تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 7 اولاول ... 234567 آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 67

نام تاپيک: دست نوشته های amir 69

  1. #51
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    من آدم ِ کنار کشیدن نبودم. هیچ وقت.
    یا ایستادم و کنار امدم.
    یا ایستادم و صورت مسئله را پاک کردم.
    زیر باران
    توی برف
    وسط ذل آفتاب
    ایستاده ام.
    من آدم ِ ایستادن هستم.
    من درختم.

    اما وقتی صورت مسئله خود منم
    وقتی بفهمم
    مطمئن که شدم
    گور بابای هر چه ریشه و تعلق و خاطره
    راه میفتم..
    من آدم ِ رفتن ام.
    وقتی درخت را قطع می کنند
    من پرنده ام
    همیشه بوده ام!

  2. 12 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #52
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    میان این همه اتفاق که نیفتاده اند،
    که قرار نیست بیفتند،
    چقدر پیرتر شده ام.

  4. 6 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #53
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    از اين همه انتظار چه حاصل.
    ما منتظر چه هستيم؟
    مي خواهيم يه روزي يه چيز خوبي پيش بيايد.
    يه کسي از راه برسد و يه کاري بکند.
    اما نمي دانيم آن روز چه روزي است خوب اين خيلي مهم نيست.
    نمي دانيم آن چيز خوب چيست. خوب حدسش را مي زنيم.
    نمي دانيم آن کسي که مي رسد کيست به خودمان نشانه هايي داده ايم. همه جا دنبالش مي گرديم. همه کس را با اين نشانه ها مقايسه مي کنيم. نمي توانيم مطمئن باشيم خود اوست يا نه.
    نمي دانيم او اگر خودش باشد قرار است چه کاري بکند.
    مي گوييم قيام مي کند. يعني مي ايستد؟
    او مي آيد که بايستد! و ما منتظر کسي هستيم که بيايد و بايستد!؟
    نه اين که خيلي مضحک مي شود.
    او مي آيد تا عدالت بياورد.
    آيا اين عدالت معني خاصي دارد؟ ستاندن داد مظلوم ازظالم نيست؟
    چرا هر کسي يک او نمي شود تا اين داد را بستاند؟
    آيا اين وظيفه اوست يا وظيفه هر کسي؟
    چرا از سر خودمان وا کرده ايم که هر کدام يک او هستيم و بايد بايستيم؟
    چرا منتظريم دنياي آلوده اي را که ما مي سازيم او درست کند؟
    اگر اميد به آمدن او نبود آيا هر کدام حرکتي نمي کرديم؟ هر کدام خودمان را يک ناجي نمي دانستيم که بايد بيايد تا قيام کند؟
    آيا اگر منتظر کسي نبوديم تا روزي بيايد, وظيفه خودمان نمي دانستيم که بايد عدالت را اجرا کنيم؟ و آن وقت خودمان هر کدام جدا, کسي نمي شديم که آمده ايم تا کاري کنيم و خودمان خودمان مي شديم. دنيايي مي ساختيم که همان بهشت مي شد.

    و او اگر مي آمد درميان اين همه او گم مي شد. در ميان اين همه ما گم می شد.
    از مقدمه ی مترجم در زندگی گالیله ی برتولت برشت؛

    گالیله در غم انگیزترین لحظه ی شکست، سنت دیرین قهرمان سازی را در هم می شکند.
    هنگامی که شاگردان خشمگین و بی تابش به طعنه می گویند: «
    بدبخت ملتی که قهرمان ندارد.»،
    گالیله، در هم شکسته و بی توان، تنها و بی یاور، جوابی بی نظیر می دهد:
    « بدبخت ملتی که به قهرمان احتیاج دارد».
    همین است. اگر ملتی بدبخت و درمانده نباشد چه حاجتی به قهرمان دارد؟
    چه بدبختی از این بالاتر که مردمی بنشینند و منتظر ظهور قهرمانی باشند؟
    اصلا رویای ظهور منجی قادر، زاده ی ضعف و نادانی آدم هاست.
    معصوم و قهرمان بی همتا را پندار بیمار ما می سازد،
    ناتوانی ما،
    امیدهای بارنیامده ی ما،
    آرزوهای تنبل ما به عدالت و نیکی،
    ترس ما،
    اندیشه ی کمال جوی و بی عمل ما.
    آن وقت در برابر این لختی و ناتوانی آدمیان، رویایشان و آرزوهایشان به بازی گرفته می شود
    و قدرت بر جای عدالت می نشیند، و بیداد و جهانگشایی را، بزرگی و قهرمانی جلوه می دهد.

    ؛

    اما از طرفی به قول فیلم ترمینال؛ لایف ایز ویتینگ. حالا به هر دلیلی و برای هر چیزی.

  6. 7 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #54
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    يك يادداشت قديمي، از يك وبلاگ قديمي تر ؛
    به مناسبت چند روز آينه نداشتن خانه ي جديدم: دي

    گاهی، که زمانش هیچ مشخص نیست، صبح، ظهر، عصر، شب، نیمه شب، یا هر ساعت دیگری که می خواهد باشد، وقتی به ایینه ای می رسم، حالا هر ایینه ای، ایینه ی اتاق، ایینه ی جیبی خواهرم، ایینه ی دست شویی حتی و البته ایینه حمام، به این فکر می کنم که ادم ها وقتی به ادم ان وَر ایینه می رسند به چه فکر می کنند؟. چه چیزهای ِ ان ادم توجه ـشان را جلب می کند؟. از چه چیزهای ـش بدشان می اید؟. اصلا دوست دارند او را در ایینه به جای خودشان ببینند یا نه؟. دوست دارم بدانم مثلا یک نویسنده وقتی خودش را مقابل تصویرش می بیند چه می کند؟. مثلا همین هاینریش بل. با دقلک ـش چه می کند؟. وحشت می کند؟. می دود که برود سراغ ماری اش که خودِ خودش را در چشمانِ او ببیند؟. حتی شده تار؟. یا می ایستد به دلقک می خندد؟. اصلا به دلقک فکر می کند؟. یا مثلا کارگردان ها. اسکورسیزی. اصلا اولین فیلم کوتاه ـش یادش می اید؟. یا مثلا یک شاعر چه عکس العملی از خودش نشان می دهد؟. خودش را هم شعر می سازد یا نه؟. یک بازیگر چه؟. نقش ـش را تمرین می کند؟ ادم های بزرگ چه می کنند؟. یک رییس جمهور به چه چیزی ممکن است فکر کند؟. می شود به این هم فکر ادم ـش پیر باشد یا جوان. بچه ها فقط برای این جلوی ایینه معطل می شوند که دندان لق شان را وارسی کنند. یا هی جای خالی ای را چشم انتظار بایستند که سفیدی دندانی از ان دربیاید. اما پیرتر ها.. فکر می کنم هر چه ادم ها پیرتر باشند جلوی ایینه ایستادن ـشان بیشتر طول بکشد. حداقل به خاطر اینکه خاطره های بیشتر با ایینه ها دارند. با ادم ان ور ایینه. و این که ادم ـشان حرف های زیادی برای گفتن دارد. شاید به ـشان می گوید اگر فلان سال به حرف فلانی فلان کار را نمی کردی حالا یک ادم دیگر روبروی ـت ایستاده بود. ادمی که بیشتر شبیه ِ خودت بود. یا شاید به اولین عشق شان هم فکر کنند!.
    من خیلی سراغ ایینه نمی روم. بیش تر سرم را می اندازم پایین و می گذرم از مقابلش. از خجالت شاید. ولی گاهی با او تنها می نشینم. راستش هیچ چیز مثل خودِ ادم نمی تواند ادم را به فکر وا دارد. او را که می بینی یادت می افتد که دلت می خواست او را شکل دیگری ببینی. شادتر مثلا. به این چند تار موی سفید هم فکر می کنم. و هی با هم تلاش می کنیم بفهمیم کدامشان سرِ کدام اتفاق سفید شده اند. البته او هیچ چیز نمی گوید. هیچ وقت. آخرش اما به چشم های خسته ی هم خیره می شویم. و تکرار می شویم در خودمان.
    به هر حال، با ادم ان ور ایینه ـت حرف نزنی می شکند. خیلی زود پیر می شود. و بعد تو مجبور می شوی مثل او بشوی. مردم چه می گویند اگر تو شبیه ادم ان ور ایینه ـت نباشی!؟.

    آن موقع ها آ‌ را بدون كلاهش مي نوشتم. : دي

  8. 14 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #55
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    1
    حالا مي دانم من فقط منتظرم. منتظر یک نفر كه فقط بيايد. هيچ تصويري از او در دست نيست. و هر كسي مي آيد من فقط منتظر " او " ي خودم هستم. اين طور شده است كه هميشه منتظرم. آنقدر كه يادم حواسم نيست هر كس كه مي ايد ممكن است همان " او " ي من باشد كه منتظرش هستم. شايد اصلا منتظر نيستم. هوم؟

    2
    یک خاطره ی عاشقانه ی واقعی می خواهم. یک دل تنگی برای ترکیدن بغض های نیمه شبی. یک جای خالی حتی، که فقط از اول خالی نبوده باشد. یکی که بشود آن جوری که بود به یادش آورد نه این جوری که لازم است. یکی که لبخندِ همه مرا به یادش بیندازد. لبخندی کسی که وقتی نیست هر که می خندد من گریه کنم. یکی که بشود برایش از همین چیزها نوشت. یکی که بتواند بخواند... لعنتی. حالم به هم میخورد از خاطره هایی که نداشتم.

  10. 13 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #56
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    [ نقل و قول وقايع اخير ]

    ظاهرا آدما دو دسته ان :
    اونهايي که وبلاگ دارن ، اونهايي که تو فروم پست مي زنن.
    و يقينا احتمال اينکه يکي هر دو طرف باشه صفره.

    حالا اگه من بگم نويسنده آنتاچ ابل منم؛‌ يا مثلا اردينري يا حتي دو تا ديگه چي؟
    تازشم من اون موقع که اين جا پيست مي کردم تو دو تا فروم ديگه هم پيست مي کردم. بعله : دي

    همين ديگه.
    من به عنوان استارتر اول تاپيک گفتم. دوستان اگه جايي لازم بود يادآوري کردند:
    تذکر: در این تاپیک، تنها نوشته های خود را بگذارید!
    نوشته های این تاپیک ممکنه نقـــد بشه..


    و در نهايت اينکه کسي تو نت نوشته هاشو ميذاره اين چيزا رو هم حتما در نظر ميگيره.
    Last edited by amir 69; 09-01-2011 at 19:21.

  12. 13 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #57
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    حواستو جمع کن. هیچ وقت چیزی که بدست میاری رو از دست نده.
    هیچ وقت. جای خالی ش اون وقت پر نمی شه. با هیچ چیز.
    بیشتر وقتها حتی با خودش.
    یا بیخیالش شو. یا از دستش نده. می فهمی؟ یا بیخیالش شو یا از دستش نده!

  14. 9 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #58
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    وقتی جای خالیِ یکیْ این همه خاک گرفته، وقتی عادت می کنی به نبودن، به نماندنش، آن موقع قضیه کمی فرق می کند. فرق می‏کند با آن موقع که به بودن یکی، به ماندنش عادت کرده باشی. این جور وقت‏ها، اوضاعِ این نبودن، این نماندنْ با یک آمدن، با یک ماندنْ آرام نمی‏شود. آن‏که می‏آید از کجا معلوم همان باشد که رفته است؟ اصلا از کجا معلوم آن‏که مانده، منتظر مانده همان باشد که موقع رفتن بوده است؟ هیچ چیز معلوم نیست.

    +

    به‏نظرم آدم باید یک حداقلی برای خودش داشته باشد. نمی‏گویم یک چیز کم ارزش و پست باشد. یا قانع باشد به داشتن‏ همان. می‏گویم یک چیزی باشد که تهِ دلت قرص باشد که یک چیزی تهَ‏ش است برای‏ات. که هر وقت بخواهی، هر وقت کم آوردی حتی، آن موقع که نرسیدی به رویاهات، اراده کنی، خم شوی، برداری‏اش. این داشتن، این بودن چیزی، یک جور دل گرمی‏ست. شجاعت می دهد بهت. خوب است آدم چیزی بگذارد برای آن روزها.

  16. 12 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #59
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    دیگر باران نمی‏بارد. اما مثل چشم‏هایی که تمام روز را باریده، آسمانِ حالا سرخ است. تمام زمستان شب‏های اینجا همین‏طور است. روزها می‏بارد و شب‏ها فکر به چرایی‏اش فکر می‏کند. پنجره‏ی آشپزخانه قاب عکسی‏ست از یک درخت گردوی بی‏برگ و زمینه‏ی سرخِ آسمانی زمستانی که دیگر نمی‏بارد. پای این تابلو فکر کردن به تو چه غم‏انگیز است. بغض‏ام را تف می‏کنم روی ایرانیت‏های پوکیده‏ی سقف‏ صاحاب‏خانه. صبح که باران ببارد همه را می‏شورد و می‏برد توی جوی‏های شهر. فردا مردم این شهر می‏فهمند من چقدر غمگین بوده‏ام امشب. تو را کسی مؤاخذه نخواهد کرد. همان‏طور که زمستان را بابت بی‏برگی درخت گردو.

  18. 5 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #60
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    یک‏دفعه به‏خودم آمدم دیدم دیوار کشیده‏ام دور خودم.
    اما گفتم این تنهایی، پیله تنیدن کرم است برای پروانه شدن.
    بیرون آمدن از این دیوار، سخت‏تر است اما.
    و می‏ترسم من.
    که نکند به انجام نرسد این کوشش‏های من.
    که آخرش مثلا بشوم پارچه‏ی ابریشمی بر قامت دیگری.

  20. 7 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •