تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 1 از 2 12 آخرآخر
نمايش نتايج 1 به 10 از 19

نام تاپيک: اسماعيل خويی

  1. #1
    آخر فروم باز ghazal_ak's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,260

    پيش فرض اسماعيل خويی

    نام اسماعيل خويی در شعر امروز پارسی و به ويژه در شعر مهاجرت پارسی جای‌گاه ارجمند دارد‌. بررسی شعر پارسی ی امروز بی مرور آثار خويی بررسی يی همه جانبه و کامل نخواهد بود.
    اسماعيل ‌خويی‌، در نهـم تيرماه ۱۳۱۷‌ در مشهـد زاده شد‌. او نسل ِسوم مهاجرانی‌است كه از آذربايجان به خراسان كوچيده بودند. خويی دوره‌های ابتـدائـی و متوسطه را در مشهـد گذراند‌ و درسال ۱۳۳۶ برای ادامـه‌ی تحصيل به تهران رفت‌. پس‌ از فارغ التحصيل شدن از دانش‌سرای‌عالی به انگلستان رفت‌ و در دانشگاه لندن در رشته‌ی فلسفـه‌ دكترا گرفت‌. خويی پس‌از بازگشت از انگليس‌ در تهران‌اقامت گزيد‌و تا قبل از اين كه از سوی ساواك ممنوع‌التدريس‌ شود‌، در دانشگاه تربيت معلم به آموزش‌ پرداخت‌. ‌در همين سال ها، خويی با يكی از هم كلاسی های خود در دانشگاه لندن كه بانويی ايتاليائی به ‌نام “ فـرانكا” بود ازدواج كرد. حاصل اين ازدواج كه بعدها به جدائی انجاميد دو فرزند ‌بود. نتيجه ی ازدواج دوم خويی که هم چون ازدواج نخست او نا موفق بود دو فرزند می باشد .
    خويی در سال ۱۳۳۵ اولين مجموعه‌ی اشعارش‌ را در مشهد چاپ كرد از چاپ كردن اين مجموعه كه از قضا مورد بحث و بررسی هم قرار گرفته بود، بزودی پشيمان شد و دفتر دوم اشعارش‌ را نيز با شكی كه‌نتيجه‌ی همان پشيمانی بود به چاپ نسپرد. كارنامه‌ی نزديك به پنجاه ‌ساله‌ی خويی در سر و كار داشتن با شعر، در تاريخ ادبيات امروز پارسی به او جايگاهی ارجمند داده است‌.
    شعرهای اسماعيل خويی تا كنون به زبان‌های مختلف ازجمله انگليسی‌، روسی، فرانسه‌، آلمانی، هندی، اوكراينی و . . . ترجمه شده اند .
    اسماعيل خويی به زبان انگليسی تسلط دارد و به اين زبان نيز فراوان شعر سروده است . نخستين مجموعه‌ی شعر های انگليسی او با نام Voice of Exile امروز در دسترس ماست.
    دکتر اسماعيل خويی نمونه ی برجسته ی شاعرانی است كه آثارشان به صراحت و در كمال شيوائی بر زندگی و انديشه ، و همچنين بر ‌جايگاه آنان در سنت شعری يی كه در آن ساخته شده و شكل گرفته اند، شهادت می دهد. شعر اين شاعرِ برجسته ی پارسی گو ـ و حالا اضافه کنم فارسی و انگليسی سرا ـ ‌را نه تنها در تعهد به فلسفه يا در علاقه ديرپايش‌ به مسائلِ سياسی و اجتماعی، بلكه ‌در زندگی فعال، ولی غالباً تنهای شخصی نيز كه تجربه ی تبعيد غنای بيشتری به آن بخشيده، ‌همراهی كرده است.
    دكتر اسماعيل ‌خويی فيلسوف است‌، اما فلسفه‌دانی‌ی او نيست كه اورا شاعر كرده است . می‌شود گفت كه فلسفه‌ به غنای شعر اوكمك كرده است اما بر او ستم كرده‌ايم اگر او را فيلسوفِ شاعر بخوانيم. زيبنده ی نام او پيش از هر چيز عنوان ِ شاعر است‌. او نخست شاعر است آن گاه فيلسوف، او نخست شاعر است پيش از آن که صاحب نظر در مسايل اجتماعی باشد. بعد، به همين ترتيب شاعر است پيش از آن که سياست دان‌ يا تاريخ دان باشد. از همه ی اين ها فراتر، او نخست شاعر است و بعد سخن دان.

    شعرِ خويی آنجا كه اعماقِ جهانِ درون و انسانِ خويش‌ را می كاود نو، زنده ‌و امروزين است. شعر او در ‌اين جايگاه، هم نيمائی و هم مابعد نيمائی است؛ همان گونه كه هم كلاسيك و هم مدرن است. ‌شعر خويی قالب و سبک و نفوذ ويژه ی خود را دارد.
    شعر او در پرداخت اکر که لازم باشد حتـّا از مكتب نيمايی نيز درمی گذرد. برای او در اين مرحله، شعر نيما ديگر حرف آخر در شكل و كالبد و ساختار ِ شعر نيست، همانطور ‌كه شكلها و كاربردهای كلاسيك شعر فارسی برای او تا آنجا كارآئی و کاربرد دارند ‌كه بتوانند بازگو کننده ی جان و جهان توفنده او باشند. احاطه‌ی كامل خويی بر زبان فارسی از او شاعری ساخته است چند سبكی و اين نكته‌ی طريفی است که كسی به آن نپرداخته است. انصاف اين است که به اين ويژه گی ی او به طور جدی و با چشمی آگاهانه نگريسته شود.
    خويی شاعری است که چهار پنج سبك شعری را با هم ، در حد بسيار استادانه يی ، پيش برده است. اما تقريبا هيچ يک از سخن‌شناسان و شعرشناسان ما نگاهی کارشناسانه به اين وجه شعری خويی نيانداخته اند . اگر خيلی خوش بين باشيم بايد نگاه نگردن همه جانبه به شعر خويی را از سرِ کمی ی دانش ِ سخن شناسی ِ داعيان سخن شناسی ی هم زمان خويش بدانيم و گرنه بی شک تعمد داشته ايم تا نگذاريم يکی از شاعران بزرگ زمان در جايگاه واقعی خويش معرفی شود.

    خوئی، از معدود شاعران ماست که از شعر تعريف مشخصی به دست داده است، او در تعريف شعر می‌گويد: “شعر همانا گره‌خوردگی‌ی عاطفی‌ی انديشه و خيال است در زبانی فشرده و آهنگين.”. پرداختن به تعريف ِ خويی از شعر در اين مختصر نمی گنجد. من اجزای اين اين تعريف را در مقاله يی جداگانه بررسی کرده ام.
    خويی می گويد که شاعر ها را می توان در سه گروه دسته بندی کرد:
    گروه نخست ـ آن هايی که شاعر به دنيا میآيند، سپس با خون ِدل خوردن و آموختن و تلاش کردن شاعرتر می شوند.
    گروه دوم ـ شاعر هايی که شاعر به دنيا آمده اند اما با درجا زدن ِ خود شاعر نشده اند.
    گروه آخر ـ آن هايی که با دانستن قواعد شعری ، شعر می سرايند و به خاطر نداشتن بينش شاعرانه شعرشان مثل انار سرمازده می ماند. شعر ِ بی خون. مثل بعضی از استادان دانشگاه.
    بی گزافه می توان گفت که خويی ، خود در گروه اول قرار دارد. او شاعر ِ" شدن های مداوم" ست . زبان شعر خويی چشم گير است و شگفت‌آور. او بسيار سروده و می سرايد. پس شاعر پْر کاری است. شاعر پْر کار البته که همه ی شعرهايش مثل هم نيستند؛ اما او شاعری است که بيشتر ِ شعرهايش را می توان از شعرهای خوب به شمار آورد. خوئی ‌شعرهايی دارد كه شنونده را گرم می‌كنند، سرد می‌كنند، به شگفت می‌آورند، تكان می‌دهند، ‌می‌خندانند، مضطرب می‌كنند، به خشم می‌آورند. ودر يك كلام بر شنونده و خواننده تأثير می‌گذارند. خوئی شاعری است كه به هرجا رود، شعر آنجاست. او ، يكی از انگشت شمار نمادها و نمودهايی است كه “ادبيات ايرانی در خارج از كشور” را در سال های سردِ غربت ايرانيان پناهنده و مهاجر، بر قامت خود فراز كرده ‌است.
    خويی شاعری ست که با آن که در سال های پس از انقلاب ِ آخوندزده ی ايران در ميهن خويش نبوده است اما چراغش هميشه در خانه سوخته و داغ ِ دوری از خانه ی شعريش، ايران ، دلش را دردمند کرده است.

    دکتر اسماعيل خويی در شمار ِ پايه گذاران ِ کانون نويسنده گان ايران است و دو دوره نيز عضو هيأت دبيران کانون بوده است . او که از همان آغازِ تلاش های کانون نويسنده گان سازمان های هم مانند، در کنار ديگر آزادانديشان هم رزم خويش در مرکز ِجنبش روشنفکری ايران قرار داشت پس از اعدام دوست و هم سنگرش، زنده ياد سعيد سلطان پور در سال ۱۳۶۰، ناچار زندگی مخفی را برگزيد و پس از مدتی راهی ی تبعيد شد. او از سال ۱۳۶۳ در لندن زنده گی می کند .
    در خارج از ايران نيز ، اسماعيل خويی، يکی از تلاش گران ِ راهِ آزادی ی بی حد و حصر بيان و عقيده بوده است . هم او يکی از نخستين کسانی بود که در راستای باور راستين خويش به ، فـتوای خمينی در به قتل رساندن سلمان رشدی را آشکارا محکوم کرد و از همين رو آخوند های فـرمـان فـرما که از او هيچ دل ِ خوشی نداشتند آثار او را از کتاب حانه ها برچيدند و رسما وزارت سانسور آخوندی به همه ی ناشرها ی ايرانی دستور داد تا از نشر کارهای او بپرهيزند. غاقل از اين که صدای رسای خويی به هر طريق به گوش ايرانيان خواهد رسيد.

    من ديگر چه می توانم درباره ی او بگويم جز اين که : تکرار کنم اسماعيل خويی يک شاعـر ارج مند است. شاعری كه گفتم تا پای بدل شدن به آفتاب رفته است‌‌. و رها شده است از همه چيز:
    " ناگاه / سنگی شدم رها شده بر سطح صيقلينه‌ای از يخ‌، / با دانشی‌، چو دانستن‌، رام ، / كه ـ مثل عشق طعم گوارايی از پذيرفتن داشت ‌، / آميخته / به حس‌ بی‌كرانه‌يی از رفتن"

    و همين اورا شاعرِ برجسته‌يی می‌كند كه چشم مركب دارد و ابعاد مختلف زنده ‌گی را می‌بينند و در نتيجه واژه‌گان‌ را هدر نمی‌دهد‌ وشعر می‌سرايد.
    " نه ، نشد ! فکر نمی کنم ! نشد، نه !"




    esmailkhoi.com

  2. #2

    پيش فرض




    بـرای استفاده راحت تـر از فهرسـت بـه روش زیر عمل کنید :

    1. Ctrl + f یا F3 را فشار دهید
    2. کلمه ی کلیدی مورد نظر را وارد کنید
    3. کلمات هایلایت شده را بررسی کنید



    از حشمت پيل : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    از غربت : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    اى از كژى ات : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    بامدادی : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    بنگريدم اين منم: [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    جنگ و صلح : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    در دهنِ سنگ : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    دشمن : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    دیدارگاه جان وخطرکردن : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    رنگ هايى از صدا : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    روزی که فردا بود : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    سپارش : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    شب خیس : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    عيد در تبعيد : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    غزلواره‌ی ژانوس : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    فردا نيز : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    قهر : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    گر مى شد : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    لاله : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    مدعى : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    منعِ خنده : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    وقتی که من بچه بودم : [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    Last edited by F l o w e r; 19-02-2012 at 16:49.

  3. #3
    آخر فروم باز ghazal_ak's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,260

    پيش فرض

    وقتی که من بچه بودم

    وقتی که من بچه بودم ،

    پرواز یک بادبادک
    می بردت از بام های سحرخیزی پلک
    تا
    نارنجزاران خورشید .
    آه ،
    آن فاصله های کوتاه .
    وقتی که من بچه بودم ،
    خوبی زنی بود که بوی سیگار می داد ،
    و اشکهای درشتش
    از پشت آن عینک ذره بینی
    با صوت قرآن می آمیخت .

    وقتی که من بچه بودم ،
    آب و زمین و هوا بیشتر بود ،
    وجیرجیرک
    شب ها
    درمتن موسیقی ماه و خاموشی ژرف
    آواز می خواند .

    وقتی که من بچه بودم ،
    لذت خطی بود
    ازسنگ
    تازوزه آن سگ پیر و رنجور .
    آه ،
    آن دستهای ستمکار معصوم .


    وقتی که من بچه بودم ،
    می شد ببینی
    آن قمری ناتوان را
    که بالش
    زین سوی قیچی
    باباد می رفت –
    می شد،
    آری
    می شد ببینی ،
    و با غروری به بیرحمی بی ریایی
    تنها بخندی .


    وقتی که من بچه بودم ،
    درهرهزاران و یک شب
    یک قصه بس بود
    تاخواب و بیداری خوابناکت
    سرشار باشد .


    وقتی که من بچه بودم ،
    زورخدا بیشتر بود .


    وقتی که من بچه بودم ،
    برپنجره های لبخند
    اهلی ترین سارهای سرور آشیان داشتند ،
    آه ،
    آن روزها گربه های تفکر
    چندین فراوان نبودند .


    وقتی که من بچه بودم ،
    مردم نبودند .


    وقتی که من بچه بودم ،
    غم بود ،
    اما
    کم بود .


    بیستم اردیبهشت 1347 - تهران

  4. #4
    آخر فروم باز ghazal_ak's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,260

    پيش فرض

    روزی که فردا بود

    پایان گفتگوی دو شب زنده دار

    انگار آن حقیقت فرجامین را ،
    فرجام هرحقیقت را انگار
    آغاز بود :
    - (( فردا کجا ببینمت ؟ ))
    آن دیگر
    خمیازه اش به خنده بدل شد :
    - (( فردا ؟
    نگاه کن :
    خورشید سرزده ست . ))
    خمیازه اش به خنده بدل شد .
    فردا
    امروز بود ،
    و روز ،
    روز کسل ،
    کسالت تاریخ با پگاهش
    درامتداد زرد خیابان
    می رفت .


    آن هردو باز خسته و خالی بودند .
    وجویبار پرسه زدن شان
    برآن دوراهه باز
    به ناچار
    می رفت تا دوشقه شود .


    و روز
    خمیازه بود و خنده
    که ناگاه
    حیرت دهان گشود
    درحفره های آنی ،
    و قارچ های ناگاهان روئیدند ،
    و چترهای دود
    باران آفتاب را حائل شدند .


    فرصت نیافت
    آن نعره بلند که می بایست
    - باانفجار وحشت درچشم –
    تا آسمان کشیده شود .
    فرصت نیافت
    حتا
    درد
    تاجنگل عصب را آتش زند .


    لختی دگر
    زیرنثارخاکستر
    شطی هزارشاخه ، پریشان ،
    ازبادهای سرخ و سیاه
    برگستره ی بیابان
    می رفت ...


    یکم امرداد 1347 – تهران

  5. #5
    آخر فروم باز ghazal_ak's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,260

    پيش فرض

    بامدادی



    بنگر که چه خوشرنگ است
    زیبایی ی شبگیری:
    آمیزه ی دلخواهی
    از قهوه ای و شیری.


    هستی به فزایش بین.
    آفاق به زایش بین.
    خورشید درآیش بین:
    خیزنده به آژیری.


    بی پرچم و سربازان ،
    گردیده به شب تازان،
    برنده فروغ آن
    را جوهر شمشیری .


    ای من ،که به آزادی ،
    همگوهره ی بادی!
    بر خیز و به دلشادی
    وانه غم و دلگیری.


    رو سوی فلانی کن.
    هر کار توانی کن.
    بر خیز و جوانی کن،
    هر چند دگر پیری.


    نه سختی و نه نرمی،
    نه ترسی و نه شرمی،
    نه سردی ونه گرمی،
    نه بهمن و نه تیری.



    کوهی ت به دوش است و
    جان تو خموش است و
    در یوزه ی توش از تو
    سیزیف اساطیری.


    گر بر سر این بازی
    سرمایه نمی بازی،
    ز آن روست که می سازی
    با دوری و با دیری.


    هر چند که خون پالاست،
    چشم ات سوی آن والاست:
    زین روی،سرت بالاست
    حتا به سرازیری.




    خوش،در گذر هستی ،
    همگام جهان استی:
    این است که سر مستی،
    پیری و نمی میری.

  6. #6
    آخر فروم باز ghazal_ak's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,260

    پيش فرض یادداشت دکتر اسماعیل خویی برای کتاب "یادِ بامداد"

    خیره شدن در"یادِ بامداد"

    "آیینه ای در برابرِ آیینه ات می گذارم،
    تا از تو
    ابدیتی سازم".
    احمد شاملو



    احمد جان ِ شاملو، چون تنی ازفردی آدمی، مردی نیکبخت بود. جان ِ زیبایش را تنی زیبا در خود می داشت،و دلِ سترگ اش در چشمان ِ درشت ِ او می درخشیدو بودنِ سراپا سرودن اش را حنجره ی خوش آوای اوگیراییو به خود کشندگی ی ویژه ای می بخشید که شعر خوانی ی او را، در میانِ شاعرانِ همروزگارش،یگانه و بی همتا می کرد.بزرگ استاد دیگرم،جاودان یادِدیگر،زندیق والا،اخوان جانم،در بودن و سرودن،هیچ چیز از شاملو جان کم نداشت،مگر بافه ای از ابریشم و پولادِ صدای این"غول زیبا"بود،و واژه های افشان و رقصانش را،در برون پریدن از قفسِ سینه ی او- همچون سیم ِ ساز که نت های موسیقی را- پر و بالی از افسون و جادو می بخشید.
    و شگفت کارا هنرمندِ جوان،تندیسگر و نقش آفرین خوش آینده ی ما،امیر محمد قاسمی زاده"نیا"، که این همه را با سر پنجه ای چالاک از ورزیدگی و بی باک از نو آوری،و با بینشی پر مهر و عاشقانه و نگرشی دورپرداز و ژرفکاو،و قلم مویی که بر بوم چنان تند و پیاپی می رود و می دود که انگار مضرابی ست در دستِ نوازنده ای استادکارکه تند و چابک بر سیم های ساز می نشیند و بر می خیزد.و،تازه،تنها این همه هم نیست که امیر جان،در"پرتره"های گرانبهای خود از چهره ی شاعرِ بزرگ ما تصویر کرده است.ما،در این تابلو ها،شخصیتی سرشار از نبوغ و شورید گی و مهر و خشم رنج و شکنجِ درونی را باز می یابیم که"غول زیبا"ی شعر امروزینِ ایران را به "غول نبوغ و رنج"در موسیقی ی جهان،بتهوونِ بی همتا،بسی نزدیک و با او نیک همانند می کند.
    با آمیزه ی دلنوازی از شادی و سرافرازی بود که من ساعت ها در دفترِ" یاد بامد"اد؛ مجموعه ی طرح ها و نقاشی های امیر محمد قاسمی زاده(نیا) نگریستم،با چشمانی که پیوسته خیره می ماند و جانی که به شگفت می آمد از بس چیرگی و چربدستی که دارداین هنرمند در قلم مو را بر بوم روان داشتن و دوان داشتن،خراماندن و رماندن و ضربه ها را جا زدن و پاره های رنگ را در سایه روشن ها به جا نشاندن،با شتاب و بی تابی ی یک عاشق و پختگی ی هویدا و دل و دستِ بی لرزش و دقتِ ریاضی ی یک استاد.
    در پایان"یاد بامداد"،و چون پایانه ای بر این کتاب،چهره ای می بینیم از آیدا خانمِ شاملو،غرق در واژه های دل انگیزِ یار و همسر سخن آورش،که،در آن،امیر جان آیینه ی دیگری می گذارد در برابر زیبایی ی رام و آرام این نازنین"بانوی مهربانی و آزرم."
    به پیکر تراش و صورتگر ِ جوان ایران آفرین می گویم.
    او دارد-به گفته ی نیچه-"به راهِ بزرگی ی خویش"می رود.
    راهش هموار و گام هایش استوار باد.

    اسماعیل خویی

  7. #7
    آخر فروم باز ghazal_ak's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,260

    پيش فرض خلاصه يی در معرفی شاعـر نام دار ايران اسماعيل خويی

    هرگاه سخن ازدکتراسماعيل خويی و معرفی ی او به ميان می آيد من بی اختيار به ياد اين بخش از شعر ِ « با آسمان » او می افتم که شاعر را « يک پنجره » می بيند:
    " يك پنجره ست شاعر / شاعر كسی‌ست كه می‌پرسد / و سخت می‌ترسد: / و از همين روست/ كه رو به‌آفتاب / می‌نشيند؛ / و هرچه‌هست‌، / حتّـا‌، / آن مخملِ سياه را نيز / بازيچه‌ئی به‌دستِ رنگرزِ آفتاب می‌بيند؛ / و‌، ‌مثلِ آفتاب‌پرستی هشيار‌، / درمخملِ سياهی‌ی شب حل می‌شود: / يعنی‌كه‌، درسپيده‌ی فرجام‌، / به‌آفتاب بدل می‌شود "

    نام اسماعيل خويی در شعر امروز پارسی و به ويژه در شعر مهاجرت پارسی جای‌گاه ارجمند دارد‌. بررسی شعر پارسی ی امروز بی مرور آثار خويی بررسی يی همه جانبه و کامل نخواهد بود.
    اسماعيل ‌خويی‌، در نهـم تيرماه ۱۳۱۷‌ در مشهـد زاده شد‌. او نسل ِسوم مهاجرانی‌است كه از آذربايجان به خراسان كوچيده بودند. خويی دوره‌های ابتـدائـی و متوسطه را در مشهـد گذراند‌ و درسال ۱۳۳۶ برای ادامـه‌ی تحصيل به تهران رفت‌. پس‌ از فارغ التحصيل شدن از دانش‌سرای‌عالی به انگلستان رفت‌ و در دانشگاه لندن در رشته‌ی فلسفـه‌ دكترا گرفت‌. خويی پس‌از بازگشت از انگليس‌ در تهران‌اقامت گزيد‌و تا قبل از اين كه از سوی ساواك ممنوع‌التدريس‌ شود‌، در دانشگاه تربيت معلم به آموزش‌ پرداخت‌. ‌در همين سال ها، خويی با يكی از هم كلاسی های خود در دانشگاه لندن كه بانويی ايتاليایی به ‌نام “ فـرانكا گالّیّ یو” بود ازدواج كرد. برآیند اين ازدواج كه بعدها به جدایی انجاميد دو فرزند ‌بود. نتيجه ی ازدواج دوم خويی ( با خانم رکسانا صبا ) که هم چون ازدواج نخست او نا موفق بود دو فرزند می باشد .
    خويی در سال ۱۳۳۵ اولين مجموعه‌ی اشعارش‌ را در مشهد چاپ كرد از چاپ كردن اين مجموعه كه از قضا مورد بحث و بررسی هم قرار گرفته بود، بزودی پشيمان شد و دفتر دوم اشعارش‌ را نيز با شكی كه‌نتيجه‌ی همان پشيمانی بود به چاپ نسپرد. كارنامه‌ی نزديك به پنجاه ‌ساله‌ی خويی در سر و كار داشتن با شعر، در تاريخ ادبيات امروز پارسی به او جايگاهی ارجمند داده است‌.
    شعرهای اسماعيل خويی تا كنون به زبان‌های مختلف ازجمله انگليسی‌، روسی، فرانسه‌، آلمانی، هندی، اوكراينی و . . . ترجمه شده اند .
    اسماعيل خويی به زبان انگليسی تسلط دارد و به اين زبان نيز فراوان شعر سروده است . نخستين مجموعه‌ی شعر های انگليسی او با نام Voice of Exile امروز در دسترس ماست.
    دکتر اسماعيل خويی نمونه ی برجسته ی شاعرانی است كه آثارشان به صراحت و در كمال شيوائی بر زندگی و انديشه ، و همچنين بر ‌جايگاه آنان در سنت شعری يی كه در آن ساخته شده و شكل گرفته اند، شهادت می دهد. شعر اين شاعرِ برجسته ی پارسی گو ـ و حالا اضافه کنم فارسی و انگليسی سرا ـ ‌را نه تنها در تعهد به فلسفه يا در علاقه ديرپايش‌ به مسائلِ سياسی و اجتماعی، بلكه ‌در زندگی فعال، ولی غالباً تنهای شخصی نيز كه تجربه ی تبعيد غنای بيشتری به آن بخشيده، ‌همراهی كرده است.
    دكتر اسماعيل ‌خويی فيلسوف است‌، اما فلسفه‌دانی‌ی او نيست كه اورا شاعر كرده است . می‌شود گفت كه فلسفه‌ به غنای شعر اوكمك كرده است اما بر او ستم كرده‌ايم اگر او را فيلسوفِ شاعر بخوانيم. زيبنده ی نام او پيش از هر چيز عنوان ِ شاعر است‌. او نخست شاعر است آن گاه فيلسوف، او نخست شاعر است پيش از آن که صاحب نظر در مسايل اجتماعی باشد. بعد، به همين ترتيب شاعر است پيش از آن که سياست دان‌ يا تاريخ دان باشد. از همه ی اين ها فراتر، او نخست شاعر است و بعد سخن دان.

    شعرِ خويی آنجا كه اعماقِ جهانِ درون و انسانِ خويش‌ را می كاود نو، زنده ‌و امروزين است. شعر او در ‌اين جايگاه، هم نيمائی و هم مابعد نيمائی است؛ همان گونه كه هم كلاسيك و هم مدرن است. ‌شعر خويی قالب و سبک و نفوذ ويژه ی خود را دارد.
    شعر او در پرداخت اکر که لازم باشد حتـّا از مكتب نيمايی نيز درمی گذرد. برای او در اين مرحله، شعر نيما ديگر حرف آخر در شكل و كالبد و ساختار ِ شعر نيست، همانطور ‌كه شكلها و كاربردهای كلاسيك شعر فارسی برای او تا آنجا كارآئی و کاربرد دارند ‌كه بتوانند بازگو کننده ی جان و جهان توفنده او باشند. احاطه‌ی كامل خويی بر زبان فارسی از او شاعری ساخته است چند سبكی و اين نكته‌ی طريفی است که كسی به آن نپرداخته است. انصاف اين است که به اين ويژه گی ی او به طور جدی و با چشمی آگاهانه نگريسته شود.
    خويی شاعری است که چهار پنج سبك شعری را با هم ، در حد بسيار استادانه يی ، پيش برده است. اما تقريبا هيچ يک از سخن‌شناسان و شعرشناسان ما نگاهی کارشناسانه به اين وجه شعری خويی نيانداخته اند . اگر خيلی خوش بين باشيم بايد نگاه نگردن همه جانبه به شعر خويی را از سرِ کمی ی دانش ِ سخن شناسی ِ داعيان سخن شناسی ی هم زمان خويش بدانيم و گرنه بی شک تعمد داشته ايم تا نگذاريم يکی از شاعران بزرگ زمان در جايگاه واقعی خويش معرفی شود.

    خوئی، از معدود شاعران ماست که از شعر تعريف مشخصی به دست داده است، او در تعريف شعر می‌گويد: “شعر همانا گره‌خوردگی‌ی عاطفی‌ی انديشه و خيال است در زبانی فشرده و آهنگين.”. پرداختن به تعريف ِ خويی از شعر در اين مختصر نمی گنجد. من اجزای اين اين تعريف را در مقاله يی جداگانه بررسی کرده ام.
    خويی می گويد که شاعر ها را می توان در سه گروه دسته بندی کرد:
    گروه نخست ـ آن هايی که شاعر به دنيا میآيند، سپس با خون ِدل خوردن و آموختن و تلاش کردن شاعرتر می شوند.
    گروه دوم ـ شاعر هايی که شاعر به دنيا آمده اند اما با درجا زدن ِ خود شاعر نشده اند.
    گروه آخر ـ آن هايی که با دانستن قواعد شعری ، شعر می سرايند و به خاطر نداشتن بينش شاعرانه شعرشان مثل انار سرمازده می ماند. شعر ِ بی خون. مثل بعضی از استادان دانشگاه.
    بی گزافه می توان گفت که خويی ، خود در گروه اول قرار دارد. او شاعر ِ" شدن های مداوم" ست . زبان شعر خويی چشم گير است و شگفت‌آور. او بسيار سروده و می سرايد. پس شاعر پْر کاری است. شاعر پْر کار البته که همه ی شعرهايش مثل هم نيستند؛ اما او شاعری است که بيشتر ِ شعرهايش را می توان از شعرهای خوب به شمار آورد. خوئی ‌شعرهايی دارد كه شنونده را گرم می‌كنند، سرد می‌كنند، به شگفت می‌آورند، تكان می‌دهند، ‌می‌خندانند، مضطرب می‌كنند، به خشم می‌آورند. ودر يك كلام بر شنونده و خواننده تأثير می‌گذارند. خوئی شاعری است كه به هرجا رود، شعر آنجاست. او ، يكی از انگشت شمار نمادها و نمودهايی است كه “ادبيات ايرانی در خارج از كشور” را در سال های سردِ غربت ايرانيان پناهنده و مهاجر، بر قامت خود فراز كرده ‌است.
    خويی شاعری ست که با آن که در سال های پس از انقلاب ِ آخوندزده ی ايران در ميهن خويش نبوده است اما چراغش هميشه در خانه سوخته و داغ ِ دوری از خانه ی شعريش، ايران ، دلش را دردمند کرده است.

    دکتر اسماعيل خويی در شمار ِ پايه گذاران ِ کانون نويسنده گان ايران است و دو دوره نيز عضو هيأت دبيران کانون بوده است . او که از همان آغازِ تلاش های کانون نويسنده گان سازمان های هم مانند، در کنار ديگر آزادانديشان هم رزم خويش در مرکز ِجنبش روشنفکری ايران قرار داشت پس از اعدام دوست و هم سنگرش، زنده ياد سعيد سلطان پور در سال ۱۳۶۰، ناچار زندگی مخفی را برگزيد و پس از مدتی راهی ی تبعيد شد. او از سال ۱۳۶۳ در لندن زنده گی می کند .
    در خارج از ايران نيز ، اسماعيل خويی، يکی از تلاش گران ِ راهِ آزادی ی بی حد و حصر بيان و عقيده بوده است . هم او يکی از نخستين کسانی بود که در راستای باور راستين خويش به ، فـتوای خمينی در به قتل رساندن سلمان رشدی را آشکارا محکوم کرد و از همين رو آخوند های فـرمـان فـرما که از او هيچ دل ِ خوشی نداشتند آثار او را از کتاب حانه ها برچيدند و رسما وزارت سانسور آخوندی به همه ی ناشرها ی ايرانی دستور داد تا از نشر کارهای او بپرهيزند. غاقل از اين که صدای رسای خويی به هر طريق به گوش ايرانيان خواهد رسيد.

    من ديگر چه می توانم درباره ی او بگويم جز اين که : تکرار کنم اسماعيل خويی يک شاعـر ارج مند است. شاعری كه گفتم تا پای بدل شدن به آفتاب رفته است‌‌. و رها شده است از همه چيز:
    " ناگاه / سنگی شدم رها شده بر سطح صيقلينه‌ای از يخ‌، / با دانشی‌، چو دانستن‌، رام ، / كه ـ مثل عشق طعم گوارايی از پذيرفتن داشت ‌، / آميخته / به حس‌ بی‌كرانه‌يی از رفتن"

    و همين اورا شاعرِ برجسته‌يی می‌كند كه چشم مركب دارد و ابعاد مختلف زنده ‌گی را می‌بينند و در نتيجه واژه‌گان‌ را هدر نمی‌دهد‌ وشعر می‌سرايد.
    " نه ، نشد ! فکر نمی کنم ! نشد، نه !"
    آيا نبايد برای معرفی يک پنجره، ديوار بود ؟
    پس همان بهتر که سخن کوتاه کنم و بگويم : يک پنجره است خويی ، پنجره يی به دشت پر آفتاب يا باغ بسيار درخت و يا نمی دانم . . . شما بگوييد .

  8. #8
    آخر فروم باز ghazal_ak's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,260

    پيش فرض

    بنگريدم: اين منم!

    بنگريد:
    سروْ توتْ نخلْ سيبْ ياسْ شابلوطْ بهْ تُرَنجْ اناربنْ هلوْ صنوبری،
    گلْ فشانِ جاودان به برگ و بار ِ نوبری،
    ايستاده سرفراز
    زيرِ چتر ِ آسمانِ باز،
    پنجه های خوشتراش ِ برگهايش آسمان نواز،
    بازوان و سينه ی فراخ ِ او گشوده بر شکوهِ بی کرانگی؛
    و ايستاده، همچنين،
    سر به زير:
    سايه گسترانده بر زمين،
    در اين
    خامُشای آفتابگير و،
    نرگسانه، کرده آينه ی جلالِ خود
    زلال آبگير.


    بنگريدم:
    اين منم!
    بنگريد و جامگانِ رشک
    بر تنِ رسانه ی نهانگزای خويش بردريد.


    بذرم از شما نبود اگر شکفت.
    ريشه م از زلالِ اشک خويش آب خورد.
    ساقه م از نسيم آهِ خويش برشکفت.
    تاجِ گل به سر کس از شمايم ارمغان نکرد.
    گَرده ای محبت ام کس از شما به سر نبيخت.
    قطره ای صفا کس از شما به پای من نريخت.
    هرگزا،
    جز به قصد زخمهای جانگزا زدن به پيکرم
    و مگر به تيغه ی روانگزِ نکوهش،
    از شما کس ام هرس نکرد.
    ياد ِ من
    به بارشی نوازش
    از شما
    هيچگاه
    هيچکس نکرد:
    از من،
    از خود من، است
    کهکشانی از شکوفه و جوانه
    که م ز پای تا به سر شکفت.
    و از شما
    ديده ی شکوفه های من نديد
    هيچگاه
    جز نگاهِ دم به دم
    باز هم
    خيره تر ز کين و تيره تر ز خشم:
    هر چه يال و بال و برگ و بارِ من
    بيشتر شکفت.

    آری،
    اينک،
    اين منم:
    سروْ توتْ نخلْ سيبْ ياسْ شابلوطْ بهْ تُرَنجْ اناربنْ هلوْ صنوبری،
    گلْ فشانِ جاودان به برگ و بار ِ نوبری،
    ايستاده رو به روی تان:
    دستهای شاخسار،
    پر ز ميوه های آبدار،
    مهربان،
    دراز کرده
    از چهار سو
    به سوی تان.

    بنگريد:
    بنگريد و جامگانِ رشک
    بر تنِ رسانه ی نهانگزای خويش بر دريد.
    و آن زمان که آفتابِ منطقِ نياز
    ديرمان يخِ عناد و کين درونِ سنگِ سينه آب کردتان،
    و مجاب کردتان
    کز گذشته های بی حفاظ خويش
    بگذريد،
    پا نهيد پيش و
    سفره و بساط آز خويش
    زير چتر سايه ام بگستريد و
    دستها بر آوريد
    وز رسيده های نوبرانه ام
    خوش
    به کام
    بر خوريد.


    باغبا
    نان تان و
    آبيا
    ران تان،
    کوچک و بزرگِ کشتکا
    ران تان،
    تا که بوده ام،
    با دو چشمِ رشک و کين به من نگاه کرده اند؛
    وی بسا که،
    بارها و بارها،
    کوشش و تلاش من تباه و
    روز و روزگارِ من سياه کرده اند.


    بارها و بارها،
    به بهانه ی هرس،
    تيشه ام زديد:
    نه به شاخ و برگ،
    نه،
    بل، به ريشه ام زديد.


    وغريو تندر
    از خروش ِ طعن و لعن تان
    به دامن سکوت می گريخت ،
    هرزمان،
    به بارها و بارها،
    که بانگ می زديد:

    " اين سترونک،
    اين سر سپاه بی بران
    انگلی است
    راهجو به سوی ريشه ی تناوران:
    تا که با هزار چنگ و چنگک و دهانک مکنده،
    کامجو،
    تَنَد بر آن.
    اين نهال نيست:
    اين وبالِ باغ ِ ماست.
    و بدا به حالِ باغ ِ ما!
    کاين شريرِ هرزه روی
    برگ و بالِ هرزه پوی اگر به چارسوی گسترد،
    سايه زار هستن اش
    مايه ی زوالِ باغِ ماست."

    هيچ کشت ورزِ کاردانی از شما
    يارِ من نبود.
    هيچ آبيار و باغبانی از شما
    پروريدگارِ من نبود.


    هيچ باد
    هرگزم نداد
    مهربان پيامی از شما.
    هيچ بارشی سرود خوان نشد
    به سوی من
    از گلوی ناودانکی ز بامی از شما.
    هرگزم نبود و نيست هيچ وامی از شما.


    تا شنيده ام،
    نا سزا شنيده ام
    از شما.
    و نهفتی از دروج و دشمنی
    داشته است
    آنچه ها که ديده ام
    از شما.


    من،
    ولی،
    هنوز و تا هميشه با شمايم،
    ار چه هيچگاه
    از شما نبوده ام.
    ( همچنان - وز آن- که از خدايم،
    ار چه هيچگاه
    با خدا نبوده ام. )


    ای همه شما!
    هر که هر کجا!
    ناشناس و آشنا!
    بنگريد:
    سروْ توتْ نخلْ سيبْ ياسْ شابلوطْ بهْ تُرَنجْ اناربنْ هلوْ صنوبری،
    گلْ فشانِ جاودان به برگ و بار ِ نوبری،
    ايستاده سرفراز،
    زيرِ چترِ آسمانِ باز
    پنجه های خوشتراش ِ برگهايش آسمان نواز،
    بازوان و سينه ی فراخ او گشوده بر شکوهِ بی کرانگی،
    پرکشيده با نگاه تا گُمای گسترای جاودانگی...


    بنگريد.
    بنگريدم:
    اينک،
    اين منم،
    که تندباد
    لانه می تَنَد
    به شاخه های توسنم.
    بنگريدم:
    اينک،
    اين منم!

  9. #9
    آخر فروم باز ghazal_ak's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,260

    پيش فرض

    در باره ی غزلواره ی ژانوس ، چند نکته به یاد آوردنی ست:
    ۱- ژانوس
    در افسانه شناسی ی رومی، خدای نگاهبان ِ دروازه هاست و همه ی آغازه ها و پایانه ها را در کارهای جهان زیرِ نگاه ِخویش می دارد. ژانوس دارای دوچهره است: یکی در پیش ِ رو و دیگری پس ِپشت ِسر. و چنین است که همه چیز در همه سو در نگاه رس ِ اوست.
    من این خدا را نمادی گرفته ام از نیکی و بدی ،یا زیبایی و زشتی، با هم:
    دو رویی در ژرف ترین معنای آن.

    ۲- ونوس
    در افسانه شناسی ی رومی،خدا بانوی زیبایی و بهار و شکفتن است و همانند است با آفرودیت،خدا بانوی عشق ،درافسانه شناسی ی یونانی.

    ۳- آناهیتا
    در افسانه شناسی ی ایرانی، کم یا بیش ، همان ونوس است."ناهید"،در فارسی ی دری،کوتاه شده ی نام ِ اوست.

    ۴- بهرام
    در افسانه شناسی ی ایرانی، خدای جنگ و دلآوری ست؛ وهمانندی هایی داردبا پوزایدون،پسر ِزئوس،در افسانه شناسی ی یونانی .

    ۵- اهورا
    در آیین ِ زرتشت، اهورامزدا خدای یگانه است.من ، امّا، دراین غزلواره ، به دلیل هایی بیشترشاعرانه، اوراهمتایی گرفته ام برای زئوس، پسرِ کرونوس(زمان) درافسانه شناسی ی یونانی،که خدای همه ی خدایان است و،در افسانه شناسی ی رومی،"ژوپیتر"نام می گیرد.

    ۶- کسانتیپ
    همسر ِ سقراط بودو ،در تاریخ ِ فلسفه،نمادی از زشت رویی و بد خویی شناخته شده است.

    ۷- مدوسا
    در افسانه شناسی ی یونانی،ماده دیوی ست با گیسوانی از مار و نگاهی که در نگاهِ هر کس بیفتداو را برجا سنگ می کند. پرسه ئوس، پسر ِزئوس، سرانجام،او را کُشت و سرش را به ارمغان برای آتنا،خواهر ِِ خود،برد.
    آورده اند که مدوسا دختری بود بسیار زیبا،با گیسوانی دلفریب و نگاهی دلربا.
    آتنا ،خدا بانوی دانش و هنر و صنعت ، بر او خشم گرفت: گیسوانش را به مار بدل کرد و نگاه اش را به جادویی سنگ کننده . و ،باز،آورده اند که پرسه ئوس، در جنگ ها ، سر ِ او را با خود می برد و دشمنا ن را،به جادوی چشمان ِ او ، بر جا سنگ می کرد.

    ۸- در این غزلواره،کُهن گرا بودن ام در تصویرپردازی آگاهانه بوده است.مدعیان در این چگونگی اندکی باریک شوند،از آن پیشتر که به پرونده ی "ارتجاع ِ شعری‌ی اسماعیل خویی" برگ ِ تا زه ای بیافزایند.


    غزلواره‌ی ژانوس


    به هماندوه خودم،


    عسگر جان آهنین


    دو چهره دارد « ژانوس»۱:

    یکی ش خوب تر از چهره ی « ونوس»۲ :
    نگاه ِ او ،
    نگاه ِ آهو،
    گردن اش چو گردن ِ قو،
    و سینه سینه ی تیهو،
    لب اش چو چشم ِ خروس.

    خیال کن که «آناهیتا»۳
    «بهرام»۴ را
    به شوهری گزیده و
    اکنون
    به دخترش
    پدر اهورا۵
    « خجسته باد!» گفته و
    او را
    نشانده باشد
    به تختگاه ِ عروس.


    و لیک ، چهره ی دیگر از او
    به چشم ِ شاعر ِ ایرانی،
    از دیر باز،
    بسی آشناست.
    در او نگاه کنیم از دور:
    به جای هر مُژه یک تیر،
    ابروان اش خنجر،
    و چشم هاش دو جادوگر؛
    و به جفا خو گر.



    و گیسوان اش ماران،
    تنیده در کژدُم ها.
    شراب اش از خون:
    خون ِ دل ِ یاران،
    به روزگاران
    و چکّه چکّه
    کرده به خُم ها.

    نگاه ِ او، امّا ...
    آه،
    نگاه ِ اوبه نگاهِ تو پیرو ُپرآژنگ‌ات می کند؛
    و، این که هیچ،
    برجا سنگ ات می کند.


    و نام ِ رسمی ی او« دلبر» است،
    یا « دلدار » است،
    یا « دلرُبا »ست.
    و نام ِ باستانی اش،
    ا مّا
    «عفریته» است،یا «کسانتیپ»۶ است،
    یا که«مدوسا»۷ست.


    نیای بد بختم حافظ عاشق ِ او بود.
    و من ،
    نبیره ی خلف ِ او،
    به کار ِ عشق
    چه می کردم،
    اگر به راه ِ نیای بزرگ ِ خویش نمی رفتم؟

  10. #10
    آخر فروم باز ghazal_ak's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    پست ها
    1,260

    پيش فرض کتاب شناسی ی اسماعيل خويی





    شـعـر :

    · بی‌تاب، ۱۳۳۵ ، نادری، مشهد.

    · برخنگ راهوار زمين، ۱۳۴۶، توس‌، نهران: چ‌۴، ۱۳۵۷، جيبی، تهران

    · بربام گردباد، ۱۳۴۹، رز، تهران: چ‌۳، ۱۳۵۷، جيبی، تهران.

    · زان رهروان دريا، ۱۳۴۹، زر، تهران: چ‌۳، ۱۳۵۷‌، جيلی، تهران،

    · از صدای سخن عشق، ۱۳۴۹، رز، تهران: چ‌۳، ۱۳۵۷، جيبی، تهران.

    · فراتر از شب اكنونيان، ۱۳۵۰، رز، تهران: چ‌۲، ۱۳۵۷، جاويدان، تهران.

    · بر ساحل نشستن و هستن، ۱۳۵۲، رز، تهران: چ‌۲، ۱۳۵۷، جيبی، تهران.

    · ما بودگان، ۱۳۵۷، جيبی، تهران.

    · كابوس‌ خونسرشته‌ی بيداران، ۱۳۶۳، شما، لندن، ۲ چ.

    · در نابهنگام، ۱۳۶۳، شما، لندن.

    · زيرا زمين زمين است، ۱۳۶۳، شما، لندن.

    · در خوابی از هماره‌ی هيچ، ۱۳۶۷، كانون فرهنگی نيما، لس‌آنجلس‌؛ چ۲، ۱۳۶۷، پيام، لندن.

    · گزاره‌ی هـزاره، ۱۳۷۰، لندن، چ ۳ ، ۱۳۷۸، شرکت کتاب ، لس آنجلس.

    · از فراز و فرود جان و جهان، ۱۳۷۰، گستره، فرانكفورت.

    · نگاه های پريشان به نظم، ۱۳۷۲، لندن.

    · يك تكه ام آسمان آبی بفرست، ارس‌، لندن، چ ۳ ، ۱۳۷۸، شرکت کتاب ، لس آنجلس.

    · غزلقصيده‌ی آغوش‌ عشق و چهره‌ی زيبای مرگ ــ ۱۳۷۶، نشر ويژه‌ی شعر، لندن، چ ۳ ، ۱۳۷۸، شرکت کتاب ، لس آنجلس.

    · از ميهن آن‌چه در چمدان دارم، ۱۳۷۶، نشركتاب ، لس‌آنجلس‌، چ ۲، ۱۳۷۸، نشر کتاب، لس آنجلس.

    · غزلقصيده‌ی "‌من‌"‌های من ، ۱۳۷۷ ، افرا، تورنتو

    · غزلقصيده‌ی آغوش‌ عشق و چهره‌ی زيبای مرگ و غزلقصيده‌ی "‌من‌"‌های من (چاپ دوم در يك دفتر‌)، ۱۳۷۸، نشر هومن ، لس‌آنجلس‌.

    · نهنگ در صحرا (بيستمين دفتر شعر)، ۱۳۷۸، نشر هومن ، لس‌آنجلس‌.

    · پژواك جانسرود دلآئينگان‌، انتشارات‌گردون‌، ۱۳۸۷، آ لمان، چ ۲، ۱۳۷۸، نشر کتاب، لس آنجلس.

    · شاعر خلقم ، دهن ميهنم( كهنسرودها)، ۱۳۷۸، نشر هومن ، لندن ، چ ۲، ۱۳۷۸، نشر کتاب، لس آنجلس.

    · جهان ديگری می آفرينم ، ۱۳۷۹، آرش استکهلم .

    · عشق اين خردِ برتر، ۱۳۷۹، يوتاچ ، آستين.

    · تا انفجار گريه ، ۱۳۷۹، يوتاچ ، آستين.

    · Voice of Exile, 2002, Omega Publication, Atlanta

    · مجموعه ی جهار دفتر (کيهان درد ، سنگ بر يخ ، ازبام آه ، جانانه ی شعر و جان زيبايی) در يک کتاب ، ۱۳۸۲، بنياد اسماعيل خويی، آتلانتا.



    نوشته ها :

    · حافظ (ويراسته‌ی دوكتاب از دكترمحمودهومن)، ۱۳۴۷، توس‌، تهران؛ چ۴، جيبی، تهران.

    · جدال‌بامدعـی، ۱۳۵۰، سپهر، تهران؛ چ۲، ۱۳۵۷، جاويدان، تهران.

    · از شعرگفتن، ۱۳۵۰، سپهر، تهران.

    · شعر چيست؟ (بحثی ‌با دكتر محمود هومن)‌، ۱۳۵۵، امير كبير، تهران، چ۲، امير كبير، تهران.

    · آزادی، حق و عدالت ( ‌مناظره با دكتراحسان نراقی ‌)‌، ۱۳۵۶، سپهر، تهران؛ چ۲، ۱۳۵۷، جيبی، تهران.

    · شناختنامه، اردشير محصص‌، ۱۳۳۵۷، جيبی، تهران.



    تـرجـمـه :

    · در پوست شير، از: شون اوكيسی،۱۳۵۰، رز، تهران؛ چ۳، ۱۳۵۷، اميركبير، تهران.

    · چنين گفت زرتشت‌، از: نيچــه، كتاب اول ( با داريوش‌ آشوری) ‌، ۱۳۵۲، زمان، تهران.



    کارنامه :

    · كارنامه ی، اسماعيل خويی، شعر، كتاب نخست، ۱۳۷۰، باران، استكهلم.

    · كارنامه‌ ی اسماعيل خويی‌، شعر، كتاب دوم ، ۱۳۷۵ ، باران ، استكهلم

    · کارنامه ی اسماعيل خويی، شعر، کتاب پنجم ، ۱۳۸۲، بنياد خويی، آمريکا



    گزيده‌ی كارهای خويی توسط ديگران :

    · گزينه شعرها، ۱۳۵۲، سپهر، تهران: چ‌۲، ۱۳۵۷، جيبی، تهران.

    · سياهكل (گزينه‌ی شعر)، ۱۳۶۴‌، انتشارات شما و سازمان دانشجويان ايرانی در انگلستان، اسكاتلند و ولــز، هوادار سچفخا، لندن.

    · Edges of Poetry ـ گزيده‌ی شعرـ ترجمه دكتراحمدكريمی‌حكاك و دكتر مايكل بيرد Blue Logos Press ، 1995، لس آنجلس.

    · درون‌دوزخ ‌ِبيـدركجـا، ( برگردان به انگليسی بهرام بهرامی، افــرا، ۱۳۷۵، تورنتو.

    · Outlandia ـ ‌گزيده‌ی شعرـ ترجمه دكتراحمدكريمی‌حكاك و دكتر مايكل بيرد Nik Publisher، 1999‌، ونکوور.



    سی دی ها و نوار ها :

    · در اوج خسته شدن ، نوار، با موسيقی شهريار صالح ، ۱۳۶۶، واشنگتن دی سی

    · شعر خوانی در برلين ، دو نوار

    · شعر خوانی در لس آنجلس ، دو نوار

    · آماده می شوم ، سی دی ، ۱۳۷۹، لس آنجلس

    · بيدرکجا ، سی دی ، ۱۳۷۹، لس آنجلس

    · گزاره ی هزاره ، سی دی ، ۱۳۸۰، آتلانتا

    · نوروزانه ، سی دی ، ۱۳۸۰، آتلانتا



    درباره‌ی اسماعيل خويی :

    · نقدواره‌ يی بر شعر اسماعيل خويی‌، پرويز اوصيا، انتشارات شما، ۱۳۶۲، لندن

    · انديشه در شعر اسماعيل خويی و خاستگاه اجتماعی آن ، مليحه تيره‌گل، ۱۳۷۲ چ ۱ ، ۱۳۷۵ چ ۲، آمريكا.

    · ويژه نامه ی اسماعيل خويی ( نشريه)، به همت علی آيينه، ۱۳۷۶، سوئد.

    · ويژه نامه ی اسماعيل خويی ( نشريه)، نشريه شهروند ، ۱۳۷۸، کانادا و آمريکا.

    جان ِ دل ِ شعر، نگاهی چند به شعر اسماعيل خويی، گزينه و ويراسته ی صمصام کشفی ، ۱۳۸۱ ، آمريکا.

صفحه 1 از 2 12 آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •