خفاشان جاده شمشك
محتوای مخفی: نوشته ی مهندس فرهاد کاشانی
همانطور كه شايد بدانيد من مدتي در ميگون زندگي كردم و هر روز از اين دهكده زيبا به تهران رفته و برمي گشتم و از رانندگي در اين جاده پر چالش نيز لذت ميبردم. گاهي كه در تهران مهمان بودم مراجعتم به ساعت 12 شب به بعد مي رسيد كه جاده بسيار خلوت است و در مسير فشم به ميگون يا شمشك ديگر خيلي جاده خلوت و تاريك تر مي شود و براي خلافكاران ايده آل مي شود. شنيدم كه چندي پيش جواني كه با يك ماشين لوكس جلوي يك لبنياتي براي خريد نوشابه توقف كرده بود مورد حمله مهاجمين قرار گرفته و پول و ساعت خود را از دست داده بود.
چندي پيش پنجشنبه شبي در حدود ساعت 1 صبح به ميگون رسيده بودم و هنگاميكه از جلوي آخرين لبنياتي مسيرم رد مي شدم ديدم يك ماشين پرايد كه دو سرنشين آن داخل ماشين بودند و دو تن ديگر مشغول بررسي ماشين هاي عبوري بودند هنگاميكه من را ديدند بلافاصله دو نفر بيروني نيز به داخل ماشين پريده و به تعقيب من پرداختند. بعد از پانصد متر به خيابان ميگون نو رسيده و پيچيدم. اين خيابان اينروزها حتي براي موتورهاي كراس هم پر چالش است و تويوتاي اف جي نيز مرتب بالا و پائين مي پريد. پرايد هم وارد شد ولي نمي توانست با چهار سرنشين و آن شيب و آنهمه دست انداز تند بيايد و صد متري از من فاصله داشت كه من در را زده و وارد محوطه پاركينگ شده بودم. بنظر ميرسد دوستان ترسيدند يا در مرامشان نبود كه وارد خانه مردم بشوند كه گير بيفتند خلاصه به خير گذشت. دو ماه پس از آن مجدداً جمعه شب از يك مهماني از ولنجك برميگشتم و حدود ساعت يك. بعد از فشم در آيينه ديدم كه يك ماشين شاسي بلند سعي دارد كه خود را به من برساند و هر چه من تند مي رفتم او تندتر مي رفت. بالاخره به يك زانتيا رسيدم كه وسط جاده مي رفت و بنظر مي رسيد كه نمي خواهد بگذارد كه من جلو بزنم. در اين موقع ماشين شاسي بلند نيز درست پشت سر من قرار گرفت ولي سعي نكرد كه جلو بزند. من آمدم از سمت راست زانتيا در يك منطقه بياباني جلو بزنم كه زانتيا جلويم پيچيد و در حال حركت در عقب طرف شاگرد باز شد حالا بسرعت فرمان را بسمت چپ پيچانده و با معكوس كشيدن سعي كردم كه از سمت چپ ماشين جلو بزنم. باز هم ديدم كه ايندفعه در عقب طرف راننده در حال باز شدن است. تازه فهميدم كه برنامه چيست. من كاراته و جودو بلد نيستم كه حريف چهار آدم گردن كلفت بشوم ولي ماشين در دست من اسلحه پري است كه با آن براحتي مي توانم با چند ماشين نيز دست و پنجه نرم كنم و گير نيفتم. خلاصه بعد از گاز دادن من اين دو ماشين هم تا مدتي دنبال من آمدند ولي سر خيابان ميگون نو ديگر آنقدر عقب بودند كه در آيينه ديده نميشدند. هنوز نمي دانم كه ماشين شاسي بلند هم جزو برنامه بود و يا اتفاقي در آنجا بود.
خب اين داستان امروز است ولي در زمان رژيم گذشته نيز اين اتفاقات مي افتاد بخصوص اگر با دختري در نقطه اي خلوت در ماشين مي نشستيد يا گير پليس مي افتاديد و يا گير زورگير كه هر دو هم پول مي خواستند و هم چون حدس مي زدند كه خانواده دختر از دوست پسر داشتن دختر بي خبر هستند طلب چيزهاي ديگري هم مي كردند.
من شخصاً در آن سالها دو بار گير پليس افتادم و دو بار زورگير كه هر چهار مورد به خير گذشت. يك مورد زورگيري كه جالب بود اين بود كه در خيابان ولنجك با ب ام و 2002 در حدود ساعت هشت شب در ماشين نشسته بوديم و آنروزها خيابان ولنجك خيابان بسيار خلوتي بود و فقط دو باغ در دو طرف آن وجود داشت. از آنجا كه كاشي ها محافظه كار هستند من هميشه موتور ماشينم روشن بود و درها قفل و هم حواسم به پليس بود و هم زورگير. يكمرتبه ديدم كه يك لندرور با چراغ خاموش با آرم دانشگاه ملي (شهيد بهشتي) بطور اريب جلوي من ايستاده و يك نفر با سرعت از طرف شاگرد پياده شد و بطرف در ماشين من آمد.
هنوز دستش به دستگيره نرسيده بود كه من با يك جهش سريع ماشين را ده متر بعقب بردم او هم بسرعت پريد توي لندرور و دنده عقب آمد كه جلوي مرا بگيرد كه من با يك مانور از پهلويش رد شدم ولي آنها بسرعت بدنبالم مي آمدند و گويي لندرورشان توربو داشت(!) بهرحال به پارك وي (چمران) كه رسيدم چراغ قرمز بود و آنها هم پشت سر من بودند. من چراغ قرمز را رد كردم و آنها هم همينكار را كردند. بسمت خيابان پهلوي (وليعصر) رفتم و پس از يكبار دور برگردان زدن آنها ما را گم كردند. يكماه بعد در روزنامه خواندم كه اين دو نفر كه يكي راننده دانشگاه ملي بود و ديگري نگهبان كه شبها با همدستي يكديگرماشين لندرور دانشگاه را برداشته و به شكار مي رفته اند و اخاذي و آزار و اذيت زيادي هم كرده بودند بطوريكه پليس دو افسر زن و مرد را در همان حوالي در يك ماشين شخصي قرار مي دهد و چيزي نمي گذرد كه آقايان وارد صحنه مي شوند و بطرف درهاي اين ماشين مي روند كه خود را با دو هفت تير از دو پنجره ماشين روبرو مي بينند و دستگير مي شوند.
براي اينكه پليس را در جريان گذاشته باشم چند روز بعد از حادثه دوم به كلانتري فشم مراجعه كرده و افسر نگهبان را در جريان گذاشتم. ايشان گفت كه كاش در موقع حادثه اطلاع ميدادي و راست ميگفت. در اينجا قصور از من بود. اگر هيچ كس اين وقايع را اطلاع ندهد پليس از كجا بداند كه جاده نا امن است. براي دستگيري اين جماعت بنظر ميرسد كه يك ماشين لوكس و يك راننده تنها بعنوان دام لازم است. اگر بودم خودم حاضر بودم داوطلبانه اين كار را انجام بدهم. و هنوز هم اين جاده را دوست دارم و با وجود اين حيوانات سعي ميكردم شبهاي بيشتري را دير برگردم تا مقداري تفريح ماشيني هم داشته باشم. آيا در صورت بازگشت [از آمریکا به ایران] باز هم در ميگون زندگي خواهم كرد؟ نه تنها در ميگون زندگي خواهم كرد بلكه وصيت مي كنم كه در آنجا بخاك سپرده بشوم.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]