يك يادداشت قديمي، از يك وبلاگ قديمي تر ؛
به مناسبت چند روز آينه نداشتن خانه ي جديدم: دي
گاهی، که زمانش هیچ مشخص نیست، صبح، ظهر، عصر، شب، نیمه شب، یا هر ساعت دیگری که می خواهد باشد، وقتی به ایینه ای می رسم، حالا هر ایینه ای، ایینه ی اتاق، ایینه ی جیبی خواهرم، ایینه ی دست شویی حتی و البته ایینه حمام، به این فکر می کنم که ادم ها وقتی به ادم ان وَر ایینه می رسند به چه فکر می کنند؟. چه چیزهای ِ ان ادم توجه ـشان را جلب می کند؟. از چه چیزهای ـش بدشان می اید؟. اصلا دوست دارند او را در ایینه به جای خودشان ببینند یا نه؟. دوست دارم بدانم مثلا یک نویسنده وقتی خودش را مقابل تصویرش می بیند چه می کند؟. مثلا همین هاینریش بل. با دقلک ـش چه می کند؟. وحشت می کند؟. می دود که برود سراغ ماری اش که خودِ خودش را در چشمانِ او ببیند؟. حتی شده تار؟. یا می ایستد به دلقک می خندد؟. اصلا به دلقک فکر می کند؟. یا مثلا کارگردان ها. اسکورسیزی. اصلا اولین فیلم کوتاه ـش یادش می اید؟. یا مثلا یک شاعر چه عکس العملی از خودش نشان می دهد؟. خودش را هم شعر می سازد یا نه؟. یک بازیگر چه؟. نقش ـش را تمرین می کند؟ ادم های بزرگ چه می کنند؟. یک رییس جمهور به چه چیزی ممکن است فکر کند؟. می شود به این هم فکر ادم ـش پیر باشد یا جوان. بچه ها فقط برای این جلوی ایینه معطل می شوند که دندان لق شان را وارسی کنند. یا هی جای خالی ای را چشم انتظار بایستند که سفیدی دندانی از ان دربیاید. اما پیرتر ها.. فکر می کنم هر چه ادم ها پیرتر باشند جلوی ایینه ایستادن ـشان بیشتر طول بکشد. حداقل به خاطر اینکه خاطره های بیشتر با ایینه ها دارند. با ادم ان ور ایینه. و این که ادم ـشان حرف های زیادی برای گفتن دارد. شاید به ـشان می گوید اگر فلان سال به حرف فلانی فلان کار را نمی کردی حالا یک ادم دیگر روبروی ـت ایستاده بود. ادمی که بیشتر شبیه ِ خودت بود. یا شاید به اولین عشق شان هم فکر کنند!.
من خیلی سراغ ایینه نمی روم. بیش تر سرم را می اندازم پایین و می گذرم از مقابلش. از خجالت شاید. ولی گاهی با او تنها می نشینم. راستش هیچ چیز مثل خودِ ادم نمی تواند ادم را به فکر وا دارد. او را که می بینی یادت می افتد که دلت می خواست او را شکل دیگری ببینی. شادتر مثلا. به این چند تار موی سفید هم فکر می کنم. و هی با هم تلاش می کنیم بفهمیم کدامشان سرِ کدام اتفاق سفید شده اند. البته او هیچ چیز نمی گوید. هیچ وقت. آخرش اما به چشم های خسته ی هم خیره می شویم. و تکرار می شویم در خودمان.
به هر حال، با ادم ان ور ایینه ـت حرف نزنی می شکند. خیلی زود پیر می شود. و بعد تو مجبور می شوی مثل او بشوی. مردم چه می گویند اگر تو شبیه ادم ان ور ایینه ـت نباشی!؟.
آن موقع ها آ را بدون كلاهش مي نوشتم. : دي