اين هم يه ترانه ي فوق العاده زيباو پرمعني از اوتلنديش !
"Beyond Words"
وراي کلمات
With my right foot first
اول با پاي راستم
I stepped into the holy mosque
در مسجد الحرام قدم گذاشتم
Upon the cold white marble
بر فراز سنگ مرمرين سفيد
Where day and night people sat worshippin', praying
جايي که مردم روز و شب مي نشستند ، نماز مي خواندندو عبادت مي کردند
Right and left the mosque being cleaned
چپ و راست مسجد تميز شده بود
Shinin' not a particle of dust
بدون حتي ذره از غبار، مي درخشيد
The carvings of marble, the plates of gold
حکاکي هاي مرمرين، لوحه هاي طلا
The symmetry of the whole mosque
قرينه سازي هاي تمام مسجد
Yeah the largest of it all
بله و بزرگتر از همه اينها
The came the grandest of the whole
عظيم تر از همه
The big beautiful house of Allah
خانه زيبا و بزرگ الله
Covered with black cloth and gold leaf writin'
پوشيده با پرده اي مشکي و ورقه هايي که روي آن با طلا نوشته شده
My life flashed passed me, the good and the bad
ناگهان تمام زندگي ام در يک لحظه از جلو چشمانم گذشت، کرده هاي خوب و بدم
Such a feeling my brother, never ever felt I had
چه احساس عجيبي برادرم، تا به حال هرگز چنين حسي نداشته ام
A special bondage to the almighty
احساس مخصوص بنده خداوند بودن
A sudden chill in me
ناگهان سردي مرا فراگرفت
Lookin' around the large floor was filled with unity
به اطرافم به زميني که يکپارچه از مردم پر شده بود
Circling the beautiful house
مردم به دور خانه خدا حلقه زده بودند
Chanting, people sitting, prayin' for forgiveness
مردم نشسته بودند مناجات مي کردند و براي آمرزش گناهان دعا مي کردند
Prayin' to do better I witnessed
در حال دعا شهادت دادم که عمل صالح انجام دهم
Takin' a deep breath, tears was runnin'
نفس عميقي کشيدم، اشکانم سرازير مي شدند
I ran around the black house, the ancient black house
به دور خانه سياه پوش دويدم، خانه باستاني سياه پوش
Built by Ibrahim, peace be upon him, circlin' 24 no doubt
خانه اي که توسط حضرت ابراهيم عليه السلام بنا شد، بي هيچ شکي 24 بار به دور آن چرخيدم
I got closer, as did my heart, as did my soul, amazing
نزديک تر شدم، چنانکه قلب و روحم نزديک تر شد، شگفت انگيز بود
How everyone had their attention only on worshippin'
که چگونه هر کسي فقط و فقط تمام توجهش به پرستش است
All concerns forgotten, focused on prayin'
تمام نگراني هايم فراموش شدند، تنها بر روي نيايش تمرکز مي کردم
Forgettin' everything matters and happenings just giving
همه چيز را فراموشم کردم، هر اتفاقي که تا به حال افتاده بود
I looked up in the sky thanking Allah for this journey
به آسمان سر بلند کردم و خدا را براي اين سفر شکرگزاري کردم
Sayin': I swear I didn't schedule to be here this early
گفتم: خدايا من برنامه ريزي نکرده بودم که به اين زودي اينجا باشم
I thought I'd come here like pops in my forties and fifties
من فکر مي کردم که من مانند شيوخ در 40 يا 50 سالگي اينجا خواهم بود
And the doe I paid for the ticket, was meant for some hobby
و پولي که براي خريدن بليط پرداختم فقط براي اين بود که به اينجا بيايم تفريحي کنم
But who am I to say if I will be alive tomorrow
ولي من که هستم که بگويم آيا فردا زنده خواهم بود؟
Or 20 years from now, will my health be able to follow
يا 20 سال ديگر انقدر سالم هستم که بتوانم پيرو و تابع باشم ؟
For a moment I pictured my self 6 feet deep
براي لحظه اي خودم را در عمق 6 فوتي زيرزمين تصور کردم
In the cemetery, my corps in the same white sheets
در ميان قبر، بدنم را در کفن سفيد ديدم، مانند همين لباس سفيد احرام
Allah holds the master plan and it's already written
سرنوشت ما به دست قادر الله نوشته مي شود، همانطور که هم اکنون نوشته شده است
The pens are withdrawn, the pages are dry... it's written!
قلمها به کناري گذاشته شده اند، کاغذها خشک شده اند .... سرنوشت ما به تحرير درآمده !!!
Looking back on my life
به زندگي گذشته ام مي نگرم
Life that's gladly been given to me
زندگي که با سرور و شادي به من داده شد
Open my eyes and embrace the smile
پس چشمانم را باز مي کنم و لبخند زندگي را در آغوش ميگيرم
Given to you & I
که به من و تو (از جانب خدا) هديه شده است
With my right hand I open the door
با دست راستم در را باز مي کنم
My mom welcomes me with a newspaper and a letter
مادرم با يک روزنامه و يک نامه به من خوشامد مي گويد
I see pictures of my father fetched down by shots
عکس پدرم را مي بينم که با عکسها به من برگردانده شده
In that moment I'm only waiting
در اين لحظه من تنها منتظرم
For my tears to fall, I'm prepared
تا اشکهايم فرو ريزد، من آماده ام
But to my surprise my eyes are dry and my soul is calm
ولي براي شگفتي من ، چشمانم خشک است و روحم آرام است
In my whole body there's no sign of grief for a forgotten person
در تمام وجودم هيچ نشاني از غم کسي نيست که فراموش شده باشد
Staring outside, there was something I realized
به بيرون خيره شدم، چيزي را تشخيص دادم
Tomorrow the sun will rise, and together
فردا خورشيد طلوع خواهد کرد، و ما با هم
Will see the beauty of eternity
زيبايي ابديت را خواهيم ديد
I go out, take a walk and clear my thoughts
بيرون مي روم و کمي پياده راه مي روم، و افکارم را پاک مي کنم
The anticipated feeling would be suffering or something similar
اگر اجازه دهم احساساتم پيش بيني کنند آزارم خواهند داد
I ask God to be merciful in the final hours
پس از خدا مي خواهم که در اين ساعات آخر رحمتش را بر من ببخشد
Looking back on my life
به زندگي گذشته ام مي نگرم
Life that's gladly been given to me
زندگي که با سرور وشادي به من داده شد
Open my eyes and embrace the smile
پس چشمانم را باز مي کنم و لبخند زندگي را در آغوش مي گيرم
Given to you & I
که به من و تو هديه داده شده
Looking back on my life
به زندگي گذشته ام مي نگرم
No regret only the sweet journey
هيچ پشيماني در کار نيست، زندگي سفر شيريني بود
Lessons from the simple steps
Taking by you & I
من و تو از هر قدم ساده اي آن درسي ياد گرفتيم
With my right hand first
اول با دست راستم
I open the door to the room where my woman gave birth
در اتاقي را که همسرم در آن
To my first born son
اولين پسرمان را به دنيا آورده باز مي کنم
Only minutes before
تنها چند دقيقه قبل
I was in the waiting room, nervous
من در اتاق انتظار بودم، عصبي و ناآرام
Moms giving me comfort
مادرم به من آرامش مي داد
Family support
خانواده ام حمايتم مي کردند
As I approached I could hear him crying
نزديک تر که شدم توانستم صداي گريه اش را بشنوم
I didn't notice
من متوجه نشدم
That my tears were running
که اشکهايم جاري شده اند
Pictured myself for a moment in the arms of my father
براي لحظه اي خودم را زمانيکه در بازوان پدرم بودم تصور کردم
Flashback to the bended shoulders
فلاش بک به بازوان خميده
On which I'd sit
که من بر آن نشستم
Grabbing his finger
انگشتانش را چنگ زدم
Taking my first step
اولين قدم هايم را برداشتم
Would I become like him?
آيا من هم مانند پدرم خواهم شد؟
After a certain age bottle up
بعد از گذشت چند سال از احساساتم جلوگيري کردم
Stop showing love
از نشان دادن عشقم جلوگيري کردم
But cold handshakes throughout the years
در طول سالها به سردي با هم دست دادن
Replaced by hugs
جايگزين در آغوش گرفتن شد
Father whispered in his ears
.. پدر در گوشهايش زمزمه کرد
The family was gathered
همه خانواده جمع شده بودند
Pictures were taken
از هم عکس مي گرفتند
My hands still shaking
دستانم هنوز مي لرزيد
My joy was beyond words
لذت و شعف من ماوراي کلمات بود
Him in my arms
نوزادم در بازوانم بود
3 generations of tears running so calm
سه نسل اشک بر صورتم جاري شد
He came with Gods blessing and grace so we named him Faizan
کودکم با رحمت و لطف خدا آمد پس ما نام او را فايزان (رستگار، فائز) گذاشتيم
If I worship U in fear of hell, burn me in it
اگر تو را براي ترس از جهنم پرستيدم، مرا در آن بسوزان
And if I worship U in hope of paradise, exclude me from it
اگر تو را به اميد بهشت پرستيدم، مرا از آن محروم کن
But if I worship U for Your own being
ولي اگر تو را براي وجود خودت پرستيدم
Don't withhold from me Your everlasting beauty
زيبايي ابديت را از من دريغ نکن
If I worship U in fear of hell, burn me in it
And if I worship U in hope of paradise, exclude me from it
But if I worship U for Your own being
Don't withhold from me Your everlasting beauty
ترجمه : کلوپ اوتلندیش