PDA

نسخه کامل مشاهده نسخه کامل : نثرهای عاشقانه



صفحه ها : 1 2 3 [4] 5 6

Ghorbat22
07-12-2008, 16:29
عاشقانه همراه من گام بردار .
به من از ان بگو که توان گفتنش را به دیگری نداری.
با من گریه کن آنگاه که در اوج پریشانی هستی .
تمام زیبایی های زندگی را با من شریک باش .
برای رسیدن به ارزوهایم مرا یاری کن .
:40:

Ghorbat22
07-12-2008, 20:51
و تو صدایم را می شنیدی
نمی دانم چطور ، کجا و چگونه باید به تو برسم؟
ای کاش به جای عکس زیبایت
وجود نازنینت پیش رویم بود
و حرفهای نا گفته ام را می شنید
به راستی که تو اولین عشق راستینم هستی
شاید در گذشته هرگز این چنین عاشق نشده بودم
اما ،
حال خوب نمی دانم که فقط با شنیدن نام زیبایت
چشمانم ب یاختیار می بارد
ای امید آخرینم
بدان که هر روز ، هر ساعت و هر لحظه
به درگاه آفریدگار تو دعا می کنم
تا فقط یک بار بتوانم
چشمانم را زندانی نگاهت کنم .
:40:

Ghorbat22
07-12-2008, 20:56
معناي زنده بودن من، با تو بودن است.

نزديك، دور

سيـر، گرسنه

رها، اسيـر

دلتنگ، شاد

آن لحظه‌اي كه بي تو سرآيد مرا، مبـاد!
:40:

Ghorbat22
07-12-2008, 20:58
در شب یلدای بوسیدن کجا بودی؟؟؟
دلم تنگ نوازش های دستا مهربانت بود
و قلب خسته ام در جست و جوی آغوش گرمت،
از سر شوق نگاه دلکش چشمان مستت به تپش افتاد
سرانجام شب یلدای این پاییز
نگاه سرد من بر قاب عکست بود
و لبخند قشنگت را هزاران بار بوسیدم
و در چشمان زیبایت نگه کردم
و با عکس خموشت گفت و گو کردم
شنیدستم که عکست بارها می گفت:
تورا من دوست می دارم!!!!
و شاید هم خیال خوش خیالم بود
نمی دانم!
ولی ای کوه سرشار از غرورم
عشق تو یلداترین فصل کتاب زندگانی بود
تو را من دوست می دارم!!!

bidastar
07-12-2008, 23:34
ممنون دوست عزیز
این تاپیک رو پر بار کردی

Nassim999
08-12-2008, 22:26
به او بگویید دوستش دارم می خواهم برایش آسمان را هدیه کنم
واز هرچه جاده های بی انتهاست برای رسیدن به او تا غروبی دیگر ساکت و آرام عبور کنم
کاش حرکت آسمان را در فصل احساس به طوفان نکشیده بودم
که اینگونه بارانی شوم...!

Ghorbat22
09-12-2008, 14:43
شاید بتوانم در وادی عشق کلبه ای رنگین تر از رنگ بال پروانه ها بسازم پنجره اش را باز کنم تا بشود

مامن امنی برای پروانه های عاشق شمع وجود را بر طاقچه ءمهر روشن کنم تا پروانه راز عاشق شدنش را برایم بگوید ومن بی ریای بی ریا در سوز دل او اشک حسرت بریزم دل را مفروش کنم با فرش عاطفه

و دیوانگان بی مهر را در آن مهر و یک رنگی بیاموزم اما نه ...

می خواهم به غول تنهایی بگویم که دیگر در مدار زندگی کسی را ندارم که از عشق به پروانه بگویم یا کسی را ندارم که از عشق و بودن برایش درد دلی بگویم می خواهم مقابل پنجره خزه ای بکارم تا ظالمانه پروانه ها را برایم شکار کند برکه ای بسازم ودر آن مرغابیان بی مهری پرورش دهم می خواهم نهال بی توجهی را از نو بکارم و آن را با نا امیدی ابیاری کنم می خواهم از کینه برای پروانه ها سخن بگویم و به آنها بگویم که از شما بیزارم از شما که عاشقید شما که عشق را حتی به قیمت بالهایتان انتخاب کردید ولی من عشق و معشوق امید و مهر و زندگی را با هم از دست داده ام ..

Ghorbat22
09-12-2008, 14:55
وقتی تــــو بــــودی .....
وقتی تــــو بــــودی ،
ســــکـوت آنــچنان زیبـــا بــود ،
که می شد خــوشه های محبت را از خیال نام تو چیـد!
وقتی تــــو بــــودی ،
بــاور بــا تـــو بودن ،
تنها به خوابی می ماند که با نسیم صبحگاهی از آسمان خیالم
به فراموشی سپرده می شد!
ولی وقتی بــروی !
شاید باور بــی تـــو بودن ، نگاه سرد مرا به مهربانی یک دوســت
بیشتر آشـــنا کــند

Ghorbat22
09-12-2008, 15:09
امشب شوق باريدن دارم
مي خواهم ببارم در سرزمين نگاهت
و در اغوش گيرم پونه هاي خاكي يادت را.
امشب شوق پريدن دارم
مي خواهم شاپركي با شم و در اسمان دلت
به پرواز در ايم و در ابر نفسهايت ارام گيرم.
امشب شوق سوختن دارم
مي خواهم خاكستر شوم در اتش اشتياق دستان
تو و گهگاهي شعله ور شوم با نسيم عشقت.
امشب شوق دريا شدن دارم
مي خواهم در درياي وجودت شناور شوم
وبا امواج خواستنت به ساحل چشمانت برسم.
امشب شوق سيراب شدن دارم
مي خواهم بر كوير احساسم نظر كني و
جاري كني چشمه زلال مهرت را.
امشب شوق وصل دارم
مي خواهم برسم به تك نيلوفر مرداب ارزوهايم
مي خواهم برسم به اوج خواستن.
برسم به تو.
بمانم با تو....
دوستت دارم
:40:

bidastar
14-12-2008, 12:54
آن روز ها بیشتر نگاهم میكرد ی و دستانم رامی گرفتی آن روز های سیمانی بیشتر پرو بالم می دادی و صدایم می كردی نمی دانم چه آفتی به دلم زده كه دیگر سراغم را نمی گیری قد نمی كشم و تو را نمی بینم ، هر روز انگار پس می روم خدایا ،این بنده ی عاجز تو دست خالی آمده می دانم كریمی : یك فرصت دیگر می خواهم تا رشد كنم و به ستاره ها برسم دستانم را بگیر

bidastar
14-12-2008, 12:55
عشق رازی است مقدس . برای کسانی که عاشقند ، عشق برای همیشه بی کلام میماند ؛ اما برای کسانی که عشق نمی ورزند ، عشق شوخی بی رحمانه ای بیش نیست

fanoose_shab
14-12-2008, 16:17
تنهاتویی که قدرمراخوب میدانی
تاکی چن تجسم یک خواب میمانی

من راکه هیچ سایه ابری ندیده ام
باخودببربه چشم خودت شهربارانی

fanoose_shab
15-12-2008, 01:21
توبیا سهم مرا ازلب این باغچه پروازبده
که دلم خوش باشد
یک نفرهست که بادست خودم
شاخه ای نسترن سرخ
برایش ببرم

Ghorbat22
15-12-2008, 15:57
بیا وبا چشمان آشوبگرت عشق را در چشمانم جستجو کن......بیا مرا دوست بدار همانگونه که من تو را دوست دارم و می پرستم..تو..تو می توانی مرا از دیدار خویش محروم سازی و من می توانم به آن عادت کنم....می توانم گوشم را از شنیدن صدای دلنشینت محروم سازم...می توانم زبانم را مجبور سازم که دیگر اسمی از تو به میاننیاورد..اما قلبم چه؟...زیرا سالهاست که در انتظار توست.
:40:

Ghorbat22
15-12-2008, 16:03
دست خودم نیست




اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای خدا بدان که این دست خودم نیست!




اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست!




دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم.




دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ،و تو را در آغوش خودم بگیرم!




به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!




دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی
:40:

Ghorbat22
15-12-2008, 16:06
هر کاری می خواهی بکن.
دنیا را آتش بزن
آسمان رو به مضحکه بگیر.
زمین را تحقیر کن .
باد و نفهم و گل را نبو.
خنده را فراموش کن و گریه را به خاک بسپار.
زیر دیروز دفن شو و در فردا غرق.
حتی اگر می خواهی کودکی را پشت سر بگذار
هر چه می خواهی بکن
اماهیچگاه رویاهایت را فراموش نکن

Ghorbat22
15-12-2008, 16:18
غصه هایی كه دلم را می آزرد و هرگز نتوانستم آنطور که باید، به او بگويم آن رنج ها و غصه ها با دلم، روحم و احساسم چه می کنند؟! غصه ها، انباشته شد و چون گلوله ای راه نفس را بر من بست، اكنون، با دلی شکسته و تنها، به ديوار اين اتاقك می نويسم شاید راه نفسم، باز شود و بتوانم باز با تمام عشق و احساس سرشارم به او بفهمانم که بی حضور سبزش زندگی، برايم معنا ندارد و اگر نباشد زندگی ام سیاه و غمگین خواهد بود. می خواهم به او بگویم که چقدر دوستش دارم و او مجالم نمی دهد ...

Ghorbat22
15-12-2008, 16:20
معشوق به يه فرشته گفتم :

برو و معشوق منو که عاشقشم ببوس !

فرشته رفت و وقتی برگشت ديدم چشاش اشکيه و گريه کرده !!!

به فرشته گفتم : معشوق منو بوسيدی ؟

فرشته گفت : نه ، نشد !

به فرشته گفتم : چرا ؟

فرشته مهربون گفت : دو تا فرشته هيچوقت همديگرو نمی بوسن .
:40:

Ghorbat22
16-12-2008, 16:31
بارها و بارها نوشتم
اما اينبار مينويسم براي تو , براي لبخندي نو
برايت مينويسم ,مينوسم که بخواني تا بداني: در زندگي ام فقط تو را دارم
که بخواني تا بداني
تنها چيزي که سرکشي ام را آرامش مي بخشد فقط تويي
که بخواني تا بداني
برايم همچون آب براي گل
برايت مينويسم که بخواني و بداني
من هرگز کسي را که با سختي ديگران در کنارش به آرامش رسيده ام
آسان از دست نخواهم داد
مينويسم تا بداني
وقتي آمدي پاييز بود
با آمدنت پاييز را بهار کردي
زندگي احساس من نه پاييز را داشته است و نه زمستان را
نگذار پاييز بيايد و ماندگار شود
نگذار زمستان بيايد و بهار گريزان شود و باز هم پاييز بماند
تو را به دل بهاريت قسم
بمان و فصل ها را بهم نريز
:40:

Ghorbat22
16-12-2008, 16:41
ديگر براي اينکه گريه نکنم
هيچ بهانه اي ندارم
گريه گاهي رمز تدبير اشتباهات است
کاش چمدان عشقمان را آنقدر سنگين نمي بستيم که وسط راه آنرا به زمين بياندازيم وراه را بدون آن ادامه بدهيم
زندگي بدون عشق اينقدرخاليست که بعضي مواقع حتي زودتر از سکوت مي شکند
وتو اي کاش مرا مي فهميدي
اماحالا که مي روي قرارميان ماهيچ ؛ ولي بگو به چه بهانه مي روي

Ghorbat22
16-12-2008, 17:12
به دستهايت خيره ماندم و ياد گرفتم به لطافت عاطفه بايد حرمت نهاد

من چشمهايت را ديدم

و ياد گرفتم نجابت صدق را پاس بايد داشت من قلبت را نگاه كردم

و ستايش عشق را چشيدم

تو كه آمدي من اشك را در خاطره ها گم كردم و بغض را در گلو

تو كه آمدي من پاكي را خوب فهميدم و نگذاشتم حوض دلم غبار بگيرد

آري خوبترين! من از نگاه تو آبي شدم و با لبخند تو واژه را مشتاق

من با صداي تو يخبندان

را از خاطره محو كردم و حتي ياد گرفتم گرم يعني چه
:40:

tohidkh
18-12-2008, 12:16
دوستت دارم به وسعت یک کهکشان.

ای نام تو مرهم روح و روانم؛

میخوانم از تو و می گویم

که به پای تو مانند شمعی آب می شوم

تا پایان...

:40:

iranzerozone
18-12-2008, 13:29
من نشانی از تو ندارم

اما نشانی ام را برای تو می نویسم:

در عصرهای انتظار به حوالی بی کسی قدم بگذار.

خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو.

کلبه ی غریبی ام را پیدا کن،کنار بید مجنون خزان زده،

و کنار مرداب آرزوهای رنگی ام! در کلبه را باز کن.

و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن.

مرا خواهی دید با بغضی کویری که غرق عصاره انتظار،

پشت دیوار دردهایم نشسته ام!

iranzerozone
18-12-2008, 13:32
بار خاطره ي چشمانت را به دوش مي كشم ، نگاهم را از بين دستانت مي دزدم وبه درون تنهاي خويش پناه مي برم...



ا زتو دور مي شوم در حالي كه هنوز عطر دستانت بر گونه هاي تكيده ام جا مانده...



هنوز با هر نفس، مشامم را از هواي بودنت پر مي كنم و با هر بازدم در انتظار بودنت به اين تكرار روزمرگي تن مي دهم...



از تو دور مي شوم در حالي كه مي دانم نمي توانم..



پشت حصار سايه ها كه پنهان شدم ، تو بيا و به دنبالم بگرد! شايد تنها تكه كاغذي از طرح چشمانت را در كوچه هاي خاطره جا گذاشته باشم...



بيا و پيدا كن نيمه ي گمشده ام را و به او بگو كه در حسرت لحظه هايي كه كاش امتداد مي يافت پوسيدم...



به نيمه ي گمشده ام بگو چشمان خيسم برايش مي تپيد...



بگو من همان جا كنار همان استخري كه بارها رقص نور را به تماشا نشسته بوديم منتظرش مانده ام...



معصوميت چشمانم را به نظاره بنشين، شايد باز هم براي آمدنت بهانه اي پيدا كني...



شايد اين دفعه كنار حوض آبي نقاشي ات ماهي قرمزي افتاده باشد كه بخواهد زندگي كند ولي قدرت جستن به آبي كوچك دلت را ندارد...مهربان من براي تپش كوچك يك دل كاري نمي كني؟



خوب نگاه كن....



نگذار ماهي كوچك حوض دلت از خساست عاطفه بميرد....

شاید روزی آن قدر دیر بیایی که گنجشکک همسایه در غم نبودنم فریاد میزند...

Ghorbat22
18-12-2008, 21:49
بعد از تمام تاریکی های زمین که تاریکی شعرهای مرا ،
درون خود می بلعد ،
تا آخرین نفسهای شعرم تو را غزل می کنم
میخواهم نامم تنها اسمی باشد کــــــه
در دفتر عاشقانه هایت به ثبــــت میـــرسد
میخواهم مالک همیشگی روشنی قلبت باشم
و هرگاه تنها شدي تورا ببینم
و تنهاییت را با سرانگشتان مرطوبم پاک کنم.
هنوز زلالی نی نی چشمانت را زیارت نکرده ام....
:40:

Ghorbat22
18-12-2008, 21:52
چشمانت را كه باز مي كني
در دهليزهاي خنك خواب مي لغزم و پيش مي روم،
اما پلك كه بر هم مي گذاري
سرماي كريه زمستاني از خواب مي پراندم!
هيچ وقت نگاه از من مگير
كه از تاريكي سايه ها عجيب بيزارم!
:40:

tohidkh
19-12-2008, 21:51
بیا که باز وقت بازی است ...

بازی قشنگ و ساده ای به فکر من رسیده است

در این بازی من درخت می شوم

شکوفه می کنم جوانه می زنم و بعد هم به نام خاک و یاد آب و آفتاب میوه می دهم

درخت ... من درخت می شوم ... درخت زنده ای که میوه اش رسیده و چیدنی است

تو هم پرنده شو ... نه ...

پرنده خوب نیست ... پرنده زود می رود و سایه آرزوی یک پرنده نیست

تو ... تو رهگذر شو و خسته از کنار من عبور کن

مرا ببین بخند و شاد شو و میوه مرا بچین و زیر سایه ام درنگ کن

فقط همین ... !!!

:40:

Ghorbat22
21-12-2008, 05:42
عشق از جاي خالي تو ميگويد : از
پرواز بهار و آمدن خزان ...
از رفتن گرماي نَفَسَت و سرماي سُخنت
جاي خالي حضورش را احساس ميكنم
خورشيد نميتابد ...
مي لرزم ...
سردم است ...
چرا خورشيد نمي تابد
" و نجوايي ... زير لب ... پروانه سوخت ، شمع فرو ريخت ، شب به
پايان رسيد ... اي واي كه قصه دلم ناتمام ماند"
دلم گويا و زبانم الكن
گفتگويي خاموش
قصه ، قصه ي پروانه و شمع است
قصة دزديدنِ دل
قصه سنگ است و رود
قصه مرغ سحر و ناله ي قو
قصه كبر و غرور
قصه اي بي انتها ...
قصه ي تنهايي و غُربت جمع
قصه داغ دل و صدها خاطره
اينها
اينها شده است معني زندگي اين آواره عشق و نيستي و معناي
تهي ِ عشق .... بد فر جامي عشقي بي عاقبت بي بديل بي دليل
قصه ي جاي خالي تو ...

Ghorbat22
21-12-2008, 05:49
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم در اینه بر صورت خود خیره شدم باز بند از سر گیسویم آهسته گشودم عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم افشان کردم زلفم را بر سر شانه در کنج لبم خالی آهسته نشاندم گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست تا مات شود زین همه افسونگری و ناز چون پیرهن سبز ببیند به تن من با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز او نیست که در مردمک چشم سیاهم تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند این گیسوی افشان به چه کار ایدم امشب

Ghorbat22
21-12-2008, 20:18
چه غم انگیز است که
فاصله ی بین دو ستاره تا رسیدن به هم آنچنان است که هرگز نخواهند رسید

ولی چه دلنشین
یاد لحظه های با ستاره بودن در اوج شب تاریک
زمان را سپری میکنم تا طلوعی دیگر
که یه روز به ستاره نزدیک شدم
وچه شادی بخش است این یاد

گویی رخت سپید بر تن دارم

چرا در اینجا در این دنیا
سنگ نیز عاشق میشود؟

چرا هرازی در قفس نیست

چه خوشن همه با یاد ستاره
که خواهد آمد

چه غم انگیز که
فاصله ی بین دو ستاره تا رسیدن به هم آنچنان است که هرگز نخواهند رسید

Ghorbat22
25-12-2008, 06:35
وسعت دلت
به اندازه ی تمام دوست داشتن هاست
و من،همچون ماهی خسته ام
ماهی خسته ای که در حسرت دیوار دریای خیالی اش
در تنگ بلورین پرسه می زند
وآسمان دریا را،در رویای خویش
تداعی می کند
آن دریا برای من،دل توست
وآن آسمان برای من
همان چشمان مهربان توست
که زندگی را در آنها می یابم
ونوشتن را با آنها،از نو آموختم.....
:40:

Ghorbat22
25-12-2008, 06:36
چه سالها به من دروغ گفتی از دوست داشتن آيينه و آفتاب
حتی آن لحظه ای که سر به سر واژه های بی قافيه می گذاشتی
هيچ به فکر زخم عاشق بودی.
فقط خودت را به رودخانه سپردی
و هيچ واژه ای برات خاطره نداشت.
چه سالها به تو دروغ گفتم
از آن عاشقی که هيچ وقت نوشته هايت را دوست نداشت.
سالها به تو از تصوير و عشق دروغ گفتم
از دلتنگی های شبانه و از رنجی که هيچ وقت پايان نيافت.
چه سالهايی که دوست داشتم!
اما هميشه دل نگران پرنده بودم و دلواپس عاشقی که خودش را در جاده عشق گم خواهد کرد.

Ghorbat22
25-12-2008, 06:40
بيم آن ندارم که روزی آسمان ترا از من بگيرد

بيم آن دارم که روزی تو خود را از من بگيری

بيم آن دارم که شب در وجود تو طوفان کند و خورشيد مهر ترا پنهان کند

تو خود را از من نگيرمن با تو زاده شدم و با تو: صبح زاده شد

من با تو پديد آمدم و با تو: اميد پديد آمد

تو به من لبخند زدی و روزهای جهان به من لبخند زدند ـ

تو نسيمی ـ تو آفتاب مهربان را بر من تا باندی ـ تو سپيده ی ـ

رنگين کمان لبخند تو تا ابد گشاده است و آسمان در زير طاق چشمان تو جاری است

و خورشيد از نگاه تو,

تو در ميان من و تقدير. دريچه ای

دريچه ای بروشنی آفتاب و زيبايی آسمان

تو خود را از من نگير من با تو زاده شدم

بگذار که با تو بميرم

Ghorbat22
27-12-2008, 07:18
طفلکی ماه و خورشید....
ماه چقدر مهربونه چقدر صبوره و چقدر تنهاست....
بیچاره خورشید داره تو آتیش عشق می سوزه و می سازه....
و از این آتیش همه رو گرمو روشن میکنه....
ماه شبامونو زیبا میکنه این دو تا چه زیبا عشق میورزن ....
اونا از بدو به وجود اومدن دنیا هستن....
خیلی صبر دارن....
و تا روز قیامت هم به هم نمیرسن و....
اونوقت هم با متلاشی شدن یکی میشن....
چقدر صبورن....
چقدر...

MaaRyaaMi
29-12-2008, 12:46
. کمی زیستن در رویا به خاطر ِ انطباق دادنِ زندگی با رویا، گناه نیست. آنچه اشتباه ِ محض است فرو رفتن در رویاست و بَر نیامدن. در مِهِ مصنوعی غرق شدن. قطع ِ ارتباط با روزمرّگی ها. مِهِ تخیّلی،بیشترین خطرش در این است که انسان در درونِ آن گم شود و از سکونتگاهِ خود بسیار دور بیفتد.باز ناگشتنی. گُم گشته ی ابدی.
هیچ رویایی،تخیّلی و عقیده یی،اگر نتواند سهمی در ساختِ زندگیِ انسان داشته باشد، چیزی جُز عقیده،خیال و رویای باطل نیست.زهر.مُبتَذل.نفرت انگیز.
صدایِ نم نمِ باران می آید.ما زیر ِ بارانِ کُند هم به کوه خواهیم رفت. حوادث ِ ناب و زیبا به سر وقتِ ما نمی آیند.این ما هستیم که باید به جستُ جویِ این حوادث بر خیزیم. هیچ قُلّه یی، خود را به زیر پایِ هیچ کوهنوردی نمی کشد. صعود به قُلّه های بُلند، سفر به روستاهای پرت افتاده،حرکت در اندیشه، و هزاران حرکت ِ دیگر... اینهاست که زندگی را ناب می کند؛و همه ی اینها را از حکومت ها،حتّی خوب ترین حکومت های آرمانی و مُحتَمَل ِ جهان هم نمی توان توقّع داشت.دست از بهانه جویی برداریم.دیگر،هیچ مُعجزه ای در کار نیست.

* نادر ابراهیمی

Ghorbat22
31-12-2008, 05:33
باران را دوست نداشت
هميشه باران وقتي مي باريد كه اوپر از گريه بود
گريه را دوست نداشت
هميشه هنگامي گريه مي آمد كه دلش شكسته بود
دلش را هم دوست نداشت
هميشه زماني دلش مي شكست كه، او را مي ديد
اما او را دوست داشت وهميشه از او و دلش و گريه مي گذشت
اما از باران نه... تمام مشكل همين جا بود او باران را دوست نداشت.

Ghorbat22
31-12-2008, 05:49
تو باعث شدي يه چيزي رو بفهمم. بفهمم عشق يعني چي ... بفهمم

دل كجاست ... بفهمم وقتي كسي عاشق ميشه چه حالي داره ...

بفهمم درد عشق چيه ... حالا مي دونم ... ميدونم عشق يعني

تشنگي . عشق يعني نياز. عشق يعني التماس. عشق يعني آرزو.

عشق يعني خواستن وتلاش براي بدست آوردن .عشق يعني دويدن

با شورو رسيدن با مستي
:40:

Ghorbat22
31-12-2008, 05:57
مي خواهم با تو بمانم
مي خواهم از تو بگريزم
ميان اين همه ديوار
نه راهي در پيش نه راهي در پس
زمين به هم دردي با من تكاني مي خورد
همه جا باد است و لرزش
سكوت را هم ياراي هم دردي با من نيست
به كجا بگريزم اي ياراي يگانه ترين يار
جستجوي بي پاياني در اندرونم
ترا آن جا هم خواهم يافت
ترا در مخفي ترين خلوت درون
ترا اي فرشته كوچك انتظار
ترا اي فرشته عذاب زندگيم
با يافتن توجستجوي دوباره اي آغاز خواهم كرد
به درون تو
اين راه را برگشتي هست؟

Ghorbat22
31-12-2008, 06:00
راه دوري است...
دستهامان ناكام از لمس روياها ,خواب هاي زنده كاش نور مرا مي برد تا صرف بودن و خواستن امروز آب ماهي را عوض كردم
كاش اين كوچه امتداد داشت صداي برگ ,خسته ام نخواهد كرد گويي تو انجايي ,
آري مي بينمت چشم هاي كهربايي ات مرا بسويت مي خوانند بند كفشم را محكم مي كنم...
:40:

Ghorbat22
31-12-2008, 06:03
دوستت نمی دارم چنانکه گل سرخی باشی از نمک
زبرجد باشی یا پرتاب آتشی از درون گل میخک
دوستت می دارم آن چنان که گاهی چيزهای غريبی را
ميان سايه و روح با رمز و راز دوست می دارند


تو را دوست دارم
همانند گلی که
هرگز شکفته نشد ولی
در خود نور پنهان گلی رادارد.


ممنون از عشق تو
شمیم راستینی از عطر
برخاسته از زمین
که میروید در روحم سیاه

دوستت می دارم بی آنکه بدانم چه وقت وچگونه و از کجا
دوستت می دارم ساده و بی پيرايه، بی هيچ سد و غروری؛
اين گونه دوست می دارمت،
چرا که برای عشق ورزيدن راهی جز اين نمی دانم
که در آن منوجود ندارمو
تو...
چنان نزدیکی که دستهای تو
روی سینه ام، دست من است
چنان نزدیکی که چشمهایت بهم می آیند
وقتی به خواب میروم...

پابلو نرودا

Ghorbat22
01-01-2009, 15:24
در شیارهای قلبم به دنبال کدامین عشق می گردی؟عشق من در ایینه ای است که هر روز در ان مینگری......چشمان تو قبله عشق من است من به ان مینگرم وزیر سایه بان ابروهایت به خواب میروم.خوابی عمیق به عمق اقیانوس. در مهربانی لبهایت خنده می روید. در خمار چشمانت عشق غنچه ترد لبانت را چشیدم و بوییدم گل بلورین تو را تا اعماق وجودم
با جمله جاری میشوم احساسم در کالبدی سپید
(دوستت دارم ...)
:40:

Ghorbat22
01-01-2009, 15:26
اگر به نشانه ی عشق و دوستی
تو را هدیه ای نبخشم
عشق من
بی گمان مرا بی احساس می پنداری
پس بزرگوارانه از من بپذیر
آنچه را به پیشگاه تو تقدیم می کنم :
روحم را ، زندگی ام را ، و قلبم را
یکسان
و با عشقی سرشار و بی پایان
زیرا تنها زمانی به راستی خوشبختم که در کنار تو باشم !!!!!!
:40:

Ghorbat22
02-01-2009, 15:22
وقتی امروزباران باریدازته دل فریادزدم اماکسی فریادم رانشنید جزآ ن قطره های خالص

باران عشقی که ازآسمان برزمین می چکید. ساعتهابی اختیارزیربارش باران ایستادم.زمان ازیادم رفته بود.
باران بندآمده بودومن هنوزخسته نبودم وشادتراز قبل فریادمیزدم
آری آسمان رادوست دارم.....

Ghorbat22
02-01-2009, 15:23
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

سکوت را فراموش می کردی

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

چشمهایم را می شستی

اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی

اگرمی دانستی چقدر دوستت دارم

نگاهت را تا ابد به من می دوختی

تا من بر سکوت نگاه تو

رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم

ای کاش می دانستی چقدر دوستت دارم

اگر می دانستی چقدر دوستت دارم هرگز قلبم را نمی شکستی

اگر چه خانه ی شیطان شایسته ویرانی ست

اگر می دانستی چقدر دوستت دارم

لحظه ای مرا نمی آزردی

که این غربیه تنها،جز نگاه معصومت

پنجره ای برای زیستن ندارد

وجز عشق بها نه ای

ای کاش می دانستی

Ghorbat22
02-01-2009, 15:28
ديگر حالم از آسمان و آستانه‌اش به هم می‌خورد
هر چه ميخواهی بکن فقط با من باش
به هر کمند که خواهی بگير و بازم بند
به شرط آنکه ز کارم نظر نگيری باز
ببين ؛ روياهايم نيمه کاره مانده اند
تنهای تنها در قاب دلتنگی خويش نشسته ام
و انتظار تو را ميکشم
چقدر انتهای جاده تکراری ست وقتی تو در آن پيدا نميشوی
زيبا
چه در نور چه در ظلمت
من همانم که هستم
دوباره معجزه کن
طلوع دوباره من منتظر نگاه دوباره توست

Ghorbat22
02-01-2009, 15:41
بگذار دریا بداند رقیبی دارد به زلالی قلبت....و به زرفناکی نگاهت...
و گفتی که معنای عشق در انتظار است و در فاصله ها
من تمام این فاصله ها را با صبر و انتظار به تماشا نشسته ام!
چه رازیست در این فاصله نمیدانم
که هر چه میگذرد مرا شیداتر میکند....
من شیدا میمانم....
بگذار از عشق سخن نگویم
بگذار وسعتش را در حصار کلمات محدود نکنم...!!!
دوستت دارم مهربانم.....بیشتر از ثانیه های که گذشت!
:40:

karin
02-01-2009, 18:28
در دوردست غوغایی ست و در چشمان تو چه می گذرد؟!
اندوه را فراموش کن
عشق در همین حوالی آهسته نشسته است.
باور کن قلبت را، که آکنده از عشق و پاکی ست.
و بشکن! افسون سیاهی را بشکن و در شب طلوع کن، بی پایان!
نگاه کن! چشمان من غبار می زدایند تا وارث نگاهت بمانند.
تازه باش، تازه!
و طراوت را و تازگی را از عشق دریغ نکن!
و من هم به پاس سخاوت تو و به ظرافت نام عشق،
تمام احساسم را به تو هدیه می کنم.

eshghe eskate
03-01-2009, 21:17
ای کاش! میشد بغض در گلو مانده ام می ترکید و شبنم های خشکیده و یخ زده چشمانم بار دیگر جاری می شد و از التهاب درونی ام می کاهید.
ای کاش! می توانستم تمامی دردهایم را التهام دهم.
ای کاش! می توانستم به رویا هایم رنگ حقیقت دهم.
ای کاش! می توانستم ندای ندامتم را به گوش همگان برسانم.
ای کاش! می توانستم بر پهنه بی کران این ابی ارام سبکبال پرگشایم.
ای کاش! می توانستم خوب باشم.
ای کاش! می توانستم انچه را که می خواستم اثبات کنم.
ای کاش! می توانستم ،ای کاش می توانستم،...ولی افسوس، ولی افسوس که نتوانستم تمامی کاش هایم را به حقیقت محض پیوند دهم و امروز تمامی این کاش ها بر قلبم سنگینی می کند.

Ghorbat22
05-01-2009, 04:58
آنسوتر
در گرگ و میش به انتها رسیدن
آنجا که آسمان خیالم سردی تلخ زمینی شدن را لمس کرد
در لحظه ای که تقلاهایم
بسان جدال یک محتضر با مرگ بود
صدایم کردی
با ملکوتی ترین نوای زندگی
و من آرام آرام تهی شدم
تا در دستهای نوازشگر تو
دوباره جوانه زدن را تجربه کنم
تویی که طعم سیب میدهی
و چشمهایت رقص گندمزار در بهار است
من فرزند آدمم و بسان او
میان بهشت و تو
تو را برگزیدم
نازنینم !
:40:

Ghorbat22
05-01-2009, 05:01
امشب دلم ميخواهد

به كسي بگويم"" دوستت دارم.""

تو نهراس و آنكس باش.

بگذار با هر آنچه در توان دارم

همين امشب به تو ثابت كنم كه دوستت دارم.

بگذار برايت نقش آن دلباخته اي را بازي كنم كه

لحظه اي دور از محبوب خويش زندگي را نميتواند.

بگذار همچون معشوقي كه براي وصال معشوقش

جان ميدهد برايت جان دهم.

بگذار همين امشب پيش پايت زانو بزنم

و تو را ستايش كنم.

بگذار در تاريكي به تو لبخند بزنم.

نگذار زمان از دستم برود

و تو را درنيابم.

ميخواهم بينديشي كه همين امشب

غير از من كسي ديوانه تو نيست

هرچند كه جاهلانه فكري باشد.

كمي بيشتر با من

و همين امشب بگذار خيال كنم

كه جز تو كسي نيست.

همين يك امشب را بگذار نقش بازي كنم.

نقش حقيقت را.

همان كه دور از تو بارها روبه روي آينه تمرين كرده ام.

اي آخرين !
:40:

Ghorbat22
05-01-2009, 05:11
نیازی نیست وجود نا آرامم راآرامش بخشی

دستت را در دستم بگذاری
نگاهت را درچشمان غمگینم بدوزی
صدای نامنظم تپیدن قلبم رابشنوی
بغض را از صدایم بگیری وعاشقانه در گوشم زمزمه کنی که دوستم داری
به هیچ کدام نیازی نیست
فقط به من اطمینان بده که قلبت تا ابد مال من است
همین برایم کافی ایست.

eshghe eskate
05-01-2009, 09:26
زیر درخت انار لیلی زیر درخت انار نشست. درخت انار عاشق شد.گل داد سرخ سرخ. گلها انار شد داغ داغ.هر اناری هزار تا دانه داشت. دانه ها عاشق بودند.دانه ها توی انار جا نمی شدند. انار كوچك بود.دانه ها تركیدند.انار ترك برداشت. خون انار روی دست لیلی چكید. لیلی انار ترك خورده را از شاخه چید.مجنون به لیلی اش رسید. خدا گفت : راز رسیدن فقط همین بود. كافی است انار دلت ترك بخورد

eshghe eskate
05-01-2009, 09:26
ای همیشه سبز
افسانه ی چشمهای تو اسطوره ی ازل بوده است.
اما من مشتاق یك جرعه از ابدی ترین رودخانه ی چشمان توام .
از تو سر شارم.
سرشار از چیزی كه هنوز نمی دانم چیست!
سرشار از كسی كه همیشه نخواهم دانست كیست...
با من بگو افقهای دلتنگی تو كدام سوست؟
وقتی تو دلتنگ می شوی نماز می خوانی ؟
یا خودت را كوچه پس كوچه های كاهگل گم می كنی؟
می دیدمت كه با درختان حرف می زنی
و گاه بی آنكه خود بدانی روی خاك می افتی
و پیشانی سپیدت را بر خاك می گذاری....
زیبای من
من تمام حالاتت را ، شبهایت را ، روزهایت را ، خنده ها و گریه هایت را و تو را با تمام هستی می ستایم.
ای حیران خستگیها:
اگر چه دوری...
اما تو را در افكارم به آغوش می كشم و هستی ام را فدایت می كنم.
ای ستایش كننده ی خالق هستی من!
من نیز خالق هستی تو را می ستایم.
تو در روز خورشید قلب منی و درشب ستاره ی امیدم هستی .
مرا دریاب كه باورت كرده ام و بخوان تا با طنین صدای دلنشینت خوشبختی را در كنارم حس كنم.
مر ا به در گاهت میهمان كن.
در كنج اتاقم نشسته ام .
آنگونه كه گنگ و خاموشم میپندارند در كنج اتاقم تنها اندیشه ام نگاه همیشه پر راز توست .
در كنج اتاقم كه نشسته ام تنها رویایم دیدار دوباره توست به زمان می اندیشم ، به ثانیه ها ،
كه آیا دوباره فرصتی هست برای از تو تازه شدن؟
نمی دانم چگونه آمدی ، نمی دانم چگونه در شبهای تنهایی من رقم خوردی نمی دانم كه تا چه زمانی روشنی بخش شبهای تنهایی منی نمی دانم .
نمی دانم .
نمی دانم شبی كه آمدی دروازه های دلم را با هزار چفت و بست ، مهرش كرده بودم تا دیگر هیچ كس به آن راه نیابد شبی كه آمدی
و اولین سلام را به من هدیه كردی یادت هست ؟
نمی دانستم كه در برابر عشق هیچ چفت و بستی مانع نیست ناخواسته به قلبم پا گذاشتی و چنان محكم قدم برداشتی كه دروازه های قلبم به سجودت نشستند
كاش می دانستی كه با من چه كردی
كاش می دانستی كه سلام گرم تو چگونه مرا آرام میكند
كاش میدانستی كه نگاه مهربانت چگونه دلم را به آتش می كشد
كاش میدانستی كه طنین دلنواز صدایت چگونه مرا مسحور خویش میكند
كاش می دانستی .
با من بمان و بگذر از عطر نفسهایت معطر شوم .
با من بمان .
می مانی؟

eshghe eskate
05-01-2009, 09:30
دنیا كه شروع شد زنجیر نداشت.خدا دنیایی بی زنجیر آفرید.آدم بود كه زنجیر را ساخت.شیطان كمكش كرد.
دل زنجیر شد عشق زنجیر شددنیا پر از زنجیر شد وآدمها همه دیوانه زنجیری .خدا دنیایی بی زنجیر می خواست.
انم دنیای بی زنجیر اما بهشت است.امتحان آدم همین جا بود.دستهای شیطان از زنجیر پر بود.
خدا گفت زنجیرت را پاره كن شاید نام زنجیر تو عشق است.
یك نفر زنجیرش را پاره كرد نامش را مجنون گذاشتن .مجنون اما نهدیوانه بود ونه زنجیری.
این نام را شیطان بر او گذاشت.شیطان آدم را در زنجیر می خواست.
لیلی مجنون را بی زنجیر می خواست.لیلی می دانست خدا چه می خواهد لیلی كمك كرد تا مجنون زنجیرش را پاره كند
لیلی زنجیر نبود.لیلی نمی خواست زنجیر باشد .لیلی ماند زیرا لیلی نام دیگر آزادی ست.

eshghe eskate
07-01-2009, 14:05
دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را


در انحصار قطره های اشک نبینم


و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد


دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم


و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم


دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد


همیشه از حرارت عشق گرم باشد


و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بجز دست تو گره ندهم


من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند


برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم


که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند


من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند


و بدان در آسمان زندگیم تو تنها خورشیدی


پس برایم دعا کن ، دعا کن که خورشید آسمان زندگیم هیچگاه غروب نکند

Ghorbat22
08-01-2009, 11:24
من هيچ نمي خواهم
تنها صدايت را مي خواهم تا موسيقي سکوت لحظه هايم باشد
نگاهت را مي خواهم تا روشني چشمهاي خسته ام باشد
وجودت را مي خواهم تا گرماي آغوشم باشد
خيالت را مي خواهم تا خاطره لحظه هاي فراموشم باشد
دستهايت را مي خواهم تا نوازشگر بي کسي اشکهايم باشد
و تنها خنده هايت را مي خواهم تا مرهم کهنه زخمهاي زندگي ام باشد
آري ، تنها تو را ميخواهم ...
:40:

Ghorbat22
08-01-2009, 11:29
مي ترسم برف تمام شود
و شاپرك ها نيايند
مي ترسم بهار بدون پروانه و پرستو بيايد
مي ترسم يادم برود كتاب شعرم را از زير باران بردارم
مي ترسم نخستين شكوفه ها غافلگيرم كنند
و نسيم زيبايي كه از شمال مي وزد مرا از تو غافل كند
نمي خواهم بي تو ياسها را ببويم
مي ترسم برف تمام شود و هيچكس قلبم را براي تو معنا نكند
مي ترسم برف تمام شود و حرف من تمام نشود
و كلمه هايم يخ زنند
و هرگز نتوانم در مقابلت بیاستم و بگویم :
دوستت دارم
:40:

.::. RoNikA .::.
08-01-2009, 12:02
امروز از کنار مدرسه ی ابتدایی که میرفتم بعد از کلی سال رد شدم . یه نگاه که به دیوار کردم همه چی یادم اومد ناخود اگاه خنده ام گرفت از شیطونی های بچگی . به دیوار نگاه کرم یادم افتاد هر وقت میرسیدم به دیوار مدرسه سایه ی افتاب رو که با قدم مقایسه می کردم می فهمیدم چقدر زود اومدم . ( هیچ وقت دیر نرفتم مدرسه) . یه نگاه دیگه کردم . وای خدا این پنجره ها که اون موقع برام اینقدر بلند بودن و فقط بچه های راهنمایی و دبیرستان دستشون بهشون می رسید چقدر کوتاه شدن . چقدر زود گذشت . چه خاطرات خوبی داشتم .

یادش بخیر عجب دورانی بود . توی مدرسه سر کلاس های ابتدایی . توی مدرسه توی سر و کله ی هم میزدیم اما همدیگه رو نمی زدیم . دنبال هم می کردیم اما همدیگر رو نمی دووندیم . بازی می کردیم . بازی رو می بردیم خوشحال می شدیم اما از برد خودمون نه از باخت اونها . . با هم می خندیدیم اما به هم نمی خندیدیم . با هم بازی می کردیم اما همدیگه رو به بازی نمی گرفتیم . و خیلی چیز های دیگه
.
.
.
.
.
.
.
.
دفعه ی دیگه که از بقل مدرسه ام رد بشم
فکر کنم دلم بخواد اون پنجره ها هیچ وقت کوتاه نمی شدن

Ghorbat22
08-01-2009, 12:56
می خواهم تا آخر عمر خانه نشین خیال تو باشم. به یاده رفتنت مثل

ابرها بغض کنم به نامه های ننوشته ات پاسخ بدهم و از پشت پنجره به

آرزوهایت سلام کنم.می خواهم تا انتهای این جاده همچنان بی قرار تو

باشم و تمام لحظه ها رابه عشق دیدن تو طی کنم.می خواهم با تو از

حادثه عبور کنم.

کسی را نداشتم تا با او از رازهای کوچک بگویم.از دانه های شبنم بر

تیغه های علف ، کسی را نداشتم تا با او از رازهای بزرگ بگویم... از

انچه در دلم می گذرد ...

tohidkh
09-01-2009, 05:29
با دلی پر مخاطره و روانی نا آرام سر به سفر میگذارم.
اشکهایم هوای مسابقه با سیل را دارند.....
من جدایی را نمی پذیرم....
سکوت را نمی پذیرم.....
دوست دارم با ترنم بهاری وجود تو زندگی کنم....
پس بیا.....
بیا....
بیا و به من بگو تنهایم نمیگذاری
و مرا در بیابان دل شکستگی رها نمیکنی.
چرا که گذر ثانیه های من در گرو عشق توست تمام آرزوی من.
:40:

Ghorbat22
14-01-2009, 21:38
اشک هایم را بهانه ای می کنم تا باز بنویسم از عشق ....آری از تو ....از تویی که تمام ثانیه های من شده ای یا بهتر است بگویم نام لحظه هایم اسم مبارک توست .خانه هنوز در حسرت بوییدن عطر تن توست تا مگر شوقی به سر گیرد و جامه ی غم برون کند .عادتی به نام انتظار در من ریشه دوانده است و هر لحظه شیرین تر از قبل است چرا که به فراسوی نگاه زیبای تو مرا نزدیک می کند .می خواهم نزدیکتر از قبل شوم ...آنقدری که قدم هایم بر روی جای پاهایت و دستانم در دستانت و لبخندم در مقابل چشمان دلربای تو هویدا شود ....می مانم زیرا که می دانم انتهای جاده رسیدن به خوشبختی است.
:40:

Ghorbat22
14-01-2009, 21:40
شاید که سال ها بگذرد ... شاید که دیگر دنیایی وجود نداشته باشد ...شاید دیگر زمستان بیاید ولی مهمانیش ابدی گردد و رنگ بهار برای همیشه از دیده برود ...شاید طنین خستگی در کوچه ها بپیچد و آواز دلربای نغمه خوانان برای همیشه خاموش شود...شاید دیگر واژه ای به اسم دوست داشتن در بین کسی نباشد و غریبه گرددشاید درختان و گنجشک ها هیچ گاه با هم به توافق نرسند و سکونت گاهی برای آنها نماند ...شاید ...اصلا شاید همه چیز دگرگون شود !ولی تو نترس .... زیرا با نابودی همه ی اینها ذره ای از عشق من به تو تغییری نخواهد کرد و به صعود خود ادامه خواهد داد عزیز من

:40:

Ghorbat22
16-01-2009, 04:58
میــدانم این روزهـــا پر از دلتنــگی منی!
خودخـــــواهی نمیــــکنم بـــــاور کـــن مـــن از تو لبریزتر از دلتنـــگی ام
و تنـــها امیـــد دسـت های تنـــهای مـــــــــن ،نفســهای گـــرم تـــوست
که مــــرا گرم میکند
و مـــن ایــنجا ، فقـــط شــعر میـــخوانم تـــا تــو بیــــایی و مــن هـــــم
وصــال را تصـــور کنم...
اینـــجا ، شـــب ها هنـــوز هــم بــا خـــاطره ندیـــدنت خوابــم را بهبود میدهم
وچـــــشم به راه تــــــو هستــــم تا وقتـــی می آیـــــی
گـــل هـــای سرنــکشیده در قلـــبم را بپـــایت پرپر می کـــنم
و منتــظرم
تا صبـــحی بــیاید تــو را ببـــینم و دسـتان زخمی از تنــهاییت را
با بوســه هایم مـــداوا کنــــم.
بـــاور کــــنی یا نه دیـــگر چه فرق میـکند؟
مـــن تنــها مــسافر جامـــانده از زمانـــم تا اینجا بمــانم و تورا بــــه
بهشتی بی غصه بدرقــــه کنم.
میــــــدانم تا تو هستـــي سراچه کوچه دلم غرق نوری عجیب میشود
و من كنار تو خواهـــــم مـــــاند و تاهميشه ستـاره ها را
بیـــدار خواهــــــــم کرد.
:40:

Ghorbat22
16-01-2009, 05:13
از من دور نشو عزیز ..
فقط تویی که رهایم نمی کنی در تنهایی شبهایم
هر جا که هستم می بینم تو را
حس می کنم تو را همه وقت در کنار خود
تو بامنی .تو عشق منی .چیزی شبیه عمر. آری تو جان منی
خوشم که هر لحظه با منی
اما چه سود؟
فقط در خیال منی ...
:40:

Ghorbat22
16-01-2009, 05:23
و تو فقط گفتی: « پرواز را به خاطر بسپار که پرنده مردنی‌است »


مانده ام با یک خانه پر از بوی تو...
نگاهم به هر طرف که می رود تو را می بیند...
جای خالی ات خیلی آزارم می دهد...
آزرده می شوم و دلتنگ...
دلتنگ تو... دلتنگ حرفهایت... دلتنگ آغوش گرمت... دلتنگ بوسیدنت حتی...
آزرده ام از دیدن روزهای تلخ بی تو بودن و آزرده که می شوم به همه می پرم
تو نیستی و جای تو را هیچ خدایی پر نمی کند...
از تنهایی می ترسم
سایه ای می آید و می رود... می ترسم بیاید و بماند...
نگاهش نمی کنم... خودم را مشغول می کنم... ولم نمی کند...
خانه ی خالی دیوانه ام می کند... هوایی ام می کند...
روزی هزار بار خودم را دلداری می دهم و باز نمی شود...
کابوس می بینم...
توی خوابهایم نیستی، تعبیرشان اما... نمی دانم...

می لرزم

BAZY MARG
16-01-2009, 22:48
به نام خدا

اي تنها مسا فر سرزمين دلتنگيهايم.
اي تنها ماواي لحظات من.
اي تپش اميد در وسعت بيکرانه غمهايم خالصانه مي پرستم تو را و تنها به خاطر تو نفس مي کشم
به زندگي عشق مي ورزم تا روزي که از قفس تن و دنياي خاکي آزاد شوم و در آغوش ، تو را گيرم.

باور کن هم نقس شيرين زبانم تو کسي هستي که ستاره هاي آسمان بي تو خاموشند و با آمدن تو باز چشمک مي زنند.
نمي دانم تو چه هستي ؟ که هر وقت گريه ام مي کني ابرهاي آسمان از عاطفه و عشق بر من مي بارنند و با خنده تو احساس مي کنم خورشيد در کنار من است .
تا وقتي که غمگيني بزرگترين غصه هاي عالم به دوش من است. و اشکي به امتداد آسمان دلتنگي سهم من از زندگي است.
من از توفقط بها نه اي مي خواهم براي گريستن.دلم برايت تنگ است. من براي تو مي نويسم از زندگي از عشق از عاشقي و از دل ديوانه ام.

نگاههاي دلنشين تو دلم را پاک کرد.و از آن لحظه تا کنون در عشقت مي سوزم .
قلبم به ياد تو مي تپد و و نگاهم تو را مي جويد.هنگامي که زندگيم به شبهاي تيره و تار شباهت داشت و زماني هنگامي که مرگ را از ديده گانم به خود نزديک مي يافتم عشق تو در آسمان تيره و ظلماني وجودم طلوع کرد ودر عشق مقدس تو زندگي از دست يافته ام را يافتم

وجود تو نگاهه تو آغوشه تو هر کدام رشته عمر مرا بدست گرفته و طراوت و شيريني بر زندگيم بخشيده است
قلب و روح من به آرزوي تو زنده خواهد ماند

امشب غريبا نه در ظلمت و در خلوت تنهايي پيک غم را مي جويم غافل از آن که غم در من زندگاني مي کند امشب از هر نسيم که مي ورزد تو را مي پرسم و از تو خبر مي گيرم

عاشقم عاشق ستاره صبح عاشق ابري سرگردان عاشق دانه هاي باران

عاشق هر چه نام توست بر آن.

BAZY MARG
16-01-2009, 22:49
ديگر براي اينکه گريه نکنم
هيچ بهانه اي ندارم
گريه گاهي رمز تدبير اشتباهات است
کاش چمدان عشقمان را آنقدر سنگين نمي بستيم که وسط راه آنرا به زمين بياندازيم وراه را بدون آن ادامه بدهيم
زندگي بدون عشق اينقدرخاليست که بعضي مواقع حتي زودتر از سکوت مي شکند
وتو اي کاش مرا مي فهميدي
اماحالا که مي روي قرارميان ماهيچ ؛ ولي بگو به چه بهانه مي روي

BAZY MARG
16-01-2009, 22:50
در خراب آباد دل بسي زيستم و با هر جام صبوحي او در صحنه زندگي مست شدم و مجنون نگاهش شدم .
اسير كلامش شدم با نامش خود را تسلي دادم با يادش ماه و خورشيد را به يكديگر رساندم
اما او چون غزالي كه از صياد گريزان است همواره از يادم گريزان است
با چشمانم برايش كمند مي افكنم اما اين غزال بر باد سوار است و من نشسته برخاك .
او هم آغوش افلاك من هم جوار خار دربر دلدار .

در ساحل زيباي دلم كلبه اي ساختم حقيرانه و در وراي ذهنم حصاري ساختم تا دست تطاولگر زمانه ياد ش را از من به يغما نبرد .
در دالان هاي خيال شمعي برافروختم تا سيرت زيبايش بر من متجلي شود .

زورق گمگشته من در طوفان بي تو دوام نمي آورد .
بادبانهايش تكه پاره تنش شكسته است .
ليكن نمي خواهم تنها يادگارت هم در کشاکش ابرهاي لجوج فراموشي فنا شود

BAZY MARG
16-01-2009, 22:50
روزي به تو خواهم گفت

روزي به تو خواهم گفت ازغربتم روزي که با ريزش برگها خزان زندگي من آغاز شد،آن روز که آفتاب گردان وجودم به سوي خورشيد دلت را آرزو مي کرد .
آن روز که ابرهاي سياه وسفيد سراسرآسمان چشمانم را فرا گرفته بود وباران غم ازگوشه ي آن به کوير سرد گونه هاي استخوانيم فرو ريخت .
آن روزهمه چيزرا در يک نگاه به تو خواهم گفت، آن گاه که سيلاب اشک هايمان يکي گردد

BAZY MARG
16-01-2009, 22:51
سردي وجودت را با پاييزغم من دور ريز،به شانه هايم تکيه کن بگذار نغمه سبز بهار را در گوشهايت زمزمه کنم
مي دانم مي دانم که از پاييز بيزاري امِّا من پاييز نيستم که آرزوهايت را به تاراج برم
با من از درد هايت سخن بگو مي خواهم تورا بفهمم .مي خواهم تو شوم تا ديگر فراموشم نکني.

Ghorbat22
21-01-2009, 11:44
اگر بگويي صبر كن،

من قول مي‌دهم تا آخرين روز بي‌گلايه صبر پيشه كنم.
آرزوهايم را به قاصدك داده‌ام؛
من با تو حتي آرزويي هم ندارم.
تو بيا،
و با يك نگاه اين دل را زير و رو كن.
حالا كه قصه اين است من منتظر بمانم،
باشد،
گلايه‌اي نيست؛
من منتظر مي‌مانم.
انتظار براي من عبادت است. " *
:40:

Ghorbat22
21-01-2009, 11:48
تا آمدنت فقط چند دور ساعت مانده است
این عقربه های سیاه زمان که بچرخند ، تو خواهی آمد
فقط چند دور
و من در این میانه ، دلتنگی هایم را چند دور مرور خواهم کرد
تو که بیایی
شهرم عطر و بویی تازه خواهد گرفت
تو که بیایی شمعدانی های بیجان ، دوباره جان میگیرند
اطلسی ها از نو خواهند روئید
غنچه های ناشکفته ، شکفتن آغاز خواهند کرد
درختان بی برگ باغ های شهرم همگی جامه سبز خواهند پوشید
میدانم تو که بیایی اینجا دوباره بهار میشود
تا رسیدن بهار ، چند دور ساعت مانده،
آسمان امروز کمر به شستن زمین بسته است
تمام کوچه پس کوچه های شهر را شسته است
بارانی تماشائیست
مثل همیشه دلگیر نیست
قطره قطره هایش نویدی تازه اند
جایت خالی !
نمیدانی اینجا چقدر زیبا شده
امید محال من ؛ تو که بیای و بروی اینجا را چه میشود ؟
کاش میشد برای همیشه کنارم میماندی
:40:

Ghorbat22
21-01-2009, 11:53
آیا می توان یک نگاه معصومانه را فراموش کرد ؟ آیا می توان لرزش لبی را فراموش کرد ؟
آیا می توان مقصر بودن را فراموش کرد ؟
آیا می توان خیس شدن چشمان مقدست را فراموش کرد ؟؟؟؟!!!!!
ای کاش بهتر از این بودم !!
ای کاش کمی بیشتر قدر خندهایت را می دانستم !!
آیا می توانم کمی,کمی بالغ تر بشوم .
نازنینم ؛ به من بگو آیا سنگ دل تر از من هم پیدا میشود ؟
پس چرا گاهی فراموش میکنم ؟
مرا ببخش ...

Ghorbat22
21-01-2009, 14:17
دارد باران می بارد!
ومن خیسم از خیال لبخندی.
دارد باران می بارد
اما
مردمان دیار عافیت پنجره ها را بسته اند
و خورشید را در فانوس به تماشا نشسته اند.
دارد باران میبارد و غمی به وسعت نداشتن هایم
مرا پر از وسوسه ی کوچ می کند.
دارد باران می بارد
و زمین عطر خاک را
به خاطراتم پیوند می زند
انگار همین چند لحظه ی پیش بود که بعد از هزاران دروغ و شاید همدیگر را در آغوش کشیدیم
دارد باران می بارد
باران دارد به بیقراری من و نا مهربانی تو می بارد....

Ghorbat22
21-01-2009, 14:45
بي تو هر شب اشك من از ديده مي بارد
در سكوتي تلخ
دست سردم
گرمي دست تو را احساس مي دارد
در حباب اشك
ديدگانم لحظه ديدار مي بيند
آتشين لبهايم
از باغ لبانت بوسه مي چيند
مژه بر هم مي زنم ، افسوس
بار ديگر خواب مي بينم
بر حرير آرزوها
مي نويسم :
عشق من برگرد
بي تو از دنيا گريزانم
بي تو از اندوه می ميرم

eshghe eskate
22-01-2009, 21:05
خواهم بنويسم چند خطي ز غم دل ها، غافل از اين که کاغذ بسيار چه کم باشد.
جامد همه کاغذ، مايع همه جوهر، اندر غم دل گفتن بسيار چه کم باشد.
اطراف همه ادم گر حرف دلت گويي، چون گوش نبود انسان بسيار چه کم باشد.
مردم همه مي گويند ما بهر تو صد جانيم، چون جان نبود عاشق بسيار چه کم باشد.
گرعشق نبود از من يک ان چه بود بسيار، اکنون که بود بهرم بسيار چه کم باشد.
در جمله ی پاياني، يک حرف دلي گويم، بهرت همه اشعارم بسيار چه کم باشد.

eshghe eskate
22-01-2009, 21:05
بي حرمتي به ساحت خوبان قشنگ نيست.
باور كنيد كه پاسخ آيينه سنگ نيست.
سوگند ميخورم به مرام پرندگان.در عرف ما، سزاي پريدن، تفنگ نيست.
با برگ گل نوشته به ديوار باغ ما.وقتي بيا كه حوصله ی غنچه تنگ نيست.
در كارگاه رنگرزان ديار ما.رنگي براي پوشش آثار ننگ نيست.
وقتي که عاشقانه بنوشي پياله را.فرقي ميان طعم شراب و شرنگ نيست.ت
نها يكي به قله تاريخ مي رسد.هر مرد پاشكسته كه تيمور لنگ نيست

Ghorbat22
23-01-2009, 01:28
به جاودانگي چشمانت


ايمان بايدآورد
و به سوگند لباني كه
عظمت آفرينش را در بوسه اي مكرر مي كند.
آغوشت
حريمي كه آفتاب را مديون خويش مي سازد،
و بازوانت
سايه ساري
كه ذهن كوچك من
آرامش را در خنكاي آن تفسيري دوباره مي كند.
سخن كه ميگويي
كلمات
در پرده ي صداي تو نواخته مي شوند،
و آنگاه كه مي خندي،
تمام خدايگان احسنت بر لب
از عرش كبريايي خويش به زير مي آيند
تا شكوه خلقتت را به تماشا بنشينند.
نگاهت
آيينه اي كه تمام قد عشق را
از ازل بر من تابانيده،
و دستانت
نهايت زندگي ست
آنگاه كه گيسوان پريشان انديشه ام را
به نوازشي
گرفتار ميكني.
:40:

Ghorbat22
23-01-2009, 01:45
آرزوهایم را در لحظه های بی تو بودن می شمارم
شاید روزی تک تک این آرزوها با تو حقیقت شوند ...
از فاصله ی رخوتناک با تو بودن تا بی تو بودن گذشته ام و
به لحظه های دوری رسیده ام ، در تمام لحظه ها حس غریبی دارم ...
حس دریایی که از بی موجی به مرداب بودن رسیده است
مرداب تنهاست و من تنهاتر مرداب مرا هم در برگرفته
سکوت غریب مرداب
حس غریب تنهایی ، حسی که وجودم را در برگرفته
تنهایی که چون پیچک بر تن احساسم پیچیده است
پیچکی که تا لحظه ای دیگر احساسم را خفه می کند
به گمانم تمام لحظه ها و احساسم را
تنها تو می توانی از اسارت برهانی . . .
:40:

Ghorbat22
23-01-2009, 01:48
هر کجا که پا می گذارم و نفس می کشم بیشتر تو را حس می کنم چه کار کرده ای
با این دل دیوانه ؟
نمی دانستی که من تو را می بویم و نفس می کشم که این طور عطرت را همه جا پخش کرده ای ....پس خودت کجایی ؟
همه جا و هیچ جا ؟
کجا به دنبالت بگردم زیبای خورشیدی ام ؟
تمام حرف های بی انتهایی تکراری ام خواهشیست
و آن آمدن تو ....تنها تو...
:40:

eshghe eskate
24-01-2009, 18:19
کسی منتظر توست.کسی به رنگ هیچ کس دلتنگ دیدار توست.
بودی و بودنت باور نبود.رفته ای و جای خالیت همیشه رو به روی تنهایی هاست.
باید دلبسته نمی شد آنکس که رفته است.
این آرزوی طولانی به ثمر نخواهد نشست.
باید فراموش کرد.
باید راهی شد تا روز ها سپری شوند.

fanoose_shab
25-01-2009, 03:13
تمام غربت لحظه هایم را، قربانی بک ثانیه باتوبودن میکنم
شاید
باورکنی چقدر دلتنگم....

eshghe eskate
26-01-2009, 00:58
یکی بود یکی نبود
اون که بود تو نبودی.اون که تو قلب تو نبود من بودم
یکی داشت یکی نداشت
اون که داشت تو بودی .اون که جز تو کسی رو نداشت من بودم.
یکی خواست یکی نخواست
اون که خواست تو بودی . اون که نخواست از تو جدا شه من بودم.
یکی رفت یکی نرفت
اون که رفت تو بودی . اون که به جز تو دنبال هیچکی نرفت من بودم.

fanoose_shab
26-01-2009, 01:50
بزرگترین افسوس آدمی آنست که میخواهد ولی نمیتوانی و به یاد می آورد آنزمان را که میتوانست ولی نخواست

fanoose_shab
26-01-2009, 01:51
عيب "از اينجاست كه من '' آنچه هستم '' را با

'' آنچه بايد باشم '' اشتباه مي كنم ،خيال ميكنم آنچه

بايد باشم هستم،در حاليكه آنچه هستم نبايد باشم

*TaBaSoM*
27-01-2009, 22:04
تولد یک ستاره...!
گفتي دوستت دارم. قلبم تندتر از هميشه زد، لبخند زدم و باورت کردم .
با صدات منو نوازش کردي، تپش قلبت رو حس کردم، مهربون و پاک بود. توی آغوشت غرق محبت شدم. بهت تکيه کردم و آروم شدم.
نگات مهربونه و صدات آرامش بخش، دستات بخشنده و بوي تنت بوي بهار. با تو احساس امنيت مي کنم. یه حس جدید... حسی که منو از تموم بي رحمي ها و بدي ها حفظ مي کنه.
راستی ..کادوی کوچکی که برات داشتم روی همون نیمکت همیشگی گذاشتم. فکر نکنم کسی هنوز برش داشته باشه.آخه نیمکت ما همیشه دور ترین بود.این کادو تنها برای تولد تو نبود... آخه میدونی .. با تولد تو ، منم متولد شدم و این روز دیگه برام سالروز تولد خودمه....
روز تولدت قلبمو بهت هديه میدم که دستتو به من بدي، تا يکي بشيم و پرواز کنيم تا بي کران.

*TaBaSoM*
27-01-2009, 22:09
مدتي است كه حتي خاطراتم را به فراموشي سپرده ام
خاطراتي كه
همچون تصاويري مه آلود مينمايند
اي كاش زندگي را
بازگشتي بود
اي كاش تنها يكبار ديگر آن نگاه عاشقانه را
به من ارزاني ميداشتي
من زندگي ام را قمار كرده ام
قماري كه برنده اي نداشت
و امروز ميدانم
كه زندگي برگشت پذير نيست

fanoose_shab
28-01-2009, 02:00
فکر میکنم
شاید فردا برایم گلی ازرنگ عشق بکارد...
زمین قلبم رابامحبت شخم میزنم
حاصلش
جزلبخند نیست....

*TaBaSoM*
28-01-2009, 10:25
دوست داشتن هميشه گـــفتن نيست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه ...
غـــــريبه ! اين درد مشترک من و توست که گاهي نمي توانيم در چشمهاي يکديگــر نگــــاه کنيم ای کاش سه چیز در دنیا وجود نداشت: ۱:عشق ۲:غرور ۳:دروغ آن وقت انسان مجبور نبود به خاطر عشق از روی غرور دروغ بگوید

*TaBaSoM*
28-01-2009, 10:26
گُل ریشه دارد، آن را در گلدان می کارند.
گل سینه هم سوزن دارد، آن را روی سینه سنجاق می کنند.
گل سینه من طلای ناب است. پُر است از نگین های گران بها. از آن هایی که من نه دیده ام و نه می فهمم. آن را در یک لفافه خوش آب و رنگ به من هدیه دادند و پایه های خنجر وارش را در قلبم برای تا اَبَد فرو کردند و از آن روز به بعد به هر جا که می روم آن را با خودم همراه می کنم.
عاشق شدم. عاشق مردی که ثروت اش در اندیشه اش بود، در زبان اش بود، در کلام اش بود، در صدای اش بود و در تصویر اش.
آه... از این جذابیتِ مکتوب که گول اش را خوردم.
و سهم من از جبروتِ نهفته در چشمان اش، از حرمتِ نهفته در صدای اش، از صداقتِ نهفته در گفتار اش و از قداستِ نهفته در افکار اش، پرداختِ شش ماه از حقوقم، یک سال بیکاری ام، دو سال درماندگی میانِ تنهایی و دادگاه و یک سال و نیم افسردگی و غم بود. سهمِ من یک سبد پُر از حتاکی و تهمت و سیاست و حسادت بود. سهم من بیشتر از این ها بود.
آه... این جواهر دارد روی قلبم سنگینی می کند. پایه هایش سینه ام را آزرده است. درد دارد. درد دارد. می فهمید؟!
یک نفر بیاید از روی قلبم بازَش کند.
من از گلِ سینه ام بیزارم.

*TaBaSoM*
28-01-2009, 10:28
برای خاطرعشق به من بگو آن شعله چه نام دارد که در دلم زبانه می کشد.نیرویم را می بلعد و اراده ام را زایل می کند؟
خطاست اگربیندیشیم ِعشق حاصل مصاحبت درازمدت و باهم بودنی مُجِدانه است.
اگرعشق ثمره ی خویشاوندیِ روحی است و اگراین خویشاوندی درلحظه ای تحقق نیابد، درطول سالیان و حتی نسل ها نیز تحقق نخواهد یافت.
فقط عشقِ آدم ِ کور است که نه زیبایی را درک میکند و نه زشتی را...
حتی عاقل ترین مردمان نیز زیربارسنگین عشق خَم می شوند...
هنگامی که عشق دامن می گسترد، کلام خاموش میشود...

amir 69
29-01-2009, 23:33
بگذار دریا بداند رقیبی دارد به زلالی قلبت....و به زرفناکی نگاهت...
و گفتی که معنای عشق در انتظار است و در فاصله ها
من تمام این فاصله ها را با صبر و انتظار به تماشا نشسته ام!
چه رازیست در این فاصله نمیدانم
که هر چه میگذرد مرا شیداتر میکند....
من شیدا میمانم....
بگذار از عشق سخن نگویم
بگذار وسعتش را در حصار کلمات محدود نکنم...!!!
دوستت دارم مهربانم.....بیشتر از ثانیه های که گذشت!

kimya87
01-02-2009, 16:12
سردي وجودت را با پاييزغم من دور ريز،به شانه هايم تکيه کن بگذار نغمه سبز بهار را در گوشهايت زمزمه کنم
مي دانم مي دانم که از پاييز بيزاري امِّا من پاييز نيستم که آرزوهايت را به تاراج برم
با من از درد هايت سخن بگو مي خواهم تورا بفهمم .مي خواهم تو شوم تا ديگر فراموشم نکني.

Consul 141
05-02-2009, 07:55
عشق سردی سکوت را در آغوش میکشم و لحظههای بیقراریام را به سینه میفشارم، در آستانه سرآغازی از تردید لحظههای یاس و بی رنگی را به بزم مینشینم، چه غمگینانه مرور می کنم ثانیه های انتظار را برای سرابی دیگر. سرابی از بودن تو، سرابی از حضور تو، مونس سر انگشت بی تابیام سردی تیک تاک ساعتی است در گنج خلوتم، مزمزه طعم گس بغض و مبارزه با ویران شدنم، چه چیز را به انتظار نشسته ام؟ از این سرای خاکی چه نسیب؟ غربتم، بی صدایی است در غرش ناآرام رودخانهی بیقراریها، در آستانه به گل نشستگی ؛ اشک مینوشم و سرمه خیال به چشم میکشم، به چه می نگرم در این سرفصل بی سوار. و من پری قصهام که خنجر سکوت را به صدای گلو سپردهام، ویرانیام را نظاره کن، نظاره کن، نظاره کن... من مسافر غریب .توی شهر بیکسی. پشت دریاها و دنیا. مثل اون پرنده ی بی آشیون توی قصه ها رها بودم. توی شهر آینه ها, من به دنبال خودم می گشتم. هر طرف من بودم و بی کسی از پشت سرم چهره ی دیگری از من به خودم نشون می داد. هر طرف بودن من بود و من با خودم از همه کس بیگانه تر. سایه ای بود که می دید مرا. بغض هر گاه مرا ,ناله هر شام مرا. آشنا بود نگاهش بر من. مرهمی بود به چشمان ترک خورده ی من که بجز خویش نمی دید کسی را و جهان در ترکی بود که دیدار نشانیست مرا. تا که از آینه ای دیدمش و بغض مرا او دزدید. من مسافر غریب,توی شهر آینه ها، جز من و خودم تو را دیدم و انگار جهان را دیدم. من به دنبال تو گشتم دیگر... هر طرف بودی و انگار نبودی دیگر... سایه ای بودی و انگار جهانی دیگر... اندکی ماندی و اندوه تو را یافتن بر من ماند. تو سفر کردی و رفتی لیکن , از همه آینه ها نقش تو را می خوانم. باد موسیقی ناب تو به من می بخشد. روز و شب دلخوشی ام دیدن نقش تو بر آینه هاست شهر من آینه هاست. جز رخ تو به چه من می نگرم؟ **** دوستت دارم این است تنها كلامی كه از عمق وجود بر زبان می رانم ترانه ای جاوید تو را در قلب من می خواند... بنواز امید لحظه های من آهنگ خوش ترانه های هستی ام را تو بنواز... تو بخوان سرود جاودانگی ام را دكلمه كن...تو بخوان و من تنها می توانم در سكوتی سر شار عشقم را فریاد كنم تو بمان... و سكوت نمناكم را به نظاره بنشین مرا از من جدا كن و "ما" یی ساز در سكوتی كه من و تو می سازیم آن دم مرا ز مهر خود سیراب كن جاری شو مثل رود وانگه كه من خود را به آب زلال رود میسپارم بنگر كه چه آرام در برت خواهم زیست گاه می نگرم بین من و بسی فاصله هاست و در باور من اما لحظه های به تو اندیشیدن وه! چه زیباست گاه می اندیشم گر تو را یك لحظه و فقط یك لحظه در دلم حس نكنم آن لحظه ی غفلت دشمن جان و دلم خواهد شد. همان بهتر كه نیاندیشم وین افكار بد ندیش را آغشته به لحظه های ناب احساست نكنم تو ای عشق بی دلیلم بنواز... تو بر ساز دلم آهنگ این ترانه ی جاودانگی را ای دلنواز... تو بخوان تو بمان... و تا همیشه شانه هایت را محرم گریه های غمبارم كن و بیا... و بیا و در سكوت هایت مرا فریاد كن... . . . اینجا برای از تو نوشتن هوا كم است دنـیا بـرای از تـو نـوشـتـن مـــرا كم است اكسیر من نه اینكه مرا شعر تازه نیست من از تو می نویسم و این كیمیا كم است سرشارم از خیال ولی این كفاف نیست در شـعر من حـقـیقـت یك ماجرا كم است...!!! ترا گم میكنم هر روز و پیدا میكنم هر شب واینسان خواب ها را با تو زیبا می كنم هر شب تماشایی ست پیچ و تاب آتش ها... خوشا بر من كه پیچ و تاب آتش را تماشا میكنم هر شب مرا یك شب تحمل كن كه تا باور كنی ای دوست ! چه گونه با جنون خود مدارا می كنم هر شب چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو كه این یخ كرده را از بی كسی (( ها )) می كنم هر شب تمام سایه ها را می كشم بر روزن مهتاب حضورم را ز چشم شهر حاشا میكنم هر شب دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا میكنم هر شب كجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی ؟ كه من این واژه را تا صبح معنا میكنم هر شب

Consul 141
05-02-2009, 07:55
وقتی کسی رو دوست داری،حاضری جون فداش کنی حاضری دنیارو بدی،فقط یه بار نیگاش کنی به خاطرش داد بزنی،به خاطرش دروغ بگی رو همه چی خط بکشی،حتّی رو برگ زندگی وقتی کسی تو قلبته،حاضری دنیا بد بشه فقط اونی که عشقته،عاشقی رو بلد باشه قید تموم دنیارو به خاطرِ اون می زنی خیلی چیزارو می شکنی ، تا دل اونو نشکنی حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم امّا صداشو بشنوی ، شب از میون دوتا سیم حاضری قلب تو باشه ، پیش چشای اون گرو فقط خدا نکرده اون ، یه وقت بهت نگه برو حاضری هر چی دوست نداشت ، به خاطرش رها كنی حسابتو حسابی از ، مردم شهر جدا کنی حاضری حرف قانون و ، ساده بذاری زیر پات به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب باوفات وقتی بشینه به دلت ، از همه دنیا می گذری تولّد دوبارته ، اسمشو وقتی می بری حاضری جونت و بدی ، یه خار توی دستاش نره حتی یه ذرّه گرد وخاک تو معبد چشاش نره حاضری مسخرت کنن ، تمام آدمای شهر امّا نبینی اون باهات ، کرده واسه یه لحظه قهر حاضری هر جا که بری ، به خاطرش گریه کنی بگی که محتاجشی و ، به شونه هاش تکیه کنی حاضری که به خاطر ، خواستن اون دیوونه شی رو دست مجنون بزنی ، با غصه هاهمخونه شی حاضری مردم همشون ، تو رو با دست نشون بدن دیوونه های دوره گرد ، واسه تو دست تکون بدن حاضری اعتبارتو ، به خاطرش خراب کنن کار تو به کسی بدن ، جات اونو انتخاب کنن حاضری که بگذری از ، شهرت و اسم و آبروت مهم نباشه که کسی ، نخواد بشینه روبروت وقتی کسی تو قلبته ، یه چیزقیمتی داری دیگه به چشمت نمی یاد ، اگر که ثروتی داری حاضری هر چی بشنوی ، حتی اگه سرزنشه به خاطر اون کسی که ، خیلی برات با ارزشه حاضری هر روز سر اون ، با آدما دعوا کنی غرورتو بشکنی و باز خودتو رسوا کنی حاضری که به خاطرش ، پاشی بری میدون جنگ عاشق باشی اما بازم ، بگیری دستت یه تفنگ حاضری هر کی جز اونو ، ساده فراموش بکنی پشت سرت هر چی میگن ، چیزی نگی گوش بكنی حاضری هر چی که داری ، بیان و از تو بگیرن پرنده های شهرتون ، دونه به دونه بمیرن وقتی کسی رو دوست داری ، صاحب کلّی ثروتی این گنج خیلی قیمتی نذار كه از دستت بره...

Consul 141
05-02-2009, 07:56
بهترین بهترین من زرد و نیلی و بنفش سبز و آبی و کبود با بنفشه ها نشسته ام سالهای سال صبحهای زود در کنار چشمه سحر سر نهاده روی شانه های یکدگر گیسوان خیس شان به دست باد چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم می ترواد از سکوت دلپذیرشان بهترین ترانه بهترین سرود مخمل نگاه این بنفشه ها می برد مرا سبک تر از نسیم از بنفشه زار باغچه تا بنفشه زار چشم تو که رسته در کنار هم زرد و نیلی و بنفش سبز و آبی و کبود با همان سکوت شرمگین با همان ترانه ها و عطرها بهترین هر چه بود و هست بهترین هر چه هست و بود در بنفشه زار چشم تو من ز بهترین بهشت ها گذشته ام من به بهترین بهار ها رسیده ام ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من لحظه های هستی من از تو پر شده ست آه در تمام روز در تمام شب در تمام هفته در تمام ماه در فضای خانه کوچه راه در هوا زمین درخت سبزه آب در خطوط درهم کتاب در دیار نیلگون خواب ای جدایی تو بهترین بهانه گریستن بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام ای نوازش تو بهترین امید زیستن در کنار تو من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام در بنفشه زار چشم تو برگهای زرد و نیلی و بنفش عطرهای سبز و آبی و کبود نغمه های ناشنیده ساز می کنند بهتر از تمام نغمه ها و سازها روی مخمل لطیف گونه هات غنچه های رنگ رنگ ناز برگهای تازه تازه باز می کنند بهتر از تمام رنگ ها و رازها خوب خوب نازنین من نام تو مرا همیشه مست می کند بهتر از شراب بهتر از تمام شعرهای ناب نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است من ترا به خلوت خدایی خیال خود بهترین بهترین من خطاب میکنم بهترین بهترین من

Consul 141
05-02-2009, 07:56
زنده آنانند که پیکار می کنند آنان که جان و تنشان از عزمی راسخ آکنده است آنان که از نشیب تند سرنوشتی بلند بالا می روند آنان که با اندیشمند بسوی هدفی عالی ره می پویند و روز و شب پیوسته در خیال خویش وظیفه ای مقدس دارند یا عشقی بزرگ ویکتور هوگو یادم باشد سنجاقك های سبز قهر كرده و از اینجا رفته اند ... باید سنجاقك ها را پیدا كنم یادم باشد معجزه قاصدكها را باور داشته باشم ... یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر كس فقط به دست دل خودش باز می شود ... یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم ... یادم باشد زنده ام ... یادم باشد سنگ خیلی تنهاست ... یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار كنم، مبادا دل تنگش بشكند یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام ... نه برای تكرار اشتباهات گذشتگان خودت را دوست داشته باش تا به دیگران فرصت دوست داشتن بدهی. برای عشق هیچ گاه دیر نیست. پس نگران گذران عمر نباش. عشق در بستر زمان شکل می گیرد. پس باید صبور باش تا نگردی گمشده خود را نمی یابی و اگر هم بیابی قدر آن را نمی دانی. پس هیچگاه از جستجو باز نایست. سعی کن خودت باشی. گمشده واقعی تو تو را آنطور که هستی دوست می دارد نه آنطور که خود می پسندد. عشق در بستر ارتباط شکل می گیرد. پس سعی کن به آنکه دوستش داری نزدیکتر شوی. گمشده واقعی تو ابتدا عاشق صورت توست بعد عاشق سیرت تو بنابراین خیلی دربند ظاهر خود نباش. بیشترین لذت عاشق از عشق است نه از معشوق. پس سعی کن عاشقتر باشی

Consul 141
06-02-2009, 06:16
هنوزم چشام از رفتن دستای تو خیسن با اشکام روی گونم یادگاری می نویسن هنوزم جای دستات روی شونه هامه شایدم واسه اینه که هنوز غم تو صدامه تو که باور نداری هنوز عاشق ترینم شبا به یاد تو کنار پنجره میشینم تا شاید روی ماهت و توی آسمون ببینم تو که باور نداری هنوز عاشق ترینم شبا به یاد تو کنار پنجره میشینم تا شاید روی ماهت و توی آسمون ببینم کجایی تا ببینی منو این صورت خیسو صورتم مثل کاغذ شده چشمام خودنویسو واسه تو مینویسم یه نامه بی نشونی میدونم آخه نامه هامو هیچ وقت نمیخونی خدا کنه به یاد اشک چشمامم بمونی تو که خوب میدونی عشق تو خیلی حقیرم بیا تا توی دستای تو باز آروم بگیرم خودتم میدونم بی تو بودن برام محاله بیا یه بار دیگه بذار ببینمت دوباره تو که خوب میدونی عشق تو خیلی حقیرم بیا تا توی دستای تو باز آروم بگیرم خودتم میدونم بی تو بودن برام محاله بیا یه بار دیگه بذار ببینمت دوباره چشم به در میدوزم تو آتیشت میسوزم میدونم نمیای اما دوست دارم هنوزم چشم به در میدوزم تو آتیشت میسوزم میدونم نمیای اما دوست دارم هنوزم چشم به در میدوزم تو آتیشت میسوزم میدونم نمیای اما دوست دارم هنوزم میدونم نمیای اما دوست دارم هنوزم

Consul 141
06-02-2009, 06:24
حدیث دیگری از عشق قصه ی آن دختر را می دانی ؟ که از خودش تنفر داشت که از تمام دنیا تنفر داشت و فقط یکنفر را دوست داشت دلداده اش را و با او چنین گفته بود « اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس حجله گاه تو خواهم شد » *** و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد و دختر آسمان را دید و زمین را رودخانه ها و درختها را آدمیان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست *** دلداده به دیدنش آمد و یاد آورد وعده دیرینش شد : « بیا و با من عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام » *** دختر برخود بلرزید و به زمزمه با خود گفت : « این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ » دلداده اش هم نا بینا بود و دختر قاطعانه جواب داد: قادر به همسری با او نیست *** دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشکهایش را نبیند و در حالی که از او دور می شد هق هق کنان گفت « پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی » ملكه آبهای سرد یخی

Consul 141
06-02-2009, 06:27
یكی بود یكی نبود مردی بود كه زندگی اش را : با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود . وقتی مرد همه می گفتند به بهشت رفته است . آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می رفت. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی كیفیت فرا گیر نرسیده بود. استقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد. دختری كه باید او را راه می داد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد. در دوزخ هیچ كس از آدم دعوت نامه یا كارت شناسایی نمی خواهد هر كس به آنجا برسد می تواند وارد شود . مرد وارد شد و آنجا ماند. چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه ی پطرس قدیس را گرفت: این كار شما تروریسم خالص است! پطرس كه نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده؟ ابلیس كه از خشم قرمز شده بود گفت: آن مرد را به دوزخ فرستاده اید و آمده و كار و زندگی ما را به هم زده. از وقتی كه رسیده نشسته و به حرفهای دیگران گوش می دهد... در چشم هایشان نگاه می كند... به درد و دلشان می رسد. حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو می كنند... هم را در آغوش می كشند و می بوسند. دوزخ جای این كارها نیست!! لطفا این مرد را پس بگیرید!! وقتی رامش قصه اش را تمام كرد با مهربانی به من نگریست و گفت: « با چنان عشقی زندگی كن كه حتی اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادی... خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند »

از :پائولو كلوئیلو"

Consul 141
06-02-2009, 06:28
زندگی به مرگ گفت: چرا آمدن تو رفتن من است؟ چرا خنده ی تو گریه ی من است؟ مرگ حرفی نزد!!!
زندگی دوباره گفت: من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی؟ مرگ ساکت بود.
زندگی گفت : رابطه ی من و تو چه احمقانه است!!! زنده کجا، گور کجا؟ دخمه کجا، نور کجا؟ غصه کجا، سور کجا؟ اما مرگ تنها گوش می داد.
زندگی فریاد زد : دیوانه ، لااقل بگو چرا محکوم به مرگم ؟؟؟
و مرگ آرام گفت : تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت چه بیهوده اید!

Consul 141
07-02-2009, 08:16
ای کاش! میشد بغض در گلو مانده ام می ترکید و شبنم های خشکیده و یخ زده چشمانم بار دیگر جاری می شد و از التهاب درونی ام می کاهید.
ای کاش! می توانستم تمامی دردهایم را التهام دهم.
ای کاش! می توانستم به رویا هایم رنگ حقیقت دهم.
ای کاش! می توانستم ندای ندامتم را به گوش همگان برسانم.
ای کاش! می توانستم بر پهنه بی کران این ابی ارام سبکبال پرگشایم.
ای کاش! می توانستم خوب باشم.
ای کاش! می توانستم انچه را که می خواستم اثبات کنم.
ای کاش! می توانستم ،ای کاش می توانستم،...ولی افسوس، ولی افسوس که نتوانستم تمامی کاش هایم را به حقیقت محض پیوند دهم و امروز تمامی این کاش ها بر قلبم سنگینی می کند.

Consul 141
08-02-2009, 08:02
ميدوني وقتي خدا داشت بدرقه ات مي كرد بهت چي گفت؟

گفت: جايي كه ميري مردمي داره كه تو رو مي شكنند، نكنه غصه بخوري

من همه جا با تو هستم. تو تنها نيستي .....

توي كوله بارت عشق ميزارم كه بگذري

قلب ميزارم كه جا بدي

اشك ميدم كه همراهيت كنه

و مرگ كه بدوني برميگردي پيشم.

Consul 141
08-02-2009, 08:03
در رویاهایم همیشه کسی را جستجو می کردم
که مرا با عشق خود محسور می کند.
از آنجا که رویاها تنها تصویری از آرزوهایند به راستی انتظار نداشتم که چنین کسی پیدا شود
و بعد....
تو را دیدم...
و تو نه تنها اعتقاد مرا به رویاها باز گرداندی بلکه حتی با شکوهتر از رویاهایم درخشیدی..
تو به من آموختی که
به رویا
ایمان داشته باشم حتی به چیزی زیباتر از رویا.....

Consul 141
08-02-2009, 08:04
مي دانم هيچ صندوقچه اي نيست كه بتوانم رازهايم را توي آن بگذارم و درش را قفل كنم ، چون تو همه قفل ها را باز مي كني. مي دانم هيچ جايي نيست كه بتوانم دفتر خاطراتم را آنجا پنهان كنم، چون تو تك تك كلمه هاي دفتر خاطراتم را مي داني. حتي اگر تمام پنجره ها را ببندم، حتي اگر تمام پرده ها را بكشم. تو مرا باز مي بيني و ميداني كه نشسته ام يا خوابيده و ميداني كدام فكر روي كدام سلول ذهن من راه مي رود. تو هر شب خواب هاي مرا تماشا مي كني، آرزو هايم را مي شمري و خيال هايم را اندازه ميگيري.
تو ميداني امروز چند بار اشتباه كردم و چند بار شيطان از نزديكي هاي قلبم گذشته است. تو مي داني فردا چه شكلي است و ميداني فردا چند نفر پا به اين دنيا خواهند گذاشت.
تو مي داني كه من چند شنبه خواهم مرد و مي داني آن روز هوا ابري است يا آفتابي .
تو سرنوشت تمام برگ ها را مي داني و مسير حركت تمام بادها را . و خبر داري كه هر كدام از قاصدك ها چه خبري را با خود به كجا ميبرند.
تو حساب اشك هاي مرا داري و ميداني تا حالا چندتا ستاره از چشمم چكيده است . تو ميداني در نوك هر پرنده چندتا آواز است و در قلب من چندتا آرزو.
تو ميداني ، تو بسيار مي داني.....
خدايا مي خواستم برايت نامه اي بفرستم اما يادم آمد كه تو نامه ام را پيش از آنكه نوشته باشم ، خوانده اي ... پس منتظر مي مانم تا جوابم را فرشته اي برايم بياورد

A T E N A
12-02-2009, 15:02
يادمون باشه که هيچکس رو اميدوار نکنيم بعد يکدفعه رهاش کنيم چون خرد ميشه ميشکنه و آهسته ميميره . يادمون باشه که قلبمون رو هميشه لطيف نگه داريم تا کسي که به ما تکيه کرده سرش درد نگيره . يادمون باشه قولي رو که به کسي ميديم عمل کنيم . يادمون باشه هيچوقت کسي رو بيشتر از چند روز چشم به راه نذاريم چون امکان داره زياد نتونه طاقت بياره . يادمون باشه اگه کسي دوستمون داشت بهش نگيم برو چون شايد ديگه هيچكس مثل اون دوستمون نداشته باشه ...:40:

A T E N A
12-02-2009, 15:55
اگر باران بودم انقدر مي باريدم تا غبار غم را از دلت پاک کنم اگر اشک بودم مثل باران بهاري به پايت مي گريستم اگر گل بودم شاخه اي از وجودم را تقديم وجود عزيزت ميکردم اگر عشق بودم اهنگ دوست داشتن را برايت مينواختم ولي افسوس که نه بارانم نه اشک نه گل و نه عشق اما هر چه هستم دوستت دارم

A T E N A
12-02-2009, 16:00
((:40:کاش خورشید غروب نمی کرد به این زودیها کاش کشتی عمرت سلامت می رسید به این ساحل ها تا من تمام حر ف های دلم را برایت می خواندم آنقدر در خلوت تنهایی ام برایت شعر سرودم که نگو آنقدر در شب های تارم برایت ستاره چیدم که نگو آنقدر چشم براهت ماندم وگرسیتم که رودخانه ی چشمانم خوشکید آنقدر در کنار جاده ی زندگی ایستادم تا شاید تو را در کوچه پس کوچه های تنهایی بیابم اما اما افسوس از آن روزی که شنیدم دفتر زندگیت با یک خط نوشته به پایان رسید خورشید عمر تو غروب کرد و تو ستاره ای شدی در دل سیاه شب و خاطره ای غم انگیز که همیشه در دل تنها و شکسته ی من باقی خواهد ماند :40: ))

A T E N A
12-02-2009, 16:06
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]ميگي عاشق باروني، ولي وقتي بارون مياد چتر ميگيري بالاي سرت... ميگي عاشق برفي ولي طاقت يه گوله برف رو نداري... ميگي پرنده ها رو دوست داري ولي ميندازيشون تو قفس... ميگي عاشق گلهايي ولي خيلي راحت از شاخه جداشون ميکني... انتظار داري نترسم وقتي ميگي عاشقي؟

Ghorbat22
13-02-2009, 15:50
در انتظار آمدنت بودم، تا مرا به سرزمین پاک دلت میهمانی کنی و دنیایم را با حجم
"بودنت"،که اکنون همه دنیای من شده، پر نمایی !؟
چشم براهت بودم تا مهربانی، شور و عشقم را خرج چشمانت کنم!
منتظرت بودم! تا بار دگر، دستهای مرا به معراج شانه هایت، ببری!
انتظار دیدارت، هنوز با من است! سخت و کشنده!! اما تو دیگر نیامدی!!!!
:40:

Ghorbat22
13-02-2009, 15:52
دلم مي خواهد دشت روباهايم را با شبنم هاي بلورين آذين بندي كنم ورنگين كمان را سايباني بر فرازش.
دلم مي خواهد اتاقي بسازم با سنگفرشي از ياس و نرگس وپنجره اي رو به آسمان تا بتوانم ابرها را نوازش كنم.
و براي ستاره ها لالايي بخوانم.
دلم مي خواهد با قطرات باران آيينه اي بسازم و در كنج اتاق بگذارم تا تصويرت در آن نقش ببندد و هرگز از آن چشم بر ندارم .....
:40:

Ghorbat22
13-02-2009, 15:59
شاید یه کسی شب ها برای اینکه خواب تورو ببینه به خدا التماس می کنه ،
شاید یه کسی به محض دیدن تو دستش یخ میزنه و تپش قلبش مرتب بیشتر میشه ،
مطمئن باش یه کسی شب ها به خاطر تو توی دریای اشک می خوابه ،
ولی تو اون رو نمی بینی!
:40:

Ghorbat22
13-02-2009, 16:03
من عاشقانه می بخشم تو را به دست روزگار
خود می روم از این دیار
من عاشقانه می بخشم تو را ،
با تو بودن را ،
با تو زیستن را ،
در کنارت مردن را ،
من عاشقانه می سپرم به دست دیگری تو را
من عاشقانه می بوسم تو را
من عاشقانه می بخشم تو را
و خود می روم از این دیار
و در آنجا عاشقانه فراموش می کنم تو را
:40:

Ghorbat22
13-02-2009, 16:18
سکوت، سکوت کردی سکوتی تلخ سکوتی که حتی نگفتی برای چه از کنارم می روی با رفتنت بغضم ترکید و سکوتی که آن همه مدت با من بود شکست .آنقدر اشک ریختم تا قلبم کمی آرام گرفت . چون تازه فهمیدم تو را در کنارم احساس نمی کنم همیشه چشمانم به در بود تا روزی بیایی تا این سکوت لعنتی بشکند و به تو بگویم چقدر دوستت دارم و به داشتنت در کنارم احتیاج دارم روزها و ماهها می گذرد اما باز هم یاد و خاطرت در ذهنم همیشه زنده است . لحظه ای که بار سفر می بستی آهی از ته دل کشیدی و گفتی روزی برمی گردم ولی سالها از آن روز لعنتی می گذرد اما هنوز هم برنگشتی و خبری از تو ندارم منتظرت خواهم نشست و اما تو ...تو اگر می خواهی روی ...رو!! ولی بدان که من ،ماندگارم

peyman.2ps
17-02-2009, 09:30
داستان از جایی شروع شد که نباید می بودم. از کلاس ها، از نگاه ها. نگاه های معصوم چشمانی نگران به دخترکی زیبا! باور نمیکردم که من دوباره با نفسهای کسی نفس بکشم و با تندیس حضورش صحبت کنم. ابلهانه است، اما بارها با صندلی که روی آن مینشستی صحبت کرده ام. نظر خواسته ام.بارها به چشمانت خیره نگریسته ام.یادم نمیرود ،چهارشنبه بود.انقدر غرقه شده بودم که وقتی به خودم آمدم که فهمیدم دقایقی مانده که کلاس تمام شود.
این حق من است که نگاهت کنم دخترک! اما منتظر نیستم، خودت خواستی. منتظر هیچ کسی نیستم. میدانم زمان معجزه میکند. تحمل میکنم تا تا جادوگر بر دیده و دل من ورد بخواند. یا تو می آیی یا من میروم.
دستانم میلرزد، پلکم نیز!!!!!!!

Ghorbat22
17-02-2009, 16:41
این سوی زندگی من و تو هستیم و آن سوی دیگر سر نوشت !
این سو دستها در دست هم است و آن سو عاقبت این عشق !
به راستی آخر این داستان چگونه است ؟ تلخ یا شیرین ؟
سهم من و تو جدایی است یا برابر است با تولد زندگی مان ؟
چه زیباست لحظه ای که من به
سهم خویش رسیده باشم و تو نیز به ارزوی خود !
چه زیباست لحظه ای که سر نوشت
با دسته گلی سرخ به استقبال ما خواهد آمد!
چه تلخ است لحظه جدایی ما و چه غم انگیز است لحظه خداحافظی ما !
این سوی زندگی ما در تب و تاب یک دیدار می باشیم ....
و آن سوی زندگی یک علامت سوال در آخر قصه من و تو دیده می شود !
آیا ما به هم میرسیم یا نمیرسیم ؟
سرانجام این داستان به کجا ختم خواهد شد ؟
:40:

Ghorbat22
17-02-2009, 17:06
تو
با هر نگاهت
دفتر خالی چشم هایم را
خط به خط
صفحه صفحه
از قصه های شیرین
پر میکنی
سپس
لبخند که میزنی
تمام این قصه های شیرین و دلچسب را
به دنیای حقیقی ام
پیوند میزنی
میدانی ؛
من
روی بوم نقاشی ذهنم
فقط
چشمهایت را
با رنگ مهربانی همیشگی اش
کشیده ام
من
چشمهای قصه گویت را
ای مهربانترینم
می پرستم ...
:40:

Ghorbat22
17-02-2009, 17:08
نگاهم کردی نگاهت کردم

دستم را به سویت گرفتم آن را گرم فشردی

به گرمای نگاهم لبخند زدی

مهر را در میانمان یافتی و به من آموختی

روزگارم رابه تو بخشیدم و چشمانت را از آن خود کردم

عشق را هدیه کردیم

لذت بودن را در آغوش هم یافتیم

و عاشق شدیم

رنجیدیم

بخشیدیم

و عاشق ماندیم
:40:

Ghorbat22
17-02-2009, 17:19
مي بيني از نداشتنت، از حسرت بودنت، چه بر سر نگاهم آمده؟! آنقدر در جاده ها به دنبال تو بودم، ديگر پاهايم توان رفتن ندارد... آنقدر سالها مسافر بوده ام، سفر شده است نگاهم...
اي کاش بودي و حسرت تو را به دوش نمي کشيدم... اي کاش مي گذاشتي بگويم که چه کرده است با من آن نگاه سر خوش تو که نمي دانم چرا در نگاهم نمي خواند آنچه را که بايد بخواند.
بيا که ديگر اين پاها توان رفتن ندارند... بيا که سالهاست در پي تو عزم سفر کرده ام. بيا که ديگر اين کفشها همراه پاهايم نمي آيند...
لحظه اي تامل کن تا شايد من به تو برسم...
لحظه اي تامل کن...

fanoose_shab
19-02-2009, 01:57
با هر چه گناه عاشقت خواهم بود
ای هاله ی ماه عاشقت خواهم بود
صد سال مرا سیاه کردی باشد
صد سال سیاه عاشقت خواهم بود

fanoose_shab
19-02-2009, 01:58
کاش در کتاب قطور زندگی ، سطری باشیم ماندنی نه حاشیه ای از یاد رفتنی.

fanoose_shab
19-02-2009, 01:59
اگر کسی را نداشتی که به او بیندیشی
.
.
به آسمان بیندیش
.
.
چون در آسمان کسی هست که به تو می اندیشد...!

fanoose_shab
19-02-2009, 02:00
من هرگز از مرگ نمی هراسیده ام
عشق به آزادی سختی جان دادن را بر من هموار می سازد
عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است
آزادی معبود من است
به خاطر آزادی هر خطری بی خطر است
هر دردی بی درد است
هر زندانی رهایی است
هر جهادی آسودگی است
هر مرگی حیات است
مرا اینچنین پرورده اند من اینچنینم
پس چرا از فردا می ترسم
من تنهایی را از آزادی بیشتر دوست دارم!
دکتر علی شریعتی

fanoose_shab
19-02-2009, 02:00
ع)، بی نقطه و خمیده قامت، با صورتی به غمگینی آفتاب‌های پاییزی .

(ش)، پُرنقطه و نشسته بر زانوی خاطرات برگزیده‌ام که دیگر هق‌هق را نوازش نمی‌کنند .

(ق)، قهر آلودتر از (ع) اما با صورتی به امید روزهایی که قرار است بیاید .

ع ش ق، سه حرفی که تمام کلمات را با جادوی خود تسخیر کرده‌اند .

سه حرفی که تمام حرف‌های من است برای تو که هیچ نمی‌دانی از حروف گم گشته زندگی‌ام .

fanoose_shab
19-02-2009, 02:01
هر چه را دوست بداری، همان خواهی شد.
عشق کیمیاگری است .
هرگز دوستدار چیز های نا پسند مباش،چون وجود تو را تغییر می دهد.
هیچ چیز مانند عشق توانایی تغییر ندارد.
عشق چیزیست که می تواند تو را بالا ببرد .
به عروجت برساند.
چیزی فراتر از خود را دوست بدار.

__________________

eshghe eskate
19-02-2009, 19:45
زنده آنانند که پیکار می کنند آنان که جان و تنشان از عزمی راسخ آکنده است آنان که از نشیب تند سرنوشتی بلند بالا می روند آنان که با اندیشمند بسوی هدفی عالی ره می پویند و روز و شب پیوسته در خیال خویش وظیفه ای مقدس دارند یا عشقی بزرگ ویکتور هوگو یادم باشد سنجاقك های سبز قهر كرده و از اینجا رفته اند ... باید سنجاقك ها را پیدا كنم یادم باشد معجزه قاصدكها را باور داشته باشم ... یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر كس فقط به دست دل خودش باز می شود ... یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم ... یادم باشد زنده ام ... یادم باشد سنگ خیلی تنهاست ... یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار كنم، مبادا دل تنگش بشكند یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام ... نه برای تكرار اشتباهات گذشتگان خودت را دوست داشته باش تا به دیگران فرصت دوست داشتن بدهی. برای عشق هیچ گاه دیر نیست. پس نگران گذران عمر نباش. عشق در بستر زمان شکل می گیرد. پس باید صبور باش تا نگردی گمشده خود را نمی یابی و اگر هم بیابی قدر آن را نمی دانی. پس هیچگاه از جستجو باز نایست. سعی کن خودت باشی. گمشده واقعی تو تو را آنطور که هستی دوست می دارد نه آنطور که خود می پسندد. عشق در بستر ارتباط شکل می گیرد. پس سعی کن به آنکه دوستش داری نزدیکتر شوی. گمشده واقعی تو ابتدا عاشق صورت توست بعد عاشق سیرت تو بنابراین خیلی دربند ظاهر خود نباش. بیشترین لذت عاشق از عشق است نه از معشوق. پس سعی کن عاشقتر باشی

eshghe eskate
19-02-2009, 19:47
وقتی کسی رو دوست داری،حاضری جون فداش کنی حاضری دنیارو بدی،فقط یه بار نیگاش کنی به خاطرش داد بزنی،به خاطرش دروغ بگی رو همه چی خط بکشی،حتّی رو برگ زندگی وقتی کسی تو قلبته،حاضری دنیا بد بشه فقط اونی که عشقته،عاشقی رو بلد باشه قید تموم دنیارو به خاطرِ اون می زنی خیلی چیزارو می شکنی ، تا دل اونو نشکنی حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم امّا صداشو بشنوی ، شب از میون دوتا سیم حاضری قلب تو باشه ، پیش چشای اون گرو فقط خدا نکرده اون ، یه وقت بهت نگه برو حاضری هر چی دوست نداشت ، به خاطرش رها كنی حسابتو حسابی از ، مردم شهر جدا کنی حاضری حرف قانون و ، ساده بذاری زیر پات به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب باوفات وقتی بشینه به دلت ، از همه دنیا می گذری تولّد دوبارته ، اسمشو وقتی می بری حاضری جونت و بدی ، یه خار توی دستاش نره حتی یه ذرّه گرد وخاک تو معبد چشاش نره حاضری مسخرت کنن ، تمام آدمای شهر امّا نبینی اون باهات ، کرده واسه یه لحظه قهر حاضری هر جا که بری ، به خاطرش گریه کنی بگی که محتاجشی و ، به شونه هاش تکیه کنی حاضری که به خاطر ، خواستن اون دیوونه شی رو دست مجنون بزنی ، با غصه هاهمخونه شی حاضری مردم همشون ، تو رو با دست نشون بدن دیوونه های دوره گرد ، واسه تو دست تکون بدن حاضری اعتبارتو ، به خاطرش خراب کنن کار تو به کسی بدن ، جات اونو انتخاب کنن حاضری که بگذری از ، شهرت و اسم و آبروت مهم نباشه که کسی ، نخواد بشینه روبروت وقتی کسی تو قلبته ، یه چیزقیمتی داری دیگه به چشمت نمی یاد ، اگر که ثروتی داری حاضری هر چی بشنوی ، حتی اگه سرزنشه به خاطر اون کسی که ، خیلی برات با ارزشه حاضری هر روز سر اون ، با آدما دعوا کنی غرورتو بشکنی و باز خودتو رسوا کنی حاضری که به خاطرش ، پاشی بری میدون جنگ عاشق باشی اما بازم ، بگیری دستت یه تفنگ حاضری هر کی جز اونو ، ساده فراموش بکنی پشت سرت هر چی میگن ، چیزی نگی گوش بكنی حاضری هر چی که داری ، بیان و از تو بگیرن پرنده های شهرتون ، دونه به دونه بمیرن وقتی کسی رو دوست داری ، صاحب کلّی ثروتی این گنج خیلی قیمتی نذار كه از دستت بره...

Ghorbat22
19-02-2009, 19:51
چگونه دوستت دارم؟
بگذار بشمرم
تو را به عمق و عرض و طول دوست دارم
با احساسات نامرئي
به اندازه ي پايانِ هستي
من تو را مثل هر روز دوست دارم
مثل نياز انسان به آفتاب و شمع
تو را آزادانه دوست دارم
مثل تلاش انسان براي رسيدن به حق
تو را خالصانه دوست دارم
مثل احساس بعد از دعا
تو را با اندوه قديمي
و ايمان کودکي ام دوست دارم
با عشقي که سال ها گمکرده ام
با نفسم و با معصوميت از دست رفته ام
با اشک ها لبخند ها و تمامهستي ام
و اگر خدا بخواهد
تو را بيش از اين ها دوست خواهم داشت...
:40:

Ghorbat22
19-02-2009, 20:14
نشسته ام در تاریکی و سکوت و
غربتم را در گوش ستاره نجوا می کنم ...
تنها مانده ام ...
تنها با خاطراتی کهنه و
قلمی که دیگر نای نوشتن و تاب اشک ندارد ...
قلمی که برای دلخوشی من می نویسد :
غربت من هرچی که هست از با تو بودن بهتره ...!
نمی دانم !
تک تک لحظه هایم را غم دوری از تو فرا گرفته و
با هر نفسی که بی تو می کشم !
مگر بی تو هم می شود نفس کشید !
این ها نفس نیست ، قفس است !
اما هرچه هست چه نفس و چه قفس سنگین است و

توان تحملش را ندارم !
سکوت کرده ام ...
سال هاست که سکوت کرده ام
اما تو گلایه هایم را می توانی از عمق چشمان خسته ام بخوانی...

tohidkh
20-02-2009, 00:12
مثل کبریت کشیدن در باد دیدنت دشوار است؛

من که به معجزه ی عشق ایمان دارم،

میکشم آخرین دانه ی کبریتم را در باد

هر چه بادا باد . . .

:40:

eshghe eskate
20-02-2009, 11:17
سردي وجودت را با پاييزغم من دور ريز،به شانه هايم تکيه کن بگذار نغمه سبز بهار را در گوشهايت زمزمه کنم
مي دانم مي دانم که از پاييز بيزاري امِّا من پاييز نيستم که آرزوهايت را به تاراج برم
با من از درد هايت سخن بگو مي خواهم تورا بفهمم .مي خواهم تو شوم تا ديگر فراموشم نکني.

eshghe eskate
20-02-2009, 11:18
چگونه دوستت دارم؟
بگذار بشمرم
تو را به عمق و عرض و طول دوست دارم
با احساسات نامرئي
به اندازه ي پايانِ هستي
من تو را مثل هر روز دوست دارم
مثل نياز انسان به آفتاب و شمع
تو را آزادانه دوست دارم
مثل تلاش انسان براي رسيدن به حق
تو را خالصانه دوست دارم
مثل احساس بعد از دعا
تو را با اندوه قديمي
و ايمان کودکي ام دوست دارم
با عشقي که سال ها گمکرده ام
با نفسم و با معصوميت از دست رفته ام
با اشک ها لبخند ها و تمامهستي ام
و اگر خدا بخواهد
تو را بيش از اين ها دوست خواهم داشت...

eshghe eskate
20-02-2009, 11:20
اگر کسی را نداشتی که به او بیندیشی
.
.
به آسمان بیندیش
.
.
چون در آسمان کسی هست که به تو می اندیشد...!

kimya87
20-02-2009, 22:20
فهميدن عشق را چه مشکل کردند ما را ز درون

خويش غافل کردند انگار کسي به فکر ماهي ها

نيست سهراب بيا که آب را گل کردند

Nassim999
22-02-2009, 16:35
دوست دارم براي تو يه حرف خيلي ساده بود ... غافل از اينكه دل من منتظر اشاره بود روز اول گل سرخي بريم آوردي و گفتي براي هميشه دوستت دارم... روز دوم گل زردي برايم آوردي و گفتي که دوستت ندارم روز سوم گل سفيدي بريم آوردي و سر قبرم گذاشتي و گفتي مرا ببخش فقط يک شوخي بود

Nassim999
22-02-2009, 16:41
يک بار از کنار دريا عبور کردي.
يک عمر امواجش براي بوسيدن جاي پايت ميايند و ميروند

Nassim999
22-02-2009, 16:45
برات مي نويسم دوستت دارم آخه مي دوني آدما گاهي اوقات خيلي زود حرفاشونو از ياد مي برن ولي يه نوشته , به اين سادگيا پاک شدني نيست . گرچه پاره کردن يک کاغذ از شکستن يک قلب هم ساده تره ولي من مي نويسم .. ...من ... مي نويسم دوست دارم
هنوز گوشم از گفتگوي بي گريه مان گرم بود!

Nassim999
23-02-2009, 21:52
عشق يعني خاطرات بي غبار دفتري از شعر و از عطر بهار عشق يعني يك تمنا , يك نياز زمزمه از عاشقي با سوز و ساز عشق يعني چشم خيس مست او زير باران دست تو در دست او

Nassim999
23-02-2009, 21:54
گاه گاهی که دلم می گیرد به تو می اندیشم خوب در یادم هست چه شبی بود آن شب! تو همان نوگل دیرینه و من برگ زردی که افتاده است به خاک و من اندر عجب این دیدار که تو بعد از سال ها هم چنان زیبایی! کاش می دانستی که چه کردی با من در همان لحظه که لبریز ز شوقت بودم چشم بر گرداندی و مرا سوزاندی

Nassim999
23-02-2009, 22:10
به عشق گفتم : تا تورو دارم تنها نيستم منو تنها گذاشت و رفت... به احساس گفتم : تا تورو دارم تنها نيستم منو تنها گذاشت و رفت... به وفا گفتم : تا تورو دارم تنها نيستم اونم منو تنها گذاشت و رفت... ولي وقتي به تنهايي گفتم : تا تورو دارم تنها نيستم موندو همدم و مونسم شد

amir 69
24-02-2009, 02:51
به باد خواهم گفت حکایت نامهربانیت را ...
تا از سر هر کوی که میگذرد آنرا بخواند
تا شاید روزی از سر کوی تو نیز بگذرد
و در گوشت بخواند قصه ای را که برایت آشناست
به یاد خواهی آورد مرا ، نگاه یخ زده ام را
و روزی که دنیا را بر سرم خراب کردی
به یاد قصه ای خواهی افتاد که
نا مهربانی تو و سکوت من آخرین برگش بود
همه را به یاد خواهی آورد...
نامهربانیت را به باد خواهم گفت ... !!!

Ghorbat22
24-02-2009, 06:54
حسادت ميکنم به رنگ ديوار!! وقتي که اتفاقي سايه ی بدنت به پوستش را حس ميکند.
حسادت ميکنم به آفتاب وقتي با نوازش آرام پوستت به گرمي ميبخشد .
حسادت ميکنم به برگ گياه وقتي در گلدان آرام گرفته و حرکت تو از کنارش او را هيجان زده و بي تاب و چرخان ميکند .
وحسادت ميکنم به مادرت هم وقتي چند لحظه قبل از خواب به ياد تو لبخند ميزند
و به تختت که همه روزه به هم آغوشي شبت پريشان وبهم ريخته است
و به فرش که چند تار مويت را ميان پرزهايش نگه مي دارد
و به آينه ات که هميشه و هر روز گرمي نگاهت را حس ميکند و
به کوچه ات?درختان باغچه ?چشمانت و به خودت وبه خدايت و به اين قلم که از تو نوشت...
:40:

Ghorbat22
24-02-2009, 07:00
در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست میدارم
آینه هاو شب پره های مشتاق را به من بده
روشنی وشراب را
آسمان بلند و کمان گشاده ی پل
پرنده ها وقوس و قزح رابه من بده
و راه آخرین را
در پرده ای که میزنی مکرر کن.
در فراسوی مرزهای تن ام
تو را دوست می دارم
در آن دور دست بعید
که رسالت اندامها پایان می پذیرد
وشعله وشور تپش ها وخواهش ها
به تمامی
فرو می نشیند
وهر معناقالب لفظ را وا میگذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایان سفر،
تا به هجوم کرکس های پایان اش وانهد...
در فراسوی عشق
تو را دوست می دارم،
در فراسوی پرده ورنگ
در فراسوی پیکرهامان
به من وعده ی دیداری بده
:40:

Ghorbat22
24-02-2009, 07:12
صدای خیس تو را خوب می شنوم

از میان هزاران صدا و نگاه

وقتی که خیره می شوی

به حرف های دلم

و فاصله ها را دور می ریزی ...

چه عاشقانه تو را دوست می دارم

چه بی بهانه، تویی بهانه ی من

و حرف های دلم

دلیل دل تنگی ست

اگرچه گریه و بغضم برای دوری تو

هزار بار تکراری ست

اگرچه همیشه ناتمام می ماند

تمام حرف های من

برای دوری تو
:40:

gmuosavi
24-02-2009, 23:37
در آن روزها،چشمانت آرامش بود و اطمينان
و دستانت تمام خوشبختي را يكباره برايم ارمغان آورده بود.
در آن روزها چقدر با تو خستگي و ماندگي سالهاي تنهايي و در به دري از تن رنجورم به در مي آمد.
در آن روزها كه مي پنداشتم تنها خدا و عشق پايان نمي گيرند،
تو را به خلوت خدايي خيالم دعوت كردم.
تو آمدي و مثل يك واژه گرم و روان در سطر خاموشم جاري شدي.
نقطه پاياني شدي بر انتهاي خط تنهاييم.
تصويري شدي درون قاب چشم من
و براي هميشه جاودانه شدي
در آن روزها ، هر چيز اندازه اي داشت جز عشق كه اندازه نمي شناخت...

amir 69
06-03-2009, 12:51
تکرار تکراری دوستت دارم را دوست ندارم
بسی دشوار است
مکتوبات شعری این چنینی از محفوظات قلبی آن چنانی
من باور کردم تو نیز باور کن
بزرگی سکوت را
و برای من به ارمغان بیاور
گلی را که هرگز نرویاندی
و نیز جمله‌ای را که هرگز نگفته‌ای
بگذار جاذب براده‌های احساس تو باشم
من باور کردم، تو نیز باور کن
اینکه برای عشق ورزیدن یک قلب کفایت می‌کند
چرا که عنایت عشق ماورائی است
در جمع عشق یک و یک می‌شود یک
می‌گویم تو
می‌گویی تو
پس بگذار تو را آنقدر بالا برم که حسادت اوج را بر انگیزد
چرا که خود در حضیض ترین نقطه ممکن غرق گشته‌ام

amir 69
06-03-2009, 13:17
نه، نه، اصلا قبول نیست...
هر شب که آغوش می گشایی و مرا با لالایی آرام بخشت خواب می کنی
با خودم می گویم :
به پاس همه ی عشقت، فردا صبح که چشم باز کردم به تو سلام می کنم.، لبخند میزنم و روی ماهت را می بوسم.
اما هر روز صبح ، مثل همیشه ، باز تو برنده ای ، هر روز صبح که به پلک هایم قدرت باز شدن
و به چشمهایم نور دیدن میدهی
باز هم این تویی که اول به من سلام می کنی
این تویی که اول به من لبخند میزنی ..
این تویی که در من می درخشی با تک تک اشعه های خورشید آسمانت
این تویی که در من می شکفی با باز شدن هر شکوفه ات
تو در من سروده می شوی با آواز خوش پرندگان
در من جاری می شوی با جریان رود
بر من میوزی با هر نسیم
بر من می باری با هر قطره باران
آرامشم میدهی با یادت در کنار عزیزانم
در من میخندی با لبخند کودکان پاک

تو را می بینم در مهر بی توقع دوست
تو را می یابم در همراهی بال یار آماده به پرواز به سوی تو

...تو را ...تو را می جویم در هر نفس...
و باز هر شب با چشمک زیبای ستارگانت
با نور مهتابت
در آغوش پر مهرت
آرام ، آرام به خواب میروم
به آن امید که باز چشمانم به رویت باز شود
و از عشقت سیراب شوم

Ghorbat22
11-03-2009, 11:35
چه بنامم تو را
که از آن سوي افق هاي خوشبختي
به سراغم آمدي
تو را که دست هايت را
پيشکش دست هاي سردم کردي
تو را که در پناهت
همچون کودکي بي پناه
به آرامش رسيدم
تو را که شانه هات
ماوراي گريه هاي غمناکم شد
تو را که در کوچه هاي پر فراز و نشيب زندگي
همسفرم شدي
خودت بگو
چه بنامم تو را؟
:40:

Ghorbat22
11-03-2009, 11:36
کاری به کار عشق ندارم !
من هیچ چیز و هیچ کسی را ... دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را ... یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هرچیز و هر کسی را
که دوستر بداری
حتی اگر که یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ می کند ...

پس
من با همه وجودم
خودم را زدم به مردن
تا روزگار ، دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می گذارم ...
تا روزگار بو نبرد ...

گفتم که
کاری به کار عشق ندارم !! ......

قيصر امين پور

saminn
13-03-2009, 05:58
درس زندگي


آموخته ام ...... بهترين كلاس درس دنيا كلاسي است كه زير پاي پير ترين فرد دنياست .
آ‌موخته ام ...... وقتي كه عاشق هستيد عشق شما در ظاهر نيز نمايان مي شود.
آموخته ام ...... تنها كسي كه مرا در زندگي شاد مي كند كسي است كه به من مي گويد : تومرا . شاد كردي .
آموخته ام ...... داشتن كودكي كه در آغوش شما به خواب رفته زيباترين حسي است كه در دنيا وجود دارد .
آموخته ام ...... كه هرگز نبايد به هديه اي از طرف كودكي ( نه ) گفت .
آموخته ام ...... كه هميشه براي كسي كه به هيچ عنوان قادر به كمك كردنش نيستم دعا كنم .
آموخته ام ...... كه مهم نيست كه زندگي تا چه حد از شما جدي بودن را انتظار دارد ،‌ همه ما احتياج به دوستي داريم كه لحظه اي با وي به دور از جدي بودن باشيم .
آموخته ام ...... كه پول شخصيت نمي خرد .
آموخته ام ...... كه تنها اتفاقات كوچك روزانه است كه زندگي را تماشايي مي كند .
آموخته ام ...... كه چشم پوشي از حقايق آنها را تغيير نمي دهد .
آموخته ام ...... كه اين عشق است كه زخمها را شفا مي دهد نه زمان .
آموخته ام ....... كه وقتي با كسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي از سوي ما را دارد .
آموخته ام ...... كه هيچ كس در نظر ما كامل نيست تا زماني كه عاشق بشويم.
آموخته ام ...... كه زندگي دشوار است اما من از او سخت ترم .
آموخته ام ...... كه فرصتها هيچگاه از بين نمي روند ،‌ بلكه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد كرد.
آموخته ام ...... كه لبخند ارزانترين راهي است كه مي شود با آن نگاه را وسعت داد.
آموخته ام ...... كه نمي توانم احساسم را انتخاب كنم اما مي توانم نحوه بر خورد با آنرا انتخاب كنم.
آموخته ام ...... كه همه مي خواهند روي قله كوه زندگي كنند ، اما تمام شادي ها و پيشرفتها وقتي رخ مي دهد كه در حال بالا رفتن از كوه هستيد .
آموخته ام ...... بهترين موقعيت براي نصيحت در دو زمان است : وقتي كه از شما خواسته مي شود ،‌ و زماني كه درس زندگي دادن فرا مي رسد .
آموخته ام ...... كه گاهي تمام چيزهايي كه يك نفر مي خواهد فقط دستي است براي گرفتن دست او و قلبي است براي فهميدن وي .

saminn
13-03-2009, 06:02
اسرار موفقيت در زندگی:5:


عمر شما از زمانی شروع می شود كه اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید.

آفتاب به گیاهی حرارت می دهد كه سر از خاك بیرون آورده باشد.

تنها راهی كه به شكست می انجامد، تلاش نكردن است.

دشوارترین قدم، همان قدم اول است.

امید، درمانی است كه شفا نمی دهد، ولی كمك می كند تا درد را تحمل كنیم.

بجای آنكه به تاریكی لعنت فرستید، یك شمع روشن كنید.

آنچه شما درباره خود فكر می كنید، بسیار مهمتر از اندیشه هایی است
كه دیگران درباره شما دارند.

همواره بیاد داشته باشید آخرین كلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد.

برای كسی كه آهسته و پیوسته می رود، هیچ راهی دور نیست.

وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است
كه شما چیز زیادی از آن نخواسته اید.

در اندیشه آنچه كرده ای مباش، در اندیشه آنچه نكرده ای باش.

امروز، اولین روز از بقیة عمر شماست.

آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلكه دشواری رسیدن به سهولت است.

وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملكرد خود فكر می كنند،
نه رفتار و عملكرد شما.

سخت كوشی هرگز كسی را نكشته است، نگرانی از آن است كه انسان را از بین می برد.

اگر همان كاری را انجام دهید كه همیشه انجام می دادید،
همان نتیجه ای را می گیرید كه همیشه می گرفتید.

ما زمان را تلف نمی كنیم، زمان است كه ما را تلف می كند.

افراد موفق كارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلكه كارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند.

پیش از آنكه پاسخی بدهی با یك نفر مشورت كن
ولی پیش از آنكه تصمیم بگیری با چند نفر مشاوره ای داشته باش.

كار بزرگ وجود ندارد، به شرطی كه آن را به كارهای كوچكتر تقسیم كنیم.

كارتان را آغاز كنید، توانایی انجامش بدنبال می آید.

انسان همان می شود كه اغلب به آن فكر می كند.

آنكه می تواند نسبت به نیكی دیگران ناسپاس باشد، از دروغ گفتن باك ندارد.

هركس، آنچه را كه دلش خواست بگوید، آنچه را كه دلش نمی خواهد می شنود.

اگر هر روز راهت را عوض كنی، هرگز به مقصد اصلی نخواهی رسید.

كسانی كه نمی توانند فرصت كافی برای تفریح بیابند،
دیر یا زود وقت خود را صرف معالجه می كنند.

صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو می زند، و آن هم در تمام عمر، بیش از یك مرتبه نیست.

وقتی شخصی گمان كرد كه دیگر احتیاجی به پیشرفت ندارد، باید تابوت خود را آماده كند.

كسانی كه در انتظار زمان نشسته اند، آنرا از دست خواهند داد.

كسی كه در آفتاب زحمت كشیده، حق دارد در سایه استراحت كند.

بهتر است دوباره سئوال كنی، تا اینكه یكبار راه را اشتباه بروی.

هرگاه مشكلی را مطرح می كنید، برای رفع آن هم راه حلی پیشنهاد كنید.

كیفیت جامع یعنی درست انجام دادن همه كارها در همان بار اول.

آنقدر شكست خوردن را تجربه كنید تا راه شكست دادن را بیاموزید.

اگر خود را برای آینده آماده نسازید، بزودی متوجه خواهید شد كه متعلق به گذشته هستید.

خانه ات را برای ترساندن موش، آتش مزن.

خودتان را به زحمت نیندازید كه از معاصران یا پیشینیان بهتر گردید،
سعی كنید از خودتان بهتر شوید.

اینجا، كار تمام نشده است، حتی آغاز پایان هم نیست، اما شاید پایان آغاز باشد.

خداوند به هر پرنده‌ای دانه‌ای می‌دهد، ولی آن را داخل لانه‌اش نمی‌اندازد.

تنها راهی كه به شكست می‌انجامد، تلاش نكردن است.

درباره درخت، بر اساس میوه‌اش قضاوت كنید، نه بر اساس برگهایش.

از لجاجت بپرهیزید كه آغازش جهل و پایانش پشیمانی است.

انسان هیچ وقت بیشتر از آن موقع خود را گول نمی‌زند كه خیال می‌كند
دیگران را فریب داده است.

كسی كه دوبار از روی یك سنگ بلغزد، شایسته است كه هر دو پایش بشكند.

هركه با بدان نشیند، اگر طبیعت ایشان را هم نگیرد، به طریقت ایشان متهم گردد.

كسی كه به امید شانس نشسته باشد، سالها قبل مرده است.

اگر جلوی اشتباهات خود را نگیرید، آنها جلوی شما را خواهند گرفت.

اینكه ما گمان می‌كنیم بعضی چیزها محال است، بیشتر برای آن است
كه برای خود عذری آورده باشیم.

Ghorbat22
15-03-2009, 11:42
و من هنوز عاشقم
آنقدر که مي توانم
هر شب - بدون آنکه خوابم بگيرد
از اول تا آخر بي وفايي هايت را بشمارم
و دست آخر
همه را فراموش کنم
آنقدر که مي توانم
اسمت را
روي تمام آبهاي دنيا بنويسم
و باز هم جا کم بيا ورم
آنقدر که مي توانم
شب ها طوري به يادت گريه کنم که
خدا جايم را با آسمان عوض کند!
و من هنوز عاشقم
آنقدر که ميتوانم
چشم هايم را ببندم
و خيال کنم:
هنوز دوستم داري!

Ghorbat22
16-03-2009, 10:26
نبودی کدام واژه مرا تا عروج ما می برد
اگر تــو نبودی سلام را که به لبخند پاسخش می داد؟
اگر تــو نبودی کدام واژه به لبهای من گره می خورد؟
سرای خاطره رازدار که می بود؟
اگر تــو نبودی دلم هوای که می کرد؟
اگر تــو نبودی به شوق که آغاز می توانستم؟
به کوی که پرواز می توانستم؟
تــو را به جان سپیده، تو را به سوسن و شبنم
تــو را به نازکی خواب یک بنفشه زیبا
تــو را به بارش باران تــو را به آبی دریا
تــو را به پاکی کوثر تــو را به عمر شبنم بی تاب
تــو را رویش نیلوفرانه در مهتاب
تــو را به جان شقایق تــو را به لاله تبدار
تــو را به گرمی آتش تــو را به لحظه های دیدار
تــو را به هق هق آرام و بی صدا سوگنــــد
بـــــــــــــــمان برای همیشه
:40:

Ghorbat22
16-03-2009, 10:31
همين يک شب کنارت هستم
نزديک تر از هميشه!
فقط کافيه بخواي گوش بدي
تا صداي گريه هام رو بشنوي
گريه هايي که همش دلتنگي هاي دوري و نبودنت بود.

من در کنارت هستم
نزديک تر از هميشه!
فقط کافيه بخواي
تا صداي گريه هام رو بشنوي

کافيه که دستت رو چشمام بکشي
تا اشکام رو که از نبود تو بود رو لمس کني

من در کنار تو هستم
نزديک تر از هميشه!
اگر بخواي ميتوني صداي نفسم رو بشنوي
که چطور هر دم اسمت رو صدا ميزنه

من در کنارتم
نزديک تر از هميشه!
فقط کافيه که دستت رو دراز کني
تا سردي دستام رو با گرماي وجودت از بين ببري
:40:

Ghorbat22
16-03-2009, 10:33
بر جاده هاي عبور تو جاي صميميت بهار مانده
و عشق هميشه با نام تو به يادم مي آيد....
من از شکوه هزاران خاطره تو را بيشتر مي شناسم .
وقتي سفره احساسم را پهن مي کنم ،
حريص مي شوم برديدار تو
و تو را از ميان هزاران دقيقه فرياد مي زنم .
تو را جستجو مي کنم در نامه هاي عاشقانه
و مي سازمت آن طور که مي خواهم .
تو را به آشيانه پاييز مي برم،در عمق جنگل وحشي احساسم
در کلبه محقر چوبي
که چراغش هميشه با دوستي روشناست .
من واژه هاي مهر نثارت مي کنم
و تو ، باز هم با جادوي لبخند به من اميد مي بخشي
تا باز هم بتوانم بنويسم.....
"دوستـــــــــــــــــت دارم"
:40:

Ghorbat22
16-03-2009, 10:43
اینک کجایی عشق من؟

در این غروب دلگیر در چه فکری هستی

آیا تو نیز دلت سخت گرفته است؟

آیا تو نیز این شب غمبار را بیدار می مانی؟

آرام دل من.

من دلتنگی خود را با قاصدکی گفتم.

و آن را به پای نسیمی پاک بستم.

تا عشق جاودانه ی من را به تو برساند.

اینک کجایی ای ستاره زیبای من؟

ببین که تاریکی فراق مرا سخت می آزارد.

ببین که درد هجر تو مرا در اغوش کشیده.

ببین که اندوه بر من چیره گشته است.

کجایی محبوب من؟

تو نیز بوسه ای بر بال قاصدکی روانه کن.

شاید دل بیمار من شفا یابد...
:40:

Ghorbat22
18-03-2009, 11:19
هیچوقت آن اندازه احمق نیستم
که بگویم تو را به اندازه ستاره ها دوست دارم
یا به اندازه دنیا
یا بی نهایت!
این حرف احمقانه تعارفی بیش نیست
کسی که نمی داند ستاره های آسمان چه اندازه اند
و بی نهایت به کجا ختم می شود
نمی داند چقدر!
نمی داند تو را چه اندازه دوست دارد
اما من
تو را به اندازه خودم دوست دارم
و خودم را خوب شناخته ام
اگر جمله شاعرانه ای نیست
و اگر خودخواهانه است
حقیقت است!
و حقیقت این است که من خودم را از تمام دنیا
بیشتر می خواهم!
خودم را از تمام دنیا بیشتر شناخته ام
و با تمام نقص هایم ساخته ام
پنهانشان نکرده ام: با آنها زیسته ام!
و دنیا را از چشمهای تیره ام دیده ام
و قبول کرده ام
من به همان اندازه که زیسته ام
ارزشمندم
و اگر تو را به اندازه خودم خواسته ام
دوست داشتنی حیرت انگیزتر و واقعی تر از این
در دنیا نخواهی یافت!
:40:

Ghorbat22
18-03-2009, 11:27
ومن در ستاره باران خدا ستاره تو را ندارم
لبخندشیرین ترا ندارم,حضور آرامت مدتهاست در کنارم نیست

وقتی دلتنگ تو ام اما چشمانت نیست تا بیقراری مرا در خود گم کند
وقتی ماه رویت در تاریکی این شبها بی فروغاست
وقتی رقص گیسوانت را در سر انگشتانم ندارم
وقتی نوازش دستان مهربان وگرمت را ندارم
وقتی نگاه معصو مانه ات را برای همیشه به خاطره ها سپرده ام
وقتی تنهای تنهایم و یاد تو تنها مهمان شبهای بی صبح من است
من میمانم و یاد تو و دلی پر درد
سفره ای از عشق و غزل و شمعی که به یاد چشمان روشنت تا صبح می درخشد
در خیالم برایت کلبه ای در سبزترین خلوت دنج خدا میسازم
و با خواهش نگاهم تو را به این ضیافت عاشقانه می خوانم
به دستان لطیف و کوچکت هزاران بوسه می زنم
نیاز دلم را با ناز نگاهت پیوند می زنم هزاران گلبرک شقایق را نثار لبخند
نگاهت می کنم
و با تو تا اوج آبی عشق پرمیکشم
باز هم هوا پر از شعر و غزل و قاصدک است
تو را می خوانم
غزلهای خاموش دلم را بی دغدغه تا بلندای وجود فریاد میزنم:
دوستت دارم..... دوستتدارم....... دوستت دارم
:40:

Ghorbat22
18-03-2009, 11:35
لمس كن كلماتي را كه برايت مينويسم

تا بخواني و بفهمي كه چقدر جايت خاليست
تا بداني نبودنت چقدر ازارم مي دهد
لمس كن نوشته هاي را كه از قلبم بر روي كاغذ ميريزد
لمس كن گونه هايم را كه خيس اشك شده است
لمس كن لحظه هاي تنهايم را
تو ميداني كه من چقدر عاشقت هستم
پس لمس كن اين با تو بودن ها را
اين با تو موندن ها را
و لمس كن لحظه اي را كه وقت ديدار من و توست
لمس كن كه لمس كردنت را لمس ميكنم.
:40:

barani700
19-03-2009, 00:03
شما باهم زاده شده اید و باید که پیوسنه با هم باشید.
با هم باشید تا ان همگام که مرگ بالهای عمرتان را بر کند.
حتی در خاطره خاموش خداوند نیز با هم باشید.
اما بگذارید با هم بودنتان را فضایی در میان باشد،
و بگذارید که بادهای آسمان بین شما در رقص و پایکوبی باشند.
یکدیگر را دوست بدارید اما، از عشق زنجیر مسازید؛
بگزارید عشق همچون دریایی مواج میان ساحلهای جانتان در تموج و اهتزاز باشد.
جامهای یکدیگر را پر کنید اما از یک جام منوشید.
از نان خود به یکدیگر هدیه دهید اما هر دو از یک قرص نان تناول مکنید.
به شادمانی با هم برقصید و آواز بخوانید اما بگذارید هر یک برای خود تنها باشد.
دلهایتان را به هم بسپارید اما به اسارت یکدیگر ندهید.
زیرا تنها دست زندگی است که می تواند دلهای شما را در خود نگهدارد.
در کنار هم بایستید، اما نه بسیار نزدیک؛
از آنکه ستونهای معبد به جدایی بار بهتر کشند،
و بلوط و سرو در سایه هم به کمال رویش نرسند.
جبران خلیل جبران

barani700
25-04-2009, 00:30
محبت شدیدی که سابقا ابراز میکردم
دروغ وبی اساس بود و در حقیقت نفرت به تو
روز به روز زیادتر میشود و هرچه بیشتر ترا میشناسم
پستی و وقاحت تو بیشتر در نظرم آشکار میگردد
در قلب خود احساس میکنم که ناچارباید
از تو دور باشم و هیچگاه فکر نکرده بودم که
شریک زندگی تو باشم زیرا ملاقاتهاییکه اخیرا با تو کردم
طبیعت و زمانه روح پلیدت را آشکار ساخت و
بسیاری از اخلاق و صفات تو را به من شناساند و میدانم که
خشونت طبع و تند خوئی ترا بدبخت خواهد کرد
اگر عروسی ما سر بگیرد مسلما همه عمر خود را با تو
به پریشانی و بد ختی خواهم گذراند و بدون تو عمر خود را
در نهایت شادکامی طی خواهم کرد در نظر داشته باش که روح من
هیچگاه بتو رام نخواهد شد و نفرت و کینه ام پیوسته
متوجه تواست این نکته را باید در نظر داشته باشی و بدانی که
از تو میخواهم آنچه را که گفته ام شوخی و مسخره نکنی و بدانی که
این نامه را از صمیم قلب مینویسم و چقدر تاسف میخورم اگر
باز هم در صدد دوستی با من باشی با نهایت نفرت از تو میخواهم
که از پاسخ دادن به این نامه خودداری کنی زیرا نامه های تو سراسر
مهمل و دروغ است و نمیتوان گفت که دارای
لطف و حرارت میباشد بطور قطع بدان که همیشه
دشمن تو هستم و از تو بشدت متفنر هستم و نمیتوانم فکر کنم که
دوست صمیمی و وفادار تو هستم

دوست خوبم
اگر می خواهی بدانی که راز این نامه چه بوده است نامه را یک بار دیگر یک خط در میان بخون .

barani700
25-04-2009, 00:37
نازنينم
عشقم را نه از روی جملات نامه هايم بلکه
از چشمانم بخوان
کلمات عشق با شکوه مرا حقير و کوچک می کنند
برای فهميدن معنی نگاهم دنبال کتابها نرو
جوابش را در قلبت خواهی يافت...

barani700
25-04-2009, 00:40
اگر مرا به حريمت راهي بود
به اعماق قلبت مي آمدم
و اندوهش را سراسر مي زدودم

اگر مرا به حريمت راهي بود
بر مژگانت مي نشتم
و از قاب چشمانت
دنيا را زيباتر مي ديدم

اگر مرا به حريمت راهي بود
شانه اي مي شدم
و در ژرفاي شبهاي گيسوانت
به آرامش مي رسيدم

اگر مرا به حريمت راهي بود
در لايه لايه ي خيالت مي تنيدم
و نام و نشان رقيب را مي کاويدم

اگر مرا به حريمت راهي بود
به روي گونه هاي لاله گونه ات مي خزيدم
و همراه با تبسم هاي شيرينت
قله هاي ابتهاج را در مي نورديدم

اگر مرا به حريمت راهي بود
بر لبانت مي نشستم
و ترانه ي عشق و شيدايي را
نجوا مي کردم

اگر مرا به حريمت راهي بود
پوپکي مي شدم و شب تا به صبح
در کنار بسترت مي آرميدم

اگر مرا به حريمت راهي بود
بر خامه ي قلمت جاري ميشدم
بر سپيدي صفحه ي کاغذت مي چکيدم
و مي نگاشتم که نازنينم
آيا مرا به حريمت راهي هست؟!

barani700
29-04-2009, 00:30
نه اوئی دارم نه خودی، خالی از بود هر خودی وخدائی، فارغ از هر هست و نیستی، چشم می بندم بر نبودن بودن هایی که زندگی می نامنش، با چشمانی بسته دهان باز می کنم و قهقهه سر می دهم .... می خندم به سادگی مردمانی که هیچ چیز را همه چیز میپندارند

Ghorbat22
14-05-2009, 18:24
اگر هم اکنون ، فرشته ای

ندایم دهد که :

خدایت ، یک سهم آرزو، عطایت کرده است ،

بی درنگ

ساعتی از دیدار ِ تو را

خواهم خواست و دیگر ، هیـچ ...

دلتنگت هستم ، بی شُمار

ای ماندنی ترین ماندگار !
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ](39).gif

tohidkh
15-05-2009, 06:14
اندکی درنگ کن...
کلماتم را ببین که چگونه در برابر تو سر تعظیم فرود می آورند.
و باران چشمانم را ببین که چگونه از شوق لقای تو بر لحظه های بی کسیم فرود می آیند.
ای که حضورت تمام لحظه های سرد و خاموشم را هستی بخشیده؛
تو را میخوانم و تو را میخواهم؛
تا با وجود پر رنگ تو، رنگ هستی پیدا کنم.
:40:

barani700
16-05-2009, 14:57
تازه از راه رسیده بودم
پر از غربت سالهایی که با خویش زمزمه می کردم
پر از خستگی هایی که بر دوش می کشیدم
آسمان صاف و بی نهایت بود
و چشمان خسته من پر از حس دلواپسی
جاده ها پر از حس همیشگی
و من خسته تر از آن که انتظاری تازه را تاب بیاورم
در امتداد جاده گام بر می داشتم
طنین گامهای سنگینم
دلواپسی های جاده را تشدید می کرد
به خود نهیب می زدم که شاید این همه انتظار را مقصدی باشد
اما هیچ چیز نبود تا این همه انتظار را نوید دهد
گونه های آسمان پر از سرخی شعرم بود
و جاده ها پر از فریادهای خاموشی که مرا می آزارد
باید می رفتم
به پایان این همه انتظار می رسیدم...
تازه از راه رسیده ام
با کوله باری از عشق...
به دور دست ها می نگرم...
هنوز هم باید رفت

barani700
18-05-2009, 00:14
بگذار با چشمهاي تو ببينم....
بگذار در نگاه تو ذوب شوم
بگذار در زير باران شانه به شانه ات قدم زنم و تو برايم از ارزوهايت ترانه بسرايي .....
بگذار به قداست عشقمان كوچك شوم وقتي با تو به پرواز شاپركهاي كنار بركه ميخندم.....
بگذار شبها رو به ستاره ها خاطرات شيرينمان را شماره كنيم
بگذارهميشه در ذهنم مثل نگاه اول مهربان و پاك باشي
بگذار نامم چون شاه كليدي بردرگاه قلبت هميشكي باشد ...
بگذار نگاهمان نه به هوس كه به عشق ...آنهم عشقي اسماني در هم گره خورد
بگذار دلم براي تو باشد
بگذار دلت ...حالم را بپرسد
بگذار قلبم براي تو بتپد.....
بگذار آرزوهايم با تو باشد ...براي تو.....به خاطر تو.
بگذار خيال كنم "دوستم داري " و از اين خيال شبها تا سپيدي روز با ستاره ها باشم.......

Ghorbat22
08-07-2009, 10:42
من تو را دیدم که لبخند می زدی به احساس های من !
من شنیدم که
هزار بار می گفتی دوستت دارم
من احساس کردم که
دستهای لرزانم را گرفتی و تابستان شدم !
من دیدم ,شنیدم و کاملا احساس کردم ...
من ...
این فلسفه ی بیدار شدن از خواب,عجیب مرا اذیت می کند !

Ghorbat22
08-07-2009, 11:19
زیر چتر نیلوفرانه واژه واژه احساسم را نقاشی کردم و غنچه ی پر از عاطفه ام را به پیشواز نگاهت فرستادم .
برگ برگ درخت وفا را ضامن عهدهایم کردم و تو را به میهمانی سفره ی عاشقانه لیلی و مجنون فرا خواندم اما
نمی دانم از کدام واژه دلگیری و به کدام گلستان دلخوش که تک شاخه ی آرزوهایم را در سراب بی عاطفگی غرق کردی !

Ghorbat22
09-07-2009, 17:44
به دنبالت مي گردم اي گمشده ي روزها و شبهاي من ... کجايي ؟

کاش بودي تا سر بر شانه ات مي گذاشتم ...

تا ميگريستم ز دست اين دنياي بي وفا که مرا اينگونه کرد ...

آري ... کاش مي يافتمت ... کاش چشمانم را مي بستم و

مي گشودم و تو را احساس مي کردم عزيز دل ... باشد نيستي ... هر

جا هستي خوش باشي ... تنها نفس بکش چون من با تنفس تو زنده

ام ... اي تنهاترين گمشده ام ...

نگو بار گران بوديمو رفتيم

نگو نا مهربان بوديمو رفتيم

اخه اينها دليل محکمي نيست

بگو با ديگران بوديمو رفتيم..!

Ghorbat22
09-07-2009, 17:46
تو را گريه کردم تا ديگر در قاموس چشمانم نباشي تا ديگر يادم دلت را عذاب ندهد ولي سوزش دلم مي گويد : تو هنوز در کنج
اين ويرانه جا داري
چرا نمي توانم تو را از ياد تنهايي هايم پاک کنم ؟
چرا نمي توانم غم صدايت را در گوش باد پراکنده کنم .....
به باد صبا گفتم حال تو را برايم بپرسد
پرسيد و آمد غمگين و دل شکسته کنار پيچک يادت نشست
نگاهش کردم و گفت :خوش است بدون تو و ياد تو
و حالا دلم خوش است به خبر خوش بودن تو ......
راستي! برگه خداحافظ تو را قاب کردم و در پنجره ي خيس چشمانم آويختم
زيباترين و تلخ ترين هديه روز تولدم
زجر آورترين خاطره روزهاي با هم بودن

Nassim999
28-07-2009, 14:35
امروز جهان برای من به نصف تقسیم می شود. یک نصفه عشق من است
که به تنهایی تمام جهان را برای من پر کرده و در آنجا سرشارم از خوشبختی ،
نور و امید به زندگی،
نصفه دیگر نیز جایی است که عشق من آنجا نیست و آنجا را غم و اندوه
و تاریکی فرا گرفته است.

Nassim999
28-07-2009, 14:39
تکه ای از عشق را دو انگشتی بردار
خواهی دید که از تمامی کاخ های دنیا برایت لذت بخش تر است.

maralz
01-08-2009, 11:39
منو ببخش اي نازنين
اگرباسنگ لحظه هام
شكسته شدشورونوات
اگربالحن طعنه هام
غمي نشست توي نگات
اگرباتحقيرصدام
خنده روبردم ازلبات
اگركه بالجبازيام
ابري شده حال وهوات
ببخش كه لايق نبودم
اگركاري كردي برام
ببخش كه قابل نبودم
ببخش غرورخستمو
اگركه خوب نشكست برات
ببخش صداشونشنيدي
وقتي كه له شدزيرپات
ببخش كه ماتت شدمو
بازي روباختم به چشات
مارال

maralz
01-08-2009, 11:47
اگرگاهي ندانسته
به احساس توخنديدم
اگرباحرفهايم من
به كامت زهرپاشيدم
مجازاتم كن و بشكن
حريم امن رويايم
غرورم رابه دارآويز/بسوزان روح تنهايم
به هرحرفي شرارم ده
تو مرگم رابخواه ازاو
وليكن جان پاييزم
نگاهت رامگيرازمن
صدايت رامگيرازمن

مارال تنهاي تو

amir2011
06-08-2009, 23:39
خواستم بگويم که کیستم...ديدم نگفتن بهتراست !!!
چه سود آنکه با من نمي ماند ، همان بهتر که نشناسد مرا...
آنکس که مي ماند ، خود ، خواهد شناخت...

amir2011
06-08-2009, 23:40
از دنیای اطرافم از خودم این موجود عجیب الخلقه که گاهی بی سبب دل تنگ می شود و نمی داند برای چه برای کی و گاهی دلش بی سبب می گیرد از چه نمی داند نمی دانم شاید می داند ولی می خواهد نداند تا بی سبب بودن رفتارش را به اثبات برساند و گاهی نیز بی دلیل می خندد بدون اینکه اتفاق خنده داری رخ داده باشد به گمانم باید بخندد تا کلمه ای به نام لبخند معنا بگیرد
راه می رود حرف می زندمی گویند من به دنیا امده ام تا زندگی کنم و به هدفم بر سم وووو خوشبخت باشم پس چرا من اینا ن را نمیابم شاید متولد شدنم نیز بی سبب بوده فقط برای اینکه می بایست کودکی به دنیا بیاید من متولد شدم.
نمی دانم شاید چون نمی دانم برای همین این بودنم را بی سبب معنا می کنم...

Nassim999
07-08-2009, 15:35
چیزی نخواهم گفت، به چیزی نمی اندیشم
اما عشق نهایتاً در درونم به من نشان خواهد داد
و من همچون کولی سرگردان به دور دست ها می روم،
بسیار دور،
می دانم بر اساس انچه در سرشتم نهاده اند،
خوشبختم،
چون عشق با من است.

Nassim999
07-08-2009, 15:38
چه نوع آزادی را می توانیم با آزادی عشق مقایسه کنیم؟
عشق تنها چیزی است که به رفت و آمد های ما معنی و مفهوم می دهد.
و این است آزادی واقعی.

Nassim999
07-08-2009, 15:40
بهتر آن است که از دوست داشتن رنج بکشیم تا اینکه هرگز
دوست نداشته باشیم

Nassim999
08-08-2009, 15:31
آه! آنان که همدیگر را عاشقانه دوست می دارند، با روحشان همدیگر
را می بوسند،
با چشمانشان بوسه عشق نثار هم می کنند
و در هر حال همان بوسه را جستجو می کنند.

Nassim999
08-08-2009, 15:36
ای آزادی, تو را دوست دارم, به تو نیازمندم, به تو عشق می ورزم, بی تو زندگی دشوار است, بی تو من هم نیستم; هستم, اما من نیستم; یك موجودی خواهم بود توخالی, پوك, سرگردان, بی امید, سرد, تلخ, بیزار, بدبین, كینه دار, عقده دار, بیتاب, بی روح, بی دل, بی روشنی, بی شیرینی, بی انتظار, بیهوده, منی بی تو, یعنی هیچ ! … ای آزادی, من از ستم بیزارم, از بند بیزارم, از زنجیر بیزارم, از زندان بیزارم, از حكومت بیزارم, از باید بیزارم, از هر چه و هر كه تو را در بند می كشد بیزارم. آزادی؟ همین است آنچه ندارم انسان با “آزادی” آغاز می شود. و “تاریخ” سرگذشت رقت بار انتقال او است از این زندان به آن زندان! و هر بار که زندانش را عوض می کند،فریاد شوقی بر می آورد که: آزادی! انسان یعنی آزادی. احساس اسارت، خود، آیه ی آزادی است و رنج بردن از اسارت، نشانه تولّد آزادی

Nassim999
08-08-2009, 15:36
زندگی به مرگ گفت: چرا آمدن تو رفتن من است؟ چرا خنده ی تو گریه ی من است؟ مرگ حرفی نزد!!!
زندگی دوباره گفت: من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی؟ مرگ ساکت بود.
زندگی گفت : رابطه ی من و تو چه احمقانه است!!! زنده کجا، گور کجا؟ دخمه کجا، نور کجا؟ غصه کجا، سور کجا؟ اما مرگ تنها گوش می داد.
زندگی فریاد زد : دیوانه ، لااقل بگو چرا محکوم به مرگم ؟؟؟
و مرگ آرام گفت : تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت چه بیهوده اید!

Nassim999
08-08-2009, 15:49
شاید پیش از آن که تو را دیده باشم به تو تعلق داشته ام.
شاید زندگیم هنگامی که شکل می گرفت به تو وعده داده شده بود.
نام تو با آشفتگی غیر منتظره ای یاد آور این نکته بود و روحت برای اینکه آنرا
در من بیدار کند آنرا از من پنهان کرد.

Nassim999
08-08-2009, 15:53
می بینی که همه چیز را از دست دادم،
غرق شده ام و در عشق غوطه ور،
دیگر چیزی هس نمی کنم،
نمی دانم آیا هستم، می خورم، نفس می کشم، صحبت می کنم،
تنها می دانم که دوستت دارم.

M A R S H A L L
08-08-2009, 18:40
بکوش تا به ساحت بيداری و عشق برسی،
عاشق شو ارنه روزی کار جهان سر آيد
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی،
اگر عاشق و بيدار نشوی؛ هرگز بدنيا نيامده‌ای
بکوش تا نام تو حقيقت زندگی تو شود،
اين امر سهل است؛
ناممکن نيست
در دسترس توست همتی برای دراز کردن دست می طلبم،
قدری اشتياق و طلب و شور و سلحشوری، تو را دگرگون خواهد کرد....

iranzerozone
13-08-2009, 12:46
ماه که همیشه پشت ابر نمی‌ماند. گاهی هم پشت دست‌های تو می‌ماند

... وقتی گـریـه می‌کنی

iranzerozone
13-08-2009, 12:47
پروانه من در دامي اسير شده كه عنكبوتش سير است

... نه مي تواند پرواز كند و نه بميرد

iranzerozone
13-08-2009, 12:49
محال است آدمی چیزی را بدست آورد که خود هرگز نبخشیده ...
عشقی در حد کمال ببخش تاعشقی در حد محال بستانی

Nassim999
16-08-2009, 22:12
آنچنان دوستش دارم که برای دیدنش لحظه شماری می کنم
و برای اینکه بهتر بتوانم نگاهش را دنبال کنم ،همه جا و تا بی کران ها را
آینه کاری خواهم کرد.

Nassim999
16-08-2009, 22:14
این صدای دوردست و روح انگیز که مرا می خواند،
صدای عشق پنهان من است که در قلبم آواز می خواند

simsbaz2
16-08-2009, 22:45
سلام بچه ها.ببخشید.من این متنو خودم چند شب پیش نوشتم و یه جسارت میکنم و اون رو توی تاپیک زیباتون می نویسم...:11:با اجازه:


((شب عشق))

دوست دارم همه ی دنیا شب باشد
تا شب هنگام صدای پای باران مرا از خواب بیدار کند
تا به تماشای هم آغوشی زیبای آب و خاک بنشینم
و پیام عشق را بیاموزم
هنگامی که همه خفته اند در حیاط آشفته ی زندگی----
"من به بهانه ی رویش مخفیانه ی محبت بیدارم."!!
مرا ببخش اگر باران را به خاطر باران نمی خواهم
و این همه نغمه خواندن برای این است که
چتر زیبای رؤیاهایم
تنها برای چند لحظه
سرپناهی باشد برای جاودانگی یک قطره
"عشق":40:

ugly_girl_a
17-08-2009, 11:02
حالا اون رفته و من ،
تمام چيزهايي را که نگفته ام ، مي شنوم .
او رفت و مرا تنها گذاشت ،
تا با تمام چيزهايي که نگفته ام ،
زندگي کنم .

Nassim999
18-08-2009, 23:03
من قبل از تو از عشق سخن گفتم ،
اما نمی دانم آنچه را که گفتم چه بوده،
حس می کنم می توانستم سالم زندگی کنم، دزد باشم و یا آشوبگر.
اما اکنون عاشقم و از صمیم قلب دوستت دارم.

Nassim999
19-08-2009, 19:32
بدون عشق چیزی از هوا باقی نمی ماند،
عشق تنها چیز زیبایست.
آسمان هنگامی که ستاره ها انجارا ترک می کنند ابی است
و زمانی که آفتاب غروب می کند، کاملاً سیاه است.

Nassim999
19-08-2009, 19:33
عشقی وجود ندارد
تنها دلایل و نشانه های عشق است
که وجود دارد.

Nassim999
19-08-2009, 19:35
عشق رفتاری آنچنان ویژه و پیچیده است که کسی نمی تواند وجودش را
پنهان کند
هر کس خالی از عشق باشد نمی تواند به آن تظاهر کند.

Nassim999
19-08-2009, 19:37
هر کجا که نور آفتاب می تابد آفتاب پرست ها رنگشان را تغییر می دهند،
و هر کجا که دیگر عشق و محبتی وجود ندارد،شعرا شکوه و شکایت خود را
تغییر می دهند.

Nassim999
19-08-2009, 19:40
آری، دوست داشته باشیم،
زیرا عشق منبع پایان نا پذیر اندیشه هاست،
همچون جاودانگی عمیق و ژرف است،
به مانند آسمان بلند است و به مثابه جهان پهناور.

Nassim999
23-08-2009, 22:38
او آنقدر دوستت می داشته که قادر نبوده به گستردگی این دوست داشتن فکر کند
و وی آنچنان به او شباهت داشته که قبل از او احساس خوشبختی می کرده است،
رهایی از خود بهترین روش ابزار دوست داشتن است.

Nassim999
23-08-2009, 22:40
تو را همیشه دوست خواهم داشت چرا که همیشه شایسته و سزاوار نام عشق خواهی بود،
ما بایستی هر چه را می بینیم به مقام والایی از عشق رسیده دوست بداریم.

Nassim999
23-08-2009, 22:41
عشق چیست؟
نوعی گذشت بی پایان، لذت فراوان و سزاوار چیزهای کوچک
نجابتی غیر ارادی و فراموش کردن کامل خود است.

iranzerozone
24-08-2009, 14:58
ای کاش دنیا به همان اندازه که می گویند کوچک باشد

حالا تو هرچه قدر هم که دور باشی نزدیکی

Nassim999
24-08-2009, 20:25
مرا اينگونه باور کن
کمي تنها ، کمي بي کس ، کمي از يادها رفته
خدا هم ترک ما کرده ، خدا ديگر کجا رفته؟!
نمي دانم مرا ايا گناهي هست..؟
که شايد هم به جرم آن ، غريبي و جدايي هست..؟؟؟
مرا اينگونه باور کن....

Nassim999
24-08-2009, 20:27
برای تو مینویسم
برای تو که بودنت و شنیدن صدایت تنها دلیل خنده هایم بود
بدان که با آمدنت خنده را به زندگیم هدیه دادی و با رفتنت خنده را با خود از زندگیم بردی
دوستت خواهم داشت با آنکه میدانم دوست داشتن من برایت بازی بچگانه ایی بیش نبود
دوستت دارم و خوشحالم که هر روز با خاطرات روزهای با تو بودن زندگی میکنم
این را بدان خدایی که تو را آفرید نیز نمیخواهد عشقت را از یاد ببرم

دوستت دارم تا ابدیت

Nassim999
31-08-2009, 00:44
چقدر سخته تو چشماي کسي که قلبتو بهش دادي و به جاش يه زخم هميشگي به دلت داده ، زل بزني و به جاي اينکه لبريز از نفرت بشي حس کني هنوزم ديوونشي و دوستش داري

چقدر سخته که دلت بخواد سرتو باز به ديواري تکيه بدي که يه بار زير آوار غرورش همه ي وجودت له شده

چقدر سخته که تو خيالاتت ساعت ها باهاش حرف بزني ولي وقتي ديديش هيچي جز سلام نتوني بگي

چقدر سخته که وقتي پشتت بهشه دونه هاي اشک گونه تو خيس کنه اما مجبور باشي بخندي

Nassim999
31-08-2009, 00:44
چه کردي با من؟...
ميخواهم بنويسم...اما از چه؟ از کي؟ و براي چي؟...
وجود ملتهبم در انتظار گذشت لحظه هاست...
اما براي شنيدن چه کلامي؟...
مي خواهم بنويسم...
از تو..
از اين نيامدن و قصد رفتن کردنت..
مي خواهم بنويسم اما دستهايم مي لرزد...
چه کردي با من؟...
چه خواستم ز تو که دريغ ميکني؟چه خواستي که نکردم؟...
غم نبودنت به جانم نيشتر ميزند اما درماني نيست که به مقابلش روم...
آخر تو تنها اميد بودي تنها دعاي شبانه ام...

Nassim999
31-08-2009, 00:45
تمام شادي زندگي‌ام را در نگاهت به امانت گذاشته بودم شايد روزي بازگردي و شادي‌ام را به من برگرداني.
نمي‌دانستم كه آنچنان بي‌تفاوت از كنار لحظه‌هاي رنگين از محبتم خواهي گذشت كه فرصت در آغوش كشيدن شادي‌ام را نيز از من مي‌گيري.
افسوس, صد افسوس... كه آنچنان عاشقانه بر زخم‌هايت مرهم ‌نهادم , بي هيچ منتي...
تنها خواستار لبخندي گرم از نگاهت بودم و تو ... تو... بي‌احساس و مغرورانه از كنار لحظه‌هايي كه به گرماي بودنت شاد بودم گذشتي تنها تاوان محبت‌هايم را مي‌خواهم.
محبت‌هايي كي بي منت و پنهاني نثارت كردم و پاسخي نديدم....
شايد آنها را حس نكردي!!! تنها شادي و محبت‌هايم را برايم بياور ... و برو...
برو كه هنوز معناي دوست‌داشتن را نفهميده‌اي, كوچولوي شاد من!!

Nassim999
31-08-2009, 00:47
ديگر براي اينکه گريه نکنم
هيچ بهانه اي ندارم
گريه گاهي رمز تدبير اشتباهات است
کاش چمدان عشقمان را آنقدر سنگين نمي بستيم که وسط راه آنرا به زمين بياندازيم وراه را بدون آن ادامه بدهيم
زندگي بدون عشق اينقدرخاليست که بعضي مواقع حتي زودتر از سکوت مي شکند
وتو اي کاش مرا مي فهميدي
اماحالا که مي روي قرارميان ماهيچ ؛ ولي بگو به چه بهانه مي روي

Nassim999
31-08-2009, 00:48
روزي به تو خواهم گفت

روزي به تو خواهم گفت ازغربتم روزي که با ريزش برگها خزان زندگي من آغاز شد،آن روز که آفتاب گردان وجودم به سوي خورشيد دلت را آرزو مي کرد .
آن روز که ابرهاي سياه وسفيد سراسرآسمان چشمانم را فرا گرفته بود وباران غم ازگوشه ي آن به کوير سرد گونه هاي استخوانيم فرو ريخت .
آن روزهمه چيزرا در يک نگاه به تو خواهم گفت، آن گاه که سيلاب اشک هايمان يکي گردد

Ghorbat22
05-09-2009, 17:55
برای تو می نویسم
میروم و پشت خواهم کرد به تمامی تپشهای این دقایق
دل خواهم کند
بی تو خواهم زیست
گوش خواهم سپرد
فریاد خواهم شد
مهربان نخواهم بود
دل نخواهم سپرد
آرام تر که شدم
بی تو خواهم مرد ای عزیز

Ghorbat22
05-09-2009, 17:57
آموزگار نیستم
تا تو را بیاموزم چگونه دوست بداری
ماهیان به آموزنده ای نیاز مند نمی شوند
تا بیاموزند چگونه شنا کنند
و گنجشکان به آموزنده ای نیازمند نمی شوند
تا بیاموزند چگونه پرواز کنند .
به تنهایی شنا و به تنهایی پرواز کن
که عشق را کتابی نیست
و بزرگترین عشاق تاریخ ، خواندن نمی دانستند

Ghorbat22
05-09-2009, 17:58
هنوز هم

چشمانم، نگاهت را؛

نگاهم، لبانت را؛

و لبانم، لبانت را نشانه ميرود

در طلب يک بوسه ...

هنوز هم زيباست انتظار آغوشت را کشيدن

حتّی زيباتر از گذشته

Ghorbat22
06-09-2009, 20:20
گوشی را بردار
دارد دلم زنگ می‌زند
از آهن نیست اما
در هوای تو
خیس از بارانی که می‌دانی از آسمان ِ کجا باریده ‌است
دارد زنگ می‌زند
گوش کن
چگونه از همیشه بلندتر
مانند طنینِ یک فریاد
صدای زنگ پیچیده در اتاقت
دلم دارد زنگ می‌زند
گوشی را بردار...

sepideh_bisetare
07-09-2009, 19:04
از عذاب رفتن تو مي سوزم تو اوج غربت
واسه بودن با تو ندارم يه لحظه فرصت
اينجا اشك تو چشام رو به كسي نشون ندادم
اگه بشكنه غرورم خم به ابروم نمي يارم
وقتي نيستي هر چي غصه است تو صدامه
وقتي نيستي هر چي اشكه تو صدامه
از وقتي رفتي دارم هر ثانيه از غصه رفتنت مي سوزم
كاشكي بودي و مي ديدي كه چي آوردي به روزم
حالا عكست تنها يادرگاره از تو
خاطاتت تنها باقي مونده از تو
وقتتي نيستي ياد تو هر نفسات آتيش مي زنه به اين وجودم
كاشكي از اول نمي دونستي كه من عاشق تو بودم

Ghorbat22
12-09-2009, 06:12
رفتی...

بدون خداحافظی...
اما دلم نشکست!..
رفتی...
و حسرت آن نیم نگاه آخر بر دلم ماند...
اما دلم نشکست...
رفتی...
و سراغم را هم نگرفتی! ...
اما دلم نشکست! ...
میدانی از چه دلم شکست؟...
از اینکه وقتی میرفتی باران میبارید!...
با خودم گفته بودم که بعد از رفتنت...
بدون آنکه ببینی...
بدون آنکه کسی ببیند...
خاک راهت را یادگاری خود کنم...
اما اشک آسمان رد پایت راشست و رفت!...
با خود گفته بودم که بعد از رفتنت...
خاطره ی بودنت را در آغوش میگیرم...
باران آن را هم شست و رفت...
حالا من مانده ام و ...
کاسه آبی که آورده بودم پشت پایت بریزم!...

Ghorbat22
12-09-2009, 06:19
ایستاده ام
تنها
پشت میله های خاطرات دیروز
این جا
انگشت هایم را می شمارم
یک
دو
سه...
ودست های تو در هم فرو رفته اند
تو
غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی
که مهربا نی ات را ثابت کنی
ولی...
ولی نفهمیدی که من
آن سوی خیابان
انتظارت را می کشم
تو بی وقفه فریاد کشیدی...
ومن
دیگر آزارت نمی دهم
زین پس
قصه هایم را برای هیچ کس تعریف نمی کنم
مطمئن باش...
هنوز هم قافیه را به چشمان تو
می بازم
مطمئن باش!

Ghorbat22
12-09-2009, 06:26
شب که می رسد به خودم وعده می دهم
که فردا صبح حتما به تو خواهم گفت.

صبح که فرا می رسد و نمی توانم بگویم،
رسیدن شب را بهانه می کنم.

وباز شب می رسد و صبحی دیگر....
ومن هیچ وقت نمی توانم حقیقت را بگویم.

بگذار میان شب و روز باقی بماند؛
که چقدر
دوستت دارم...

Ghorbat22
12-09-2009, 06:32
دست نیافتنی شده ای
هیچ بالشی جای شانه های ترا برایم نمی گیرد
من بغضم را بی تو در فضایی معلق می ریزم
چون جاذبه ای مبهم مرا می کشی و نمی یابمت
چون صدایی از چارسوی حیات
مرا می خوانی و نمی بینمت
چون یادگاریهای نوجوانی
همه جا هستی و اینهمه تنهایم !

Nassim999
14-09-2009, 20:49
او فکر می کرد:
که عشق بایستی در یک چشم بر هم زدن با درخشندگی و پرتوی زیاد و برق آسا مثل
گرد باد در آسمانها روی زندگی فرود آید،
آنرا زیر و رو کند،
هر اراده ای را همچون برگهای پاییزی از جا بر کند و بر تباهی کامل قلب چیره شود.

Nassim999
14-09-2009, 20:58
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ...تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دورغی در آن نیست...
تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم... تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست... تنهایی را دوست دارم زیرا... در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد

Nassim999
14-09-2009, 21:01
در عشق، سکوت با ارزش تر از صحبت است.
بهتر است صحبت کردن ممنوع باشد. نوعی شیوایی و رسایی کلام در سکوت است
که بسیار با نفوذ تر از کلام و زبان است.این است که می گویند سکوت سرشار از ناگفته هاست
و در عشق معنا دار تر از همه چیز.

shalineh
15-09-2009, 22:02
[ برای مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

وقت دلتنگی شد، وقت بی فردایی ، لحظه لرزیدن، ساعت تنهایی ، وقت دلتنگی شد، ساعت برگشتن به تو که دیواری بین دنیا با من.
تو که خوبی اما، دردی و تکرارش، ابر شوقی اما، سنگی و بی بارش، نه به من می خندی نه منو میخونی، به همین آسونی منو می رنجونی.
از نفس می افتم، بی هوا بی فانوس، چشمتو می بندی، از شکستم افسوس.
وقت دلتنگی شد ، وقت خلوت با تو، زیر سقف خونه طعم غربت با تو.
وقت دلتنگی شد، ساعت برگشتن، به تو که دیواری بین دنیا با من.

Nassim999
16-09-2009, 01:39
بايد ديوانه باشم
يا شايد بيش از حد رويا پردازم
اما هنگامي که به تو مي انديشم
در اشتياق براي حس کردن نگاه و محبتت هستم
تا در گوشت زمزمه کنم
واژه ها ي بسيار قديمي
و واژه هاي که تنها تو مي شنوي
اگر فقط،تو متعلق به من بودي
اي کاش مي توانستم باز گردم به اولين روزي که تو رو ديدم
بايد حرکتي ميکردم ، زماني که به چشمانم خيره شدي
زيرا اکنون ميدانم ، تو نيز احساس مرا داري
و اگر چه در کنارم ….،همچنان اين واژه ها را زمزمه مي کنم،



خواهش ميکنم بگو
که توهم منو دوست داري؛

Nassim999
16-09-2009, 21:56
ميدوني وقتي خدا داشت بدرقه ات مي كرد بهت چي گفت؟

گفت: جايي كه ميري مردمي داره كه تو رو مي شكنند، نكنه غصه بخوري

من همه جا با تو هستم. تو تنها نيستي .....

توي كوله بارت عشق ميزارم كه بگذري

قلب ميزارم كه جا بدي

اشك ميدم كه همراهيت كنه

و مرگ كه بدوني برميگردي پيشم

Nassim999
16-09-2009, 21:57
در رویاهایم همیشه کسی را جستجو می کردم
که مرا با عشق خود محسور می کند.
از آنجا که رویاها تنها تصویری از آرزوهایند به راستی انتظار نداشتم که چنین کسی پیدا شود
و بعد....
تو را دیدم...
و تو نه تنها اعتقاد مرا به رویاها باز گرداندی بلکه حتی با شکوهتر از رویاهایم درخشیدی..
تو به من آموختی که
به رویا
ایمان داشته باشم حتی به چیزی زیباتر از رویا.....

Nassim999
16-09-2009, 21:58
نمی دانم چه خواهی کرد...
روزی که دریابی در جای جای این شهر ، برتن دیوارهای سنگی و گلی ، بر زمین و آسمان ، رد پای نگاه های خسته ام در جستجوی تو سنگینی می کند
روزی که دریابی روزگارانی نفست گرانقیمت ترین نفسها بوده است
نمی دانم چه خواهی کرد روزی که بدانی برایم از هر کس و هر چیز با ارزش تر بوده ای
روزی که بدانی در نبودت چه عاجزانه سوختم و در حسرتت چه ملتمسانه شکسته ام و در انتظارت
چه آرزومندانه تصویر عشق را رنگ زده ام

Nassim999
16-09-2009, 21:59
بارالها ...

جز از تو نمی خواهم آنچه را كه می خواهم ...

چرا كه خواستن خواسته هایم از تو لذت است ...

و از آنها هر آنچه كه بر من عطا كنی رحمت است ...

و هر آنچه كه از دادنش امتنا كنی حكمت ...

و تمنا نمی كنم جز از تو ...

چرا كه خواهش از بنده ی تو ذلت است ...

گر بدهد منت است و گر ندهد خفت ...

Nassim999
16-09-2009, 22:00
چی می شد اگه همه ی بنده هات خوب بودند...اگه هیچ کس به همنوع خودش بدی نمی کرد...
اگه همه همدیگر رو دوست می داشتند...اگه می ذاشتند که چشمه ی جوشان محبت هیچ گاه فروکش نشه..
خب این طوری که عالی بود ولی حکمت تو چیز دیگه ای هست.
خبر ندارم چی ..ولی می دونم من اونقدر کوچیک هستم که بخوام از حکمت و دانایی تو چیزی بدونم و بپرسم.
پس هر چی که تو بخوای بهترین هست.
دوست دارم خداجون.

mahdistar
17-09-2009, 11:12
ای کاش! میشد بغض در گلو مانده ام می ترکید و شبنم های خشکیده و یخ زده چشمانم بار دیگر جاری می شد و از التهاب درونی ام می کاهید.
ای کاش! می توانستم تمامی دردهایم را التهام دهم.
ای کاش! می توانستم به رویا هایم رنگ حقیقت دهم.
ای کاش! می توانستم ندای ندامتم را به گوش همگان برسانم.
ای کاش! می توانستم بر پهنه بی کران این ابی ارام سبکبال پرگشایم.
ای کاش! می توانستم خوب باشم.
ای کاش! می توانستم انچه را که می خواستم اثبات کنم.
ای کاش! می توانستم ،ای کاش می توانستم،...ولی افسوس، ولی افسوس که نتوانستم تمامی کاش هایم را به حقیقت محض پیوند دهم و امروز تمامی این کاش ها بر قلبم سنگینی می کند.

mahdistar
17-09-2009, 11:16
ای صمیمی! . . . ای دوست گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام میایی دیدنت . . . حتی از دور آب بر آتش دل می پاشد آنقدر تشنه ی دیدار تو ام که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم دل من لک زده است گرمی دست تو را محتاجم و دل من . . . به نگاهی از دور طفلکی می سازد ای قدیمی! . . . ای خوب تو مرا یادکنی . . . یا نکنی من به یادت هستم من صمیمانه به یادت هستم دایم از خنده لبانت لبریز ای صمیمی! . . . ای دوست گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام میایی دیدنت . . . حتی از دور آب بر آتش دل می پاشد آنقدر تشنه ی دیدار تو ام که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم دل من لک زده است گرمی دست تو را محتاجم و دل من . . . به نگاهی از دور طفلکی می سازد ای قدیمی! . . . ای خوب تو مرا یادکنی . . . یا نکنی من به یادت هستم من صمیمانه به یادت هستم دایم از خنده لبانت لبریز دامنت پر از گل باد ...

mahdistar
17-09-2009, 11:22
باور نكن تنهاییت را من در تو پنهانم تو در من از من به من نزدیكت تر تو ...از تو به تو نزدیك تر من...
باور نكن تنهاییت را تا یك دل و یك درد داریم تا در عبور از كوچه عشق بر دوش هم سر میگذاریم ...دل تاب تنهایی ندارد باور نكن تنهاییت را هرجای این دنیا كه باشی من با توام تنهای تنها ...من با توام هر جا كه هستی حتی اگر با هم نباشیم حتی اگر یك لحظه یك روز با هم در این دنیا نباشیم... این خانه را بگذار و بگذر با من بیا تا كعبه دل باور نكن تنهاییت را من با توام منزل به منزل...

mahdistar
17-09-2009, 11:26
مشتری آمد و رفت. در پی این و آن سرسری آمد و رفت.
ولی هیچ کس واقعا اتاق دلم را تماشا نکرد.
دلم قفل بود،کسی قفل قلب مرا وا نکرد.
یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است؟
یکی گفت:چه دیوارهایش سیاه است؟
یکی گفت: چرا نور این جا کم است؟
و آن دیگری گفت:چرا هر آجرش از غم و غصه و ماتم است؟
رفتند و رفتند و رفتند....
و بعدش دلم ماند بی مشتری و من تازه آن وقت گفتم :
خدایا تو قلب مرا می خری؟
و خدا آمد و در قلبم نشست و
در را به روی همه پشت خود بست و من روی
آن در نوشتم:
" ببخشید دیگر برای شما جا نداریم
از این پس به جز او کسی را نداریم ...

mahdistar
17-09-2009, 11:31
یه شب که داشتم تو اتاق خستگیم
از درد میمردم
يه صدا منو كشوند طرف خودش ...
وقتی كنجكاو شدم ببينم چيه
ديدم اون صدا محو شده
صدا كردم : تو كی هستی؟
صدای منو میشنوی؟
كه يه دفعه ديدم صدای ضعيف و دردناك يه ناله، يك درد اومد
به من گفت : من اينجام
من هميشه اينجام كنار تو نگاه كن
الان دارم تو سینه ی تو میتپم
گ . . . و . . . ش . . . کن
ااارووووووم....
حس میکنی منو ؟؟
من سالهاست كه تو وجود تو مرده ام
يخ زدم ، پوسيده
من مرده ام م م م م م م م م . . .
تو منو مدتهاست كه رها کردی.........
که با این حرفها نفهمیدم چه جوری اما
وقتی به خودم اومدم ديدم همه ی صورتم لبريز از اشکه...
آه ه ه ه ه ه . . .
يادم افتاد
من سال هاست كه به قلبم كاری ندارم
ترکش کردم برای همیشه
چون يكی كه جنسش از يه تيكه سنگ بود به من ياد داد
كه هميشه
سنگ باشم
و در سنگلاخ ، سنگدلی زندگی کنم
ولی الان ميخوام بهش بگم
ميدونم كه مرده ای
از روز ازل مرده به دنيا اومده بودی
ای . . .
سنگین صفت سنگ روی
با سنگهای سختت هيچ وقت نمی تونی ديگه
سنگ مدفنم را تكه تكه كنی
لاشخور پرستِ پست . . . در همه وجودم نابودت كرده ام تا عمق ريشه های سپيدم
و فرياد كشيدم ااای ی . . . دلم
ولی دیگه دلم مرده بود !!!

mahdistar
17-09-2009, 11:34
امروز در کوچه پس کوچه های دلم قدم زنان به راه افتادم تا کمی مونس تنهایی شان باشم. امروز دیگر فهمیدم که چرا اینقدر تاریکند و این به خاطر همان ارزوهایست که هرگز نتوانست به خود رنگ حقیقت دهد. و هر بار به مقیاس دردمندی شان تاریک و تاریک شده تا که امروز ظلمت کده ای بیش نیست.

ای کاش می توانستم دریچه ای از نور به روی ان بگشاییم که تمام تاریکی ان را از بین ببرد و یا لحظه ای او را از این غم و تاریکی برهاند ولی دیگر دیر شده و این غیر ممکن هرگز ممکن نخواهد شد به دیوان خا طراتم باز می گردم اکنون انها تیره وتاریکند و تمامی صفحات ان خاطراتند و در تمام صفحات جمله ای مشترک وجود دارد و ان اینست:
هرگز فراموشت نمی کنم ...

mahdistar
17-09-2009, 11:36
زندگی به مرگ گفت: چرا آمدن تو رفتن من است؟ چرا خنده ی تو گریه ی من است؟ مرگ حرفی نزد!!!
زندگی دوباره گفت: من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی؟ مرگ ساکت بود.
زندگی گفت : رابطه ی من و تو چه احمقانه است!!! زنده کجا، گور کجا؟ دخمه کجا، نور کجا؟ غصه کجا، سور کجا؟ اما مرگ تنها گوش می داد.
زندگی فریاد زد : دیوانه ، لااقل بگو چرا محکوم به مرگم ؟؟؟
و مرگ آرام گفت : تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت چه بیهوده اید!

Nassim999
25-09-2009, 14:30
دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا می کنم.
هیچ کس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود.
اگر کسی تو را آن طور که می خواهی دوست ندارد ، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.
دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند .
بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید .
هرگز لبخند را ترک نکن ‚ حتی وقتی ناراحتی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود.
تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی ، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی.
هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند ، نگذران .
شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را ، به این ترتیب. وقتی او را یافتی بهتر می توانی شکرگزار باشی.
به چیزی که گذشت غم مخور ، به آن چه پس از آن آمد لبخند بزن .
همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند ، با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده ، دوباره اعتماد نکنی.
خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد .
زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار ، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری .

iranzerozone
05-10-2009, 12:46
برای تو که می نویسم عجیب زیبا می شوم.



دلم هوای چشم هایت را کرده. هوای دست هایت را. هوای نفسی که وقتی می بویمش

تمام دنیا را فراموش می کنم. دلم هوای خنده هایت را کرده. که وقتی می خندی

فقط به لب هایت نگاه می کنم که زیبا تر شده اند. و دل من که عجیب شاد می شود.



این بار دارم بی هوا می نویسم. بی هیچ فکری از قبل.



دلم باز تنگ شده. دلم می خواهد باز بیایی. بخندی. بخندیم. حرف بزنیم. در آغوشم بگیری.

صدایم کنی. صدایم که می کنی آسمان عجیب زیبا می شود.

نامم را که می بری چقدر خوشحال می شوم. هنوز هم اسمم برایم تازگی دارد٬ وقتی تو صدایم می کنی!

صدایم کن! اسمم را هزار بار صدا بزن. تا به حال نمی دانستم اسمم این قدر قشنگ است.



برایم می خندی؟ بگذار اعتراف کنم. بگذار بگویم که دلتنگم.

بگذار بگویم که هر شب با یاد لبخندهای تو می خوابم.

با یاد چشم های تو بیدار می شوم. با یاد مهربانی تو زندگی می کنم.



دلم هوایت را کرده نازنین. کاش باز زود٬ زود ِ زود چشم هایت را ببینم و

لب هایی که عزیزند و چهره ای که زیباست. کاش باز زود ِ زود تو را در آغوش بگیرم.



دلم هوای بهشتم را کرده. راست می گویند رفتن به بهشت گاهی دشوار می شود.

گاهی آنقدر انتظار می کشی که بهشتی شوی. وای از وقتی که بهشتی می شوی.........



دلم هوای تو را کرده. کاش زود باز کنار هم باشیم.

کاش برای یکبار هم که شده شب تولدت فقط من بودم و تو!

کاش می توانستم شب تولدت زیباترین هدیه را تقدیمت کنم:

قلبم را که عاشقانه می تپد و با هر تپش نام تورا می خواند: "مهتاب من!"



"تولدت مبارک ای زیبا ترین توصیف عشق"

iranzerozone
06-10-2009, 11:13
در جلسه امتحان عشق
من مانده ام و یک برگه سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی
و یک بغل تنهایی و دلتنگی...
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!
در این سکوت بغض آلود.
قطره کوچکی، هوس سرسره بازی می کند!
و برگه سفیدم،
عاشقانه قطره را در آغوش می کشد!
عشق تو نوشتنی نیست "مهتاب من"
در برگه ام کنار آن قطره،
یک قلب کوچک می کشم!
وقت تمام است،
برگه ها بالا......

Ghorbat22
12-10-2009, 18:33
می ترسم از اینهمه تردید !
حتی از طرح نفس های تو
که نقش بسته بر لحظه هایم
از این نگاه مبهم سایه ها
که مرا می خوانند...
صدایم را می شنوی؟
می ترسم از این بی تفاوتی
آخر میان اینهمه ناباوری
چه ساده رنگ باخته ای!
اینکه تو هم مثل باور سوخته ام شوی
می ترسم...

Ghorbat22
12-10-2009, 18:35
درالتهاب تمام این ثانیه ها

تنها بهانه برای این خنده های کاغذی
ترس عمیق تبعید بود و بس
به نگاهم طعنه نزن..!
باور کن ...باران نمی بارد
حس نمناک خیالت
ترجمه ی اشک ها و خنده های من است...

Ghorbat22
12-10-2009, 18:46
امشب از همان راهی که آمدم
تا مهمان مهربانی هایت باشم
به سمت دورترین سواحل گریه برمی گردم
چراغ راهم
چشم های روشن توست
راه توشه ام
عطر ترانه های آفتابی ات
و امید
امید به اینکه در پی ام بیایی
اما صدایم نکنی
بیایی و نشانی خانه بارانی ام را
که در خم و پیچ بغض سالها
با بوی پیراهن تو بنا کرده ام بیابی
و برایم نامه ای بفرستی
که تا همیشه
واژه های مهربانی ات
همراه گریه های شبانه ام باشد
همین !

Snow_Girl
16-10-2009, 19:15
چطور می توانی به چشمانم بنگری مانند دروازه ای باز
تو را راهنمایی کردم به درونم جایی که در آن آرمیده ام
بدن روح
روح من جایی سرد خوابیده است
تا تو آن را در آنجا پیدا کنی و سر جایش باز گردانی

(مرا بیدار کن)
مرا از درون بیدار کن
(نمی توانم برخیزم)
مرا از درون بیدار کن
(نجاتم بده)
مرا صدا بزن و مرا از تاریکی نجات بده
بگذار تا خون در رگانم جاری شود
(نمی توانم بر خیزم)
قبل از اینکه بی بازگشت شوم
(نجاتم بده)
نجاتم بده از این پوچیی که به آن رسیدم

الان من می دونم که من پوچم
تو نباید منو تنها بگذاری
به من حیات (نفس) بده ومرا تحقق ببخش
مرا به زندگی برگردان

(مرا بیدار کن)
مرا از درون بیدار کن
(نمی توانم برخیزم)
مرا از درون بیدار کن
(نجاتم بده)
مرا صدا بزن و مرا از تاریکی نجات بده
بگذار تا خون در رگانم جاری شود
(نمی توانم بر خیزم)
قبل از اینکه بی بازگشت شوم
(نجاتم بده)
نجاتم بده از این پوچیی که به آن رسیدم
مرا به زندگی برگردان

من در یک زندگی دروغین می زیستتم ,چیزی دیگر در خود ندارم (پوچم)
مرا به زندگی برگردان

به خود منجمد شده ام , بدون (دستان تو) دستانی که مرا لمس کند.
بدون عشق تو , عزیزم
تنها تو حیات بخشی در میان مرگ

(تمام این زمانی که نمی توانم باور کنم , نمی توانستم ببینم)
(در تاریکی مانده بودم ولی تو در جلوی (چشم) من بودی.
به نظر میاد که هزاران سال خوابیده باشم
چشمانم را باز کن به روی همه چیز
(بی فکر,بی صدا,بی روح)
نگذار اینجا بمیرم
(باید چیزه بیشتری وجود داشته باشد)
مرا به زندگی باز گردان

(مرا بیدار کن)
مرا از درون بیدار کن
(نمی توانم برخیزم)
مرا از درون بیدار کن
(نجاتم بده)
مرا صدا بزن و مرا از تاریکی نجات بده
بگذار تا خون در رگانم جاری شود
(نمی توانم بر خیزم)
قبل از اینکه بی بازگشت شوم
(نجاتم بده)
نجاتم بده از این پوچیی که به آن رسیدم
مرا به زندگی برگردان

من در یک زندگی دروغین می زیستتم ,چیزی دیگر در خود ندارم (پوچم)
مرا به زندگی برگردان

Snow_Girl
16-10-2009, 19:15
بار دیگر خیس در عرق بیدار می شوم
روزی دیگر می گسترد تا تلف شود
در رسوایی من
حس می کنم که هرگز اینجا رو ترک نخواهم کرد
گریزی وجود ندارد

من بدترین دشمن خویشم

من تسلیم شده ام ; من افسرده شدم
چیزی نداری که بگی ؟
اینو از من دور کن , دارم خفه می شم
بگو که با من چه مشکلی داری

نمی دانم چطور
فکر کردم که حواسم جمع است ولی ترسیده بودم
من آماده نبودم
از شدت ترس تند و تند نفس می کشیدم
به دنبال هرگونه کمکم , از هر کجا
و کسی اهمیت نمی دهد

من تسلیم شده ام ; من افسرده شدم
چیزی نداری که بگی ؟
اینو از من دور کن , دارم خفه می شم
بگو که با من چه مشکلی داری

مرا از این بیچارگی بیرون بکش
مرا از این بیچارگی بیرون بکش
از این بیچارگی مرا .....
مرا از این فلاکت لعنتی بیرون بکش

من تسلیم شده ام ; من افسرده شدم
چیزی نداری که بگی ؟
اینو از من دور کن , دارم خفه می شم
بگو که با من چه مشکلی داری

Snow_Girl
16-10-2009, 19:16
اجتماع سکوت

و دوباره ماه دست تکان می دهد
به آرامی بر من می درخشد.
بر بالهای سکوت،شب از آنسوی می آید
درست همانطور که قلب من آرزوی تو را دارد
چراکه هنوز
گل سرخی راکه ازدیرباز یخ زده بود
در دستانم نگه داشته ام.
گلبرگ هایش پژمرده اند
از رستن باز ایستاده اند
و اندوه را درون من باقی نهاده اند.
شراب عشق؛
آه چه بس شیرین است اما تلخ حسرت است.
در غروب خورشید دانستم که
بالا رفتن پرده ترس را می بینم
در مقابل چشمانم پرده های شبانه فرو می افتند
مه تاریک و لطیف شب حریصانه همه چیز ر ا در بر میگیرد
شب:
" وای بر آنان که قلبشان از افسوس انباشه شده و در غصه غرقند"
در تاریکی شب خود را می بازم . مرا با صدای آبی و شیرینش مست می کند
در مستی تنهایی، دیگر از قلمرو موقر مرگ ترسی ندارم
هیچ آهی از لبانم بر نمی آید
همچنانکه تلخابه شراب را می نوشم
قلبم دیگر غصه به خود را نمی دهد
چراکه می دانم همه چیز می تواند به پایان رسد
تنها من و چامه سرایی شب اکنون تا ابد به هم می پیوندیم
تنها من و چامه سرایی شب اکنون تا ابد به هم می پیوندیم
و سکوت چه زیبا برایم موسیقی می نوازد

Snow_Girl
16-10-2009, 19:17
سوگواران

درختان نزار در کفن
به قدمت سنگ ها
سوگواران عشق ترک شده
که شیون هاشان هیچگاه به خاموشی نمی نشیند.

آه!چند بار تا کنون درخشیده است ماه؟
منعکس گشته در این برکه های سیاه؟

آیا صدای که شنیده می شود
شیون آنانی است که وقف زندگی شان گشته اند؟

آه! چقدر پیرند.......

اندوه بی پایان در دل داردند:
اندوه پیری و گذشت زمان
زیبایی تلخ باستانی

امید کسانی بر باد رفته
که با دردی در دل
در سرزمین های لم یزرع قدم گذاشتند
و تمام لذت هایشان فرو می رود
در اعماق دفن شده و برای همیشه مرده انگاشته می شوند

آه . چقدر پیرند...
اندوه بی پایان در دل دارند:
اندوه پیری و گذشت زمان
یک زیبایی باستانی مرا به هیجان می آورد

Snow_Girl
16-10-2009, 19:23
خیلی زیبا به نظر می رسی , برای مدت طولانی بود که تو را ندیده بودم
چطور بوده ای , از آرایش موهایت خوشم می آید
ولی چیزی عوض شده
و من نمی تونم یک بانو را در چشمانت ببینم , و در لبخندت

بخاطر بیار که ما همیشه در کنار هم بوده ایم
و ما این عشقی را که هرگز نمی توانیم از دست دهیم را باور کردیم
و از آن موقع تا کنون
من اغلب متحیر مانده ام , که چه حسی داشتیم اگر که بار دیگه همدیگر رو می دیدیم

خب تو زیبا به نظر می رسی , عالی به نظر می رسی
مانند فرشته ای از آسمان که برای من آمده
خب تو زیبا به نظر می رسی , عالی به نظر می رسی
من احساسی داشتم که دلیل بودنم بود

وقتی که ما از هم جدا شدیم , هر دو عازم سفر شدیم تا دنیای خود را بیابیم.
و با طوفان زندگی مواجه شدیم , فکر کردم که شنیدم که تو صدایم زدی
وقتی که کشتی تو به صخره ها برخورد کرد
و اکنون اینجا .. ماییم , باز مانده از کشتی , تنها من وتو , آن بیرون بر ساحل

اگر وقت داری , بیا یه فنجان قهوه بخوریم
و درباره احساساتی که که با هم سهیم شدیم صحبت کنیم
چرا که هنوز عشق وجود دارد
تو به وجودش آگاهی پیدا کردی , آن زمان که دوباره به آن چشمان نگاه کردی

خب تو زیبا به نظر می رسی , عالی به نظر می رسی
مانند فرشته ای از آسمان که برای من آمده
خب تو زیبا به نظر می رسی , عالی به نظر می رسی
من احساسی داشتم که دلیل بودنم بود

بله, می دانم , این معنای (دلیل) بودنه
عالی به نظر می رسی
الان به این اعتقاد پیدا کردم , این معنای (دلیل) بودنه

Snow_Girl
16-10-2009, 19:25
آیا درون دروغ هایت گم شده ای؟
آیا به خودت می گویی نمی توانم تشخیص دهم (درست را از غلط)
جنگ تو یک پوشش است
ترس را جایگزین آزادی کن ; تو پول را برای دروغ گفته به گردش در میاری

من با خبرم از آنچه کرده ای

نه ! نه دیگر اندوهی
من تاوان اشتباهات تو را داده ام
نوبت تو از تو گرفته شده
نوبت و تو هم می رسه که عوض بشی (نباشی)

درد دیده ام , نیاز دیده ام
دروغ گو و دزدان را می بینم , انرژی را با طمع جایگزین کن
آرزویی داشتم , من باور داشتم
ولی من آغاز به اندیشیدن این فکر کرده ام کردم .. که گول خورده ام

تو روزی باید تاوان کار هایی که کردی را بدهی

نه ! نه د یگر اندوهی
من تاوان اشتباهات تو را داده ام
نوبت تو از تو گرفته شده
نوبت و تو هم می رسه که عوض بشی (نباشی)

دوروغ ها , دروغ گو ها
دزدان و دروغ گو ها
دزدان و دروغ گو ها

نه ! نه دیگر اندوهی
من تاوان اشتباهات تو را داده ام
نوبت تو از تو گرفته شده
نوبت و تو هم می رسه که عوض بشی (نباشی)

نه ! نه دیگر اندوهی
من تاوان اشتباهات تو را داده ام
نوبت تو از تو گرفته شده
نوبت و تو هم می رسه که عوض بشی (نباشی)

نوبت و تو هم می رسه که عوض بشی (نباشی)
نوبت و تو هم می رسه که پاک بشی

Snow_Girl
16-10-2009, 19:26
بردگان
یهودیان به دنیا آمده اند برای خدمت به فرعون
بگوش باش
به هر کلمه اش , زندگی در ترس
ایمان
به آن یکتای نا شناخته ,آن رها کننده
صبر کن
کاری باید صورت گیرد , چهار صد سال

پس بگذار نوشته شود
بگذار انجام بپذیرد
من اینجا فرستاده شده ام از سوی آن بر گزیننده (آن یکتا)
پس بگذار نوشته شود
بگذار انجام بپذیرد
برای کشتن اولین فرزند فرعون
من مرگ خزنده ام

اینک
بگذار مردمم بروند, از شهر "گشن"
برو
با تو خواهم بود , بوته آتش
خون
جریانی سرخ و قوی , در میان نیل
طاعون
سه شبانه روز طولانی تاریکی , سلام بر آتش

بمیر به دست من
بر سراسر سرزمین می خزم
اولین مردی که زاده شود را خواهم کشت
من
فرمانروای باد نیمه شبم - آن نابود کننده
زاده شده ام
به زودی آنجا خواهم بود, توده ای مرگبار
من
می خزم بر این پله ها , چون سیلی جاری می کنم تاریکی نهایی را
خون
در با خون بره ها رنگین شده , باید عبور کنم