تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




نمايش نتايج 1 به 9 از 9

نام تاپيک: داستان جدید : خواب

  1. #1
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    34

    پيش فرض داستان جدید : خواب

    این اولین داستان منه. امیدورام دوستان با نظراتشون راهنماییم کنن و اشکالاتم رو بهم بگن .

    نام داستان : خواب
    نویسنده : کاظم خورشیدی
    تعداد صفحات : 20 صفحه
    فرمت pdf
    حجم : 140 kb

    لینک دانلود فایل زیپ شده :
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  2. 4 کاربر از iranibazar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #2
    آخر فروم باز MobinS's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2009
    محل سكونت
    Behind Those Empty Walls
    پست ها
    1,944

    پيش فرض

    نتونستم کلشو بخونم ... ولی این نکات رو ازش گرفتم :
    1- جملاتت رو همیشه باید مرتب کنی... به موقع از علامت ها استفاده نکردی و پاراگراف بندیت درست نبود ... بر خلاف نظر خیلی ها که این اصل رو جزء داستان نمی دونن ولی خیلی نکته ی مهمیه...
    2- با این که شیوه ی نقل داستانت فرق می کرد ولی جملاتت خیلی ضعیف بود..
    3- شیوه ی نقل داستان خیلی سریع پیش می رفت... می تونستی 20 صفحه رو 30 صفحه کنی ولی با کیفیت بهتر...
    4- داستان اش به نظر خوب نمیومد.. ولی کامل نخوندم... می خونم نظرمو بهت می گم..

  4. #3
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    پيش فرض

    دوست عزيز...
    داستانت به عنوان تجربه ي اول خوب بود .من يكي دوبار از اول تا آخر داستانت رو خوندم.نكاتي رو كه بنظرم ميرسه اگه رعايت كني نوشته ات بهتر ميشه مي نويسم:

    _ فضاي دوران جنگ و بمباران ِ شهر توسط هواپيماهاي عراقي رو به خوبي توصيف كردي.مخصوصا" حالت فيزيولوژيك ِبدن رو پس از شكسته شدن ديوار صوتي وآوار خونه ها پس از خوردن موشك...
    _ يكمي باورش سخته كه كسي بخاطر مرگ دوست ِ هم دانشكده اي اش آنقدر به هم بريزه و تا مدتهاي مديدي نتونه خودشو جمع و جور كنه وبعد هم مشروط و...البته مرگ دوست صميمي خيلي سخته ولي در اين موقعيت ها مخصوصا" آقا پسرا خيلي خوب و زود به حال اول برميگردن و اونقدر احساساتشون شديد نيست كه دنيا براشون تيره و تار بشه...(عموما") و نكته ي ظريف ديگه اينكه وقتي شهري بمبارون ميشد تا مدتها ،كارهاي آموزشي در مقاطع مختلف (حتي دانشگاهها)در اون شهر موقتا" تعطيل ميشد...نمونه اش هم مرخصي هاي ترمي كه بدون احتساب سنوات تحصيلي در مناطق جنگي جنوب و غرب به بچه هاي دانشجو ميدادند و عملا" امور آموزشي در اون مناطق تعطيل ميشد.منظورم اينه كه به همين راحتي كسي اخراج نميشد.
    _ دوران آموزشي در زمان جنگ مخصوصا" اگه كسي رو به خط اول مي فرستادن با برنامه هاي به ياد موندني (مثل مانورهاي رزمي در نيمه هاي شب كه معمولا" خشم شب بهش ميگفتن و يا آموزشهاي جنگ تن به تن ) رو ميتونستي به توصيف دوره ي آموزشي داستانت اضافه كني ... در ضمن اگه امنيت ِ فضاي اطراف پايگاه رو بالا تر مي بردي بهتر بود يعني طوري كه خواننده فكر نكنه با يك ساختمون معمولي روبرو هست(مثلا" دورديف سيم خاردار دورتادور پايگاه رو احاطه كرده بود و يا زمين اطراف پايگاه رو با مين ضد نفر پوشش داده بودند ...)
    _ از حقه ي (استفاده از گاو براي تعيين سطح هوشياري و آمادگي نيروهاي خودي )كه توضيح داده بودي خيلي خوشم اومد ...داستانهاي واقعي و مشابه اين حقه رو در استفاده ي ابزاري از سگها و گربه ها براي مشخص كردن محدوده ي مين گذاري شده در جبهه ها شنيده بودم...
    _ اگه بيشتر روي درگيري داخل پايگاه كار كني بهتر ميشه ...سعي كني درگيري رو از چند ساعت به يكي دو روز بكشوني...
    _ از پايان داستانت هم خيلي خوشم اومد ...جايي كه دوباره جواد ،به خواب دوستش مي آد ...و جمله ي آخر:« قراره امشب به پايگاه حمله بشه» و با اين جمله ، ناخودآگاه ، تمام اتفاقاتي كه در حمله ي گذشته به پايگاه پيش اومده در ذهن خواننده تداعي ميشه ...و اينكه نتيجه گيري به عهده ي خواننده ميمونه تا هر طوري مايله به پايان داستانت شكل بده . اين هم شگرد جالبي براي اتمام داستانت بود...
    _ همونطور كه دوستمون هم گفتن در پاراگراف بندي جملاتت اگر دقت بيشتري كني ،خواننده به موقع و به جا ميتونه منتظر ادامه ي يك جمله بمونه ،يا جمله رو تموم شده فرض كنه ...
    _ به هرحال انتخاب عنوان،موضوع وشخصيت ها وروند داستان ،همه نشون ميده كه استعداد نوشتن رو داري ...پس بيشتر و بيشتر بنويس و مطالعه داشته باش ...اگه داستان ديگه اي هم داشتي برامون بذار...خوشحال ميشيم .موفق و پايدار باشي...ياحق.

  5. #4
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    34

    پيش فرض

    از دوستان خوبم خیلی خیلی ممنونم که به نکات بسیار آموزنده ای اشاره کردند.راهنمایی های شما دلگرم کننده و امید بخش بود. به زودی انشالله یک داستان جدبد میذارم . بازهم نیازمند تذکرات مشفقانه شما عزیزان هستم و خواهم بود.

  6. این کاربر از iranibazar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #5
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    34

    پيش فرض

    داستان دوم رو هم آپلود کردم .
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  8. #6
    اگه نباشه جاش خالی می مونه joseph.n's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2011
    محل سكونت
    World Wide Web
    پست ها
    321

    پيش فرض

    مـن هنوز مایلم کـه اولی رو بخونم. اولاً کـه خستـه نباشید بنده رو پذیـرا باشید .
    دومـاً کـه بـرای اولین قلمتون (؟) بسیـار عالیه.

  9. #7
    پروفشنال nil2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    محل سكونت
    PARADISE
    پست ها
    766

    پيش فرض

    داستان دوم رو هم آپلود کردم .
    دوست عزيز...
    اين داستان تقربيا"تخيلي كه نوشتي نميدونم چرا منو به ياد روند تكاملي انسان انداخت ارز تولد تا مرگ...اسم داستانت هم تولد بود ...تولد ،رشد و نمو ،عاشق شدن و پيري و زوال ...مطابق با روند زندگي انسان بود ...خيلي از همزاد پنداري برگ با انسان خوشم اومد...
    در انتهاي داستان ،منظورت اين بود كه از برگ ،به عنوان سيگار استفاده شده ؟ يا برداشت من غلط بود ؟ اگه همين بود كه خيلي عالي پايان داستانت رو تموم كردي ...و خيلي با استعدادي ...بنظرم داستانهات رو جمع كن و يك كتاب منتشر كن ...

  10. #8
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Nov 2008
    پست ها
    82

    پيش فرض

    قدرت تخیلت خیلی قویه. فضای داستان رو می تونستم کاملا حس کنم
    (منظورم داستان دومیه)

  11. #9
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    34

    پيش فرض

    دوست عزيز...
    اين داستان تقربيا"تخيلي كه نوشتي نميدونم چرا منو به ياد روند تكاملي انسان انداخت ارز تولد تا مرگ...اسم داستانت هم تولد بود ...تولد ،رشد و نمو ،عاشق شدن و پيري و زوال ...مطابق با روند زندگي انسان بود ...خيلي از همزاد پنداري برگ با انسان خوشم اومد...
    در انتهاي داستان ،منظورت اين بود كه از برگ ،به عنوان سيگار استفاده شده ؟ يا برداشت من غلط بود ؟ اگه همين بود كه خيلي عالي پايان داستانت رو تموم كردي ...و خيلي با استعدادي ...بنظرم داستانهات رو جمع كن و يك كتاب منتشر كن ...
    از ابراز نظر و لطف شما بسیار سپاسگذارم .
    منظور من در پایان داستان تبدیل شدن به سیگار نبود ... دوباره و بادقت بیشتری جملات انتهایی داستان را مطالعه فرمائید . احتمالا من بعلت کم تجربگی نتوانسته بخوبی منظورم را القا کنم . به این جملات دقت کنید :
    "بعدها فهمیدم اسمش تنفس بود" " گریه ام گرفته بود ... " " کمی دقت کردم . صدای آشنایی داشت.انگار آن را جایی شنیده بودم . بازهم گوش کردم ... دیگر گریه نمی کرد . من هم دیگر گریه نمی کردم"
    و مهمتر از همه ٰ عنوان داستان : تولد که بیانگر آغاز است نه پایان ( که سیگار پایان می پذیرد ) .
    این را می دونم که معمولا داستان نویس ها انتهای داستان را بعهده خواننده میذارن ولی بذارید بهتون جواب سوالی رو که تو ذهنتون نقش می بنده رو بدم . نمی دونم گفتنش درسته یا نه ولی جواب اینه :
    برگ نمادی از روح است . در این داستان روح پس از اینکه از اصل و ریشه خود جدا می گردد در قالب نوزادی حلول می کند و " متولد " می شود . روح داستان ما قلوی دوم یک زایمان است !
    (" کمی دقت کردم . صدای آشنایی داشت.انگار آن را جایی شنیده بودم . بازهم گوش کردم ... دیگر گریه نمی کرد . من هم دیگر گریه نمی کردم " )

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •