سلام دوستان یه مشکلی هست که واقعا دیگه توانایی کنار اومدن باهاش رو ندارم
من پدرم بیماری روانی داره به حدی که دیگه ذله شدیم
هروز خدا کارش شک کردنه اینکه یه نفر میاد تو خونه دزدی میکنه تو غذا چیز میز میریزه،یکی میاد پلو و خورشتو میخوره،یه بار میگه جن میاد لباسامو وسایلمو جا به جا میکنه نمیدونم دزد میاد از تو جیبم پول بر میداره و...
یه وقتایی حتی به تهمت ناروا میزنه به مادرم
سنشم 60 سالشه همیشه هم تو خونست و در حال کشیک دادنو از پنجره و چشمی در نگاه کردنو با کلید و قفل ور رفتنه
الان چند ساله که این مشکل هست و ما سعی کردیم کنار بیایم و مادر بنده خدام سعی کرد آرامش روانی بهش بده نشد که نشد ما توی این10-12 سال نزدیک 7-8 تا خونه عوض کردیم همه جا هم همینطور بوده
حتی پنجره و بالکن رو هم جوش داده بود باز نشن ولی بازم میگفت یکی میاد تو خونه
اینقدر ما اذیت شدیم که دیگه میتونم به جرئت بگم دوست داشتنم نسبت به پدرم خیلی کم رنگ شده مدت ها میشه اصلا موقع صحبت کردن ناخودآگاه نمیتون بهش نگاه کنم
درحالی که من پدرم رو خیلی دوست داشتم یادمه هر با میومد خونه از توی خونه صدای پاشو وقتی تو پله ها بالا میومد میشناختمو قبل اینکه بخواد در رو بزنه در رو براش باز میکردم ولی حالا...
دیگه میخوام بهش بگم منو مادرم میخوایم بریم یه جا دیگه زندگی کنیم یا با ما باش و درمان شو یا ما از اینجا میریم مادر بنده خدام خودش بیماری سرطان داره منم خودم سربازم و تنها بچه دیگه خسته شدم
دوستان اگه کسی میتونه راهنمایی کنه من تو این وضعیت چیکار کنم یا راهنمایی بکنه یا تجربه مشابه داشته ممنون میشم دریغ نکنه مرسی