صبح روز بعد با حالی نزار از خواب بیدار شدم . احساس کردم مانند دختر بچه ای پنج ساله هستم که دلش نمیخواهد به مهد کودک برود
همین طور که ساعت به هشت ونیم نزدیک میشد گفتم : " نمی تونم بر سر کار . نمی تونم توی چشم اونا نگاه کنم "
لیزی دکمه های کتم رابست و گفت : چرا می تونی ! همه چی درست می شه . سرت رو بالا بگیر
" اگه اونا به من بی اعتنایی کن چی ؟ "
این کار رو نمی کنن ! اونای دوستای تو هستن ! به هر حال تا حالا همه چی رو فراموش کردن
دستش را گرفتم : نه ، فراموش نکردن . نمی شه تو خونه پیش تو باشم ؟
لیزی با لحنی مادرانه گفت : اما برات که توضیح دادم . من امروز باید برم دادگاه .دستش را از دستم بیرون کشیدم . ولی وقتی برگردی خونه من اینجام . برای شام هم یه چیز عالی میخوریم . باشه ؟ حالا برو سر کار . در خانه را برایم باز کرد
" حالت خوب میشه نگران نباش "
مثل سگی که او چخ کرده اند از پله ها پایین رفتم . در جلویی را باز کردم و به محض اینکه پایم را از خانه بیرون گذاشتم یک ون کنار خیابان پارک کرد و مردی که اونیفورم آبی پوشیده بود با بزرگترین دسته گلی که در عمرم دیده بودم و روبانهای سبز تیره داشت به پلاک خانه ام نگاهی انداخت
او گفت : سلام خانم ، من دنبال خانم اما کریگن می گردم
تعجب زده گفتم : خودم هستم
آهان ! او با لبخندی خودکار و کاغذی به سویم دراز کرد . " بسیار عالی . امروز ، روز خوش شانسی شماس . لطفا اینجا رو امضا کنین "
دسته گل معرکه بود . انواع و اقسام گلهای رز ، فریزیا . گلهای بزرگ زیبای بنقش و گلهای رنگارنگ در آن بود
به هر حال هر چند اسم گل ها را نمی دانستم مطمئن بودم دسته گلی است بسیار گران قیمت . فقط یک نفر بود که می توانست آن گلها را بفرستد
قبل از اینکه خودکار را از دستش بگیرم گفتم : هی ! یه لحظه صبر کن میخوام ببینم این گلها از طرف کیه ؟
کارت را برداشتم و پاکتش را پاره کردم . نوشته را خواندم فقط چشمم را روی اسم پایین کارت انداختم
" جک "
احساس کردم صد تا زنبور نیشم زد . بعد از بلایی که سرم آورد خیال می کرد می تواند با چند شاخه ی گل نکبتی مرا گول بزند ؟
گفتم : "من این گلها رو نمی خوام . متشکرم "
مامور تحویل هاج و واج شد ." اینا رو نمی خواین "
چه خبر شده ؟ صدایی از پشت سرم شنیدم و سرم را بالا کردم
لیزی مات و مبهوت به گلها زل زده بود
" اوه ، خدایا ، دسته گل از طرفه جکه "
به مامور تحویل رو کردم : " بله ، لطفا اونا رو ببر "
لیزی که تلفن همراه در دستش بود گفت : صبر کن ! یه لحظه بذار اینا رو بو کنم ! او صورتش را لابه لای گلها فرو برد و نفسی عمیق کشید
" به به ! چه گلهایی ! در عمرم چنین گلهایی ندیده بودم "
او به مرد نگاهی کرد : خوب چی به سر گلها میاد ؟
آن مرد شانه ای بالا انداخت و گفت : نمی دونم . گمونم اونا رو بندازن دور
لیزی نگاهی به من کرد " اوه ، نه حیفه "
لیزی نمیتونم اینا رو قبول کنم در این صورت اون خیال می کنه همه چی بین ما حل و فصل شده
لیزی از سر اکراه گفت : آره . حق با توئه . تو باید اینا رو برگردونی
او دستی به رز صورتی مخملی زد " به هر حال مایه شرمندگیه "
ناگهان صدایی گوشخراش از پشت سر به گوش رسید " چی چی رو برگردونه ؟ مسخره بازی در آوردین "
اوه ، خدایا جمیما هم اومده بود توی خیابون . هنوز لباس خواب سفیدش را به تن داشت . او با داد و فریاد گفت : حق ندارین اینا رو پس بفرستین . من روز شنبه مهمونی دارم ! اینا برام عالیه ! سپس نگاهی به بر چسب انداخت " اسمیت اند فوکس " میدونی این دسته گل چقدر گرونه ؟
برام مهم نیست پولش چقدره ! اینا از طرفه جکه . نمی تونم قبول کنم
چرا ؟
جمیما هم عجب آدمی بود
واسه اینکه هر چیزی یه قاعده و قانونی داره . اگه اینا رو قبول کنم معنیش اینه که اونو بخشیدم
جمیما با تشر گفت : نه الزما . می تونه منظور تو این باشه که اونو نبخشیدی و یا به خودت زحمت پس دادن گلهای نکبتی اونو ندادی . چون اون از نظرت خوار و خفیفه
در حالیکه حرف او را سبک و سنگین می کردیم سکوتی برقرار شد . نکته ی اصلی این بود که گلها واقعا محشر بودند
بالاخره صدای مردک هم در آمد " خوب . چی شد ؟ا اینا رو میخواین یا نه ؟
اوه ، سردرگم شده بودم . " من ...."
جمیما قاطعانه گفت : اما اگه اونا رو برگردونی نقطه ضعفت رو نشون میدی و به زبون بی ربونی بهش می فهمونی تو قدرت یادآوری اونو در خونه ت نداری . ولی اگه گلها رو نگه داری مثل اینه که میگی بهش اهمیتی نمیدی . وقتی تو قاطعانه وایستی و از خودت قدرت نشون بدی ...
خودکار را از دست مردک قاپیدم " اوه ، خدایا ، باشه . باشه . امضا می کنم . اما لطفا بهش بگو قبول اینا به معنی بخشیدن او نیست . اگه جمیما مهمونی نداشت جای این گلها فوری توی سطل زباله بود ! کاغذ را امضا کردم . صورتم سرخ شده بود . نقطه ی آخر خط را که گذاشتم به قدری روی کاغذ فشار آوردم که سوراخ شد ."
" چیزایی که گفتم یادت می مونه ؟ "
" خانم عزیز من در بخش تحویل گل کار می کنم "
لیزی گفت : می دونم ! سپس کاغذ را از دست یارو گرفت و زیر امضای من نوشت " بدون پیشداوری "
لیزی این جمله یعنی چی ؟
" به معنی این که هرگز تو رو نمی بخشم . تو یه حرومزاده ی تمام عیاری ... اما به هر حال گلها رو نگه می دارم "
جمیما گفت : به هر حال با اون بی حساب می شی
************