"اگنس بوياكسي" در اسكوپيه يوگسلاوي زاده شد. پدر او آلبانيايي بود و تماشاخانه داشتو مادرش ايتاليايي و دختر يك تاجر ونيزي بود. او فرزند سوم خانه بود. در 9 سالگيپدر را از دست داد, مادرش نيز پس از اين واقعه پژمرده و افسردگي گرفت. از كودكي "اگنس" اطلاع چنداني نيست، فقط آنكه دخترعمويش سال ها بعد او را در اين سال هادختري معمولي و البته متكي به خود توصيف كرده است.
"اگنس" پس از مواجهه با كشيشان يوگسلاو و شنيدين آواز گروهخواهران لورتو در هند تصميم گرفت به آنها بپيوندد. 18 ساله بود كه براي كارآموزيراهي ايرلند ( دوبلين ) شد و پس از 3 ماه براي هميشه با مادر و خواهرش وداع كرد وبه هندوستان رفت.
"اگنس" در 27 سالگي متاثر از راهبه جوان فرانسوي بر خود نام "ترزا" گذاشت . ترزا، راهبهاي فرانسوي بود كه بر طريق كوچك تاكيد مي كرد. اينطريق آنچنان در مادرترزا درخشان جلوه كرد كه بعدها شعارش اين بود كه مهم نيستكارهاي بزرگ انجام دهيم. مهم آن است كه بتوانيم با عشقي بزرگ, كارهاي كوچك را بهانجام رسانيم.
"اگنس" كه از اين پس "خواهر ترزا" شده بود, در كلكلته و در صومعه "لورتو" آداب راهبگي ميآموخت و در مدرسه سنتمري معلمي ميكرد. او تاريخ وجغرافيا درس ميداد. مدرسه سنت مري را دانش آموزان كاتوليكي تشكيل ميدادند كه ازوضع مالي نسبتا مناسبي برخوردار بودند. در مسير مدرسه بود كه مادر با چهره غريب فقرمواجه شد. كلكته در آن زمان بيش از دويست هزار بي خانمان داشت و هرروز تعداد زياديدر خيابان جان مي باختند.
"ترزا" سال 1946 به گفته خودش ندايي دروني شنيد كه اورا به تيمار فقرا فرا مي خواند. او از اعضاي ارشد كليسا تمنا كرد كه اجازه بدهند تابتواند در خيابان به فقرا رسيدگي كند. ولي پاسخ منفي بود. به او گفتند كه ايندرخواست به معناي ترك كليسا و انتقال به دنياست. "ترزا" آنچان بر خواسته اش پايفشرد تا اينكه پس از دو سال در سال 1947 از طرف واتيكان خواستهاش اجابت شد. عصريبعد از دعاي كليسا به او خبر دادند كه با درخواستش موافقت شده است. نوشته اند كه اوهمان لحظه مي خواست به خيابان برود و درد و رنج آدميان را التيام بخشد. او بلافاصلهصومعه را ترك كرد و به محله هاي فقير نشين كلكته رفت.تازه آغاز ماجرا بود. يك زن 37ساله خارجي براي اين همه نامرادي و فقر چه مي توانست بكند. او تصميم گرفت بهبيمارستاني برود و در آنجا اصول اوليه طب را فرا بگيرد. پس از چند ماه دوباره بهمحله هاي فقيرنشين بازگشت، به در خانه فقرا رفت و از آنها خواست كه اجازه دهند تارايگان به بچه هايشان درس بدهد. چند روز بعد مردم كلكته زني را ديدند كه بچه ها رازير درخت جمع كرده است و با چوب درخت روي زمين به آنها درس مي دهد. "مادر ترزا" بعدها گفت كه در آن روزهاي سخت با لباس مبدل، گدايي مي كرده است تا بتواند محليبراي اينگونه فعاليت هايش دست و پا كند. او نوشته است كه در پي يك اتاق گاه روزي 40كيلومتر راه مي رفته است. پس از مدتي او توانست جايي بگيرد. تعدادي از شاگردان قديمدر مدرسه سنت مري كه اكنون بزرگ شده بودند هم به او ملحق شدند. روزي "مادر ترزا" درخيابان زني را يافت كه بيمارستان از پذيرفتن او امتناع كرده بود. آنقدر بر دربيمارستان نشست تا توانست تختي براي آن زن بگيرد. چند روز بعد پيرمردي را يافت كهموش ها و مورچه ها صورت او را جويده بودند. آن پيرمرد در كنار "مادر ترزا" جان دادو در آخرين لحظه به او گفت: تمام عمر مثل يك حيوان زندگي كردم و اكنون مثل يك انسانمي ميرم.
پس از اتفاقات مكرر و مشابه، "مادر ترزا" به اين فكر افتاد كه خانهافراد رو به مرگ را تاسيس كند. با فعاليت اين خانه به چند دليل مخالفت شد. عقايدهندو مرگ را براي رهايي از "مايا" ارزشمند مي دانست و "مادر ترزا" را مانع ايناقدام مي دانستند. از طرفي مي پنداشتند كه مادر زير لواي فعاليت خيرخواهانه اش قبلاز مرگ افراد را مسيحي مي كند. بارها به خانه افراد رو به مرگ آمدند و حتي قصد كشتنمادر را كردند. اما زماني كه يك كاهن خود از بيمارستان رانده شد و به خانه افراد روبه مرگ آمد, مشاهده كرد كه "مادر ترزا" بالاي سر هر كس كه مي رود، مي گويد: تو دعايدين خودت را بخوان و من دعاي دين خودم را. فكر مي كنم كه اين عمل زيبايي برايخداوند باشد.
سال 1960 جهانيان "مادر ترزا" را شناختند. او در كشور هند مرز ميان غريبه و خارجي واديان را از بين برده بود.
او سال 1971 جايزه صلح پاپ را گرفت. ليموزيني كه پاپبه او هديه داد را بلافاصله فروخت و با آن چند آمبولانس براي جذاميان خريد. سال1972جايزه "نهرو" را به او دادند.سال 1979 نيز جايزه صلح نوبل را گرفت. او در زير فلاشدوربين عكاس ها وارد آكادمي صلح نوبل شد. در حاليكه بعدا مي گفت: من به خاطر تحملآن همه فلاش بايد حتما به بهشت بروم !! "مادر ترزا" ضيافت شام نوبل را لغو كرد و باپول خيريه اي كه در كنار پول شام جمع شده بود توانست به بسياري از كودكان فقير غذابرساند.
مسير فعاليت هاي "مادر ترزا" پر از مخاطرات جان فرسا بود. او به شهادت بسياري , يكي از كساني بود كه توانست تا حد قابل توجهي خشكسالي اتيوپيرا مهار كند. گرچه كه او ابتداي ورود به اتيوپي توسط "هايلاسلاسي"، پادشاه وقتاتيوپي دستگير شد.
"مادر ترزا" گوهري درخشنده در تنينحيف بود، شايد جهان ديگر نتواند پيرزني هفتاد دو ساله را به خود ببيند كهدر ميانه جنگ اسرائيل و لبنان به كمك 37 كودك در محاصره بشتابد. او وجدان عصر مابود. خودش گفته است كه فقط پنجاه و چهار هزار نفر را از جوي آب خيابان نجات دادهاست. او هرگز براي خودش چيزي نخواست. تا اين اواخر حتي از تلفن هم استفاده نمي كرد. هنگامي كه با هواپيما سفر مي كرد براي آنكه از پول خيريه مردم خرج نكند، در پروازمهمانداري مي كرد تا هزينه سفرش تامين شود.
از بسياري از شركتهاي هواپيماييخواست كه باقيمانده غذاي مسافرانشان را به او بدهند تا بتواند كسان بسياري را ازگرسنگي برهاند.
بسياري از خلبانان پروازهاي "مادرترزا" جزو همياران امروز موسسهاو شده اند. سال 1992 هنگامي كه در بيمارستان كاليفرنيا بستري شده بود، پرستاران اورا ديدند كه از زير تختها فرار ميكند!
او نميخواست در بيمارستان بماند. زيرا فكر مي كرد هزينه بيمارستان را ميتوان براي ديگراني خرج كرد كه از او مقدمترند.زماني كه به خاطر عقايد مذهبياش, با سقط جنين مخالفت ميكرد, با اعتراض جديگروه هاي مختلف مواجه شد. او با اينكه از عقيدهاش عدول نكرد، اما به همه اعلامكرد كه اگر كودكي را نميخواهند به او بسپارند تا او براي آن كودك مادري كند. سيلكودك بود كه به سوي "مادرترزا" روانه شد و او همه آنها را پذيرفت. در جنگ عراق وآمريكا به صدام حسين و جورج بوش پدر, نامهاي نوشت و به آنها گفت كه در زمانيكوتاه جنگ بازنده و برندهاي خواهد داشت. اما هيچ چيز توجيه كننده درد و رنجكودكان و مردم نخواهد بود.
"مادر ترزا" مظهر عشق ورزي يك طرفه بود. هرگز براي خودش از كسي انتظارنداشت. دعا ميكرد: خدايا چنانم كن كه دوست بدارم بيش از آنكه بخواهم دوستمبدارند. توصيه ميكرد كه سعي كن بشناسي پيش از آنكه انتظار داشته باشي شناختهشوي. درون "مادرترزا" از خشم و كينه و نفرت تهي شده بود. وقتي به او خردهميگرفتند كه مهرباني بيش از حد تو گاه ممكن است به خطا رود، پاسخ ميداد: ترجيحميدهم با مهرباني اشتباه كنم تا اينكه با خشونت و جديت كار صحيح انجام دهم. او بهما ياد داد كه اگر مايليم پيام عشق را بشنويم، بايد پيش از آن خود نيز اين پيام راارسال كنيم.
"مادرترزا" فقط به فقر مادي توجه نمي كرد. او فقر معنوي را حتي مهمتر مي دانست. او چند روز با زني مرفه در غرب كه از فرط تنهايي هر روز براي خودشنامه پست مي كرد، زندگي كرد. مادر معتقد بود كه نياز به دوست داشته شدن و عزت واحترام ديدن، بيش از نياز به نان است.
"مادرترزا" هيچ گاه ازدواج نكرد. هيچگاه مادر جسمي فرزندي نشد. هيچ گاه روابطي عاشقانه را در ميدان دو نفره انسانيتجربه نكرد. اما اگر امروزه عشق همچنان مسمايي دارد، به خاطر آن است كه او و افراديچون او زماني در زمين ما زيسته اند. هنگامي كه "مادرترزا" درگذشت، "ژاك شيراك" گفت: "از امروز دنيا عشق كمتر, عاطفه كمتر و نور كمتري خواهد ديد. او سراينده خداوندبود."
"مادرترزا" در فقرا, كودكان بي سرپرست و جذاميان چهره خداوند را مي ديد. ايننكته مهمي است. اگر خداوند در كلام مسيحي تا مسيح آمده بود و تجسد پيدا كرده بود, "مادرترزا" خداوند را در چهره فقرا و محرومين مينگريست و اين منظر ميتواندرويكرد جديدي حتي در مواجه با "مساله شر" باشد.
"مادرترزا" در طول حيات گرانبارش به خودِ خودِ واقعيت پرداخت. هنگامي كه از اوپرسيدند چرا براي شنيدن وقايع از راديو استفاده نمي كند, پاسخ داد: مگر واقعيتيمهمتر و جدي تر از همين انسان هاي دردمندِ گوشت و خوندار وجود دارد كه بخواهد ازراديو بشنود؟ او به خود خود واقعيت پرداخت.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] :
خداوندا مرا شايسته آن كن تا به همنوعانم كه در سراسر دنيا در فقر و گرسنگي بهدنيا مي آيند و ميميرند ؛ خدمت كنم
خدايا! امروز با دستهاي ما روزي عشق،آرامش و سرور به آنها ببخش
خدايا! مرا معبر آرامش كن ؛
تا آنجا كهنفرت هست ، عشق جاري سازم
آنجا كه خطا هست ، بخشايش بگسترم
آنجا كه جداييهست ، وصل بيافرينم
آنجا كه لغزش و دروغ هست ، حقيقت بياورم
آنجا كه ترديدهست ، ايمان بياورم
آنجا كه ظلمت هست ، نور بتابانم
و آنجا كه اندوه است ،شادي منتشر كنم
خدايا! مرا موهبت آن عطا كنم تا به جاي آسودن به ديگرانآسايش بخشم.
و بجاي آنكه ديگران دركم كنند ، دركشان كنم
و بجاي آنكه عشقدريافت كنم ، عشق بورزم
زيرا با فراموش كردن خويش است كه مي توان به هرچيز رسيد
با بخشايش است كه بخشوده مي شويم
و با مردن است كه زندگي ابدي ميابيم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پایگاه اطلاع رسانی احیاء