درود بر تمامی دوستان؛
لطفا بیایید در بارهء این موضوع که"معنی بودن ما درجهان معاصر چیست ؟" به هم اندیشی بپردازیم.
به دلیل اینکه نمی خواستم ذهن دوستان را به سمت خاصی جهت دهی نمایم از مشخص کردن گزینه هایی برای پرسشم پرهیز نمودم.پیشنهاد می کنم هر دوستی که می خواهد در این نظر سنجی شرکت کند ابتدا به شکل یک جملهء کوتاه پاسخ خود را نوشته ،آنگاه به توضیح چرایی پاسخ خود بپردازد. باسپاس .
"انسان در طول تاریخ فکری خود همواره در پی کشف نا شناخته ها و حل مجهولاتی بوده که ذهن کاوشگر اورا به خود مشغول می کرده است. یکی از عرصه های این جستجو، به تلاش هایی مربوط بوده که انسان در جهت" شنا خت خود"، به خرج داده است.
انسان روزگاری خود و زمینی را که بر آ ن قرار داشت، مرکز و محور کا ئنات می شمرد.گاهی همچون "افلاطون"وجود خود را در این جهان بسان سایه ای می پنداشت که حقیقت واقعی آن در عالم "مثل" و بالا قرار دارد، وگاه مانند" ارسطو " انسان و جایگاهش را از آسمان به زیر کشید و و خود را " حیوان سیاسی " نامید.
در این گستره انسان ژرف اندیشی را به جایی رساند که در موجودیت همه چیز از جمله وجود خویش نیز شک نمود و تنها زمانی توانست بر این شک غلبه کند که عمل" اندیشیدن" رادلیلی بر بودن خود یافت وعنوان نمود که: " می اندیشم پس هستم. " (دکارت، 1650-1596/ م )
زمانی نیزخود را چنان در عرصهء مسائل اجتماعی تحت فشار دید که فریاد بر آورد: "عصیان می کنم پس هستم." (آلبر کامو،1960-1913/ م )
بنا بر این انسان همواره در تلاش بوده است که تحت تاثیرشرایطی که در آن قرار داشته، معنایی تازه برای بودن خویش بیابد، تابتواند درسایهء آن به تبیین اندیشه ها وعملکرد خویش در زندگی بپردازد.
حال پرسش اساسی اینجاست که در جهان امروز، با تمامی ویژگی ها یی که از آن بر خوردار است ، ما برای معنا بخشیدن واثبات موجود یت خویش باید درپی چه گزینه ای باشیم؟ وبودن خویش را چگونه معنا کنیم؟ به عبارت دیگر چه چیزی می تواند نشانگر "بودن" ویا بهتر بگویم " چگونه بودن " ما در جهان معاصر باشد ؟"