مشاهده نسخه کامل
: مشاعره با اشعار حضرت حافظ
محمل جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار
کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس
ساقی به صوت این غزلم کاسه می گرفت
می گفتم این سرود و می ناب می زدم
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
در هر طرف ز خیل حوادث کمینگهی است
زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر
rahgozare tanha
14-09-2010, 18:07
راهيست راه عشق كه هيچش كناره نيست
آنجا جز آنكه جان بسپارند چاره نيست
هرگه كه دل به عشق دهي خوش دمي بود
در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست
vahidgame
14-09-2010, 18:58
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
alidata2010
14-09-2010, 19:04
ای پیک راستان خبر یار ما بگو
احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو
وفا مجوی ز کس ور سخن نمی شنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش
alidata2010
14-09-2010, 19:20
شب وصل است و طی شد نامه هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر
راز حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد
shahrzad2006
14-09-2010, 21:17
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو میرسم اينک به سلمت نگران باش
شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی لطف توام نشانی داد
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاری ناتوانی داد
vahidgame
14-09-2010, 22:34
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
درويش نمي پرسي و ترسم كه نباشد
انديشه آمرزش و پرواي ثوابت
alidata2010
15-09-2010, 09:21
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهی تو شدهست تابنده شدهست
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شدهست
water_lily_2012
15-09-2010, 11:01
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود
در اين خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
اين داغ كه ما بر دل ديوانه نهاديم
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت
سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست
The post reedited by NOKIA_n95
تا سِحر چشم یار چه بازی کند که کار
بنیاد بر کرشمه ی جادو نهاده ایم
water_lily_2012
15-09-2010, 16:19
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش
که چه خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست
تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام
در کمینم و انتظار وقتِ فرصت می کنم
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
دل خرابي مي كند دلدار را آگه كنيد
زينهار اي دوستان جان من جان شما
vahidgame
15-09-2010, 18:05
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب
مینماید عکس می در رنگ روی مه وشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب
alidata2010
15-09-2010, 19:17
برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقهایست که هیچ آفریده نگشادست
rahgozare tanha
15-09-2010, 21:34
تاب بنفشه مي دهد طره مشك ساي تو
پرده ي غنچه مي درد خنده ي دلگشاي تو
اي گل خوش نسيم من بلبل خويش را مسوز
كز سر صدق مي كند شب همه شب دعاي تو
The post reedited by NOKIA_n95
water_lily_2012
16-09-2010, 06:15
درد ما را نیست درمان الغیاث
حجر ما را نیست پایان الغیاث
One Mania
16-09-2010, 06:40
ثواب روزه و حج قبول آنکس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد
M O B I N
16-09-2010, 09:24
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد
مقام اصلی ما گوشه خرابات است
خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد
alidata2010
16-09-2010, 11:28
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایم
این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
درين باغ از خدا خواهد دگر پيرانه سر حافظ
نشيند بر لب جوئى و سروى در كنار آرد
miss leila
16-09-2010, 13:36
دوش میگفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
حسن خلقی زخدا میطلبم خوی تو را
تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود
دلم ز پرده برون شد كجايي اي مطرب
بنال هان كه از اين پرده كار ما به نواست
One Mania
16-09-2010, 14:40
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است
One Mania
16-09-2010, 14:41
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش به جز ناله شبگیر نبود
لطف کنید چشمان مبارک را باز کنید و به حرف آخر پست قبلی توجه کنید. (باتشکر :11:)
===
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهی تو شدهست تابنده شدهست
زان روی که از شعاع نور رخ تو
خورشید منیر و ماه تابنده شدهست
water_lily_2012
16-09-2010, 15:00
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست
تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای
سرپنجهی دشمن افکن ای شیر خدای
یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
اذان می گویند...
در بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم
سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
masud-000000
16-09-2010, 21:24
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو...
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بدان عارضِ شمعی نبود پروازم
alidata2010
17-09-2010, 12:10
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی
که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
ز روي دوست دل دشمنان چه درياب
چراغ مرده كجا شمع آفتاب كجا
rahgozare tanha
17-09-2010, 12:49
از چشم شوخش اي دل ايمان خود نگهدار
كان جادوي كمانكش بر عزم غارت آمد
knight 07
17-09-2010, 15:30
در آسـتیـن مرقع پیالــه پنـهان کـن
که همچو چشم صراحی زمانه خون ریز است
alidata2010
17-09-2010, 15:41
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است
لیکن این هست که این نسخه سقیم افتادست
Miss Artemis
17-09-2010, 16:11
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده ی من شو و برخور ز همه سیم تنان
کمتر از ذره نئی پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
M O B I N
17-09-2010, 16:25
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
alidata2010
17-09-2010, 16:45
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود
water_lily_2012
17-09-2010, 17:00
در بهای بوسه جانی طلب
می کنند این دلستانان الغیاث
alirezaghanbari
17-09-2010, 17:01
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
شعری از حافظ که با ( ث ) شروع بشه پیدا نکردم. شعری آوردم که وسطش ( ث ) داشته باشه.
میدانم خداوند کریم خطاپوش است. امیدوارم حافظ و دوست دارانش هم ببخشند.
The post reedited by NOKIA_n95
M O B I N
17-09-2010, 17:05
هر روز دلم به زیر باری دگر است
در دیدهٔ من ز هجر خاری دگر است
من جهد همیکنم قضا میگوید
بیرون ز کفایت تو کاری دگراست
تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیرم
جان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی
چند پوید به هوای تو ز هر سو حافظ
یسر الله طریقا بک یا ملتمسی
M O B I N
17-09-2010, 17:37
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
تیمار غریبان سبب ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود
alirezaghanbari
17-09-2010, 18:08
مشاعره بر اساس حرف آخره یا دلخواه؟
انگار یه جورایی دلخواه!!!
مشاعره بر اساس حرف آخره یا دلخواه؟
انگار یه جورایی دلخواه!!!
نه دوست عزیز دلخواه نیست. بر اساس حرف آخر شعره
alidata2010
17-09-2010, 18:22
دل من در هوای روی فرخ
بود آشفته همچون موی فرخ
بجز هندوی زلفش هیچ کس نیست
که برخوردار شد از روی فرخ
خموش حافظ و از جور یار ناله مکن
تو را که گفت که در روی خوب حیران باش
alidata2010
17-09-2010, 19:58
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شيوه او پرده دري بود
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان ز او شدهام بی سر و سامان که مپرس
ساقيا آمدن عيد مبارک بادت
وان مواعيد که کردي مرواد از يادت
در شگفتم که در اين مدت ايام فراق
برگرفتي ز حريفان دل و دل ميدادت
Last Night
17-09-2010, 20:35
تا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تا کی می صبوح و شکر خواب بامداد
هشیار گرد، هان، که گذشت اختیار عمر
alidata2010
17-09-2010, 21:26
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد
سیل سرشک ما ز دلش کین به درنبرد
در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد
alirezaghanbari
18-09-2010, 02:03
نه دوست عزیز دلخواه نیست. بر اساس حرف آخر شعره
انگار درست حدس زدم که مریم خانم همه اشعار دوستان رو نخوندن...
alirezaghanbari
18-09-2010, 02:04
نه دوست عزیز دلخواه نیست. بر اساس حرف آخر شعره
انگار درست حدس زدم که مریم خانم همه اشعار دوستان رو نخوندن...
M O B I N
18-09-2010, 08:50
دوش در خواب چنان دید خیالم که سحر
گذر افتاد بر اصطبل شهم پنهانی
بسته بر آخور او استر من جو میخورد
تیزه افشاند به من گفت مرا میدانی
انگار درست حدس زدم که مریم خانم همه اشعار دوستان رو نخوندن...
خوندم عزیز. 99% دوستان رعایت میکنن.
=============
یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست
یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ
نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان
که حافظا نبود بر رسول غیر بلاغ
دوش در خواب چنان دید خیالم که سحر
گذر افتاد بر اصطبل شهم پنهانی
بسته بر آخور او استر من جو میخورد
تیزه افشاند به من گفت مرا میدانی
يار مردان خدا باش كه در كشتي نوح
هست خاكي كه به آبي نخرد طوفان را
Miss Artemis
18-09-2010, 16:03
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمن مه بجوی خوشه ی پروین به دو جو
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه ی پشمینه بینداز و برو
Last Night
18-09-2010, 16:20
وفا مجوی ز کس ور سخن نمیشنوی به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش
مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ ولی معاشر رندان پارسا می باش
وجود ما معمایی است حافظ
که تحقیقش فسون است و فسانه
توضیح اینکه : چون Last Night عزیز دوره ی آزمایشی (10 پست تاییدی) رو می گذرونن، پست ایشون با تاخیر قرار گرفته و گرنه ما حالیمون هست فرق بین ش و و رو:31:
Miss Artemis
18-09-2010, 18:33
هزار جان مقـــدس بـسوخـت زیـن غیــرت
کــه هـر صبـاح و مسـا شمـع مـجلـس دگری
زمـن بحضـرت اصف که میـــبرد پیــــغام
که یاد گـیـرد و مصـرع زمـن بـه نـظـم دری
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بازی چرخ یکی زین همه کاری بکند
حافظا گر نروی از در او هم روزی
گذری بر سرت از گوشه کناری بکند
M O B I N
18-09-2010, 21:07
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
اگر این شراب، خام است و گر این حریف پخته
به هزار باره بهتر ز هزار پخته، خامی
Masoud-Susa
18-09-2010, 22:32
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
بنفشه ناز
19-09-2010, 08:46
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
بده ساقي مي باقي كه در جنت نخواهي يافت
كنار آب ركن آباد و گلگشت مصلا را
alidata2010
19-09-2010, 10:35
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
لطف کردی سایهای بر آفتاب انداختی
تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت
حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی
water_lily_2012
19-09-2010, 11:38
یا رب این شمع دلفروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
Miss Artemis
19-09-2010, 13:12
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی ازین طرفه تر برانگیزد
بر آستانه ی تسلیم سربنه حافظ
که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد
vahidgame
19-09-2010, 14:40
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه
هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی
یاد باد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی
در میان من و لعل تو حکایتها بود
miss leila
19-09-2010, 17:22
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
درویش را نباشد نُزل سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
alidata2010
19-09-2010, 20:07
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست
The post reedited by NOKIA_n95
Miss Artemis
20-09-2010, 00:24
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی ست
آن به کزین گریوه سبکبار بگذری
سلطان و فکر لشگر و سودای تاج و گنج
درویش و امن خاطر و کُنج قلندری
water_lily_2012
20-09-2010, 06:04
یا رب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان
وان سهر سرو خرامان به چمن باز رسان
نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست
شادي روي کسي خور که صفايي دارد
خسروا حافظ درگاه نشين فاتحه خواند
و از زبان تو تمناي دعايي دارد
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
در کوي عشق شوکت شاهي نميخرند
اقرار بندگي کن و اظهار چاکري
ساقي به مژدگاني عيش از درم درآي
تا يک دم از دلم غم دنيا به دربري
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود
در شاهراه جاه و بزرگي خطر بسيست
آن به کز اين گريوه سبکبار بگذري
سلطان و فکر لشکر و سوداي تاج و گنج
درويش و امن خاطر و کنج قلندري
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش لله که روم من ز پی یار دگر
گر مساعد شودم دایره چرخ کبود
هم به دست آورمش باز به پرگار دگر
رسم عاشق کشي و شيوه شهرآشوبي
جامهاي بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود ميدانست
و آتش چهره بدين کار برافروخته بود
دلا طمع مبر از لطف بینهایت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
Masoud-Susa
20-09-2010, 11:01
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست
تازيان را غم احوال گران باران نيست
پارسايان مددي تا خوش و آسان بروم
alidata2010
20-09-2010, 11:52
مگر وقت وفا پروردن آمد
که فالم لا تذرنی فردا آمد
چنینم هست یاد از پیر دانا
فراموشم نشد، هرگز همانا
که روزی رهروی در سرزمینی
به لطفش گفت رندی رهنشینی
که ای سالک چه در انبانه داری
بیا دامی بنه گر دانه داری
جوابش داد گفتا دام دارم
ولی سیمرغ میباید شکارم
عمری ز پی مراد ضایع دارم
وز دور فلک چیست که نافع دارم
با هر که بگفتم که تو را دوست شدم
شد دشمن من وه که چه طالع دارم
باید با م شروع میکردین.
==
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
alidata2010
20-09-2010, 12:15
باید با م شروع میکردین.
==
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
اخ راست میگی چشام مشکل داره:31: الان اصلاحش میکنم
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
Miss Artemis
20-09-2010, 13:33
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش,
كه بد به خاطر اميدوار ما نرسد
چنان بزى كه اگر خاك ره شوى كس را
غبار خاطرى از رهگذار ما نرسد
دلا معاش چنان كن كه گر بلغزد پاي
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
Miss Artemis
20-09-2010, 14:54
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز که معذور نماندست
حافظ ز غم از گریه نپرداخت بخنده
ماتم زده را داعیه ی سور نماندست
alidata2010
20-09-2010, 14:54
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری
Miss Artemis
20-09-2010, 15:02
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
alidata2010
20-09-2010, 15:05
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
Miss Artemis
20-09-2010, 16:14
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
alidata2010
20-09-2010, 16:19
دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی
کز عکس روی او شب هجران سر آمدی
تعبیر رفت یار سفرکرده میرسد
ای کاج هر چه زودتر از در درآمدی
يار مردان خدا باش كه در كشتي نوح
هست خاكي كه به آبي نخرد طوفان را
alidata2010
20-09-2010, 16:39
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
Miss Artemis
20-09-2010, 17:35
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیده ام که مپرس
من بگوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده ام که مپرس
alidata2010
20-09-2010, 17:43
ساقیا باده که اکسیر حیات است بیار
تا تن خاکی من عین بقا گردانی
چشم بر دور قدح دارم و جان بر کف دست
به سر خواجه که تا آن ندهی نستانی
یاقوت جان فزایش از آب لطف زاده
شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده
آن لعل دلکشش بین وان خنده دل آشوب
وان رفتن خوشش بین وان گام آرمیده
alidata2010
20-09-2010, 17:50
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاکروی که بود تردامن شد
گویند شب آبستن و این است عجب
کاو مرد ندید از چه آبستن شد:31:
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
alidata2010
20-09-2010, 17:56
از چرخ به هر گونه همیدار امید
وز گردش روزگار میلرز چو بید
گفتی که پس از سیاه رنگی نبود
پس موی سیاه من چرا گشت سفید
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
Miss Artemis
20-09-2010, 18:04
آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست
گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری
در کوی عشق شوکت شاهی نمیخرند
اقرار بندگی کن و اظهار چاکری
alidata2010
20-09-2010, 18:05
یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
و از لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود
از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب
رجعتی میخواستم لیکن طلاق افتاده بود
در شب قدر ار صبوحی کردهام عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
دل عالمي بسوزي چو چو عذار بر فرازي
تو از اين چه سود داري كه نمي كني مدارا
alidata2010
20-09-2010, 18:09
ای قصه بهشت ز کویت حکایتی
شرح جمال حور ز رویت روایتی
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
alidata2010
20-09-2010, 18:18
در آرزوی خاک در یار سوختیم
یاد آور ای صبا که نکردی حمایتی
ای دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت
صد مایه داشتی و نکردی کفایتی
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
بیشتر زآنکه چو گردی ز میان برخیزم
Miss Artemis
20-09-2010, 18:24
می باقی بده تا مست و خوشدل
به یاران برفشانم عمر باقی
درونم خون شد از نا دیدن دوست
الا تعسا لایام الفراق
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
alidata2010
20-09-2010, 18:50
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
alidata2010
20-09-2010, 19:12
بر گیر شراب طربانگیز و بیا
پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو
بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریاد رسی می آید
alidata2010
20-09-2010, 19:53
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
در گوشه ی سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز هستی
The post reedited by NOKIA_n95
alidata2010
20-09-2010, 22:01
الان با د بگیم یا ر :31:
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
محرم راز دل شيداي خود
كس نمي بينم ز خاص و عام را
آن عهد یاد باد که از بام و در مرا
هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی
ياري اندر كس نمي بينيم ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
آيينه ي سكندر جام مي است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملك دارا
Miss Artemis
21-09-2010, 12:36
اگرچه حسن تو از عشق غیر مستغنی است
من آن نیم که ازین عشقبازی آیم باز
ز روي دوست دل دشمنان چه درياب
چراغ مرده كجا شمع آفتاب كجا
Miss Artemis
21-09-2010, 12:43
از جرعه ی تو خاک زمین در و لعل یافت
بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم
حافظ چو ره به کنگره ی کاخ وصل نیست
با خاک آستانه ی این در بسر بریم
The post reedited by NOKIA_n95
در پاش فتاده ام به زاری
آیا بود آن که دست گیرد
در بحر فتاده ام چو ماهی
تا یار مرا به شست گیرد
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
vahidgame
21-09-2010, 17:44
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
از پای فتادیم چو آمد غم هجران
در درد بمردیم چو از دست دوا رفت
alidata2010
21-09-2010, 18:22
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای
سرپنجهی دشمن افکن ای شیر خدای
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
هر کس که بدید چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد
در بحر فتادهام چو ماهی
تا یار مرا به شست گیرد
در پاش فتادهام به زاری
آیا بود آن که دست گیرد
خرم دل آن که همچو حافظ
جامی ز می الست گیرد
alidata2010
21-09-2010, 18:38
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
به خط و خال گدایان مده خزینه دل
به دست شاه وشی ده که محترم دارد
دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری
جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
alidata2010
21-09-2010, 18:44
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش
بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر
alidata2010
21-09-2010, 20:04
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
در کعبه ی کوی تو هر آن کس که در آید
از قبله ی ابروی تو در عین نماز است
alidata2010
21-09-2010, 20:35
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست
دی میشد و گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا دارد
alidata2010
21-09-2010, 20:43
در ازل هر کو به فیض دولت ارزانی بود
تا ابد جام مرادش همدم جانی بود
دم از سِیر این دِیر درینه زن
صلایی به شاهان پیشینه زن
همان منزل است این جهان خراب
که دیده است ایوان افراسیاب
The post reedited by NOKIA_n95
huti_421
22-09-2010, 00:43
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
water_lily_2012
22-09-2010, 07:08
اول ادامه مشاعره را بدم:
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
حالا یه شعر جالب مربوط به حافظ:
دیدم به خواب حافظ
نیمه شبِ پریشب گشتم دچار کابوس / دیدم به خواب حافظ ، توى صف اتوبوس
گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم / گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم
گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى / گفتم: چگونه اى؟ گفت: در بند بىخیالى
گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى / گفتا که: مىسرایم شعر سپید بارى
گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟ / گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى
گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز / گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز
گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده / گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده
گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟ / گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟ / گفتا: خریده قسطى تلویزّیون به جایش
گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره / گفتا: شده پرستار یا منشى اداره
گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل / گفتا: که دست خود را بردار از سر دل
گفتم: ز ساربان گو با کاروان غمها / گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى / گفتا: پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى
گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى / گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى
گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره / گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره
گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد / گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟
گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى / گفتا که: ادکلن شد در شیشه هاى رنگى
گفتم: سراغ دارى میخانهاى حسابى / گفت: آن چه بود از دم گشته چلوکبابى
اگه جالب بود یه تشکر هم بزنید
الان من بايد با د شروع كنم ديگه؟
دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند
نياز نيمه شبي دفع صد بلا بكند
vahidgame
22-09-2010, 13:21
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت
ولی اجل به ره عمر رهزن امل است
Miss Artemis
22-09-2010, 16:17
تو را آنن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیری غم لشگر نمی ارزد
در خلاف آمد عادت بطلب كام كه من
كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
Miss Artemis
22-09-2010, 17:24
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
mohsen_gh1991
22-09-2010, 17:26
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد....ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
Miss Artemis
22-09-2010, 17:33
در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رای فضولی چرا کند
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گر چه دربانی میخانه فراوان کردم
مِن بَعد چه سود ار قدمی رنجه کند دوست
کز جان رمقی در تن رنجور نمانده است
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
Miss Artemis
22-09-2010, 18:07
تابو که یابم آگهی از سایه ی سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی می زنم
مستور و مست هر دو چو از یک قبیلهاند
ما دل به عشوه که دهیم اختیار چیست
طالب لعل و گهر نیست و گرنه خورشید
همچمان در عمل معدن و کان است که بود
در مشاعره ت = ط
دورم به صورت از در دولتسرای تو
لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم
من این دلق ملمّع را بخواهم سوختن روزی
که پیر می فروشانش به جامی بر نمی گیرد
:31:
Miss Artemis
22-09-2010, 18:28
دامن مفشان از من خاکی که پس از من
زین در نتواند که بَرَد باد غبارَم
ماهی نتافت همچو تو از برج نیکویی
سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن
Miss Artemis
22-09-2010, 18:33
ناوك غمزه بیار و رسن زلف كه من
جنگها با دل مجروح بلاكش دارم
مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی
چنان که پرورشم میدهند میرویم
Miss Artemis
22-09-2010, 18:38
مرغ کم حوصله را گو غم خود خور که بر او
رحم آن کس که نهد دام چه خواهد بودن
ننگرد ديگر به سرو اندر چمن
هر كه ديد آن سرو سيم اندام را
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح
حديث از مطرب و مي گو و راز دهر كمتر جو
كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را
alidata2010
22-09-2010, 19:21
از من جدا مشو که توام نور دیدهای
آرام جان و مونس قلب رمیدهای
از دامن تو دست ندارند عاشقان
پیراهن صبوری ایشان دریدهای
mohsen_gh1991
22-09-2010, 19:25
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود
در هجر تو گر چشم مرا آب نمانَد
گو خون جگر ریز که معذور نمانده است
vahidgame
22-09-2010, 20:43
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
Miss Artemis
22-09-2010, 20:51
وی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد
بیچاره دل که هیچ ندید از گداز عمر
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
راز حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد
Miss Artemis
22-09-2010, 23:04
در زوایای طربخانه ی جمشید فلک
ارغنون ساز کند زهره به آنگ سماع
vahidgame
22-09-2010, 23:19
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
The post reedited by NOKIA_n95
alidata2010
23-09-2010, 00:08
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
آن جوان بخت که میزد رقم خیر و قبول
بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد
Miss Artemis
23-09-2010, 00:55
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم
با ما منشین وگرنه بدنـــــــــــــام شوی
دلیلش دیگه به ما ربطی نداره.....
ولی نمیشه که به هر قانونی خواستین عمل کنین.....
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار و نزار اشک بارانم چو شمع
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
water_lily_2012
23-09-2010, 08:34
دوش اگهی ز یار سفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد
دلیلش دیگه به ما ربطی نداره.....
ولی نمیشه که به هر قانونی خواستین عمل کنین.....
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار و نزار اشک بارانم چو شمع
موافقم . از این به بعد پستهای خلاف قانون مشاعره رو درنظر نمیگیریم.
==
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
از بس كه چشم مست در اين شهر ديده ام
حقا كه مي نمي خورم اكنون و سرخوشم
huti_421
23-09-2010, 10:32
مایهی خوشدلی آنجاست که دلـدار آنجاست
میکـنـم جـهـد که خود را مگـر آنجا فـکـنـم
vahidgame
23-09-2010, 12:33
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
Miss Artemis
23-09-2010, 13:17
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد
اجر صبری ست کز آن شاخ نباتم دادند
در دل ندهم ره پس از اين مهر بتان را
مهر لب او بر در اين خانه نهاديم
alidata2010
23-09-2010, 14:37
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
میگویمت دعا و ثنا میفرستمت
Miss Artemis
23-09-2010, 15:03
ترسم كه روز حشر عنان بر عنان رود
تسبيح شيخ و خرقه رند شراب خوار
vahidgame
23-09-2010, 15:07
رهزن دهر نخفته ست مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده ست که فردا ببرد
در روی خود تفرج صنع خدای کن
کیینه خدای نما میفرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا میفرستمت
Miss Artemis
23-09-2010, 15:15
تو را که حسن خدا داده هست و حجله ی بخت
چه حاجت است که مشاطه ات بیاراید
vahidgame
23-09-2010, 15:26
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
زین جا به آشیان وفا میفرستمت
Last Night
23-09-2010, 15:53
تو وطوبی و ما و قامت یار
فکر هرکس بقدر همت اوست
گر من الوده دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج
دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش
به چین زلف تو ماچین و هند داده خراج
Miss Artemis
23-09-2010, 16:21
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه میبینی و من خانه خدا میبینم
Last Night
23-09-2010, 16:27
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد ان اشنا کرد
گر از سلطان طمع کردم خطا بود
ور از دلبر وفا جستم خطا کرد
مگر که لاله بدانست بیوفایی دهر
که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد
بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم
مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد
Last Night
23-09-2010, 16:47
در ازل بست دلم با سر زافت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
هرچه جز بار غمت بر دل مسکین منست
برود از دل من وز دل من ان نرود
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد
من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد
کارم بدان رسید که همراز خود کنم
هر شام برق لامع و هر بامداد باد
Last Night
23-09-2010, 17:24
دیدی ای دل که غم عشق دگر باره چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
دور فلكي يكسره بر منهج عدل است
خوش باش كه ظالم نبرد راه به منزل
لعل تو که هست جان حافظ
دور از لب مردمان دون باد
Last Night
23-09-2010, 17:48
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف انچه تو اندیشیحکم انچه تو فرمایی
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
Last Night
23-09-2010, 18:01
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
گوشه تاج سلطنت میشکند گدای تو
Last Night
23-09-2010, 18:18
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر کنند
چون به خلوت میروند ان کار دیگذ میکنند
vBulletin , Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.