سایت گل -چند سال پیش، مدیرمسئول یکی از روزنامههای ورزشی، در میزگردی دربارهی فوتبال به این نکته اشاره کرد که «فوتبال یک هنر-صنعت است» استاد گویا فراموش کرده بود فوتبال پیش از هرچیز، در ذات خود، ابتدا به ساکن یک ورزش است و ابعاد دیگرش اعم از سیاسی،اقتصادی،هنری و غیره، جوانب و حاشیههایشان هستند؛ که اگر هم تبدیل به اصل و متن شدهاند، توسط هر عاشق فوتبالی، باید سعی در زدودن و کنار زدنشان کرد؛ حتی اگر کار غیرممکنی باشد.
این نوشته، پیش و بیش از هر چیز، سعی میکند چنین بکند. سعی میکند به سمت ذات فوتبال حرکت کند. هرچند که نه میخواهد و نه میتواند ابعاد و حاشیههای این ورزش محبوب را کتمان کند و از میان بردارد.
گویا شخصیت ژوزه مورینیو، شکست فوتبال گویا زیبای بارسلونا و حرکت پایانی آقای خاص در نیوکمپ، باعث مجادلهای شده که قدم اولش انگار لگدکوب فوتبال به عنوان یک ورزش سرگرمکننده است؛ آن هم با ابزارهایی نظیر روانشناسی و فلسفه.
برای همین در یک هتتریک با عرض معذرت کسلکننده، سه مطلب در سایت گل نوشته میشود که نه بهرهای از دریبلهای چشمنواز مسی و فوتبال عامهپسند بارسلونا بردهاند، نه از هیجان و شعف ژوزه مورینیو در آنها خبری هست. در عوض تا دلتان بخواهد، مطالب مملو هستند از جملاتی ابتر و اخته و انتخاب شده از نیچه و کانت و پوپر که به طور مستقیم با فوتبال، با هیجان و سرزندهگیاش نسبتی ندارند.
دلیلش هم شاید روشن باشد. برای نویسندهگان آن سه مطلب، احتمالا فوتبال اصل نیست. آنها دنبال ابرانسان نیچهای! و تحلیل روانکاوانهی شعف مورینیو و چیزهایی از قبیل هستند و به اشتباه میزگرد و کتابها و جملات ناقصشان را آوردهاند وسط استادیوم فوتبال و در غریو شادی هواداران اینتر و مورینیو و مرثیهخوانان فوتبال مدل بارسایی، مشغول مباحثهای هستند که ربطی به اتفاق داخل زمین ندارد.
بگذارید یکبار این داستان بیهوده پیچیده شده را ساده بنویسیم؛ حتی اگر دشوار باشد.
مردی به نام ژوزه مورینیو که عاشق فوتبال است، کارش را به عنوان مترجم با باشگاه بارسلونا شروع میکند. او کمکم از شغل مترجمیاش جدا شده و به عنوان آنالیزور و کمی بعدتر در سمت مربی تیم دوم بارسا، کارش را ادامه میدهد. مورینیو سرمربی میشود و با تیمهایی نظیر پورتو و چلسی به موفقیتهای گوناگونی میرسد و چند بار رو در روی تیم سابقش بارسا قرار میگیرد که آخریاش به عنوان سرمربی تیم اینترمیلان است و در بازی نیمهنهایی جام باشگاههای اروپا. تیم تحت رهبری مورینیو پیروز میشود و او از زیر فشار حذف و نرسیدن به فینال، از زیر فشار شعارهای تحقیرکنندهی تماشاگران بارسا، خارج میشود، شروع به دویدن میکند و به شیوهی خودش به شادی میپردازد؛ شادیای که اتفاقا به نوع دیگری چند سال پیش به عنوان سرمربی چلسی در مقابل بارسا آن را انجام داد و با آن کتوشلوار گرانقیمت وسط چمن ورزشگاه زانو زد.
مسیری که مورینیو پیموده، مسلما سخت و دشوار بوده. برنده بودن و برنده شدن همیشه دشوار است. اما اینکه ربط این مسیر چه ارتباطی با مفاهیم پیچیدهای نظیر ابرانسان نیچهای و خودشیفتهگی و فاشیسم و هیلتر و کانت و پوپر دارد، لااقل بر نویسندهی احتمالا کمسواد این مطلب پوشیده است.
مورینیو به عنوان یک مربی فوتبال، از پلهی اول به پلهی صدم صعود کرده است و از این اتفاق خوشحال است و به درستی به خودش بابت طی این مسیر و غلبه کردن بر موانع پیشرویش میبالد و مسلما دلیلی نمیبیند با فروتنی و خشوع ریاکارانهی شرقی نظیر آنچه که در مربیان وطنی بسیار سراغ داریم، از ارزش کار خود بکاهد و موفقیتش را مرهون لطف الهی و تلاش همه- از بازیکن تا بوقچی- منهای خودش بداند. فکر میکنم بدون دانش روانشناسانه یا مرور ناقص کتابهای فلسفی هم بشود متوجه شد که ما با رفتار طبیعی یک انسان سالم مواجه هستیم که به دلیل بهرهی هوشی بالا و تلاش و پشتکارش توانسته به موفقیت برسد.
اینکه مورینیو ضدعامه است یا خیر هم از مباحثیست که احتمالا ربطی به شخصیت مورینیو ندارد و باز پای یک تاویل غلط و یک بدفهمی و بیراههگویی در میان است.
داستان را ساده بازگو میکنیم.
فوتبال بارسا به دلیل گلهای زیادی دارد، به دلیل اینکه دریبل و پاسکاری و هجوم و حمله دارد، مورد توجه عامهی مردم است؛ مثلا چیزی شبیه اقبالی که مردم سرتاسر دنیا به فیلمهای اکشن و هیجانبرانگیر نشان میدهند.
مورینیو به عنوان مربی تیم رقیب، در وهلهی اول به غلبه بر این سیستم فکر میکند. او حتما به عنوان یک مربی فوتبال به این کاری ندارد که بارسا محبوب عامه است یا نه. یعنی اگر فوتبال بارسا این همه پرطرفدار نبود،او دیگر به پیروز شدن و غلبه فکر نمیکرد؟ ر
اه رسیدن مورینیو به رویایش- قهرمانی مجدد در جام باشگاههای اروپا-از ورزشگاه نیوکمپ و تیم بارسا میگذرد. پس باید این تیم را از مسیرش حذف کند؛ که مسلما ربطی به فاشیسم و خودشیفتهگی و باقی قضایا ندارد و دقیقا نشات گرفته از قانون فوتبال است؛ یعنی دقیقا همان چیزی که در متنهای روانشناسانه و شبهفلسفی نادیده گرفته شده.
مورینیو به راهی فکر میکند که بتواند سیستم تیم مقابلش را مهار کند و در مقابل تاکتیک بارسا، یک روش دیگر را رو کند که بتواند قدرت آن را از بین ببرد، زمینگیر کند تا بتواند سیستم خودش را وارد بازی کند و بازی را ببرد.
و خب این اتفاق آنطور که دیدیم افتاد و سیستم بارسا درهمشکست و مورینیو و تیمش برنده و صدالبته خوشحال شدند؛ و خب چقدر میتواند طبیعی باشد که تیم بازنده و تماشاگرانش از این شادی، دچار عصبانیت و خشم بشوند و به طور طبیعی از مورینیو متنفر باشند.
مورینیو در جایی دیگر و در زمینی دیگر و در داستانی دیگر، با تیم چلسی، اتفاقا کاملا جدا از سیستمی بود که با اینتر و جلو بارسلونا ارائه داد و میدهد. واقعا چهطور میشود پذیرفت که چلسی در فصلی که با چهار گل بارسا را مغلوب کرد یا در مسابقهای روبهرو منچستر که 28 موقعیت گل داشت، ضدفوتبال یا فوتبال نازیبا ارائه میداده؟ یا احتمالا با نمایشی چنین جذاب و هجومی، مورد تنفر عامه بوده است؟ البته اگر عامه را تماشاگران تیمهای رقیب چلسی تعریف کنیم و تماشاگران چلسی یا اینتر را یکسره خواص بدانیم، حتما مورینیو همان ابرانسان بیماری خواهد بود که از تشدید تنفر در دیگران لذت میبرد و عاشق شنیدن ناسزا از همه است.
این مطلب رو به پایان است و متاسفانه گویا تا آنجا که میشد دربارهی فوتبال نوشتهایم و حرف زدهایم. برای اینکه از قافلهی وجوه دیگر فوتبال عقب نمانیم، شاید بد نباشد سری به سینما بزنیم و با یک مثال هنری به داستان ساده و امیدوارم عامهپسندمان پایان بدهیم.
هال هارتلی فیلمساز آمریکایی که توسط منتقدان جزء جریان مستقل و دور از هالیوود ارزیابی میشد، سالها فیلمهایی میساخت سرد و ساکن و روشنفکرانه که مسلما گیشه و طرفداری نداشت. چند سال پیش، هارتلی بالاخره موفق شد بودجهای عظیم به دست بیاورد و از اتفاق رفت به دنبال ساخت یکی از قصههای هالیوودی و فیلمی ساخت یکسر بیربط به کارنامهی قبلیاش. در مصاحبهای از او که زمانی آمال و قبلهی روشنفکران و جریان ضدهالیوود بود، پرسیدند چه شد که چنین فیلمی ساختی؟ و هارتلی در جواب گفت قبلا چنین بودجهای نداشتم و با آن بودجههای اندک نمیشد اینطوری فیلم ساخت!
و خب، به همین راحتی، قبلهی ساخته شده از تاویل غلط روشنفکران و منتقدان و ضدهالیوودیها فروریخت و مطمئنا ژوزه مورینیو به عنوان ابرانسان قلابیای که توسط یک نگاه و ذهن غلط ساخته شده است، روزی فرو میریزد و همین هوادار امروزی را در جایگاه دشمن میبیند.
مورینیو یک مربی فوتبال است. بعید نیست زمانی در موقعیتی دیگر و با ابزاری متفاوت فوتبالی باب طبع عامه هم ارائه بدهد. او به فوتبال فکر میکند و به برنده شدن و ما تماشاگران ساده هم که عاشق فوتبال هستیم، چشم به بازیهای بعدی و دیگر ژوزه دوختهایم؛ به دور از ساحت ابرانسان و نیچه و کانت و پوپر؛ در همان زمینهای سبز و استادیومهایی که مورینیو برای پیروز شدن، داخلشان دور افتخار میزند.
کد:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
کد:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید