بیشتر ما در زندگیهایمان آدمهای خطی هستیم.
برای ما در زندگی اهدافی وجود دارد و مهم هستند که به راحتی قابل تشخیصند و به طور عمومی ما راهی را که برای رسیدن به این اهداف انتخاب میکنیم، راههای مستقیم و کم دردسری هستند.
نظامهایی که ما در آنها زندگی میکنیم، نظامهای پلکانی بوده که ما را مرحله به مرحله به سمت جلو هدایت میکنند. قواعد امروز مشخص و شفافاند و سرپیچی از آنها دردسرهای زیادی دارد.
زندگی امروز بسیار به نظام سلسله مراتبی بها میدهد و ما باید یاد بگیریم که کارهایی را که به ما میآموزند انجام دهیم تا روزی خودمان در مسیری قرار بگیریم که به دیگران بگوییم چه بکنند و چه نکنند.
مدرسه رفتنها، از هر مرحله وارد مرحلهی دیگر شدن، فارغالتحصیلی، پیدا کردن کار و با طی نمودن این سلسله مراتب در پایان خوشبختی منتظر ماست.
از مقررات تبعیت کنیم تا خوشبختی نصیب ما شود ولی آیا واقعن همینطور است؟
الگوهای درکی و عملکردی خیلی از ما با این نظامها به شدت در تعارض است.
بدین ترتیب بسیاری از ما بدون توجه به این تفاوتها خود را به عنوان مظروفی در ظرف سیستمها قرار میدهیم و زندگی را شروع میکنیم که بخش اعظم آن بدون سرخوشیها برای ما میگذرد.
بحثی که من دوست دارم در این تاپیک دنبالش کنیم این هست که شما در زندگی حقیقی تون (نه زندگی مجازی) بیشتر یک انسان ساختار گرا هستین یا ساختار شکن؟
و خواهشا تجربیات عملی که از ساختار گرایی یا ساختار شکنی به دست آوردین از آرامش ها و لذت ها گرفته تا دردسرهاش رو بیان کنید.