قسمت هشتم :
مرد با لحني صميمي گفت: "بلفورد، خوشحالم كه دوباره ميبينمت. البته ميدانيم كه همه چيز رو به راه است. به تو هشدار داده بودم. گفته بودم كه زيادي كار ميكني. حالا با هم برميگرديم و خيلي زود خودت ميشوي."
من به طعنه گفتم: "اين روزها خيليها مرا بلفورد صدا زدهاند. اين شوخي ديگر واقعا خسته كننده شده. ميتوانيد قبول كنيد كه اسم من ادوارد پينكهمر است و اين كه من قبلا شما را جايي نديدهام؟"
پيش از آنكه مرد چيزي بگويد، زن جيغ كشيد و از جا پريد. گريهكنان گفت: "الوين." محكم مرا گرفت و بار ديگر گفت: "الوين قلب مرا نشكن. من همسرت هستم. اسم مرا صدا كن، فقط يك بار. اي كاش ميمردي و به اين روز نميافتادي."
من دستانش را محكم ولي مؤدبانه كنار زدم.
با لحني جدي گفتم: "خانم! معذرت ميخواهم اما انگار كسي را به جاي من اشتباه گرفتهايد. متأسفم."
فكري به ذهنم خطور كرد و خندهكنان ادامه دادم: "متأسفم كه من و اين بلفورد را نميتوان مثل شيشههاي تهوعآور جوهر ترش و راشل كنار هم چيد تا شناسايي راحتتر شود. خب براي فهم قضيه لازم است به مجموعه مقالات و سخنرانيهاي مجمع ملي داروسازها نگاهي بيندازيد."
زن رو به مرد همراهش كرد و ناله كنان پرسيد: "چه شده دكتر والني؟ چه شده؟"
مرد زن را به سوي در اتاق برد.
شنيدم كه مرد گفت: "برويد به اتاقتان. من ميمانم و با او صحبت ميكنم. نه... به ذهنش آسيبي نرسيده. فقط قسمتي از مغزش... بله، مطمئنم حالش خوب ميشود. به اتاقتان برويد و ما را تنها بگذاريد."
زن رفت. مرد سياهپوش هم كه همچنان با ناخنهايش ورميرفت از اتاق خارج شد. به گمانم او پشت در منتظر ماند.
مرد كه در اتاق مانده بود گفت: "آقاي پينكهمر، مايلم كمي با شما گپ بزنم."
در جواب گفتم: "بسيار خوب. البته معذرت ميخواهم چون قصد دارم راحت باشم. كمي خستهام." روي كاناپه لم دادم و سيگاري روشن كردم. يك صندلي جلو كشيد و نشست.
با لحني آرامشبخش گفت: "بيا برويم سر اصل مطلب. اسم شما پينكهمر است."
با خونسردي گفتم: "من هم اين را ميدانم. خب هر كس اسمي دارد، راستش هيچ به اسم پينكهمر نمينازم. اصلا وقتي اسمي را روي كسي ميگذارند، هر اسم ديگري جلوهاش را از دست ميدهد. فكر كن اسم من شرينگ هاوسن يا اسكروگينز است! اصلا پينكهمر چه اشكالي دارد؟"
مرد گفت: "اسم شما الوين سي. بلفورد است. شما يكي از برجستهترين وكلاي دنور هستيد. شما دچار حمله حافظهپريشي شدهايد و همين باعث شده هويتتان را فراموش كنيد. علت اين حمله هم درگيريهاي زياد شغلي و استراحت و تفريح كم است. زني كه الان از اتاق بيرون رفت همسر شماست."
ادامه دارد ...