تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 1 از 8 12345 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1 به 10 از 76

نام تاپيک: خدا بود و ديگر هيچ نبود ( دکتر چمران)

  1. #1
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض خدا بود و ديگر هيچ نبود ( دکتر چمران)

    مقدمه
    زندگى حماسه آفرين و پرفراز و نشيب دكتر مصطفى چمران از مقاطعى بسيار گوناگون و حساس شكل گرفته است، شرايط خاص هر مقطع كاملاً قابل دقت است، زمانى در دوران مبارزات ملى شدن صنعت نفت و پس از آن در دوران اختناق بعد از كودتاى 28 مرداد، ساليانى چند در امريكا، سپس در مصر و بعد از آن دوران حماسه ساز لبنان، در كنار مرزهاى اسرائيل و پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران در وطن و ميهن اسلامى خود در مسئوليت ها و مأموريت هاى مختلف، عمر پرجوش و تحرك و انسان ساز خود را سپرى ساخت. اين مقاطع با هم بسيار متفاوتند ولى آن چه كه همه اين ادوار را به هم ارتباط مى بخشد، خط فكرى او، اعتقاد خالصانه و شيدايى او براى تكامل روح انسانى و اوج گرفتن از اين دنياى خاكى و وصول به معشوق و لقاى حق بوده است. او لحظه اى آرام نداشته است، خود را وقف خدمت به خلق و جهاد در راه خدا نموده و از هيچ كس و هيچ چيز جز خداى تعالى انتظار و ترس و باكى نداشت. سراپا عشق بود، محبت بود، شور بود، تلاش خالصانه بود، مبارزه بود، خودسازى بود، انسان سازى بود، سازمان دهى بود، درد و غم و رنج بود، تنهايى و پرواز بود، فرياد بود و بالأخره شهادت بود.

    مصطفى چمران كه در سال 1311 تولد يافت، دوران كودكى و ابتدايى را در دبستان انتصاريه تهران خيابان 15 خرداد - عودلاجان و دوران متوسطه خود را در دبيرستان هاى دارالفنون و البرز سپرى ساخت و سپس وارد دانشكده فنى دانشگاه تهران شد و در سال 1335 در رشته برق فارغ التحصيل و شاگرد ممتاز گشت. او هميشه در تمام دوران تحصيل پيشتاز و نمونه بود، علاوه بر آن كه در همه مبارزات سياسى و مذهبى حضورى فعّال داشت؛ نمونه اى از يك نوجوان و جوانى پاك، پرتلاش، عميق و براى همه دوست داشتنى بود. با استفاده از بورس شاگرد اولى براى ادامه تحصيل راهى امريكا شد و ابتدا در دانشگاه تگزاس درجه فوق ليسانس مهندسى برق و سپس در يكى از بزرگ ترين و مهم ترين دانشگاه هاى معروف امريكا »بركلى«، در كاليفرنيا و با همراهى برجسته ترين اساتيد فيزيك، دكتراى خود را در رشته الكترونيك و فيزيك پلاسما با عالى ترين نمرات دريافت نمود و مدتى در يكى از مراكز مهم تحقيقاتى روى زمين در كنار دانشمندان و پژوهشگران بنام، سرگرم تحقيق روى پروژه هاى بزرگى، در زمان خود بود.

    باز هم در كنار اين مسير تحسين برانگيز و كم نظير، پايه گذار و سازمان دهنده مبارزات ضداستعمارى و ضدرژيم طاغوتى شاه و پايه گذار فعاليت هاى گسترده اسلامى در امريكا بود. بعد از شكست اعراب در جنگ 1967، دنياى وسيع امريكا بر او تنگ مى نمود و براى فراگيرى فنون نظامى و جنگ هاى چريكى راهى اروپا، الجزاير و مصر شد و مدت دو سال در مصر ماند. بعد از فوت جمال عبدالناصر به دعوت امام موسى صدر رهبروقت شيعيان لبنان به سرزمين فاجعه، درد و رنج مسلمين به ويژه شيعيان لبنان قدم نهاد و در جنوب لبنان، شهر صور و كنار مرزهاى اسرائيل رحل اقامت افكند ولى او در همه جاى لبنان حضور داشت، هر كجا كه خطر بود، بلا بود و قيام بود، دكتر چمران نيز در پيشاپيش مردم بى پناه لبنان حضور داشت. در لبنان پايه گذارى سازمان هاى چريكى مسلّح را برعهده گرفت كه هم زمان با روشنگرى اسلامى و مذهبى و تقويت روحيه و اعتقادات اسلامى و مكتبى، ورزيده ترين، زبده ترين و شجاع ترين رزمندگان اسلام را تربيت نمود كه فرزندان و شاگردان آن ها امروز نيز در لبنان براساس همين اعتقادات و روحيه شهادت طلبى، حماسه ها مى آفرينند.

    پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران مشتاقانه همراه با گروه 92 نفره نخبگان مذهبى و سياسى لبنان به ايران آمد و به ديدار امام بزرگوار خود شتافت و بنا به توصيه امام راحل در ايران ماند. با آن كه در استمرار برنامه هاى خود در لبنان نيز دخالت داشت، در ايران نيز به دستور امامره از پايه گذاران سپاه بود و سپس در فرونشاندن توطئه هاى خطرناك و جدايى طلبانه دشمن در كردستان با آن كه معاون نخست وزير بود، لباس رزم بر تن كرد و سلاح بر دوش گرفت و با سازمان دهى و به كارگيرى نيروهاى مسلّح و بخصوص مردمى، به خنثى سازى توطئه هاى سخت دشمنان برآمد و نام خود و پاوه و حوادث حماسه ساز آن و فرمان تاريخى امام خمينىره را براى هميشه در تاريخ ثبت نمود.

    با آغاز جنگ تحميلى راهى خوزستان شد و فرماندهى نيروهاى داوطلب مردمى و نظامى را تحت عنوان »ستاد جنگ هاى نامنظم« برعهده گرفت و كتابى قطور از رشادت ها، شهادت ها، حماسه ها و مقاومت ها را قلم زد. بالاخره درحالى كه نام او و نيروهاى رزمنده و شجاع او به دوستان روحيه مى بخشيد و پشت دشمنان متجاوز را مى لرزاند در ظهر هنگام روز 31 خردادماه 1360، در روستايى به نام »دهلاويه« در نزديكى سوسنگرد با تركش خمپاره دشمن، شهادت را در آغوش كشيد و به اوج و عروج پركشيد و به لقاءاللَّه رسيد و به سوى معبودش شتافت تا عندربهم يرزقون شود.

    نگارش اين سطور متراكم و مختصر از زندگى او، از آن جا ضرورت داشت كه برهه هاى مختلف عمر او، در جوامع و شرايط گوناگون و خط فكرى مستقيم او كه در اين مجموعه دست نوشته ها گردآورى شده است بيش تر شفاف و مشخص شود و اگر دست نگاشته اى را در امريكا، لبنان يا در ايران به رشته تحرير درآورده است موقعيت ها و شرايط روز نيز مدّنظر قرار گيرد.

    دكتر چمران لحظه اى بيكار نمى نشست. يا كار مى كرد، يا مى خواند و يا مى نوشت. حتى اگر چند دقيقه جلسه اى ديرتر تشكيل مى يافت از اين فرصت كوتاه نيز استفاده مى كرد و مى نگاشت و آن چه را كه مى نوشت براى خود و دل خود مى نوشت نه براى ديگران و نه به خاطر آن كه روزى منتشر شود، مكنونات قلبى او بود، گاهى با خدا راز و نياز مى كند، گاهى با على)ع( و گاهى با حسين (ع)؛ زمانى گزارشى را ثبت مى نمايد و هنگامى ديگر روحيه شاعرانه و عارفانه خود را پروبال مى دهد و با دل خود به پروازى ملكوتى و سير و صعودى روحانى مى پردازد و زمانى ديگر حقايقى تاريخى را با سادگى و صراحت بيان مى كند و در نوشته اى ديگر به دردها و رنج ها و غم هاى خود كه همه آن ها هم درد و رنج اجتماعى بود مى پرداخت و بالاخره از هر بابى و هرگونه كه آن لحظه افكار او را به خود مشغول مى داشت با بيانى زيبا و قلمى ساده و صريح آن چه را كه در درون او مى گذشته قلم زده است، گاهى از شور و شوق و شيدايى و گاهى از عشق و محبت الهى و زمانى از دردها و رنج ها و هنگامى هم از جنگ و ستيز و مقاومت و شهادت و روزى هم در پرواز ملكوتى و سير و سلوك عرفانى سخن گفته است و مهم آن كه اين ها را به نيّت آن ننوشته است كه كسى بخواند و بر دل پررنج و پرخون او مرهمى بگذارد يا تحسين بنمايد، بلكه راز و نيازى درونى و سير و سلوكى عرفانى بوده است كه امروزه دراختيار ما است.

    در انتخاب اين دست نگاشته ها موضوع خاصى مدّنظر نبوده است و از هر بابى و هر بحثى كه بوده است فقط به صرف آن كه زمان نگارش با تاريخ مشخص شده باشد گزينش شده، بنابراين، اين مجموعه دست نگاشته هاى تاريخ دار دكتر چمران است كه در طول ساليان دراز، درباره مطالب مختلف و در نقاط گوناگون و كاملاً متفاوت نگاشته شده است؛ ولى در همه آن ها با وجود اختلاف زمان و مكان يك خط مستقيم الهى به خوبى قابل بررسى است، كه همه جا و همه وقت، همه عمر خود را عاشقانه و عارفانه به دنبال راه على و حسين و بدون ترس و هراس از طاغوت ها و قدرت هاى شيطانى و مصلحت طلبى ها طى نموده است و از ابتدا به نور پرفروغ و تابان شهادت چشم دوخته و در پايان نيز به اين پرواز و آرامش ملكوتى دست مى يابد. اين گونه گزينش دست نگاشته هاى تاريخ دار را هم ابتدا نويسنده جوان و خوب ما آقاى مجيد قيصرى با كاوشى در ميان همه دست نوشته هاى دكتر چمران پيشنهاد و خود آغاز نمود و مجموعه اى زيبا را فراهم ساخت كه بعداً دست نگاشته هاى ديگرى هم به آن افزوده شد. بنابراين مى بايست از اين دوست علاقه مند و هنرمند خود كه حقّى آشكارا دارد تشكر نمايم و خداوند اجر كامل به او عطا فرمايد.

    از آن جا كه بعضى دست نوشته ها نياز به شرح و توضيح و يا در تعدادى از دست نوشته ها كه در لبنان نگاشته شده از كلمات و لغات عربى كه براى ما نامأنوس است استفاده شده، در پاورقى در حد اختصار توضيح لازم ارائه شده است.

    بدان اميد كه خداى بزرگ توفيق كامل شناخت هرچه بهتر و بيش تر اين مردان انسان ساز تاريخ، شهداى بزرگوارى كه حقاً بى نظير بودند را به ما عطا فرمايد.




    اوايل تابستان 1959

  2. #2
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    يادداشت هاى امريكا
    مهدى چمران

    من تصميم دارم كه از اين به بعد آدم خوبى باشم، دست از گناهان بشويم، قلب خود را يكسره تسليم خدا كنم، از دنيا و مافيها چشم بپوشم. تنها، آرى تنها لذت خويش را در آب ديده قرار دهم.

    من روزگار كودكى خود را در بزرگوارى و شرف و زهد و تقوى سپرى كرده ام. من آدم خوبى بوده ام، بايد تصميم بگيرم كه مِن بعد نيز خود را عوض كنم.

    حوادث روزگار آدمى را پخته مى كند و حتى گناهان مانند آتشى آدمى را مى سوزاند.

  3. #3
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    اوايل بهار 1960

    نزديك به يك سال مى گذرد كه در آتشى سوزان مى سوزم. كم تر شبى به ياد دارم كه بدون آب ديده به خواب رفته باشم و آه هاى آتشين قلب و روح مرا خاكستر نكرده باشد!

    خدايا نمى دانم تا كى بايد بسوزم؟ تا چند رنج ببرم؟ در همه حال، همه جا و هميشه تو شاهد بوده اى. عشقى پاك داشتم و آن را به پرستش ذات مقدس تو ارتباط مى دادم، ولى عاقبتش به آتشى سوزان مبدل شد كه وجودم را خاكستر كرد. احساس مى كنم تا ابد خواهم سوخت. شمعى سوزان خواهم بود كه از سوزش من شايد بشريت لذت خواهد برد!

    خدايا، از تو صبر مى خواهم و به سوى تو مى آيم. خدايا تو كمكم كن.

    امروز 19 رمضان يعنى روزى است كه پيشواى عاليقدر بشريت در خون خودش غوطه مى خورد. روزى است كه مرا به ياد آن فداكارى ها، عظمت ها و بزرگوارى هاى او مى اندازد. از او خالصانه طلب همت مى كنم، عاشقانه اشك، يعنى عصاره حيات خود را تقديمش مى نمايم. به كوهساران پناه مى برم تا در... تنهايى، از پس هزارها فرسنگ و قرن ها سال با او راز و نياز كنم و عقده هاى دل خويش را بگشايم.

    خدايا نمى دانم هدفم از زندگى چيست؟ عالم و مافيها مرا راضى نمى كند. مردم را مى بينم كه به هر سو مى دوند، كار مى كنند، زحمت مى كشند تا به نقطه اى برسند كه به آن چشم دوخته اند.

    ولى اى خداى بزرگ از چيزهايى كه ديگران به دنبال آن مى روند بيزارم. اگرچه بيش از ديگران مى دوم و كار مى كنم، اگرچه استراحت شب و نشاط روز را فداى فعاليت و كار كرده و مى كنم ولى نتيجه آن مرا خشنود نمى كند فقط به عنوان وظيفه قدم به پيش مى گذارم و در كشمكش حيات شركت مى كنم و در اين راه، انتظار نتيجه اى ندارم!

    خستگى براى من بى معنى شده است، بى خوابى عادى و معمول شده، در زير بار غم و اندوه گويى كوهى استوار شده ام، رنج و عذاب ديگر برايم ناراحت كننده نيست. هر كجا كه برسد مى خوابم، هر وقت كه اقتضا كند مى خيزم، هرچه پيش آيد مى خورم، چه ساعت هاى دراز كه بر سر تپه هاى اطراف »بركلى«(1) بر خاك خفته ام و چه نيمه هاى شب كه مانند ولگردان تا دميدن صبح بر روى تپه ها و جاده هاى متروك قدم زده ام. چه روزهاى درازى را كه با گرسنگى به سر آورده ام. درويشم، ولگردم، در وادى انسانيت سرگردانم و شايد از انسانيت خارج شده ام، چون احساس و آرزويى مانند ديگران ندارم.

    اى خداى بزرگ، براى من چه مانده است؟ نام خود را بر سر چه بايد بگذارم؟ آيا پوست و استخوان من، مشخّص نام و شخصيّت من خواهد بود؟ آيا ايده ها، آرزوها و تصورات من شخصيّت خواهند داشت؟ چه چيز است كه »من« را تشكيل داده است؟ چه چيز است كه ديگران مرا به نام آن مى شناسند؟...

    در وجود خود مى نگرم، در اطراف جست وجو مى كنم تا نقطه اى براى وجود خود مشخص كنم كه لااقل براى خود من قابل درك باشد. در اين ميان جز قلب سوزان نمى يابم كه شعله هاى آتش از آن زبانه مى كشد و گاهى وجودم را روشن مى كند و گاه در زير خاكستر آن مدفون مى شوم. آرى از وجود خود جز قلبى سوزان اثرى نمى بينم. همه چيز را با آن مى سنجم. دنيا را از دريچه آن مى بينم. رنگ ها عوض مى شوند، موجودات جلوه ديگرى به خود مى گيرند.

  4. #4
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    10 مى 1960

    هيچ نمى دانستم كه در دنيا آتشى سوزان تر از آتش وجود دارد! سوختم، سوختم، ولى اى كاش فقط سوزش آتش بود.

    اى كاش مرا مى سوزاندند، استخوان هايم را خرد مى كردند و خاكسترم را به باد مى سپردند و از من، بينواىِ دردمندِ دل سوخته اثرى باقى نمى گذاردند.



    29 مى 1960

    تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاء

    اى خداى بزرگ، اى ايده آل غايى من، اى نهايت آرزوهاى بشرى، عاجزانه در مقابلت به خاك مى افتم، تو را سجده مى كنم، مى پرستم، سپاس مى گويم، ستايش مى كنم كه فقط تو، آرى فقط تو اى خداى بزرگ شايسته سپاس و ستايشى، محبوب بشرى، فقط تويى، گمشده من تويى. ولى افسوس كه اغلب تظاهرات فريبنده و زودگذر دنيا را به جاى تو مى پرستم. به آن ها عشق مى ورزم و تو را فراموش مى كنم! اگرچه نمى توانم آن را هم فراموشى )بنامم( چون يك زيبايى يا يك تظاهر فريبنده نيز جلوه توست و مسحور تجليات تو شدن نيز عشق به ذات توست.

    من هرگاه مفتون هرچيز شده ام، در اعماق دل خود، به تو عشق ورزيده ام، بنابراين اى خداى بزرگ، تو از اين نظر مرا سرزنش مكن. فقط ظرفيت و شايستگى عطا كن تا هر چه بيش تر به تو نزديك شوم و در راه درازى كه به سوى بوستان بى انتها و ابدى تو دارم، اين سبزه ها و خزه هاى ناچيز نظر مرا جلب نكند و از راه اصلى باز ندارند.

    در دنيا، به چيزهاى كوچكى خوشحال مى شوم كه ارزشى ندارند و از چيزهايى رنج مى برم كه بى اساسند. اين خوشحالى ها و ناراحتى ها دليل كم ظرفيتى من است.

    هنوز گرفتار زندان غم و اندوهم. هنوز اسير خوشى و لذتم... كمندِ درازِ آمال و آرزو، بال و پرم را بسته، اسير و گرفتارم كرده و با آزادى، آرى آزادىِ واقعى خيلى فاصله دارم.

    ولى اى خداى بزرگ، در همين مرحله اى كه هستم احساس مى كنم كه تو مانند راهبرى خردمند مرا پند و اندرز مى دهى، آيات مقدس خود را به من مى نمايى و مرا عبرت مى دهى! چه بسا كه در موضوعى ترس و وحشت داشتم و تو مرا كمك كردى. چيزهايى محال و ممتنع را جنبه امكان دادى و چه بسا مواقع كه به چيزى ايمان و اطمينان داشتم ولى تو آن را از من گرفتى و دچار غم و اندوهم كردى و به من نمودى كه اراده و مشيت هر چيز به دست توست. فعاليت مى كنيم، پايين و بالا مى رويم ولى ذلّت و عزّت فقط به دست توست.

  5. #5
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    18 اكتبر 1960

    اى غم، سلام آتشين من به تو، درود قلبى من به تو، جان من فداى تو.

    تو اى غم بيا و هم دم هميشگى من باش. بيا كه مصاحبت تو براى من كافى است. بيا كه مى سوزم، بيا كه بغض حلقومم را مى فشرد، بيا كه اشك تقديمت كنم، بيا كه قلب خود را در پايت مى افكنم.

    اى غم، بيا كه دلم گرفته، روحم پژمرده، قلبم شكسته و كاسه صبرم لبريز شده، بيا و گره هاى مرا بگشا، بيا و از جهان آزادم كن، بيا كه به وجودت سخت محتاجم.

    اى غم، در دوران زندگى ام بيش تر از هر كس مصاحبم بوده اى، بيش تر از هر كس با تو سخن گفته ام و تو بيش از هر كس به من پاسخ مثبت داده اى. اكنون بيا كه مى خواهم تو را براى هميشه بر قلب خود بفشرم و در آغوشت فرو روم، بيا كه دوستى بهتر از تو سراغ ندارم، بيا كه تو مرا مى خواهى و من تو را مى طلبم، بيا كه كشتى مواج تو در درياى دل من جا دارد، بيا كه دل من همچون آسمان به ابديت و بى نهايت اتصال دارد و تو مى توانى به آزادى در آن پرواز كنى.
    --------------------------

  6. #6
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    12 مى 1961

    خدايا خسته و وامانده ام، ديگر رمقى ندارم، صبر و حوصله ام پايان يافته، زندگى در نظرم سخت و ملالت بار است؛ مى خواهم از همه فرار كنم، مى خواهم به كُنج عزلت بگريزم. آه دلم گرفته، در زير بار فشار خرد شده ام.

    خدايا به سوى تو مى آيم و از تو كمك مى خواهم، جز تو دادرسى و پناه گاهى ندارم، بگذار فقط تو بدانى، فقط تو از ضمير من آگاه باشى. اشك ديدگان خود را به تو تسليم مى كنم.

    خدايا كمكم كن، ماه هاست كه كم تر به سوى تو آمده ام، بيش تر اوقاتم صرف ديگران شده.

    خدايا عفوم كن. از علم و دانش، كار و كوشش، از دنيا و مافيها، از همه دوستان، از معلم و مدرسه، از زمين و آسمان خسته و سير شده ام.

    خدايا خوش دارم مدتى در گوشه خلوتى فقط با تو بگذرانم. فقط اشك بريزم، فقط ناله كنم و فشارها و عقده هاى درونى ام را خالى كنم.

    اى غم، اى دوست قديمى من، سلام بر تو، بيا كه دلم به خاطرت مى تپد.

    اى خداى بزرگ، معنى زندگى را نمى فهمم. چيزهايى كه براى ديگران لذت بخش است، مرا خسته مى كند. اصلاً دلم از همه چيز سير شده است، حتى از خوشى و لذت متنفرم. چيزهايى كه ديگران به دنبال آن مى دوند، من از آن مى گريزم، فقط يك فرشته آسمانى است كه هميشه بر قلب و جان من سايه مى افكند. هيچ گاه مرا خسته نمى كند. فقط يك دوست قديمى است كه از اول عمر با او آشنا شده ام و هنوز از مجالست )با( او لذت مى برم.

    فقط يك شربت شيرين، يك نورفروزنده و يك نغمه دلنواز وجود دارد كه براى هميشه مفرّح است و آن دوست قديمى من غم است.
    ----------------------

  7. #7
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    1 سپتامبر 1961

    من مسئوليت تام دارم كه در مقابل شدايد و بلايا بايستم، تمام ناراحتى ها را تحمل كنم، رنج ها را بپذيرم، چون شمع بسوزم و راه را براى ديگران روشن كنم، به مردگان روح بدمم. تشنگان حق و حقيقت را سيراب كنم.

    اى خداى بزرگ، من اين مسئوليت تاريخى را در مقابل تو به گرده گرفته ام و تنها تويى كه ناظر اعمال منى و فقط تويى كه به او پناه مى جويم و تقاضاى كمك مى كنم.

    اى خدا، من بايد از نظر علم از همه برتر باشم تا مبادا كه دشمنان مرا از اين راه طعنه زنند. بايد به آن سنگ دلانى كه علم را بهانه كرده و به ديگران فخر مى فروشند ثابت كنم كه خاك پاى من هم نخواهند شد. بايد همه آن تيره دلانِ مغرور و متكبر را به زانو درآورم، آن گاه خود خاضع ترين و افتاده ترين فرد روى زمين باشم.

    اى خداى بزرگ، اين ها كه از تو مى خواهم چيزهائيست كه فقط مى خواهم در راه تو به كار اندازم و تو خوب مى دانى كه استعداد آن را داشته ام. از تو مى خواهم مرا توفيق دهى كه كارهايم ثمربخش شود و در مقابل خَسان سرافكنده نشوم.

    من بايد بيش تر كار كنم، از هوى و هوس بپرهيزم، قواى خود را بيش تر متمركز كنم و از تو نيز اى خداى بزرگ مى خواهم كه مرا بيش تر كمك كنى.

    تو اى خداى من، مى دانى كه جز راه تو و كمال و جمال تو آرزويى ندارم، آن چه مى خواهم آن چيزى است كه تو دستور داده اى و مى دانى كه عزت و ذلت به دست توست و مى دانم كه بى تو هيچ ام و خالصانه از تو تقاضاى كمك و دستگيرى دارم.

  8. #8
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    10 مى 1965

    خدايا به تو پناه مى برم.

    خدايا به سوى تو مى آيم.

    خدايا بدبختم.

    خدايا مى سوزم.

    خدايا قلبم در حال تركيدن است.

    خدايا رنج مى برم.

    خدايا جهان به نظرم تيره و تار شده است.

    خدايا بيچاره شده ام.

    خدايا عشق حتى عشق محبوب ترين كسانم مكدر شده است.

    خدايا بدبختم.

    خدايا، آسمان آمال و آرزوهايم تيره و كدر شده است، به تو پناه مى برم و دست يارى به سوى تو دراز مى كنم، تو كمكم كن، نجاتم ده، تسكينم بخش، به قلب دردمندم آرامش ده، جز تو كسى را ندارم و راستى جز تو كسى را ندارم. نمى توانم )به( هيچ كس اطمينان كنم، نمى توانم به امّيد هيچ كس زنده بمانم. دلم از همه گرفته. از همه ناراحتم. از دنيا رنج مى برم.

    خسته ام، كوفته ام، پژمرده و دل مرده ام. با آن كه همه مرا خوشبخت تصور مى كنند. با آن كه به سوى مهم ترين مأموريت ها مى روم. با اين كه بايد شاد و خندان باشم. ولى چقدر افسرده و محزونم. حزن و اندوه قلبم را مى فشرد حتى نمى توانم گريه كنم، آه بكشم. نزديك است خفه شوم.

    خدايا به تو پناه مى برم. تو نجاتم ده. تنها و تنها تويى كه در چنين شرايطى مى توانى كمكم كنى، من به سوى تو مى آيم. من به كمك تو محتاجم و هيچ كس جز تو قادر نيست كه گره مرا بگشايد

  9. #9
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    يادداشت هاى لبنان



    مى 1967


    مأموريت به برج حمود
    به امر امام موسى صدرعازم برج حمود شدم. ماه هاست كه منطقه در محاصره كتائب(2) است. كسى نمى تواند از منطقه خارج شود. هر روز عده اى از مسلمان ها در گذار اين منطقه كشته مى شوند. چند روز پيش شش نفر از صريفا، دهى جنوبى هنگام خروج از برج حمود ذبح شدند كه چهار نفر آنها از حركت المحرومين(3) بودند...

    فقر و گرسنگى بيداد مى كند، شايد نود درصد مردم، از اين منطقه طوفان زده گريخته اند. شهرى بمباران شده، مصيبت زده، زجرديده. شب و روز مورد تجاوز و بمباران!

    مأمور شدم كه به منطقه بروم و مقدارى آرد، برنج و شكر و احتياجات ديگر تقسيم كنم، احتياجات مردم را از نزديك ببينم و راه حلى براى اين مردم فلك زده بيابم.

    ترتيب كار داده شد. با يك ماشين در معيت سه ارمنى كه يكى از آن ها محرّر(4) روزنامه بزرگ ارمنى بود، عازم برج حمود شديم. براى چنين سفرى شخص بايد وصيت نامه خود را بنويسد و آماده مرگ باشد. من نيز چنين كردم... ماه هاست كه چنين هستم و گويا حيات و ممات من يكسان است!

    از منطقه مسلمان نشين خارج شديم. رگبار گلوله مى باريد. منطقه مرگ بود. منطقه فاصل بين مسلمين و مسيحيان... جنبنده اى وجود نداشت. بمب هاى سنگين خيابان را تكه تكه كرده بود. لوله هاى آب سوراخ شده و آب به بالا فوران مى كرد. در هر گوشه و كنارى ماشين منفجر شده و سوخته به چشم مى خورد...

    چقدر وحشت انگيز! مرگ بر همه جا سايه افكنده بود... اين جا موزه بيروت »متحف« و مريضخانه معروف »ديو« و زيباترين و زنده ترين نقاط تماشايى بيروت بود كه به اين روز سياه نشسته بود...

    وارد پاسگاه كتائبى شديم. چند افسر و چند ميليشيا گارد گرفته بودند و ماشين را تفتيش مى كردند... لحظه خطرناكى بود اگر مرا بشناسند حسابم پاك است... اين جا هر مسلمانى را سر مى برند. هزارها مسلمان در اين نقطه با دردناك ترين وضعى جان داده اند... لحظه مرگ... انتظار مرگ! چقدر مخوف است... اما براى من تفاوتى ندارد، مرگ براى من زيبا و دوست داشتنى است. سال هاست كه با مرگ الفت و محبت دارم... خونسرد و آرام با لبخندى شيرين در عقب ماشين نشسته ام. سه نفر ارمنى همراه منند. ارامنه از تعرض مصونند. آن ها جزء سربازان سازمان ملل به حساب مى آيند و منطقه بين مسلمان و مسيحى را پر مى كنند... حاجز )پاسگاه( ديو خطرناكترين تفتيشگاه كتائب و احرار(5) است و براى مسلمان ها سلاح خانه به شمار مى آيد. و مدخل الشرقيه مركز قدرت كتائبى هاست.

  10. #10
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    ماشين ها يكى بعد از ديگرى از حاجز مى گذرند. اين نشان مى دهد كه همه مسيحى هستند و مسلمان وجود ندارد. بالاخره ماشين ما به حاجز رسيد. افسرى از جيش(6) بركات(7) كه در صفوف كتائبى ها خدمت مى كرد مأمور پاسگاه بود و لباس هايش نشان مى داد كه افسر مغوار(8) است. هويه )شناسنامه( طلب كرد. ارمنى ها هر يك كارت شناسنامه خود را نشان مى دادند و او همه را به دقت كنترل مى كرد و به صورت ها نگاه مى كرد چند كلمه اى سؤال و جواب...

    نوبت به من رسيد... قلبم مى طپيد. اما باز آرامش خود را حفظ كردم. تسليم قضا و قدر شدم و به خدا توكل كردم و آرام و خونسرد به صورت آن افسر خيره شدم... اما مى دانستم كه با شناسنامه مسلمان ها نمى توانم جان سالم به در برم. پاسپورتى بيگانه حمل مى كردم كه صورتش شبيه به من بود. آن را به او دادم. پاسپورت را گرفت و به دقت زير و رو كرد و نگاهى عميق و مخوف به چشمانم انداخت... نگاه عزرائيل بود... من چند كلمه فرانسه غليظ نثارش كردم و گفتم كه پزشكم و براى بازديد بيمارستان فرانسوى ها آمده ام... گويا حرف مرا باور كرد و در مقابل نگاه مؤثر و آرام من تسليم شد و پاسپورت را پس داد و از دروازه مرگ گذشتيم و وارد اشرفيه شديم. شهرى جنگ زده، همه مسلّح، حتى بچه هاى كوچك، همه جا آثار انفجار و خرابى ديده مى شود، شهرى مخوف، همه جا ترس، همچون قلعه اى كه منتظر هجوم دشمن نشسته است. همه زن ها سياه پوش، بر ديوارها عكس هاى كشته ها، آثار مرگ و عزا بر در و ديوار هويدا. راستى كه تأثرآور است.

    از اشرفيه گذشتيم و به برج حمود رسيديم. از منطقه واسط كه در دست ارمنى هاست و منطقه سازمان ملل لقب دارد گذشتيم، كه فقط جوانان ارمنى پاس مى دهند، - مسلمان يا كتائبى حق حمل اسلحه ندارد - اثاثيه، راديو و تلويزيون، سيگار و مواد مختلفه در كنار خيابان ها براى فروش انباشته شده، مردم زيادى در خيابان ها ديده مى شوند. محلات ارمنى ها مثل مسلمان ها يا مسيحى ها نيست و گويا از جنگ استفاده كرده اند و بى طرفى آن ها سبب شده است كه مورد احترام هر دو طرف قرار بگيرند چون همه به آن ها محتاجند...

    وارد نبعه شدم. قلعه زجرديده و شكسته و محروم و عزادار و گرسنه و محتاج و آن چه دل آدمى را به درد مى آورد و روح را متأثر مى كند، منطقه اى كه بيش از هر منطقه ديگر بمباران شده و تلفات داده و گرسنگى كشيده و محاصره شده و مصائب اين جنگ كثيف را تحمل كرده است.

صفحه 1 از 8 12345 ... آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •