دوستان عزیز
من 26 سالمه پسر هستم ... قبلا هم یک تاپیک در این انجمن زده بودم راجع به مراجعه ام متخصص قلب و شک خودم نسبت به سلامتیم و اینکه آیا مشکل یا بیماری جدی دارم؟
هر چه دکتر میرم دکترا بهم میگن سالمی هیچ مشکلی نداری. خودبیمارپنداری (یک نوع اختلال روانی)
اما مگه میشه؟ دییوونه که نیستم. دارم حس میکنم یه چیزیو. بدنم تغییر کرده مس سابق نیستم. اگه سالم ام پس این مشکلات از کجا اومده؟
اصلا رمقی توی بدنم نیست... ورزش خاصی نمیکنم ... نهایت فعالیتم اینه که برم بیرون حدود نیم ساعت قدم بزنم... اون هم یواش یواش. اصلا نا ندارم بیست سی تا درازنشست برم.
نمیدونم این صدای پیریه که من دارم میشنوم یا خود صدای مرگه؟
یکبار چندماه پیش دوتا از رفیقام که مدتی بود ندیده بودنم دیدنم بعد نمیدونم به شوخی یا جدی میگفتند پیر شدی.
شب ها که میخوام بخوابم قسمت بالای کمرم یعنی قسمت پشت قلب و ریه درد میکنه. زانو هام درد میکنه. مچ پاهام ورم کرده. عذر میخوام مدتهاست که راحت نتونستم ب/ری/نم یا حتی ب/شا/شم. یعنی حس میکنم کامل انجام نمیشه و بخشی از اون مواد داخل میمونه.
این دردهایی که میکشم در اون حدی نیست که از درد به خودم بپیچم اما خب به هرحال دارم درد رو حس میکنم. گاهی اوقات یک درد کوچک گذرا میاد به سمت گوشام یا جمجمه ام.
با حرکت دست یا پا یا کمر استخونام صدا میدن...بعضی وقتا حس میکنم استخونام شکستگی خفیف دارند
در یک سال گذشته چندین بار در خواب حس مرگ کردم اما هربار دوباره بیدار شدم. یک شب قشنگ داشتم حس میکردم که بدنم یا روحم یا هرچی که بود داشت به سمت آسمون میرفت. یک شب پدربزرگمو خواب میدیدم و میگفتم جان جدت منو ببر پیش خودت. یک شب وقتی از خواب پریدم اومدم دست چپمو تکون بدم که غلط بزنم دیدم تکون نمیخوره بعد با دست راستم بلندش کردم داشت می افتاد انگار میگی فلج شده بودم بعد دوباره یه هو از اون حالت در اومد و الان هر دوتا دستم حرکت میکنند. یک شب تو عالم خواب حس میکردم یک آتشی درون سینمه و قلبم داره آتیش میگیره. شب دیگری چشمام رو حس میکردم چسبیده بالای سقف اتاق و داره یک جنازه رو که دراز کشیده تو اتاق میبینه اولش فکر میکردم جنازه پدرمه اما بعدش هرچه دقیق نگاه کردم دیدم اون جنازه متعلق به خودمه.... انواع و اقسام دیگه ای هم بوده که همه تلفیق درد روح و جسم اند... دیگه از این مدل حالتایی که توی خوابم بوجود میاد تعجب نمیکنم و تعجبم از اینه که چطور هنوز زنده ام؟؟ یک شب آخر شب که حمام رفتم علاوه بر غسل جنابت غسل مرگ و وداع هم گرفتم اما باز هم افاقه نکرد میترسم اگر یک شب خودمو از روی تراس (طبقه 3) هم بندازم پایین باز هم زنده بمونم و فقط دست و پام بشکنه یا فلج بشه که بدبختتر بشم.
خارج از شوخی هایی که جهت خسته نشدن شما از خوندن متن کردم ... مساله واقعا جدیه... لطفا جدی بگیرید کاملا.
در هر صورت اگر خواستید راجع به ناراحتی ها و علایمی که دارم حس میکنم بدونید تاپیک قبلیم گفتم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
و در این تاپیک میخوام به من بگید آیا راهی هست که یه کم جون بگیرم و از این بی حالی در بیام؟؟
تاب و توون و انرژی و این چیزا میخوام.