متافيزيك و پوزيتيويسم منطقي
Metaphysics and logical positivism
By: erfan kasraie
كلمات كليدي KEYWORDS :
اصل سنجش پذيري Verification principle
احكام تحليلي Analytical judgments
سيستمهاي آكسيوماتيك Axiomatic systems
ابزارانگاري Instrumentalism
ابطال پذيري Refutability
نظريه توصيف Theory of description
چكيده (Abstract) : رياضيات, آنجا كه دربرگيرنده احكام تحليلي Analytic است, داراي كليت و ضرورت منطقي خواهد بود. اما اين كليت و ضرورت نه از بابت اصالت خردگرايانه مورد ادعاي راسيوناليست ها كه به واسطه نوعي همانگويي (tautology) است. از اين رو كلي و ضرور بودن احكام تحليلي رياضيات اعتبار و اهميت فلسفي بدان نمي بخشد. از ديگر سو آنجا كه با احكام تركيبي (synthetic) مواجهيم ديگر ضرورت و كليتي در كار نيست و صدق و كذب گزاره هاي تركيبي در تجربه معين مي گردند. مفهوم متافيزيكي زيبايي شناختي(aesthetic) كه درباره تقارن , سادگي و زيبايي معادلات رياضي طرح مي گردد به هيچ اعتباري نبايد گواهي بر اصالت خرد رياضي شمرده شود. معادلات رياضي از آن رو يك به يك ﻤﺆيد يكديگرند كه ساخته ذهن ما هستند. ما با مشاهده پديده ها الفاظ جبري را طي يك فرايند ذهني (Mental process) در قالب قضاياي رياضي ابداع كرده ايم . آنجا كه به معادلات ساده و متقارن و زيباي رياضي برمي خوريم هرگز نبايد از اين بابت متعجب شويم و اين امر را به لحاظ معرفت شناختي برهاني بر اصالت رياضيات برشمريم.
اولين مرحله توسعه فكر انساني همان است كه اگوست كنت (1857_1798) آن را مرحله رباني (fetishism) يا بعبارتي تئولوژيك (theological) مي نامد. هرچند كه اكنون آن را آني ميسم (جاندار انگاري, Animism) مي نامند. كنت ميگويد اين مرحله بعداً تبديل به مرحله فلسفي (Metaphysics) مي شود و خدايان مرحله آني ميسم از صورت شخص خارج شده به مفاهيم عقلي اجمالي و مبهم قوه (Force) يا ماهيت (Essence) يا فعاليت (Activity) تبديل مي گردد. بعقيده كنت پس از اين مرحله دوم يا مرحله فلسفي مرحله سوم كه مرحله پوزيتيو يا تحققي است پيش مي آيد. كنت معتقد بود كه هر علمي بايد به نوبه خود از اين سه مرحله بگذرد... اگوست كنت مدعي است كه هر علمي كه در سلسله مراتب مقدم بر علوم ديگر است مستقل از علوم ﻤﺆخر است و بايد زودتر از علوم ﻤﺆخر از خود به مرحله پوزيتيو يا تحققي برسد. بنابراين از ديدگاه او رياضيات بايد از همان ابتدا در مرحله تحققي يا پوزيتيو باشد. درباره فيزيك ادعاي كنت اين است كه فيزيك فقط بستگي به رياضيات دارد و بايد اولين علم تجربي باشد كه به مرحله پوزيتيو مي رسد.[1] مي توان گفت پوزيتيويسم در حقيقت با آثار اگوست كنت (August comte) پايه گذاري شده است. بعد از كنت , ماخ مكتب پوزيتيويسم را در ميان فيزيكدانان رونق داد. از ديد ماخ هدف علم پيدا كردن باصرفه ترين راه تنظيم حقايق تجربي است و آنچه كه به طريق تجربي قابل حصول نباشد بايد از نظريات فيزيكي حذف شود. ساخته هاي خالص ذهن جايي در علم ندارند زيرا احكام صادره درباره آنها علي الاصول قابل آزمايش نيستند. [2]يك نظريه از ديدگاه پوزيتيويسم بايد به طور دقيق فرمولبندي شود كه نتايج تجربي آن بدون ابهام باشد. بدين ترتيب طبق نظر پوزيتيويست ها علم ما عصاره داده هاي تجربي است. و ما بايد از آنچه كه مبتني بر تجربه نيست و يا ابهام دارد بپرهيزيم. اين مقتضيات باعث ضديت پوزيتيويستها با متافيزيك شده است زيرا در آن از مفاهيم عام و چيزهايي مثل واقعيت كه دقيقاً قابل تعريف نيست استفاده مي شود. پوزيتيويستها ايده واقعيت را كنار مي گذارند زيرا آن را قابل تعريف نمي دانند. بدين جهت آنها به اين اكتفا مي كنند كه نظريه ها بايد قابل ﺘﺄييد تجربي باشند بدون آنكه لزوماً واقعيتي را توصيف كنند. البته اين بدان معني نيست كه آنها لزوماً وجود واقعيت مستقل را نفي كنند بلكه به آن توجهي ندارند و براي آن حداكثر اهميت ثانوي قائل هستند.[3] متافيزيك بعبارتي يك سلسله بحثهاي برهاني است كه نتيجه آنها اثبات وجود اشياء و تشخيص علل و اسباب وجود آنها و چگونگي و مرتبه وجود آنهاست. دانشي است كه از مطلق وجود و احكام و عوارض آن گفتگو مي كند. [4] در انديشه هاي رئاليستي واقعيت خارجي مستقل از ذهن بشر وجود دارد. پوزيتيويسم در عين اينكه وجود اين واقعيت خارجي را انكار نمي كند اصالتي نيز براي آن قائل نيست. از ديدگاه پوزيتيويستي جستجوي واقعياتي در پس پديده ها يك كاوش علمي محسوب نمي شود. "طبق مكتب تجربه گرايي (Empiricism) منشاء دانش ما درباره جهان فيزيكي تجارب حسي است. و علم صرفاً محصول حواس است. و اموري غير محسوس از جمله مسائل متافيزيكي كه اموري عقلي هستند فاقد اعتبارند. اين مكتب با ﺘﺄكيد روي تجربه در مقابل تفكر و از طريق غير قابل تحقيق شمردن مسائل متافيزيكي مهمترين ضربه را در قرون جديد بر متافيزيك وارد آورد. در قرن بيستم تجربه گرايي بصورت تزي درباره معنا درآمد و مدعي اين شد كه كه يك مفهوم يا قضيه وقتي معنا دارد كه قواعدي متضمن تجربه حسي براي آن ارائه شود. مكاتب پوزيتيويسم (positivism) , عمليات گرايي (operationalism) و پراگماتيسم (pragmatism) و امثال آنها در واقع تجليات و تعابير مختلفي از مكتب تجربه گرايي به شمار مي روند. همگي اين مكاتب در اصالت دادن به تجربه و بي حاصل و بي معنا شمردن متافيزيك اتفاق نظر دارند و غالب آنها كار فلسفه را صرفاً تحليل زبان و منطق علم مي دانند. پوزيتيويستهاي منطقي قضايا را به قضاياي با معنا و بي معنا تقسيم مي كنند و قضاياي بامعنا را به نوبه خود به دو گروه تحليلي و تركيبي طبقه بندي مي كنند. قضاياي منطقي و رياضي از نوع قضاياي تحليلي هستند و قضاياي علوم فيزيكي از نوع قضاياي تركيبي. درستي قضاياي تركيبي را تنها از طريق تجربه مي توان دريافت. جملات متافيزيكي بعنوان جملاتي كه نه تحليلي هستند و نه تركيبي كاملاً بي معنا هستند... تجلي مكتب تجربه گرايي در قرن بيستم تنها بصورت پوزيتيويسم منطقي نبود.اما در واقع همه اشكال ديگر آن را مي توان به اعتباري شقوق مختلف تجربه گرايي به حساب آورد. از ديدگاه پوزيتيويسم منطقي چون دانش ما صرفاً از تجربه حاصل مي شود و تجربه چيزي بيش از داده هاي حسي نيست پس تمامي احكام ما درباره جهان احكامي در باره پديده هاست و چيزي وراي پديده ها وجود ندارد. (مفهوم پديده انگاري_phenomenalism) . اشيايي كه مستقيماً در دسترس تجربه نيستند صرفاً پل هاي رياضي بين مشاهدات هستند. يعني ابزارهايي براي كار پژوهشگرند نه اينكه نمايشگر موجودات واقعي باشند. پرسش از رويدادهايي كه در فواصل بين مشاهدات رخ مي دهند بي معناست. ما بايد الگوها را كنار بگذاريم و به معادلاتي كه مشاهدات را به هم ربط مي دهد اكتفا كنيم. يك نظريه توصيف واقعيت نيست. بلكه فقط يك وسيله محاسباتي است كه از روي آن ميتوان پديده هاي قابل مشاهده را لااقل به طريق آماري پيش بيني كرد. (مفهوم ابزارانگاري_ Instrumentalism). از ديدگاه ابزارانگاران هر نظريه فيزيكي وسيله اي است براي تنظيم داده هاي حسي وپيش بيني آينده بر اساس داده هاي گذشته."[5] غالب خرده هايي كه بر تجربه گرايي گرفته مي شود بر اين استوار است كه در مشرب تجربه گرايي مشاهده منشاء هر دانش فيزيكي است و ما نميتوانيم ادراكاتي داشته باشيم مگر اينكه از طريق حواسمان وارد ذهن شده باشد. در حاليكه منتقدان تجربه گرايي بيان مي دارند كه :
"الف) ما ادراكاتي داريم كه مستقيماً از تجربه اخذ نشده اند. مثلاً مفهوم عدم چيزي نيست كه از طريق ادراك حسي براي ما حاصل شده باشد بلكه ما از طريق يك تحليل ذهني به آن پي برده ايم.
ب) معيار قرار دادن تجربه خود يك امر تجربي نيست بلكه يك اصل متافيزيكي است.
ج) حتي در موارد معمولي دانش ما از مشاهده فراتر مي رود. فيزيك مفاهيم زيادي را مطرح مي كند كه قابل مشاهده نيستند. مثلاً در مكانيك اجسام جامد پيوسته از تنش صحبت مي شود كه قابل مشاهده نيست