیر شد. تو می گفتی تا خزان باز می گردی و من برایت دلتنگ نبودم.
آن روز بود که فهمیدم "عشق ها ابدی نیستند!"
تو به من یاد دادی که عشق یک واژه پوشالی است...
eshghe eskate
03-11-2008, 21:02
آن زمان که دستانم را لمس کردی جای انگشتانت بر شیشه قلبم حک شد
آن زمان که در چشمانم خیره گشتی تاریکی قلبم با روشنایی وجودت درخشش گرفت
و گوشه گوشه پهنای این صندوقچه را من خود با زبان خویش برایت خواندم
باور کن که تمامی موجودی این صندوقچه از آن توست
eshghe eskate
03-11-2008, 21:05
آنکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد
بلکه رهگذری بود که روی برگ های خشک پاييزی راه می رفت
و صدای خش خش برگ ها همان آوازی بود
که من گمان می کردم می گويد
دوستت دارم
eshghe eskate
03-11-2008, 21:06
دلم به وسعت چشمهای عاشقت تنگ است ولی خطوط فاصلـه چه پـررنگ است
تمام غصه من بی کسی و تنهايی است ولی اميـد رسيدنم چقدر کمرنگ است
دگر نخواهـم ديد آن چشمهای زيبا را دلم بـرای نگاهت چقدر دلتنگ است
Ghorbat22
04-11-2008, 22:17
لبخندت را انتظار می کشم و این روزها پنجره ی خیس نگاهم را رو به کوچه باغ معطری باز می کنم که نسیم مهربانی می وزد.
التماسشان می کنم تا دعا کنند که تو بیایی
و وقتی دانه های امید را برای پرندگان آرزو می ریزم.
تو نیستی و بوسه هایم بر قاب یادت اشک می شود
عزیزم بیا تا با شکستن سکوتم این بغض تلخ آهنگین شود.
می فهمم........این درد آنقدر بی درمان شده که امیدی به شفایش نیست.
Ghorbat22
04-11-2008, 22:19
آن روزها که تو به من می گفتی میان سنگلاخ ها و دره ها و کوه ها مواظب هم باشیم و دست هم را ول نکنیم روز ها گذشته است.
اما دست هر دویمان در هواست و میل به گرفتن نداریم.همیشه می خواستم بگویم که تو یعنی همه ی زندگی من اما غرورم مانع شده است.می خواهم بدانی که دلم برایت به اندازه ی همین یک دنیا فاصله تنگ است ...پس دستت را به من بده که برای شروع دوباره آماده ام.........
Ghorbat22
04-11-2008, 22:20
گفتی عاشقمی ....
گفتم دوست دارم
گفتی اگه یه روز نبینمت می میرم...
گفتم من فقط ناراحت میشم
گفتی من به جز تو به کسی فکر نمی کنم...
گفتم اتفاقا من به خیلی ها فکر می کنم
گفت یتا ابد تو قلب منی...
گفتم فعلا تو قلبم جا داری
گفتی اگه بری با یکی دیگه من خودم رو می کشم..
گفتم اما اگه تو بر یبا یکی دیگه من فقط دلم می خواد طرف رو خفه کنم.
گفتی.........گفتم................
حالا فکر کردی فرق ما این هاست؟............نه خیر ...اشتباه کردی....فرق ما اینه که تو دروغ می گفتی ولی من راستش رو می گفتم.
Ghorbat22
04-11-2008, 22:21
یکی بود یکی نبود
اون که بود تو نبودی.اون که تو قلب تو نبود من بودم
یکی داشت یکی نداشت
اون که داشت تو بودی .اون که جز تو کسی رو نداشت من بودم.
یکی خواست یکی نخواست
اون که خواست تو بودی . اون که نخواست از تو جدا شه من بودم.
یکی رفت یکی نرفت
اون که رفت تو بودی . اون که به جز تو دنبال هیچکی نرفت من بودم.
Ghorbat22
05-11-2008, 04:39
یادت میاد اون روز که اون گل رو دادی گفتی
گل ها بی معرفتند
زود خشک می شند
و زود از پیش آدم میرند
ولی اشتباه کردی چون گلی که بم دادی اینجاست رو به روم رو به روی دیوار
کمی خشک شده ولی ترکم نکرده
با هام مونده ...ولی تو........
گل هست اما تو نیستی
تو رفتی چون بی وفاتر بودی.
Ghorbat22
05-11-2008, 19:50
زندگی همانند زنگ درس نقاشی کردن است...با مداد رنگی ولی بدون پاک کن.
زندگی درس حساب است..خوبی ها را جمع و بدی ها را کم...خوشی ها را ضرب و بدی ها را تقسیم کنیم.
زندگی تفریخ است میان تولد و مرگ و در نهایت زندگی نکن برای مردن..بمیر برای زندگی کردن.
Ghorbat22
05-11-2008, 19:51
وقتی که تو را دیدم بذر عشق در قلبم کاشته شد و با محبت آن را آبیاری کردم و با لطافت آن را نورانی کردم و اینک عشقت در قلبم سر به فلک کشیده و جوانه های خاطره را به میوه های آرزو سپرده.
من با دستان انتظار میوه هایت را می چینم و لبریز از امید فریاد می کشم.تک درخت عشق و امید و آرزوی من با تمام وجود دوستت دارم.
:40:
لبریزم از حس دوست داشتن...
دیگر جمله های دوستت دارم، عاشقتم، کفایت نمی کند!
هنوز پیدا نکرده ام واژه ای را که لایق عشق ناب تو باشد!
هنوز پیدا نکرده ام واژه ای که گویای احساس من به تو باشد!
نامت را آسمانی ترین می نهم، اما نه...! باز هم شایسته ی تو نیست...! تو فراتر از آسمانی!
آن قدر خوب و مهربانی... آن قدر برایم عزیزی که نمی دانم تو را چه بنامم!
فراتر از گل واژه، فراتر از عشق نمی دانم...
دلم می خواهد زیباترین و با احساس ترین جمله های عاشقانه را به پای تو ریزم!
اما چه کنم زبانم قادر نیست...!
می بوسم خدایی که تورا برای من خلق کرد،
می بوسم خدایی که فرشته تر از فرشته برای من خلق کرد!
Ghorbat22
06-11-2008, 15:42
در خانه نشستم
در اتاق
در خانه مان
کنار تخت
به بالشت خیره شدم........
و به جای خالی سرت روی بالشت.......
و این همه یعنی :
تو به راستی زمانی اینجا بودی..!!!
(بر گرفته از هیتو مارو)
Ghorbat22
06-11-2008, 15:43
من به سوی تو غوطه ور بودم
مثا آبی که غریقی در آن غوطه می خورد
و تو از همه چیز سخن گفتی
حتی از من
و باعث شدی که من هم از خودم سخن بگویم .
تو از من پرسشی کردی و من هراسان شدم.
اما این هراس دوست داشتنی بود
چرا که مرا به تو نزدیک می کرد.........
و دنیا
با پرسش های تو
کم کم معنا پیدا کرد.
(جبران خلیل جبران)
Ghorbat22
06-11-2008, 15:45
به تو فکر می کنم و تو همیشه در عجیب ترین زمان
و غریب ترین مکان به فکر من می آیی
چه احساس زیبایی است
که ناگهان
با فکر زیبای تو
غافلگیر شوم.
(کلودیا آدرین گراندی)
Ghorbat22
06-11-2008, 15:46
فصل کوچ پرستو ها رسید و همه ی آنها رفتند. یکی از آنها ماند و هر کاری که کردند با آنها نرفت .
از او پرسیدند که چرا نمی آیی؟ جوابی نداد .وقتی همه ی آنها رفتند پرستو رفت و از زیر کاه جسد یک پرستو را در آورد و گریست.
در حال گریه بود که شکارچی سر رسید و او را کشت.
این چنین به پای معشوقه اش ایستاده بود.
عشق، صداي خرد شدن برگهايي خشک است در زير پاهاي خسته ی رهگذري که ميداند نميرسد اما همچنان ميرود...
چیز هایی هست خیلی بد تر از تنهایی
اما سال ها طول می کشد تا این را بفهمی
وقتی هم که آخرش می فهمی
دیگر خیلی دیر شده
و هیچ چیز بدتر از ...
خیلی دیر نیست...
مي خواهم فرياد زنم من دوست داشتم كسي را كه مرا دوست نداشت...
به كدام قاصدك من بگويم كه دگر تنهايم، تنهايم و ففط تو را مي خواهم تو را!
می دانی در دنیا دو جور کور وجود دارد! یکی تویی که همه را می بینی به جز من; وان دگر منم که هیچ کس را منی بینم به جز تو!
eshghe eskate
06-11-2008, 20:04
ساده است نوازش سگی ولگرد... شاهد آن بودن که چه گونه زیر غلتکی می رود
و گفتن که سگ من نبود...
ساده است ستایش گلی:چیدنش را از یاد بردن:
که گلدان را آب باید داد....
ساده است بهر جوویی از انسانی:
دوست داشتنش ب یاحساس عشقی:
او را به خود ووانهادن:
که دیگر نمیشناسمش...ساده است
لغزشهای خود را شناختن:
با دیگران زیستن به حساب ایشان:
و گفتن که من اینچنینم...باری
:زندگی سخت ساده است
و پیچیده و دشوار هم نیز....
eshghe eskate
06-11-2008, 20:05
بگذار زمین به گردش های مسخره اش ادامه دهد
و خورشید همچنان خودسوزی کند.
نه نیازی به زمین دارم و نه خورشید.
نیازم آسمانی شده است.
شب پناه من است و سنگ صبورم.
هق هق گریه هایم در سکوت شب گم می شود.
اشک هایم نا پیدا و چشمانم بی فروغ.
خدایا ستاره ام را به تو می سپارم.
نگذار بیش از این دورتر شود.
بگذار روحم از زمین و قفسی که
آن را زندگانی نامیده ای در گوشه ای از آن کهکشان شیری در آغوش ستاره ام آرام گیرد.
eshghe eskate
06-11-2008, 20:05
من از سكوت گريزان بوده ام هميشه ... سالهاست كهسكوت كرده ام ..... و اينك
ترس مرا تكان مي دهد و من پيوسته به عقب بر ميگردم
و از خود اين سوال را بارها و
بارها مي پرسم كه آيا من راه را عوضي آمدم ؟
.. دلم گرفته است از اين فريبها و نيرنگها .
.. از اين دورويه مردمان بيهوده گو ...
ازآنها كه خدا را در پشت يك تكه ابر پنهان كرده و
مي كنند و خود را قديس وار خالصخالص مي نمايانند
.... چرا سادگيها هميشه
تهش باختن است
چرا قلب ساده من هميشهساخت و ويران نكرد اما ساخته هايش را ويران
كرد دست فريب ؟ ... چرا بالهايم راديگران نمي بينند ...
پرواز را از همين سكوي كوچك هم مي شود آغاز كرد ..
Ghorbat22
07-11-2008, 04:30
هرز نکن ثانیه های قفس را
شتاب کن
ناب ترین لحظه ی من که بسی خوشایند پرواز است
رویای پرواز با توست
بیا در رویا غرق شویم.
Ghorbat22
07-11-2008, 04:32
می خوانمت چنان که شب خسته خواب را
می جویمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم تو یا شبنم سپیده دمان آفتاب را.
بی تابم آنچنان که درختان برای باد یا کودکان خفته به گهواه خواب را.
بایسته ای چنان که تپیدن برای توست.
حتی اگر نباشی می آفرینمت چنان که التهاب بیابان سراب را.
ای خواهشی که خواستنی تر از پاسخی...با چون تو پرسشی چه نیاز جواب را........
:40:
Ghorbat22
07-11-2008, 04:34
معبودم سکوتم را از صدای تنهاییم بدان...نمی خوانم و نمی گویم چون درونم هیچ بوده و تو آمدی برایم قصه هایی از عشق سراییدی و به من قصه ی باران آموختی ...قصه ی باران قصه ی شستن غم هاست و درون انسان ها پر از غم و تنهایی است و نگاهم به باران تو افتاد و ناگهان تمام تنهاییم را فراموش کردم و به تو و داشتن تو می بالم..
:40:
Ghorbat22
07-11-2008, 04:36
چشمانم را به این خیابان ساکت و بی انتها دوخته ام.
من هنوز منتظر آن رهگذرم .. اویی که چون گذر آب روان از چشمانم جاری شد و بذر غم را به رگهایم پاشید.
در این سکوت سرد باد با درختان هم آوا زوزه می کشد.
آسمان نیز رنگ ماتم گرفته است.
گاه دیگر بغض خاکستریش را می شکند و چون باران سیل اسا اشک میریزد .
برگ ها زجه می زنند ...گویی انها با نگاهی پریشان وهم غروبی را می نگرند .
آنها می دانند که قلب من تنها به امید او می تپد ولی من هنوز اشک را با خود زندانی کرده ام و این خیابان بی انتها با صدایی غمگین
مرا به امید می خواند و من هنوز با هزاران امید به آن سر ناپیدای خیابان می نگرم .
کاش لحظه ای باز آمدنت را از دور دست ها ببینم.
من به دوچيزعشق مي ورزم:يكي تو وديگري وجود تو. به دوچيز اعتقاد دارم:يكي خدا و ديگري تو. من دراين دنيا دوچيز ميخواهم:يكي تو وديگري خوشبختي تو. من اين دنيا را براي دو چيز ميخواهم:يكي تو وديگري براي با تو موندن تا هميشه
...
..
.
اين كيف و كتاب ها را نبين توي دستم و آرام نشستنم درین كافه را...
انگشت هاي جوهري ام را نبين و چند شعر چاپ شده ام را
خيلي هم كوچك نيستم
پایش بيفتد بطري هم مي شكنمِ
شيشه ی مغازه و ماشين را هم همين طور
تازه... مي توانم با يك چند ريالي زنگ بزنم به خانه ی شما
اين ضامن دار را هم گذاشته ام به وقتش
(نامردي، نامردي مي آورد)
در ضمن يك كار ديگر هم بلدم
حواست باشد!
مي توانم گريه كنم
پدرم مي گويد از سولماز بگذر... كه رنج مي آورد!
مادرم گريه مي كند از سولماز بگذر... كه مرگ مي آورد!
خواهرهايم به من نگاه مي كنند... باخشم... كه ذليل ِ دختري شده ام...
آه سولماز!... اين ها چه مي دانند كه عاشق ِ سولماز بودن چه درد شيريني است!
به كوه مي گويم سولماز را مي خواهم، جواب مي دهد، من هم...
به دريا مي گويم سولماز را مي خواهم، جواب مي دهد، من هم...
در خواب مي گويم سولماز را مي خواهم، جواب مي شنوم، من هم...
اگر يك روز به خدا بگويم سولماز را مي خواهم... زبانم لال... چه جواب خواهد داد؟
نادر ابراهیمی
نبودنت بهترین بهونه است برای اشک ریختن... ولی کاش بودی تا اشک هایم از شوق دیدنت سرازیر می شد... کاش بودی و دست های مهربانت مرهم همه ی دل تنگی ها و نبودن هایت می شد... کاش بودی تا سر روی شانه های مهربانت می گذاشتم و دردهایم را به گوش تو می رساندم... بدون تو عاشقی عذاب است!می دانم که نمی دانی، بعد از تو، دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...
کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...
می دانم که نمی دانی، بدون تو، هیچ بهونه ای جز انتظار تو نیست...
انتــــــــــــــــــــــ ـــــــظار ...
شش حرف و چهار نقطه! کلمه کوتاهي ست، اما معنايش رو عمری می طلبد تا دریابی!
در اين کلمه ی کوچک ده ها حرف هست که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواهد!
تنهايي، چشم براه بودن، غم؛ غصه، نا اميدي، شکنجه رو حي، دلتنگی، صبوری، اشک بیصدا؛ هق هق شبونه؛ افسردگي، پشيموني، بي خبري و دلواپسي و ...!
متنفرم، متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاره ...
eshghe eskate
10-11-2008, 15:39
شيشه اي مي شکند... يك نفر مي پرسد...چرا شيشه شكست؟ مادر مي گويد...شايد اين رفع بلاست. يك نفر زمزمه كرد...باد سرد وحشي مثل يك كودك شيطان آمد. شيشه ي پنجره را زود شكست. كاش امشب كه دلم مثل آن شيشه ي مغرورشكست، عابري خنده كنان مي آمد... تكه اي از آن را برمي داشت مرهمي بر دل تنگم ميشد... اما امشب ديدم... هيچ كس هيچ نگفت غصه ام را نشنيد... از خودم مي پرسم آياارزش قلب من از شيشه ي پنجره هم كمتر است؟دل من سخت شكست اما، هيچ كس هيچ نگفت ونپرسيد چرا
آنجا را نمیدانم ولی اینجا همه چیز تغییر کرده .....
بیا.....
ببین....
بیا و ببین که در نبود تو حتی آسمان هم دل تنگ شده.....
بیا و ببین که ابرها هم از فراق تو میبارند.....
حتی خورشید هم دلتنگ شده.....
برگ درختان از درد دوریت، زرد شده اند....
آری دلتنگ تو.....
بیشتر از همه، من دلتنگت شده ام.
چشم های من، بیشتر از باران ابرهای آسمان میبارند.
کاش زودتر بیایی.......
......
......
دوستت دارم.
:40:
Ghorbat22
11-11-2008, 20:15
امشب....
امشب به سوگ آرزوهایم نشسته ام
و در غم نبودنت اشک فراق می ریزم
امشب شمع حسرت آرزوهای بر باد رفته ام ذره ذره آب می شود
امشب برای مرگ آرزوهایم لباس پوشیده ام
کاش امشب کسی برای عرض تسلیت
به خانه ی دلم می آمد
کاش امشب تو بودی و دلداریم می دادی
و دفتر آرزوهایم را ورق می زدی
اما افسوس که نیستی
و زندگی بی تو قشنگ نیست!
Ghorbat22
11-11-2008, 20:16
اگر در این جهان کسی هست که با دیدنش رنگ رخسارت تغییر کند و صدای قلبت آبرویت را ببرد
مهم نیست که او مال تو باشد مهم این است که فقط باشد
زندگی کند....لذت ببرد .....و نفس بکشد.
Ghorbat22
11-11-2008, 20:17
چه قدر سخت است....
چه قدر سخت است منتطر کسی باشی که فکر آمدن نیست
مهمان عزیزی باشی که فانوس خانه اش روشن نیست
چه قدر سخت است آدم رو از آرزوهایش دور کنند و او را به مسیر ناخواسته ای مجبور کنند
چه قدر سخت است نوشته هایت را نخوانده خاک کنند و اسمت را از خاطره ها پاک کنند
چه قدر دردناک است که احساست را پوچ پندارند.
Ghorbat22
11-11-2008, 20:17
خوش به حال آسمون که هر وقت دلش می گیره بی بهونه می باره....
به کسی توجه نمی کنه و از کسی خجالت نمی کشه
می باره و می باره...اینقدر می باره تا آبی و آفتابی شه
کاش می شد مثل آسمون بود
کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی بشی....
بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده.
bidastar
12-11-2008, 00:06
این متن هم بسیار زیباست
=======
حال بگو من چه كنم با اين همه گل خشكيده اي كه زيبايي خود را نثار فراغ تو در
گلدان ترك خوردهء روحم كرده اند و واژه هاي نونهالي كه در نبود تو ،
طناب دار به گردن آويخته اند تا در هيچ لغت نامه اي مورد استقبال واقع نشوند .
و اميدي كه به خاطر نا اميدي ، تنهايي را در كنج خلوت قلبم ترجيح داده و آرزوهاي
خود را در چهره ي رؤيايي شبانه مي نماياند. تا كسي به وجودش پي نبرد .
حال بگو چه كنم با چشمان سِحرآميزي كه در قاب آينه ، هنر نمايي مي كنند و فقط
تصويرمتحركي از خنده ها و شاديها را نشان مي دهند
و زندگي زيبايي. كه چون آب
در جريان است.
حال تو بگو ؛ من چه كنم با اين فاصله ها ؟؟
خیلی وقت هاست که دلم پر می کشد برای نوشتن
برای تو ، برای خودم ، برای خودمان ...
که چه ساده از صدای غریبانه ی فاصله ها می گذریم ، که چه نزدیکیم و چه دور می کنیم
خودمان را از خودمان .
که چه ساده می شکنیم بی آنکه بدانیم دیگر بغض هایمان اشک نمی شود.
که اینجا هوا بارانی است ولی باران نمی بارد.
هر جا گل یاد بودی می روید از روز های خوب ... نقطه می گذاری .
سر خط آغاز می کنی...
خیلی وقت است فراموش کرده ای. حس غریبی بود ، میانمان که دوستش داشتی...
امروز یخ زده اند دست های مهربانت .
بهار را با حضور سبزت به کدامین سر زمین برده ای که زمستانش سهم کوچک دل من شد؟
دیگر اصلا دلم نمی خواهد باشم .
می خواهم همه را دور بریزم ... هر آنچه از تو تهی است ... هر آنچه با تو تهی است ...
نه ! شاید هم دلم تنگ شده باز هم برای تو و بیشتر برای خودم یا بهتر بگویم برای خودمان .
برای تک تک واژه هایی که هستی شان وام دار توست
وامدار همان نگاه مهربان ...
وامدار همان سکوت آبي ...
وامدار همان صدای ............ ..
هر کس نداند تو خوب می دانی که چه می گویم ...
که چقدر تنهايم .
و من هنوز نمی دانم که تو از چه سخن مي گفتي میان لحظه ها ...
که نگاهت هنوز پشت پلك هايم است
که هنوز قلمم بوی تو را می دهد
مگر قصه ی عشقت میان سطر هایم بوی انتظار می دهد ؟!
که اینچنین کلمات می خواهند بنویسند از تو برای تو ...
Ghorbat22
12-11-2008, 04:34
دوستت دارم برای بخشی از وجودم که تو شکوفایش می کنی ....
دوستت دارم چون دست بر دل افسرده ام می نهی .
زنگارهای بی ارزش و بی مقدار به سویی می زنی و نور می تابانی بر گنجینه های پنهانی که تا کنون در ژرفا مانده بودند.
:40:
Ghorbat22
12-11-2008, 04:36
کاش زندگی شعر بود تا برایش یک دنیا شعر می سرودم تا با آهنگش در خلوت بی کسی هایش هیچ وقت تنها نماند .
کاش زندگی قصه بود تا برایش یک دریا قصه می گفتم تا همسفر با ماهی های آزاد همیشه اقیانوس خوشبختی را پیدا کند .
:40:
Ghorbat22
12-11-2008, 04:38
می دانم روزی با تن خسته و خیس سوار بر قطرات درشت باران بر ناودان های چشمم فرود می آیی.
در میان ا نبوه مژگانم میزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس نکنم.
:40:
Ghorbat22
12-11-2008, 11:30
اگه یه روز من مردم و تو من رو دوست داشتی پنج شنبه ها بیا سر مزارم و گل سرخی رو روی قبرم بزار تا همیشه اون گلی که بهت داده بودم رو به خاطرم بیاره .
ولی اگه تو مردی من فقط یه بار میام مزارت ....میام و اون دسته گل سفید مریم رو که با خون خودم سرخشون کردم برات هدیه می کنم
و عاشقانه کنارت جون می دم تا بدونی هیچ وقت تنها نیستی تا بدونی دوستت داشتم و دیر فهمیدی .
دوست دارم تو را نظاره كنم زير پايت پر از ستاره كنم
گر بپرسند نازنينت كيست دوست دارم به تو اشاره كنم
هيچ بادي نتوانست كه پيغام مرا
پشت ديوار دل او ببرد
لا اقل روزي اگر پرسيد در مورد عشق
پس بگوييد به او
عشق همان بود كه من
به او مي ورزيدم.....
بی تو شب ها آسمان بی ستاره است ...
غزل های باران بوی غربت می دهند...
قصه های شب تکراریست...
شب بو ها ديگر سرود خاک را نمی خوانند...
روياها رمز بازگشت را از ياد برده اند...
پس بيا و با حضورت به ديارعاشقان صداقت و روشني ببخش...
برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست...
برای تویی که قلبم منزلگه عشق توست...
برای تویی که احساسم از آن وجود عزيز توست...
برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...
برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...
برای تویی که مرا مجذوب قلب مهربان و احساس پاک خود کردی...
برای تویی که وجود بی ارزشم را محو وجود مهربان خود کردی...
برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...
برای تویی که سکوتت سخت ترین شکنجه است...
برای تویی که قلبت پاک است...
برای تویی که در عشق، قلبت چه بی باک است...
برای تویی که عشقت معنای بودنم هست...
برای تویی که غم هایت معنای سوختنم هست...
دوستت دارم
Ghorbat22
13-11-2008, 04:31
دوست داشتن را دیگر دوست ندارم با خودم می جنگم که بگویم دوستت دارم .
تنازع برای هستی ...تنازع برای عشق ...تنازع برای تو
با دیواری که بین من و توست در ستیزم که به گوش تو برسانم دوستت دارم .
دیوار بلندتر از قد فریاد من است .
همچنان تقلا می کنم برای یک عشق بی پاسخ ...تو پاسخ عشقم باش و در اعماق سکوتم طنین خوش دوستت دارم را گوش کن .
به احساسات نیمه جانم جانی دوباره ده .بی مهابا دوستت دارم را فریاد بزن .در هوا داد بزن تا همه دریابند که محبت باقی است.
Ghorbat22
13-11-2008, 04:34
دیشب خیال روی تو به من گفت این روزها دوباره تو می آیی ....
می دانم شبی باز خواهی گشت و تمام کوچه های قلبم را لبریز از عطر آمدنت خواهی کرد .
دیشب تمام ستاره های پشت پنجره را با دستانم خاموش کردم زیرا ....
شنیدم که ماه را به اتاقت برده ای.
Ghorbat22
13-11-2008, 04:35
کدام ستاره گواه آغاز تو بود که جراحت بال پرستو در اعتماد دست هایت التیام می یافت و درخت ترس تبر را از یاد می برد .
چه خوب بودی ای نازنین وقتی کنار دلتنگی ام می نشستی ...چونان کبوتری بر شاخه های خالی پاییز و تمام
نیاز مرا به عشق با صلابتی شاعرانه و عاشقانه آواز می دادی ....
آه ...چه خوب بودی از نازنین .
Ghorbat22
13-11-2008, 04:36
می اندیشم زندگی رویایی است و بال و پری دارد به اندازه ی عشق ...
بیاندیش اندازه ی عشق در زندگیت چه قدر است؟ دلم به حال عشق می سوزد ...
چرا سالهاست کسی را عاشق ندیدم؟ مگر نمی دانیم برای هر کاری عشق لازم است ...هر روز دوست داشتن را به فردا می انداختی
و حالا می بینی که فردایی وجود ندارد . سالها چشمت را به رویش بسته بودی و نمی دانستی و شاید نمی فهمیدی .
امروز حرف حقیقت را باور می کنی ...
افسوس که زودتر از آنچه فکر می کردی دیر شده است .
Ghorbat22
14-11-2008, 11:03
دوست دارم نه به اندازه ی بارون چون یه روز بند میاد
دوست دارم نه به اندازه ی برف چون یه روز آب میشه
دوست دارم نه به اندازه ی گل چون یه روز پژمرده میشه
دوست دارم به اندازه ی دنیا چون هیچ وقت تموم نمیشه
Ghorbat22
14-11-2008, 11:04
وقتی گریه کرد گفتند بچه ای ...
وقتی خندیدم گفتند دیوانه ای ...
وقتی جدی بودم گفتند مغروری ...
وقتی شوخی کردم گفتند سنگین باش ...
وقتی حرف زدم گفتند پر حرفی....
وقتی ساکت شدم گفتند عاشقی ...
حالا هم که عاشقم می گن.....
Ghorbat22
14-11-2008, 11:05
دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به مهمانی گل های باغ می آورد و گیسوان بلندش را به باغ ها می داد
و دست های سپیدش را به آب می بخشید .
دلم برای کسی تنگ است که چشمان قشنگش به عمش آبی دریای واژگون می دوخت و شعرهای خوشی چون پرندگان می خواند .
دلم برای کسی تنگ است که هچون کودک معصومی دلش برای دلم می سوخت و او ستاره ی بی فروغ من بود که خود را از درخشش محروم کردم .
Ghorbat22
14-11-2008, 11:08
کاش آسمان حرف کویر را می فهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک کویر می کرد .
کاش دل ها آنقدر خالص بودند که دعاها قبل از پایین آمدن دست ها مستجاب می شدند .
کاش مهتاب با کوچه های تاریک شب آشناتر بود .
کاش بهار آنقدر مهربان بود که باغ را به دست خزان نمی سپرد .
کاش در قاموس غصه ها شکوه لبخند در معنی داغ اشک گم نمی شد .
کاش مرگ معنای عاطفه را می فهمید .
کاش ...کاش ..کاش ...
صبح زود، وقتی می آد... توی کوچه ها، صداش می آد!
می رم و فوری، در را باز می کنم... داد می زنم،
آی نسیم سحری... یک دلِ پاره دارم... چند می خری...؟
می دانستم این قوم آن گونه عادل نیستند... آن گونه مهربان نیستند و پرندگان و رؤیاهای مان را می کشند؛ اما نمی دانستم... تو نیز از آن طایفه ای!
بر فراز غم های گذشته ایستاده ام و پهنه امید را می نگرم. غم و امید، چون شب و روز بر دل و جان ما حکم فرمایی می کند. گاه از بلندی غمی، پهنه امید را می نگریم و گاه از بلندی امید، پهنه غم را می پاییم...!
مي بيني از نداشتنت، از حسرت بودنت، چه بر سر نگاهم آمده؟! آنقدر در جاده ها به دنبال تو بودم، ديگر پاهايم توان رفتن ندارد... آنقدر سالها مسافر بوده ام، سفر شده است نگاهم...
اي کاش بودي و حسرت تو را به دوش نمي کشيدم... اي کاش مي گذاشتي بگويم که چه کرده است با من آن نگاه سر خوش تو که نمي دانم چرا در نگاهم نمي خواند آنچه را که بايد بخواند.
بيا که ديگر اين پاها توان رفتن ندارند... بيا که سالهاست در پي تو عزم سفر کرده ام. بيا که ديگر اين کفشها همراه پاهايم نمي آيند... لحظه اي تامل کن تا شايد من به تو برسم... لحظه اي تامل کن...
Consul 141
15-11-2008, 15:41
دوست دارم مثل شمع بسوزم
دوست دارم محرم دل عاشقان باشم
دوست دارم راه را به بیراهه رفتگان نشان دهم
دوست دارم با کمی گرمایی که دارم سرد شدگان را گرم کنم
دوست دارم شمع محفل یار باشم
دوست دارم رقص پروانگان را ببینم
دوست دارم که با عشق و محبت تو شعله به رقص آید
دوست دارم دوست دارم ..........
Consul 141
15-11-2008, 15:42
گفتم: می مانم تا ابد
تا هر زمان که تو بخواهی
گفتی : می دانم
گفتم : چشمانت را در بهترين نقطه دلم قاب کرده ام برای هميشه هر گوشه دلم
را که می بينم تو هم آن جايی .
گفتی : می دانم
گفتم: برای من از تو دوست داشتنی تر وجود ندارد
باز هم گفتی می دانم .
امروز چندمين روز است که تو رفته ای و من هيچ گاه اين را نمی دانستم
که تو برای من به ياد من و دوست دار من نيستی
باز هم می گويم: منتظرت می مانم شايد فقط شايد روزی برگردی....
Consul 141
15-11-2008, 15:43
گفتی:
آواز این پرنده
مثل حضور مبهم تنهایی است
با دست خود گلوی قناری را
از حجم استخوانی تن کندم.
گفتی:تنها
در خط استوایی هر سینه
روز ورود عشق چه رویائی است
با دست خود دریچه هر دل را
از چارچوب تنگ بدن کندم.
گفتی،دوباره گفتی:
اینجا چقدر بی تو تماشایی ست
با دست خویش، خود را
در لحظه شکوفه شدن کندم
Consul 141
15-11-2008, 15:44
دل جایگاه مقدسی است صندوقچه اسراره آدمهاست ٬ جایی است که
همه چیز را از خوب تا بد در خود جای می دهد ٬ امانت دار خوبی نیز هست.
اما ای کاش درونش را با چیزهای زیبا پر کنیم. حرفهای زیبا و قشنگ -
حرفهای با محبت و ....
خلاصه دل جایگاهی است که میتوان در برابرش سجده کرد جایی است که
انسان را به عرش می برد ٬ جایی است که می توان اسرار نگفتنی را در
اون جای داد.
Consul 141
15-11-2008, 15:45
اگه یه روز چشات پر اشک شد و به دنبال یه شونه گشتی که گریه کنی صدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ولی قول می دم که پا به پات گریه کنم .
Consul 141
15-11-2008, 15:45
اگر رشته های محبت از هم گسیخته شوند٬ اگر عاشقان معشوقه های خویش را فراموش کنند٬ اگر دریا صدفهایش را در کام امواج خرد کند و اگر چکاوکان باغ عشق و محبت سرود دوستی نسرایند من هرگز تو را فراموش نخواهم کرد
Consul 141
15-11-2008, 15:46
می خواستم حصار فاصله ها را می شکستی
می خواستم نزدیکتر می آمدی
ای کاش می آمدی و مهر سکوت را از زبانم بر می داشتی و می گذاشتی تا لااقل برای خودت بگویم .....
Consul 141
15-11-2008, 16:29
حقيقت و حالات عشق
دريغا عشق فرض راه است همه كس را.
دريغا اگر عشق خالق نداري باري عشق مخلوق مهيا كن تا قدر اين كلمات تو را حاصل شود.
دريغا از عشق چه توان گفت و از عشق چه نشان شايد داد و چه عبارت توان كرد.
در عشق قدم نهادن كسي را مسلم شود كه با خود نباشد و ترك خود كند و خود را ايثار عشق كند.
عشق آتش است. هر جا گه باشد جز او رخت ديگري ننهند. هر جا كه رسد سوزد و به رنگ خود گرداند.
Ghorbat22
16-11-2008, 23:32
روزگاری که تو بودی و عشق تو روشنایی دلم از تمام روشنی های شهر بیشتر بود .
اما اکنون چراغ های خانه روشن است و چراغ های دلم خاموش .
به ستاره های آسمان هم گفته ام اگر خاموش باشند غمی نیست .
چن به تاریکی و خاموشی عادت دیرینه دارم .
قلب مرا نگاه کن آنگاه می فهمی .
Ghorbat22
16-11-2008, 23:33
کاش غم من توفان سهمگینی بود و من چون مرغ توفان خود را به چشم او می سپردم
ولی افسوس که غم من چون جویبار صافی است که همچنان می رود و دل مرا
چون برگ مرده ای همراه خود می برد .
Ghorbat22
16-11-2008, 23:35
هر بامداد هر آهویی که از خواب بر می خیزد
می داندکه از تندترین شیر باید تندتر بدود
و گرنه کشته خواهد شد .
هر بامداد که شیر از خواب بر می خیزد
می داند که از تندترین آهو باید تندتر بدود
وگرنه از گرسنگی خواهد مرد
فرقی ندارد آهو باشی یا شیر
آفتاب که بر می آید آماده ی دویدن باش .
Ghorbat22
16-11-2008, 23:36
به من می گفت آنقدر دوستت دارم که اگر بگویی بمیر میمیرم .....
باورم نمی شد ....فقط برای یک امتحان ساده گفتم : بمیر
سالهاست در تنهایی پژمرده ام . ...کاش امتحانش نمی کردم .
شريك عشق تو شدن
يعني همنفس شعر و ترانه شدن
يعني چون ابري تيره به دريا زدن وديوانه شدن
شريك عشق تو شدن
يعني عاشقي به سان يك مجنون
يعني قطره باراني در دل كوير جاري شدن
شريك عشق تو شدن
يعني ديوانه وار عاشق شدن
زدن به كوه و بيابان و سرمست لحظه اي ديدار تو شدن
شريك عشق تو شدن يعني چون ماهي به دريا رها شدن
به ديدن مهتاب شب رفتن
و براي لحظه اي ستاره شدن
شريك عشق تو شدن يعني چون ابري بهاري در آسمان خروشان شدن
همسفر كبوترهاي عاشق و براي عمري مبتلا به عشق شدن ...
eshghe eskate
17-11-2008, 15:31
من و تو قصه اي داريم. قصه ما هم مثل خيلي از قصه ها دو تا عاشق دارد و يک ديو خبيث.ديو قصه ما همين جا با ما زندگي مي کند. با من و تو. بين من و تو. مدام شکل عوض مي کند، مدام رنگ عوض مي کند. سياه و سهمگين و موذي مي شود، بازيمان مي دهد و ما هم بازي مي خوريم.گاهي خودش را به شکل گذشته درمي آورد، اينطور وقتهاست که بغض راه گلويمان را مي بندد و نفس کشيدن مشکل مي شود.گاهي خودش را به شکل آدمها درمي آورد، اينطور وقتهاست که چهره هايمان در هم مي رود و مي ترسيم.گاهي خودش را به شکل سفر درمي آورد، به شکل رفتن. اينطور وقتهاست که چشمانمان را مي بنديم و سعي مي کنيم به آخرراه فکر نکنيم.گاهي شکل ندانم کاريهاي من مي شود، گاهي شکل عصبانيتهاي تو مي شود...به هر شکلي که بشود، من بين هزار ديو ديگر تشخيصش مي دهم؛ چون ديو قصه ما يک نشانه دارد. وقتي که من و تو مي خنديم، کوچک مي شود. ترسان و لرزان به گوشه اي مي خزد. جوري پناه مي گيرد که انگار از اول نبوده است.مي دانم که يک روز، يک جايي وسط خنده هايمان شيشه عمر اين ديو را پيدا مي کنيم.شيشه را به زمين مي زنيم و مي شکنيم. دود که شد و رفت به هوا، آخرقصه ديو است؛اول قصه ما.
eshghe eskate
17-11-2008, 15:35
زخمها و دردهاي آدم سرمايه است...!
هر كسي نميتونه به اين جايي كه تو رسيدي برسه...!
پس سرمايه ات رو با كسي قسمت نكن...!
داد نكش...!
آه و ناله هم نكن...!
صبور، آرام و بي سر و صدا همه چيز و تحمل كن...!
تو مانند تكه سنگ آهن هستي
تازيانه روزگار خردت كرد و شكستت
و بارها دركوره بي رحم حوادث زمانه حراراتت داد
گداخته شدي ، ذوب شدي، سرد شدي و هر بار آب ديده تر
تا بصورت پولاد در آمدي...!
تو محكمتر از اوني كه حتي بشه تصورش كرد...!
eshghe eskate
17-11-2008, 15:39
آیا تا به حال صدای گریه کردن دلت را شنیده ای؟آن هنگام که مرغ دل از شوق تو عزم ملکوت می کند ولی نمی تواند از قفس در بسته بگذرد.دانی که چه حالی دارد و چگونه باید دوام را تحمل کند؟آن هنگام که هق هق گریه اش تمام چشم را فرا می گیرد و اگر کمی با دقت گوش کنی به راحتی می توانی آنرا بشنوی.آیا دانی اشک دل چیست؟اشک خونی است.خونی که همچون مرواریدی در صدف دل پرورش یافته و حالا خود را به نمایش می گذارد و آه که چقدر سخت است که انسان نمی تواند این گریه خون را از دیدگان جاری سازد و خود را آرام سازد.شاید بی قراری شرط است و باید کسی که هوای کوی تو را دارد آنرا تحمل کند و آیا این عدالت است که مرد آنقدر ضعیف است که حتی نمی تواند گریه کند و باید خون دل خود را بخورد تا وقتی که مرگ آید و گوید مرگ تنها راه است.نمی دانم شاید.
Ghorbat22
17-11-2008, 18:17
هرگز فراموش نمی کنم سخنانی را که از چشمان تو شنیدم
می گویند چشم ها هرگز دروغ نمی گویند
اما من شیرینترین دروغ ها را از چشمان تو شنیدم
آن هنگام که می گفتند: دوستت دارم .
Ghorbat22
17-11-2008, 18:18
آغوشت اندک جایی است برای زیستن و اندک جایی برای مردن ..
توفان ها در رقص عظیم تو به شکوهندی نی لبکی می نوازند .
پیشانیت آیینه ی بلند و تابناکی است و بلند و ستارگان و ماه در آن می نگرند تا به زیبایی خویش دست یابند .
من تا در آیینه پدیدار آیی عمری دراز در آن نگریستم ...من برکه ها و دریا ها را گریستم .
حضور بهشتی ات که گریز از جهنم را توجیه می کند
دریایی که مرا در خود غرق می کند تا از همه ی گناه و دروغ ها شسته شوم و سپیده دم با دستهایت بیدار شوم.
Ghorbat22
17-11-2008, 18:19
هیچ گاه آخرین نگاهت را فراموش نمی کنم ....نگاهی سرشار از عشق و صیمیت و محبت ...
امروز سال ها از آن روز می گذرد ولی تو هرگز برنگشته ای ...صدایت در گوشم زمزمه می شود و نگاهت در ذهنم مجسم
ولی من تو را می خواهم نه خیالت ....
Ghorbat22
17-11-2008, 18:20
من در این گوشه ی ویرانه به تنهایی خود می نگرم .مرا یاد کن که دیری است از خاطره ها رفته ام .
مرا به سوی خود بخوان .بگذار سخن بگویم که روزگاریست مهر خاموشی بر لب زده ام و در هیاهوی بی کسی گم گشته ام .
دستانم را به دستانم بسپار که دلم هوای تو را دارد ...مرا به حال خود رها مکن ...آخر شکسته بال پروازم
محتاجم...محتاج همراهی تو
Ghorbat22
18-11-2008, 03:57
می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟
از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک،
مجبور به زیستن هستم.
از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟
از چه بنویسم؟
از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟
ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.
از چه بنویسم؟
از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟
شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،
دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.
شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم
به نوعی گناهکاری شناخته شدم.
نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید،
یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.
که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای ((دوست داشتن))را درک کنی...
امّا هیهات.... که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی...
از من بریدی و از این آشیان پریدی...
((ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود...
ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دل شکن نمی بستم.
ای کاش از همان ابتدا، بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم انتظار باز آمدنت،
بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد و علتی برای چشم به راه دوختن
و از آتش غم سوختن و دیده به درد دوختم... ))
امّا امشب می نویسم تا تو بدانی که دیگر با یادآوری اولین دیدارمان چشمانم پر از اشک نمی شود.
چون بی رحمی آن قلب سنگین را باور دارم.
امشب دیگر اجازه نخواهم داد که قدم به حریم خواب ها و رویاهایم بگذاری...
چون این بار، ((من)) اینطور خواسته ام، هر چند که علت رفتن تو را نمی دانم
و علت پا گذاشتن روی تمام حرفهایت را...
باور کن...
که دیگر باور نخواهم کرد عشق را... دیگر باور نمی کنم محبت را...
و اگر باز گردی به تو نیز ثابت خواهم کرد
Ghorbat22
18-11-2008, 03:58
بوی یک دریا پر از مه می آید
گویا به تنهایی لایق ترم . حق من همان تنهایی کهنه ایست که تو گرفتی و گویا حال پس می دهی .
شاید بهتر باشد پس بگیرم . نمی دانم... همان تنهایی کهنه که هیچ کس نفهمید توهم هرگز نفهمیدی .
ناگاه آمدی به ستاره ی من و من به ستاره ام هیچ کس را راه نمی دادم . در آسمان من همه خوبند ، حتی بدها . در آسمان من جای تمام آدمهای هستی به یک اندازه هست. اما بر ستاره ام نه . و تو بی حریم پا گذاشتی به ستاره ی من و من انگار مسخ شدم ، مست شدم . و گاهی می شد حتی که از ستاره ام بیرون شوم تا جای تو تنگ نباشد .
ومن همان من تنها همان من خودخواه.... با توبی حریم شدم . بی دیوار ، بی سایه ، و تمام ستاره ی کوچکم را با تو قسمت کردم و دیگر ...
تمام آدمکهای آسمانم را ندیدم . اما گویا دارم از ستاره ام می افتم . انگار باید دوباره من باشم و یک ستاره تنهایی.... من باشم و
تنها
Ghorbat22
18-11-2008, 03:59
دستهایم را به تلاطم دریا می بخشم ،
چشمهایم را به درخشش ستاره ها و دلم را به ماهیان کوچک دریا می سپارم و قلبم را به دشتها واگذار می کنم و شعرهایم را به تو که دوستت دارم .
من جلوه هستی را در نیمه چشمانت دیدم تو را در خلوت شبهایم فریاد کردم ، صبورانه سوختم و ساختم .
با من بمان ،
با من بمان تا سرود عشق را با عشق بسازیم
:40:
Ghorbat22
18-11-2008, 04:00
ای سر چشمه ی محبت
ای عشق واقعی
چگونه ستایشت کنم در حالی که قلبت از محبت بی نیاز است
چگونه ببوسمت وقتی که عشقت در وجودم جاری میشود
بگزار نامت را تکرار کنم نامت زیباست دلنشین است
چه داشته ای که اینگونه مرا تلسم کرده ای
من اینگونه نبودم تو عشق را با من آشنا کردی
تو هوای دلم را با طراوت کردی
زمانی که با تو هستم به آسمان به بیکران برواز میکنم
پس بدان دوستت دارم گرچه پایان راه را نمیدانم
:40:
Ghorbat22
19-11-2008, 05:10
راز عشق در این است که
بیشتر با نگاه صحبت کنی زیرا چشم ها پنجره های روح هستند .
اگر هنگام صحبت کردن از نگاه استفاده کنی مثل آن است که پنجره ها را با پرده ی زیبایی بیارایی و به خانه گرما و جذابی ببخشی .
راز عشق در این است که
که وقتی پیشنهادی به ذهنت می رسد برای نیاز خودت به بیان آن فکر نکنی بلکه به علاقه ی دیگری به شنیدن آن فکر کنی
اگر لازم بود حتی ماه ها صبر کنی تا آمادگی شنیدن آنچه را می خواهی بگویی پیدا کند .
راز عشق در این است که هیچکدام خود را معلم دیگری ندانید و به عبارت دیگر از اینکه می توانید از یکدیگر یاد بگیرید
سپاسگذار باشید .
راز عشق در این است که
در سکوت دست یکدیگر را بگیرید
کم کم یاد می گیرید که بدون کلام ارتباط برقرار کنید .
راز عشق در این است که
شریک زندگیت را با طناب نیاز نبندی ....زیرا گیاه نیز هنگامی رشد خواهد کرد که آزادانه از هوا و نور استفاده کند .
راز عشق در این است که
به عشق بیشتر احترام بگذارید زیرا عشق هدیه ی ازلی خداوند است .
راز عشق در این است که
هنگام سوء تفاهم فقط به این فکر نکنی که طرف مقابلت چگونه ناراحتت کرده است .
راز عشق در این است که
از یکدیگر انتظارات بی جا نداشته باشید .ذهنیت را بر ارزش هایی متمرکز کن که شما را به یکدیگر نزدیک می کند نه بر مسائلی که بین شما فاصله می اندازد .
راز عشق در این است که
حس تملک را از خود دور کنی ...در حقیقت هیچ کس نمی تواند مال کس دیگری شود .
در عوض به راه حلی فکر کنی که در آینده از بروز چنین سوء تفاهم هایی جلوگیری کنی .
راز عشق در این است که
باور ها اهداف و آرمان هایتان را با هم در میان بگذارید .
Ghorbat22
19-11-2008, 05:12
به نام تنها کسی که چشم امیدم خیره به اوست .
زندگی گل زردی است به نام غم رنگ سرخی است به نام عشق و فریاد بلندی است به نام آه .
مروارید غلطانیست به نام اشک آیینه ای است به نام دل اشکیست که خشک می شود لبخندی است که محو می شود
و یادی است که در عالم فراموشی می ماند ....یارب نظر تو بر نگردد برگشتن روزگار سهل است .
Ghorbat22
19-11-2008, 05:13
تا دروغ نباشه قدر راستی رو نمی دونیم ....تا بی وفایی نباشه قدر دوستی رو نمی دونیم ....تا دورنگی نباشه قدر رنگ خودمون رو نمی دونیم تا با همیم قدر هم رو نمی دونیم ...تا تنهاییم قدر تنهایی رو نمی دونیم ...تا حرف می زنیم معجزه ی سکوت را فراموش می کنیم ....وقتی ساکتیم فکر می کننند حرفی نداریم ....وقتی تو فکرت تنهایی انگار هیچکی نیست ....وقتی به هزار رنگی یکرنگی رو قبول نمی کنی و وقتی یک رنگی به هزار رنگ می بیننت ...وقتی خودتی تازه قشنگ می شی قشنگتر از زشت ...خود خود خودت باش چون همه همون جور نیستن که می بینی شاید اون ها هم خود خود خودشون باشند .
Ghorbat22
19-11-2008, 05:14
گفتی به احترام دل باران باش باران شدم و به روی گل تابیدم .
گفتی که ببوس روی نیلوفر و از عشق تو گونه های او را بوسیدم .
گفتی ستاره شو و دلی روشن کن و من هم بر کل ستاره ها تابیدم .
گفتی که برای باغ دل پیچک شو و من بر یاسمن نگاه تو پیچیدم .
گفتی که برای لحظه ای دریا شو دریا شدم و تو را به ساحل دید م.
گفتی بیا و برای لحظه ای مجنون باش مجنون شدم و ز دوریت نالیدم .
گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز گل دادم و با ترنمت روییدم .
گفتی بیا و از وفایت بگذر از لهجه ی بی وفایت رنجیدم .
گفتم که بهانه ات برایم کافی است معنای لطیف عشق را فهمیدم .
تویی که تمام ذهنم را با یادت آغشته کرده ای.
نگاه تو آسودگی ست و آرامشی که مرا در یاد تو تسخیر می کند .
میدانی ! کاش میشد زیر بارانی که در دلم می بارید قدم می زدی
و من فرصتی می یافتم تا حضورت را مرور کنم .
افسوس . . .
تو نمی دانی اینجا پر از تکرار نام توست . . .
انگار اشیاء نام تو را زمزمه میکنند.
کاش میتوانستم صراحتم را در صداقت عجین کنم و بگویم دلم برایت تنگ است .
عزیز غزلهای ننوشته ام خودت بگو . . .
تویی که سوژه و هدف زندگی ام شدی . . . چه بنویسم در این غروب بد رنگ . . . بی تو ؟؟؟؟
تو اولین و تنها کسی بودی که انگشتان احساسم را لمس کردی و بوسیدی و گفتی:
تمام لبخند هایمان را به می بوسه غسل می دهی؛
و من دعا میکنم هرگز دريایمان از ساحل نگاه همدیگر محو نشود .
عزیزکم: مرا به تنهایی مسپار که در پس آن تنها تر نخواهم شد.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Ghorbat22
20-11-2008, 04:19
بايد بگذاري و بگذري
تو را عابري خواهم پنداشت
که با عبورش از سرزمين جنگ زده ام
براي مدتي هر چند کوتاه
آبادي را به من بازگرداند
و يک شب آرام و بي صدا
مثل پرواز يک روياي شيرين
از کنار من گذشت و رفت
!آري عزيزم
!باور کن گلايه اي از تو نيست
تو خوبتر ازآني که گلايه اي داشته باشم
گلايه از خودم و ويرانه هاي قلب خودم است
که ذره ذره فرو مي ريزند
و اينک احساس مي کنم جر ويرانه اي از من باقي نيست
که اگر اندکي اميد در من زنده شد
به يمن قدم تو بود
باور کن
به جان تو سوگند
از تو گلايه اي نسيت اگر بگذاري و بگذري
آمدنت درست به موقع بود
آمدنت مثل نزول يک پيامبر بر قومي از دست رفته
درست به موقع بود
Ghorbat22
20-11-2008, 04:23
عفاف گفت:مرابابرگ درخت زيتون مستورداريد
وقاحت گفت:مرابانشانهاوامتيازات بيارائيد
شرارت گفت:مرابالباس نيكي وصلاح بپوشانيد
خيانت گفت:تاج امانت برسرمن بگذاريد
تكبرگفت:مرابزيورتواضع مباهي نمائيد
حقيقت گفت:مرابرهنه بگذاريدوپيرايه برمن مبنديدزيرامن هيچ گاه ازبرهنگي خودشرمسارنيستم
Ghorbat22
20-11-2008, 04:25
چگونه عشق را پنهان کنم وقتی که قلبم از مهرتو سرشار است....
بگو وقتی این آیینه ها در سینه تصویر تورا دارند چگونه می توان خاموش ماند...
دلم آتشفشان عشق تو است.گریزم نیست ازاین سوختن وقتی که حتی ابرهای من عطش بارانند...
بشنوای جوی روان هنگام سحر شد برگرد و روی درروی من بنشین و پلک بگشا.
iranzerozone
20-11-2008, 10:52
به سلامتی درخت!
نه به خاطرِ ميوهش،
به خاطرِ سايهش.
به سلامتی ديوار!
نه به خاطرِ بلنديش،
واسه اينکه هيچوقت پشتِ آدم رو خالی نميکنه.
به سلامتی دريا!
نه به خاطرِ بزرگيش،
واسه يکرنگيش.
به سلامتی سايه!
که هيچوقت آدم رو تنها نميذاره.
به سلامتی پرچم ايران!
که:
سهرنگه.
تخممرغ!
که دورنگه.
رفيق!
که يهرنگه.
به سلامتی
همه اونايی که:
دوسشون داريم و نميدونن،
دوسمون دارن و نميدونيم.
به سلامتی نهنگ!
که گندهلات درياست.
به سلامتی زنجير!
نه به خاطر اينکه درازه،
به خاطراينکه به هم پيوستس.
به سلامتی خيار!
نه به خاطر «خ»ش،
فقط به خاطر «يار»ش.
به سلامتی شلغم!
نه به خاطر «شل»ش،
به خاطر
«غم»ش.
به سلامتی کرم خاکی!
نه به خاطر کرمبودنش،
به خاطر خاکیبودنش
به سلامتی پل عابرپياده!
که هم مردا از روش رد ميشن هم نامردا!
به سلامتی برف!
که هم روش سفيده هم توش.
به سلامتی رودخونه!
که اونجا سنگای بزرگ هوای
سنگای کوچيکو دارن.
میخوريم
به سلامتی گاو!
که نميگه من،
ميگه ما.
به سلامتی دريا!
که ماهی گنديدههاشو دورنمیريزه.
میخوريم به سلامتیِ اونکه
هميشه راستشو ميگه.
به سلامتی سنگ بزرگ دريا!
که سنگای ديگه رو میگيره دورش.
به سلامتی بيل!
که هرچه قدر بره تو خاک،
بازم برّاقتر میشه.
به سلامتی دريا!
که قربونياشو پس ميآره.
به سلامتی تابلوی ورود ممنوع!
که يهتنه يه اتوبان
رو حريفه.
به سلامتی عقرب!
که به خاری تن نمیده
(عرض شود که عقرب وقتی تو آتیش میره و دورش همش آتيشه با نيشش خودش ميکُشه که کسی نالههاشو نشنوه)
به سلامتی سرنوشت!
که نميشه اونو از سر، نوشت.
به سلامتی سيم خاردار!
که پشت و رو نداره.
Ghorbat22
20-11-2008, 11:55
در اخرين لحظه ديدار به
چشمانت نگاه كردم و
گفتم بدان اسمان قلبم
با تو يا بي تو بهاريست
همان لبخندي كه توان را
از من مي ربود بر لبانت
زينت بست.
و به ارامي از من فاصله
گرفتي بي هيچ كلامي.
من خاموش به تو نگاه می كردم
و در دل با خود مي گفتم :اي كاش اين قامت
نحيف لحظه اي فقط لحظه اي مي انديشيد كه
اسمان بهاري يعني ابر
باران رعد وبرق و طوفان
ناگهاني
و اين جمله ،جمله اي
بود بدتر از هر خواهش
براي ماندن و تمنايي
بود براي با او بودن
Ghorbat22
21-11-2008, 04:57
مي گن يه دست صدا نداره ,اما يه دستي هاي تو خيلي صدا داشت.
مي گن چوب خدا صدا نداره,اما چوبي كه به من زد,گوش عالم و كر كرد.
مي گن عشق و عاشقي توي قصه هاست, اما تو واقعي بودي.
مي گن عاشق شدن افسانه است, اما من واقعا عاشقت شدم.
Ghorbat22
21-11-2008, 04:59
قلبم را تقديمت ميکنم تا بداني بي رياترينم اشکي براي اندوهت ميريزم
تا بداني پر احساس ترينم شوق وصال حس غريبي است
برايت ترسيم ميکنم حس خوشبختي را تا بداني خوشبخت ترينم
موجي از عشق را بر ساحل وجودت ميفرستم تا بداني عاشق ترينم
و شعرم را تقديمت ميکنم تا بداني که من ساده ترينم
:40:
Ghorbat22
21-11-2008, 05:01
داشتم فکر می کردم به ماندن و رفتنت،
نفهمیدم چه شد ... دیدم رفته ای!
بعد یک دفعه دلم خواست همه ی باورهای تلخم را بریزم دور؛
"عشق در نرسیدن است. با وصل، عشق می میرد."
نفرین به باورهایم!
بعد یک دفعه دلم خواست همه ی فاصله ها را پاک کنم؛
"همیشه فاصله ای هست"
نفرین به فاصله!
.
.
.
بعد نگاه کردم دیدم، چه تنها شده ام. دیدم چه قدر دلم هوایت را کرده است
Ghorbat22
21-11-2008, 05:19
از پشت شيشه هاي بزرگ دلتنگي گريه ميكنم و آرزو ميكنم كه كاش
براي يك لحظه فقط يك لحظه آغوش گرمت را احساس كنم ، ميخواهم
سر روي شانه هاي مهربانت بگذارم تا ديگر از گريه كم نشوم . تو مرا
به ديار محبتها بردي و صادقانه دوستم داشتي پس بيا و باز در اين راه
تلاش كن اگر طاقت اشكهايم را نداري . در راه عشقي پاك تر و صادقانه تر،
زيرا كه من و تو ما شده ايم پس نگذار زمانه بيرحم دلهايي را كه از هم
جدا نشدني است را به درد آورد دلم را به تو دادم و كليدش را به سوي
آسمان خوشبختي ها روانه كردم چه شبها كه تا سحر به يادت با
گونه هاي خيس از دلتنگي ها به سر بردم چه روزها با خاطراتت نفس
كشيدم پس تو اي سخاوت آسماني من ...
مرا درياب كه ديوانه وار دوستت دارم
:40:
Ghorbat22
22-11-2008, 05:53
اگر گل بودم شاخه ای از وجودم را تقديم وجودت می کردم...! اگر محبت بودم آهنگ دوست داشتن را برايت می نواختم...! اگر اشک بودم به يادت همچون ابر بهاران می گريستم ...! اما افسوس که نه گلم؛ نه محبت ؛ نه اشک، ...فقط می دانم که عاشقم...!!!
:40:
Ghorbat22
22-11-2008, 06:24
مي خواهمت نه بدانگونه كه ترا خواستند آنان كه تهي بودند از زمين و آسمان مي خواهمت آنگونه كه بيايي و آن بيتِ گمشده شعرم باشي تا آخرين ترانه بسرايم و ميان دو مصرع آخر بميرم...
Ghorbat22
22-11-2008, 06:28
آن روزها رفتند
آن روزهاي جذبه و حيرت
آن روزهاي خواب و بيداري
آن روزهاي هر سايه رازي داشت
هر جعبه ي صندوقخانه سر بسته گنجي را نهان مي کرد
هر گوشه ، در سکوت ظهر ،
گويي جهاني بود
هر کس ز تاريکي نمي ترسيد
در چشمهايم قهرماني بود
با اينکه مي دانم دوست داشتن گناه است، دوستت دارم؛
با اينکه مي دانم پرستش کار کافر است، مي پرستمت؛
با اينکه مي دانم آخر عشق رسوايي است، عاشقت مي شوم؛
پس گناهکارم، کافرم، رسوايم؛
ولي همچنان دوستت دارم.
:40::40::40:
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است…
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …
دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…
دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…
دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد…
دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد …
دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…
دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده…
دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است…
دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است…
دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است…
دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است…
دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست…
دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند…
دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست…
دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون (( تا )) است…
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگی هایم است....
دلم برایش تنگ است . . .
ای تمام هستی من، دوستت دارم
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست
به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم
مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد
مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم
بگو معنی تمرین چیست ؟
بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟
بریدن از خودم را ؟
مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...
از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم
همه می دانند که دروری تو روحم را می آزارد
تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند
نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...
هوای سرد اینجا رو دوست ندارم
مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام
Ghorbat22
23-11-2008, 04:58
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.
بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام
Ghorbat22
23-11-2008, 05:01
کسی که.....
کسي که با حرفهايش دلت را به درد آورد
آيا از مهرباني دلت خبر نداشت
کسي که آسمان چشمان زيبايت را ابري کرد
خورشيد صفا را در چشمانت نديد
کسي که به دست هاي عزيزت سردي را هديه کرد
آيا گرمي دستت را باور نکرده بود
کسي که با تير بي مهري قبت را شکست
نمي دانست همان قلب شکسته مأواي اوست
کسي که بهار وجودت را به خزان تبديل کرد
آيا نمي دانست بهار خزان شده تکيه گاه اوست
حال من دلتنگم و مهرت را مي خواهم
اما...............
مي دانم.......................
همان دل به درد آمده
همان چشمان اشکي
همان دستان سرد
همان قلب شکسته
همان بهار خزان شده
محتاج کسي است که تو را فنا کرده
Ghorbat22
23-11-2008, 05:06
براي همه لحظات جادويي متشكرم !
متشكرم
براي همه وقت هايي كه مرا به خنده واداشتي.
براي همه وقت هايي كه به حرف هايم گوش دادي.
براي همه وقت هايي كه به من جرات و شهامت دادي.
براي همه وقت هايي كه مرا در آغوش گرفتي.
براي همه وقت هايي كه با من شريك شدي.
براي همه وقت هايي كه با من به گردش آمدي.
براي همه وقت هايي كه خواستي در كنارم باشي.
براي همه وقت هايي كه به من اعتماد كردي.
براي همه وقت هايي كه مرا تحسين كردي.
براي همه وقت هايي كه باعث راحتي و آسايش من بودي.
براي همه وقت هايي كه گفتي "دوستت دارم"
براي همه وقت هايي كه در فكر من بودي.
براي همه وقت هايي كه برايم شادي آوردي.
براي همه وقت هايي كه به تو احتياج داشتم و تو با من بودي.
براي همه وقت هايي كه دلتنگم بودي.
براي همه وقت هايي كه به من دلداري دادي.
براي همه وقت هايي كه در چشمانم نگريستي و صداي قلبم را شنيدي.
Ghorbat22
23-11-2008, 05:08
دلم براي سكوت شيشه اي چشمهايت امشب چه بيقرار است
براي ناز نگاه مهربانت
براي گرمي دستان هميشه نوازش گرت
چقدر امشب ميان گلدان تنهايي كنار پنجره پژمرده است غرور قلب غمگينم
دستهايم چه بيقرار دستهايت است
نگاهم در پس پنجره مي زند تقه بر شيشه باران خورده
وباز دستي نيست امشب
نگاهي كه بخواند
و نازي كه براند
مرا از پس پنجره
تا ديدار فردا
چقدر امشب ميان قاب غبار گرفته خاطره ها
پرسه زنم
تا شايد
بخواند نگاهت از پشت پرده
ميان قاب تنهايي پنجره هاي ديروز و فردا
غم تنهايي و دلتنگي ام را ...
eshghe eskate
23-11-2008, 19:38
بحق می گويمت اين دل اگر تنگ است باور کن نگاه سرد چشمان تو بی رنگ است باور کن برای بيوفايی هر دليلی قاطعانه نيست طنين عشق اينگونه بد آهنگ است باور کن چه می گويی که از عشقت چو مجنون گشته ای شيدا نگاهت با دلم هر لحظه در جنگ است باور کن وچه بی احساس می گويی ز عشقت باز می گويم که هر عشقی بدينسان تا ابد لنگست باور کن ميان حرفهايت از غزل رندانه می گويی غزل ها هم کنون حرف دل تنگ است باور کن دگر باور ندارم حرف چشمت را خداحافظ بهانه نيست حرف من دلت سنگ است باور کن
eshghe eskate
23-11-2008, 19:38
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نيست بين من و عشق تو فاصله ای نيست گفتم که صبر کن و گوش به من کن گفتی که نه بايد بروم حوصله ای نيست پرواز عجب عادت خوبيست ولی حيف تو رفتی و ديگر اثر از چلچله ای نيست گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت
جزء عشق تو در خاطر من مشغله ای نيست رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت بگذار بسوزد دل من مساله ای نيست.
Ghorbat22
24-11-2008, 03:21
به اطراف مينگرم به شهرها به دياري كه درآن زاده شدم به هوايي كه در آن تنفس ميكنم به خاكي كه هميشه به آن عشق ميورزم به خدايي كه هميشه او را متهم كردم مرا چون ديگر بندگان دوست ندارد به مادري كه مرا زاد وعاشقي بي ادعا است وپدري كه مهرباني نثارم مي كند به روزهاي گذشته وبر باد رفته ديروز ،به رويا ها ي خا ك خورده دوران زندگي ام ،خودم را در ميان وزش نسيم رها ميكنم تا وجودم سرشار از عطر پيچ صحبت مادربزرگ شود تا شهد شيرينش مرا از تلخي روزگار برهاند به آينده نگاه ميكنم وكسي را مي بينم كه دستهايش را بالاي چشمانش نهاده وبه گذ شته مي نگرد به خود ميلرزم وترسي غريب سراسر وجودم راپر ميكند وحيران تر از هميشه به حال بر مي گردم
Ghorbat22
24-11-2008, 03:23
صدای کلاغ ها بیدادمی کند صدای قدمهای کسی روی برگهای پاییز ی (خش خش) گوشم را می نوازد.بی بال و برگ شدن درختان. همه و همه خبر از امدن پاییز را می دهند ......
دوباره پاييز ...دوباره شور و عشق هر چند براي همه پاييز اما براي من بهار بهترين بهار ..فصل رويش عشق
در وجودم....فصل تولد تو در زندگيم..برايم بهترينه.....پاييزم امدنت را جشن مي گيرم ..بودنت را و به خود مي بالم كه زاده پاييزم .
Ghorbat22
24-11-2008, 03:24
من می نویسم اینبار از سر خط از اول از ابتدا..از زمانی که تو را دارم و نبودها را از امروز به دست فراموشی می سپارم ...من از امروز تو را دارم و تمام زندگیم برای تو اما فقط از تو می خواهم که گوشه ای از قلبت را به من بسپاری که در به در قلب های امروزی نباشم قلب هایی که به روی هیچ کسی قفل نیست...قدری از گرمای وجودت را به من بسپار تا با گرمی آن سردی این دنیا را احساس نکنم...دستهایت را تا احساس کنم و دلخوش باشم که فاصله بین انگشتانم را کسی پر کرده و به دنبال نگردم...و در آخر شانه ایت را برای اینکه قدری به حال خود زار بزنم.... اما نه لحظه ای درنگ کن چیزی دیگر هم می خواهم از تو...
گوشهایت را ...برای اینکه صدای عاشق تنها نازنین را بشنوی که هر روز اين را زمزمه می کند
:40:
Ghorbat22
24-11-2008, 03:33
بعد از تو
فکر می کردم بعد از تو نفس نمی کشم
ولی عميق تر از قبل کشيدم
فکر می کردم بعد از تو هرگز نمی خندم
ولی به همه چيز خنديدم
فکر می کردم بعد از تو دنيا برايم سياه می شود
ولی تندی رنگها چشمانم را ميزند
فکر می کردم بعداز تو شمعدانيهای اتاقم پزمرده می شوند
ولی همچنان شاداب مانده اند
فکر می کردم بعد از تو هرگز خور شيد را نمی بينم
ولی هر صبح هنگام رويش می بينم
فکر می کردم بعد از تو ديگر زنده نمی مانم
ولی ماندم
ماندم ولی چه سود ؟....
بعد از تو عشق رنگ باخت در دلم
برای او می نویسم:
او که تنش بوی گلهای سرخ را می دهد؛
برای او که جادوی کلامش زیباترین لغت را قلم می زد.
برای او که قلبش به وسعت اقیانوس است و قایق قلب من در آن غرق شد؛
رفت و من تنها تر از تنها شدم . . .
Ghorbat22
26-11-2008, 03:58
چگونه فراموشت کنم تو را؟
تو را که از خرابه های تنهایی به قصر سپید عشق هدایتم کردی
چگونه فراموشت کنم تو را؟
تو را که پناهگاهی شدی در برابر سختیهایم و برای اشکهایم شانه هایت را ارزانی داشتی
و با صداقت عاشقانه ات دلم را به درد آوردی
چگونه فراموشت کنم تو را؟
دستم را به تو می دهم قلبم را به تو می دهم فکرم را به تو می دهم
و تو هم دستت را به من بده سرت را به روی شانه هایم بگذار
و بگذار عطر نفسهایت را میان هم تقسیم کنیم
:40:
Ghorbat22
26-11-2008, 04:00
معشوق زیبای من
دستم را بگیر
بگذار دستانت دستانم را به اوج ببرند
مهربان من
تو مال هیچ کس نیستی و هیچ کس مال تو نیست
ولی بگذار دستانت را به اوج ببرم
مغرور با شکوه من
چشمانت را باز کن
و مرا ببین که چگونه مثل یک قطره اشک
از نگاه شورانگیز شب چکیده ام
احساس مقدس من
به عشق بیندیش
و سعی کن درک کنی که من چگونه تو را
مثل یک احساس مقدس می پرستم
:40:
Ghorbat22
26-11-2008, 04:21
عشق مانند جنگ است......آسان شروع می شود.......سخت پایان می یابد.........و فراموش کردنش محال است.
عشق دشوار است و همیشه نیز خواهد بود اما بیاد داشته باش یک نفر دوستت دارد و آن کس منم.
رز با سکوت از عشق می گوید با زبانی که فقط برای دل شناخته شده است.
من دو تا چیز دوست دارم.رز و تو را.رز را برای مدت کوتاهی و تو را برای بقیه ی زندگیم.
همانطور که رز به آب نیاز دارد.همانطور که فصلها به تغییر نیاز دارند.همانطور که شاعر به قلم نیاز دارد.من به تو نیازمندم...
هزاران رز در دنیا وجود دارد.حتی اگر من تمام رز ها را به تو بدهم برای بیان اینکه چقدر دوستت دارم کافی نخواهند بود.
:40:
Ghorbat22
26-11-2008, 04:22
تو قول دادی همیشه مراقبم باشی ولی به من آسیب رسوندی.تو قول دادی همیشه شادم کنی اما اشکامو سرازیر کردی.توگفتی عشقتو به من میدی اما فقط بهم رنج دادی.من هیچ قولی بهت ندادم اما بهت همه چی دادم.....
Ghorbat22
27-11-2008, 21:40
اي مسافر ! اي جدا ناشدني ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببينمت .بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم .آه ! که نميداني ... سفرت روح مرا به دو نيم مي کند ... و شگفتا که زيستن با نيمي از روح تن را مي فرسايد ...بگذار بدرقه کنم واپسين لبخندت را و آخرين نگاه فريبنده ات را .مسافر من ! آنگاه که مي روي کمي هم واپس نگر باش . با من سخني بگو . مگذار يکباره از پا در افتم ... فراق صاعقه وار را بر نمي تابم ...جدايي را لحظه لحظه به من بياموز... آرام تر بگذر ...وداع طوفان مي آفريند... اگر فرياد رعد را در طوفان وداع نمي شنوي ؟! باران هنگام طوفان را که مي بيني ! آري باران اشک بي طاقتم را که مي نگري ...من چه کنم ؟ تو پرواز مي کني و من پايم به زمين بسته است ... اي پرنده ! دست خدا به همراهت ...اما نمي داني ... نمي داني که بي تو به جاي خون اشک در رگهايم جاريست ...از خود تهي شده ام ... نمي دانم تا باز گردي مرا خواهي ديد ؟؟؟
Ghorbat22
27-11-2008, 21:43
باور کن دلم تنگ میشود
وقتی کنار پنجره بیاد تو
گلهای یاس و ریحان را نگاه میکنم
باور کن دلم تنگ میشود
وقتی لانه عشقم را
بر بلند ترین بام دنیا می نهم
به دیدنم بیا
تا گلهای شکوفه روی پیراهنم باز شوند
شاید فردا نباشم
تا قلبم به تو شکوفه تعارف کند
:40:
Ghorbat22
27-11-2008, 21:59
بگذار در لحظاتی كه عاشق هستم
از تنهایی سخن نگویم
بگذار تا زمانی كه در قلبم خانه داری
از نا مهربانی ها نگویم
بگذار تا زمانی كه فراموشت نكرده ام
تا وقتی كه با یاد تو زنده ام
از غم هایم سخنی نگویم
بگذار عشق را با تمام وجود احساس كنم
بگذارآنقدر بگریم تا چشمانم خشك نشود
این خیال خام را از من نگیر
نابود نكن این خسته دل را
بگذار در رؤیای نگاه تو خاموش شوم
Ghorbat22
27-11-2008, 22:00
اگر دروغ رنگ داشت
هر روز،شایدده ها رنگین کمان
در دهان ما نطفه میبست
و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود
اگر عشق، ارتفاع داشت
من زمین را در زیر پای خود داشتم
و تو هیچگاه عزم صعود نمیکردی
آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها
به تمسخر میگرفتی
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
عاشقان سکوت شب را ویران میکردند
اگر براستی خواستن توانستن بود
محال نبود،وصال
و عاشقان که همیشه خواهانند
همیشه میتوانستند تنها نباشند
اگر گناه وزن داشت
هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد
تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی
و شاید من، کمر شکسته ترین بودم
اگر غرور نبود
چشمهای مان به جای لبها سخن نمیگفتند
و ما کلام دوستت دارم را
در میان نگاه های گهگاه مان جستجو نمیکردیم
اگر دیوار نبود
نزدیک تر بودیم،
همه وسعت دنیا یک خانه میشد
و تمام محتوای یک سفره
سهم همه بود
و هیچکس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمیشد
اگر ساعتها نبودند
آزاد تر بودیم،
با اولین خمیازه به خواب میرفتیم
و هر عادت مکرر را
در میان بیست و چهار زندان حبس نمیکردیم
اگر خواب حقیقت داشت
همیشه با تو در کنار آن ساحل سبز
لبریز از ناباوری بودم
هیچ رنجی بدون گنج نبود
اما گنجها شاید، بدون رنج بودند
اگر همه ثروت داشتند
دلها سکه را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یکنفر در کنار خیابان خواب گندم نمیدیدید
تا دیگری از سر جوانمردی
بی ارزشترین سکه اش را نثار او کند
اما بی گمان صفا و سادگی میمرد،
اگر همه ثروت داشتند
اگر مرگ نبود
همه کافر بودند
و زندگی بی ارزشترین کالا بود
ترس نبود،زیبایی نبود
و خوبی هم، شاید
اگر عشق نبود
به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟
کدام لحظه نایاب را اندیشه میکردیم؟
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری! بیگمان پیش از اینها مرده بودیم
اگر عشق نبود
اگر کینه نبود
قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند
من با دستانی که زخم خورده توست
گیسوان بلند تو را نوازش میکردم
و تو سنگی را که من به شیشه ات زده بودم
به یادگار نگه میداشتی
و تو نیز
هرگز ندیدن من را
آنگاه نمیدانم
براستی خداوند کدامیک را میپذیرفت؟
(ناشناس)
eshghe eskate
28-11-2008, 00:45
ديگر بر كاغذ ابريشمين كلمات پنهان دلم را نمينويسم و آنها را در قاب زرين نميگيرم زيرا ديرگاهي ست نعمه هاي جانسوز خورشيد را بر خاك بيابان مينويسم تا با دست باد به هر سو پراكنده شود.
ولي اگر باد خط مرا با خود ببرد..روح سخنم را كه بوي عشق ميدهد به جائي نميتواند ببرد.
روزي خواهد رسيد كه دل دلده اي از اين سرزمين بگذرد و چون پا بر اين خاك نهد رسوا پا بلرزد به خويش بگويد پيش از من در اينجا عاشقي به ياد معشوقه ناله سر داده و يا شايدليلي به هواي مجنون گريسته يا
شيرين در هجر فرهاد گريسته باشد و يا شايد هم يكي از هزاران دلداده ي گمنام عشق در اينجا سر در خاك بوده است .
هر كه هست از خاكش بوي عشق بر ميخيزد و تربتش پيام وفا ميدهد.
تو نيز اي ماه من كه در بستر نرم آرميده اي وقتي سخن آتشينم را از زبان نسيم صبا ميشنوي سراپا مرتعش خواهي شد و با خود خواهي گفت يارم براي من پيام عشق فرستاده ت. نيز اي باد صبا پيام مهر مرا به او برسان
eshghe eskate
28-11-2008, 00:46
آمدي و در كوله بار قلبت مهرباني آوردي و چادر نشينان عشق را به كوچي دوباره بشارت دادي و سقف آسمان دلم را با رنگين كمان عشق آذين بستي و پرستوهاي عاشقي را به مهماني نور بر سفره ي سخاوت خورشيد فرا خواندي .
آمدي با يك سبد پرواز محبت از كوچه هاي شهر شگفتي و ندا در دادي من راز گل سرخ را ميدانم و دوست داشتن را از پروانه آموخته ام.و سوختن را از شمع.
عمريست بي صدا كه در مكتب عاشقي سوخته ام.
آمدي مهربان چون نسيم دوست داشتني چون بهار سرشار از عاطفه .
معطر از عشق و لبريز از نجابت.
اكنون دير زماني ست در شهر شقايق رداي مهر تو را در بر دارد و لاله لبيك گوي صداقت توست كه اكنون در شهر ما قناري ها سرودن را از تو مي آموزند.و چلچله ها پر گشودن را .
اي تماميت عشق ...اي خوب ...بيا و عاشقانه بيا كه چشمان شهر آمدنت را نفس ميكشند و نهال ايمان در خاك و پاي تو كه متبرك است ريشه ميزنند
eshghe eskate
28-11-2008, 00:47
حرفی از خیسی چشمانم
بی صدا در خود می شکنم و تو شکستم را نمی بینی و تو این بلندترین فریاد را نمی شنوی عشق من دیگر به خاک رسیده ام قامت خمیده ام را بنگر و چشمان ساکت سردم را 0 چقدر دوستت دارم هنوز حتی اگر نخواهی
حتی اگر قرارمان را ،پایان را،هوای مرداب را به یادم آوری 0 ستاره ی من تو را چه حاصل از مرور انتهای آسمان آنجا که ستاره ای نیست من حرف دارم ،حرف حرفهایی که نه ربطی به هوای مرداب دارد و نه به ستاره های سوخته ی انتهای آسمان0 افسوس که اکنون دیگر رفته ای و با رفتنت حرفهایم را بیصدا و چشمانم را خیس کرده ای 0 بدان منتظرت می ماتم و همچنان عاشقت خواهم بود
eshghe eskate
28-11-2008, 00:51
در اين لحظه ي رؤيايي عاشقانه ميگويم كه دوستت دارم تا بي بهانه با من بماني!
در اين سكوت عشقانه تنها نگاه به چشمانت ميكنم تا درون چشمانم قطرات اشك را بيني و بفهمي كه دل شكسته ام!
بيا و دستانت را به من بده..خيلي خسته ام..با محبتت اين خستگي را از وجودم رها كن!
در كنارم قدم بزن و رؤياهايم را با عشق دوباره زنده كن!
در اين لحظه عاشقانه صادقانه ميگويم كه تا آخرين نفس همنفس تو هستم.
مرا باور كن ..به من دلخوشي نده..از ته دل بگو آنچه در آن دل مهربانت ميگذرد!
اگر ميخواهي روزي قلبم را بشكني..اگر ميخواهي با من بي وفائي كني..برو كه ديگر حوصله به غم نشستن را نداريم!
در اين زندگي قلبم بازيچه اي بيش نبود..و به جز بي وفائي و خيانت چيزي را نديده!
تو بيا و از ته دل با ما يار باش ..با صداقت و يكرنگي گرفتار من باش!
ميمانم با تو براي هميشه ..ميگويم از ته دل دوستت دارم تا ابد و براي هميشه..افتخار ميكنم به تو و به آن عشق پاكت و با صداقت واز تو و آن عشق مقدست مينويسم!
در اين زمانه اي كه رسم عاشقي جدائي و نفرت است ..در اين دنيايي كه كسي قدر يك قلب عاشق را نميداند .. تو بيا و قدرم را بدان و اينك كه مرا در آن قلب مهربانت اسير كردي به آن محبت برسان كه تشنه ي يك ذره محبت از توام....!
در اين كوير خشك قلبم تو تنها گلي هستي كه روييده اي مثل باران ميشوم و بر روي تو ميبارم تا براي هميشه براي من بماني!
در اين لحظه عاشقانه ..صادقانه ميگويم كه دوستت دارم و از آنچه كه تصور ميكني عزيزم ..حالا تو نيز اين لحظه عاشقانه را با گفتن اين كلمه رؤيايي كن....
Ghorbat22
28-11-2008, 05:19
می خواهم پنجره رو باز كنم و به تماشای آن پرستوی بشینم كه لانه محبت در روی درخت عشق من ساخت ولی نمی دانم چرا پرستوی من كوچ كرد و دگر از آن نشانی نیست وقتی كه در پشت پنجره می امدم و كودك احساسم رو به پیشوازه نوازشهایت می فرستادم و از پشت در ختان امید سرك كشان به بازی آنها می نشستم ولی حالا
هر روز كودك احساسم به زیر آن درخت میاید ولی پرستوی من نیست نمی دانم آن هم به جای مهاجرت كرده یا گرفتار طوفان نفرت شده حال نمی دانم چه كنم من هر روز پشت پنجره میایم و منتظر می نشینم تا پرستوی محبتم بر روی درخت عشقم بیاید تا من كودك احساسم رو به پیشوازش بفرستم به امید آن روز زندگی می كنم
Ghorbat22
28-11-2008, 05:21
محبوبم دیر زمانیست که رنج انتظار را به دوش می کشم و تبسم شیرینت را در شکفتن گلهای آرزویم جستجو میکنم.
دل بیقرارم قرار تورا می جوید و سینه داغ دارم در کنار تو آرام میگیرد .
افسرده و پژمرده ام
می خواهم دوباره سبز شوم .
دلم می خواهد به مهمانی دلم بیایی و در کنار سفره ساده نداری ام به شکرانه عشق جاودانمان جشن بگیریم . دلم میخواهد بیایی تا شکوفه های انتظارم به گل بنشیند و قلبهای بی قرارمان در سایه همدیگر آرام بگیرد.
بیا و عاشقت را بیش در این آتش دوری نسوزان
:40:
Ghorbat22
28-11-2008, 06:13
آمد وخلوت ذهنم رافروپاشید
آرام آمد ولی گوشه گوشه قلبم راتصاحب کرد
خاطرم هست زمستان رفته بود و هوا بهاری بود
او آمد و باغبان دل من شد
قلب بیمارم را مداوا کرد و روح خسته ام راجلا بخشید
Ghorbat22
28-11-2008, 06:33
اي تنها مسا فر سرزمين دلتنگيهايم.
اي تنها ماواي لحظات من.
اي تپش اميد در وسعت بيکرانه غمهايم خالصانه مي پرستم تو را و تنها به خاطر تو نفس مي کشم
به زندگي عشق مي ورزم تا روزي که از قفس تن و دنياي خاکي آزاد شوم و در آغوش ، تو را گيرم.
باور کن هم نقس شيرين زبانم تو کسي هستي که ستاره هاي آسمان بي تو خاموشند و با آمدن تو باز چشمک مي زنند.
نمي دانم تو چه هستي ؟ که هر وقت گريه ام مي کني ابرهاي آسمان از عاطفه و عشق بر من مي بارنند و با خنده تو احساس مي کنم خورشيد در کنار من است .
تا وقتي که غمگيني بزرگترين غصه هاي عالم به دوش من است. و اشکي به امتداد آسمان دلتنگي سهم من از زندگي است.
من از توفقط بها نه اي مي خواهم براي گريستن.دلم برايت تنگ است. من براي تو مي نويسم از زندگي از عشق از عاشقي و از دل ديوانه ام.
نگاههاي دلنشين تو دلم را پاک کرد.و از آن لحظه تا کنون در عشقت مي سوزم .
قلبم به ياد تو مي تپد و و نگاهم تو را مي جويد.هنگامي که زندگيم به شبهاي تيره و تار شباهت داشت و زماني هنگامي که مرگ را از ديده گانم به خود نزديک مي يافتم عشق تو در آسمان تيره و ظلماني وجودم طلوع کرد ودر عشق مقدس تو زندگي از دست يافته ام را يافتم
وجود تو نگاهه تو آغوشه تو هر کدام رشته عمر مرا بدست گرفته و طراوت و شيريني بر زندگيم بخشيده است
قلب و روح من به آرزوي تو زنده خواهد ماند
امشب غريبا نه در ظلمت و در خلوت تنهايي پيک غم را مي جويم غافل از آن که غم در من زندگاني مي کند امشب از هر نسيم که مي ورزد تو را مي پرسم و از تو خبر مي گيرم
عاشقم عاشق ستاره صبح عاشق ابري سرگردان عاشق دانه هاي باران
عاشق هر چه نام توست بر آن.
(برگرفته از یک دوست)
.::. RoNikA .::.
29-11-2008, 16:04
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . . پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه " پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست . پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند : او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد كافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود ! یكی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند . پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد ! پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است ...
Ghorbat22
30-11-2008, 15:52
آينه را با آينه بشکن تا نابود شود...ترس را با وحشت دور کن تا بگريزد...غم را از غم به هراسان تا محو شود...اشک را با اشک بشوی تا خنده شود...سبزی را با سرخی رنگ بزن تا قنچه شود...دل را به دريا بسپار تا آب شود...قلب پاکت را به معشوق بسپار تا عشق بشود...زندگی را ساده بنگر تا ماندن ساده شود.
هرگز برایت از دوست داشتنم حرفی نخواهم زد . از جرقه های محبتی که هر لحظه بر دلم میزنی، از گرمای کلامی که وقت گفتنت در دل خود احساس میکنم هرگز ... هرگز برایت نخواهم گفت از آن سیب سرخ پنهانی که به سویت دراز کرده ام و از آن دستی که ... هرگز برایت نخواهم گفت شاید تو خود روزی بخوانی دوست داشتنم را. از دلتنگ شدنم ... از انتظارم... از سکوتم ... از بی کلام شدنم ... شاید تو روزی همه چیز را بیابی در سطر سطر نوشته هایم و در تکه تکه لحظه هایم شاید روزی میان تمام بیتفاوتی هایم دریابی معنای عمیق « دوست داشتن بی آنکه دوست بداند » را .
هيچ چيز سخت تر از انتظار نيست،
آن هم انتظار لحظه اي که يک آشنا صدايت کند و به تو بفهماند که دوستت دارد؛
اما هر چقدر که انتظار هم سخت باشد به آن لحظه زيبا مي ارزد،
پس انتظار مي کشم تا آن لحظه زيبا نصيبم شود.
:40:
عشق یعنی حامی دلبر شدن ...... بی پسر هر چند پشت در شدن
عشق یعنی مردن از درد کمر ..... از غلاف تیغ و وز مسمار در
عشق یعنی همچو گل پرپر شدن ..... سنگ فرش مقدم دلبر شدن
عشق یعنی شرم و آزرم و حیا..... وا نکردن لب ز سوز دردها
تا نسوزد قلب حیدر درد و غم..... عشق یعنی رو گرفتن در حرم
عشق یعنی وا شدن در تار و پود..... قامتی خم گشته با رویی کبود
عشق یعنی یاس زردی نیلگون ..... پشت در افتاده در دریای خون
عشق یعنی انتهای بی کسی..... عشق یعنی آخر دلواپسی
عشق یعنی ترس و هول و واهمه.... گر بمیرد یار حیدر فاطمه
عشق می مردی اگر زهرا نبود .....دلبرش گر حیدری مولا نبود
عشق یعنی ناله های مرتضی..... عشق یعنی گریه های مجتبی
عشق یعنی سوز آه زینبین ..... عشق یعنی آتش قلب حسین
عشق یعنی گریه های نیمه شب ..... عشق یعنی ناله های تشنه لب
کای خدای کودکان بی پناه..... کای حبیب قلب های پر ز آه
کای خدای مهربان دستگیر ..... جان جانان مادر ما را مگیر
جان دهد بابا اگر زهرا رود ..... مرغ روح از جسم زینب می پرد
گر بمیرد فاطمه جان حسین ..... می رود از تن برون جان حسین
تشنه می ماند دل غمدیده اش ..... داغ لبهای به هم چسبیده اش
Ghorbat22
03-12-2008, 11:11
تو معنای تمام واژه های منی ....برای عاشقانه هایم به دنبال واژه می گردم ...تو باز هم در من ظهور می کنی ...تو باز هم مرا به دنیای خود می بری .
تو باز هم مثل همیشه به اوج می بری....به نا کجا
لبخند که می زنی پرنده ی دلم بال بال می زند ...با این دل پر بریده چه کنم؟
می خواهم از آنجایی بگویم که نگاهم در نگاهت حل شد ...من عاشق تر شدم ...عاشقی دیوانه وارتر
دلم دیگر ملک خصوصی توست و من نوشتم از بودن تو ....تویی که .....
از تو برای تو و برای دلتنگی های همیشگی ام می نویسم .
می خوانی و می گویی سلام
من سلامت را هر بار با سبدی سرخ از گل های بوسه پاسخ می دهم .
و تو ....تو که حجم بودنت به اندازه ی تمام هستی من است
بگذارید همه بدانند....بگذارید بدانند......می خواهم فریاد کنم .
باشد ... این بار هم نه ...اما می گویم که من تورا بهترین می دانم و تو را می خواهم برای ابد
بگذارید همه بدانند....بگذارید بدانند......می خواهم فریاد کنم .
باشد ... این بار هم نه ...اما می گویم که من تورا بهترین می دانم و تو را می خواهم برای ابد....
تمام هستی ام دوستت دارم .
:40:
Ghorbat22
03-12-2008, 12:22
می خواهم از تو بنویسم برای تو که در تمام لحظاتم وجود داری. خنده هایم برای توست. با تو بودن مرا شاد می کند وبی تو بودن مرا گریان. تو با من هستی در حالی که در کنارم نیستی. تو با منی چون در قلب منی قلبم را با دنیا عوض نمی کنم چون تو در آنی و من تنها تو را دوست دارم که سبزی مانند بهار استواری مانند کوه لطیفی مانند گل و روانی همچون دریا.
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Ghorbat22
03-12-2008, 12:23
اگر کلمه دوستت دارم قیام علیه بندهای میان من و توست...
اگر کلمه دوستت دارم نمایشگر عشق خدایی من نسبت به توست...
اگر کلمه دوستت دارم راضی کننده و تسکین دهنده قلبهاست...
اگر کلمه دوستت دارم پایان همه جدایی هاست...
اگر کلمه دوستت دارم نشانگر اشتیاق راستین من نسبت به توست...
اگر کلمه دوستت دارم کلید زندان من و توست...
پس با تمام وجود فریاد میزنم...
دوستت دارم
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Ghorbat22
04-12-2008, 22:13
در گوشم فقط يک صدا مانده است
صداي پاهايت که دور مي شوي
مي روي و من نمي دانم به چه اميدي زنده ام
مي دانم، اگر دل هاي سنگي نبودند
حتما مي ماندي
Ghorbat22
04-12-2008, 22:18
آن صبح آنجا، پشت پنجره ای ها را بستیم
پلک های بسته – کلید دور انداخته
رشته ی بریده – چشم های خاموش
سایه همه چیز را می داند اما هیچ نمی گوید …
زندگی بی اینکه دیپلم بدهد می آموزد
فردا فقط فردا وجود دارد
مرگ حقایق وعده های بی پایان را آشکار می کند
هیچ چیز ارزشی ندارد جز تمایل
برای رها کردن خود از زمان های شمرده شده
بی وقفه به من بگو
که من آزادم از دوست داشتنت
Ghorbat22
04-12-2008, 23:00
ومن ایمان دارم که تو همان چیز بزرگ و عزیزی و از هوای بودن توست که نفس میکشم...
وبگذار آنقدر از تو پر شوم که دیگر جایی برای خودم نماند...
قلب پر تپش ام را حس کن که برای رسیدن به تو چه نامنظم در سینه ام در تقلاست ...
چشمهای غمگینم را ببین که پیوسته برای دیدنت عاشقانه در انتظار است ...
گاهی وقت ها که به دلم سرک میکشم فقط تویی و تو......
به بهانه ات زنده ام و بس...
:40:
Ghorbat22
04-12-2008, 23:15
مينويسم...
برای تویی که سبزی و صبور و بزرگ و پاک و زلال ...
برای دست هایت که عمیق اند و پذیرا و بی انتها...
برای چیزی که همیشه همراهم بوده...
که توی سایه و روشن های زندگی همقدم رهسپاری های من شده...
که تمام زمزمه های شبانه ام وحرفهای به تکرار شنیده ام در روزهای زندگی را برایش همیشه قصه وار خوانده ام...
تو دستهایم را بگیر...شانه های امن وپر احساس خود را برای لحظه ای هدیه ای بر بی تابی و اندوه من کن....
:40:
eshghe eskate
05-12-2008, 10:07
وقتي مي خواستم زندگي کنم همه در هارو بستن...
وقتي مي خواستم به راه مرگ بروم گفتند مرگ کسي دست خودش نيست...
وقتي خواستم به راستي سخن بگويم گفتند دروغ است...
وقتي خواستم به شانس روي آورم گفتند خرافات است...
وقتي که توبه کردم گفتند بچهگانه است...
وقتي خنديدم گفتند ديوانه است...
و حال که سخن نمي گويم مي گويند عاشق است...
و اي کاش مي دانستم براي چه زنده ام؟
eshghe eskate
05-12-2008, 10:13
لالایی شب های تنهایی ... صدای هق هق کودک
زندگی زودتر از آنچه که تصور می کنی به پایان می رسد . عقربه های ساعت نوسان دارند وقتی انگشتان سرد فرشته روی پنجره نام خدا را نقاشی می کند.
هنوز وقتی صبح می شود کودک باطنمان می ترسد از شروع قصه بزرگسالی ... از فراموشی.
دوباره چشمهایمان از شادی برق می زند وقتی باران می بارد و چتر نداریم... وقتی دستهایمان دوست دارند خیسی چمن را احساس کنند...
هربارکه هاله ماه گوشه نقاشی کودک را پر می کند ، فکر آلوده می شود از سختی ، از رنج
امشب را آسوده بخواب ...
من به خوبی می دانم که ورای من و تو هستی هست . عشق ما می میرد , مگر آزاد شود رفتنت رنج من است . پس رهایت خواهم کرد , که تو را آزاد دوست می دارم .
Ghorbat22
06-12-2008, 04:24
تن تو آهنگي
و
تن من كلمه اي
كه در آن مي نشيند
تا نغمه اي در وجود آيد
سروده اي كه تداوم را مي تپد
در نگاهت همه مهرباني هاست
قاصدي كه زندگي را خبر مي دهد
و در سكوتت همه صداها
فريادي كه بودن را تجربه مي كند
:40:
Ghorbat22
06-12-2008, 04:26
انقدر برايت ننوشتم كه خاطراتت هم با من قهر كرده اند
دلم براي نوشته هاي ننوشته ي خودم هم تنگ شده چه برسد براي مخاطب ننوشته هايم
هزاران هزار صفحه سفيد را سياه كردم كه بيايي بيايي و به داد دلم برسي
بيايي و دلم را دل داري دهي بيايي و ستارهاي آسمان چشمهاييم را كه هر شب هزاران هزار تايشان به
زمين چهره ام سقوط مي كنند جمع كني
اما افسوس
ديگر كاغذ خسته شده از بس كه سياهش كردم
من هم ديگر .....
خيال تو مرا هر شب تا اوج روياهاي كال نرسيده ام مي برد
تا اوج بي تو بودنهايم
تا آسمان چشمهايت .اما همانجاست كه مرا رها مي كند و من چنان به مرداب بيداري سقوط مي كنم
كه تا سپده صبح براي بيرون آمدن از اين مرداب تاريكي دست و پا مي زنم
دلم در التماس است و از دست چشمهايم كاري بر نمي ـيد
نه هستي تا ببينمت نه نزديكي تا بيابمت .
چه كنم ؟
هنوز ماتم زده سر كوچه اي نشسته ام كه براي اخرين بار از آن عبور كردي و من
خميده مانده ام براي لمس جاي پايت
منتظر بازگشتت هستم
Ghorbat22
06-12-2008, 04:33
هيچ بودم
تمام من شدي
تمام من را در آينه نقاشي كردي
ومن
به تو مي نگريستم
به دستهاي كوچكت
كه اشكهايم را
مي بوسيدند
:40:
شبی از پشت یك تنهایی نمناك و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا كردم،
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ ارزوهایت دعا كردم.
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.