سلام بر دوستان.سوال اول من هیچ حس سر زندگی و شوق برای هیچی ندارم انگار مردم،به هیچی احساس ندارم منظورم اینه شوق ندارم مثلا هرکسی میبینم خوشش از ماشین میاد عشق میکنه بره دور دور،اما من بود و نبودش فرقی نداره یا بعضی وقت ها یکی یه کار ساده یا عالی که دوستام یا هرکسی دیگه که کلی شوق میکنه من ندارم،هر چیزی برام اینجوریه از خرید لباس بگیر تا ببیرون رفتن و تفریح کردن مثلا میریم تفریح با دوستان شاید قیافم شاد خوشحال باشه اما از درون هیچی که هیچی انگار نه انگار امدیم بیرون ک سرحال بشیم .احتمالش هست من شاید یه چیزی رو خواستم اما بهش نرسیدم اینجوریه شدم در طول این مدت عمری که خدا بهم داده ،اما برای یکی دوتا نه برای همه زندگی .در یک کلام اصلا ذوق و شوق ندارم حتی به کارهایی ک مورد علاقمند بود.سوال دوم اینه که وقتی با یکی حرف میزنم یکمی من یا طرف روبه رو صداش بلند میشه پاهایم تحمل وزنم رو نداره حتی یه بگو مگو ساده.پشت پاهام میلرزه از مچ پا تا پشت زانو بعضی وقت ها کل پاانگار که روی ویبره هستم الان بیفتم زمین این مال چیه؟ جوریه که بنظر خودم طرف روبه رو از نظر خودم متوجه این قضیه میشه و به ضرر من میشه .اهل دعوا اصلا نیستم یعنی اینقدر از بچگی بهم گفتن دعوا بده ،کسی که دعوا میکنه میره زندان.الان دیگه نمیتونم از حق خودم دفاع کنم و نمیتونم جواب بدم چون از این میترسم که دعوا بشه.اما توی اجتماع باید گرگ بودوگرنه کارم تمومه .اما من نمیتونم؟باید چیکار کنم؟لطفا راهنمایی کنین.
![]()