...............
...............
Last edited by sue; 11-03-2012 at 01:52.
سلام دوستان ٬ من تمام این موارد رو تجربه کردم تحقیقاتی هم انجام دادم که خیلی ساده بیان میکنمشون .
اول از همه یک سری موارد رو روشن کنیم :
بعضی از دوستان میگن خواب میبینند که از یک پرتگاه میافتد یا تصادف میکنند و موارد مشابه دیگه ٬ عموما توی این موارد فرد بلافاصله با یک واکنش عصبی بیدار میشه . برا مثال برای خودم بارها پیش اومده که از یک راه پله دارم میرم بالا و ناگهان بدون دلیل میافتم و بدنم شدیدا واکنش نشون میده و بیدارم میشم ... یا دارم راه میرم می افتم یا به جایی برخورد میکنیم و ... دلیل این موضوع بیشتر مشکلات عصبی و روانی هست و فکر نکنم به بحث تایپیک ارتباط پیدا کنه .
یک نوع دیگه خواب وحود داره که بهش میگن بختک ٬ هدف از به کار بردن در لغت به معنی خواب وحشتناک هست دلیل اینکه این معنی رو گرفته همون بحثی هست که از قدیم وجود داشته و نمیشه منکرش شد ٬ به نظر من هم ماوراالطبیعه و موجوداتی در کنار ما وجود دارند ٬ بگذریم ...
در این نوع خواب عموما همچین چیزایی دیده میشه : اینکه یک فرد میخواد به شما حمله کنه ٬ یکی دنبالتون کرده ٬ یکی میخواد از یک پرتگاه پرتتون کنه ٬ فرد ناشناس مشکوکی که میتونه دزدو یا ... باشه وارد محل بسته ای شده که شما هستید میتونه یک بن بست باشه ٬ یک اتاق ٬ حیاط خونه ای که شما میدونید کجاست یا فرد ناشناسی خیلی معمولی به دنبال شما حرکت میکنه و شما تو خواب احساس میکنید قصد بدی داره و خیلی موارد دیگه اینا فقط چیزایی بود که من بیچاره تجربه کرده بودم ٬ وجه اشتراک همه اینها در این هست که شما میخواید فرار کنید ! ولی نمیتونید ٬ میخواید فریاد بزنید کمک بخواید ولی صداتون در نمیاد ! انگار دهنتون رو گرفتن ٬ انگار دارن خفتون میکنند ... پیش خودتون میگید خیلی راحت فرار میکنم ولی قبل اینکه کاری کنید گیر می افتید ٬ این بحث بختک هست ! که بهش کابوس هم میگن .
حالا دلایل مختلفی داره هم ماورا هم روحی که این مورد هم بحث این تایپیک !! نیست ...
مورد سوم ٬ بحث تایپیک :
حدودا پارسال همین موقع ها ٬ ساعت بین ۵:۳۰ تا قبل از ۷ بعد از ظهر بود که من خوابیده بودم ... ناگهان بیدار شدم ! اما چه بیدار شدنی !! مغز بیدار اما جسم تعطیل ... میشنوی اما واضع نیست ٬ با اینکه چشم ها بسته هست یک دید کلی به اطراف داری ٬ میتونی چیز هایی رو احساس کنی ولی هیچ کنترلی رو بدن نداری ... سعی کردم بدنم رو تکون بدم و فکر کنم کمی دستم رو تکون دادم ولی واقعا به سختی فرض کنید برای تکون دادن انگشتتون باید ۳۰ کیلوگرم رو حمل کنید . به محض تکون دادن دستم صدای شدید آژیر مانند تو گوشم شنیدم این آژیر بسیار بلند بود و همزمان با شنیدنش یک نیرویی با حرکت من مقابله میکرد ٬ نه تنها با حرکتم بلکه با خودم احساس میکردم از درون دارم میمیرم ٬ به خودم گفتم الفاتحه میلاد جناب عزرايیل اومده سراغت واقعا فکر کردم دارم میمیرم ولی همین که حرکتم رو قطع کردم صدای آژیر کم و کم تر شد و اون نیروی کشنده هم همینطور ... تنها قسمتی رو که نمیتونم توضیح بدم لحظه ای هست که از اون حالت خارج شدم یعنی دقیق نمیدونم چطور بود . شاید تمام این موارد چند ثانیه بیشتر طول نکشید ولی میبینید اینقدر وحشتناک بوده که لحظه به لحظه اش توی ذهنم ثبت شده .
بعد از اون رخ داد که به حالت طبیعی برگشته بودم فکر کردم سکته زدم تا اینکه یک هفته ای گذشت و من هنوز در تعجبات بودمکه یک روز دور و بر ساعت ۶ صبح دوباره همین اتفاق افتاد اونم چند بار و هر چند روز یکبار شکنجه میشدم و بعضی اوقات چند بار پشت سر هم یعنی تا میخوابیدم این حالت به وجود می اومد .
از طرفی اتفاق مکرر نبود برای مثال پشت سر هم نبود که توجه رو خیلی جلب کنه و باعث بشه برم دکتر ولی شروع کردم به تحقیقات و نتایجی رسیدم که خلاصه اش میشه این : اشتباه مغز در تنظیم زمان بیداری بدن ! به عبارت دیگه مغز زمانی رو برای بیدار شدن بدن تعیین میکنه ولی خودش چند ثانیه زودتر فعال میشه ( خروج از خواب ) و نتیجه اون شکنجه ای میشه که ما شدیم .
دلایل زیادی هم دارم که یکی از مهم ترینش عدم نظم در خواب هست و من دقیقا اون موقع ها اصلا خوابم تنظیم نبود . هرچند که باز هم برام پیش اومد ولی خیلی کم و به ندرت بود . اگر مقالات رو پیدا کردم براتون میزارم .
قصه امیر ارسلان نامدار شد ٬ موفقیت![]()
Last edited by milad_gta; 29-10-2011 at 01:20.
سلام.
مطالب جالبی بود امــــا ...اینایی که گفتین بیشتر شبیه شب اول قبـــــــــر بود تا خواب!!!
منم هر از چند گاهی که این جوری میشم خیلی هول ورم میداره این و که الان میگم واقعیت مطلق هست باور کنین!
یادم هست یه شب خواب دیدم توی یه دره ای که بین کوههای سیاهی قرار داشت ایستادم (یادمم نمیاد که چی باعث شد این خواب و دیدم اما فقط میدونم یه علتی داشت که من اونجا افتادم !)
می دیدم یه چیزایی شبیه حیوون میان طرفم، اول فک کردم سگ هستن اما جلوتر که اومدن متوجه شدم گرگن!(این و که مطمئن شدم همون موقع مُردم!!)
شاید حدودا ده تا 15 متر با من فاصله داشتن، منم چون ترسیده بودم از جام تکون نمی خوردم که خودشون راهشون و بگیرن برن که ... از بدبختیم یکیشون منو دید و دویید طرفم!
نمی دونم این جور موقع ها آدم می خواد فرار کنه چرا پاها جون ندارن همین که خواستم بدوم ، شنیدم یکی بلند داد میزنه تکون نخور تکون نخور پارت میکنه که... یدفه ای دیدم یه سگ بزرگ افتاد به جونش و با چه سر و صدایی که با هم درگیر نشدن!(منم که اینجور صحنه ها رو اصلا ندیده بودم که ... خـــــونم از ترس خشک شد!)
برگشتم که ببینم این صدای آشنا برای کی بود... دیدم یکی از دوستامه که چند سال پیش فوت کرده بود!!
یکمی که بهش نگاه کردم تازه متوجه شدم من توی خوابم! بهش گفتم فلانی نیستی؟!! گفت: آره... برای چی اومدی اینجا ؟!!! من گفتم اینجا...؟ کجا هست مگه؟؟؟ گفت اصلا جای خوبی نیست برگردد برگردد... (که همینطور که میگفت برگردد من همون لحظه بیدار شدم در حالی که هنوز صداشو می شنیدم!!! )
البته بعدا که متوجه شدم اونشب کجا بودم، رفتم صدقه دادم که یه وقت نشه بریم و دیگه بر نگردیم!!
بدرود
--------------------------------------
حضرت علی (ع):
اَلنــٌـاسُ نیــــــــامُ ...اذا مــــــوتوا انتـــــهبوا...!
* مردم همه در خوابند زمانی که فوت شوند بیدار میشوند! *
Last edited by hes25; 01-11-2011 at 04:15.
منم همینطور , عجب غلطی کردم این تاپیک رو خوندما :|
اینا رو خوندم خندم گرفت ٬ همین که اومدم بخندم یک دفعه تگرگ شروع شد شکه شدم .ای بابا میخواستم بخوابم ترسیدم منصرف شدم!
منم همینطور , عجب غلطی کردم این تاپیک رو خوندما :|
ولی خودمونیم کلی خندیدم ٬ آخه خودمم فکر کنم با خوابیدن مشکل دارم ...![]()
این دیگه چه خووای بود تو دیدی؟؟ خوف ورم داشت...خدا رحم کنه بهمون اون دنیا (و تو همین دنیا همچنین)
یا قرآن ! جدا آدمو میترسونین
من بدبخت همیشه حداقل شیش هفت روزی تنهام الان کاملا حس ترس منو گرفته ول نمیکنه
چون منم بچگیا اینطوری میشدم اگه روزی کسی نباشه و اینطوری بشم که دیونه میشم
البته خدا و شکر اون حالت فلج شدگی رو نداشتم
خواب من یه خورده فرق داشت مثلا تو خواب اشیا رو خیلی غیر عادی میدیم یا احساس میکردم خیلی خیلی بزرگن یا خیلی خیلی کوچیک!که باعث ایجاد وحشت وصف ناپذیری میشد!موجودات عجیب و غریب هم میدیدم ولی بیشتر از همون اشیا میترسیدم
البته اون حالت فلج شدگی رو که دوستان گفتن نداشتم فکر کنم مال من یه خورده پیشرفته بوده چون یه بارشو به وضوح یادمه وقتی بیدار شدم دیدم وایسادم کنار پدرم و داره سعی میکنه منو بیدار کنه و کاملا رو پاهای خودم بودم در صورتی که تا همون لحظه داشتم خواب میدیم همین که بیدار شدم دیدم سر پام!
خدا رو شکر خیلی وقته اینطوری نشدم یعنی کلا یادم رفته بود که همچین شدم اومدم تاپیکو خوندم یادم اومد
الان اگه خواب بد معمولی ببینم بدون استثنا همون لحظه که احساس میکنم ترس داره وجودمو میگیره هوشیار میشم و میفهمم تو خوابم
مثلا اگه قراره از جایی بیافتم قبل از افتادن جس میکنم الانه که بیافتم و اختیاری از خواب بیدار میشم
مثلا همین هفته پیش خواب میدیم دو تا موتور سوار دنبالمن و اسلحه هم دارنهمین که احساس کردم الانه که بگیرنم هوشیاری به دست آوردم که خواب دارم میبینم و به خودم گفتم این خواب منه و الان پدرشونو در میارم
تو این خواب زدم هر دو رو سرویس کردم
![]()
Last edited by YAHYA-PRO; 11-01-2012 at 18:11.
فکر کنم خیلیها درگیرن...چون من هم از بچگی این مشکل رو داشتم...
حتی یه روز که مدرسه میرفتم صبح که از خواب بیدار شدم ..فقط مغزم بیدار شده بود اصلا نمیتونستم تکون بخورم و پلکام نیم میلیمتر باز شده بود
و تمام خونه رو میدیدم و میدیدم که خواهرم داره حاضر میشه بره مدرسه هی زور میزدم می خواستم صداش کنم بیاد کمکم کنه نهایتش
یه صدای خیلی کوچیک ازم خارج می شد و خواهرم نمیشنید که کمکم کنه.....خلاصه چشمامو بستم و بعد از 10 ثانیه کاملا
بیدار شدم.......این اتفاق برام از اون موقع تا الان یعنی از 14 سالگی تا 22 سالگی 100 بار بیشتر افتاده.....
سلام
منم چند بار اینجوری شدم و اکثر دفعات هم رو به شکم خوابیدم یعتی شکم رو زمین بود...
پیامبر هم فرموده که اینجوری نخوابین چون دچار مشکل تنفسی میشین
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)