تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 1 از 5 12345 آخرآخر
نمايش نتايج 1 به 10 از 42

نام تاپيک: معرفی شخصیت های هنر نبرد

  1. #1
    داره خودمونی میشه MINIATURE's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    محل سكونت
    سرزمین کورش کبیر
    پست ها
    150

    11 معرفی شخصیت های هنر نبرد

    سلام..!!!

    تو این تاپیک هر کی از شخصیت های نبرد اطلاعات داره بذاره...!!!


    مثلا لیچ کینگ:
    پادشاه لیچ یا The Lich King موجودی بود که توسط کیل جیدن فریبنده از روح شمن ارک نرزول خلق شد. ابتدا در اسارت سریر یخی بود، پادشاه لیچ سرانجام با انسانی به نام آرتاس منتیل یکی شد. او مسئول بوجود آمدن مخلوقات غضب است و توسط ارتباطی تلپاتی غضب را از بالای سریر اش قله کوه یخی رهبری می‌کند. پادشاه لیچ اصلی‌ترین دشمن جهان هنر نبرد در خشم لیچ کینگ است.

    تولد شاه لیچ

    ...
    هنگامیکه نرزول جهان مرده درانور را ترک کرد. فورا توسط کیل جیدن اسیر شد. شیطان مشتاق گرفتن انتقام از ارک بود. کیل جیدن پیمان خونی که سال‌ها پیش گسسته شده بود را انکارکرد و آن را پابرجا دانست. روح نرزول هنگامی که بدنش تکه تکه می‌شد زنده بود. مورد بخشش کیل جیدن قرار گرفت و با وی توافق کرد تا بار دیگر به شیطان خدمت کند. دقیقاً همان‌طور که فریبنده نقشه کشیده بود. روح نرزول در قالب کریستالی مرموز به نرثرند فرستاده شد، این قطعه یخی حس آگاهی او را ده‌هزاربار افزایش داد تا زمانی که توسط قدرت کیل جیدن اسیر بود. اُرک دیگر آن نرزول نبود که نابود شده بود، لیچ کینگ موجودی که با قدرت‌هایی بسیار ژرف خلق شده بود.

    پیمان کل توزاد
    ...
    کل توزاد وفادارترین خادم لیچ کینگ یکی از اعضای سابق بلند پایه فرقه کیرین تور توسط احظار ذهنی لیچ کینگ به نرثرند فراخوانده شد، وی در طول حضور در کیرین تور همواره به مطالعه بر دانش ممنوعه نکرومنسری اصرار می‌ورزید ولی این امر با مخالفت اعضا مواجه می‌شد. او با فراخوان لیچ کینگ راهی نرثرند شد و با نرزول هم پیمان شد، نرزول به او وعده جاودانگی و قدرت بسیار در قبال وفاداری و اطلاعتش داد. لیچ کینگ به او اجازه داد تا هیات انسانیش را حفظ کند و به میان مردم لرداران رود و آیین اشقیا را تبلیغ کند.

    سازماندهی غضب
    ...
    شاه لیچ به ازروت فرستاده شده بود، در نرثرند فرود آمد. جایی یخی که قطعه یخی او را به شکل یک سریر آورد. جایی که او می‌بایست سازماندهی نامردگان غضب را شروع می‌کرد و مراحل ضعیف شدن جهان را برای حضور لژیون سوزان فراهم می‌کرد. این ارتش جدید نمی‌خواست قربانی نبرد جاری که به شکست ارک در تسخیر ازروت شده بود باشد. لردان وحشت که توسط تایکوندریوس رهبری می‌شد برای مراقبت از او فرستاده شدند. در سریر یخی، شاه لیچ با قدرت‌های ذهنی اش آزمایش کرد و موجودات زنده بومی را در بندگی خویش نگه اشت. طاعون نامردگان که از سریر یخی می‌آمد هرکدام از آن‌ها را به خدمتگذاران نامرده خویش تبدیل کرد. بدینسان با استفاده از قدرت ذهنی و نکرومانسی او توانست بیشتر قسمت‌های نرثرند را تسخیر کند. همچنانکه او روان‌های بیشتری را می‌بلعید او به تنهایی در قدرت رشد می‌کرد چنانچه شخصا کنترل نامردگان را برعهده داشت که به او «خوراک مورد نیاز بیشتری» می‌داد. این گونه بود که قدرت او شروع به رشد کرد. حقیقتی که لردان وحشت بخوبی از آن اگاه بودند.

    شاه لیچ وارد جنگی با پادشاهی ازجول-نروب شد. ساکنان باستانی که در برابر طاعون نامردگان او مقاوم بودند. ۱۰ سال نبرد به نام جنگ عنکبوت سرانجام با اولین پیروزی بزرگ لیچ کینگ پایان یافت. (زمانی که نروبین‌ها در مقابل طاعون مقاوم بودند، اجسادشان می‌توانست دوباره زنده شود)، لیچ کینگ توسط دشمنانش تحت تاثیر قرار گرفته بود، بهرحال ساختار نروبین را بعنوان عهدی به اربابان سرسخت و کهن عنکبوت‌ها در اختیار خویش گرفت.

    اکنون کنترل کامل بر بیبشتر نرثرند داشت. لردان وحشت نرزول را وادار کردند تا با نقشه آماده سازی جهان ازروت برای تهاجم لژیون سوزان که موافقت کرده بود را اجراکند.

    سپس شاه لیچ با قدرت دورآگاهی خویش در ازروت به جستجو پرداخت و هر روح تاریکی که ممکن بود ندای او را پاسخ دهد فراخواند. کل‌توزاد یک جادوگر و یک مقام والا از شورای کیرین‌تور دالاران، به فراخوان او پاسخ داد. کل‌توزاد خود را خیلی زود به لیچ کینگ رساند، و صادقانه به او در اولین اقدام با پیدایش آیین اشقیا خدمت کرد. آیینی که می‌بایست شاه لیچ را بعنوان خدا عبادت می‌کردند و نکرومانسی به آنها می‌آموخت تا کمک بهتری به نیروهای نامرده باشد. (برای آگاهی بیشتر از داستان کامل لطفا به مقالات مسیر لعنت شده و کل‌توزاد مراجعه کنید)
    کل‌توزاد و لرد وحشت ملگانس راه اشاعه آن را آموخته بودند، اما نرزول، همیشه به فکر توطئه کیل جیدن، مخفیانه در جستجوی راهی برای خروج از زندانش بود.
    غضب لردران
    ...


    بعد از مهیا ساختن در ماه‌های بسیار طولانی، کل‌توزاد و آیین اشقیااش اولین ضربه را با رهاسازی طاعون در لردران وارد آورد. اوتر روشنایی‌آور و پالادین‌هایش مامور تحقیق درباره سرزمین‌های طاعون زده در آرزوی یافتن راهی برای توقف طاعون کردند. با وجود تلاش آنها طاعون به انتشار خود ادامه داد و بیشتر سرزمین‌های شمالی لردران بکلی از پا در آمدند.
    همچنانکه دستته‌های نامرده به لردران نزدیک می‌شد، تنها پسر شاه ترنس، آرتاس منتیل، به مبارزه با غضب برخاست. همانطور که در تمام مدت اراده شاه لیچ بود، آرتاس موفق به کشتن کل‌توزاد شد. اما حتی با این کار دسته‌های نامرده‌ها با هر سربازی که در دفاع از سرزمین می‌مرد افزایش یافت. ناکام در جلوگیری از دشمنی که انگار غیر قابل کنترل بود، آرتاس گام‌های زیادی برای بیرون راندن آنها برداشت. او سرانجام دستور سلاخی کردن تمام افرادی که در استراثهلم که توسط طاعون آلوده شده بودند را صادر کرد. تا با این کار جلوی ملگانس را در افزودن آنها به نیروی نامردگان بگیرد. سرانجام دوستان آرتاس به او هشدار دادند که او صبر خویش را در برابر مردمش از دست داده‌است.

    ترس آرتاس و تصمیم او باعث تباه شدنش شد. او طاعون را تا منبع‌اش نرثرند دنبال کرد، قصد داشت تا این خطر را برای همیشه نابود کند. آنجا او به طور اتفاقی با دوست قدیمی خود مورادین ریش برنزی برادر پادشاه دورف‌ها ماگنی ملاقات کرد، و دورف رو را به سمت اسلحه‌ای افسانه‌ای هدایت کرد آنها امید داشتند که این اسلحه به آنها در نبرد با غضب کمک کند. در عوض آرتاس خویش را طعمه قدرتهای عظیم شاه لیچ کرد. اعتقاد به این که اسلحه می‌تواند به او در نجات مردمش کمک کند، آرتاس شمشیر نفرین شده فراستمورن را برداشت. گرچه شمشیر به او قدرت بسیاری داد، بهایش بسیار گران بود. مورادین کشته شد و آرتاس شروع به از دست دادن روحش کرد، تبدیل به اولین و بزرگترین شوالیه مرگ شاه لیچ شد. آرتاس عاقبت انتقام خویش را از ملگانس گرفت و یکی از نگهبانان بسیار خطرناک شاه لیچ را حذف کرد.و دگرگونی نامقدس را تکمیل کرد. روح وسلامت عقلی خویش را خرد کرد. آرتاس غضب را بر علیه کشور خویش، لردران رهبری کرد. آرتاس پدر خویش شاه ترنس را کشت و لردران را زیر پاشنه آهنین شاه لیچ له کرد.

    مسیر دوزخیان
    ...
    با قهرمانش آرتاس،نرزول طاعون را در تمام لردران منتشر ساخت. آنچه از شوالیه‌های سیم پنجه‌ای بازمانده بود عقب نشینی کرد، حتی اوتر مقتدر مغلوب قدرت شوالیه مرگ شد. آرتاس غضب را به شمال برد، به سرزمین الف‌های کوئل‌تالاس،الف‌های عالی هیچ شانسی نداشتند، و پایتختشان، سیلورمون‌، ویران شد – چشمه آفتاب باستانی‌شان تاب برداشت و برای احیا کردن کل‌توزاد بصورت یک لیچ مورد استفاده قرار گرقت. بدینسان، ارباب هردو خشنود شد یار وفادار شاه لیچ بازگشته بود، و احضار کننده آزاد شده بود.

    پیشرفت نقشه لژیون بعید به نظر می‌رسید. و تایکوندریوس بدقت احتیاط می‌کرد. مستخدمان نرزول لردران را جستجو کردند، کتاب جادو مدیو پیدا شد... که شامل جادوهای مورد نیاز کل‌توزاد برای احضار آرکیماند بود.

    سرانجام، آرکیماند در دالاران احضار شد، و به سریعا کنترل غضب را در اختیار تیکاندریوس و لردان وحشت قرار داد. اما کار لیچ کینگ به اتمام نرسیده بود. آرکیماند شاید داشت کنترل نرزول بر نامردگان را از بین می‌برد، اما اشتیاق گرفتن انتقام از کوئلدوری، باعث شد فراموش کند که سریر یخی را به کیل جیدن بازگرداند. اینگونه بود که شاه لیچ با اقتدار باقی ماند.

    هنگام تهاجم لژیون به آشنویل، ایلیدان طوفان‌خشم از زندانش بعد از ده هزار سال اسارت آزاد شد. ایلیدان به جادوی زیادی پی برده بود، و جمجه گولدان را سال‌ها پیش برای خویش داشت. شاه لیچ آرتاس را روانه کالیمدور کرد. در آنجا آرتاس به طور پنهان به ایلیدان درباره قدرت‌های جمجه گولدان سخن گفت. او در برابر چنین قدرتی ناتوان بود، ایلیدان جمجه را برداشت و انرژی‌های بیکران آن را مهار کرد، ایلیدان همانطور که لیچ کینگ نقشه کشیده بود، اقدام به کشتن تیکاندریوس کرد و فل‌وود را آزاد ساخت.

    بدون تیم پشتیبان کننده تیکاندریوس، آرکیماند بی‌پروا کوه هیجال را فتح کرد و خود را به اتفاق غیره منتظره‌ای راهنمایی کرد : نابودی خویش.

    میراث دوزخیان
    ...................................
    ایستادن پیوسته قدرت و آزادی جهان بار دیگر باعث شد تا ایلیدان به دنبال یافتن جایگاه خود در این بازی بزرگ شود. بهرحال، کیل جیدن با ایلیدان مواجه شد و به او پیشنهادی داد که او نمی‌توانست آن را رد کند. کیل جیدن از شکست آرکیماند در کوه هیجال به شدت خشمگین بود. اما او نگرانی بزرگش غیر از انتقام بود. دریافت که مخلوقش شاه لیچ، از کنترلش خارج شده، کیل جیدن به ایلیدان دستور داد تا نرزول را نابود کند و پایانی برای نامردگان غضب یکبار و برای همیشه رقم بزند. در عوض ایلیدان می‌توانست قدرتی ناگفته و مکانی حقیقی در میان اربابان باقی مانده لژیون سوزان بدست آورد.

    ایلیدان موافقت کرد و به سرعت به سمت سریر یخی روان شد، کریستال یخی کلاهخود که در آن روح شاه لیچ اقامت داشت. ایلیدان می‌دانست که او نیاز به سازه‌ای قدرتمند برای نابودی سریر یخی دارد. با استفاده از علمی که او از طریق حافظه گولدان بدست آورد، ایلیدان مصمم شد تا مقبره سارگراس را پیدا کند و باقی مانده تیتان تاریک را بدست آورد. با استفاده از قدرت‌های عظیم شیطانی‌اش، او ناگاهای مار مانند را از مکان‌های دریایی تاریکشان فراخواند. ناگاها توسط ساحره پیر بانو وشج زیرک رهبری می‌شدند. ناگا به ایلیدان در یافتن جزایر منقطع کمک کرد، جایی که مقبره سارگراس شایع شده بود در آنجا قرار دارد.

    با در اختیار گرفتن قدرت فراوان چشم سارگراس، ایلیدان به شهر جادوگری دالاران سفر کرد. شهر توسط خطوط انرژی تقویت شده بود ایلیدان از چشم برای جاری کردن یک طلسم ویرانگر بر علیه استحکامات قله یخی در نرثرند دور دست کرد. ایلیدان استحکامات دفاعی لیچ کینگ را با این طلسم خرد کرد و می‌خواست برای همیشه آن روز را پیروز می‌شد. اما در لحظات آخر، طلسم نابودگر ایلیدان زمانی که برادرش مالفوریون مداخله کرد متوقف شد، دریافت چنین طلسم مرگباری باعث وارد آمدن آسیب بزرگی به جهان می‌شد.

    جنگ داخلی در سرزمین‌های طاعون زده
    .................................................. ............
    اکنون که شاه لیچ به‌طور علنی با خواست لژیون مقابله کرده بود، او می‌دانست که کیل جیدن خشمگین و خدمتگذاران شیطانی اش خواستار نابودی اویند، اما، در این وضعیت وخیم، نرزول قدرت‌های جادویی خویش را از دست داد. وقتی که او فراستمورن را از سریر منتقل کرد، در کلاهخود یخی‌اش ترکی ایجاد شد و قدرتش شروع به چکه چکه کردن همانند خون از منفذی باز شد. نیمه راهی از ازروت، ساکن بر باقیمانده نامقدس پادشاهی پدرش، آرتاس در حال از دست دادن قدرتش بود. او قدرتش را مستقیما از سریر یخی و از طریق شمشیرش فراستمورن می‌گرفت، و قدرتش بروی نامردگان در حال کم شدن بود.

    بهرحال قدرت او با کم شدن قدرت لیچ کینگ در حال کاهش بود. آرتاس درگیر جنگ داخلی در لردران بود. نیمی از نیروهای دائمی نامردگان، توسط بنشی سیلوانس بادپا رهبری می‌شد، به ناگاه از زیر یوغ قدرت لیچ کینگ خارج شدند و از بلایی که به سرشان آمده بود خشمگین شدند. آرتاس توسط شاه لیچ فرخوانده شد و همچنانکه جنگ در سرزمین طاعون زده شدت می‌گرفت. مجبور بود تا غضب را در دست نایبش کل‌توزاد گذاشته و آنجا را ترک کند.

    سرانجام سیلوانس و نامردگان شورشی‌اش (آنها رابه نام فراموش شدگان می‌شناسیم) کنترل شهر ویران لردران را در دست خود گرفتند. استحکاماتی در طبقات زیرین شهر ویران ایجاد کردند، فراموش شدگان عهد کردند تا غضب را نابود کنند و به سمت کل‌توزاد و نوکرانش از زمین حرکت کردند. شاه لیچ ضعیف تر از آن بود که جلوی آن‌ها را بگیرد.

    آرتاس ضعیف شده بود اما مصمم بود تا ارباب خویش را نجات دهد، او به نرثرند رسید اما فقط ناگا‌های ایلیدان و الف‌های خون منتظر او بودند. او و هم پیمانان نروبین‌اش (در شکل شیاطین سرداب‌ها، که توسط ارباب مرده عنکبوت‌ها آنوب‌آراک رهبری می‌شد) بر علیه نیروهای ایلیدان جنگیدند تا به قله یخی کوه یخ رسیده و از سریر یخی دفاع کنند.

    پیروزی شاه لیچ
    .......................................
    بعد از زمانی کوتاه، اما نبردی سخت، ایلیدان سهوا خود را آزاد رها کرد و آرتاس از این فرصت استفاده کرد و زخمی عمیق بر سینه شکارچی دیو با فراستمورن وارد کرد. ایلیدان به درون برف‌ها سقوط کرد، شدیدا مجروح شد و آرتاس به جلو رفت و درهای قله یخ را باز کرد.

    آرتاس وارد گودال کوه یخ شد و مارپیچی زنجیر شده از یخ را تا انتهای قله مشاهده کرد. همچنانکه به بالا پله‌ها به سوی تقدیرش گام بر می‌داشت، صدای کسانی که فراموششان کرده بود و اشک‌هایشان در مغزش به یاد آورد. او صدای مورادین ریش برنزی، اوتر، و جینا که او را به بیرون فرا می‌خواندند را می‌شنید، هنوز آن‌ها را نادیده می‌گرفت و بالا می‌رفت. سرانجام مارپیچ را گذراند و پشت سرش کلاهخودی یخی را دید، که در حصار لباسی زره مانند بود. مرتب بطوریکه همانند جایگاهی بروی سریر بزرگ بود. اکنون تنها یک صدا با او سخن می‌گفت، صدا نجوا کردن نرزول :

    بازگشت شمشیر ... حلقه را تکمیل کن ... مرا از این قفس آزاد کن!

    با فریادی قوی و مستحکم، آرتاس فراستمورن قدرتمند را برداشت تا از آن دربرابر زندان یخی شاه لیچ از آن استفاده کند و با فریادی ناگهانی،سریر یخی شکست، و تکه‌های کریستال روی زمین پراکنده شد. کلاهخود خاردار شاه لیچ که کنار پاهایش افتاد، آرتاس به‌جلو خم شد، آن را برداشت و سپس آن شی بسیار قدرتمند را بروی سرش قرار داد.

    «اکنون» صدای نرزول درون مغز او اکو می‌شد «ما یکی هستیم»

    در آن لحظه، روح آرتاس و نرزول به یک روح قدرتمند تبدیل شد، همانطور که همیشه شاه لیچ نقشه کشیده بود. و بدینسان یکی از قدرتمندترین‌های حاضر بروی جهان ازروت متولد شد.

    بورناک از کارمندان بلیزارد در پاسخ به سوالی که لیچ کینگ کیست؟ این گونه پاسخ داد :
    قبل از اینکه آرتاس زره لیچ کینگ را به‌تن کند، این روح اورک شمن اسبق نرزول بو که به زره وصل بود و بطور فیزیکی درون سریر یخی محصور شده بود. اکنون روح آرتاس و لیچ کینگ یکی شده و باهم آن‌ها لیچ کینگ هستند.

    فاصله
    .................................................. ......
    برای سالیان متمادی لیچ کینگ به خواب رفت، انتظار کشید و رویا دید، در این حین خادمانش سارونایت استحکامات استوار سریر یخی را می‌ساختند.

    بر اساس روایت ماتیاس لنر، لیچ کینگ قلب خودش را بعد از نبرد با ایلیدن با این تصور که او را ضعیف می‌کند از بین برد. همچنین اژدهایی باستانی سیندراگوسا اولین همسر ملیگوس را بعنوان فراست‌ویرم در بیدار شدنش برانگیخت

    بحران هویت
    .................................................. .........
    منازعه‌ای در بعضی از محافل وارکرفتی بر سر این موضوع که چه اتفاقی وقتی که آرتاس و نرزول با هم یکی شدند افتاد در گرفته‌است. بعضی بر این اعتقادند که نرزول آرتاس را تسخیر کرده و پرنس سابق دیگر وجود ندارد. دیگران تفسیری ادبی از جمله «اکنون ما یکی شدیم» می‌کنند و اعتقاد دارند که دو شخصیت وجود ندارند چون حقیقتا یکی شدند. همیشه هواداران درباره پلات‌های بعدی مربوط به شاه لیچ فکر می‌کنند، بعضی می‌گویند آرتاس در مغزش با نرزول در حال جنگ است یا این که آرتاس هنوز مقداری خوبی در وجودش دارد.

    وقتی از کریس متزن پرسیده شد که : «حقیقت درباره لیچ کینگ چیست؟» او پاسخ داد: «آرتاس و نرزول ترکیبی بی‌نقص از خصوصیات و بدن آرتاس بهمراه خرد، تجربه، قدرت و شرارت نرزول است»

    خدا گونه شدن
    .................................................. ............
    بحث دیگری که بین طرفداران بوجود آمده اینکه لیچ کینگ در طبقه خدایان است یا نه. او قدرت‌هایش را از کیل جیدن گرفت، بهرحال قدرت او پیوسته در حال افزایش بود این افزایش قدرت ماوراء تصور کیل جیدن بود. بیشتر خدایان در وارکرفت قدرت‌های خویش زا از معبد خدایان گرفتند. گرچه بیشتر آنها تا مقداری وابسته به جهان ازروت بودند. الوون الف‌های شب را خلق کرد(بر اساس افسانه‌های خودشان)، حال آنکه اژدهایان ناظر محافظ مخصوص عناصر ازروت شدند و فرزندانشان را به جهان عزضه کردند. لیچ کینگ نامردگان را به این جهان بخشید درحالی که کارموثری مثل کاری که دیگر خدایان کردند نبود. این هنوز می‌تواند مرتبه خدایان را بالا ببرد. همچنین در بسیاری از متون بلیزارد از جمله کتاب راهنما هنرنبرد ۳ از او بعنوان «لیچ کینگ خدامانند» یاد می‌شود. بر اساس دایره المعارف وارکرفت که توسط بلیزارد منتشر شده خدایان به دو قسم‌اند:

    خدایان جاودانند
    در وارکرفت قوانینی سخت و محکم برای مشخص کردن اینکه خدا یه چه معنی است وجود ندارد. جز اینکه خدایان جاودانند.

    خدایان معبود هستند
    نیمه خدایان ازروت دارای قدرت‌های فراوانی هستند و گاهی اوقات نقشی محوری در تاریخ سیاره ایفا می‌کنند. با اینحال، برعکس خدایان، بسیاری از نیمه خدایان مورد پرستش واقع نمی‌شوند.

    گرچه این حقیقتی است که شاه لیچ چندان کهن نیست، این قابل بحث است که آیا او معبود است یا خیر. اعضای آیین اشقیاء و اکولایت‌های مخوفی که به او خدمت می‌کنند(در سرزمین آشوب و سریر یخی). بطور آشکار او را پرستش می‌کنند و برای این کار ارزش بسیاری قائل اند. با این حال، بحث ادامه دارد و عوام هنوز در این‌باره به توافقی یکسان نرسیده‌اند.

  2. #2
    داره خودمونی میشه MINIATURE's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    محل سكونت
    سرزمین کورش کبیر
    پست ها
    150

    پيش فرض ایلیدن


    خیانتکار ... حقیقت است، این من بودم که خیانت کردم. هنوز شکار می‌کنم. هنوز نفرت دارم. اکنون چشمان کورم چیزهایی را می‌بیند که دیگران نمی‌توانند.بعضی مواقع دست تقدیر چنین می‌کند! اکنون برون شو ... تقدیر را رها ساز ... بر سر تمام آن‌ها ... چه‌کسی بر علیه ما است؟
    ایلیدن طوفان‌خشم، خیانتکار شناخته می‌شود، اکنون خودش را ارباب اوتلند نامیده و آن را از معبد سیاه رهبری می‌کند.
    ایلیدن پیش‌تر الف شب بود. چنانچه مایو سایه آواز درباره او می‌گوید: «اکنون او نه دیو است و نه الف شب، اما چیزی فراتر است». او برادر دودقلوی ملفیوریون طوفان خشم است، و عاشق تیرانده بادنجوا بود (شاید هنوز هم باشد). او اولین کسی بود که موحبت جادوگری فوق‌العاده‌ای داشت، اما امروز قدرت‌های کامل او قابل دسته بندی نیست. آرزوی او برای قدرت و اسرار سلطه باعث شد او چندین عمل مخوف در برابر مردم خویش و تمام نژادهای ازروت انجام دهد، از بیرون راندن سارگراس تا شجاعت بازسازی چشمه جاودانگی. بخاطر این عملش، ده هزار سال زندانی بود، تا زمانی که در دهه‌ی پیش آزاد شد.
    ایلیدن بخاطر انجام اعمالش بر علیه الف‌های شب خائن نامیده شد و اکنون عنوان لرد اوتلند را بردوش می‌کشد.
    صدای ایلیدن در سرزمین آشوب و سریر یخی با صدای متیو بانگ کینگ ادا می‌شد. صدای او در جهاد سوزان توسط جف بنت ادا می‌شود.

    بیو گرافی
    .....................................
    نبرد پیشینیان
    ایلیدن، برادر دوقلوی ملفیوریون، جادوهای پاکزادها را تمرین می‌کرد. در دوران جوانی، او تلاش کرد تا رهبر نیروهای درویدی همانند برادرش شود، اما جادوگری به او گفت در مسیری است که جادوی زمین در آن نیست. برخلاف برادرش، ایلیدن با چشمانی طلایی زاده شد، در زمانی که اشاره به تقدیری بزرگ داشت. هرچند این اشاره در عمل پتانسیل ذاتی درویدی بود. هنگامی‌که تیرانده و ملفیوریون تقدیر خویش را یافتند، ایلیدن هنوز بدنبال او بود. گرچه خودش پاکزاد نبود، او تبدیل طلسمگر شخصی رهبر نظامی ریون کرست شد.

    هنگامی که تهاجم آرکیماند به ازروت شروع شد و خیانت آزشارا آشکار شد، مالفویون ایلیدن را متقاعد کرد تا شهبانو را ترک کند. ایلیدن از برادرش پیروی کرد. اما زمانی که سناریوس و اژدهایان وارد نبرد شدند، ملفیوریون فهمید که دشمنانشان بسیار قدرتمندتر از این هستند که در نبرد شکست بخورند. در انتهای نبرد، او نقشه نابودی چشمه جاودانگی را کشید.

    این ایده ایلیدن را به وحشت انداخت. چشمه منبع جادوی او و احتمالا جاودانگی الف‌ها بود و از دست دادن آن بهایی گراف برای او داشت. بعلاوه، الف‌های شب دریافتند که چشمه بطور شگفت‌آوری قدرت لژیون سوزان را افزایش می‌دهد. جادوی پاک که لابلای هرج و مرج اخلاقی آنها مشاهده می‌شد. جایی که الف‌های شب ستیز را در زمین خویش ادامه می‌دادند، شمار افراد لژیون سوزان به نظر نمی‌رسید که در حال کاهش است. ساتیر ژاویوس بر شک او واقف شد، از پریشانی او استفاده کرد تا بذر بدگمانی را در ذهن ایلیدن بکارد.

    ایلیدن حس عاشقانه‌ی قدرتمندی نسبت به تیرانده بادنجوا کاهنه‌ای در خواهران الوون داشت. ایلیدن آرزو داشت تا تیرانده را تحت تاثیر قرار دهد که اغلب او کارهایی بدون تفکر می‌کرد، مخصوصا در جادو، ایلیدن هرگز درک نکرد که این نمایش‌ها واقعی نبودند که کاهنه برای ازدواج تحت تاثیر قرار بگیرد. اما زمانی که ایلیدن در تلاش برای پیروزی بر قلب او بود، هیچکدام درک نکردند که نبرد بزودی بعد از شروع‌اش پایان می‌پذیرد؛ تیرانده تقریبا از ابتدا ملفیوریون را انتخاب کرده بود. نقشه جادویی ژاویوس در ذهن ایلیدن اینگونه به او القا می‌کرد که اگر ملفیوریون بمیرد، ایلیدن دیگر هیچ رقیبی در عشق تیرانده نخواهد داشت. سرانجام با دیدن تیرانده در بازوان برادرش ملفیوریون توسط مدافعان آخرین ارتباط را شکست.

    ایلیدن با نقشه‌ای جدید که در ذهنش می‌تازید، به زین‌آزشاری سفر کرد. آنجا وفاداری ساختگی به آزشارا و منراث ادا کرد. نقشه ایلیدن بدست اوردن روان اهریمن بود، شیئی با قدرتی بسیار که توسط مرگ‌بال ساخته شده بود، که قابلیت بستن دروازه‌ای که به شیاطین اجازه ورود به کالیمدور را می‌داد می‌شد. هرچند با به اجرا گذاشتن این نقشه، ایلیدن قدرت بیشتری بدست می‌آورد.

    ایلیدن سرانجام خودش را به سارگراس رساند، او بسرعت از نقشه الف‌های شب برای بدست آوردن روان اهریمن برای لژیون آگاه شد. سارگراس با این نقشه متقاعد شد و به ایلیدن بخاطر وفاداریش هدیه‌ای داد. چشمان ایلیدن باز شد، و گوی‌های عرفانی آتشی در مکانشان قرار گرفت که به ایلیدن اجازه می‌داد شکل گیری جادو را ببیند و خالکوبی‌های اسرار آمیز روی بدنش نقش بست. آزشارا مجذوب این ایلیدن جدید شد(کسی که بخاط پیشرفت‌اش محتاط بود)، اما محتاط ماند، کاپیتان واروثن را همراه ایلیدن در جستجوی روان اهریمن فرستاد.

    بعد از جداشدن بزرگ، ایلیدن بر نوک کوه هایجال فرود آمد، در آنجا دریاچه‌ای کوچک و آرام یافت. محتویات داخل سه شیشه را داخل آب ریخت. انرژی بی نظمی بسرعت شکل گرفت، بسرعت دریاچه را آلوده کرد و آن را به چشمه‌ی جاودانگی جدیدی تبدیل کرد. شادی ایلیدن دوام کمی آورد، وقتی برادرش ملفیوریون، تیرانده و بیشتر فرماندهان کولدوری او را یافتند همه از این کار او بشدت وحشت کردند.

    ناتوان از پذیرش اینکه برادرش چنین خیانی را مرتکب شده، ملفیوریون مجدد تلاش کرد تا ایلیدن را متقاعد کند که از راه او پیروی کند. او بر جادویی که توسط طبیعت بی‌نظم بود اسرار ورزید، و این می‌توانست سبب این شود که ویرانی بسیار همان‌طور که بود طول بکشد. ایلیدن از گوش کردن سرباز زد، بنابراین با قدرت جادویی از خود بی‌خود شد که برادرش جهالتی غیرقابل ادراک در او دید. ایلیدن طالب آن جادویی که لازم بود لژیون سوزان باز گردد بود.

    پشیمان نبودن او ملفیوریون را مجبور کرد تا نسبت به او بی‌تفاوت و از دست او عصبانی شود، اکنون می‌دانست که ایلیدن برای همیشه از دست رفته تا بر جادو سلطه یابد. او فرمود تا در اعماق هایجال در زندانی دور از نور و ذهن او را بندی کنند.

    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    « : Mars 07, 2009, 1027 »


    خیانتکار ... حقیقت است، این من بودم که خیانت کردم. هنوز شکار می‌کنم. هنوز نفرت دارم. اکنون چشمان کورم چیزهایی را می‌بیند که دیگران نمی‌توانند.بعضی مواقع دست تقدیر چنین می‌کند! اکنون برون شو ... تقدیر را رها ساز ... بر سر تمام آن‌ها ... چه‌کسی بر علیه ما است؟
    ایلیدن طوفان‌خشم، خیانتکار شناخته می‌شود، اکنون خودش را ارباب اوتلند نامیده و آن را از معبد سیاه رهبری می‌کند.
    ایلیدن پیش‌تر الف شب بود. چنانچه مایو سایه آواز درباره او می‌گوید: «اکنون او نه دیو است و نه الف شب، اما چیزی فراتر است». او برادر دودقلوی ملفیوریون طوفان خشم است، و عاشق تیرانده بادنجوا بود (شاید هنوز هم باشد). او اولین کسی بود که موحبت جادوگری فوق‌العاده‌ای داشت، اما امروز قدرت‌های کامل او قابل دسته بندی نیست. آرزوی او برای قدرت و اسرار سلطه باعث شد او چندین عمل مخوف در برابر مردم خویش و تمام نژادهای ازروت انجام دهد، از بیرون راندن سارگراس تا شجاعت بازسازی چشمه جاودانگی. بخاطر این عملش، ده هزار سال زندانی بود، تا زمانی که در دهه‌ی پیش آزاد شد.
    ایلیدن بخاطر انجام اعمالش بر علیه الف‌های شب خائن نامیده شد و اکنون عنوان لرد اوتلند را بردوش می‌کشد.
    صدای ایلیدن در سرزمین آشوب و سریر یخی با صدای متیو بانگ کینگ ادا می‌شد. صدای او در جهاد سوزان توسط جف بنت ادا می‌شود.

    بیو گرافی
    .....................................
    نبرد پیشینیان
    ایلیدن، برادر دوقلوی ملفیوریون، جادوهای پاکزادها را تمرین می‌کرد. در دوران جوانی، او تلاش کرد تا رهبر نیروهای درویدی همانند برادرش شود، اما جادوگری به او گفت در مسیری است که جادوی زمین در آن نیست. برخلاف برادرش، ایلیدن با چشمانی طلایی زاده شد، در زمانی که اشاره به تقدیری بزرگ داشت. هرچند این اشاره در عمل پتانسیل ذاتی درویدی بود. هنگامی‌که تیرانده و ملفیوریون تقدیر خویش را یافتند، ایلیدن هنوز بدنبال او بود. گرچه خودش پاکزاد نبود، او تبدیل طلسمگر شخصی رهبر نظامی ریون کرست شد.

    هنگامی که تهاجم آرکیماند به ازروت شروع شد و خیانت آزشارا آشکار شد، مالفویون ایلیدن را متقاعد کرد تا شهبانو را ترک کند. ایلیدن از برادرش پیروی کرد. اما زمانی که سناریوس و اژدهایان وارد نبرد شدند، ملفیوریون فهمید که دشمنانشان بسیار قدرتمندتر از این هستند که در نبرد شکست بخورند. در انتهای نبرد، او نقشه نابودی چشمه جاودانگی را کشید.

    این ایده ایلیدن را به وحشت انداخت. چشمه منبع جادوی او و احتمالا جاودانگی الف‌ها بود و از دست دادن آن بهایی گراف برای او داشت. بعلاوه، الف‌های شب دریافتند که چشمه بطور شگفت‌آوری قدرت لژیون سوزان را افزایش می‌دهد. جادوی پاک که لابلای هرج و مرج اخلاقی آنها مشاهده می‌شد. جایی که الف‌های شب ستیز را در زمین خویش ادامه می‌دادند، شمار افراد لژیون سوزان به نظر نمی‌رسید که در حال کاهش است. ساتیر ژاویوس بر شک او واقف شد، از پریشانی او استفاده کرد تا بذر بدگمانی را در ذهن ایلیدن بکارد.

    ایلیدن حس عاشقانه‌ی قدرتمندی نسبت به تیرانده بادنجوا کاهنه‌ای در خواهران الوون داشت. ایلیدن آرزو داشت تا تیرانده را تحت تاثیر قرار دهد که اغلب او کارهایی بدون تفکر می‌کرد، مخصوصا در جادو، ایلیدن هرگز درک نکرد که این نمایش‌ها واقعی نبودند که کاهنه برای ازدواج تحت تاثیر قرار بگیرد. اما زمانی که ایلیدن در تلاش برای پیروزی بر قلب او بود، هیچکدام درک نکردند که نبرد بزودی بعد از شروع‌اش پایان می‌پذیرد؛ تیرانده تقریبا از ابتدا ملفیوریون را انتخاب کرده بود. نقشه جادویی ژاویوس در ذهن ایلیدن اینگونه به او القا می‌کرد که اگر ملفیوریون بمیرد، ایلیدن دیگر هیچ رقیبی در عشق تیرانده نخواهد داشت. سرانجام با دیدن تیرانده در بازوان برادرش ملفیوریون توسط مدافعان آخرین ارتباط را شکست.


    ایلیدن با نقشه‌ای جدید که در ذهنش می‌تازید، به زین‌آزشاری سفر کرد. آنجا وفاداری ساختگی به آزشارا و منراث ادا کرد. نقشه ایلیدن بدست اوردن روان اهریمن بود، شیئی با قدرتی بسیار که توسط مرگ‌بال ساخته شده بود، که قابلیت بستن دروازه‌ای که به شیاطین اجازه ورود به کالیمدور را می‌داد می‌شد. هرچند با به اجرا گذاشتن این نقشه، ایلیدن قدرت بیشتری بدست می‌آورد.

    ایلیدن سرانجام خودش را به سارگراس رساند، او بسرعت از نقشه الف‌های شب برای بدست آوردن روان اهریمن برای لژیون آگاه شد. سارگراس با این نقشه متقاعد شد و به ایلیدن بخاطر وفاداریش هدیه‌ای داد. چشمان ایلیدن باز شد، و گوی‌های عرفانی آتشی در مکانشان قرار گرفت که به ایلیدن اجازه می‌داد شکل گیری جادو را ببیند و خالکوبی‌های اسرار آمیز روی بدنش نقش بست. آزشارا مجذوب این ایلیدن جدید شد(کسی که بخاط پیشرفت‌اش محتاط بود)، اما محتاط ماند، کاپیتان واروثن را همراه ایلیدن در جستجوی روان اهریمن فرستاد.

    بعد از جداشدن بزرگ، ایلیدن بر نوک کوه هایجال فرود آمد، در آنجا دریاچه‌ای کوچک و آرام یافت. محتویات داخل سه شیشه را داخل آب ریخت. انرژی بی نظمی بسرعت شکل گرفت، بسرعت دریاچه را آلوده کرد و آن را به چشمه‌ی جاودانگی جدیدی تبدیل کرد. شادی ایلیدن دوام کمی آورد، وقتی برادرش ملفیوریون، تیرانده و بیشتر فرماندهان کولدوری او را یافتند همه از این کار او بشدت وحشت کردند.

    ناتوان از پذیرش اینکه برادرش چنین خیانی را مرتکب شده، ملفیوریون مجدد تلاش کرد تا ایلیدن را متقاعد کند که از راه او پیروی کند. او بر جادویی که توسط طبیعت بی‌نظم بود اسرار ورزید، و این می‌توانست سبب این شود که ویرانی بسیار همان‌طور که بود طول بکشد. ایلیدن از گوش کردن سرباز زد، بنابراین با قدرت جادویی از خود بی‌خود شد که برادرش جهالتی غیرقابل ادراک در او دید. ایلیدن طالب آن جادویی که لازم بود لژیون سوزان باز گردد بود.

    پشیمان نبودن او ملفیوریون را مجبور کرد تا نسبت به او بی‌تفاوت و از دست او عصبانی شود، اکنون می‌دانست که ایلیدن برای همیشه از دست رفته تا بر جادو سلطه یابد. او فرمود تا در اعماق هایجال در زندانی دور از نور و ذهن او را بندی کنند.



    آزادی از زندان
    ............................
    ایلیدن ۱۰۰۰۰ سال در زندانی بدون نور پژمرده شد. کالیفکس محافظ بیشه، و یک سرباز الف‌های شب گارد ثابت و نگهدارنده خائن بود. آزاد سازی او توسط قدرت پیش بینی نشده تیرانده صورت گرفت، او گاردهای الف شب را قتل عام کرد در آرزوی اینکه از ایلیدن درمقابل لژیون سوزان که توسط غضب دوباره به ازروت بازگشته بود استفاده کند. با عشقی که او نسبت به تیرانده داشت و در این ده هزار سال بخاطرش افسرده شده بود دوباره احیا شد، ایلیدن موافقت کرد تا کمک کند. او قسم خورد تا لژیون را به عقب راند تا برای همیشه دست از سر الف‌های شب بردارد.

    ملفیوریون مقابل عزم تیرانده قرار گرفت، تفکر کرد بقتل رساندن گاردهای پست و آزاد سازی ایلیدن خطایی فاجعه آمیز است. بیهوده برای آنکه برادرش تغییر نکرده بود و می‌خواست به او ثابت کند که شیاطین بروی او قدرتی ندارند، ایلیدن ملفیوریون رو ترک کرد، نیروهای الف شب را به فل‌وود برد و لژیون را دنبال کرد. زمانی که در فل‌وود با آرتاس ، پهلوان لیچ کینگ روبرو شد و به نبرد در آمدند. ایلیدن نبرد را متوقف کرد تا بداند که چرا آرتاس او را دنبال می‌کند. آرتاس در ملاعام پاسخ داد و با ایلیدن درباره جمجمه گولدان سخن گفت، شیئی شیطانی که فل‌وود را آلوده کرده بود. او توضیح داد که اگر این شی نابود شود، آلودگی بیشه متوقف خواهد شد. برای متقاعد ساختن ایلیدن باید طعمه قرار می‌داد، آرتاس جزئیات قدرت جمجمه را به او نگفت و اضافه کرد که اربابش از تشنگی ایلیدن برای قدرت آگاه است. گرچه ایلیدن به آرتاس اعتماد نداشت، او با اینحال جمجمه را یافت و نیرویش را آزاد ساخت. یک دروازه بزرگ شیطانی از جمجمه محافظت می‌کرد و چنانچه ایلیدن و نیروهایش با زور با آنها جنگیدند تا به این شی دست یابند. با ضرورت و قدرت و با این عقیده که با این قدرتی که افزایش یافته، او می‌تواند خودش را از چشمان ملفیوریون رها سازد حرکت کرد، او نشان شیطانی را نابود کرد و از قدرت‌های جمجمه برای خودش استفاده کرد. او قدرت یافت، اما در ابتدا خطرش بیشتر از قدرتی که به او می‌رسید بود. نبرد برای کنترل کردن جمجمه با هزینه‌ای گزاف تمام شد و قدرت شیئ او را تغییر داد. او به شکل شیاطین درآمد. ایلیدن خویش را در سایه پیچید و به تنهایی تیکاندریوس و نیروهایش را کشت. اما پیروزی به نابودی تبدیل شد. تیرانده و ملفیوریون تکاپو قدرت شیطانی را در ایلیدن دریافتند و از او بیزار و مایوس شدند. ملفیوریون برادرش را ملامت کرد، مطمئن شد که ایلیدن برای قدرت بیشتر روحش را معامله کرده‌است. مالفوریون خشمگین شد، برادرش را از بیشه اخراج کرد. احساس از دست دادن او و تقدیر نکردن بخاطر تلاش او، ایلیدن جویده گفت «چنین باد ... برادر» و سرزمین‌های الف شب را ترک گفت.

    بیعت با شیاطین
    ........................................
    بعد از این که لژیون شکست خورد، ایلیدن با کیل جیدن ملاقات کرد، کسیکه وقتی نامه ناقص ایلیدن به لژیون را دریافت می‌کند، به او اولین و آخرین شانس برای خدمت به آنها را می‌دهد. کیل جیدن به او گفت تا بدنبال سریر یخی باشد و ان را نابود کند. نرزول بسیار قدرتمندتر از آن شده بود که دیگر کیل جیدن آن را کنترل کند و ایلیدن او را از معادله خارج می‌کرد؛ در عوض قدرت بیشتر و جادویی بدست می‌اورد که رویایش را داشت. ایلیدن مجدد توسط شیاطین صاحب اختیار شده بود و گوی کیل جیدن را برای کمک خودش در این ماموریت بدست آورد.

    توسط جمجمه افسون شده گولدان، ایلیدن موفق به دسترسی به خاطره ورلاک شد و نقشه‌ای به ذهنش رسید، اما به هم پیمان برای کمک نیاز داشت و سریعتر به نوکران جدید می‌باید دست می‌یاتد، او مصمم به سربازگیری از دوستانی که همیشه داشت کرد.

    ایلیدن ناگاها را فرا خواند تا به سطح آب آیند. ناگا، پیشتر کولدوری و خدمتگذار آزشارا بودند، آرزوی گرفتن انتقام از الف‌های شب و دیگر نژادهایی که در زمین راه می‌روند که از جداشدن بزرگ باقی‌مانده بودند را داشتند. آزشارا(این غیر ممکن است که بیشتر خدمتگذاران او به ایلیدن بدون اجازه‌اش بپیوندند) قدرتمندترین کنیز خویش، بانو واش برای رهبری آنهایی که به نام «ناگای ایلیدن» می‌شناسیم فرستاد. اما ایلیدن هنوز قراول دردسرساز، مایو سایه‌آواز را داشت، که بر تعقیب او در تمام کالیمدور اصرار داشت. ایلیدن به همراه ناگاها و ساتیر خدمتگذاران با اخلاص به دماغه نندیس رفت. وقتی آنها به دماغه رسیدند، ایلیدن ناوی کوچک را دزدید و بادبان کشید، در همان حین مجموعه‌ای از ناگا پشت سر او ایستادند تا کشتی‌ها را بسوزانند و همه امید برای دنبال کردن او را خراب کنند.

    مقابله در جزایر شکسته شده
    .................................................. ..........
    اما، به نظرمی‌آمد، خدمتگزاران ایلیدن موفق نبودند. مایو و دیده‌بانانش به سرعت بعد از ایلیدن به جزایر شکسته شده رسیدند. و دو نیرو سرتاسر زمین آبی به نبرد پرداختند. ایلیدن به مقبره رسید و بسرعت او را دنبال کرد. با اطلاعات گولدان، ایلیدن بسرعت مقبره را پیمود و به تالاری که چشم سارگراس در آن بود رسید. مایو به او رسید همچنانکه او و واش درحال فعال کردن شی قدرتمند بودند و ایلیدن بخاطر گرفتن انتقام از او بخاطر ده‌هزار سال اسارت از چشم استفاده کرد تا مقبره را اطراف او خراب کند و خودش بسرعت توسط ناگاها از گذرگاه زیر آب فرار کرد.

    بهرحال او او تمام دیده‌وران داخل مقبره را کشت، اما مایو با توجه به توانایی‌های جادوییش فرار کرد. در ظاهر، ایلیدن و مایو برای حاکمیت نبرد کردند قراول یک قاصد برای جمع آوری نیروی پشتیبانی به آشنویل فرستاد.

    ملفیوریون و تیرانده به جزایر شکسته به همراه نیروی کمکی به پایگاه مایو که مورد تاخت و تاز قرار گرفته بود آمدند. وقتی به نبرد درآمدند، نیروهای ایلیدن خرد شد، اما او و مسختدمانش قبل از اینکه بطور جدی آسیب ببینند فرار کردند. تیرانده آنها را بیرون پایگاه تعقیب کرد، و ایلیدن او را بدام انداخت و به او هشدار داد که مانع‌اش نشود. باز هم از طرق دریا فرار کرد.

    در حین نبرد ، سرانجام تیرانده فاش ساخت که چرا او ایلیدن را رد کرده‌است «بیش از حد با فوران جادویی و قدرت سیاسی‌اش مست شده‌است، او قدرت درونی خویش را فراموش کرده‌است.» مالفوریون، باوجود اینکه در قدرت پیشرفت کرده بود. قدرت را در کنترل خویش در آورد. خودش را با معرفت مجهز کرد، ایلیدن سرانجام در نبرد مبهوت او شد.

    ایلیدن در ساحل لردران فرود آمد، و سریعا از طریق بیشه نقره‌چوب به دالاران رفت، آنجا ایلیدن شروع به استفاده از چشم سارگراس کرد تا یخ‌های قطبی را بشکند و تاج یخی و سریر یخ زده را نابود کند. اما او توسط مایو و ملفیوریون متوقف شد و جادو متوقف شد. ملفیوریون جادوی شکستن سرزمین ایلیدن را حس کرد و نتیجه گرفت که او برای جهان خطرناک است و باید متوقف شود.

    ایلیدن توسط برادرش گرفتار شد، ملفیوریون را ابله نامید بخاطر اینکه او داشت لیچ کینگ دشمن مشترک هردو را نابود می‌کرد. ملفیوریون بخاطر گم شدن تیرانده از دست او خشمگین بود، او باید به مایو تحویل داده و کشته می‌شد. قلب ایلیدن بخاطر مردن زنی که عاشقش بود شکسته شد، اما پرنس کیل‌تاس، متحد جدید الف‌های شب، اظهار کرد شاید نزدیک است که او بمیرد. کیل‌تاس توضیح داد که تیرانده توسط نامردگان آن‌گونه که مایو به ملفیوریون گفته بود تکه تکه نشده‌است. اما به درون رودخانه افتاده‌است و در همان مسیر می‌رود. ملفیوریون بسرعت مایو را بازداشت کرد و بیدرنگ بدنبال تیرانده رفت. ایلیدن از برادرش خواهش کرد که اجازه دهد او در پیدا کردن کاهنه‌ی محبوب‌اش کمک کند. ایلیدن بهمراه گارد شخصی‌اش از ناگا (بانو واش حاصر نبود اربابش تیرانده را نجات دهد) تیرانده را زیر حملات شدید نیروهای نامرده یافت ظاهرا او هزاران نامرده را توسط اندکی قراول پشتیبان کشته بود.

    ایلیدن و ناگا اش نبرد خود را از طرق نامرده‌ها ادامه دادند تا به او رسیدند. تیرانده متحیر از این که ایلیدن به او کمک کرده، و وقتی ایلیدن او را به ملفیوریون تحویل داد، او هنوز متحیر بود. ملفیوریون به ایلیدن گفت که او آزاد است برود بشرط اینکه دیگر برای الف‌های شب تهدیدی ایجاد نکند. ایلیدن نیز آرزو کرد که ستیزش با برادرش پایان یابد و هرگز آرزو نداشت با تیرانده ستیز کند.


    فرار به اوتلند
    .....................................
    بعد از اینکه ملفیوریون به او اجازه رفتن داد، ایلیدن دروازه‌ای به اوتلند ساخت و به سرعت رفت، مایو نیز بدنبال او رفت. اکنون او در نابودی نرزول شکست خورده بود، او می‌دانست که خشم کیل جیدن او را رها نخواهد کرد، بنابراین به دنبال جهانی گشت که از آزار بدور ماند. او به اوتلند فرار کرد، ویرانه‌های باقی‌مانده اوتلند، مکانی مناسب بود.

    ایلیدن دز جهان شکسته شده در حال فرار بود تا اینکه توسط مایو و دیده‌وران‌اش دستگیر شد و دوباره زندانی شد. اما توسط کیل و واش رها شد ایلیدن وفاداری الف‌های خون را پذیرفت و کیل جانشنین او شد. سین‌دوری با ناگا جفت شد، که برای نقشه او فوق‌العاده بود.

    ایلیدن نقشه اصلی خویش در پاکسازی اوتلند از نفوذ شیاطین را ادامه داد تا از دست کیل جیدن در امان باشد، برای انجام این کار او کنترل معبد سیاه که در دست مگ‌ثریدون، پیت لردی که کنترل جهان اوتلند را در دست داشت خارج و در اختیار گرفت. ایلیدان با روشی معین دروازه‌های چند بعدی که راهی برای تقویت نیروهای او بود بست و سرانجام آنها موفق شدند.

    زمانی که آنها به معبد سیاه آمدند، ایلیدان توسط آکامای شکسته، کسی که در یوغ وفاداری به نژادش بود به آنجا نزدیک شد. آکامای شکسته مدیون ایلیدن شد ونیروهایش برای کمک به آنها در نبرد علیه فل‌ارک‌های مگ‌ثریدون فرستاد، کسی که رهبری دهکده‌اش را با نیت کشتن همه آنها در اختیار گرفته بود.

    آنها کنترل معبد سیاه را در اختیار گرفته و استحکامات مگ‌ثریدون را نابود کردند. و ایلیدن در نبردی تن به تن پت لرد را شکست داد.

    مگ‌ثریدون به قدرت فراوان ایلیدن اشاره می‌کند و از او سوال می‌کند که لژیون او را برای محک زدنش فرستاده است. ایلیدن می‌خندد و می‌گوید که او برای محک زدن نیامده بلکه برای جانشینی و شکست دادن‌اش آمده است.


    تاختن بر تاج یخی
    .......................................
    چنانچه ایلیدن نیروهای اوتلند را زیر پرچمی جدید، طوفان اتش جمع آوری می‌نمود و دود ناشی از معبد سیاه و کیل جیدن که در هیبتی کاملا غیر مقدس ظاهر شد. ایلیدن را بخاطر حماقتش در فرار از خشم خویش ملامت کرد، کیل جیدن به ایلیدن دستور داد خدمتگذاران جدیدش را بیاراید تا کوه یخ و سریر یخی را در آخرین شانس‌اش برای آرام نمودن اهریمان نابود کند.

    ایلیدن، واش و کیل نرثرند را محاصره کردند و با نیروهای آنوب‌آراک نبرد کردند چنانچه آنها در برف تا رسیدن به قله کوه یخی خسته شده بودند. اما نرزول می‌دانست که اگر تدبیری نیاندیشد مورد تاخت و تاز قرار خواهد گرفت، بنابراین آرتاس را به نرثرند فراخواند تا نقشه‌اش را تکمیل کند او این کار را ماه‌ها قبل انجام داد.

    سرانجام، نیروهای ایلیدن همان‌طور که آرتاس و آنوب آراک از طریق ازجول‌نروب راه خویش را برای رسیدن به آنجا باز کرده بودند به هم برخوردند و دو دسته آماده نبردی تیتان وار شدند آنها تلاش کردند تا کنترل چهار هرم باستانی احاطه کننده‌ی کوه یخ را در اختیار بگیرند. بعد از ساعت‌ها نبرد و کنترل بازگشت و نبرد بین دو دشمن ادامه یافت، آرتاس هر چهار هرم را فعال کرد و درهای سریر یخی را باز کرد.

    اما کار ایلیدن هنوز تمام نشده بود. آرتاس ضعیف شده را در مقر کوه یخی ملاقات کرد، دو مبارز در نبردی تن به تن در آمدند. دقایق اندکی پس از نبرد، آرتاس بر ایلیدن فائق آمد و او را زخمی کرد.

    ایلیدن خشم طوفان درون برف‌ها افتاد و مرد یا این‌طور به نظر رسید. او بشدت مجروح بود اما کشته نشده بود. بعد از اینکه این موضوع بر واش و کیل محرز شد که نمی‌توانند سریر یخی را نابود کنند، عقب نشینی کردند، سرانجام به اوتلند بازگشتند و ایلیدن را نیز با خود بردند.

    شرح داده شد که در انیمیشن داخل بازی، نبرد ارتاس و ایلیدن در اصل طراحی شده بود تا ویدئویی سینمایی باشد. زمان محدود بوده و به اجبار صحنه باید در بازی تمام می‌شده است. سازندگان از این تغییر بسیار متاسف هستند که بسیاری ایلیدن را مرده فرض کرده‌اند، در آن زمان ویدئو باید مشخص می‌کرد که ایلیدن زنده مانده و شاهد تغییر شکل آرتاس بوده است.

    در جهان وارکرفت : جهاد سوزان
    .................................................. ........
    طبق کتاب راهنمای نسخه توسعه دهنده یعنی جهاد سوزان، ایلیدن می‌داند که کیل جیدن شکست او در نابودی سریر یخی را فراموش نخواهد کرد. می‌گویند که او انتظار نیروهای متاخصم لژیون سوزان را دارد و از این رو همیشه آماده است. در بازی آشکار شد که یکی از راه‌هایی که نشان دهنده آماده شدن ایلیدن است ساختن ارک‌های فل است که برای او می‌جنگند، با استفاده از خون مگ‌ثریدون زندانی چنین نیروهایی را می‌سازد. گفته شده است که او و متحدانش می‌کوشند تا اطمینان حاصل کنند که تمام دروازه‌ها باقی مانده در اوتلند محکم و تا زمانی که او در حال قدرت بخشیدن به نیروهای خویش است بسته شود. همچنین اشاره‌ای به این که هورد و اتحاد می‌خواهند که از آن دروازه‌ها بخاطر اهمیت استراتژیک اوتلند استفاده کنند.

    بخاطر دلایلی (یا شاید هیچ دلیلی) نبرد خویش را با شهر شاترات آغاز کرده است، بجای اینکه با آنها که دشمن لژیون سوزان هستند متحد شود. کیل‌تاس سان استرایدر عملیات اول را رهبری کرد، که زیر نظر و دستور مستقیم ایلیدن یا اجازه ایلیدن است. اگر هدف استحکام بخشیدن به جایگاه ایلیدن در اوتلند بود تاثیری برعکس داشت، از این رو بی جهت با تعداد زیادی از الف‌های خون که کیل‌تاس را رها کرده و به نیروهای متحد با ناروو در شاترات به نام اسکرایرز پیوسته‌اند می‌جنگد. بدنبال این، شاترات ضد حمله‌ای کرد و دو طرف تا زمان حاضر در حال نبرد با یکدیگرند.

    ایلیدن: شاه یا سرباز؟
    ...........................................
    در آخرین نبرد از نبرد پیشینیان، ایلیدن طلسمی را به کار برد که پورتال سارگراس را معکوس می‌کرد. تیرانده دریافت که افراد دیگری این طلسم را قدرت بخشیده‌اند و این افراد شاید حتی از سارگراس تاریک تر بوده‌اند. این‌ها یقینا خدایان باستانی بودند، کسانی که آرزو داشتند دروازه سارگراس به سوی زندانشان در آنسوی قلمروی فانی باز گردد.

    همچنین این جریان کاملا ممکن است که بیشتر اعمال اخیر ایلیدن توسط خدایان باستانی یاری شده باشد. ارزانی داشتن ناگاها تا از او پیروی کنند، اشاره به این موضوع که واش و گونه‌اش به احضار ایلیدن به عنوان قسمتی از یک تقشه جدید پاسخ گفته اند.(گرچه معلوم است انجمن پیشین آشارا با او، در آنجا توضیح دیگری دارد). ایلیدن تلاش می‌کند تا جایگاه یک سرباز قدرتمند در قلب یک نقطه استراتژیک را بدست آورد.

    نقشه خدایان باستانی به ژرفا رفته، عمیق‌تر از آن چیزی که کسی بتواند آن را فرض کند، آنها نقشه‌ای دارند، دسیسه‌ای فوق تاکتیکی که هرکدام تنها یک هدف دارند : رهایی. دیوانگی نیست که بپرسیم که چنانچه اصل آنها شکست بخورد نمی‌خواهند نقشه‌ای پایانی داشته باشند؟ نه دلیل واضح دیگری دارند ... اما این که چه قصدی دارند واضح است.


    خویشاوندی بین ایلیدن و ملفیوریون
    .................................................. .....
    خویشاوندی بین برادران طوفان‌خشم بطور قابل ملاحظه‌ای در وارکرفت ۳ و سریر یخی و نبرد پیشینیان متفاوت است.

    برای مثال، در رمان‌هایی که ناک نوشته است، ملفیوریون بردبار تر و بخشنده تر از برادرش است، کسی که اغلب بصورت فردی خودخواه، بی ملاحظه، غیرقابل کنترل و کسی که دارای عقل سلیمی نیست به تصویر کشیده شده است. بجای اینکه تبدیل به «کیفر ده غیر قانونی» شود که خواستار اعدام ایلیدن بود، اطلاعات خویش درباه لژیون سوزان را بعنوان اطلاعات تاکتیکی حیاتی اعلام کرد. یک دلیل غیر قابل انکار تا بجای کشتن ایلیدن او را دفن کند.

    وقتی که اولین معرفی ملفیوریون و ایلیدن در هنر نبرد ۳ را می‌بینیم، ملفیوریون از ایده آزادسازی ایلیدن سخت عصبانی می‌شود. با این عقیده که گناه او فراموش ناشدنی بود و او می‌باسیت در زندان محبوس می‌ماند. وقتی که او و ایلیدن مجددا بهم پیوستند ایلیدن به او طعنه می‌زد که چطورمجازات شده و ملفیوریون از بودن در اتاقی همانند اتاق ایلیدن بیزار بود. هنوز با بی مهری سرپرست ایلیدن خائن بود. ایلیدن، کسی که به نظر بیشتر از یکبار مورد عفو قرار گرفته بود. مشتاق این بود تا به برادرش ثابت کند که شیاطین هیچ کنترلی بروی او ندارند. بعد از اینکه ایلیدن از قدرت‌های جمجمه گولدان برای خودش استفاده کرد و چهره اهریمنی برخود گرفت. ملفیوریون خواستار دانستن جایی که برادرش بود شد. این نشان آن است که هنوز نسبت به ایلیدن علاقه‌ای داشته است. بعد از اینکه ایلیدن فاش ساخت که یک اهریمن است. بجای اینکه او را بکشد او را تبعید کرد. ملفیوریون می‌دانست که مایو سایه آواز خواستار زندانی شدن ایلیدن است اما هنوز هیچ عملی نکرده است. بجای آن هدف، ایلیدن حقیقتا راه خویش را در پی گرفت.

    ایلیدن دگر بار در هنر نبرد ۳ : سریر یخی دیده شد. بعد از دو کار که برای نجات تیرانده کرد، ایلیدن دید که ملفوریون او را بخاطر تلاش برای نابودی سریر یخی فراموش کرده. ولو اینکه مرحمت کیل جیدن را از دست دهد. آخرین سخنان ملفیوریون به ایلیدن شامل یک تهدید بدشگون درباره هر اتفاقی که او اگر بر علیه کالدوری انجام دهد بود. همچنین ایلیدن بدون اعتراض آنرا پذیرفت. ایلیدن راضی شد که او تنها به عنوان «سال‌های نفرت» برای برادرش شناخته شود. اما برای خودش آرزوی فرجام کرد. گویا چیزهای نزدیکی به صلح و صفا که برادران به آن دست یافتند. سپس ایلیدن عازم شد و به ملفیوریون گفت که شک دارد که آنها دگر بار یکدیگر را ملاقات کنند.

  3. #3
    داره خودمونی میشه MINIATURE's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    محل سكونت
    سرزمین کورش کبیر
    پست ها
    150

    پيش فرض آرتاس منتیل

    آرتاس ولیعهد لردران، یکی از شه‌سواران دست نقره‌ای و پسر شاه ترنس منتیل دوم و وارث پادشاهی لردران بود. او توسط اوتر روشنایی‌آور بعنوان یک پالادین آموزش دید و رابطه‌ی رمانتیکی با جادوگر جینا پرادمور داشت. علارغم اینکه در ابتدا امید مردم بود تبدیل به یکی از قدرتمندترین و شرورترین افراد ازروت، لیچ کینگ که جهان به خود نخواهد دید شد.آرتاس منتیل پسر شاه ترنس منیل دوم چهار سال قبل از جنگ اول متولد شد. شاهزاده جوان در زمانی بزرگ شد که سرزمین‌های ازروت دچار جنگ بود، اتحاد خورد شده بود و ابرهای سیاهی همه جا را فرا گرفته بود. در بچگی با واریان ورین دوست شد.
    در جوانی آرتاس با مورادین ریش برنزی برادر شاه دورف‌ها ماگنی ریش برنزی تمرین می‌کرد و تبدیل به شمشیر زنی حرفه‌ای شد. تحت سرپرستی اوتر روشنایی‌آور، آرتاس در سن ۱۹ سالگی وارد فرقه‌ی شهسواران دست‌نقره‌ای شد. علارغم بی‌پروایی و سرسختی که داشت، آرتاس تبدیل به مبارزی مشهور شد. یکی از افدامات مشهورش ضدحمله به گروهی از ترول‌های جنگل که از زول‌آمان به کوئل‌تالاس حمله می‌کردند بود.
    در همین زمان بود که آرتاس دختر جوان دریاسالار دائلین پرادمور، جینا را ملاقات کرد. باگذر سال‌ها، آن‌ها نزدیک هم رشد کردند و رابطه‌ی عاطفی بین آن‌دو به وجود آمد. هرچند که در پایان جینا جادو را در دالاران آموخت و آرتاس در لردران در گیرجنگ بود. هر دوجوان مصمم بودند تا رابطه‌ی قوی خویش را حفظ کنند و داستانه عاشقانه خویش را تا زمانی بهتر که برایشان پیش آید محفوظ نگه دارند.
    وقتی که آن‌ها به شهر رسیدند آرتاس فهمید که روستائیان به زودی تبدیل به نامرده می‌شوند. او به اوتر و شهسواران دستور داد تا شهر را پاکسازی کنند. اوتر وحشت کرد و او را سرزنش کرد و گفت که حتی اگر آرتاس شاه می‌بود از چنین دستوری پیروی نخواهد کرد. اظهارات اوتر به نوعی خیانت بود، آرتاس شهسواران دست‌نقره‌ای را منحل کرد. بسیاری از سربازان با اوتر رفتند. همچنین جینا هم رفت و فقط آن‌هایی که به آرتاس وفادار بودند ماندند تا در قتل‌عام مردم شهر که فاسد شده بودند شرکت کنند. همچنان‌که آرتاس مردم شهر را سلاخی می‌کرد. با خود مل‌گانس که در حال آلوده کردن شهر بود روبرو شد. آرتاس تلاش کرد تا آن‌ها را قبل از این‌که دست مل‌گانس به ‌آن‌ها برسد نابود کند. در پایان آرتاس از لرد وحشت تقاضای نبرد تن به تن کرد. مل‌گانس فرار کرد گرچه قول داد تا در نرثرند با او ملاقات کند.

    آرتاس با گروهی کوچک او را دنبال کرد. یک ماه بعد آن‌ها به بندرگاه دگرکپ رسیدند. درحالیکه به‌دنبال مکانی برای برپا کردن کمپ بودند، مردان آرتاس قبل از اینکه شناسایی شوند زیر آتش دورف‌های مکتشف قرار گرفتند. آرتاس از دیدن دوست خوب و مربی قدیمی‌اش مورادین ریش برنزی عافلگیر شد. ابتدا مورادین فکر می‌کرد که آرتاس گروه نجاتی که برای نجات مردانش آمده بودند را رهبری می‌کند، آن‌ها که در جستجوی شمشیر افسانه‌ای فراست‌مورن بودند توسط نامرده‌ها محاصره شده بودند. آرتاس این را یک اتفاق پنداشت. باکمک هم کمپ نامردگانی که در همان نزدیکی بود نابود کردند، اما هنوز نشانه‌ای از مل‌گانس نبود.
    درحالی‌که مورادین و آرتاس به‌دنبال فراست‌مورن رفته بودند، قاصدی با یک بالون از لردران رسید و با کاپیتان لوک والون‌فورث صحبت کرد. او دستوری از اوتر و شاه ترنس داشت که به موجب آن آرتاس و مردانش باید به خانه باز می‌گشتند. وقتی که آرتاس بازگشت، مردانش پست‌هایشان را ترک کرده بودند و در حال بازگشت به سمت قایق‌هایشان بودند. آرتاس قصد بازگشتن قبل از اینکه مل‌گانس را نابود کند نداشت. با کمک اندکی از مزدوران بومی، موفق شد قبل از دیگران به قایق‌ها برسد و آن‌ها را آتش بزند. وقتی مردانش رسیدند، آرتاس به مزدوران خیانت کرد و نابود شدن قایق‌ها را به آن‌ها نسبت داد و کاپیتان هم آن‌ها را کشت. آرتاس به مردانش گفت که هیچ راهی برای بازگشت به خانه نیست و تنها راه ترک نرثرند از طریق پیروزی است.

    آرتاس و گروهش دراک‌ثارو کیپ را تحت فشار قرار دادند تا به دنبال فراست‌مورن بروند. همان‌طور که می‌رفت، مل‌گانس روبرویش ظاهر شد و مرگش را پیشگویی کرد. آرتاس با مورادین به‌دنبال فراست‌مورن رفتند و کاپیان را برای دفاع از کمپ گذاشتند.

    با استفاده از درگاه باستانی، آرتاس، مورادین و تعداد اندکی از مردان به‌دنبال شمشیر افسانه‌ای رفتند. آرتاس به‌سرعت با محافظینی که از فراست‌مورن محافظت می‌کردند برخورد کرد. محافظین شکست خوردند و آرتاس و مورادین به غنیمتشان رسیدند. مورادین سنگ نبشته‌ای را خواند و اعلام کرد که شمشیر نفرین شده اشت «اوه، بی‌خیال شو آرتاس، این شی رو فراموش کن و مردمانت رو به خونه ببر.» اما آرتاس مصمم بود. آرتاس از ارواح زیرزمینی درخواست کرد که شمشیر درون قاب یخی را به او بدهند و فریاد زد که حاضر است به هر قیمتی این کار را بکند تا مردمش را نجات دهد. وقتی که قاب یخی شکست، مورادین توسط یک قطعه یخی مجروح شد آرتاس به‌هیچ وجح افسوس نمی‌خورد. آرتاس فراست‌مورن را برداشت و به مقرش بازگشت و مورادین مرده را رها کرد. با داشتن فراست‌مورن، آرتاس نوکران مل‌گانس را کشت و سرانجام با اهریمن روبرو شد.
    مل‌گانس به او گفت نجوایی که اکنون می‌شوند صدای لیچ کینگ است، آرتاس پاسخ داد که صدا دستور کشتن مل‌گانس را می‌دهد، که لردوحشت به شدت شگفت زده شد. پس از کشتن لردوحشت، آرتاس به سمت شمال رفت و گروهش را تنها گذاشت. آرتاس باقی‌مانده سلامت عقلانی خویش را هم از دست داد.

    چند ماه بعد آرتاس به لردران بازگشت و پادشاهی از بازگشت قهرمانشان شادمان بودند. آرتاس در برابر تخت پادشاهی پدرش، شاه ترنس زانو زد، آرتاس برخاست و فراست‌مورن را بلند کرد و پدر حیرت زده خویش را با شمشیر کشت.

    آرتاس از صحنه گریخت و مدت‌ها خبری از او نبود. سپس در روستای واندرمار و در خدمت ارباب جدیدش، لیچ کینگ ظاهر شد. آن‌جا با تایکاندریوس تیره‌گر، لرد وحشتی همانند مل‌گانس بود روبرو شد. فکر کرد که لرد وحشت مل‌گانس برای انتقام بازگشته است، آرتاس فورا اورا تهدید کرد، لردوحشت تنها به‌خاطر تبریک گفتن به آرتاس در انجام دستوراتش آمده بود. وقتی با آرتاس صحبت کرد به او گفت که هیچ احساس پیشمانی نسبت به اعمالش ندارد. تایکاندریوس پی برد که آن‌ شمشیر توسط لیچ کینگ و برای ربودن ارواح ساخته شده است و آرتاس اولین کسی بود که آن‌را برداشته بود.

    آرتاس اعضای پست آئین اشقیا را که در واندرمار پنهان شده بودند را جمع کرد و با کمک قدرت‌های جادویی آنان به آندروهال سفر کرد تا جنازه کل‌توزاد را بازیابی کند. آرتاس پالادین محافظ قبرستان، گاوینراد ترسناک را کشت و بقایای جسد نکرومانسر را بازیافت. که باعث بازگشت روح کل‌توزاد میان زندگان بود و بشدت اصرار داشت تا آرتاس به لردوحشت اطمینان نکند. و آرتاس این‌کار را به آرامی انجام داد.

    بقایای کل‌توزاد به‌شکل بدی تجزیه شده بود و نیاز به منبع جادویی چشمه خورشید در کوئل‌تالاس برای زنده شدن داشت. تایکاندریوس آرتاس را برای پس‌گرفتن کوزه عرفانی تشویق کرد که برای انتفال بقایای کل‌توزاد می‌توانست استفاده شود. به‌هر حال کوزه توسط شهسواران دست‌نقره‌ای محافظت می‌شد. آرتاس دو پالادین را کشت، بالادور تابناک و سیج حقیقت گو که هردو محکوم به خیانت آرتاس شدند. بعد از آن مجددا با اوتر روشنایی‌آور روبرو شد، او بحت زده به آرتاس گفت که این کوزه بقایای خاکستر پدرش، شاه ترنس منتیل است. آرتاس مربی تمام عمرش را کشت و کوزه را برداشت. بقایای پدرش را دفن کرد و بقایای کل‌توزاد را در آن کوزه قرار داد و سپس سفر درازش را به کو‌ئل‌تالاس آغاز کرد.

    آرتاس مقاومت سنگینی از الف‌ها، که توسط رنجری به نام سیلوانس بادپا هدایت می‌شدند را مشاهده کرد. نیروهایشان را قبل از ارتش نامرده‌اش به عقب و به راه باریک ویران روبروی کوئل‌تالاس سیلورمون فرستاد. سیلوانس تلاش کرد که به پایتخت، آمدن غضب را هشدار دهد، اما آرتاس کمپ‌های اورا نابود و رنجر را کشت. بخاطر استقامت در برابر آرتاس تقاص پس داد، آرتاس روح الفی او را فاسد کرد و او را تبدیل به شکلی وحشتانک (یک بانشی) کرد و او را به‌خدمت لیچ کینگ در آورد و او را برای سلاخی مردم خودش فرستاد.

    آرتاس سیلورمون را نابود کرد و از چشمه خورشید برای زنده کردن کل‌توزاد استفاده و او را همچون لیچی نامرده متولد کرد.
    نابودی دالاران همچنان‌که به سمت آلتراک سفر می‌کردند، کل‌توزاد از «تهاجم دوم» و نقشه لیچ کینگ و غضب آگاه شد. کل‌توزاد در آلتراک کمپی از اورک‌های قبیله سیاه‌صخره که کنترل دروازه اهریمنی را در اختیار داشتند نابود کرد که با استفاده از آن می‌توانست با لرد آرکیماند صحبت کند. غضب اورک‌ها را نابود کردند و بعد از آن کل‌توزاد دستوری از آرکیماند دریافت کرد. آن‌ها باید به شهر دالاران قدرتمندترین شهر جادوگران جهان می‌رفتند. آرکیماند به‌ آن‌ها دستور داد تا کتاب طلسم مدیو را پیدا کنند که با استفاده از آن کل‌توزاد می‌توانست آرکیماند را به ازروت احضار کند.

    هرچند که کرین‌تور شجاعانه تلاش کرد تا حمله را دفع کند. غضب با استحکامات جادویی آن‌ها جنگیدند و جادوگر اعظم آنتونیداس را کشته و کتاب مدیو را برداشتند.

    آرتاس و نیروهایش ضد حمله عظیم جادوگران را در هنگام احضار اهریمن لرد آرکیماند توسط کل‌توزاد دفع می‌کردند. وقتی که آرکیماند آمد گفت که لیچ کینگ دیگر هیچ استفاده‌ای برای لژیون ندارد و تایکاندریوس رهبر غضب است. آرتاس شگفت زده شد و از این‌که چه اتفاقی که برسر او و کل‌توزاد نگران بود، اما کل‌توزاد به او گفت که تمام این اتفاقات را لیچ کینگ پیش بینی کرده است. آرکیماند خشمش را بر شهر نازل کرد و دالارنی که زمانی بسیار قدرتمند بود را نابود کرد.
    آرتاس ماه‌ها بعد در کلیمدور دیده شد، جایی که تایکاندریوس در حال بکار بردن قدرت جمجه گولدان بود. آرتاس به شکارچی اهریمن ایلیدن که به تازگی آزاد شده بود چگونگی بدست آوردن قدرت‌های جمجمه را گفت که با قدرت آن می‌تواند تایکاندریوس را نابود کند. ایلیدن موافقت کرد و آرتاس مجددا ناپدید شد.


    بازگشت به لردران

    آرکیماند تعدادی از لردان وحشت را در خرابه‌های لردران قرار داد تا از تحت کنترل بودن سرزمین‌ها مطمئن شود و دیده‌بان مستخدم زیرک‌اش نرزول باشد. وقتی‌که اهریمن لرد شکست خورد، لردان وحشت از این اتفاق اطلاع نداشتند. این اتفاق ماه‌ها بعد زمانی که آرتاس برای بازپس‌گیری تخت پادشاهی‌اش آمد افتاد. او لردان وحشت را تهدید کرد و سریعا سیلوانس و کل‌توزاد را فراخواند. با هم آن‌ها انسان‌های باقی‌مانده اطراف را که توسط دگرن اورک‌کش، هالاک جا‌ن‌آور و ماگروث محافظ هدایت می‌شدند را نابود کرد. هرچند در میان نبرد آرتاس دچار دردی غافلگیر کننده شد و احساس کرد که لیچ کینگ او را فرا می‌خواند. با وجود اینکه از قدرتش کاسته می‌شد،‌ آرتاس تا زمانی که بازماندگان انسان را کشت جنگید.

    آرتاس فقط می‌دانست که قدرت لیچ کینگ در حال تحلیل رفتن است و سیلوانس دیگر تحت کنترل او نیست. در خفا او به ملاقات سه لرد وشحت رفت و آن‌ها به او گفتند که قدرت لیچ کینگ در حال کم رنگ شدن است و زمان گرفتن انتقامش فرا رسیده است.

    آرتاس در شهر پایتخت گیر افتاد و به دنبال نیروهایی گشت که به او وفادار بودند و با کمک آنان می‌توانست علیه نیروهای لردان وحشت بحنگد که در میان آن‌ها ابومیشن قدرتمند بلادفیست بود. وقتی از حصار شهر بیرون آمد گروهی از بنشی‌ها آمدند و به او گفتند که سیلوانس آن‌ها را برای اسکورت کردن او فرستاده است. بهرحال در نزدیکی فضای خالی در جنگل، سیلوانس به آرتاس حمله کرد و با تیری به سمتش پرتاب کرد. کل‌توزاد پا به میدان گذاشت و سیلوانس گریخت.

    هشدار های ذهنی لیچ کینگ ذهن آرتاس را آشفته کرده بود و به او می‌گفت که باید به نرثرند برای مقابله با نیروهای اهریمنی (بعدها مشخص شد ایلیدن و ناگا هستند) بازگردد که در حال نابود سازی سریر یخی هستند و شخصا پا به قلمرو شاه گذاشته اند. آرتاس به سرعت آماده شد و از طریق دریا راهی نرثرند شد و کل‌توزاد را برای مراقبت از لردران گذاشت.


    سه هفته بعد، آرتاس پا به سرزمین آشنای نرثرند گذاشت و خودش را در محصاره الف‌های خون کیل‌تاس دید که بشدت تشنه گرفتن انتقام قلمروی نابود شده‌شان بودند. آرتاس ناگهان توسط کریپت لرد بزرگی که خودش را آنوب‌آراک، پادشاه پیشین آزجول‌نروب می‌نامید نجات یافت.کیل‌تاس از اینکه دیده‌بانانش شاید کشته شوند آگاه بود، هرچند ارتش اصلی آن‌ها قبل از اینکه به جای امنی انتقال پیدا کند به راحتی شکست نمی‌خورد.

    آرتاس نگران بود که درست باشد و شاید آن‌ها هرگز به استحکامات کوه یخی پیش از ایلیدن نرسند اما آنوب‌آراک طور دیگری فکر می‌کرد. او پیشنهاد کرد که وارد قلمروی تکه تکه شده پادشاهی آزجول‌نروب شوند و راه‌های زیر زمینی استفاده کنند تا به ایلیدن در کوه یخی ضربه بزنند. چاره‌ی بهتری نبود بنابراین آرتاس موافقت کرد.

    آنوب‌آراک حمله به سافیرون را پیشنهاد کرد، اژدهای آبی باستانی و خادم ملیگوس و مجهز کردن خودشان با گنجینه‌های اژدهایان مزین کنند. نه‌تنها اژدهای آبی را کشتند بلکه آرتاس از قدرت باقی‌مانده‌اش استفاده کرد تا سافیرون را بعنوان فراست‌ویرمی قدرتمند زنده کند
    وقتی‌که به دروازه‌های آزجول نروب رسیدند، آرتاس خودش را در محاصره دورف‌ها دید که خودشان را پیروان مورادین می‌نامیدند و پس از مرگ مورادین در همان‌جا ماند بودند. اکنون توسط زیردست مورادین بال‌گان ریش آتشین رهبری می‌شدند. سافیرون را بیرون گذاشت و آرتاس با دورف‌های بال‌گان مبارزه نکرد، همچنین بازماندگان نروبین در قلمرو عنکبوت‌ها سر از خاک بر آوردند. کمک آنوب‌اراک فوق‌العاده بود، چنانچه بسیاری از تله‌ها را با حیله او از سر گذراندند.

    وقتی که‌ آرتاس با بال‌گان روبرو شد، دورف به او هشدار داد که تکان‌های زمین شرارتی باستانی را در قلمرو آزاد خواهد ساخت. همچنان‌که آرتاس و آنوب اراک به مناطق عمیق قلمرو پیش می‌رفتند ناشناس‌ترین، از یک نژاد بسیار قدرتمند ظاهر شد. گمان می‌کردند که او فقط در افسانه‌ها وجود دارد. آرتاس و‌ آنوب‌آراک با کمک هم به‌طرز شگفت‌آوری فراموش‌شده ترین قدرتمند را شکست دادند.

    همچنان‌که راهشان را به سمت قلمروی بالایی ادامه می‌دادند، یک زمین لرزه معبری که در آن بودند را بست و آنوب‌آراک را از آرتاس جدا کرد. شاه جوان به هوش خود اتکا کرد و بسیاری از تله‌ها را گزراند تا زمانی‌که آنوب آراک خودش را به او رساند. بار دیگر کریپت لرد و شهسوار مرگ بهم پیوستند و آنوب‌آراک به او گفت که چرا لیچ کینگ او را انخاب کرده است. در این حین که از آزجول‌نروب خارج می‌شدند، لیچ کینگ با آرتاس بار دیگر ارتباط برقرار کرد و به او گفت که درحال از دست دادن قدرتش است بخاطر اینکه سریر یخی شکسته و انرژی‌های او از آن سرازیرمی‌شود، نرزول مجددا به آرتاس قدرت داد، می‌دانست که آن‌ قدرت‌ها را برای نبرد نیاز دارد.

    سرانجام وقتی که بیرون رسیدند، به‌سرعت با نیروهای ایلیدن درگیر شدند. ناگاهای واش و الف‌های خون کیل در حال نبرد با خادمان آرتاس بودند. آرتاس با کمک آنوب‌آراک با حادو از میان نیروهای دشمن گذشتند. و چهار ستون هرمی شکل کنار کوه یخی را فعال کردند و هرچند که ایلیدن منتظرشان بود دروازه سریر یخی را بازکردند.

    بعد از نبردی سخت اما کوتاه، ایلیدن سهوا راه آرتاس را باز کرد و آرتاس از موقعیت استفاده کرد، ضربه‌ای با فراست‌مورن به قفسه سینه شکارچی اهریمن زد. ایلیدن زخمی بروی برف افتاد و آرتاس به سمت درهای کوه یخی رفت.

    آرتاس وارد کوه وحشتناک یخی شد و پا بر پله‌های پیچان یخی گذاشت. همچنان‌که به سمت تقدیرش می‌رفت صدای افرادی را که فراموش کرده بود در ذهنش به‌یاد‌ آورد. صدای مورادین ریش برنزی، اوتر و جینا که او را فرا می‌خواندند و او هنوز هم آن‌ها را رد می‌کرد، به‌راهش ادامه داد. سرانجام پله‌ها تمام شد و کلاهی یخی را دید. درونش بک زره بود که اگر بر تخت می‌نشست آن‌ها را می‌پوشید. اکنون فقط یک صدا با او سخن می‌گفت، نجوای رعدآسای نرزول :

    «بازکشت شمشیر...تکمیل قدرت...مرا از این قفس آزاد کن»

    با فریادی بسیار بلند،‌ آرتاس فراست‌مورن را در مقابل حصار یخی لیچ کینگ بلند کرد و ناگهان فریاد زد و سریر یخی شکست و تکه‌های شکسته یخی بروی زمین افتاد. کلاه‌خود یخی نرزول جلوی پایش افتاد، آرتاس به جلو رفت، آن‌را برداشت و این شی قدرتمند را بروی سرش گذاشت.

    «اکنون» صدای نرزول درونش اکو می‌شد. «ما یکی هستیم»

    در آن لحظه روح آرتاس و نرزول تبدیل به یک روح زنده قدرتمند شد، همان‌طور که لیچ کینگ نقشه کشیده بود. آرتاس به موجودی قدرتمندی تبدیل شد، اکنون نیمی از قدرتمندترین موجودات زنده ازروت که تاکنون شناخته شده بود، لیچ کینگ جدید.

    این بسیار عجیب است که آرتاس شخصی بسیار وابسته است. استادانش، اوتر و مورادین، تبدیل به دوستان صمیمی‌اش شدند. رابطه‌ی خوب خودش با جینا را حتی پس از اینکه جینا با او همرا نشد را حفظ می‌کرد و این نشان می‌داد بیش از اینکه عاشق یکدیگر باشند دوست هستند. هیچ وقت اجازه نمی‌داد عنوانش بین او و مردمش فاصله بیاندازد. شاید بخاطر سقوط اش بود که همه چیز عوض شد.

    چیزی که بسیتر عجیب‌تر است این است که آرتاس بعد از تسخیر هم رفتارش همین‌گونه بود. از از مصاحبت با کل‌توزاد و آنوب‌آراک لذت می‌برد. او از کل‌توزاد بخار کارهایش سپاس‌گذاری می‌کرد و و در پایان قبل از اینکه به نرثرند برود به کل‌توزاد می‌گوید «تو دوستی وفادار بودی» چیزی که به‌ندرت یک دارک لرد به خادمانش می‌گوید.

  4. #4
    داره خودمونی میشه MINIATURE's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    محل سكونت
    سرزمین کورش کبیر
    پست ها
    150

    پيش فرض آرکیماند


    آرکیماند یا Archimonde یکی از دیو لردان و جادوگری که متعلق به جهان آرگوس است و در فانتزی جهان هنر نبرد ظهور می‌کند. او از وحشت انگیزترین و شریرترین شخصیت‌های داخل داستان هنر نبرد می‌باشد. آرکیماند زمان زیادی با کیل جیدن و ولن یکی از سه فرمانروای اردار در سرزمین آرگوس بود. متاثر از اردارهای فانی که نعمت خدادادی سحر و جادو داشتند. سارگراس رهبر لژیون سوزان، به این سه رهبر نزدیک شد و از آنها برای ملحق شدن نژادشان به سپاهیان اهریمنی در ازای زندگی جاوید و قدرت فراوان به ایشان پیشنهاداتی کرد. آرکیماند و کیل جیدن از طرف مردمانشان این پیشنهاد را پذیرفتند، اما ولن نپذیرفت و آرگوس را با پیروانش ترک کرد.

    آرکیماند توسط سارگراس به عنوان یک رهبر انتخاب شد، همراه با کیل جیدن، آرکیماند آلوده کننده در اولین تهاجم لژیون سوزان فرمانده بود. او گروهی از اربابان سیاهچال را با ماناروث منهدم کننده بعنوان رهبر جهنمیشان جمع آوری کرد و سپاهیان تباهی را به وجود آورد. ماموریت او وقتی که سارگراس کوشید تا از طریق دروازه چشمه جاودانگی وارد کالیمدور شود نا موفق ماند. جنگ بین لژیون سوزان و الف‌های شب در نتیجه باعث بوجود آمدن گردابی زیر آب‌های دریاچه و منفجر شدن آن شد. به دنبال این انفجار جهان تکه تکه شد و لژیون سوزان ناکام ماند.

    تهاجم دوم
    ...........................................
    ده هزار سال بعد، آرکیماند کوشید تا جهان آزروت مجددا فتح کند او وارد جهان ازروت توسط دروازه‌ای که لیچ کلتوزاد ساخته بود شد و به تنهایی اقدام به نابودی شهر دالاران برای نشان دادن نیرو و نشانه‌ای از قدرت لژیون کرد. آرکیماند سپس نامردگان و لژیون سوزان را تا کوه هیجال در حمله برای نابودی درخت زندگی برای قدرت‌های جادوییش رهبری کرد. بهرحال با ادقام قدرت قبایل ارک، انسان‌های اتحاد و الف‌های شب، کاهن الف‌های شب مالفوریون طوفان‌خشم در شاخ سناریوس دمید و محافظان باستانی درخت را فرا خواند ... دسته ... که سرخ شده و آرکیماند که به درخت نزدیک شده بود را احاطه کردند. با نهایت قدرت جادویی ... بیشتر از مقداری که آرکیماند می‌توانست تحمل کند ... آرکیماند منفجر شد. درخت زندگی را سوزاند و به حملات ارتش لژیون در ازروت خاتمه داد. با مرگ او و فقدان قدرت‌های جادویی درخت، لژیون سوزان بار دیگر قبل از آن که نیروهای فانی سپاهش از ازروت تبعید شوند خرد شد

  5. #5
    داره خودمونی میشه MINIATURE's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    محل سكونت
    سرزمین کورش کبیر
    پست ها
    150

    پيش فرض نرزول



    نرزول یا Ner'zhul شمن بزرگ (اکنون او را به نام لیچ کینگ می‌شناسیم) شخصیت ساختگی که هم در داستان و هم در بازی هنر نبرد می‌باشد.
    نرزول در هنر نبرد ۲ : جزر و مد تاریکی معرفی شد. در آغاز او اولین ارکی بود که با دیوی به نام کیل جیدن پیمان بست. اما در آخرین دقایق از این پیمان صرف نظر کرد. گولدان، او دومین نفر بود. راضی شد تا با کیل جیدن پیمان بندد و مسئول آوردن اهریمن شهوت خون بر ارک‌ها بود. این شهوت خون به ارکها تلقین می‌کرد وقتی که رئیس قبیله آن‌ها خون ماناروث ارباب سیاهچال را بنوشد، در عوض خدتمات‌شان به آن‌ها در حمله به آزروت و قلمروی انسان‌ها نیروهای فراوانی اعطا خواهد شد.
    نرزول هنر سحر و جادوی ساحران (وُرلاک) را آموخته بود. که مذهب شمنیسم را برای ارکها به ارمغان آورد. نرزول در این دوران برای آموزش ارک‌های دیگر در راه جادوی ساحران (وُرلاک) قدم برداشت. برجسته‌ترین شاگرد او گولدان بود. زمانی که هورد به آزروت هجوم برد. نرزول در درانور به عنوان رپیس قبیله همراه با غول جادوگر دنتراگ در قبیله سایه ماه ماند. بعدها َنرزول خواستار شکستن پیمان با دیوها و جلوگیری از کشته شدن مردمش بدست همدیگر شد. برای این منظور او نیروهایش را از حمله و تصرف سرزمین جدید فرا خواند. نرزول همچنین دروازه‌های بسیاری را به سایر جهان‌ها از سرزمین مادریش درانور گشود. که در نهایت منجر به نابودی و تکه تکه شدن جهان درانور بوسیله انرژی‌های تولید شده توسط دروازه‌ها گشت.
    بخاطر اهانت نرزول به دیدبان وحشت یعنی همان کیل جیدن، روحش توسط کیل جیدن از بدنش خارج شد و توسط او شکنجه شد و رو حش دست نخورده وسالم توسط کیل جیدن، درون قطعه یخی محصور شد. نرزول از کیل جیدن خواهش کرد تا با مرگ او موافقت کند، اما دیو تنها در صورتی با این امر موافقت می‌کرد که نرزول با پیمانی دیگر موافقت کند که مجددا موجب بردگی نژادش می‌شد. بنابراین قطعه یخی به آزروت فرستاده شد و روی قاره نرثرند سقوط کرد و در زمین ساکن شد. نرزول اکنون لیچ کینگ شده بود، او خالق نامردگان غضب بود. با قدرت دور آگاهی و نیروی ذهنی‌اش اقدامی که شکست خورده بود را انجام داد. این مجازاتی از طرف لژیون سوزان بود.

    لیچ کینگ، رهبر غضب
    ..........................................
    همچنان که لیچ کینگ در حال جمع آوری سربازان جدید بود، از جمله ثروتمندان دالاران، جادوگر بزرگ کلتوزاد به او در ساختن طاعون کمک کرد. بعدها طاعون اطراف سرزمینهای انسان‌های لردران و همسایگانش پخش شد.
    حوادثی که در هنر نبرد ۳ افتاد باعث شد پرنس آرتاس منتیل به نرثرند برای یافتن راهی که باعث جلوگیری از رشد سپ‍اه نامردگان در برابر سرزمین مادریش شود برود. مورادین ریش برنزی با آرتاس درباره شمشیر افسانه‌ای فراستمورن سخن گفت؛ آرتاس مصمم شد تا شمشیر را بیابد و بر علیه مل‌گانس لرد وحشت که باعث آمدن آرتاس به نرثرند بود از آن استفاده کند. شمشیر باعث نفرین شدنش می‌شد، اما آرتاس برای انتقام گرقتن از مل گانس مستاصل شده بود، بنابراین فراستمورن را برداشت. در نتیجه باعث شد کنترلش کاملا در اختیار لیچ کینگ در آید.
    در هنر نبرد ۳ : سریر یخی لیچ کینگ توسط ایلیدان استورم ریج کسی که برای ذوب کردن نرثرند تلاش می‌کرد مورد حمله قرار گرفت او برای نابودی نرزول دستور مستقیم داشت. ایلیدان تحت امر کیل جیدن قرار داشت کسی که مرده نرزول را برای مثبت بودن اهداف لژیون می‌خواست – نرزول نامردگان غضب را برای خودش ایجاد کرده بود و از کنترل کیل جیدن خارج بود.
    آرتاس به کمک سرور خویش شتافت و ایلیدان را شکست داد. بعد از این حمله روح شاه لیچ بشدت تضعیف شده بود. او به میزبانی جدید برای بقا نیاز داشت. روح آرتاس و نرزول ترکیب شد و یکی شدند و اکنون آنها را به نام شاه لیچ می‌شناسیم.

  6. #6
    داره خودمونی میشه MINIATURE's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    محل سكونت
    سرزمین کورش کبیر
    پست ها
    150

    پيش فرض کیل جیدن یا Kil'jaeden


    کیل جیدن یا Kil'jaeden یکی از برترین دیو لردان است که از جهان آرگوس و مارپیچ زیرین در فانتزی جهان هنر نبرد می‌آید.

    قبل از لژیون سوزان
    ....................................
    کیل جیدن مدت زیادی با رهبران دوست و رفیقش، آرکیماند و والن نژاد فانی اردارهای سرزمین آرگوس را رهبری می‌کرد. چون اردارها با استعداد بودند و موهبت جادویی غیر باور کردنی داستند، سارگراس از آن‌ها خواست تا ارتش بزرگی از دیو ها در ازای زندگی جاودانه و قدرتی فراوان به لژیون سوزان بپیوندند. کیل جیدن و آرکیماند درخواست او را از طرف مردمانشان پذیرفتند، اما والن نپذیرفت و از آرگوس با رهروانش فرار کرد.

    خادم سارگراس
    ..................................
    کیل جیدن توسط سارگراس بعنوان یکی از بزرگترین و معتمدترین خدمتکارش انتخاب شد و کیل جیدن فریبنده نام گرفت. او یکی از دو پهلوان انتخاب شده برای رهبری لژیون سوزان بود. کیل جیدن مسئول پیدا کردن نژادهای تاریک در مارپیچ زیرین و تبدیل آنها به نوکرانی برای سرورش بود. او نژادی از خوناشامان، لردهای وحشت را به بردگی در آورد و تیکاندریوس تاریک کننده را فرمانده برادران نات‌رزیم‌اش کرد.

    روحی پلید بهمراه نیرنگ و شهوت خون، کیل جیدن فقط بخاطر اجرای نقشه‌های سرورش برای برهم زدن نظام مارپیچ زیرین زندگی می‌کرد و ثابت کرده بود که مستحق عنوانش در همه زمان است. برای تکمیل کردن نیروهای ارتش همتایش، آرکیماند آلوده کننده، کیل جیدن و دیوهایش نژادهای زیادی را به بردگی گرفت و جهان‌های زیادی را نابود کرد. گرچه، تنها جهانی که در مسیر آنها قرار گرفت و برای آنها مشکلاتی درست کرد جهان ازروت بود. نژاد غالب در ازروت، الف های شب بودند که دارای موهبتی به نام چشمه جاودانگی بودند. ارتباطی از نیروهای جادویی که آنها موفق به کنترل آن شده بودند. گروهی از الف های شب نام خود را پاکزاد نهادند، آنها مجذوب نیروهای جادویی چشمه شده بودند. پس شروع به تحقیق بروی چشمه کردند. که نهایتا منجر به پرستش و برقراری ارتباط با لژیون شد. با دیدن چنین فرصت خوبی برای نابود کردن جهانی دیگر، کیل جیدن و نیروهایش با کمک پاکزادها به ازروت حمله کردند، اما با مقاومت الف‌های شب روبرو شدند. این نبرد نهایتا منجر به نابودی چشمه شد. و لژیون نتوانست وارد ازروت شود. کیل جیدن درباره هر راه ممکن پذیری برای ورود مجدد به ازروت و دادن درسی به مخلوقات آن فکر کرد. تا ده هزار سال بعد زمانی که انسان‌ها با بی دقتی شروع به تمرین جادو کردند که باعث ورود مجدد دیوهای ضعیفی به ازروت شد. اما این اتفاق برای ترتیب دادن حمله‌ای جدید کافی نبود.

    بردگی ارک‌ها
    ...............................
    کیل جیدن جواب این معما را هنگامی که به جهان صلح طلب درانور رسید یافت. او در آن‌جا ارک‌ها را یافت، نژادی از مبارزان صلح طلب که دارای تاریخ غنی‌ای از شمنیسم بودند. گرچه ارک‌ها در درجه اول صلح طلب بودند، اما در همه زمان آماده نبرد بودند. کیل جیدن مهارت‌های آن‌ها را در جنگ مشاهده کرد و به این موضوع پی برد که آنها می‌توانند یکی از شرورترین و سنگدل‌ترین نژادها باشند که او با آنها مواجه شده است. گرچه او در درانور با شگفتی دیگری روبرو شد. والن و رهروانش که اکنون درنای نامیده می‌شدند. مکانی برای خود در این سیاره بعد از خروج از آرگوس ساخته بودند. کیل جیدن به آنها به‌چشم خائن نگاه می‌کرد. و می‌دانست که اگر ارک‌ها به خدمت لژیون سوزان در آیند، می‌توانند درنای را برای او از صفحه روزگار حذف کنند.

    کیل جیدن خود را به شکل دیوی در آورد و در ابتدا تلاش کرد تا با شمن بالامقام نرزول بزرگترین رهبر قبایل ارک معماله‌ای کند. نرزول را با پیمانی که به ارک‌ها نیروی غیر قابل تصوری می‌داد بعنوان عملی برای نشان دادن وفاداریشان به لژیون فریب داد. کیل جیدن شروع به تباه کردن ارک‌ها با جادوی شیطانی کرد. اما نرزول، در آخرین دقایق پیمان را تغییر داد، معامله با او را لغو کرد و تلاش کرد تا مردش را از کیل جیدن دور نگه دارد، اما زیاد طول نکشید. شاگرد نرزول، گولدان، شمن تشنه قدرت، کاری که سرورش شروع کرده بود را تکمیل کرد و دوباره با کیل جیدن عهد بست، نهایتا ارک‌ها را تبدیل به نژادی شیطانی فاسد و غیر قابل مهار و هوردی خون آشام کرد. گولدان، تحت امر کیل جیدن شورای سایه را پیدا کرد و شروع به نابودی باقی مانده شمن‌های ارک سربلند کرد تا نیروی فاسد جادوی شیطانی را بدست آورد. بسیار زود تمام نژاد ارک فاسد شدند و آنهایی که نجات یافتند در یک قبیله جمع شدند، قبیله گرگ یخی که توسط دورتان، پدر ترال رهبری می‌شد. ارک‌ها، همان طور که کیل جیدن پیش بینی کرده بود به درنای حمله کردند و ۸۰٪ آنها را کشتند.

    جنگ‌های بزرگ
    ...........................
    کیل جیدن تصمیم گرفت تا ماشین جنگی جدیدش را بروی مردمان ازروت آزمایش کند. او ارک‌ها را در سرزمین‌های انسان‌ها رها کرد. پس از دو جنگ پر هزینه و طولانی ارک‌های متهاجم شکست خوردند و گولدان کشته شد و کیل جیدن را در موقعیت سختی ترک کرد. او نمی‌خواست کنترل موجودات وحشی‌اش را از دست دهد. کیل جیدن نرزول را یافت. بار دیگر رهبر ارک‌ها تلاش کرد تا از دست دیو غضبناک با باز کردن دروازه‌هایی به جهان های دیگر فرار کند.

    کیل جیدن او را پیدا کرد و شکنجه‌اش داد و پیمانی جدید با او بست. نهایتا شمن قدرتمند مجبور به پذیرش آن شد. نرزول تبدیل به لیچ کینگ شد، کیل جیدن قصد داشت از او برای حمله سوم لژیون به ازروت استفاده کند. نرزول داخل قطعه یخی قرار داده شد. کیل جیدن به او دستور دارد تا ارتشی از مردگان زنده بسازد. هدف نهایی او نابود کردن تمدن انسان‌ها و ارک‌ها و باز کردن دروزاره‌ای جدید برای ورود لژیون به ازروت بود. این ارتش جدید مردگان و تباهی غضب نامیده شد.

    قیام لیچ کینگ
    ...............................
    نرزول نهایتا در آوردن کامل لژیون به ازروت موفق شد، اما این برای او بی‌ارزش بود. نتنها سومین حمله پایان یافته بود و کاملا شکست خورده بود بلکه نتیجه‌اش منجر به کشته شدن همتای کیل جیدن، آرکیماند شده بود. گرچه او قدرتش را بروی نرزول از دست داده بود و همچنان نیروی لیچ کینگ بطور چشم گیری افزایش می‌یافت. از دست دادن کنترل غضب توسط دست نشانده‌اش برای کیل جیدن اصلا خوشایند نبود و لیچ کینگ عهد کرده بود که تا زمانی که زنده است انتقامش را برای تحقیر شدن مجددش خواهد گرفت. در ابتدا کیل جیدن بخاطر تکبرش درصدد نابودی نرزول بر آمد، کیل جیدن از شکارچی دیو که به نیمه دیوی تبدیل شده بود «ایلیدان طوفان‌خشم» کمک گرفت. الف شب به آن اندازه معتاد به جادو بود که خودش را برای بدست آوردن آن تبدیل به نیمه دیو کرده بود.

    کیل جیدن در آغاز ایلیدان را سروسامان داد. اکنون او کنترل گروهی از موجودات که قبلا الف‌های شب بودند و ناگا نامیده می‌شدند را بر عهده داشت. تا از چشم ساگراس استفاده کند، ساخته ای دارای قدرتی غیر قابل تصور، تنها باقی مانده سرور پیشین کیل جیدن تا با آن بکلی سریر لیچ کینگ را نابود کند. اما نقشه نابخردانه ایلیدان توسط رئیس زندان الف شب، مایو آهنگ سایه و برادرش مالفوریون طوفان‌خشم خنثی شد و ایلیدان بخاطر خشم کیل جیدن متواری شد. با اضافه شدن کمک الف‌های خون علاوه بر ناگا، ایلیدان به باقی مانده سیاره درانور فرار کرد. توده شناوری از سنگ‌های حجیم جادوئی که سرزمین بیرونی نامیده می‌شد. اما ایلیدان نمی‌توانست از دست سرورش پنهان شود. کیل جیدن به آسانی او را یافت. همان طور که قبل از آن نرزول را یافته بود. گرچه قدرت پنهانی ایلیدان جدید بر او اثر گذاشته بود. بنابراین به ایلیدان شانسی دیگر اعطا کرد. نابودی سریر یخی!

    گرچه ایلیدان شکست خورد و توسط آرتاس که برای نجات لیچ کینگ تلاش می‌کرد ضربت خورد. اغلب فکر می‌کردند که او مرده است اما اخیرا توسط نویسندگان شرح داده و ثابت شده شده که کشته نشده است و فقط شکست خورده است .

    واکنش کیل جیدن به این شکست و جزئیات بعدی آن نامعلوم است. اغلب فکر می‌کردند در بازی جهان هنر نبرد مشخص خواهد شد. اما تاکنون این طور نبوده است. چنانچه کیل جیدن در میان بالاترین رتبه‌هاست و دشمنی بسیار قدرتمند در جهان هنر نبرد است. او اخیرا دربازی مستقر شده و مکان مهمی در سرگذشت درانای بعنوان انتقامجو از موسس شان والن دارد.

    طبقه بندی
    ............................
    کیل جیدن توانائی‌های کاملی دارد و تمام نیرویش موضوعی از بحث است. اطلاعات کمی در اختیار است. بخاطر اینکه جدالی بر سر اینکه آیا کیل جیدن یا همتای مرده اش، آرکیماند قدرتمندترند هست. مادامی که جواب آن در بازی‌های معین نشود نمی‌توان نظر داد. اما در واقعیت کفه ترازو به سمت کیل جیدن سنگینی می‌کند و او از دو رهبر دیگر اردار قوی‌تر است چون او مقام بالاتری در لژیون دارد و امتیاز بیشتری در هنر نبرد : ایفای نقش بازی دارد.

    کیل جیدن اساسا بصورت یک دیو ظاهر شد. مخلوقی شیطانی که در هنر نبرد ۳ و کتاب‌ها این واقعیت اثبات شده است. (عکس او را در بالا ببینید). هنگامی که دیو‌ها طراحی شدند برای درجه بندی در لژیون سوزان رد شدند بخاطر اینکه اعلام شده بود که کیل جیدن اردار است. شرح دادن آن همانند آرکیماند نبود، کیل جیدن بکلی شکلش را تغییر داده بود. بصورت دیوی ظاهر شده بود تا هورد را برای وابستگی و پرستش و بصورت نره غولی برای ترساندن ایلیدان ظاهر شده بود. بخاطر این خیانت کیل جیدن با هیچ ازروتی در زمان جنگ باستان مواجه نشد. شکل واقعی کیل جیدن احتمالا همانند کسی که می شناسیمش یعنی ایلیدان است. گرچه بسیار کم.

  7. #7
    داره خودمونی میشه MINIATURE's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    محل سكونت
    سرزمین کورش کبیر
    پست ها
    150

    پيش فرض


    شاه ترنس منتیل دوم Terenas Menethil II شخصیتی ساختگی در جهان هنر نبرد است. شخصیتی که هم در کتابها و هم در مجموعه بازی وجود دارد.

    بیوگرافی
    ..........................
    ترناس منتیل دوم در بارگاه شهر لردران متولد شد، یکی از قدرتمندترین انسان‌ها، عضوی از خاندان سلطنتی منتیل بود که نسل‌ها اقوام را پادشاهی می‌کردند.

    جنگ دوم
    ..........................
    شاه ترنس شاه انسان‌ها و سرزمین لردران در جهان هنر نبرد است. از طریق او اتحاد میان دورف‌ها، الف‌های شب و انسان‌ها ایجاد شد. اتحاد با تهاجم دوم ارک‌های هورد و غول‌هایش، گابلین‌ها و ترول‌های جنگل مواجه شد.

    شاه ترنس نقشش را در دومین نبرد ارک‌ها و انسان‌ها ادامه داد که سرانجام با پیروزی از اتحاد پایان یافت.


    سلطنت آشوب
    .........................
    هرچند، شاه ترنس اشتباهات مهلکی کرد او هنگامی که آخرین محافظ / پیامبر مدیو به ملاقاتش آمد و به او هشدار داد تا قبل از اینکه لژیون سوزان به ازروت آید به کالیمدور برود (ابتدای هنر نبرد ۳) او نپذیرفت. هنگامی که غضب آمد و شهر‌های انسان‌ها را تصرف کرد، سرانجام توسط پسرش آرتاس منتیل که توسط لیچ کینگ تسخیر شده بود به قتل رسید و بجای پدر بر تخت نشست.

    شاه ترنس در جنگ دوم مرد میانسال قدرتمندی بود او بخاطر قلمرویش جنگ‌های بسیاری کرده بود و در تمام آنها پیروز شده بود. گرچه توسط جنگ سوم قدرتش کم شده بود. از نظر روانی او هنوز مناسب بود. (گرچه مصیبت‌هایی توسط بعضی از افکار سختش به او رسیده بود. این حالت عادی فرمانروای سالخورده بود). جسما پیر و ضعیف شده بود. چهره جدید از قلمرویش در آغاز بازی پسرش پالادین آرتاس است.

    بعد از اینکه پسرش با قایق به نرثرند بسیار سرد رفت. پالادین اوتر روشنایی‌آور او را متقاعد کرد تا دستور دهد نیروهای اعزام شده بازگردند. اما آرتاس تا زمانیکه مل‌گانس رهبر نیروهای غضب را کشت بازنگشت. هنوز زمان زیادی از بازگشت پسرش نگذشته بود که آرتاس پدرش را با فراستمورن نفرین شده کشت.

    پس از خاکستر کردن بدن او اوتر از خاکسترش محافظت کرد. زمانی که اوتر با آرتاس مواجه شد. اوتر به او یادآوری کرد که شاه ترنس هفتاد سال بر لردران فرمانروایی کرد.

    در بازی جهان هنر نبرد، دخمه شاه ترنس (طبق برسی‌های انجام شده این مکان بیشتر از منطقه‌ای برای یادبود اوست که بعد از مرگش برایش ساخته‌اند.) که در خرابه‌های لردران بین اتاق شاهنشاهی و آسانسوری که به شهرزیرزمینی نامردگان مرتبط است قرار دارد.

    سراغاز سینمایی خشم لیچ کینگ
    ترنس در سر آغاز سینمایی جهان هنر نبرد : خشم لیچ کینگ داستانی را بیان می‌کند که وظیفه آرتاس را بعنوان وارث پادشاهی لردران یاد آور می‌شود.


    پسرم ... روزی که به‌دنیا آمدی، بیشه‌های لردران نام آرتاس را نجوا می‌کردند.

    پسرم ... با افتخار بزرگ شدنت را در میان سلاح عدالت نظاره می‌کردم.

    به یادآور، نسل ما همیشه با خرد و قدرت رهبری کردند و می‌دانم که کنترل‌ات را در بکارگرفتن قدرت فراوانت نشان خواهی داد.

    اما پیروزی حقیقی، پسرم، قلب مردمانت را تکان خواهد داد. این را گفتم برای وقتی‌که ازل‌ام فرا رسید ... تو شاه خواهی بود

  8. #8
    داره خودمونی میشه MINIATURE's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    محل سكونت
    سرزمین کورش کبیر
    پست ها
    150

    پيش فرض ترال


    ترال پسر دورتان، جنگ‌سالار احیا کننده هورد شمنیسم و رهبر سرزمین‌های قرمز دورتار در کلیمدور است. او در بازی جهان هنر نبرد در وادی خرد واقع است. ترال پسر دورتان، رئیس قبیله گرگ یخی و دراکا است. ترال در کنار بدن‌های خونین و کشته شده والدینش، توسط آئدلاس بلک‌مور، رهبر کمپ نگهداری ارک‌ها یافته شد. بلک‌مور به استحکامات خویش قلعه دورن‌هولد بازگشت و ترال را گلادیاتور با تمام خشونت یک ارک اما با هوش استراتژیکی بالایی همچون یک انسان بار آورد. او توسط افراد بسیاری آموزش دید و یک زن انسان دایه او شد. و با دخترش تریسا فاکستون که دوستش بود بزرگ شد.
    نبرد کلیمدور
    زمانی که بیدار شد دریافت که این یک رویا نبوده بلکه یک تصویر از سوی پیامبری اسرارآمیز بوده که به وی اعطاء شد، او به صراحت به ترال گفت که موقعیت چنانچه او می بیند نیست بلکه او انسانیت خویش را مدتها پیش از دست داده. و تنها امید او برای نجات ارک ها ترک کردن لرداران و مهاجرت به غرب کالیمدور، محلی که آنها می توانند تقدیر خویش را بیابند است.
    ترال اطاعت کرد و هورد را برای عبور از میان دریای بزرگ آماده کرد، هرچند که گرام توسط انسان ها دستگیر شد و ترال سریعا قدم میان گذاشت تا وی را نجات دهد. فریاد جهنمی ایده سرقت کشتی های انسان ها را ارائه کرد تا با آنها سرزمین انسان ها رابرای همیشه ترک کنند. با آماده شدن هورد انها کشتی ها را دزدیده و به سمت سرزمین کالیمدور از میان دریای بزرگ عبود کردند.
    گروهی از ارک ها در اوتلند زندگی می کنند که به تباهی اهریمنی آلوده نشده‌اند. این ارک ها خود را مگ‌هر نامیدند و از قبایل گوناگونی تشکیل شده‌اند که از ملحق شدن به لژیون ارک‌های فل مگ‌ثریدن خودداری کرده‌اند، و کاملا نیز پیداست از تباهی کیل جیدن مصون مانده اند. ترال به محض با خبر شدن از آنها قصد سفر به اوتلند جهت دیدار با ارک های مگ‌هر می کند، هرچند مشاوران ترال او را متقاعد کردند تا مقدمات مناسبی را بجای ترک کردن ارگریمار و آسیب‌پذیر کردن تمام ارک‌های ازروت در برابر حمله فراهم کند.
    چندی بعد ترال حضور مختصری در اوت لند دارد؛ در یک کوئست دنباله دار ترال به اوت لند سفر می کند تا با مادر بزرگش گیاه دیدار و به گارّوش فریاد جهنمی درباره مرگ قهرمانانه پدرش که باعث اتمام نفرین خونی شد خبر دهد. طی این دیدار مادربزرگ گیاه لقب گوئل، پسر دورتان - رهبر به حق قبیله گرگ های برفی را به او می دهد.

  9. #9
    داره خودمونی میشه MINIATURE's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    محل سكونت
    سرزمین کورش کبیر
    پست ها
    150

    پيش فرض وریسا همسر رونین

    وریسای بادپا یا Vereesa Windrunner رنجری تواناست که در نبرد دوم بر علیه هورد در کوئل‌تالاس جنگید. او از نژاد الف و خواهر سیلوانس و آلریا است.او در کتاب روز اژدها مامور اسکورت رونین تا بندر هزیک بود. اما در بین راه مسایلی پیش آمد که وریسا را به اهمیت ماموریت رونین مشکوک کرد. لذا او تصمیم گرفت برای محافظت از او همراهش شود.

    وی با همراهی شه‌سوار دانکن با رونین و دورف‌های آئری همراه شدند تا به گریم‌باتول بروند. وقتی نرسیده به مقصد مورد حمله‌ی اژدهایان نکروس قرار گرفتند و رونین از آنها جدا شد، وریسا تصمیم گرفت او را بیابد و نجات دهد.

    او و فالستاد با حیله‌ی گابلینی به نام کریل اسیر ترول‌ها شدند و به یاری دورف‌های زمینی که راهنمایشان کراسوس بود، نجات یافتند و به جادوگر پیوستند. سرانجام با کمک او رونین توانست روان اهریمن را نابود کند و الکستراسزا ملکه‌ی اژدهایان را آزاد سازد. بخاطر این موفقیت کیرین‌تور و شاه ترنس از او خواستند تا سفیر رسمی اتحاد شود. او و رونین وظیفه داشتند با سفر در شهر‌های اتحاد کنند و مردم را از خطرات جهان علاوه بر ارک‌ها آگاه سازند.

    در همین زمان و بعد از اتفاقات وحشتناگ جنگ سوم در کنار هم، او و رونین عاشق یکدیگر شدند. در کتاب «چشمه‌ی جاودانگی» مشخص شد که ازدواج کرده‌اند و وریسا دوقلو باردار است. (در کتاب جداشدن به واقعه درد وضع حمل او و بازگشت رونین به زمان حال اشاره شده است.)

    تقریبا تمام خاندان بزرگ وریسا در حمله‌ی شاهزاده آرتاس به کوئل‌تالاس کشته شدند. گمان می‌رود هردو خواهرش زنده هستند. بخاطر اینکه سیلوانس هنوز زنده است. اگرچه بطور اصولی «کاملا زنده» نیست. و آلریا به‌نظر می‌رسد هنوز زنده است اما این‌که او در کجاست نامعلوم است. همچنین معلوم نیست که او از سرنوشت سیلوانس آگاه است یا خیر.

    ریچارد ناک در مصاحبه توضیح داد که وریسا دشمنی شدیدی با الف‌های خون دارد، تواضع در زندگی با رونین و سنت‌های الف‌های عالی را افتخار خویش می‌داند.

    او در رمان جدیدی که به زودی منتشر می‌شود و شب اژدها نام دارد حضور می‌یابد.
    وریسا در نسخه توسعه دهنده بازی جهان هنر نبرد : خشم لیچ کینگ حاضر است، او به‌همراه رونین، جادوگر اعظم آئتاس سان‌ریور و جادوگر اعظم مودرا در ارگ بنفش دالاران قرار دارد. او رهبر پیمان نقره‌ای است، گروهی از الف‌های عالی که مخالفان الف‌های خون در کیرین‌تور هستند

  10. #10
    داره خودمونی میشه MINIATURE's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    محل سكونت
    سرزمین کورش کبیر
    پست ها
    150

    پيش فرض کارگاث بلیدفیست


    کارگاث بلید فیست یا Kargath Bladefist (تیغ مشت و در بعضی جاها از او با نام کورگاث هم یاد شده‌است) رهبر قبیله‌ی اورک‌های هبوط کرده و رئیس قبیله‌ی دست خرد کنندهاست. او لغب تیغ مشت را زمانی صاحب شد که وقتی به درجه‌ی گرانتی ارتقاع یافت، دست خود را قطع کرد و آن را با داسی رعب آور و تیز جایگزین کرد. بدین ترتیب بلافاصله به فرماندهی قبیله‌ی دست خرد کننده رسید.

    پیشینه
    ............
    کارگاث یکی از اعضای اصلی محفل سایه بود و تنها عضو غیر وارلاکی بود که به حلقه‌ی درونی محفل راه یافت.

    در زمان یورش اول به ازروت او با حسرت در درانور و زیر نظر رهبری خشک نرزول که تنها به خاطر تعدد افرادش و خطر همیشگی تنها غول جادوگر درانور، دنتارگ بر مسند قدرت مانده بود باقی ماند. (این طور که معلوم است نرزول تنها کسی بوده که می‌توانسته این غول جادوگر را کنترل کند.) وقتی قبیله‌ی بلیدینگ هالو سال‌ها بعد به درانور بازگشت، کارگاث با اشتیاق کامل داوطلب شد که به ازروت وارد شود و انتقام برادرها و خواهر‌های شکست خورده و یا به اسارت رفته اش را بگیرد و انسان‌ها را به خاک و خون بکشد. ولی به نظر می‌رسد اوضاع آن طور که باب میل او بود پیش نرفت...

    پس از پایان جنگ قبیله‌ی دست خرد کننده و آواز جنگ هر دو در کمپ‌های امنیتی زندانی شدند. هرچند، زمانی که دروازه‌ی سیاه بلاخره نابود شد، کارگاث موفق به برقرار کردن ارتباط با مگ‌ثریدن گردید و رهبری اورک‌های هبوط کرده‌ی قلعه‌ی جهنم آتش به او رسید. در این زمان او خود را رهبر واقعی هورد خواند. این که او چگونه به جهان خود بازگشت هنوز به صورت یک راز باقی مانده‌است ولی به نظر می‌رسد که در زمان بازگشایی دروازه‌ی سیاه توسط نرزول، او به درانور فرار کرده‌است.

    بخشی از راهنمای وارکرافت ۲ : با داسی تیز به جای دست چپش، کارگاث همواره مشتاق شرکت در نبرد‌های دیوانه وار و وحشیانه‌است. تاکتیک‌های بی‌رحمانه و خودسری بیش از حدش ریاست قبیله‌ی پرآوازه‌ی دست خرد کننده را برای او به ارمغان آورد. همچون گرام فریاد جهنمی، کارگاث هم منتظر فرصتی است تا قبیله اش آزاد شود و بر سر انسان‌های بی خبر بریزند و هرج و مرجی خون آلود به پاکنند.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •