"داخل گوی بلورین برفی که روی میز تحریر پدرم قرار داشت پنگوئنی بود
که روسری سفید و قرمز راه راه به سر داشت. هنگامی که کوچک بودم
پدرم مرا روی پایش می نشاندو گوی بلورین برفی را برمی داشت،
آن را واژگون می کرد، می گذاشت همه برف در پایین آن جمع شود،
سپس به سرعت آن را برمی گرداند.ما دو نفر می نشستیم
و می دیدیم که برف آرام آرام در اطراف پنگوئن فرو میریزد.
با خود می گفتم، پنگوئن در آنجا تنهاست، و برایش نگران بودم.
وقتی که این را به پدرم گفتم، او گفت:
« سوزی نگران نباش؛ او زندگی زیبایی دارد. در جهانی کامل و بی عیب و نقص حبس شده است.»"
استخوانهای دوست داشتنی
436 صفحه
استخوانهای دوست داشتنی رمانی خاص با شروعی خاصه
به نظر من داستان هایی که از زبان اول شخص بیان میشن پیچیدگیهای بیشتری نسبت به سوم شخصها برای نویسنده دارن
این رمان از همان ابتدا تا انتها از زبان سوزی نوجوانی بیان میشه که در 14 سالگی به قتل رسیده!
با شروع داستان خوبی طرفیم اما ادامه اون (مخصوصا برای پسرها!) نگم ملال آور که خسته کندس
سوزی داستان ما در میانه داستان بیشتر از دلمشغولیهای خودش و خواهرش (که فقط یه سال از اون کوچیکتره) میگه
البته بقیه اعضای خانواده و همچنین همسایه ها و هم مدرسه ای ها و مهمتر از همه اینها قاتلش رو هم از قلم نمیندازه اما با همه این حرفا آلیس سبالد سعی کرده حس و حال سوزی در نوشتش کاملا حفظ بشه و تمامی شخصیتها از ذهن سوزی (یعنی یه دختر نوجوون بیان بشه)
داستان روندی عجیب داره
درست بعد جایی که پلیسها پیشرفت قابل ملاحظه ای از پرونده دارند به یک باره سوزی دلش میخواد از خاطرات بچگی خودش یا خواهرش بگه
نه یک پاراگراف و نه یکی دو صفحه که گاه لازمه ادامه روند داستان رو در فصل بعدی جست جو کنید!
گفتم اونچه که سوزی میگه روایتی دخترانس و شاید بیشتر به مذاق دخترخانوم ها خوش بیاد گرچه مفاهیمی خشن چون تجاوز و قتل در این داستان وجود داره اما محدود و کوتاه بیان شده و بد اون سوزی مونده و بهشتی که در اون زندگی میکنه با چمدانی از خاطرات و آرزوها
شاید بعد از 60-70% پیشروی در داستان مثل من علاقه مند بشید که پایان داستان چی میشه و از روند داستان خسته بشید اما همین میان برنامه هایی که سوزی درباره تعداد زیادی از شخصیتهای داستانش میاره به نوبه خودش سرگرم کنندس و اجازه دور شدن از داستان رو بهتون نمیده
بعد از به پایان رسوندن داستان به دلیل روند کند در دوچهارم میانی داستان و همین نداشتن پایانی بی نظیر (البته از نظر من) حس خوندن رمانی فوق العاده در من به وجود نیومد
اما بهتر دونستم چندروزی صبر کنم (و در این بین فیلم داستان رو هم ببینم) و بعد نظرم رو بنویسم
الان که فکر میکنم میبینم سوزی سالمون -دختری که در 14 سالگی به قتل رسید- 436 صفحه درباره خاطرات، آرزوها و آدمهای دوروبرش با من حرف زد، قطعا گاهی اوقات دلم برای حرفاش تنگ میشه!
خلاصه و نقد کوچولوی پشت جلد، به نظرم مناسب میاد و تقریبا بخشی از چیزهایی هست که خودم میخواستم بگم
هنگامی که برای نخستین بار سوزی سالمون را ملاقات میکنیم، او در بهشت به سر می برد. همچنان که وی از این مکان تازه و عجیب به دنیای زیر پایش می نگرد، با صدای پرطراوت و باصفای یک دختر چهارده ساله داستانی را برایمان باگو می کند که هم رعب آور و هم مالامل از امید است.
در هفته های پس از مرگش، سوزی تماشا می کند که زندگی بدون او هم ادامه می یابد -دوستان مدرسه اش درباره غیبت او شایعاتی ردوبدل می کنند، اعضای خانواده اش همچنان امیدوارند که او پیدا شود، قاتلش سعی میکند که آثار جرم را پنهان کند. ماهها بدون پیداشدن سرنخی سپری می شود، سوزی می بیند که زناشویی والدینش بر اثر غم از دست دادن او از حالت طبیعی خارج می شود، خواهرش در تلاشی برای قوی ماندن سعی می کد از حساسیت خود نسبت به مساله مرگ سوزی بکاهد، و برادر کوچکش سعی می کند معنی کلمه فوت شده را درک کند.
و سوزی شروع به گشت و گذار در مکانی می کند که بهشت نام دارد. بهشت خیلی شبیه زمین بازی مدرسه اش به نظر می رسید و تاب های خوبی دارد. در آنجا رایزن هایی یافت می شود که به تازه واردها کمک می کنند خودشنا را با شرایط تازه وفق دهند و دوستانی هم هستند که فرد می تواند با آنها همخانه شود. هر چیزی که سوزی در زندگی می خواسته به محض آنکه فکرش را بکند مقابلش حاضر و آماده است- غیر از آنچه بیش از همه می خواسته: این که نزد کسانی باز می گردد که در زمین دوستشان داشته است.
سوزی با شفقت، آرزومندی، و درکی رو به رشدمشاهده می کند آنهایی که دوست داشته چگونه با غم دوری او سازش می کنند و دل شکستگی را بهبود می بخشند.
پدرش اقدام به پی جویی پرمخاطره ای می کند تا قاتل او را به دام اندازد. خواهرش در همین راستا به تلاش ماجراجویانه و جسورانه دست م زند. و پسری که سوزی دوستش داشته در مسیری گام برمی دارد که در نهایت او را در مرکز رویدادی اعجاب انگیز قرار می دهد.
استخوانهای دوست داشتنی داستانی زیبا و قابل فهم و تکان دهنده است. رمانی از اندوه، امیدوارکننده ترین داستان را می سازد. در دستان یک نویسنده تازه کار و بسیار بااستعداد، این داستان بدترین چیزی که یک خانواده می تواند با آن مواجه شود به رمانی پردلهره و حتی بانمک درباره عشق، خاطرات، لذت، بهشت و التیام یافتن مبدل شده است
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پیتر جکسون در سال 2009 فیلمی بر اساس این رمان ساخت
اگه بخوام اشاره ای کوچک به این فیلم که مربوط به انجمن ادیبات هم باشه داشته باشم بحث وفاداری به رمان هست که باز هم در این فیلم هالیوودی اون طور که باید و شاید دقیق رعایت نشده
از حذف برخی اتفاقها داستان که بگذریم (و البته طبیعی هم هست) به تلفیق و جابجایی ترتیب حوادث داستان می رسیم که برای من یکی اصلا خوشایند نبود
وقتی فیلم رو با همون حوادث خود داستان و همون ترتیب تو ذهنم تجسم میکنم فیلم بهتری از آب در میاد
فیلم برای کسانی که رمان و نخونده باشن کمی گنگ و مبهمه و ممکنه سوالاتی رو ایجاد کنه
در انتخاب بازیگر با اینکه برای سوزی 14 ساله بازیگری 15 ساله انتخاب شده و مناسبه برای خواهر سوزی( یعنی لیندزی 13 ساله) بازیگری 22 ساله(!) انتخاب شده که جای تعجب داره
درسته که در داستان هم لیندزی دختری ورزشکاره که حتی با تیم فوتبال پسرها تمرین میکنه اما رفتاری که لیندزی فیلم جکسون نشون میده و تقابل اون با سوزی چیزی نیست که در داستا بیان شده و بارها به ارشد بودن سوزی در بین بچه ها اشاره شده
پ ن: این پست حدود دو ماه بود که در گودال ماسه بازی به بهانه تکمیل شدن خاک می خورد
بهتر دیدم اینجا باشه و بعد هر وقت که تونستم تکمیلش کنم