با سلام خدمت دوستان
دیدم تایپک [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] بود گفتم در مورد پدر هم تایپکی بزنیم
در این تایپیک شعر های زیبا در مورد پدر رو بنویسید
با سلام خدمت دوستان
دیدم تایپک [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] بود گفتم در مورد پدر هم تایپکی بزنیم
در این تایپیک شعر های زیبا در مورد پدر رو بنویسید
تو آن شکوه عشقی
تو آن ساحل دریا
یا که ترنم باران
که من پدرمی خوانم تورا
تو آن کوه تنومند
تو آن سیلی خروشان
یاکه آتش فروزان
که من پدر می خوانم تو را
پدرم !
چطور نویسم
زتوکه دادی وجودم
که چنان بااستواری
داده ایی شاخ وبرگم
دردلت کوهی زدردو
رخت هرگز نگرید
باقامت سرافراز
می دهی هر دم امیدم
تو چنان مرد نبردی
که به چشم هرگز ندیدم
تو چنان معصوم وپاکی
که نشستی در سرشتم
پدرم !
کاش کوله بار تنهایی ات را
بر قلب من هدیه دهی
تا که شاید بتوان شست
غبار سنگین غمت .
سلماز شجاعیان
پدر همان يار قدیمی من
پدر همان نور افتاب من
پدر صدای تو در گوشهايم دائم زم زمه ميکند
نباشد روزی که ان صدا را نشنوم....
پدر حضورت در کنارم سنبل شادابی و نشاط من است.
پدر احساس ازادی و رهایی میکنم وقتی دست
نوازش بر سرم میکشی، نگاهم میکنی و بوسه ای
بر صورتم میکاری. احساس غرور میکنم.
پدر، پر افتخارترین شخص برای من ،
کسی که تمام زحماتش را نثار من کرد
و خود را به غربت داد تا من آینده ای روشن داشته باشم
باشد روزی که به من افتخار کنی
دوستت دارم
شاعر رشا
دوستت دارم
با تمام تفاوتت
با تمام آنچه از خود داری و آنچه از غير
دستانت بوی زحمت
چشمانت رنگ خستگی
اما صدايت زنگ زندگی
فرصتی نيست
باز هم فراموش کردم سياهی اندکت؟؟؟را
شادم با شادی ات
پدر
شاعر رزا افروزيان(صدفی)
پدر مهربونم
وقتی تو رفتی
من نونهالی بودم
فقط یادم میاد شبی در منزل ما سوگواری بود
ومن نمیدونستم برای چی
بعد ها فهمیدم برا اینکه تو دیگه تو این دنیا نیستی
نمیدونم چرا رفتی
اگر تو میماندی زندگی زیبا تر بود
قلب من شاد تر بود
پشت من گرم تر بود
وقتی من به دنیا ی شما اومدم
مادرم بتو گفته بود
باز هم دختر است
و تو گفتی دختر و پسر برای تو برابر است
افرین بر تو ای پدر
تو پیشرو زمان خود بودی
تو در ورای افکار زمان خود بودی
من تو را تحسین میکنم
من تو را تحسین میکنم
تو به مادرم سفارش داد ی
ما رو بی مطالعه به کسی نسپارد
و او هم سعی خودش را کرد
تو در غربت ما را ترک کردی
و من در غربت زندگی میکنم
ایا سرنوشت من و تو با غربت در امیخته بود؟
شاعر شکوه
برای دختر فرداهايم......!
دخترم می بينی؟
اين دستهای تک و تنها و فقير
دست سرد شاعر است.
ثروتش نيست به جز مرکب وکاغذوشعر
او ندارد سکه ای دراين جهان
جز سکه مطرود و بی عيار دل.
اين دستهای خالی و شرمنده
نتواند جامه زربفتی از پولک و رنگ
بر تن زيبای تو ساز کند.
نتواند زين همه ديوار فقر
روزن دريچه ای به کوچه های شادمانی
بهر تو باز کند.
چه کند اين پدر شرمنده؟!
نتواند گاه گاهی بهر يک لبخند تو
طوق و عروسک آورد.
به خدائی خدا !
مردن او سخت نيست :
وقتی که تو
با صدای گنگ در به سوی آن پر می زنی
تا ببينی که به دستان پدرامشب چيست !
و کلام او کلام هر شب است :
«دخترم ! مرا ببخش !
که دست من
مثل شبهای دگر
چون کويری خاليست !»
باز هم من می کشم دست نوازش برسرت
و به تو می گويم:
«صبر کن فردا عروسکهای تو می آيند !!»
تو باور می کنی...می خندی !
و من آرام آرام
گوشه اين خانه سرد و نمور
تا سحر می گريم.
می نشينم به اميد فردا
تا کسی پيدا شود
شعرهايم را همه گيرد زمن و جای آن
عروسکی به من دهد.
شاعر مهدی ملک علایی
پدر معنا ، پدر درک است
پدر تنها ، که امیدش فقط تَرک است
پدر بی مدعا،اما پراز عشق است
پدر پر محتوا،اما چرا بِشکست
پدر هردم زتنهایی کسی دارد
پدر با زخم دل هم، همرهی دارد
پدر در عمر خویش خود راندیده
پدر با عشق بسیار غم خریده
پدر بی احترام کز ما، پدر باشد
پدر در تاب این دنیا پدر باشد
پدر خسته ،ولی امید به هر ترفند
پدر تنها، ولی عاشق ز هر فرزند
پدر یاور، ولیکن بی غرور وپاک
پدر سرور، رود کز بین ما در خاک
پدر بوسم، من آن دستِ پر از زخم ات
پدر بخشش زتو باشد، زما دراین همه ظلمت
پدر نیست هیچ کسی جایت
پدر الله نگهدارت
شاعر الف.ح
با پدر عهدي به گردن مانده است
عهد دلتنگي و عاشقپيشگي
اندر اين دنياي خواب
نالههايي يكسره بي آب و تاب
ذكر مذبوحانه فريادي غريب اندر غريب
مانده از او خاطراتي پر ز مظلومي
ليك و شايد
اندكي هم ظالمي!
دست مظلومش گرفتم وقت مرگ
دست زردي بود و ديگر مرده بود
نيزه اي از مرگ بد در سينه اش
عمر او يكسر كشيدن بار ديگر مردمان
لال و تنها مرد و رفت
اي دريغا، اي دريغا، او برفت!
وقت مرگش همسرش بر سر رسيد
مادري دلخون درد
آن پدر ديگر نبود
سوي ربش مي خراميد او كنون
داغ مرگي بيزبان بر دل بماند
داغ مردي كاو سخن گفتن برايش آرزو
اندر اين دلخسته جانم خود بماند!
صد هزاران نكته هر شب گفته بود
وقت مرگش يكسره افسرده بود!
آن پدر رفته دگر،
سهم ميراثم همين:
قطعهاي از خانهاي لرزان مرگ
صد هزاران نكتههايي پر ز درد
در نهايت يك طبق مظلوميت!
شاعر عليرضا کريمی
تو دیدی در جهان هردم مرارت
نکردی لحظه ای اما شکایت
ندیدم من یکی از تو بنالد
نه از دستت نه حتی از زبانت
به دنیا دل نبستی ساده زیستی
که بخشیدی به تنگی با سخاوت
تو کوچ کردی و رفتی بی تمنا
که نالیدیم و نالید آشنایت
وداعت را چطور باور کنم من
تو بودی مظهری از استقامت
پدر ای کاش مرا هم برده بودی
که قبرم را نهند در پیش پایت
عاقبت روزی ترا ، ای کودک شیرین
تنگ در آغوش می گیرم
اشک شوق از دیده می بارم
با نگاه و خنده و بوسه
در بهار چشم هایت دانه می کارم
نیمه شب گهواره جنبان تو می گردم
لای لایی گوی بالین تو می مانم
دست را بر گونه ی گرم تو می سایم
اشک را از گوشه ی چشم تو می رانم
گاه در چشمان گریان تو می بینم
آسمان را ، ابر را ، شب را و باران را
گاه در لبخند جان بخش تو می یابم
گرمی خورشید خندان بهاران را
چون هوا را بازی دست تو بشکافد
خیره در رگ های آبی رنگ بازوی تو می گردم
از تنت چون بوی شیر تازه برخیزد
مست از بوی تو می گردم
ماه در ایینه ی چشم تو می سوزد
همچو شمعی شعله ور در شیشه ی فانوس
رنگ ها در گوی چشمت نقش می بندد
صبحگاهان ، چون پر طاووس
قلب گرم و کوچکت چون سینه ی گنجشک
می تپد در زیر دست مهربان من
چون نوازش می کنم ، می جوشد از شادی
در سرانگشتان من ، خون جوان من
زین نوازش ها تنت سیراب می گردد
چشم هشیار تو مست خواب می گردد
سایه ی مژگان تو بر گونه می ریزد
مادرت بی تاب می گردد
زلف انبوهش ترا بر سینه می ریزد
مادرت چون من بسی بیدار خواهد ماند
بارها در گوش تو افسانه خواهد خواند
گاه در آغوش او بی تاب خواهی شد
گاه از لای لای او در خواب خواهی شد
روزها و هفته ها و سال ها چون او
بر کنار از درد خواهی ماند
تا ز دردش با خبر گردی
روزها وهفته ها و سالها چون من
بی غم فرزند خواهی بود
تا تو هم روزی پدر گردی
آه
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)