تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




نمايش نتايج 1 به 7 از 7

نام تاپيک: ساموئل بکت

  1. #1
    اگه نباشه جاش خالی می مونه sasha_h's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    عـــــــرش
    پست ها
    315

    پيش فرض ساموئل بکت

    ساموئل بكت نمايشنامه نويس ايرلندي در سال1906 زندگي ‌‌‌أي را آغاز كرد كه همواره تا پايان عمرش وي را از آن خلاصي نبود، او را به عنوان اوّلين ابزورد نويسي مي‌‌شناسند كه شهرت جهاني يافت. وي از همان نوجواني پيوسته احساس تنهايي و اندوه مي‌كرد، زندگي‌‌اش را ساعتها در رختخواب مي‌گذراند، از بودن و هم صحبتي با مردم به خصوص زنان گريزان بود و به قدري ضعف و نوميدي بر او غلبه كرده بود كه بايد ساعتها مشروب مي‌‌نوشيد تا قادر به صحبت كردن باشد.


    در سال1928 در پاريس با جيمز جويس آشنا شد كه در زمان كوتاهي از مريدان وي گشت، در بيست و سه سالگي مقاله‌أي به دفاع از جويس به نام اوپس مگنوم نوشت كه از او در مقابل تقاضاي عامّة مردم راحت طلب براي قطعات ساده فهم جانبداري كرد. وي ملاقات‌هاي طولاني با جويس ‌داشت تا جايي كه شايع شده بود آن دو ساعت ها در سكوت مي‌نشينند و هر دو از دلتنگي و غصّه رنج مي‌برند. وي در زندگي, كسي را به تنهايي‌‌اش دعوت نمي‌كرد، او يكبار در دفتر خاطراتش به دختر جيمزجويس اظهار علاقه كرده بود امّا زماني كه ديگر مرده بود و احساس انساني نداشت.



    در سال 1930 اوّلين جايزه ادبي‌اش را به مبلغ ده پوند براي شعري با عنوان هرسكوپ كسب كرد و پس از آن مقاله‌أي درباره مارسل پروست نوشت كه زمينة مشغوليّت ذهني او درباره گذشت بيهوده زندگي انسان و تكرار عادات و اموري است كه هيچ نتيجه‌أي ندارد. اين انديشه موجب شد تا وي مقامش را در دانشكده تيريستي رها كند و به دوره گردي روآورد. او در طيّ اين مدّ‌‌ت از ايرلند,فرانسه و آلمان عبور كرد و وقتش را صرف نوشتن شعرها و داستان‌هايش كرد و كارهاي حيرت‌انگيزي براي گذران زندگي. وي عاقبت در سال 1937 در پاريس ساكن شد كه در آنجا توسّط مردي به منظور درخواست پول خنجر خورد. پس از بهبودي براي ملاقات ضاربش به زندان رفت وقتي كه از او علّت عمل را جويا شد شخص به فرانسوي پاسخش را دادكه بعدها در ارائه بعضي از شخصيت‌هاي گيج و گمشده در آثارش از آن استفاده كرد.


    در طول جنگ جهاني دوّم پاريس توسّط آلمان‌ها به اشغال درآمد امّا بكت در همان جا ماند و به جنبش زيرزميني«نهضت مقاومت» ملحق شد تا سال 1942 كه بسياري از اعضاي گروهش دستگير شدند و او مجبور شد كه با زن فرانسوي الاصلش به منطقة اشغال نشده بگريزد. در سال 1945 بعد از آزادي پاريس از دست آلمان‌ها, به پاريس بازگشت و دورة پركاري‌اش را به عنوان يك نويسنده آغاز كرد. آثار وي در 5 سال بعدي شامل ا لوتريا- درانتظارگودو-بازي نهايي-رمان‌هاي مولوي، مالونه مي‌ميرد، غيرقابل نامگذاري، مرسيداِركامير-دو كتاب داستان كوتاه و يك كتاب انتقادي بود. اوّلين نمايش بكت «الوتريا» آيينه‌‌أي بود از جستجوي خودش به دنبال آزادي، چرخشي پيرامون جستجوهاي مرد جواني كه از خانواده‌اش و از قيود اجتماعي‌اش مي‌برد. بكت موقعيّتش را به عنوان يك نمايشنامه نويس مطرح در آوريل 1957 به دست آورد.يعني زماني كه دوّمين اثر مطرحش«بازي نهائي» به زبان فرانسه در تئاتر رويال شهرت لندن به نمايش درآمد.


    با وجودي كه زبان اصلي وي و زبان بين المللي انگليسي بود همة كارهايش به فرانسه نوشته شده است و اين بيانگر آن است كه او نظم و صرفه‌‌‌‌جويي در احساسات را كه يك زبان غير مادري بر او تحميل مي‌كرد, خواستار بود.
    كارهاي نمايشي بكت بر عوامل اساسي نمايش تكيه ندارد، او به پلات-شخصيّت پردازي و گره گشايي نهائي كه تاكنون به عنوان اصول اصلي نمايش تلّقي شده‌‌‌‌‌اند به صورت يكسري از تصّورات واقعيت نما نگاه مي‌‌‌كند. براي او زبان بي‌‌‌ فايده است چرا كه نگاه وي به جهان يك نگاه اسطوره‌أي است، مردمش به عنوان مخلوقاتي تنها هستند كه تلاش احمقانه‌‌أي دارند براي اظهار چيزهاي غير قابل اظهار و شخصيّت‌‌‌هايش در خلاء رؤيا مانند وحشتناكي كه ناشي از فشار احساسات گمراه كننده اندوهناك و كوشش‌‌هاي عجيب براي برخي ارتباطات است زندگي مي‌كنند.




  2. این کاربر از sasha_h بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #2
    اگه نباشه جاش خالی می مونه sasha_h's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    عـــــــرش
    پست ها
    315

    پيش فرض

    در انتظار گودو

    اوّليّن پيروزي واقعي‌‌بكت در ژانويه 1953 اتفاق افتاد يعني زماني كه «درانظارگودو» در تئاتر بيبيلون به اجرا درآمد.
    «در انتطار گودو» توسط گروهي از بازيگران كارگاه نمايش سانفرانسيسكو در بازداشتگاه سن‌‌‌كؤنتين براي بيش از هزاروچهارصد مجرم به نمايش در آمد. در تمام طول اين نمايش, استراگون و ولاديمير- دو شخصيت اصلي اين نمايش – منتظر شخصي به نام گودو هستند. آنها هرگز اين شخص را نديده اند بلكه تنها نام او را شنيده اند .



    در پرده اول صحنه از تلي كم ارتفاع و يك درخت لخت بيد تشكيل شده است . در صحنه ي دوم تنها تغييري كه با آن مواجه ايم اين است كه درخت يك برگ زده است.
    در اين نمايش همه چيز حاكي از تكرار و سر در گمي بازيگران دارد.
    آن ها هرروز به انتظار آمدن گودو در زير درخت به سر مي برند, هر شب در يك راه آب مي خوابند, هر روز پسركي از طرف گودو براي آن ها پيام مي آورد و هر روز ناچارند پوتين هايي به پا كنند كه آزارشان مي دهد. آن ها در وضعيتي مشابه هم به سر مي برند, هر دو گويي زمان را از دست داده اند, نمي دانند پسرك را دقيقا كي ديده اند , گودو كي قرار است بيايد يا كجا با آن ها قرار ملاقات دارد يا امروز چند شنبه است (فرقي هم برايشان ندارد)
    هر دو از تنهايي رنج مي برند, آن ها براي فرار از انتظار , تصميم مي گيرند كه خودشان را دار بزنند اما شاخه ي درخت تنها ظرفيت يكي از آن ها را دارد پس ديگري تنها مي ماند وبعد از ترس تنها ماندن از اين كار صرفنظر مي كنند.اين ترس از تنهايي به قدري است كه حتي وقتي استراگون مي خوابد و ولاديمير سريعا او را از خواب بيدار مي كند و اظهار مي كند كه من احساس تنهايي مي كنم.
    يكي از مشخصه هاي ديالوگ آن ها پيش كشيدن موضوعاتي است كه بي مقدمه و بي نتيجه مطرح مي شود در حرف زدنشان مدام از اين شاخه به آن شاخه مي پرند . صحبت به دزد ـ كتب مقدس ـ توبه كردن ـ خنديدن ـ هويج و شلغم مي كشد(صحبت‌هاي احمقانه و مزخرف مي‌كنند)و در پايان همچنان به انتظارگودو مي‌نشينند كه بيايد.
    پس از پايان اين تئاتر در كمال تعجّب نمايش ارائه شده يك موفقيّت بزرگ بود. زندانيان به خوبيِ ولاديميرو استراگون مي‌‌‌فهميدند كه زندگي يعني انتظار-وقت‌‌كشي و درآويختن به اميدي كه در واقع شايد جايي در اين گوشه كنارها باشد، اگر امروز نشد شايد فردا.



    بكت در سال1969 جايزه ادّبيات نوبل را به دست آورد وي تا پيش از مرگش كه در 1989 اتّفاق افتاد به نوشتن مشغول بود امّا بار مسؤليّت نوشتن از هر كاري براي او سنگين‌ و سنگين‌‌‌‌تر شد تا جايي كه در پايان گفت: «هر كلمه برايم زندگي غيرضروري بر سكوت و پوچي است».



  4. این کاربر از sasha_h بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #3
    اگه نباشه جاش خالی می مونه sasha_h's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    عـــــــرش
    پست ها
    315

    پيش فرض

    سال شمار زندگي بكت:

    1906 - ساموئل بكت، متولّد(13 آوريل) در فاكس راكِ دوبلين، جوان‌‌ترين پسر مي و بيل‌‌‌بكت.
    1920 - به مدرسة پورتورا رويال مي‌رود.
    1923 - به تيرنيتي كالج دوبلين مي‌‌رود، و فرانسه و ايتاليايي مي‌خواند.
    1928 - براي اوّلين بار به پاريس حركت مي‌كند، و در اِكول نورمال سوپريور كرسي استادي مي‌گيرد. در پاريس با توماس مك گريوي ملاقات مي‌كند، و او بكت را به جويس معرّفي مي‌كند.
    1929 - مقالة «دانته…برونو…ويكو…جويس» و «پيش فرض»(داستان كوتاه) منتشر مي‌شود.
    1930 - «هورسكوپ» منتشر مي‌شود. به دوبلين برمي‌‌‌‌‌‌‌گردد.
    1931 - كتاب پروست منتشر مي‌شود.
    1932 - پستي را در تيريستي كالج دوبلين قبول مي‌‌كند و به پاريس حركت مي‌‌كند. بازگشت به دوبلين.
    1933 - مرگ پسر.More Pricks Than Kicks
    (داستان‌هاي كوتاه) براي انتشار پذيرفته مي‌شود. در پايان سال به لندن مي‌رود و به روان درماني مي‌پردازد.(درمان وي تا سال 1935 طول مي‌كشد).
    1934
    - در كلاس ك.گ يونگ شركت مي‌كند و رمان مورفي را مي‌نويسد. كتاب اشعارEchoes Bones and Other Precipitates
    منتشر مي‌شود. در پايان سال به دوبلين برمي‌گردد.
    1937
    -
    مورفي براي چاپ پذيرفته مي‌شود.
    1938
    -
    در حاليكه شب هنگام در پاريس قدم مي‌زند، با چاقو مورد حمله قرار مي‌گيرد، در طول درمان رابطه‌أي را با سوزان دِشوو-دومزينل شروع مي‌‌كند، كه تا پايان مرگ ادامه مي‌يابد. مورفي منتشر مي‌شود.
    1939
    -
    به پاريس مي‌رود و براي آخرين بار با جويس ملاقات مي‌كند. به پايتخت برمي‌گردد و به جنبش مقاومت مي‌پيوندد.
    1942
    -
    همراه با سوزان به دهكده‌أي در واكلوز مي‌گريزد.
    5-1942
    -
    وات را مي‌نويسد.
    6-1945
    -
    در پايان جنگ به ديدار خانواده‌اش در ايرلند مي‌رود، و در آن جا به بصيرتي بنيادين در مورد ماهيّت نوشته‌هايش دست مي‌يابد.
    53-1946
    - دوره فعّاليّت خلاقانة متراكم. كتاب‌‌‌هاي The Nouvelles، مرسيه و كامير، تريلوژي (مولوي،1951، مالون مي‌ميرد، 1951، و بي نام و نشان، 1953)، متن‌هايي براي هيچي، و دو نمايشنامة Eleutheria
    و در انتظار گودو را مي‌نويسد.
    1950
    -
    مرگ مادر.
    1953
    -
    گودو در پاريس اجرا مي‌شود.
    1955
    -
    اوّلين اجراي گودو در لندن. دست آخر را شروع مي‌كند.
    1956
    -All That Fall
    را مي‌نويسد.
    1957
    -
    دست آخر (در فرانسه) در لندن اجرا مي‌شود.
    1958
    -
    دست آخر در لندن، همراه با آخرين نوار كراپ اجرا مي‌شود.
    1960
    -
    نوشتن روزهاي خوش را آغاز مي‌كند.
    1961
    -
    چگونه است را منتشر مي‌كند. ازدواج با سوزان.
    1962
    -
    بازي را مي‌نويسد. روزهاي خوش در لندن اجرا مي‌شود.
    1964
    -
    فيلم برداري از فيلمِ فيلم(با كارگرداني آلن اشنايدر). بازي در لندن اجرا مي‌شود.
    1966
    - مجموعه داستان Tetes Mortes
    منتشر مي‌شود.
    1969
    -
    جايزه نوبل ادبيّات را مي‌برد.
    1972
    -
    من نه را نوشته و اجرا مي‌شود.
    1975
    -Foot falls
    را مي‌نويسد.
    1979
    -
    قطعه‌أي مونولوگ به روي صحنه مي‌رود. گروه منتشر مي‌شود.
    1982
    -
    فاجعه را مي‌نويسد.
    1986
    -Stirring Still
    را مي‌نويسد.
    1988
    - به بيماري پاركينسون مبتلا مي‌شود. و «واژه چيست» را مي‌نويسد.

    1989
    - مرگ سوزان (17 ژولاي)، بكت در 22 دسامبر همان سال مي‌ميرد.

  6. 2 کاربر از sasha_h بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #4
    داره خودمونی میشه !UP's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2011
    محل سكونت
    بپر ای دل سوی بالا...
    پست ها
    134

    پيش فرض شاهکار بکت

    افتادن شلوار بازیگر روی صحنه!

    در صحنه ای "در انتظار گودو" شاهد صحنه ای هستیم که درش یکی از دو ولگرد(شخصیت های اصلی نمایش) می خواد با بند شلوار ولگرد دیگه خودکشی کنه و وقتی این بند را می کشه،شلوار طرف می افته!در اولین اجرای "در انتظار گودو" که قرار بود در سالن ویژه روشنفکران در پاریس انجام بشه،وقتی کارگردان از بازیگر خواسته بود این صحنه کاملا طبیعی اتفاق بیفته،بازیگر راضی نشده بود تا جلوی اون جمع روشنفکر شلوارش بیفته و مسخره اش کنن.اما کارگردان اطمینان داده بود که بار طنز تلخ نمایش اجازه خنده به تماشاگر نخواهد داد.و موقع نمایش هم واقعا هیچ کس نخندیده بود.


  8. این کاربر از !UP بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #5
    Banned
    تاريخ عضويت
    May 2013
    پست ها
    27

    پيش فرض

    .



    من از سرنوشت انسان چه می‌دانم؟ درمورد کلم بیشتر می‌توانم برایتان حرف بزنم.


    ساموئل بکت

    .



  10. #6
    کاربر فعال انجمن ادبیات sarinaj's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2013
    محل سكونت
    زیر سقف خدا
    پست ها
    310

    پيش فرض

    هنرمند بودن یعنی شکست خوردن،آن هم شکستی که هیچ کس دیگر جراتتجربه آن را ندارد.
    این شکست جهان اوست وپا پس کشیدن ازآن یعنی فرار از جبه ،
    یعنی هنر نمایی وخانه داری به سبک برگزیده و گرانما یه ، یعنی زندگی کردن...
    .
    .
    ساموئل بکت

  11. این کاربر از sarinaj بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #7
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض








    شما روی زمین هستید. هیچ درمانی برایش نداریم.


    آخر بازی
    ساموئل بکت



    :HAMM
    ,Use your head, can't you, use your head
    !you're on earth, there's no cure for that

    Endgame
    Samuel Beckett


  13. 5 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •