پسرك 8 سال بيشتر نداشت. به تازگي سياه چادري در ميان ايل قشقايي برپا شده بود. داوود خان نكيسا سه تار ميآموخت به خوانين و عاشقان موسيقي.
الياس برادر بزرگتر كه 18 سالش تمام شده بود سه تاري خريده بود و شاگردي ميكرد نزد استاد.
پسرك پنهان از چشم بقيه در گوشهاي از چادر ميايستاد و به انگشتان داوودخان خيره ميشد، گويي تمام نواها و آواها را در ذهنش ثبت ميكرد.
دو ماهي از حضور استاد در ميان ايل قشقايي گذشت و سرانجام قرعهبرگزاري كلاس به خانه پسرك افتاد. داوودخان شاگردها را رديف كرد تا مشقي كنند پس از دو ماه تمرين. صداي ساز هيچكدام، داوودخان را راضي نكرد. مادر كه گوشهاي نظارهگر بود، گفت: <داوودخان اجازه دهيد حبيب، ساز بزند.> نگاهها به سمت پسرك برگشت. داوودخان با خود فكر ميكرد كه اين پسر را حتي يك روز هم آموزش نداده است. سه تار در دست پسرك جاي گرفت و وقتي زخمه بر سيمهاي سه تار نواخت، نواي موسيقي فضاي دشت را پر كرد. لبخند رضايت بر لب داوودخان، نشان از شاگردي ميداد كه بهحق، تلاش استاد را پاسخ گفته بود.
الياس نزديك برادر كوچك شد، سازش را به او داد و گفت: <اين ساز از آن توست.> و پس از آن ديگر ساز نزد. از آنسالهاي دور 88 سال ميگذرد. سپيدي زمان بر موهاي پسرك نشسته و دستانش از رنج بيماري ناتوان شده است.
حبيبا... گرگينپور استاد سه تار مقامهاي قشقايي اكنون در بستر بيماري است.
با اينكه سرطان پوست بخشي از وجودش را احاطه كرده اما هنوز بارقهاي از اميد در چشمانش موج ميزند. بيمارستان الزهراي اصفهان هر روز شاهد حضور طرفداراني است كه از دور و نزديك براي ديدار استاد ميآيند.حبيبا... گرگينپور تنها بازمانده شاگردان داوودخان نكيسا، تنها استاد سهتار نيست بلكه پدري است كه 4 فرزند نابيناي خود را به درجه استادي رسانده است.فرود، تحصيل كرده رشته ادبيات و موسيقي، آهنگساز و يكي از بهترين شاگردان استاد بديعي و بهاري، نوازنده كمانچه، ويولن و پيانو و صاحب مقام اولي تكنوازي كمانچه در 2 سال پياپي در جشنواره موسيقي فجر؛ پريچهر، مدرس ادبيات در آباده، فرهاد نوازنده آكاردئون و داراي درجه دكتري ادبيات و مصطفي تحصيلكرده موسيقي و ادبيات و نوازنده تار و سهتار، 4 فرزند نابينا از 8 فرزند حبيبا... گرگينپور هستند.همچنين 4 فرزند ديگر استاد نيز هركدام در رشتهاي فارغالتحصيل شده و به سمت استادي و نوازندگي مشغول هستند.حبيبا... كه هر روز از خاطرات ايل ياد ميكند، ميگويد: <وقتي پرندهها را ميبينم كه از سيبري به سمت خليج فارس پرواز ميكنند به ياد كوچ خودمان ميافتم. آن روزها مثل آهوها و پرنده ها، ييلاق و قشلاق ميكرديم.اول پاييز نزديكي لار ساكن بوديم و به مجرد فرا رسيدن بهار، بار و بنهمان را جمع ميكرديم و به سمت آباده راه ميافتاديم. اواخر خردادماه نزديك كوه دنا، سياهچادرهايمان را برپا ميكرديم.>استاد سهتار قشقايي از زندگي عشايري كه در زمان پهلوي به اجبار شروع به انحلال كرد به عنوان بهترين روزهاي زندگياش ياد ميكند و ميافزايد: <بخشي از فرهنگ قشقايي با تمام شدن كوچنشيني از بين رفت و هماكنون بسياري از قشقاييها در شهرها به كارگري ميپردازند. قشقايي تجزيه شده و تنها نامي از آن باقي مانده است.>گذر سالها و رنج بيماري آنقدر مجال نميدهد تا بيشتر از استاد بدانيم. تنها اميدواريم كه سلامت به تن و روحش بازگردد تا شاگردهاي او از تهران، اصفهان، آباده و... باز هم شاگردي كنند و صداي ساز استاد را بشنوند.
لينك مطلب:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]