تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




نمايش نتايج 1 به 2 از 2

نام تاپيک: چقدر تماشايي بود آن صدا \/* پاي صحبت‌هاي گلپا در يك بعدازظهر گرم*\/

  1. #1
    آخر فروم باز Ehsani's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2004
    محل سكونت
    Alone In The Rain
    پست ها
    1,453

    12 چقدر تماشايي بود آن صدا \/* پاي صحبت‌هاي گلپا در يك بعدازظهر گرم*\/

    قسمت اول



    يك بعدازظهر اواخر خردادماه در حياط زيباي پشت خانه گلپا نشسته‌ايم. مي‌دانيم كه حتما دوستان ديگري هم آنجا هستند. آقاي گلپايگاني يك مرد خوش‌مشرب و به قول تهراني‌ها در خانه باز است.

    هر وقت كه بروي علاقه‌مندان، دوستان يا شاگردانش آنجا هستند به ديداري، ابراز ارادتي، اجازتي، كسب معرفتي و صد البته درسي. در اين عصر نزديك به تابستان هم فضا اين‌گونه است.

    چند نفر از دوستان و علاقه‌مندان هستند كه بعدا كم‌كم اسمشان را مي‌فهمم. آقاي خفيئي، آقاي امين، آقايي به اسم (اگر اشتباه نكنم) تازه و يك آقاي خوش‌قد و بالاي نزديك به ميانسال به نام آقاي دستمالچي. يك پسر جوان هم هست كه الان اسمش خاطرمان نيست.

    مي‌گويد شاگرد آقاي گلپايگاني است. آها، عليرضا. اينها را مي‌گويم كه فضا دستتان باشد. دوستاني كه گفتم به‌علاوه آقاي گلپايگاني و ما كه به اتفاق عكاس سه نفر هستيم در يك ميز كه البته صندلي‌هايش لحظه به لحظه زياد شده است نشسته‌ايم و داريم صحبت مي‌كنيم. آقاي گلپايگاني بسيار خوش‌سخن است و با هيجان و جذاب صحبت مي‌كند.

    اينجا هم صحبت درس است. قضيه از باغ‌هاي شمال تهران شروع مي‌شود و اينكه دور هم مي‌نشستند و آوازي و سازي و بعد صحبت نورعلي‌خان برومند مي‌شود و استادان و خوانندگان آن دوران. خوبي‌اش اين است كه استاد با همه اين بزرگان حشر و نشر داشته و مي‌تواند نقد واقعي داشته باشد.

    مثلا برخلاف همه آنها كه ديده‌ام و شنيده‌ام درباره نورعلي‌خان برومند خيلي واقعي صحبت مي‌كند نه به مثابه يك پديده دست‌نيافتني. صحبت ديگران هم مي‌شود. طبيعي است كه هركس سوالي دارد از كاراكتري و تاريخچه‌اي و مساله‌اي و البته همه درباره موسيقي. اينها كه در حوصله اينكه مي‌‌خواهيم به عنوان گزارش گفت‌وگو بنويسيم نيست.

    به هر حال صحبت از پرويز است و فرهنگ و نورعلي‌خان باغ‌هاي زيباي آن موقع شمال تهران. پرويز، پرويز ياحقي است و فرهنگ، فرهنگ شريف. نورعلي‌خان هم كه همان نورعلي‌خان برومند است. آقاي گلپايگاني دارند خاطرات گذشته را مرور مي‌كنند و ما سراپاگوش هستيم.

    از بين اين خاطرات شيرين نكات جالب زيادي هم شنيده مي‌شود: «همايون‌پور، خواننده خوبي بود اما آوازخوان نبود. او در رديف داريوش رفيعي بود اما آوازخوان نبود. آوازخوان فاخته‌اي بود، اديب خوانساري بود، طاهرزاده بود، حتي دردشتي بود ولي...»

    صحبت خواننده‌‌هاي ديگري هم مي‌شود كه مطرح شده بودند و حالا اسمي از آنها نيست. صحبت از آواز است و بلبل در باغ زيباي استاد مي‌‌خواند و ما هم نشسته‌ايم كنار استخر خالي و گوش مي‌كنيم.

    استخر خالي هم البته باعث تداعي خاطره‌اي ديگر مي‌شود وقتي آقاي گلپايگاني هنگام ورزش مي‌افتد در قسمت عميق آن. استخر هم مثل الان خالي بود و مي‌شود مصدوم و بعد يكي از مسوولان برايش عصايي مي‌آورد و حالا صحبت آن عصاست. تازه از صحبت نواب صفار و پرويز ياحقي دور شده‌‌ايم و اينكه نواب صفا، ياحقي را برده بود به راديو و مدتي شده بود استاندار اصفهان و مديركل بود و اين صحبت‌ها كه رسيده بوديم به عصا و منصور مهديزاده و حشمت مهاجراني و فرامرز ظلي. مي‌بينيد كه دايره فعاليت استاد گلپايگاني محيط گسترده‌اي را دربرمي‌گيرد.

    با ورزشكاران حشر و نشر فراوان دارد و هم‌اكنون در هفتاد و چند سالگي ماشاءالله سرحال و قبراق هر روز مي‌رود ورزش. صبح يك ربع به شش ديگر بيرون از خانه است و كوهي و آوازي و رفاقت‌هاي سالمي و اينگونه است كه هنوز مي‌تواند تعجب كند از آنكه «موي سپيد را در آينه ديده است».

    حالا هم كه صحبت از اين است كه از ارتفاع چهارمتري استخر افتاده بود درون استخر و اگر نبود ورزشكاربودنشان، داغان مي‌شد. عصا را هنوز دارد. ما داريم فقط گزارش مي‌كنيم. عكاس دارد كار خودش را مي‌كند. عصاي منبت‌كاري كار اصفهان زياد به درد يك آدم ورزشكاري كه هر روز صبح مقيد است كه باران و برف هم كه باشد به كوه بزند، نمي‌خورد.

    حتي اگر هفتاد و چند سال داشته باشد. حالا كه دارد از بلبلي مي‌گويد كه در حياط خانه‌اش ساكن شده است: «صدايش را ضبط كرده‌ام. تازه 10 روز است كه آمده‌ام. در روزهاي گذشته ساعت‌هاي پنج و‌نيم، شش مي‌خواند. واقعا صدايش آدم را تكان مي‌دهد. اينقدر صدايش زيباست كه حد ندارد.

    من هم پنجره را باز كرده بودم مات مانده بودم از اين همه زيبايي‌هايي كه خداوند آفريده است. واقعا زيبا مي‌خواند.» صحبت از بلبل هزاردستان مي‌شود. يك نفر از ميان جمع مي‌گويد: «آقا مي‌خواهد روي دست شما بلند شود.» آقاي گلپايگاني اما اين حرف را انگار نشنيده است. صحبت اين مي‌شود كه آن بلبل هزاردستان طوري مي‌‌خواند، كه شبيه به هيچ بلبل ديگري نيست.

    او اينجا را نقطه آغاز صحبت‌ها قرار مي‌دهد: «اين بلبل خلاق است. اين همان چيزي است كه ما هميشه مي‌گوييم. ما مي‌گوييم كه اگر سه‌گاه مي‌خوانيد، اگر دومين سه‌گاه را مي‌‌خواهيد بخوانيد مثل اولي، چرا مي‌خوانيد. اولي كه هست. مگر خشت‌زني است؟ خشت‌زن‌هاي قديم يادتان هست؟ يك قالب داشتند و داخل آن گل مي‌ريختند و خشت مي‌زدند و شما يك دفعه مي‌ديديد هزار خشت را كه شبيه به هم بودند. خواندن‌هاي اخير هم همه همين‌جور شده است.

    يعني همه شده است دودو تا چهار تا. ما اسم همه اينها را گذاشته‌ايم دودو تا چهارتا. راست پنجگاه اينجوري است، ابوالچپ اينجوري است، گوشه اينجوري است. قالب بزن، بده دست فلاني بخواند. شعر نامفهوم و جويده، تلفيق شعر و موسيقي صفر، پس خلاقيت كجاست؟ چرا پرويز ياحقي اين همه شور زد ولي يك شور شبيه شور ديگر نبود؟

    داريم كسان ديگر را كه اين كار را مي‌كنند ولي همه‌اش شبيه به هم است. من استادان زيادي داشتم. يك استاد داشتم خدا بيامرزدش. مهم‌تر از همه و كسي كه بيشتر از همه با او كار كردم نورعلي‌خان برومند بود. عكسش را هم گذاشته‌ام آن بالا. نورعلي‌خان خودش سنتور مي‌زد.

    شاگرد حبيب سماعي بود، تار مي‌زد، ضرب مي‌زد ولي هيچ‌كدام را خوب نمي‌زد. ولي وقتي مي‌گفت حزين اينجوري است، حزيني مي‌زد كه كسي نمي‌زد. يا طرز اينجوري است يا گوشه‌‌هاي ديگر. ولي وقتي مي‌گفت شهناز شور را بايد اينجوري بخواني اگر يك ذره عوض مي‌كردي قبول نمي‌كرد. بايد همانطوري كه مي‌گفت بخواني (مي‌خواند): داداي داداي داداداي داي دا داي داداي دادا داي‌داي دا‌داي دا داي دا دا داداي‌داي.

    اگر مي‌گفتي داي‌دي مي‌گفت نه نشد. داي‌داي مي‌خواي من 50 دفعه اين را برايت بخوانم همه‌اش يك جور. براي اينكه من با او كار كردم (دوباره همين را از اول مي‌‌خواند.) يك استادي بود به نام اسماعيل‌خان قهرماني، اگر من اين خاطرات را بنويسم خيلي بامزه است، اين آقاي قهرمان مي‌آمد رديف‌ها را مي‌زد، نورعلي‌خان كه نمي‌ديد.

    آن موقع ضبط‌صوت خيلي كم بود. نورعلي‌خان يك ضبط‌صوت داشت به نام ريور. با خودش از آلمان آورده بود. تحصيلاتش را در آنجا انجام داده بود و همانجا نابينا شده بود. در برلين، من بايد مي‌نشستم تمرين مي‌كردم و اين را حفظ مي‌كردم و مي‌آمدم براي نورعلي‌خان مي‌خواندم. يك بار نه، 10 بار. نورعلي‌خان يك سه‌تار داشت به نام روشنك. مي‌زد و ضبط مي‌كرديم و بعد خودش روي آن كار مي‌كرد.

    نعل به نعل همان قالب خشت‌زني بود. هيچ تغييري نمي‌كرد. شما بايد همان داي‌دا را مي‌گفتي. اين هم بايد همان داي‌دا را مي‌گفت. خودش هم همين را مي‌گفت. همين را مي‌داد به شاگردها. نورعلي‌خان هم كه شاگرد زيادي نداشت. من بودم كه هم شاگردش بودم و هم راهنمايش. چون چشم‌هايش نمي‌ديد، پشت ماشين من بايد مي‌نشستم.

    تازه از دانشكده افسري آمده بودم بيرون. هم رانندگي‌اش را مي‌كردم و هم اينها را حفظ مي‌كردم و برايشان مي‌گفتم. خودش هميشه مي‌گفت من شاگرد تو هستم نه تو شاگرد من. مي‌گفت تو حفظ مي‌كني و به من مي‌‌گويي. مي‌گفتم من از اسماعيل‌خان قهرماني مي‌گيرم. ولي به هر حال اينها مردان بزرگي بودند.»

    مي‌گويم: «در مقام كسي كه دارد قالب‌هاي موسيقي سنتي ايران را آموزش مي‌دهد به هر حال كارشان خوب بود و قطعا باعث مي‌شد كساني تربيت شوند كه پي محكمي دارند...» مي‌گويند: «ايشان فقط بايد درس مي‌داد و شاگردها را آزاد مي‌گذاشت تا خودشان با توجه به خلاقيت خودشان راه خودشان را پيدا كنند ولي نمي‌كرد اين كار را. من هشت‌سال و نيم شب و روز با ايشان بودم.

    ايشان به چيزي كه درس مي‌داد خيلي متعصب بود و مي‌گفت شما هم بايد فقط همين را اجرا كنيد. فقط همين كه من مي‌گويم را بخوانيد. يك ذره خلاقيت را قبول نداشت. من مي‌گويم كه درست است كه اينها فونداسيون است و بايد حفظ شود اما وقتي ساختمان بالا مي‌رود نماي آن شيشه‌ها، پنجره‌ها، گچبري‌ها و اينها به سليقه افراد است. ايشان دخالت مي‌كرد.

    حتي دوستانش هم اين را مي‌دانستند. دكتر صفوت يكي از دوستان نزديكش بود. مي‌گفت نورعلي‌خان اشتباه مي‌كند تو بهش بگو. من مي‌گم امكان ندارد بگويم. استاد من است. من به او نمي‌گويم اما خودم راه ديگر را انتخاب مي‌كنم.

    من يك بار به شما گفتم. هنرمند بايد انشاي خوب بنويسد و سعي كند وقتي ديكته مي‌نويسد كم‌غلط بنويسد. ديكته به هر حال قواعد خود را دارد اما اگر قرار باشد هر كدام از ما انشايي راجع به اين گل‌ محمدي بنويسيم هر كدام به سبك خودمان مي‌نويسيم.

    آنچه در مغز شما هست در مغز من نيست. من يك نوع نگاه مي‌كنم و شما طور ديگر، اما وقتي مي‌گويند ثبات همه بايد ثبات را يك‌جور بنويسيم. بايد با «ث» سه‌نقطه بنويسيم. با سين غلط است. با صاد هم غلط است. حتي معني‌هاي آن هم عوض مي‌شود. خلاقيت بايد در وجود آدم باشد.»

    مي‌خواهم بگويم كه شمايي كه آنقدر خوب توانستيد هم در آواز و هم در تصنيف كاراكتر خود را داشته باشيد و محكم و استوار باشيد به خاطر آن فونداسيون محكمي بود كه نورعلي‌خان بنا كرده بود. نه اينكه اين را قبول نداشته باشد، مي‌گويد: «من يك‌سره توسط پيرنيا دعوت شدم به گل‌هاي جاويدان. پيرنيا هم هر كسي را دعوت نمي‌كرد. در راديو آقاي مشيرهمايون، شهردار- سرپرست موسيقي ايران بود.

    مرا هم خوب مي‌شناخت و مي‌دانست كه شاگرد نورعلي خان هستم و كار كرده‌ام. البته من ضمن اينكه شاگرد نورعلي‌خان بودم هفته‌اي دو روز مي‌رفتم پيش اديب خوانساري كار مي‌كردم و در روز هم با خود نورعلي‌خان مي‌رفتيم خانه حاج آقا محمد ايراني، دم آبسردار. آنجا كار مي‌كرديم.

    آقا سيدحسين طاهرزاده اكثر شب‌ها مي‌آمد خانه نورعلي‌خان با مشحون. من از طاهرزاده خيلي زياد استفاده كردم. به هر صورت. آقاي مشيرهمايون شهردار من را در راديو ديد گفت گلپا آمده‌اي اينجا چه كار كني؟ او مي‌دانست كه نورعلي‌خان مخالف خواندن من در راديو است.

    گفتم: آقاي پيرنيا دعوتم كرده است براي برنامه گل‌ها. گفت: مي‌خواهي اينجا آواز بخواني؟ مي‌دانيد كه من 17 سال فقط آواز مي‌خواندم و اصلا با آواز مطرح شدم. اگر با ترانه بود كه خيلي ساده مي‌شد. خلاصه اينكه گفت مي‌خواهي آواز بخواني؟ گفتم: بله، من را دعوت كرده‌اند كه در گل‌ها آواز بخوانم. گفت: برو پشت مرده بخوان. كسي به آوازت گوش نمي‌دهد كه! آن موقع ويگن بود، روان‌بخش بود، منوچهر بود و اينها. از آن طرف قاسم جبلي بود و منوچهر شفيعي و اينها بودند و آوازهاي عربي و اين حرف‌ها. از آن طرف بنان، فاخته‌اي، اديب‌خوانساري، كم‌كم‌شان دردشتي بود.

    من يك بچه بيست‌ساله، هجده‌ساله آمده بودم آواز بخوانم بين اينها. من اگر مي‌خواستم به حرف نورعلي‌خان بخوانم: داداي داداي كه اينها بهتر از من مي‌خواندند كه. من گفتم كه بايد كاري كنم كه كسي نكرده است. آمدم مثنوي شور را خواندم. همان آواز: «مست مستم ساقيا دستم بگير» اين مثنوي شور مثل توپ صدا كرد.

    همه آمدند ببينند اين كيست. اين همان مثنوي شور بود منتها يك شكل نو داشت كه من درست كرده بودم. بگذار بروم كت‌ام را بپوشم. (عكاس مي‌‌خواهد عكس‌هاي رسمي‌تر بگيرد.) آقاي گلپايگاني مي‌رود يك كت راه‌راه خوشگل بپوشد روي تي‌شرت جوانانه شيك‌اش.

    برمي‌گردد: «هيچ مشكلي نداشتم. همه هم مرا دوست داشتند. از بالا تا پايين. هيچ‌كس با من بد نبود. عده‌اي بودند كه فكر مي‌كردند اگر من بيايم آنها بايد جل وپلاسشان را جمع كنند و بروند. من علاوه بر اينكه خلاقيت داشتم كارهاي ديگري را هم به ديگران ياد داده بودم و آن اينكه بلد بودم كار هم بكنم تا محتاج كسي نباشم.

    اين را از هنرمندان كشورهاي ديگر ياد گرفته بودم. از «زكي‌مورن»، «ام‌كلثوم» «فرانك سيناترا»، «دين‌مارتين» و ديگران. به همه نشان داده بودم كه مي‌شود از راه هنر و حاشيه‌هاي آن كار هم كرد. همين الان شما خوانندگان كشورهاي ديگر را ببيند مثل «خوليو»، «شارل آزناوو» و خيلي‌هاي ديگر. مي‌دانيد بين چند هزار نفر يك نفر مي‌شود «شارل آزناوو»؟ (يك نفر از ميان ما كه دور ميز نشسته‌ايم و داريم گوش مي‌كنيم مي‌گويد: چند ميليون نفر) اين آدم كه از بين هزاران نفر شده فلاني حتما بايد خوب زندگي كند.

    بعضي‌ها هستند كه مي‌گويند ما بايد لباس‌هايمان پاره‌پوره باشد و مثل گدايان باشيم. نمي‌گويند اخلاقا اين‌طوري هستند. من مي‌گويم يك هنرمند بايد تاپ باشد. بهترين زندگي، بهترين اتومبيل، بهترين... اما اين هنرمند از همه اينها استفاده كند تا بتواند به مردم خدمت كند، من الان شاگردهاي زيادي دارم، اما يك 10شاهي از آنها نمي‌گيرم.

    مجاني كار مي‌كنم. چرا؟ چون احتياج ندارم. هنرمند بايد كارهاي خوب ارائه بدهد. دغدغه مايحتاج زندگي‌اش را نداشته باشد.

    منبع : روزنامه هم میهن

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  2. #2
    آخر فروم باز Ehsani's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2004
    محل سكونت
    Alone In The Rain
    پست ها
    1,453

    پيش فرض گلپا براي مردم...

    وارد منزل استاد كه شديم، با يك پير ماشاالله جوان رو‌به‌رو شديم. به تيپش رسيده بود. يك جنتلمن مرتب و شيك. مثل تمام شيك‌پوشان دهه‌هاي 30 و 40. منزلي بزرگ در منطقه‌اي باصفا و البته اعيان‌نشين مأمن استاد است. استاد و همسرش و دوستاني كه هر روز عصر براي ديدنش به منزل او مي‌‌روند و در حياط بزرگ و پردرخت او چند ساعتي در سايه درختان مي‌‌نشينند و محو صحبت‌هاي گرم و شيرين او مي‌‌شوند؛ صحبت‌هايي كه گاهي به گلايه هم نزديك مي‌‌شود.

    گلايه از دوستان قديم... گلايه از اينكه اين منبع پرمايه موسيقي ايراني، نمي‌تواند براي مردمش بخواند. مي‌‌خواهم خيلي صريح و بدون استعاره و حاشيه بگويم. گلپا واقعا نياز مالي ندارد. منزل ميلياردي‌اش، گواه اين مساله است. او اگر بخواهد خارج از كشور هم برنامه اجرا مي‌‌كند – چه بسا كه سال‌ها برنامه‌هاي موفقي در بسياري از نقاط دنيا برگزار كرده – همواره با استقبال برنامه‌گذاران مواجه بوده.

    در تك‌تك جملاتش، مي‌‌شود عشق به وطن را لمس كرد. گلپا خود را متعلق به اين مردم مي‌‌داند. سعي مي‌‌كند همچنان سالم و سرحال بماند. هم از جسمش و هم از حنجره‌اش مراقبت مي‌‌كند تا روزي كه بتواند در مقابل مردم، ميكروفون به دست بگيرد و دوباره بخواند، تا وقتي پيچ راديو را باز مي‌‌كند، دوباره باور كند كه هزاران نفر، شنونده صدايش هستند.

    بدون شك، حس بي‌نظيري است براي يك هنرمند كه از مردمش، اين حس خوب را دريافت كند. شايد خيلي جمله معمولي و ساده‌اي به نظر برسد اما، باور كنيد كه هنرمندان روحيه بسيار حساس و لطيفي دارند. خيلي زياد. كمي هم زود رنج‌اند. لازم است محبت واقعي را از مردم بگيرند و احساس كنند كه هنرشان، به چشم مي‌‌آيد، آن وقت است كه حاضرند هر كاري براي اين مردم انجام دهند.

    گلپا گنجينه موسيقي خلاقانه ايراني است و واقعا حيف است – به هر دليلي - كه صدايش جزو صداهاي مجاز اين سرزمين نباشد. گلپا مي‌‌تواند شاگردان بسياري را زير پروبال بگيرد و به موسيقي آوازي ايران تحويل دهد.چه بسا كه بدون حتي يك ريال دستمزد اين كار را كرده.

    حالا كه هست - و اميدواريم كه سال‌هاي سال باشد – بايد كه او را از ياد نبريم و تلاش كنيم كه اين حنجره زيبا، باز هم آفرينش‌هاي ديگري در تاريخ موسيقي و فرهنگ ايران، ثبت و ضبط كند. آقايان مسوول اگر لازم است خواهش هم مي‌‌كنيم....

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •