سلام این تاپیک فقط مختص قضایای در ارتباط حکومت های ساسانیان در ایران هست
امید وارم مفید باشه براتون
سلام این تاپیک فقط مختص قضایای در ارتباط حکومت های ساسانیان در ایران هست
امید وارم مفید باشه براتون
قضاوت و اصول دادرسی در زمان ساسانیانقسمت اول:
مبنای حقوق عهد ساسانی مأخوذ از کتاب اوستا و تفاسیر آن و اجماع نیکان یعنی مجموعه فتاوی علمای روحانی بوده است.ظاهراً مجموعه قانونی به معنی اخص وجود نداشته لکن از خلاصه نسکهای اوستای ساسانی که در کتاب دینکرد موجود است، چنین استنباط میشود که چندین نسک شامل مسائل حقوقی بوده است.
از آنجا که شیوه حقوقی هر جامعهای بازتاب و انعکاس روش زندگی و شرایط و اوضاع و احوال آن جامعه است، بیشک حقوق ایران در زمان ساسانیان نیز از این قاعده مستثنی نبوده است و چون در جامعه حاکم روزگار ساسانی، روحانیون قدرت بلامنازعه محسوب شده و در طبقه اول قرار داشتند حقوق و شیوه های حقوقی متأثر از این واقعیت، آمیختگی بسیار شدیدی با دین و مذهب داشته است، به طوری که دخالت روحانیون زرتشت در تمامی مسائل حقوقی به وضوح نمودار است، علت این امر نیز آن بود که دولت ساسانی از اوائل تشکیل با روحانیون زرتشتی متفق شده بود.
اصحاب دین جنبه قدسی خویش را شامل حکومت دینوی نموده بودند و خود نیز به برکت حمایت دیوانیان در همه شئون و احوال مهم زندگانی افراد ایرانی دخالت میکردند همه امور مملکتی به مشورت و پیش بینی ایشان (مغان) انجام میشد.
مغان اقتدار روحانی داشتند. دولت ایشان را حاکم بر جان و مال و عرض مردم کرده بود اجرای عقد ازدواج و صحت طلاق ، عنوان حلالزادگی و صدق تملک و سایر حقوق درید قدرت ایشان بود. همه این حقوق باعث نفوذ کامل ایشان شده بود.
در دوره ساسانی نیز همانند دوره هخامنشی، شاه در رأس قوه قضائیه قرار داشت و به مقتضای طبیعت دین پارسی که دین و اخلاق را با حقوق به معنی قضایی متحد میدانست.
عمل داوری و دادرسی در این دوره توسط روحانیون انجام میگرفت و قوه دادرسی به معنی اخص متعلق به این طبقه بوده است.
روزگار ساسانیان اوج شکوفایی و دادگری در ایران باستان به شمار میآید. ریشه دادگری و قوانین ایران باستان در این دوره را بایستی در کتاب اوستا جستجو کرد، علاوه بر آن یکی دیگر از منابع بسیار با ارزش حقوق مدنی در روزگار ساسانی ماتیکان هزار دادتستان میباشد که به خط پهلوی تألیف یافته و به نقل از تاریخ فرخ پسر بهرام نویسنده آن است.
دادگاه های زمان ساسانیان
• دادگاه شرع
• دادگاه عرف
قضات و دادرسان دادگاههای شرع از روحانیون زرتشتی بودند و قاضیان دادگاه های عرف ، افراد غیر روحانی که سواد قضایی داشتند بودند که به آنهاداذور گفته میشد.
دادگاههای اختصاصی از دو نوع دادگاه تشکیل یافته بودند:
• دادگاه ارتش
• دادگاه عشایری
در روزگار ساسانی به دلیل اینکه حساسترین مراکز دادرسی در دست روحانیون قرار داشت، سرنوشت قضایی مردم به دست آنان رقم زده میشد، زد و بندهایی که روحانیون زرتشتی با حکومت و دولتمردان داشتند چندان فضای اطمینان بخشی برای یک دادرسی ساده و دادگرانه و مردمی فراهم نمیکرد، تهمتها و برچسبهای بیدینی و پیگردهای مذهبی اندیشه ای، که به دست مغان و آخوندهای زرتشتی انجام میگرفت نشان از بی ثباتی و امنیت قضایی در روزگار ساسانی دارد.
کشف جرم و دستگیری مجرم برعهده مسؤول انتظامات شهر یا به عبارت دیگر بر عهده مسؤول شهربانی بود.
نقل شده است: «در امپراطوری ساسانی شهربانی سازمانی مؤثر و نیرومند بود. در هر محل نیرویی تحت فرماندهی افسری لایق وجود داشت. در شهرها هر واحدی تحت نظارت رئیسی بود به نام کوئبان.
کوئبان مسؤول انتظامات شهر بود و هر کجا که جرمی اتفاق میافتاد دستگیری مجرم و کشف جرم با او بود. این افسر شهربانی قانون دادرسی و روش محاکم را میدانست و احکام و قرارهای محکمه را اجرا میکرد.
اثابت دعاوی جزایی و شناختن هویت بزهکاران به عهده او بود. هنگامی که پرونده نزد قاضی میآمد، قاضی دقیقاً به کیفیت دستگیری متهم و زمان ارتکاب جرم و مدت توقیف متهم رسیدگی میکرد و اگر اختلافی در این امور مشهود وی می افتاد از افسر شهربانی علت را میپرسید و اگر متهم به نظر این قاضی بیگناه میآمد فوراً به آزادی وی دستور میداد.»
در خصوص مبانی حقوقی عهد ساسانی باید گفت که کتاب «اوستا» و تفاسیر آن و همچنین مجموعه فتاوی علمای روحانی تشکیل دهنده آن مبانی بوده اند.
قسمت دوم:
کارمندان قضایی در سازمان دادرسی ساسانیان
کارمندان قضایی در سازمان دادرسی ساسانیان به شرح زیر بوده اند:
داذور یا قاضی
که شناخت و تشخیص صحت و سقم ادعاهای طرفین برعهده او بود. به سخن دیگر در دادگاه تنها کسی که حق رأی داشت و در مسائل کیفری و مدنی حکم میداد همین داور یا دادرس بود.
اندرزگر یا مفتی
هنگامی که داذور به مسأله یا موضوع دشوارتری برمی خورد که حکم آنرا نمیدانست با بهره گیری از دانش و علم اندرزگر تاریکی و دشواری آن پرونده یا قضیه را میزدود؛ اندرزگر نقش مجتهد و مفتی دوران اسلامی را ایفاء میکرده است.
گواهان (عدول)
که بر احکام صادر شده نگاهی میانداختند و بر چگونگی و شیوره دادرسی آنان نگرش داشتند.
نگهبانان یا یارمندان
مأمور جلب کسانی بودند که پس از فراخوانی در دادگاه حضور نمییافتند، اینان پاسداران نظم جلسه های دادرسی در دادگاهها بودند و کار جلواز دوران اسلامی را برعهده داشتند.
قاضی یا داذور در ردیف دستوران و مؤبدان و هیربذان بود. رئیس کل داذوران را قاضی دولت یا شهر داذور یا داذور داذوران میگفتند؛ محاکم هر ناحیه را یک قاضی روحانی اداره میکرد و به طور کلی مراقب بود که احکام و اعمال رؤسا غیرروحانی ناحیه نیز موافق عدالت باشد، هر قریه یک مرجع قانونی پایینتری داشت که ریاست آن با دهقان یا قاضی مخصوصی بود که به آن قریه میفرستاده اند، راجع به عمل و حدود اختیارات این مأمورین اطلاعی در دست نیست.
در دوره ساسانیان ف از آنجا که دین رسمی کشور زرتشتی بود، مقام روحانیون و نجبا در یک ردیف قرار داشت و در کلیه امور مردم حق دخالت داشتند و به همه چیز جنبه مذهبی میدادند و مردم برای این طبقه احترام زیادی قائل بودند، روحانیون اختلافات مردم را حل و به دعاوی آنان رسیدگی میکردند و هیچ امری قانونی تلقی نمیشد مگر آنکه به تأیید و گواهی یکی از مغها (روحانیون) میرسید.
روحانیون از طرف دولت حق قضاوت و ثبت وقایع چهارگانه که عبارت بودند از:تولد، فوت، ازدواج،طلاق را داشتند، قدرت آنان تنها به لحاظ داشتن این وظایف نبود، بلکه ایشان دارای املاک و اموال بیشماری بوده و بسیار مقتدر بودند.
در دوره ساسانی حدود قدرت و اختیار پادشاه در امر دادگستری بسیار زیاد بوده است، به طوری که میتوانستند نسبت به امور حقوقی و جزایی، نظامی و مذهبی تصمیم بگیرند، ولی شخصاً کمتر به امور قضایی میپرداختند و این کار را به عهده مشاوران قضایی مجرب خود واگذار میکردند و گاهی نیز برای رسیدگی به امور مهم محاکم اختصاصی تشکیل میداد.
هیأت قضایی لااقل مرکب از دو دادرس بود که یکی از آنها موضوع را مطالعه و به اصطلاح امروز گزارش پرونده را میداد و دیگری رأی صادر میکرد.
قضات از میان روحانیون انتخاب میشدند زیرا تنها آنان را دارای اطلاعات و معلومات قضایی میدانستند، ولی گاهی از میان اعضاء خانواده های نجبا و بزرگان انتخاب میشدند و آنها تنها میتوانستند که بین نجباء حکم دهند؛ هر بلوک یک قاضی داشت و در دهات کدخدا به امور رسیدگی میکرد.
قوه قضایی لشگری به یک قاضی مخصوص ملقب به سپاه داذور محول بود. در ایران باستان علی الخصوص در زمان ساسانیان اراده پادشاه به تنهایی برای صدور احکام، اعم از برائت یا محکومیت کافی نبود و احدی حق ایراد و اعتراض بر رأی و نظر پادشاه نداشت، گفتار وی قابل نقض نبود.
هرگاه شاه مقصر شناخته میشد تنها میبایستی خسارت را جبران و تدارک کند، ولی اگر طرف مقابل محکوم میشد، بیچاره را حبس نموده و او را مجازاتی عبرت انگیز مینمودند و پادشاهان این رعایت تساوی در اعمال مجازات را دلیل بر عدل و داد خود دانسته!!! و لفظ عادل را از اینرو صفت نام خود قرار میدادند.
خسرو انوشیروان: اصلاحگر بزرگ تاریخ باستان
خسرو انوشیروان از دودمان ساسانیان و یکی از بزرگترین پادشاهان ایران بود که به دادگری پرآوازه شده است. او جنبش مزدکیان را سرکوب کرد، در برابر زیادهخواهیهای رومیها ایستاد، حبشیها را از یمن بیرون کرد، به یورشهای هفتالیان به خاک ایران پایان داد، دانشگاه گندیشاپور را به کوشش وزیر خردمندش، بزرگمهر، رونق داد و سازمان اداری، مالی و ارتش ایران را بهبود بخشید. در نزدیک ۵۰ سال فرمانروایی انوشیروان(۵۷۹-۵۳۱ میلادی)، سرزمین ایران از سند تا دریای سرخ گسترش یافت.
انوشیروان فرزند قباد اول بود که نزدیک ۴۳ سال بر سرزمین ایران فرمان راند. قباد وارث ورشکستگی اقتصادی بود که در نتیجهی چند سال قحطی و سپس شکست ایرانیان از هفتالیان(هونهای سفید) به وجود آمده بود. در اوج آن گرفتاریها فردی به نام مزدک آیین تازهای آورد که به برابری در داراییها و براندازی نظام طبقاتی دعوت میکرد و دلیل اصلی دشمنیها و ناسازگاریهای میان مردمان را نابرابری میدانست. پیروان مزدک کم کم به این باور رسیدند که زن و خواسته باید مانند آب و آتش و چراگاه در دسترس همگان باشد و بنابراین باید از توانگران گرفت و به تهیدستان داد. از آنجا که قباد این آیین را راهی برای کاستن از قدرت بزرگان ساسانی میدانست، از مزدک پشتیبانی کرد.
پشتیبانی قباد از مزدکیان باعث شورش بزرگان و موبدان و برکناری قباد شد. اما قباد از زندان فرار کرد و به هفتالیان پناه برد. قباد همراه سپاهی از هفتالیان به ایران بازگشت و به کمک آنها برادر خود، زاماسب، را بر کنار کرد و بر جایگاه شاهی نشست. قباد این بار از پشتیبانی مزدک دست کشید، اما جنبش مزدکیان که با غارت بزرگان، ربودن زنان و دست افکندن بر زمینهای کشاورزی همراه شده بود، کشور را به نارآرامی کشاند. باجخواهی هفتالیان، که قباد را به تخت نشانده بودند، نیز بر دشواریهای اقتصادی کشور افزوده بود. از این رو، قباد نخست فرمان کشتار مزدکیان را داد و سپس برنامهای برای بهبود وضع مالیات پی افکند، اما مرگش فرارسید و این کار بزرگ به دست جانشین او، خسرو انوشیروان، انجام شد.
اصلاحات انوشیروان بر تخت نشستن خسروی اول سرآغاز درخشانترین دورهی فرمانروایی ساسانیان است. او پس از به دست گرفتن فرمانروایی ایران کوشش خود را برای سامان دادن به سازمان آشفتهی کشور آغاز کرد و طی نزدیک به نیم سده فرمانروایی، پیشرفت اقتصادی، ادبی، علمی و هنری چشمگیری را برای ایرانیان به ارمغان آورد. سازمانی که او برای دولت ایران پی افکند، تنها در دوران زندگی او پابرجا نماند، بلکه الگویی برای فرمانرواییهای دیگر شد و گسترش آن تا روزگار خلافت عباسیان نیز ادامه یافت. بر پایهی پژوهشهای ارنست اشتاین، اصلاحات اداری امپراتوری بیزانس(روم شرقی) در سدهی هفتم میلادی، برداشتی از اصلاحات شاهنشاهی ایران در سدهی ششم میلادی بوده است.
● آبادی ویرانیها
انوشیروان نخست فرمان داد داراییهایی را که مزدکیان از مردم گرفته بودند، به آنان بازگردانند و داراییهای را که دارندگان واقعی آنها روشن نیست، برای آبادی ویرانیها هزینه کنند. دربارهی زنانی که مزدکیان ربوده بودند، فرمان داد چنانچه زنی پیش از آن شوهر نکرده یا شوهرش را از دست داده باشد، اگر مرد رباینده از نظر جایگاه اجتماعی با آن زن برابر باشد، باید او را به عقد شرعی خود درآورد، مگر این که آن زن خواهان کنارهگیری از آن مرد باشد. زنان شوهردار به شوهران خود باز گردانده شوند و مرد رباینده باید برابر مهری که شوهر قانونی داده بود، به آن زن بپردازد. هر کودکی که نسبش روشن نیست، از آن خانوادهای باشد که در آن زندگی کرده است و از آن خانواده ارث میبرد.
از آنجا که شمار زیادی از مردم در شورش مزدکیان خانوادههای خود را از دست داده یا در پی کشته شدن سر دودمان خود به تنگدستی افتاده بودند، خسرو به پشتیبانی مالی از آنها فرمان داد. برپایهی فرمان او هزینهی ازدواج دختران و پسران بیسرپرست، مهریه و جهاز، از خزانهی دولت پرداخت شد و جوانان را به خدمت دربار پذیرفتند. همچنین، فرمان داد روستاهای ویران شده از نو آباد شوند و پلهای چوبی و سنگی ویران شده را بازسازی کنند. کاریزها و جویهای آبیاری را آباد کنند و چهارپایانی به زمینداران بدهند تا به آبادانی روستاها بکوشند و کشاورزی شکوفا شود.
● بهبود سازمان اداری و دارایی
خسرو انوشیروان نظام اداری ایران را دگرگون کرد و نظام وزیران یا دیوانها را پدید آورد که زیر نظر نخستوزیر به کارهای کشوری و لشکری میپرداختند. او برزویهی دانشمند را نخستوزیر خود برگزید و به اصلاح نظام مالیات پرداخت. پیش از انوشیروان پایهی مالیاتی که هر فرد باید میپرداخت، روشن نبود. ازاین رو، همواره بهانهای برای زیادهخواهیها و سختگیری بیش از اندازه بر مردم وجود داشت. روستاییان پیش از آنکه مالیات میوه را بدهند، نباید به آن دست میزدند و چه بسا مالیات بگیران برای ارزیابی میزان مالیات دیر میرسیدند و میوهها تباه میشد. همچنین تا ارزیاب دولت برسد، غله در خرمنگاه میماند و چه بسا تندبادی میوزید و محصول را بر باد میداد. در این صورت، روستاییان هم به دولت مغروض میشدند و هم باید رنج تنگدستی ونابودی هستی خود را نیز تحمل میکردند.
انوشیروان فرمان داد مساحت زمینها برآورد شود و آمار درختان بارده نیز گرفته شود و گروهی از مردمانی با انصاف و خیرخواه بر پایهی برآوردی سالیانه برای آنها مالیات در نظر بگیرند. صورت مشمولین پرداخت مالیات در دو نسخه فراهم شد که یکی از صورتها در ادارهی مرکزی و دیگری در ادارهی محلی نگهداری شود. همچنین، برای تعیین میزان مالیات سرانه به سرشماری مردم فرمان داد و کودکان، زنان و پیران را از مالیات سرانه معاف کرد.
بر پایهی کار آمارگران و کارشناسان مالیات، از آن پس بنا شد که برای هر گریب گندم و جو، سالی یک درهم، برای هر گریب مو، هشت درهم، برای هر گریب یونجه، هفت درهم، برای هر گریب برنج، پنج ششم درهم و سالیانه از هر چهار درخت خرمای پارسی یا شش نخل آرامی یا شش درخت زیتون، یک درهم بگیرند. تک درختها از مالیات معاف شدند. به نظر میرسد این مالیات چندان سنگین نبوده است، اما اگر هم چنین بوده، مالیات سالیانهی مشخص باعث آسودگی مردم بود و درآمد خزانه را نیز ثابتتر، اطمینانبخشتر و چند برابر کرده بود.
طبری در تاریخ خود در جریان شرح چگونگی تعیین میزان مالیات، به اهمیت پرداخت منظم مالیات از زبان انوشیروان میپردازد و مینویسد:? کسری گفت میخواهیم که بر هر جریب نخل و زیتون و بر هر سر خراجی مققر داریم و بگوییم تا به سه قسمت در سال بگیرند و در خزانهی ما مالی فراهم آید که اگر در یکی از مرزها یا یکی از ولایات خللی افتاد که به مقابله یا فیصل آن نیاز شدیم، مال آماده باشد و حاجت به خراج گرفتن نباشد.?
● سازمان نوین ارتش
تا زمان خسرو انوشیروان سپاه ایران زیر فرمان یک نفر سردار بزرگ با عنوان ایرانسپاهبد بود و سپاهیان از مردمان وابسته به اشراف بودند. انوشیروان منصب ایرانسپاهبد را لغو کرد و چهار سپاهبد برای چهار گوشه از کشور فرستاد: سپاهبد خاور(خراسان، سیستان و کرمان)، سپاهبد جنوب(فارس و خوزستان)، سپاهبد باختر(عراق تا مرز بیزانس) و سپاهبد شمال(ماد و آذربایجان). او جیرهی مناسب و ثابتی برای سپاهیان تعیین کرد و به جنگاورانی که اسب نداشتند، اسب و اسلحه داد. بنابراین، سپاه منظمی پدید آورد که به فرمان شاه بود تا به فرمان اشراف.
انوشیروان پس از آنکه بر قوم بارز، که در کرمان میزیستند، چیره شد، بازماندگان آنان را به به بخشهای گوناگون کشور فرستاد و به آنها مسکن داد و جنگاوران زبدهی آنها را به خدمت سربازی واداشت. این کار را با قومهای دیگری، مانند چولها، ابخازها، خزرها و آلانها، نیز انجام داد. به این ترتیب، سپاه ایران شامل اسواران و کوچنشینان نیرومند و سلحشوری شد که پیادنظام را میساختند. پیش از این کار مهم، پیادگان سپاه ایران را گروهی از کشاورزان ایرانی میساختند که بیشتر برای ویران کردن دیوارها، گردآوری کشتگان و خدمت به جنگجویان، همراه سپاه برده میشدند.
● پشتیبانی از دانشمندان
بنیانگذاری دانشگاه گندیشاپور به شاپور دوم باز میگردد، اما شکوفایی آن دانشگاه در زمان خسرو انوشیروان رخ داد. به پشتیبانی او بود که دانش اخترشناسی پیشرفت کرد و زیج شهریاری پدید آمد. او نه تنها دوستدار دانش بود که خود اندیشمند بزرگی بود و به نوشتهی اکاثیاس، فلسفه را از اورانوس، پزشک و حکیم سریانی، آموخت. او با دانشمندان و فیلسوفان به گفت و گو مینشست و از پرسش و پاسخ او با پریسیکانوس دو کتاب فراهم شد که ترجمهی ناقصی از آن به لاتین در کتابخانهی سنژرمن پاریس با عنوان ?حل مسائلی دربارهی مشکلات خسرو پادشاه ایران? موجود است. او برزویه را به هندوستان فرستاد تا دانش هندیان را به ایران بیاورد. همچنین، به گردآوری و ترجمهی نوشتههای علمی یونانیان فرمان داد. بخش زیادی از نوشتههای یونانی که در دورهی اسلامی به عربی ترجمه شد، در واقع ترجمه از متنهای پهلوی بوده است.
آوازهی دانش دوستی انوشیروان چنان در جهان آن روز پیچیده بود که با بسته شدن مدرسهی آتن در سال ۵۲۹ میلادی، بسیاری از فیلسوفان یونانی به گندیشاپور کوچ کردند . آنان چند سالی را در آنجا به پژوهشهای خود ادامه دادند و هنگامی که خواستند به میهن خود بازگردند، انوشیروان در پیماننامهی صلح با امپراتور روم شرقی شرط کرد که به آنان آسیبی نرسانند. همچنین، ابنندیم از پزشکی به نام ابندهن هندی یاد کرده که مدیر بیمارستان گندیشاپور بوده است. از این رو، بسیاری از پژوهشگران تاریخ علم، از جمله جرج سارتن، بر این باورند که گندیشاپور جایگاه برخورد نظریههای ایرانی، هندی و یونانی بود که یکدیگر را بارور میساختند.
بسیاری از آثار دورهی ساسانی که نامی یا اثری از آنها برای ما مانده است در روزگار انوشیروان پدید آمده یا بازنویسی و گردآوری شدهاند. برای مثال، کتاب ارزشمند ?کارنامهی اردشیر بابکان? و سند یکتاپرستی ایرانیان یعنی کتاب ?اوستا? به روزگار او گردآوری و بازنویسی شد. بسیاری از پژوهشگران پیدایش الفبای اوستایی را نیز در این دوران میدانند. همچنین، داستانها و افسانههای حماسی ایران باستان در کتابی با نام ?خداینامک?(کتاب شاهان) گردآوری شد؛ همان کتابی که منبع اثر جاودانهی فردوسی برای آفرینش شاهنامه بود. برخی از نامهایی که در شاهنامه دیده میشود نام نزدیکان خسرو انوشروان است.
● داد و دادگستری
بر پایهی آن چه نویسندگان ایرانی و عرب نوشتهاند، خسرو انوشیروان هنگام نشستن بر تخت شاهنشاهی به بزرگان سپرده بود که با مردمان به درستی و عدالت رفتار کنند. با این همه کارگزاران بلند جایگاه باز هم بر مردم سخت میگرفتند و کارهای ناشایستی انجام میدادند. خواجه نظام الملک در کتاب سیاستنامه از یکی از بزرگانی یاد میکند که انوشیروان آن را والی آذربایجان کرده بود. والی میخواست باغ و نشستگاهی بزرگ برای خود بسازد، اما کلبه و زمین پیرزنی مانع کار او بود و چون پیرزن به فروش راضی نشد، کلبه و زمین را بهزور از او گرفتند و هنگامی که بهای زمین را خواست، پاسخش نداند.
پیرزن به دادخواهی به نزد انوشیروان رفت. انوشیروان فرمان داد پیرامون داراییهای والی آذریبایجان بررسی کنند. هنگامی که انوشیروان پی برد آن والی چه سرمایهای برای خود انباشته است، گفت:?آن که چندین نعمت دارد و هر روز از بیست گونه طعام و بره و حلوا و قلیهی چرب و شیرین خورد و ضعیفی دیگر که از پرستار خدای تعالی باشد و در همهی عالم دو نان داشته باشد و آن دو نان را نیز به ناحق از او بستانند و او را محروم گردانند، بر او چه واجب آید؟? پس فرمان داد که پوست او را بکنند و گوشت او را به سگان بدهند و پوست را از کاه پر کنند و بر در سرا بیاویزند و هفت روز منادی کنند که هر که پس از این ستم کند با او همان کنند که با این کردند.
در زمان انوشیروان برخی از مجازاتها نیز تعدیل شد. پیش از اصلاحات انوشیروان راهزنان، زناکاران، یاغیان، فراریان از جنگ و از دین برگشتگان، به جزاهای بدنی سخت یا اعدام محکوم میشدند. آن گونه که در نامهی تنسر آمده است، انوشیروان فرمان داد که:?از دین برگشتگان را به زندان افکنند و برای یکسال به هر وقت او را خوانند و نصیحت کنند و برهان آورند و شبه را بر طرف کنند و اگر به توبه و استغفار بازآید، آزادش کنند و اگر پافشاری کرد، او را بکشند.? همچنین فرمان داد اگر بزهکاری به قطع عضو محکوم شد، عضو او را به گونهای قطع کنند که او از کار باز نماند. برای نمونه، بینی زناکار را میبریدند و اگر بزهکاری به جزای نقدی محکوم میشد و پس از پرداخت جریمه بار دیگر به جرمی دست میزد، بینی و گوشهایش را میبریدند.
● انوشیروان و رومیها
انوشیروان طی پنجاه سال فرمانروایی چند بار با رومیها جنگید. در جنگ نخست که در سال ۵۳۴ به پایان رسید، هر دو طرف به صلح رضایت دادند. اما پس از پیروزی رومیها بر وندالها و اوستروگوتها در غرب، یوستینیان، امپراتور روم شرقی، در جنگ میان دو پادشاه بیایان سوریه، یعنی حارث بن عمرو غسانی که در پشتیبانی رومیها بود، و منذر بن نعمان، که به عنوان دستنشاندهی شاه ایران در حیره فرمانروایی میکرد، به میانجیگری برخاست و در کار آن دو دخالت کرد. از این رو، خسرو در سال ۵۴۰ میلادی انطاکیه را تصرف کرد و شمار زیادی از مردم آنجا را به شهر جدیدی که در نزدیکی تیسفون ساختند و بهازآنتیوخسرو(انطاکیهی بهتر خسرو) نام گرفت، جابهجا کرد.
چندی پس از آن، خسرو کالینیکون را نیز گرفت و تا سال ۵۴۵ چند درگیری دیگر بین رومیها و ایرانیها رخ داد که گاهی ایرانیها و گاهی رومیها پیروز شدند. در آن سال بود که دو طرف دست از جنگ کشیدند و پیمان صلح بستند. با این همه، بار دیگر در قفقاز با هم جنگیدند که به شکست سپاه خسرو به سال ۵۵۳ انجامید. سرانجام در سال ۵۶۱ پیمان صلحی برای ۵۰ سال میان ایران و روم بسته شد. بر پایهی آن صلحنامه، هر دو طرف به سوی سرزمینها پیشین خود عقب نشستند و آزادی بازرگانی بین ایران و بیزانس فراهم شد. همچنین، مسیحیها در کیش خود آزادی یافتند، اما بنا شد که پیروان هر دو دین زردشتی و مسیحی، کسی را به دین خویش دعوت نکنند.
در سال ۵۷۱ میلادی، شورشی در ارمنستان بر پا شد و شورشیان از یوستینیان، امپراتور روم شرقی، خواستند به آنها یاری رساند. این کار به جنگ دیگری بین ایران و روم به سال ۵۷۲ انجامید که با پیروزیهایی برای هر دو طرف همراه بود. خسرو توانست ارمنستان را آرام کند، اما رومیها به میانرودان یورش آوردند و قلعهی سینگارا را گرفتند. درگیریهای شدیدی بین ایرانیان و رومیها درگرفت و انوشیروان در یکی از نبردهای به سختی زخم برداشت. سرانجام در سال ۵۷۹ گفت و گوهایی برای صلح آغاز شد، اما در همان زمان انوشیروان از دنیا رفت.
● نبرد با هفتالیان
پس از این که انوشیروان در پی پیمان صلح ۵۰ ساله از سوی رومیها آسوده گشت، بر آن شد که برای همیشه به باجخواهیها هفتالیان پایان دهد. هفتالیان گروهی از هونها بودند که از شمال شرق به خاک ایران یورش میآوردند. از زمانی که پیروز، شاه ساسانی، در نبرد با آنها کشته شد و قباد با پشتیبانی آنها بر تخت شاهی نشست، دولت ایران خراجی سالیانه به آنها پرداخت میکرد. انوشیروان با کمک ترکهای شاخهی شائووو توانست هفتالیان را شکست دهد و رود جیحون مرز بین ایران و سرزمین خاقان ترک شناخته شد.
چندی نگذشت که ترکان شائووو برای ایران دشمنی خطرناکتر از هفتالیان شدند و حتی برخی از قبیلههای آنان در قفقاز نمودار شدند. ترکان به سرداری سینجیبو و به تحریک دولت روم از مرز گذشتند و در بخشهایی از ورارودان(ماوراء النهر) تاخت و تاز کردند. از این رو، انوشیروان فرمان داد تا استحکامات جدیدی در گذرگاه دربند، در بالای دریای خزر و گذرگاه داریل یا گذرگاه آلانها، بسازند و قلعههای دیگری بر پا کنند تا راه دسترسی به هیرکانیا(گرگان) بسته شود.
● لشکرکشی به یمن
در دورهی فرمانورایی انوشیروان گروهی از عربها با نام حمیریان بر جنوب عربستان فرمان میراندند. گسترش دین مسیح در بخشهایی از جنوب عربستان باعث درگیریهایی بین حبشیها و حمیریان شد، زیرا حبشیها پیرو دین مسیح بودند و حمیران به آزار مسیحیان جنوب عربستان میپرداختند. نخستین لشکرکشی حبشیها در سال ۵۲۲ میلادی رخ داد، اما عربهای جنوب عربستان توانستند به رهبری یوسف ذونواس، که پیرو دین یهود بود، حبشیان را از جنوب عربستان بیرون برانند. با این همه، حبشیها در لشکرکشی دوم به سال ۵۲۵ میلادی که با پشتیبانی دولت روم شرقی انجام شد، پیروز شدند. یوسف کشته شد و حبشیها یکی از حمیریان را به عنوان دستنشاندهی خود به فرمانروایی برگزیدند.
در یکی از سالهای بین ۵۳۲ تا ۵۳۵، سرداری از سپاه حبشیها، به نام ابرهه، قدرت را از دست پادشاه حمیری بیرون کرد و دولت مستقلی در جنوب عربستان پی افکند و استقلال خود را از حبشه اعلام کرد. پس از مرگ ابرهه، برادر ناتنیاش به پادشاهی رسید، اما یکی از پسران ابرهه در سال ۵۷۲ به نزد خسرو انوشیروان آمد و از او برای رسیدن به فرمانروایی کمک خواست. خسرو که میدانست ابرهه و برادر ناتنیاش از طرفداران روم شرقی هستند، ناوگانی را به فرماندهی سرداری به نام وهرز به ناحیهی نزدیک عدن کنونی فرستاد. ایرانیان به سال ۵۷۵ یا ۵۷۷ توانستند بر صنعا، تختگاه عربستان جنوبی، دست پیدا کنند و یمن تا زمان گسترش اسلام، زیر فرمان ساسانیان در آمد.
● خسروی جاویدان روان
بیشتر تاریخنگاران ایرانی و عربی، خسروی اول را عادلترین پادشاهان میدانند و از او با دو لقب انوشیروان(انوشگروان به معنای جاویدان روان) و عادل(دادگر) یاد کردهاند. البته، دادگستری انوشیروان را باید با رفتار و کردار پادشاهان دیگر مقایسه کرد و اگر در جایی خشونتی از آن پادشاه دیده میشود، نباید آن را دستآویزی برای نپذیرفتن هر گونه دادگستری از سوی آن شاه قرار داد و داستانهایی را که پیرامون دادگستری او در تاریخ آمده است، به گونهای توجیه کرد. پذیرفتن داستانپردازیهایی مانند زنجیر عدالت انوشیروان که حتی خری برای دادخواهی آن را به صدا درآورد، نیز ما را از حقیقت دور میکند.
مسعودی داستانی از رفتار دادگسترانهی انوشیروان آورده است که نویسندگان زیادی به نقل از او در کتابها خود آوردهاند. او نوشته است:?خسرو پس از بازگشتن به عراق، فرستادگان پادشاهان گوناگون را به حضور پذیرفت. یکی از آن فرستادگان از سوی قیصر روم آمده بود که به تماشای ایوان کسرا پرداخت و از شکوه آن ستایشها کرد. فقط در جلوی ایوان نقصی مشاهده کرد و به همراهان بازگفت. وی را چنین پاسخ دادند که در آن جا خانهای از آن پیرزنی بود که حاضر نشد آن را بفروشد و چون شاه نخواست به آن پیرزن ستم روا دارد، آن خانه را به همان حال بگذاشت و این نقص از آن است. فرستاده گفت: به خدا که این نقص بهتر از هر کمال است.?
خسرو انوشیروان حتی درچشم بدخواهان خود نیز به مانند پادشاهی اصلاحطلب و پرکار جلوه نموده است. برای نمونه، پروکوپیوس، تاریخ نگار رومی که تاریخنگار بیطرفی نبوده است، خسرو انوشیروان را پادشاهی بیآرام و فتنهانگیز معرفی کرده است که عاشق ابتکار و بدعت بود و همواره در پیرامون خود تولید هیجان میکرد و بزرگان مملکت را جان به لب میآورد. البته، او خسرو را پادشاهی دسیسهباز نیز میداند و نمونههایی از دسیسههایی را بر میشمارد که او بر رومیان روا داشته است. او بسیاری از رفتارهای انساندوستانه و دادگسترانهی خسرو را نیز ظاهرسازی و عوامفریبی معرفی کرده است.
انوشیروان پادشاه دانشمند و دانشدوستی بوده است. خسرو از یک ایرانی مسیحی به نام پولس پرسا(Paulus Persa) خواسته بود چکیدهای از منطق ارسطو برای شاه فراهم آورد که بخشهایی از آن کتاب بر جای مانده است. پولس در تقدیمنامهی این کتاب به شاه چنین گفته است:?فلسفه، که معرفت حقیقی درباره ی همهی چیزهاست، در ذات شما وجود دارد. من این فلسف را که ذاتی شماست به شما تقدیم میدارم.? خسرو فرمان داده بود بخشهایی از عهد عتیق را به زبان پهلوی ترجمه کنند که بخشهایی از آن ترجمه را در ترکستان چین پیدا کردهاند و اکنون در موزهی فلکرکونده در برلن نگهداری میشود.
از کارهای شایستهی خسرو انوشیروان، برگزیدن برزویهی طبیب یا همان بزرگمهر به جایگاه وزرات است. او فرمان داد کتاب پنچهتنتره(پنج کتاب که اکنون به کلیله و دمنه شناخته میشود) را که برزویهی طبیب از هندوستان آورده بود، به زبان فارسی پهلوی ترجمه کنند. هدف این اثر آموزش رهبری سیاسی، شناخت سرشت بشر و فراست و زیرکی و دانایی است. همچنین، به فرمان او کتابهایی بسیاری را از سانسکریت و یونانی به پهلوی ترجمه کردند. این دانش دوستی و دانشمند پروری انوشیروان رشد علمی چشمگیری را به ارمغان آورد که پس از ورود اسلام به ایران، از راه دانشگاه گندیشاپور زمینهسازی عصر طلایی تمدن اسلامی شد.
به فرمان انوشیروان شهرهای زیادی در ایران ساخته شد و بناهای باشکوهی بر پا شد. به نظر برخی از پژوهشگران تاریخ ایران، کاخ کسری را خسرو اول بنیان نهاد که تالارهای آن جایگاه دیدار با مردم، بار عام، بوده است. این بنای شگرف برای طاق بسیار بزرگش در جهان شناخته شده است که دهانهی آن ۶/۲۵ متر و بلندی آن نزدیک ۲۹ متر است. بارگاه باشکوه شاهنشاه در این کاخ آجری بود و از همانجا به کارهای کشور رسیدگی میکرد. در همین کاخ بود که مردم در جشن نوروز و جشن مهرگان برای شاه هدیه میآوردند و شاه نیز به آنان هدیه میداد. دبیران نام هدیه دهندگان را در دفتر ویژهای مینوشتند و آن گونه که جاحظ در کتاب التاج آورده است:?اگر هدیه دهنده به کمک مالی نیاز پیدا میکرد، برپایهی آن چه که در دفترها نوشته شده بود، ارزش هدیههای او را برآورد میکردند و دو برابر آن را به او میدادند.?
● سالشمار فرمانروایی انوشیروان
▪ ۵۳۱ میلادی، انوشیروان به پادشاهی ایران دست یافت.
▪ ۵۳۲ میلادی، انوشیروان به دلیل درگیریها داخلی به ناچار با رومیها صلح کرد.
▪ ۵۳۳ میلادی، فیلسوفان یونان به دربار انوشیروان آمدند.
▪ ۵۳۴ میلادی، نبرد نخست انوشیروان با یوستینیان اول، امپراتور روم شرقی، رخ داد، اما هر دو طرف به صلح رضایت دادند.
▪ ۵۴۰ میلادی، به دلیل دخالت امپراتور روم در درگیری بین غسانیها و منذر بن نعمان، که به عنوان دستنشاندهی شاه ایران در حیره فرمانروایی میکرد، جنگ دیگری رخ داد.
▪ ۵۴۳ میلادی، جنگ سوم انوشیروان به رومیها با شکست رومیها پایان یافت و ایرانیان بر انطاکیه دست یافتند.
▪ ۵۴۴ میلادی، با پرداخت ۲ هزار پوند طلا از سوی رومیها، پیمان پنجسالهای برای ترک جنگ بسته شد.
▪ ۵۵۱ میلادی، رومیها سپاه ایران را شکست داند و بار دیگر پیمان پنجسالهای برای ترک جنگ بسته شد.
▪ ۵۵۷ میلادی، انوشیروان هفتالیان را به کمک ترکها شکست داد.
▪ ۵۶۱ میلادی، پیمان صلحی پنجاه ساله بین ایران و روم بسته شد.
▪ ۵۶۹ میلادی، ایرانیان ترکها را شکست دادند و آنها را از مرزهای ایران پس راندند.
▪ ۵۷۰ میلادی، ایرانیان حبشیها را از یمن بیرون راندند.
▪ ۵۷۱ میلادی، شورشی در ارمنستان بر پا شد و شورشیان از یوستینیان، امپراتور روم شرقی، خواستند به آنها یاری رساند.
▪ ۵۷۲ میلادی، جنگ دیگری بین ایران و روم رخ داد که پیروزیهایی برای رومیها همراه بود.
▪ ۵۷۵ میلادی، انوشیروان بر ارمنستان تاخت و پیروزیهایی به دست آورد.
▪ ۵۷۶ میلادی، رومیها بخشهایی از سپاه ایران را شکست دادند و گفت و گوهای صلح بر پا شد.
▪ ۵۷۹ میلادی، انوشیروان پس از ۴۸ سال فرمانروایی درگذشت.
منبع:
۱/ کریستنسن، آرتور. ایران در زمان ساسانیان. ترجمهی رشید یاسمی. انتشارات صدای معاصر، چاپ دوم، ۱۳۸۰
۲/ هوار، کلمان. ایران و تمدن ایرانی. ترجمهی حسن انوشه. انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم، ۱۳۸۴
۳/ فرای، ریچارد نلسون. میراث باستانی ایران. ترجمهی مسعود رجبنیا. انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ ششم، ۱۳۸۳
۴/ مصاحب، غلامحسین. دایرهالمعارف فارسی(مقالهی خسرو انوشیروان و مقالهی ساسانیان). انتشارات فرانکلین، ۱۳۴۵
۵/ گیرشمن، رومن. ایران از آغاز تا اسلام. ترجمهی دکتر محمد معین. انتشارات معین، چاپ اول، ۱۳۸۳
۶/ دیاکونوف، میخائیل میخائیلوویچ. تاریخ ایران باستان. ترجمهی روحی ارباب. انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، ۱۳۸۰
۷/ یارشاطر، احسان. تاریخ ایران کمبریج (جلد سوم، قسمت اول). ترجمهی حسن انوشه. انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم، ۱۳۸۰
۸/ ویسهوفر، یوزف. ایران باستان. ترجمهی مرتضی ثاقب. انتشارات ققنوس، چاپ سوم، ۱۳۷۸
جالبه !!!!
حقوق زنان از زبان شاه ساسانی
تاریخچه " فمینیسم" (طرفداری از حقوق زنان) در دنیا به بیش از 150 سال نمی رسد،اما پوراندخت پادشاه ایرانی دوره ساسانی 1400 سال پیش اولین سخن " فمینیستی" ایرانی را بیان کرد: " پادشاه چه زن باشد و چه مرد باید سرزمینش را نگاه دارد و با عدل و انصاف رفتار کند"
پوراندخت در نامه ای که به سپاهیانش نوشته بود جمله فمینیستی خود را بیان کرد و خود را در فهرست اولین پیروان تساوی حقوق زن و مرد قرار داد.
پس از کشته شدن خسرو پرویز به دست پسرش شیرویه ، در سال 7 هجری شمسی شیرویه بیش از 6 ماه حکومت نکرد و دختر بزرگ خسرو پرویز پوراندخت به سلطنت نشست.
در دوران هخامنشیان سرپرست کارگاه های تخت جمشید بیشتر زن بودند. عده ای از زنان دو برابر مردان حقوق می گرفتند. این زنان مهندسان و طراحانی بودند که بهترین و زیباترین هنرها را در تخت جمشید آفریدند. در این دوره زنن حتی جیره زایمان می گرفتند. دوره ساسانی کاملا با دوره هخامنشیان متفاوت بود. در امپراطوری ساسانی زن شخصیت حقوقی نداشت و فرد محسوب نمی شد. زن از هر نظر تحت سرپرستی (کتک ختای یا کدخدای) بود.
در چنین شرایطی پوراندخت ، در تیسفون تاج بر سر گذاشت و بدون توجه به جنسیت خود قدرت را بار دیگر به خاندان از هم پاشیده ساسانی باز گرداند.
البته هنگامی که شیرویه و پسرش اردشیر مردند ، مردان و سران ساسانی در مداین از میان خاندان شاهی هیچ مرد لایقی را نیافتند که به تخت سلطنت بنشانند؛ پس به ناچار دختر خسرو پرویز را به سلطنت نشاندند . شرایط آن زمان نشان می دهد که حتی کودکی برای پادشاهی فردوسی هم در اشعار خود گفته:
یکی دختری بود پوران نام چو زن شاه شد کارها گشت خام
با تمام آشفتگی ها و طرز فکرهایی که درمورد زنان در آن زمان رواج داشت، پوراندخت تصمیم گرفت تا اوضاع کشور را سروسامان دهد.
نخست یک سال مالیات را برمردم بخشید و سپس با "هراکلیوس" قیصر روم معاهده ی صلحی امضاء کرد.
برگرداندن صلیب مقدس حضرت عیسی به اورشلیم یکی دیگر ازاقدامات مهم او بود.به افتخار بازگرداندن این صلیب، در بیت المقدس جشن باشکوهی برپاشد. به گونه ای که حتی فردوسی که با به سلطنت نشستن زنان مخالف است ، در اشعارش به اقدامات او اشاره می کند.
کسی را که درویش باشد نه گنج توانگرکنم تانماند به رنج
زکشور کنم دور بدخواه را برآئین شاهان کنم راه را
پوراندخت به معنی دختری باچهره ی گلگون نخستین زن ایرانی است که به مقام سلطنت رسید.دوران سلطنت او با خلافت ابوبکر( اواخر آن ) واوایل خلافت عمر همراه بود.
در کتابهای تاریخی او را زنی عاقل و عادل و نیکوسیرت معرفی کردند که چون شاه شد در میان رعایا عدل را گسترش داد . وی زمانی که سپاهی را برای جنگ با عربها فرستاد، در مداین بیمار شد و همانجا درگذشت.
در دوران آشفتگی دربار ساسانی، او تنها حاکمی بود که به مرگ طبیعی درگذشت. زمان حکومت او یک سال و چهارماه بود.
بسیاری بر این باورند که، اگر پوراندخت زمان دیگری به حکومت می رسید کفایت و لیاقت بیشتری ازخود نشان می داد.
دانشگاه جندی شاپور از پیدایش تا فراموشی
دانشگاه فراموش شده جندی شاپور، نقش بسیار مهم و ارزندهای در ایران پیش از اسلام، به ویژه در دوران ساسانیان، ایفا كرده است. مدارك فراوانی درخشش بزرگ آن مركز پیشرفته عصر ساسانی در زمینههای علمی، فلسفی، نجوم و طب را گواهی میدهد. آنگاه كه مسلمانان به ایران آمدند برای دورهای نسبتاً طولانی، فعالیت آن مركز علمی دچار ركود شد. پس از به قدرت رسیدن عباسیان، رونق گرفتن دوباره تیسفون (مداین) و انتخاب بغداد به پایتختی اسلام، جندی شاپور در سایه توجه وزیران ایرانی عصر اول عباسی، اهمیت پیدا كرد. از آن دوران تا ن یمه قرن سوم هجری، خاندانهای بزرگ در كنار دانشمندان ایرانی، آن مركز علمی را اداره نمودند و علم طب به ویژه، پس از توجه مسلمانان به آن، در دانشگاه جندی شاپور رونقی جدید یافت. از این رو، در دورههای طولانی آن مركز، به عنوان یكی از مراكز مهم علمی به یاد ماند ه از عصر ساسانی، به شمار میآمد و جز مركز علمی اسكندریه، رقیبی برای خود نمیشناخت.
مقدمه
حمله اسكندر مقدونی به ایران و تلاقی دو تمدن بزرگ آن روز، یعنی؛ ایران و یونان، به مبادلات فرهنگی نیز انجامید. در جنگهای ایران و روم در دورههای متفاوت تاریخی نیز، همین اثر قاعدتاً بر جای مانده است. روابط ایران با هند هم به اقتباس معارف از یك دیگر منج ر شد. اردشیر بابكان دستور داده بود تا كتابهای یونانی و هندی را به پارسی ترجمه كنند، چنین اقداماتی در انگیزه و راهاندازی بعدی یك مؤسسه بزرگ علمی، نظیر دانشگاه گندی شاپور، اثری بسزا داشت. به طوری كه نوعی علاقه در شاهان، وزیران و بزرگان بعدی ایجاد كرد كه از اقدامات گذشته پیروی نمایند. شهرت پادشاهان ساسانی به حمایت از دانشمندان باعث شد كه دانشمندان رانده شده از قسطنطنیه و مسیحیان نسطوری، به ایران روی آورند.
البته قبل از تأسیس گندی شاپور، در دوره هخامنشی مدارس عالی مهمی در شهرهای بورسیپا - میلت و ارخویی، به خصوص در علم طب، وجود داشته است. به طریق اولی، وقتی به همت هخامنشیان در شهرهای ملل تابعه چنین مراكزی وجود داشته است، شهرهای مهمی، چون بلخ، آذربایگان و ری نیز میبایست از چنین مراكز علمی بهرهمند باشند؛ مثلاً حوزه علمی ریواردشیر به ریاست معانابیت اردشیری، معروف به معانا ایرانی، در فلسفه طب و نجوم، یكی از این مراكز عالی آموزش بوده است. هم چنین باید به كلیساهای نسطوری، واقع در حوالی مداین و جنوب ایران كه محل تدریس منطق، فلسفه و نجوم بوده است، اشاره كرد.
گندی شاپور در اصل «وه اندوشاه پوهر»؛ به معنای «بهتر از انطاكیه شاپور» بوده است و به همین نام، در حوالی شوش و دزفول و شوشتر كنونی قرار داشته است كه بعد از اشاعه مذهب نسطوری، محل تجمع علمای مسیحی نیز گردید. به احتمال قوی، اردشیر بابكان آن را به نام پسرش بنا نهاد و فرزندش آن را تكمیل نمود و در روزگار انوشیروان، شهرت جهانی یافت.
●وضعیت علمی و آموزشی در دوره ساسانیان
ساسانیان با عمل به آداب و سنن هخامنشی كه در واقع بازگشت به سوی شرق و آسیا بود، واكنشی در جهت عكس اشكانیان از خود نشان دادند و بدین ترتیب، بار دیگر آداب و رسوم كهن ایرانی احیا گردید؛ از جمله، دین قدیم زرتشتی رواج یافت و سیاست تعرض و كشور گشایی در پیش گرف ته شد. به طور كلی، شاهنشاهی ساسانی برای مشرق زمین، نمونه یك دولت بسیار منظم به شمار میرفت. ادبیات ملی و عمومی كه از نسلی به نسل دیگر با روایات شفاهی منتقل میشد و از معتقدات مردم و حیات ملت متمتع میگردید، در عهد ساسانیان، جای خود را به ادبیات مكتوبی دا د كه به منظور قرائت درباریان و اشراف تحریر میشد. ترجمه آثار خارجی از زبانهای یونانی، لاتین و هندی، در عهد شاپور اول شروع شد و مخصوصاً در عهد خسرو اول، رونق گرفت. اندیشههای غربی كه در این عهد در ایران نفوذ كرد، با افكاری كه از هند منتقل میگردید، در هم آمیخت و تنویر افكار روشنفكران ایرانی را در پیداشت.
مقام پزشك در دوره ساسانی، ارجمند بود و گاه تا درجه مشاوری پادشاه ارتقاء مییافت. رئیس پزشكان جسمانی، «اران در ستبد» و رئیس همه طبیبان، اعم از روحانی و جسمانی، «زروتشتروم» نامیده میشدند كه شاید لقب ه مان موبدان موبد بوده است. با وجودی كه بسیاری از كتابها و آثار علمی ایران ساسانی به دست حوادث روزگار معدوم گردید، با این همه، مدارك موجود درباره جنبشهای علمی و تأسیس مكاتب و دانشگاهها و كتابخانهها در دوره درخشان ساسانی، به مراتب بیش از دورههای پیش بوده و شهریاران ساسانی در خصوص نشر علوم و ارتقاء دانشمندان علاقه و توجه شدیدی مبذول داشته و روی هم رفته، پیشرفتهای علمی و فرهنگی در این دوره دارای اهمیت فراوانی میباشد. این جنبش علمی و هنری از زمان اردشیر بنیانگذار شاهنشاهی ساسانی و شاهپور اول، جانشین او، آغاز و در زمان خسرو اول به منتها درجه ترقی و عظمت خود رسید.
ساسانیان، در ایران چندین مدرسه تأسیس كردند، از جمله در ریوارد شیر (در ناحیه ارجان یا همان بهبهان کنونی) كه متخصصان رسم الخط مخصوص، در آن حضور داشتند و كتابهای پزشكی و ستارهشناسی و جادوگری مینوشتند. همچنین از دانشگاههای مهم زمان ساسانیان كه تا چند قرن بعد از آنها نیز از مراكز مهم علمی و طبی و فلسفی شرق میانه محسوب میشد دانشگاه جندی شاپور یا گندی شاپور است كه در شمال شرقی شوشتر از استان خوزستان كنونی واقع شده و شاپور اول آن را بنا نهاد و دیگر شاهان ساسانی آن را گسترش داده و بر شمار كتابهای آن افزودند. در این دانشگاه، فلسفه، طب، حكمت و نجوم تدریس میشد و ایرانیان دانش آموخته پزشكی، به سایر مناطق اعزام میگردیدند. در این مدرسه طب یونانی، ایرانی و هندی نیز تدریس میشده است.
با افزایش مدارس و مراكز آموزشی در عهد ساسانیان، دانشكدهها و دیگر مراكز دینی به آموزشهای دینی پرداختند. تكامل آموزش عالی با برنامههای منظم و وجود مدارس و استادان مجرب را باید در دوران ساسانیان جستجو كرد. فرزندان خانوادههای شاهی و بزرگان، در آموزشگاه های درباری برای وظایفی كه خاص آنها بود، تربیت میشدند. طبقه بزرگان و روحانیون خواندن و نوشتن را از كودكی میآموختند، زیرا كارهای مربوط به آنها به سواد كافی نیاز داشت.
با این همه به نظر میرسد كه نظام آموزشی ساسانی چند عیب عمده داشته است: نخست این كه دستگاه آموزش و پرورش در انحصار طبقات برجسته و شاهزادگان و اعیان و اشراف بود. دیگر آن كه به دنبال آموزش و پرورش در عصر ساسانیان متوجه القاء عقایدی میشویم كه فرمانبرداری م طلق و كوركورانه در مقابل قدرت و قوه قهریه را به قشرهای جامعه تعلیم میدهد و پیوند نهادهای دینی و آموزشی با سازمانهای سیاسی چنان بود كه با برافتادن سازمان سیاسی، جامعه به سرعت تسلیم مسلمانان شد. دیگر این كه تشكیلات اجتماعی مردم به كلی دولتی بود و اختیار مردم در دست زمامداران و كاركنان دولت قرار داشت، به طوری كه در مدت ۴۲۵ سال ( ۶۵۱ - ۲۲۴م ) كه از حكومت ساسانیان گذشت، تودههای مردم ایران نتوانستند یك جنبش اجتماعی را تشكیل داده و رهبری كنند.
«مانویت» در آغاز قدرت ساسانی، بیشتر حركتی ارتجاعی بود و جامعه را به سوی رخوت و ناامیدی از زندگی سوق میداد. نهضت مزدك نیز به دلیل نداشتن رهبری صحیح و عدم آگاهی جامعه ایرانی، به سرعت راه سقوط را طی نمود و چند حركت سیاسی - نظامی عصر خسرو پرویز، مانند حركت سیاسی بهرام چوبین و كودتای بندوی و بسطام نیز دارای پشتوانه مردمی نبود و بیشتر جنبه اشرافی و اریستوكراسی داشت.
نقش مغان و موبدان در آموزش
در عهد ساسانیان نیز مغان و موبدان به طور گسترده، وظیفه آموزش و پرورش را به عهده داشتند و بر علوم گوناگون مسلط بودند و «همگ دین»؛ یعنی كسی كه دین و سایر علوم را میداند، نامیده میشدند. با توسعه مراكز علمی و پیشرفت آموزش و پرورش و توجه به نقش علم در ع هد ساسانیان، آموزش علوم دینی و اخلاق به عنوان تعلیمات اساسی و مقدماتی، اهمیت بیشتری یافت؛ بدین ترتیب، روحانیون تحت لوای آموزشهای دینی، پایههای علوم و تمدن ایرانی را استوار كردند. مغان، اوستا را به مردم تعلیم میدادند و پیشگامان هنر و ادب و از معلمان و مربیان گزیده جامعه بودند كه شور و اشتیاق دانستن را همواره زنده نگه میداشتند. در این زمان، مداین و مراكز آموزشی تأسیس شدند و علوم مختلف آموزش داده میشد و زبان پهلوی زبان علم و ادب بود.
ابن ندیم در عهد ساسانی از دو كتابخانه مهم نام میبرد؛ یكی كتابخانهای كه اردشیر و پسرش شاپور اول تأسیس كردند و كتابخانه بزرگ دیگر را انوشیروان برای دانشگاه گندی شاپور بنیان نهاد. از مطالعه آثار مربوط به آن دوران چنین بر میآید كه در بخش تربیت كودكان و نونهالان، پسران و دختران تا پایان ۵ سالگی تحت تربیت مادران بسر میبردند و سپس به مكتب میرفتند. بر این اساس، جوانان میبایست پیش از ۱۵ سالگی تعلیمات بدنی و عقلانی و نیز اصول مذهب و تكالیف دینی را بر طبق آموزشهای اوستا فراگیرند. در آن دوران، قاطبه مردم ؛ یعنی طبقه عظیم كشاورزان، بیسواد بودند، ولی به احتمال قوی، دهقانان كه طبقهای میان حال و صاحب زمین بودند و سرپرست كشاورزان محسوب میشدند؛ به اقتضای شغل خویش، سواد اندكی داشتند.
●موقعیت و نحوه تأسیس جندی شاپور
شكست یوویانوس و معاهده رسوا كننده او با شاپور دوم موجب شد كه شهر نصیبین (در نزدیكی شهر الرها)، تحت تسلط ایران در آید، ولی الرها همچنان در قلمرو حاكمیت روم باقی ماند؛ نتیجه معاهده این شد كه بسیاری از مردم تحصیل كرده ثروتمند نصیبین، بیدرنگ به الرها هجوم بردند و در پی آن، مدرسه ایرانی الرها ساخته شد. دانشكده الهیات مهمترین قسمت این دانشگاه و پس از آن، دانشكده پزشكی در درجه دوم بود. چند سال قبل از تأسیس این مدرسه، شورای عمومی نیقیه به امید پایان دادن به نظریههای بدعتآمیز آریوس و پیروانش، نظریه فرق ه كاتولیك را درباره تثلیث بیان كرده بود. چند سال پس از تأسیس این مدرسه، نسطوریوس، اسقف بزرگ قسطنطنیه، به علت بدعتگذاری درباره تثلیت از مقام خود بركنار شد و خود و پیروانش مورد طرد و تكفیر قرار گرفتند و امپراطور زنو هم به منظور خاموش كردن آنها، در سال ۴۸۹ م دستور بستن درهای دانشگاه و تعطیل كلیه دروس آن را داد. در این موقع، اغلب پزشكان به جندی شاپور روی آوردند كه شهری در مرز ایران بود و برای چندین سال به قرارگاه كشیشهای نسطوری تبدیل شده بود و از چندی پیش مركز علمی در آن قرار داشت.
هنگامی كه شاپور دوم بر تخت نشست، شهر را وسعت داد. تأسیس این مركز علمی (جندی شاپور) در آن نیز به او منسوب است. تصور میشود این مركز تحت نظر اولیای كلیسای نسطوری اداره میشده است، زیرا پزشكان و روحانیون موظف بودند هر روز پیش از آغاز خدمت روزانه در مراسم ص بحگاهی شركت كنند. هم چنین به نظر میرسد دروس دانشگاه به زبان یونانی نبوده و نقش عوامل نیرومند مذهبی، زبان سریانی را در درجه اول اهمیت قرار میداده است. ضمناً فارسی، عربی و لهجههای خصوصی و محلی نیز معمول و متداول بود. اصول پزشكی هم كه تدریس میشده كاملاً جنبه یونانی نداشته است. مدرسه طب، مقارن ورود اعراب مسلمان به ایران، در درجه اول اعتلا و افتخار خود بود، شهر جندی شاپور در سال ۶۳۶م به سردار سپاهیان اسلام تسلیم شد و از گزند و آسیب در امان ماند.
شاهان ساسانی به پایگاه اجتماعی افراد اهمیت میدادند و از نشر علم در میان توده مردم جلوگیری میكردند. پس در یك طرف، اغلب مردم از كسب علم محروم بودند و در طرف دیگر، شماری از اشراف، نجبا، دهقانان و درباریان بودند كه خود را صاحب هر حقی میدانستند؛ از اینرو ، عالمان در دربار یا پیرامون آن قرار داشتند. در میان شاهان ساسانی، انوشیروان، به كسب علم آن هم در محدوده دربار خود توجه داشت.
معروفترین اقدام او در این خصوص، اقتباس از علوم هندیان بود، كه به ارسال كتاب كلیله و دمنه انجامید. سیاست پائین نگه داشتن آگاهی ج امعه و جنگهای بیشمار ساسانیان باعث گردید عدهای از مردان با سواد ایران كه اغلب از همان طبقه اشراف و نجبا بودند، منطقهای علم خیز را برای فعالیت علمی خویش برگزینند؛ این منطقه «جندی شاپور» نام داشت.
جندی شاپور كه در نزدیكی شهر اهواز كنونی؛ یعنی ده شاه آباد قرار داشت، تاریخی كهن دارد و طبق نظر اكثر دانشمندان، در آن زمان، نام آن جنتاشاپیرتا؛ یعنی «باغ زیبا» بوده است. جندی شاپور كنونی در پایان قرن سوم میلادی كمی پس از آنكه شاپور امپراتور روم را شكست د اد و انطاكیه را تصرف كرد، ساخته شد به همین جهت آن را وهاند شاپوهر؛ یعنی بهتر از انطاكیه شاپور، نامیدند. به نظر میرسد تأسیس دانشگاه این شهر تاریخی همزمان با ساخت شهر نبوده، بلكه به تدریج شكل گرفته باشد.
برخی از عوامل مهمی كه سیر تكاملی این مركز علمی را سرعت بخشید عبارتند از: بسته شدن مدرسه الرها در سال ۴۸۹م و مهاجرت عدهای از عالمان این مركز به جندی شاپور؛ توجه بسیار زیاد انوشیروان به علوم و فنون و مهاجرت عدهای از فیلسوفان و دانشمندان آتن پس از تعطیل آكادمی آتن به دست یوستی نیانوس. به دنبال این مهاجرتها اقتباسهای علمی آغاز شد كه در این میان، سهم دانشمندان یونانی به دلیل پیشرفت آنان در طب، بیشتر بود.
از ویژگیهای جالب جندی شاپور، چند زبانه بودن این مركز علمی بود؛ یعنی مسیحیان نسطوری افزون بر سانسكریت و یونانی، زبان فارسی و سریانی نیز به كار میبردند.
●دانشمندان بزرگ جندی شاپور و جریان فتح آن به دست اعراب مسلمان
در میان دانشمندان بزرگ جندی شاپور در عهد انوشیروان میتوان از جبرئیل، بیادق طبیب، سرجیس راس العین و برزویه طبیب نام برد. برزویه طبیب به فرمان انوشیروان به هند رفت و موفق شد با شاه هند دیدار كند. شاه دستور داد كتاب كلیله و دمنه را به او بسپارند تنها ب ه شرطی كه در حضور او كتاب را نگاه كند و از آن بهره ببرد، بدون آن كه از روی آن نسخه برداری كند.
رقیب اصلی مركز علمی جندی شاپور، اسكندریه مصر بود و جالب آنكه هر دو مركز علمی به فاصله كوتاهی به دست مسلمانان فتح شدند. مورخان صدر اسلام داستان فتح جندی شاپور به دست مسلمانان در سال هفده هجری را با كمی تفاوت بیان كردهاند؛ بلاذری مینویسد: «ابوموسی به جن دی شاپور رفت و اهل آن شهر در هراس افتاده، امان خواستند، وی با ایشان صلح كرد». طبری در این باب مینویسد ناگهان مسلمانان دیدند درهای شهر گشوده شد و كسان بیرون آمدند و بازارها گشوده شد و مردم به جنبش درآمدند. كسی فرستادند كه چه شده، گفتند: شما امان نامه روی ما فكندید و ما نیز پذیرفتیم و جزیه میدهیم، مسلمانان از همدیگر پرسش میكردند، معلوم شد بندهای به نام مكنف كه اصل وی از جندی شاپور بود اماننامه را نوشته بود. تفاوت اصلی روایت بلاذری و طبری در خصوص فرمانده مسلمانان است؛ بلاذری از ابوموسی اشعری نام می برد، ولی طبری ابوسیره را فرمانده سپاه اسلامی میداند.
●وضعیت علمی جندی شاپور پس از اسلام
اداره جندی شاپور بعد از اسلام تا سال ۲۶۵هجری بر عهده خاندان بختیشوع بود و آخرین فرد این خاندان جبرئیل نام داشت. در كل روح مسیحی بر جندی شاپور حاكم بود و از عنصر زرتشتی كمتر اثری دیده میشد، دلیل این امر، حضور طبیبان ماهر مسیحی به خصوص خاندان بختیشوع بو د، در این مركز علمی، دانشجویان و دانش پژوهان از مناطق مختلف جمع شده بودند، و محور اصلی فعالیت علمی آنان مقوله طب بود.
شاید یك دلیل اهمیت این علم در آن زمان، شیوع بیماریهای واگیردار، مانند سل، طاعون، آبله و تب بوده است. به دلیل فتح این شهر همراه با صلح، تغییرات زیادی در فعالیت علمی آن صورت نگرفت، تنها كار بیمارستان آن رونق زیادی یافت. درباره گسترش علمی این دانشگاه، نقل شده است: كسی كه وارد دانشگاه جندی شاپور میشد ابتدا برای خود استادی انتخاب میكرد. این دانشجو میبایست علاوه بر دروس مربوط به طبابت، رشتههای دیگری را فرا گیرد؛ یكی از این دروس هندسه بود و دانشجو از طریق آن میتوانست شكل زخمها را به درستی تشخیص دهد. ستارهشناسی نیز یكی دیگر از درسها بود. همچنین برای تعیین ساعت مناسب درمان به دانشجویان موسیقی آموزش داده میشد تا بتوانند نبض بیمار را گرفته و از حركات نبض او به بیماریاش پیبرند.
از دیگر قسمتهای مهم این دانشگاه علاوه بر بیمارستان، كتابخانه آن بود. به گفته مفسران زرتشتی و برخی از تاریخنگاران، كتابهای آن در مجموعه اوستایی بر روی دوازده هزار پوست گاو ثبت شده بود.
اولین تأثیر جندی شاپور بر جهان اسلام، تأسیس بیمارستان در سایر نواحی بود. عربها احداث بیمارستان را از ایرانیان آموختند؛ در سال ۸۸ه ولیدبن عبدالملك بیمارستان دمشق را مانند بیمارستان جندی شاپور تأسیس كرد.۲۱ تا انقراض دولت اموی تنها بیمارستان مسلمانان غیر از جندی شاپور، بیمارستان دمشق بود. از كارهای عجیب ولید، رسیدگی به امر جزامیان بود كه حتی برای آنان مقرری وضع كرد.
دانشگاه جندی شاپور در زمان بنیامیه چندان نتوانست به مراكز و مناطق دیگر نفوذ كند، دلیل این امر دو عامل بود: عامل اول، تفكر تبعیض قومی و عقیده برتری عرب بر سایر اقوام بود و عامل دوم، نفوذ علوم یونانی و رومی در دمشق (مقر حكومت امویان) بود؛ از اینرو، اغلب پزشكان دربار اموی، رومی بوده و حتی بر خلفای اموی نیز نفوذ سیاسی داشتند. طبری مینویسد: «در دربار یزید ابن معاویه فردی مسیحی به نام سرجون حضور داشت». به عوامل فوق میتوان درگیری دائمی بنیامیه را در جنگها اضافه كرد.
با پیدایش دولت عباسیان، وضع علمی جهان اسلام به خصوص جندی شاپور تغییر یافت و در این تغییر، اقتباس اعراب از دستآوردهای علمی ایرانیان گسترش یافت. نخستین تأثیر جندی شاپور در دولت عباسیان در سال ۱۴۸ه / ۷۶۵م روی داد؛ در این سال منصور، خلیفه عباسی، به مریضی س وء هاضمه دچار شده بود و طبیبان دربار عباسی موفق به علاج او نشده بودند. او كه آواز پزشكان جندی شاپور را شنیده بود، به فكر استفاده از آنان افتاد. معروفترین پزشك جندی «شاپور «جرجیس» از خاندان بختیشوع بود.
وی علاوه بر ریاست بیمارستان و مركز پزشكی جندی شاپ ور، در طبابت شهرت زیادی داشت. به غیر از جرجیس افراد این خاندان تا قرن پنجم هجری پیوسته از پزشكان برجسته به شمار میرفتند. منصور، خلیفه عباسی، جرجیس را به بغداد دعوت كرد و این آغاز افولِ كاری دانشگاه جندی شاپور بود. طبری درباره قدرت طبابت جرجیس مینویسد: «پزشك برای سوء هاضمه منصور مثل زیر را زد: اگر كوزهای بر كرسی ای نهی و آجر نو زیر آن نهی و بر آن قطرهای بریزد مگر قطرههایش به مرور زمان آجر را سوراخ نمیكند؟ مگر نمیدانی هر قطرهای كاهش میآورد».
علاوه بر خاندان بختیشوع، «ماسویه» نیز پزشك درس ناخوانده و دارو فروش بود كه به مدت سیسال در داروخانه بیمارستان جندی شاپور كار كرده و تجربیاتی اندوخته بود. او عازم بغداد شد و در آنجا در رشته چشم پزشكی شهرت یافت و به عنوان پزشك مخصوص دربار هارون الرشید، به رقابت با جبرائیل ابن بختیشوع پرداخت. هارون پس از تأسیس دومین بیمارستان به تقلید از جندی شاپور، ماسویه را به ریاست آن برگزید، به دنبال تأسیس بیمارستان بغداد، در سایر شهرها نیز به تقلید از بغداد، بیمارستانهایی ساخته شد.
بیمارستان جندی شاپور تا پیش از تأسیس بیمارستان هارون در بغداد همچنان پررونق بود، اما پس از این زمان، با مهاجرت استادان و پزشكان، به خصوص خاندان بختیشوع و ماسویه، این آفتاب درخشان رو به غروب نهاد. پس از چند سال، شماری از عالمان، تنها در رشتههای نجوم و ریاضیات، آن هم به صورت نه چندان قوی، در آن جا به فعالیت پرداختند. خصوصیت اصلی پزشكان جندی شاپور این بود كه دانش خود را به بیگانگان، از جمله اعراب نمیآموختند. برای نمونه، یكی از شاگردان یوحنا ابن ماسویه به نام حنین بن اسحاق از او سؤالاتی پرسید. یك روز استاد كه از كوره در رفته بود به او پرخاش كرد و گفت: مردم حیره را به طب چه كار برو و در كوه و برزن صرافی كن.
حاذقترین پزشك عرب ابوقریش نام داشت. او حسادت زیادی به بختیشوع داشت لذا نزد هارون از او بد گویی كرد، هارون تصمیم گرفت آن دو را بیازماید؛ از این رو شیشهای از ادرار قاطر به دست آنان داد تا نظر دهند، ابوقریش گفت: مایع مزبور از یكی از سوگلیهای دربار است. اما بختیشوع گفت: اگر حرف ابوقریش درست باشد كنیز را جادو كردهاند، زیرا قاطر میتواند چنین ادراری داشته باشد، پس یك سطل جو برای او تجویز كرد.
●علل مهاجرت دانشمندان بزرگ جندی شاپور
۱. احضار عدهای از دانشمندان جندی شاپور كه اغلب آنان پزشك بودند به دستور خلفای عباسی، زیرا خلفای عباسی به پزشكان عرب بیاعتماد بودند. در سال ۱۹۳ه هارون چون بیمار شد یك طبیب ایرانی احضار كرد. این طبیب تا پیشاب هارون را دید، گفت: به صاحب این پیشاب بگو ئید مردنی است.
۲. انتقال پایتخت از دمشق به شهر انبار و سپس ساختن شهر بغداد و انتقال پایتخت به این شهر باعث نزدیكی به مركز علمی جندی شاپور شد.
۳. برتری یافتن حوزه علمی بغداد بر جندی شاپور به دلیل كمكهای خلفا و وزیران عباسی و علم دوستی آنان.
۴. كسب مقام و ثروت انگیزهای شده بود تا خود به خود عدهای از دانشمندان جذب دربار و تجملات دربار عباسی شوند.
۵. تأسیس بیت الحكمه به دست هارون، خلیفه عباسی، رقیبی سخت برای جندی شاپور در زمینه علمی ایجاد كرد.
۶. رقابت خاندانهای ایرانی برای نفوذ در دربار عباسیان، به خصوص خاندان بختیشوع و ماسویه.
در میان عوامل بالا، نقش بیت الحكمه و علم دوستی خلفای عباسی بیشتر بود، انگیزه تأسیس این مركز علمی چنین بود كه مسلمانان چون از جنگهای طولانی به طور كامل دست كشیدند، كم كم به فكر علوم و صنایع افتادند. و فكر دستیابی به وسایل جدید برای زندگی بهتر، آنان را به فعالیت علمی وادار ساخت. در این میان، خاندان مهدی عباسی بیشتر از سایر مردم، دوستدار پیشرفت علمی بودند. لذا از این خاندان، هارون الرشید به تأسیس بیت الحكمه دست زد. در این مركز علمی، به نگهداری و استنساخ كتابها و ترجمه آنها پرداخته میشد و بیشتر كتابه ا به زبان سریانی، یونانی، در آن جمعآوری میشد.
در خصوص علم دوستی هارون الرشید مطالب بسیاری نقل شده است، از باب نمونه آوردهاند: هارون الرشید به دست خود، آب روی دست ابومعاویه نابینا میریخت و به این كار افتخار میكرد.
ارتباط میان مراكز علمی و نیز اقتباس علمی در دوره مأمون گسترش یافت. از این رو، دینوری او را ستاره درخشان بنی عباس مینامد كه از همه فنون و دانشها بهرهای بسزا داشته است. مأمون كتاب اقلیدس را از رومیان گرفت و آن را توجیه و شرح كرد. او همانند پدرش ارادت خاصی به دانشمندان داشت، آوردهاند: مأمون و برادرش امین بر سر بردن نعلین استاد با هم نزاع میكردند و سرانجام قبول كردند هر كدام یك تای نعلین استاد را ببرند.
در چنین شرایطی دانشمندان از مناطق مختلف، از جمله جندی شاپور به دربار خلفای عباسی رهسپار شدند. مأمون، خلیفه عباسی، حتی با ارسال نامهای به قسطنطنیه از دانشمندی به نام لئون دعوت كرد تا برای پاسخ به سؤالاتی در علم هندسه، به بغداد بیاید، امپراطور بیزانس وقت ی این قضیه را شنید، اجازه این كار را به لئون نداد.
چند تن از استادان و پزشكان جندی شاپور در دوره عباسیان:
۱. بختیشوع بزرگ و خاندان او كه ۲۵۰ سال به تدریس و درمان مشغول بودند؛
۲. جرجیس ابن بختیشوع كه منصور خلیفه عباسی او را احضار كرد؛
۳. جبرائیل ابن بختیشوع كه پزشك مخصوص هارون و مأمون بود؛
۴. ماسویه، چشم پزشك مشهور دربار هارون؛
۵. یوحنا ابن ماسویه كه معاصر هارون الرشید بود و در چشم پزشكی مهارت داشت؛
۶. عیسی بن صهار بخت كه معاصر منصور بوده است؛
۷. سابور بن سهل، طبیب معروف جندی شاپور؛
۸. بختیشوع ابن جرجیس، معاصر مهدی، هادی و هارون؛
۹. عیسی بن شهلاقا پزشك منصور؛
۱۰. دهشتك و میخائیل، برادران ماسویه؛
۱۱. ابراهیم سراغیدن كه طبیب ویژه منصور بود.۳۶ جایگاه ویژه علم طب در جندی شاپور
استادان این دانشگاه به علم طب بیش از فلسفه و ریاضیات توجه داشتند. به طوری كه اصول و روشهای طبی این دانشگاه بر پزشكی یونانی و هند، هم از جنبههای علمی و هم از لحاظ نظری برتری داشت. علت اصلی این برتری، تحقیقی و تلفیقی بودن علوم، به خصوص پزشكی بود؛ یعن ی در آن جا از محاسن پزشكی همه اقوام بهره میگرفتند و به نظر میرسد كه كنگرههای پزشكی نیز برای ارائه نظریههای جدید و روشهای نوین دانش طبابت، در گندی شاپور تشكیل میشده است.
اعتبار مركز علمی گندی شاپور در اواخر حكومت ساسانی و سلطنت انوشیروان افزوده گشت. پس از تعطیل مدرسه فلسفه آتن در ۵۲۹م و تعدیهایی كه به حكیمان روا شد، هفت تن به تیسفون، پایتخت ساسانیان، پناهنده شدند و مورد مرحمت و مهماننوازی قرار گرفتند. این حادثه تأثیر فرهنگی عظیمی به جای گذاشت. دانشمندان و فیلسوفانی كه به ایران پناهنده شدند عبارتند از:
۱. دمقیوس سوریایی؛ ۲. یولامیوس فروگی؛ ۳. هرمیاس فنیقی؛ ۴. ایسیدوروس غزی؛ ۵. سیمپیكیلوس كیلیكهای؛ ۶. پرسیكیانوس لودیهای؛ ۷. دیوجانس فنیقی.
جلسات بحث و مناظره زیر نظر فردی كه سمت وزارت بهداری را داشت و «درست بز» خوانده میشد برگزار میگردید.
در تاثیر این دانشگاه در عرصه طب و معرفتهای بشری آن زمان، همین بس، كه تا حدود سیصد سال پس از طلوع اسلام، این مؤسسه و بیمارستان وابسته به آن، فعال بود. با رواج زبان عربی و قدرت یافتن عباسیان، مدارس بغداد و نظامیهها از گندی شاپور تأثیر پذیرفتند، ولی اند ك اندك این دانشگاه تحت حوزههای یاد شده به فراموشی سپرده شد و تعطیل گردید. نقل شده است كه ظاهراً شاپور بن سهل آخرین رئیس مؤسسه پزشكی در دانشگاه گندی شاپور بوده است.
ساسانیان
گستره شاهنشاهی ساسانی
ساسانیان خاندان شاهنشاهی ایرانی در سالهای ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی بودند. شاهنشاهان ساسانی که اصلیتشان از استان پارس بود بر بخش بزرگی از غرب قارهٔ آسیا چیرگی یافتند.
ساسانیان قلمرو فرمانروایی خود را ایرانشهر (به پهلوی کتیبهای ) میخواندند. پایتخت ساسانیان شهر تیسفون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی بود. در آن زمان بغداد نام منطقهٔ کوچکی در نزدیکی تیسفون بود. خود نام «بغداد» یک نام ایرانی است که در زمان ساسانیان به آن منطقه نهاده شد.
تیسفون در سال ۶۵۱ به دست عربها تسخیر شد و به تاراج رفت. نام عربی تیسفون «مدائن» است. نام تیسفون به سریانی «ماحوزه» بود.
نام «ساسانیان» از «ساسان» میآید که آن هم نام پدربزرگ اردشیر پاپکان (پاپک = بابک = نام پدر اردشیر) پایهگذار خاندان ساسانیان است. ساسان متولی معبد آناهیتا در استخر فارس بود.
ساسانیان رفتهرفته ناتوان شدند و دستگاه مذهبی زرتشتی در کار پادشاهی و کشورداری نفوذ بسیاری نمود تا جایی که در سده پنجم میلادی دیگر کنترل کشور و دربار بیشتر با موبدان بود تا شاهان. شاهنشاهی ساسانیان با تاختن عرب ها و ورود اسلام به ایران نابود شد، اگر چه فرزندان و خویشان ساسانیان سال ها از مازندران تا فرارود به نبرد در برابر عرب های مسلمان پرداختند تا بلکه پادشاهی از دست رفته خود را باز یابند. بازمانده خاندان ساسانی نیز به کشور چین پناه بردند.
ساسانیان و رقیبانشان
دولت بیزانس که در بخش شرقیِ تصرفهای خود، با دولتی توانمند مانند ساسانیان سروکار داشت و آن را نیرومندترین دشمن خود میدانست، گرفتاریهای زیادی هم در غرب و هم در شمال تصرفهایِ خود، به خصوص در اروپا داشت. این گرفتاریها، مانع از آن میشد که بیزانس همه نگاهِ خود را صرف مرزهای شرقیِ خود کند و به همین سبب، دستگاه ساسانی، مانند دستگاه اشکانی، توانسته بود پایتختِ خود (تیسفون) را، در کنار رودِ دجله قرار دهد و از نزدیک بودنِ پایتختاش به مرزهای دشمن، بیمی نداشته باشد. دولت ساسانی هم در شرق، و هم در شمالِ مرزهای خود، گرفتاریهای زیاد داشت که گاهی به میزان خطرناک و تهدید کنندهای میرسید. بدین گونه سیاست خارجیِ دستگاه ساسانی، یکسره در رابطه با شرق و غرب خلاصه میشد. اما دستگاه ساسانی در این زمان، خود را به اندازه کافی نیرومند نشان داد و توانست ایرانشهر را از آسیبهای ویرانگر و خطرآفرین دور نگه دارد و در داخل کشور، برای مردم ایران، زندگی مرفه همراه با امنیت تامین کند.
این دستگاه، فرهنگی پربار در زمینه سیاست و کشورداری، اخلاق، رابطههای سالم اجتماعی و هنر به وجود آورد، که پس از نابودی و ویرانیِ سیاسیاش، اثرهای خود را در نسلهای پسین و فرهنگ دیگر همسایگان، به روشنی نشان داد. با اینکه دشمنان شناخته شده دستگاه ساسانی، دولت پیشرفته بیزانس و دولتهای نیمه پیشرفته شمال و شرقِ کشور بودند، شکست این دستگاه، نه از سوی این دشمنان، بلکه از دو سوی پیشبینی نشده بود. نخست، فروپاشی از درون، و پس از آن، از دولتی بود که با آنکه همه توانِِ جنگیاش قومهای بیابان گرد بودند، ولی بنیه سیاسی و اجتماعیاش برپایه بینش دینی-فکریِ نیرومندی بود که دولتها و دشمنان دیگر ساسانی، ازش بیبهره بودند. دستگاه اسلامی که در آغاز سده هفتم میلادی در شهر مدینه برپا شده بود، از جهت روحی و معنوی چنان نیرومند شده بود که تأثیر فرهنگیاش بر کشورهای همسایه، همانند چیرگیِ دیگر قومهای بادیه نشین و صحرانورد، گذرا نبود. این تأثیر فرهنگی چنان عمیق بود که با همه گسستگی و سستیِ سیاسی و جنگیِ اعراب، پس از دو قرن چیرگی، اثرهایش هنوز ماندگار است.
گاهشمار شاهنشاهان ساسانی
(تاریخ بر پایه سالنمای میلادی)
• اردشیر یکم (اردشیر بابکان) (پیرامون ۲۲۴-۲۴۳)
• شاپور یکم (پیرامون ۳/۲۴۲-۲۷۲)
• هرمز یکم (۲۷۲-۲۷۳)
• بهرام یکم (۲۷۳-۲۷۶)
• بهرام دوم (۲۷۶-۲۹۳)
• بهرام سوم (۲۹۳)
• نرسی (۲۹۳-۳۰۲)
• هرمز دوم (۳۰۲-۳۱۰)
• آذرنرسی (۳۱۰)
• ملکه ایفرا مادرشاپور۲ (۳۱۰)
• شاپور دوم (ذوالاکتاف) (۳۱۰-۳۷۹)
• اردشیر دوم (۳۷۹-۳۸۳)
• شاپور سوم (۳۸۳-۳۸۸)
• بهرام چهارم (۳۸۸-۳۹۹)
• یزدگرد یکم (۳۹۹-۴۲۱)
• بهرام پنجم (بهرام گور) (۴۲۱-۴۳۹)
• یزدگرد دوم (۴۳۹-۴۵۷)
• هرمز سوم (۴۵۹-۴۵۷)
• پیروز یکم (۴۵۸-۴۸۴)
• بلاش (۴۸۴-۴۸۸)
• قباد یکم (۴۸۸-۴۹۷)
• جاماسب (۴۹۷-۴۹۹)
• قباد یکم (۴۹۹-۵۳۱) (پادشاهی دوباره)
• خسرو یکم (خسرو انوشیروان) (۵۳۱-۵۷۹)
• هرمز چهارم (ترکزاد) (۵۷۹-۵۹۰)
• بهرام ششم (۵۹۰-۵۹۱)
• خسرو دوم (خسرو پرویز) (۵۹۱-۶۲۸)
• قباد دوم (شیرویه) (۶۲۸)
• اردشیر سوم (۶۲۸-۶۳۰)
• شهربراز (۶۳۰)
• خسرو سوم (۶۳۰)
• جوانشیر (۶۳۰)
• پوراندخت (۶۳۰-۶۳۱)
• گشناسب بنده (۶۳۱)
• آزرمی دخت (۶۳۱)
• هرمز پنجم (۶۳۱)
• خسرو چهارم (۶۳۱)
• پیروز دوم (۶۳۱)
• خسرو پنجم (۶۳۱)
• یزدگرد سوم (۶۳۲-۶۵۱)
تازش و پیروزی تازیان (۶۵۱)
ساسانیان در تاریخ کلاسیک ایران و منابع بومی
ساسانیان در شاهنامه
پادشاهان ساسانی در شاهنامه از قرار زیرند:
۱.اردشیر بابکان،۲.شاپور پسر اردشیر،۳.اورمزدِ شاپور ۴.بهرامِ اورمزد، ۵.بهرامِ بهرام، ۶.بهرام بهرامیان، ۷.نرسیِ بهرام،۸.اورمزدِ نرسی، ۹.شاپورِ ذوالاکتاف، ۱۰.اردشیرِ نکوکار، ۱۱.شاپور پسر شاپور، ۱۲.بهرامِ شاپور، ۱۳.یزدگردِ شاپور، ۱۴.بهرامِ گور، ۱۵.یزدگرد پسر بهرام گور، ۱۶.هرمز، ۱۷.پیروزِ یزدگرد، ۱۸.بلاشِ پیروز، ۱۹.قباد، ۲۰.نوشینروان، ۲۱.هرمزد، ۲۲.خسرو پرویز، ۲۳.شیرویه، ۲۴.اردشیرِ شیروی، ۲۵.فرآیین(گراز)، ۲۶.پوراندخت، ۲۷.آزرمدخت، ۲۸.فرخزاد، ۲۹.یزدگرد
پادشاهان ساسانی
________________________________________
اردشیربابکان«اردشیر اوّل»{ ۲۲۶ تا ۲۴۰ میلادی} در زمان پادشاهی اردوان پنجم، اردشـیر به پادشاهی گوچیهر رسید . او مایل بود شاه کلّ ایران باشد بنابراین شورش کرد و اردوان را به سختی شکست داد و اشک بیست و نهم در صحنه نبرد کشته شد «۲۲۴ میلادی». بدین ترتیب سلطنت ایران در کف اردشـیر بابکان قرار گرفت . ۲- جنگ اردشـیر با دولت روم اردشیر بابکان به تلافی شکست هایی که اشکانیان در اواخر حکومتشان از رومیان میخوردند به روم لشکر کشید {در این زمان تراژان امپراتور روم بود} او رومیان را شکست داد و نصیبین، حران و ارمنستان را تصرف کرد. به طور کلّی کارهای ارد شیر در جدول زیر خلاصه میشود...
۱- تقسیم مردم به طبقات مختلف و تایین حداقل معیشت و امکانات
۲- احیای سپاه جاویدان مانند هخامنشیان
۳-توجّه ویژه به امنیت عمومی توسّط مامورانی که از مرکز به نقاط مختلف فرستاده میشدند
۴-تصرف هند تا پنجاب
شاپور اوّل {۲۴۰ تا ۲۷۲ میلادی}
شاپور اوّل پسر اردشیر بابکان در آغاز سلطنت با طغیان حران و ارمنستان مواجه شد او به راحتی شورش ارمنستان را خواباند امّا مردم حران چنان مقاومتی از خود نشان دادند که سرکوب آن غیر ممکن مینمود. سر انجام باخیانت شاهزادهٔ حران دروازه باز و شاپور همه را از جمله شاهزاده را میکشد. او پس از فتح حران شهرهای کرمان، خوزستان، عمان، مکران، غرب، خراسان و توران را فتح کند. نخستین جنگ شـاپـور با رومـیـان {از ۲۴۱ تا ۲۴۴ میلادی} شاپور پس از فتوحات خود متوجّه روم شد و نبردی با آن دولت کرد در نبرد اوّل پس از تصرّف انطاکیه و نصیبین از گردین شکست خورد و نصیبین از دست او رفت. گردین توسّط سردارانش کشته شد و پس از او فیلیپ عرب به پادشاهی رسید. او مصالحهای با ایران امضا کرد که در آن بین النهرین و ارمنستان به ایران بازگردانده شود. دوّمین جنگ شـاپـور با رومـیـان {از ۲۴۴ تا ۲۷۲ میلادی} شاپور مانند جنگ اوّل خود از فرات گذشت و نواحی اطراف آن را تصرّف کرد و وقتی نیروهای رومی به نزدیکی اردوهای ساسانی رسیدند آنان را در چنان تنگنایی قرار داد که «والرین» امپراتور روم و بسیاری از سپاهیانش اسیر شدند او از اسیران جنگی برای ساختن پل شوش استفاده کرد. او پس از شکست رومیان شهرهای آسیای صغیر، کاپادوکیه را کاملاٌ فتح و از پلمیر شکست خورد. وی به سال ۲۷۲ میلادی درگذشت. شـاپور دوّم {از ۳۱۱ تا ۳۷۹ میلادی} شاپور چشم به جهان نگشوده پادشاه بود و چون ۱۶ ساله شد زمام کشور را به دست گرفت. برخی از مورّخان به او لقب کبیر را دادهاند. اگر انوشیروان در این سلسله نبود مسلّماٌ او نقطهٔ اوج قدرت ساسانیان بود. شاپور در ابتدا از قدرت درباریان کاست {که از زمان کودکی او اختیارات بسیاری داشتند} و از مرزهای عرب نشین دفاع کرد. تصرّف بحرین، در زمان او اتّفاق افتاد. ظاهراً شاپور در طی جنگ با اعراب کتف هایشان را سوراخ میکرد از این رو او را «ذوالاکتاف» می خواندند. با مرگ قسطنطین و تیرداد امپراتوران روم و ارمنستان در سال های ۳۳۷ و ۳۱۴ میلادی شاپور بر سر ارمنستان با روم جنگید. بدین ترتیب ارمنستان دوباره دست ایران افتاد. پس از این کار او اعراب و بت پرستان «آنها از کشور ارمنستان بودند» را تحریک به حمله به روم کرد، آنها موقّتاً شکست خوردند. شاپور به روم حمله و نصیبین را محاصره کرد ولی از عهده شان بر نیامد با این حال سپاه روم را در دشت شکست داده بود و در این زمان با ارمنستان پیمان دوستی بست {۳۴۱میلادی}. شاپور در سال ۳۴۲ میلادی بر بین النهرین حمله برد و در سنجار کنونی با سپاه کنستانتینوس رو در رو شد. رومیان در این نبرد شکستی فاحش یافته و قتل عام شدند. به او در زمانی که پیروزی بر نصیبین را نزدیک میدید خبر رسید که کوشانیان کوچک و هیاطله خیون ها بر مرزهای شرقی حمله بردند او مدّت ۷ سال با آنان جنگید تا توانست بر آنان پیروز شود {۳۵۰-۳۵۷}
شرح صلحنامهٔ ایران و روم {۳۵۶ میلادی}
________________________________________
موسونیانوس سردار رومی در خوست صلح کرد. شاپور اوّل برای او چنین نوشت: "شـاپور، شاه شاهان، برادر مهر و ماه و همتای ستارگان به برادر خود کنستانتیوس سلام میرساند و خوش وقت است از این که امپراتور در اثر کسب تجربه به راه راست باز گشتهاست. نیاکان من قلمرو خود را تا رود استریمونو حدود مقدونیه گسترش داده بودند. من در جلال و عظمت و فضیلت بر همهٔ نیاکانم برتری داشتم و وظیفهٔ خود میدانم که ارمنستان و بین النهرین را که به حیله و تزویر از نیاکانم به در کردند، باز ستانم. این سرزمینهای کوچک را که تنها موجب نفاق و خونریزی است، به من باز پس دهید؛ و به شما میگویم که اگر سفیر من بدون پاسخ مثبت باز گردد، پس از انقضای زمستان با تمام نیروی خویش به جنگ شما خواهم آمد." امپراتور روم «کنستانتیوس گشایندهٔ دریاها و خشکیها و خداوند فر و شکوه جاودانی» در پاسخ به «برادرش شاپور» مینویسد: «اگر رومیان گاهی دفاع را بر حمله رجحان مینهند از بیم و ترس نیست، بلکه از راه مداراست. گر چه رومیان گاهی پیروز نشدهاند، ولی هرگز نتیجهٔ قطعی جنگ به زیان آنان نبودهاست.» امپراتور روم با این پاسخ سبکسرانه نتوانست از وقوع جنگ جلوگیری کند و شاپور دوّم تمام سرزمین های ذکر شده در نامه را تسخیر کرد و روم را به سختی شکست داد و پادشاه روم سزای پاسخ بیخردانهٔ خود را یافت. ادامهٔ شاپور دوّم شاپور بر ارمنستان تاخت و سرزمینهای بسیاری تصرّف کرد. امّا سرانجام شکست خورد. او قانونی وضع کرد که دیگر مسیحیت در ایران ممنوع باشد. اگر بعضی خشمهایش را نادیده بگیریم او پادشاهی قدرتمند و با اراده بودهاست. وی در سال ۳۷۹ میلادی در گذشت. اردشیر دوّم {۳۷۹ تا ۳۸۲ میلادی} پس از در گذشت شاپور اوّل برادر زن او به پادشاهی رسید. وی فردی ضعیف النفس، بی اراده و در عین حال بسیار رعیّت پرور، خوش دل، و پاک نیّت بود. بر روی سکّههای به جا مانده از او کلمهٔ نیکوکار (گرب کرتار) مشاهده میشود. او در دوران حکومت خود مسیحیان سرزمینی که قبلاً بر آن حکومت میکرد {آدیابن} را آزار بسیار می داد. به نوشتهٔ برخی مورّخان وی برادر بزرگ شاپور کبیر بودهاست. اردشیر دوّم پس از ۴ سال سلطنت بی فایده به وسیلهٔ بزرگان کشور از مقام خویش خلع گردید.
مانی
________________________________________
مانی «پیامبر» {۲۱۵ تا ۲۷۶ میلادی}
در دوران سلطنت شاپور مانی ادّعای پیامبری و مذهبی تازه آورد که از اختلاط سایر ادیان و مذاهب فراهم ساخته شده و در شرق و غرب دنیای آنروز گسترش یافت. مانی بزرگ زادهای از اشکانیان بود پدرش فاتک از مردم همدان بود. وی در سال ۲۱۵ در یکی از روستاهای نزدیک بابِل به دنیا آمد. وی در کودکی به کسب دانش و فلسفه پرداخت و سپس ادیان زرتشتی، عیسوی، بودایی و یونانی را مورد مطالعه قرار داد و در بیسـت و چـهار سالگی ادّعای پیامبری کرد و سپس به وسیلهٔ «پیروز» برادر شاپور یکم که دین او را پذیرفته بود به دربار راه یافت و کتاب خود «شاپورگان» را به شاپور تقدیم داشت. شاپور دین مانی را پذیرفت و مانی را در ترویج آن دین آزاد گذاشت، مانی به هندوستان و چین سفر و دوباره به ایران بازگشت، در دوران پادشاهی بهرام اوّل مؤبدان زرتشتی از پیشرفت دین مانی بیمناک شده شاه را بر آن داشتند که بین آن ها و مانی مناظرهای ترتیب دهند، مانی در این مذاکره شکست خورده به دستور بهرام به زندان افکنده میشود و زیر شکنجه جان میدهد و یا به روایتی دیگر زنده زنده پوست کنده و پوستش را از کاه انباشته و بالای دروازهٔ گندیشاپور آویزان میشود و از آن هنگام آن دروازه باب مانی خوانده میشود. {۲۷۶ میلادی} سکه های ساسانی سکه های ساسانی از طلا و نقره و مس بود . سکه های نقره را زوزن می گفتند . تاریخ سکه ها مشخص سالهای سلطنت ساسانی است . خط و زبان سکه ها ، پهلوی ساسانی می باشد .
طبقات اجتماعی دوران ساسانی
در دوران ساسانیان مردمان به پنج طبقه اجتماعی تقسیم میشدند: موبدان، ارتشتاران، دبیران (کارمندان ادارهها)، واستریوشان (کشاورزان) و هوتخشان (پیشهوران).
در آن زمان پیشوای موبدان را موبد موبدان مینامیدند.
فرماندهٔ کل سپاه را سپه بذ مینامیدند و رییس گارد سلطنتی را پشتیکبان سالار. پیاده نظام آن دوران پایگان بودند و رئیس ایشان پایگان سالار. همچنین در دوران ساسانی فرمانده سواران به نام سواران سردار شناخته میشد.
واتسریوشان کشاورزان بودند که رییسشان واستریوشان سالار نام داشت.
رییس پیشهوران هوتخشبذ بود و مسوول آتشکده نیز هیربذ و رئیس ایشان نیز هیربذان هیربذ. رئیس منشیها رادبیر بذ میخواندند و رئیس کل قضات را شهردادوز. قاضی سپاه را سپاه دادوز، صاحبان زمین را دیس پوهران میگفتند.
منابع
دانشنامهٔ رشد
وبنوشت یک دانشجو
فرهنگ عمید
ايران در شامگاه عهد ساساني
بحران سياسي
آنچه در شامگاه عهد ساساني بر ايران گذشت، تا حد زيادي از بحران سياسي در ساختار قدرت اين نظام از بدو تأسيس نشأت ميگرفت و بازتاب و نتيجه عملكرد شاهان ساساني در طول حكومت، مخصوصا دوران اوج اقتدار آنان، يعني عصر اصلاحات انوشيروان بود. نظام مبتني بر تمركز در دين و سياست، كه ويژگي اصلي و نمايان دولت ساساني نسبت به اسلاف خود محسوب ميشد، اگرچه در حفظ مرزها و در نتيجه استقلال سياسي ايران در ميان دشمنان شرقي (هياطله و تركان) و دشمنان غربي (روميان) نقش مهمي داشت و در سقوط و اضمحلال ايشان نيز مهمترين عامل بود.
تشكيل دولت ساساني، كه خود پاسخي به بحرانهاي ايجاد شده در اواخر عهد اشكاني بود، به واسطه سياستگذاريهاي خاص، به ظهور بحرانهاي جديد در زمينههاي سياست، اجتماع و مذهب انجاميد كه دورة پادشاهي، «قباد» نقطة اوج آن بود.
علي رغم برتري شايان توجه حكومت ساساني نسبت به اشكانيان در امر تمركز بنيادهاي سياسي، ديني و اقتصادي، در سراسر عصر حاكميت ايشان، نوسان بين تمركز و عدم تمركز يا به تعبيري نزاع و رقابت ميان شاه و اشراف برقرار بود؛ به عبارت ديگر در دوره ساسانيان نيز رسم ملوك الطوايف اشكانيان با كمي تفاوت ادامه داشت. (1) همچنين كاربرد كلمه شاهنشاه و شاه شاهان در اين دوره كه نشانة وجود شاهان محلي در طول حكومت ساساني، و عدم تمركز كامل بوده، سرانجام به نزاع ميان شاه و اشراف انجاميد و مانع از ايجاد تعادل و توازن در نظام سياسي و اجتماعي ايران در دوره ساساني گرديد؛ به طوري كه تنها چند تن از سي و شش پادشاه ساساني، بيش از ده سال سلطنت كردند و در طول چهار سال پس از سقوط خسرو پرويز از 628 تا 632 م، دوازده نفر بر سر بر سلطنت تكيه زدند كه عمر سلطنت برخي چند روزي بيش نبود.
تداوم قدرت ملوك الطوايف دوره اشكاني كه منجر به افزايش قدرت نيروهاي گريز از مركز يعني خاندانها و اشراف ايالات و ولايات ميشد، با تمايلات مركز طلبانه و استبدادي خاندان ساسان كه خواهران تسلط هر چه بيشتر بر همه طبقات و لايههاي اجتماعي بودند، منافات داشت. همچنين تضعيف ملوك الطوايف و مقيد كردن اشراف به دربار و تفويض مشاغل موروثي به ايشان كه از بارزترين اقدامات بنيانگذاران اين سلسله بود، توسط برخي جانشينان قدرتمند ايشان پيگيري شد، كه در اين بين ميتوان به اقدامات يزدگرد اول، هرمز دوم، بلاش، قباد و بالاخره اصلاحات انوشيروان كه در جهت خنثي كردن قدرت اشراف كهن و نيز افزايش قدرت مركزي بود، اشاره كرد. با اين حال در برخي دورهها كه پادشاه از قدرت كافي برخوردار نبود، دربار و جامعه، صحنه انتخاب كردهاند (2) و براي نشستن بر تخت پادشاهي همواره پشتيباني اشراف و روحانيون ضروري بود(3)، ميتوان به ميزان نفوذ طبقه اشراف پيبرد.
عصر قباد، نقطه عطف جدال شاه و اشراف
عصر قباد نقطه عطفي در درگيري شاه و اشراف بود. گرچه وي با استفاده از قيام مزدك خشم تودهها را در جهت تضعيف اشراف بزرگ به كار گرفت، ولي در نهايت فرزندش انوشيروان توانست طي اصلاحات اقتصادي، اجتماعي و با تكيه بر اشراف خرد، (دهقانان و اسواران) ميل سركش اشراف كهن را تا حدود زيادي مهار كند. هر چند اقدامات وي غير مستقيم ناشي از قيام مزدكيان و در جهت خلع سلاح ايشان بود، تقويت دهقانان و تضعيف بيشتر اشراف كهن را نيز در پي داشت و از اين جهت كه به هرج و مرج و آشفتگي ناشي از قيام مزدك خاتمه داد، با اقبال برخي اقشار جامعه رو به رو شد. در واقع جامعه ايراني كه به دنبال منجي ميگشت، سرخورده و مايوس از قيام مزدك، امنيت را هر چند به بهاي استبدادي خشن، بر آزادي همراه با نابساماني ترجيح داد، چرا كه حكومت يك مستبد قابل تحملتر از حكومت گروهي از مستبدان بود.
«عدل» در جامعه بسته و متمركز ساساني كه فاقد تحرك اجتماعي قابل انعطاف بود، به معناي حفظ جايگاه هر يك از طبقات اجتماعي و ممانعت از تعرض آنها به يكديگر بود. از همين روي قباد «به حلوان ديوان خراج ساخت و آن را ديوان عدل نام نهادند» (4)؛ بنابراين، ممكن است اعطاي لقب «عادل» به انوشيروان نيز از همين سنخ باشد.
نتايج اصلاحات انوشيروان
اگر عصر انوشيروان را نقطه اوج قدرت ساسانيان به شمار آوريم، بايد گفت: شمارش معكوس سقوط آنان نيز از همين نقطه آغاز شد؛ دورهاي كه در پاسخ به بحرانهاي به وجود آمده در آن اصلاحات اجتماعي، سياسي و اقتصادي صورت گرفت، ليكن اين اصلاحات در نهايت موفق به فرو نشاندن اين بحرانها نگرديد و به عبارت بهتر، اصلاحاتي بود كه در جهت تامين منافع و مطامع بخشهاي فرودست جامعه نبود، و حتي بيش از گذشته بحران را در تمام جوانب بخصوص در مسائل سياسي و اجتماعي عميق نمود و زمينههاي شكست ساسانيان و پيروزي اعراب مسلمان را فراهم كرد. تلاش اشراف براي احياي جايگاه خود كه با اصلاحات و اقدامات خسرو اول محدود شده بود و آنها نميتوانستند اراده خود را بر وي تحميل كنند، در آخرين سالهاي سلطنت وي با حضور اشراف در قيام «انوشزاد» و مخصوصا در زمان جانشين وي، يعني هرمز چهارم شتابي سريعتر گرفت. از سوي ديگر، مداراي مذهبي هرمز چهارم، خشم طبقات پايين بر ضد بزرگان، شمار زيادي از اشراف را به قتل رساند(5)، اما تداوم دشمني با روم و تهديد ايران از سوي متحدان منطقهاي آن كشور(6) ،شرايط مناسبي براي ابراز ناخشنودي برخي اشراف اعم از نظامي، زميندار، روحاني و نيز اشراف قديم و جديد فراهم كرد كه اين ناخرسندي در شورش «بهرام چوبينه» متجلي شد. در حقيقت، قيام بهرام چوبينه نشان داد كه اصلاحات نظامي انوشيروان، در دراز مدت پايدار نبوده است. همچنين اين قيام آغاز افزايش قدرت نظاميان در صحنه سياسي عصر ساساني و شروع شكست اصلاحات انوشيروان بود؛ اصلاحاتي كه هسته اصلي آن نظامي بود و حتي اصلاح مالياتي در راستاي آن و در جهت تامين درآمد ثابت براي هزينه سپاهي وابسته به مركز طراحي شده بود. در واقع دولت ساساني در عهد انوشيروان به لحاظ شرايط جديد سياسي – اجتماعي و رقابت نظامي با همسايگان، در حال تغيير حاميان اجتماعي خود از اشراف و سران دودمانها به تكيه گاه وسيعتري به نام آزادان بود. آزادان گرچه مالك زمين بودند، از طريق تعهد خدمت در سپاه، با شاهنشاه ارتباط مييافتند. (7)سرانجام اين سياست نيز به ظهور يك بخش نظامي انجاميد كه در اواخر عهد ساساني هرچه بيشتر در امور سلطنت مداخله ميكردند. شورش بهران چوبينه اولين حضور گستردة گروه آزادان در صحنه سياسي پس از انوشيروان بود، با وجود اين، اشراف بيشتر مايل بودند به دور فردي چون خسرو پرويز گرد آيند كه از خاندان شاهي بود، نه فردي چون بهرام چوبينه كه از ديدگاه سنت سياسي حاكم بر جامعه ايراني غاصب شمرده ميشد.
بحران سياسي در عصر خسرو پرويز
خسرو دوم، پرويز، كه به كمك روميان و حمايت گروهي از اشراف ايراني به قدرت دست يافته بود، پس از سركوب شورش بهرام، محتاطانه به تثبيت پايههاي حكومت لرزان خود همت گماشت و با نابود ساختن «بندويه» و «بستام» كه از اشراف و نيز از اقوام خود او بودند و نقش بسيار مهمي در انتقال مجدد سلطنت به وي داشتند استبداد پادشاهي خود را نشان داد.
وي با نابود كردن خاندان بني لخم در راستاي تمركز هرچه بيشتر قدرت، علاوه بر درهم شكستن سد حائل ميان ايرانيان و اعراب موجبات عبور آنان را از مرزها فراهم آورد و سرانجام اين امر به شكست ساسانيان از اعراب در جنگ «ذيقار» انجاميد و ضعف ساسانيان براي اقوام عرب آشكار شد، تا آنجا كه «نولد كه» حتي اين جنگ را پيش درآمد پيروزيهاي بعدي اعراب مسلمان تلقي ميكند. (8)فرو نشاندن ناآراميها در داخل نيز زمينههاي رويارويي با دشمن ديرينه يعني روميان را فراهم كرد. آخرين جنگ دولت ساساني با روم كه در فاصله زماني بين سالهاي 604-628 م روي داد، گرچه در ابتدا براي خسرو و دربار پيروزيهايي به بار آورد، عاقبت به نفع روم خاتمه يافت.
همسايگان ايران، يعني تركان و روميان در اين زمان هر دو با مشكلات داخلي مواجه بودند و خطري جدي براي ساسانيان محسوب نميشدند، اما تضعيف ساسانيان تا حد زيادي معلول برخوردهاي قبلي با ايشان بود؛ از جمله دلايل مهم تمايل ساسانيان به تمركز، همچون اغلب سلسلههاي حكومتي در ايران، تقويت بنيه داخلي در رويارويي با دشمنان خارجي بود، كه موقعيت جغرافيايي ايران به عنوان معبر اقوام گوناگون نيز همين امر را به وضوح نشان ميدهد.
گرچه گذر زمان نقش مهم ساسانيان را در جلوگيري از رخنة اقوام كوچ نشين ترك به غرب نشان داد، اما سرانجام با سقوط ساسانيان، سد دفاعي ايران در مقابل حملة تركان درهم شكست و هجوم همراه با مهاجرت ايشان به غرب آغاز شد.
انحطاط ساسانيان
با خلع خسرو پرويز از پادشاهي و قتل او و به دنبال آن با از بين رفتن مركزيت، بار ديگر دور تكراري تاريخ ايران آغاز شد و نيروهاي مخالف، جامعه را به سمت هرج و مرج و تزلزل كشاندند و حكومت ملعبه دست ايشان شد. همچنين با كاهش درگيريهاي مرزي، سپاهيان و نظاميان بيش از پيش فرصت يافتند تا در امور داخلي دخالت كنند، و با كودتاهاي پي در پي آنان در طول چهار سال، دوازده نفر از پي هم به پادشاهي رسيدند. قدرت مرزبانان و دهقانان نيز در آخرين روزهاي حكومت ساساني بسيار افزايش يافته بود و ايشان در ولايت خود چندان نيرومند و استوار نشسته بودند كه حتي پس از سقوط دولت ساساني، رعايا در ابتدا، سقوط دولت را چندان احساس نميكردند(9). سياست دشوار مالياتي خسروپرويز كه در جهت تامين هزينه جنگ اعمال ميشد، فشار كمرشكني بر رعايا تحميل نمود، تا آنجا كه به روايت تاريخ قم:«مردم هلاك شدند و خراب گشتند تا غايت كه كنيزكي را به درهمي ميفروختند»(10). بلاياي طبيعي همچون طغيان آب در دجله، در سال 628 م(11) گسترش يافت و وبا، طاعون و قحط و غلا(12) نيز در افزايش بيتعادلي نظام ساساني مؤثر واقع شد. در چنين شرايطي، ظلم و ستم چنان تحمل ناپذير شده بود كه كشاورزان غالبا از كشور ميگريختند(13)؛ و بالاخره بالا رفتن هزينهها به واسطه رشد سپاهيگري و ديوانسالاري، كه هر دو از تمركزگرايي و خصوصا اصلاحات خسرو اول نشأت ميگرفت، همچنين مخارج سنگين درگيريهاي برون مرزي با روميان، هياطله و تركان كه البته تا حد زيادي معلول موقعيت استراتژيك ايران در مسير جاده ابريشم بود، زمينههاي سقوط ساسانيان را از درون و بيرون آماده ميساخت. از سوي ديگر، فقدان سپاه دائمي و استفاده از نيروهاي مزدور ترك، عرب، رومي و هندي در ارتش ساساني موجب كاهش هر چه بيشتر همبستگي و وحدت در سپاه ساساني شده بود.
در تحليلي كلي، بايد علت اساسي سقوط ساسانيان را در ساختار قدرت اين نظام جستجو كرد. اين ساختار، علاوه بر آنكه قادر نبود در تنظيم رابطة ميان نهادهاي صاحب نفوذ تعادلي پايدار پديد آورد، حتي نتوانست با تغيير و انجام اصلاحات، تعادل خود را حفظ نمايد. در حقيقت در حالي كه اصلاحات و تغييرات براي خنثي سازي آرام و به دور از خشونت طراحي و اجرا ميشد، اما از آنجا كه با اصلاحات انوشيروان اركان نظام ساساني هماهنگي و همسازي جديدي از خود نشان نداد، كشمكش همچنان ادامه يافت و تعادلي جديد جايگزين نظم قبلي نشد و در چنين محيط نامطمئني، هم پادشاه و هم اشراف و شاهزادگان، هر لحظه از توطئههاي يكديگر در هراس بودند. از سوي ديگر، تشكيل نيروي نظامي وابسته به دربار كه براي حل بحرانهاي داخلي و خارجي طراحي و سازماندهي شده بود، به مشكلي بزرگ تبديل شد و به همراه سياست ديني آنان، موجبات تخريب همه جانبة ساختار سياسي ساسانيان را فراهم كرد. در حالي كه چه بسا اگر اعراب مسلمان نيامده بودند، دولت ساساني ميتوانست با يك تحول دروني مدتي ديگر به حيات خود ادامه دهد؛ اما هرگز نبايد نقش اعراب را در سقوط ساسانيان آن گونه كه برخي پنداشتهاند ناچيز شمرد.
پينوشتها
(1). كريستين سن، آرتور؛ وضع ملت و دولت و دربار در دورة شاهنشاهي ساسانيان؛ ص 32. و لمتون ، ا.ك.س؛ مالك و زارع در ايران؛ ص 55.
(2). اين چهار پادشاه عبارتند از: اردشير اول، شاپور اول، شاپور دوم و خسرو اول.
(3). بويل، جي، آ؛ تاريخ ايران (كمبريج)؛ ج3، قسمت اول، ص 234.
(4). قمي، حسن بن محمد؛ تاريخ قم؛ ص 180.
(5). دينوري، ابوحنيفه؛ اخبار الطوال؛ ص 79.
(6). خزرها از شمال، تركها از شرق، اعراب از صحرا، ر.ك؛ رضا، عنايت الله ؛ ايران و تركان در روزگار ساسانيان؛ ص 163.
(7). پيگولوسكايا، ن؛ شهرهاي ايران در روزگار پارتيان و ساسانيان؛ ص 306.
(8). نولدكه، تئودور؛ تاريخ ايرانيان و عربها در زمان ساسانيان؛ ص 491.
(9). تاريخ ايرانيان و عربها در زمان ساسانيان؛ ص 673.
(10). تاريخ قم؛ ص 180.
(11). كريستين سن، آرتور؛ ايران در زمان ساسانيان؛ ص 515.
(12). مسعودي، ابولحسن؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ ج 1، ص 291 و ابن بلخي، فارسنامه؛ ص 108.
(13). كولسنيكف ،آي.اي؛ ايران در آستانه يورش تازيان؛ ص 214.
نويسنده: حسين - زماني / حسين - مفتخرى
● منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از كتاب تاريخ ايران از ورود مسلمانان تا پايان طاهريان نوشته حسين مفتخري و حسين زماني ، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي
در نیمه قرن سوم میلادی اوضاع ایران بسیار بهتر از روم بود.امپراطوری ساسانی در ابتدای کار قرار داشت و پادشاهان پرقدرت و جوان بر آن حکومت می کردند حال آنکه روم گرفتار هرج و مرج و تغییرات پیاپی امپراطوران بود.
● زمان مناسب
در ۲۴۱ میلادی شاهپور اول در ایران به قدرت رسید و پس از آنکه از سامان اوضاع داخلی مطمئن شد در همان سال به نصیبین (در نزدیکی موصل امروزی) و از آنجا به انطاکیه حمله برد اما گوردین امپراطور روم با سپاهی بزرگ وی را شکست داد و پس از شکست دادن شاهپور او را به دجله عقب راند و تیسفون را محاصره کرد. اما این پیروزی دوام نیافت چرا که در روم افسری که از نژاد عرب بود به نام فیلیپ گوردین را کشت و چون اعتقادی به جنگ در بین النهرین نداشت این منطقه و ارمنستان رابه ایران واگذار کرد. اما خود وی نیز کشته شد و دسیوس تامر جای وی را گرفت. وی نیز در نبرد با ژرمن ها کشته شد و پس از وی ۳امپراتور به طور همزمان به حکومت در روم پرداختند که دونفر اول به سرعت کشته شده و تنها والرین ماند. در ۲۵۸میلادی شاهپور زمان را برای مبارزه با ارتش روم مناسب دید چرا که شمال امپراتوری مذکور به شدت درگیر نبرد با ژرمنها بود. در مرکز نیز تغییرات مداوم، امپراتوران قدرت روم را ضعیف کرده بود.
بنابراین شاهپور با گذر از فرات، انطاکیه را تصرف کرد و آماده نبرد با والرین شد. امپراتور روم با تجهیز سپاهی عظیم از جنوب اروپا عازم انطاکیه شده و ۲۵۹ شهر را از ایران باز پس گرفت و عقب نشینی زودهنگام ایرانیها او را به طمع تسخیر بین النهرین انداخت اما سپاه ایران ارتش او را به مانند ارتش کراسوس محاصره کرده و سرنوشتی مشابه برایش ایجاد کردند. در این نبردکه در نزدیک شهر ادسا روی داد دهها هزار رومی کشته شدند و هرچه تلاش کردند نتوانستند از محاصره خلاص شوند. والرین پس از تسلیم، به اسارت شاهپور درآمد و تا سالها تحت خدمت شاهپور بود چرا که شاه ایران از او به عنوان خدمتکار استفاده کرد. (۲۶۰میلادی)
● نتیجه جنگ
این جنگ آثار بسیار مهمی داشت. ابتدا آنکه امپراتور روم به طور خفت باری به اسارت گرفته شد و این سبب توجه جهان متمدن آن روز نسبت به قدرت ساسانیان شد. دوم آنکه این شکست سنگین سپاه روم سبب سقوط آسیای غربی به دست سپاه ایران شد. شاهپور در۲۶۰میلادی آسیای صغیر را نیز تسخیر کرد و چنانچه مورخان نوشته اند تا سالها در آسیای غربی و آسیای صغیر بدون مزاحم جدی به تاخت و تاز سرگرم بود. حال آنکه رومیها به دلیل ضعف داخلی قادر به بیرون کردن او از مرزهای شرقی خود نبودند. شکست والرین و اسارت او در جنوب امپراتوری همچنین سبب ضعف قدرت سیاسی روم در سایر نقاط امپراتوری شد به طوری که آلامانها از آلپ گذشته و به ایتالیا حمله کردند و گوتها نیز با عبور از دانوب یونان را تسخیر کردند.
تنها اشتباه بزرگ شاهپور نبردی بی دلیل با امیر عرب ادنیات بود در این نبرد فرسایشی سواران عرب ضربات جدی به ارتش ایران وارد کرده و سبب تضعیف موقعیت ایران در سوریه شدند اما به هر حال به نظر می رسید امپراتوری روم از دوران قدرت خود فاصله گرفته چرا که به سادگی تن به تسخیر صدها کیلومتر از مرز شرقی خود داد. درباره جنگهای ایران و روم : ممکن است این سؤال برای خوانندگان پیش آید که چرا نبردهای روم و ایران از این درجه اهمیت برخوردار بوده که بخش بزرگی از ۱۰۰جنگ را به خود اختصاص داده است. باید گفت که جنگهای ایران و روم ۷۰۰سال به طول انجامید و در دنیای متمدن آن زمان از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بود چرا که اگر روم می توانست مشابه فتوحات قطعی در مرکز و شمال غرب اروپا در بین النهرین و فلات ایران دست یابد «شرق» را نیز به مانند غرب در اختیار می گرفت و برای ارتش روم گذر از سند و پنجاب نیز کار مشکلی نبود چرا که هندیها از روحیه مبارزی برخوردار نبودند بنابراین ماوراءالنهر و شبه قاره هند هم می توانست جزو امپراتوری بسیار عظیم روم شود.
امپراتوری روم تقریباً در تاریخ دنیا نظیر نداشت. این امپراتوری با برخورداری از ۲۰۰هزار سرباز حرفه ای و همین مقدار نیروی محلی، وجود۹۶ شهرستان، سنا و ثروت فراوان قادر به تسخیر هر نقطه حاصلخیز دنیای آن زمان بود چنان که شمال آفریقا، مدیترانه، آسیای صغیر، بالکان، اروپای غربی، اسپانیا و پرتغال و کلیه جزایر و سواحل مهم آن زمان را در اختیار داشت. در چنین شرایطی تنها ژرمنها در شمال و ایرانیها در شرق در برابر توسعه این امپراتوری مقاومت می کردند، که مقاومت اول به دلیل عدم وجود سازمان جدی نمی توانست گسترده باشد اما نبردهای شرق جدی و تعیین کننده بود. شاهپور اول برنامه و نیروی رزم به مقدار کافی نداشت در غیر این صورت می توانست با نفوذ به داخل مصر و بالکان امپراتوری روم را به زحمت بیندازد اما به هر تقدیر ایران نتوانست از این فرصت استفاده کند و روم دوباره قوی شد. به هر حال نبردهای ایران و روم را می توان مهمترین وقایع نظامی قرن دوم قبل از میلاد تا قرن ششم میلادی دانست و شاید بتوان تداوم همین نبردها را از دلایل فرسایش امپراتوری روم و ناتوانی آن در سرکوب اقوام شمالی وهونها دانست. البته این نبردها برای ایران نیز نتیجه بهتری نداشت چرا که شاهنشاهی پارت و ساسانی را مبدل به دولتهای نظامی کرده بود که مرتب مجبور به جنگ با لژیونهای رومی بودند.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)