چه واسه خودت بری و بیای!
چه با مهندسا رفت و آمد کنی!
چه دادستانا ازت به عنوان سردبیر بازجویی کنن!
چه بری مهمونی آدمای بی مایه و مغرور!
مهمونی اونایی که با دیپلمات های افاده ای می چرخن،
پیش اونا خود شیرینی می کنن،
مخصوصا پیش اونایی که از کشورای کوچیکن!
چه از دست خونواده فراری شی!
چه مدام از نردبون طبقات اجتماعی بری بالا،
سر بخوری بیای پاین،
همه این اتفاقا بین دویست نفر می مونه
چه دم رودخونه ورز زندگی کنی، چه دم ادر،
چه دم وایش سل، چه دم البه،
دمخورات همیشه و همیشه یه عده ی خاصن،
همسفرا و همدردات همیشه یه عده ی معلومن.
انگاری در سایر باغا رو با نرده روت بستن
دوستا جزوی از بخت آدمیزان،
اما آنچنان بی دردسرم نیستن.
همه ی اتفاقای عمرت بین دویست نفر می مونه.
چه بری امریکا!
اون که وایستاده تو توالت هتل، همون رزنفلد خودمونه،
که میگه: " تو توی مانهتان چیکار ی کنی؟"
چه فرار کنی بری پیش اسکیمو ها!
تو انبوه گوشخراش یخ ها
آدم چاقی که خز تنشه، حتما از رده ی اجتماعی خودته
حتی اگه دنیا رو از قطب شمال تا قطب جنوب زیر پا بذاری!
اینا همه بین دویست نفر میمونه
وه که چقدر دنیای ما کوچیکه!
اینو حتما بایس بدونی
طبقه های اجتماعی، اقوام و ملل
همه فقط پشت صحنه های زندگی تو هستن.
تو اینا رو میدونی
اما حیرت نکن که
در هر حال فقط میون دویست نفر خودت زندگی می کنی
با اینکه طنین قاره ها و کشورهای دیگه رو می شنوی،
بازم به هیچ وجه قادر نیستی از رده ی اجتماعی خودت بیرون بپری!
از اون ساعتی که بهت پودر نوزاد می زنن
تا اون ساعتی که تو قبر کرایه ای می ذارنت،
تمام وقایع عمرت فقط و فقط بین دویست نفر آدم می مونه.
.