تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 5 از 6 اولاول 123456 آخرآخر
نمايش نتايج 41 به 50 از 52

نام تاپيک: بی حوصلگی

  1. #41
    کـاربـر بـاسـابـقـه sms11's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2006
    پست ها
    2,933

    پيش فرض

    ببین دوست عزیز شکست عشقی یا هر چیزی ک اسمشو میزارید مسئله معمولی نیست که براحتی بشه ازش رها شد...خیلی هارو دیدم ک تا سالها غمگین و دلمرده ان

    9 ماه ک چیزی نیست....این به خاطر این هست که به شدت به طرف دلبستته شدی...متوجه منظورم میشی...رابطه شما با اون طوری بوده که این حس امنیت و تکیه گاه رو بهت انتقال داده و وقتی نباشه احساس پوچی میکنی

    در مورد زمان یه چیزی بگم که نباید دست کمش گرفت...اید الان فکر کنی که تا اخر عمرت نتونی فراموشش کنی اما مطمئن باش کم کم این احساس ازت دور میشه و طعم فراق رو میچشی.روزی میرسه ک عاشق هستی اما دیگه دلبسته نیستی...این حس خیلی زیباست و مطمئنم با تجربه کردنش روحیه دوباره میگیری

    برای اینکه با این احوالت ضرر نکنی و از کارهای روز مره ات عقب نیوفتی بهتره به اهدافی ک از قبل داشتی بیشتر فکر کنی و برنامه ریزی داشته باشی.موفقیت تو هر زمینه ای میتونه تسکین دهنده باشه...نزار این شکست تو رو خونه نشین کنه.تمرکز روی چیزی ک علاقه داری میتونه حداقل تو رو از افکارهای شکننده و آزاردهنده رها کنه

    به نظر من عشق زندگی رو جلا میده...احساس لذت نامتناهی به ادم میده...محبت رو شکوفا میکنه...شاید خیلی از ماها میترسیم دوباره عاشق نشیم اما این یه خیال باطله...عشق رو میشه دوباره تجربه کرد...وقتی همه چیزی ب خدا بسپاری اونوقت دلت آروم میگیره و دربرابر خواسته خدا که همانا نرسیدن شما به معشوقتونه تسلیم میشی....وقتی تسلیم شدی منتظر عشقی بزرگتر از جانب خدای بزرگ باش

    خدا بزرگه....بزرگ........
    من اگه قرار بود حالم خوب بشه تا حالا خوب شده بود اما به قول شما این گذر زمان نتونست کاری کنه من فراموشش کنم؟دست خودم نیست هرکاری میکنم که فراموشش کنم نمیشه.میخوابم راه میرم هرکاری میکنم جلوی چشمه.
    الان اصلا فکر نمیتونم بکنم که بخوام رو چیزی متمرکز بشم یا نه.تازه داشتم خوب میشدم که چند روز پیش چند بار با موبایلم تماس گرفته شد و دوباره برگشتم به همون اوضاع قبل.فقط دارم این روزامو میگذرونم.اصلا نمیفهمم چطوری میگذره.نمیدونم بیخودی دلم خوش کردم به اینکه قراره در اینده یه اتفاق خوب بیوفته ولی میدونم که نمیوافته.حس میکنم از چشم همه افتادم
    من خیلی ادم صبوریم اما نمیدونم چرا در این مورد چرا صبر نمیتونم بکنم و خیلی ها بهم گفتن که اگه صبر کنی بهتره میشه و نمیدونم خدا بزرگه و از این حرفای صد من یه غاز.الان حس تنهایی شدید دارم طوری که حس میکنم منم و یه کوهی از مشکلات که نمیتونم به تنهایی حلش کنم و درعین حال کسی هم نیست که یه کمکی بهم بکنه.انگار که دارم تو یه کشور دیگه زندگی میکنم .به خاطر همین میگم تنهایی خیلی بده
    اره خدا بزرگه واسه بقیه نه من.اگه بزرگ بود نمیذاشت بنه اش این همه سختی بکشه
    ببینید دوست عزیز در تایید حرفای آقای حمید باید اینو اضافه کنم که چه شما و چه اقای sms11تا وقتی که خودتون به این حستون دامن میزنید هیچی حل نمیشه!
    ما که نمیگیم این احساسها نیست یا ضعیفه یا... ولی این هم نمیشه دست روی دست بگذارید بگید بله من کلافه هستم اعصاب ندارم حوصله هم ندارم و بعد انتظار معجزه داشته باشید!
    بزرگترین کمک رو خودتون به خودتون میتونید داشته باشید اونم اینه که اینقدر به حال و هوایی که دارید دامن نزنید و تاکید نکنید!
    بله درسته تلقین! به کمک تلقین حس مثبت اندیشی شما به مرور میتونید از این اوضاع فاصله بگیرید
    و کم کم به مرور بهتر و بهتر بشید
    همین شما اقای eblis ببین هرچقدر بیشتر بگی بی حوصلم شک نکن بی حوصله تر هم میشی ! بجای اینکار فردا صبح که از خواب پاشدی سعی کن روزت رو با این شعار(میدونم واقعا شعاره) شروع کنی که امروز من سرحالم! ببینید که به تدریج حالتون بهتر میشه
    و یک چیزی رو مطمئن باشید تا وقتی خودتون کاری نکنید هیچ کمکی از کسی ساخته نیست
    به امید خوب شدن و خوب بودن و خوب موندن حال همه دوستان
    از نظر من کل حرفاتون شعاریه
    معذرت میخوام اما با این حرفا مشکل من حل نمیشه.شاید مشکل دوستمون حل بشه اما برای من نه

  2. این کاربر از sms11 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #42
    Banned
    تاريخ عضويت
    Oct 2011
    محل سكونت
    یه جایی نزدیک خـــدا
    پست ها
    3,837

    پيش فرض

    من اگه قرار بود حالم خوب بشه تا حالا خوب شده بود اما به قول شما این گذر زمان نتونست کاری کنه من فراموشش کنم؟دست خودم نیست هرکاری میکنم که فراموشش کنم نمیشه.میخوابم راه میرم هرکاری میکنم جلوی چشمه.
    الان اصلا فکر نمیتونم بکنم که بخوام رو چیزی متمرکز بشم یا نه.تازه داشتم خوب میشدم که چند روز پیش چند بار با موبایلم تماس گرفته شد و دوباره برگشتم به همون اوضاع قبل.فقط دارم این روزامو میگذرونم.اصلا نمیفهمم چطوری میگذره.نمیدونم بیخودی دلم خوش کردم به اینکه قراره در اینده یه اتفاق خوب بیوفته ولی میدونم که نمیوافته.حس میکنم از چشم همه افتادم
    من خیلی ادم صبوریم اما نمیدونم چرا در این مورد چرا صبر نمیتونم بکنم و خیلی ها بهم گفتن که اگه صبر کنی بهتره میشه و نمیدونم خدا بزرگه و از این حرفای صد من یه غاز.الان حس تنهایی شدید دارم طوری که حس میکنم منم و یه کوهی از مشکلات که نمیتونم به تنهایی حلش کنم و درعین حال کسی هم نیست که یه کمکی بهم بکنه.انگار که دارم تو یه کشور دیگه زندگی میکنم .به خاطر همین میگم تنهایی خیلی بده
    اره خدا بزرگه واسه بقیه نه من.اگه بزرگ بود نمیذاشت بنه اش این همه سختی بکشه

    از نظر من کل حرفاتون شعاریه
    معذرت میخوام اما با این حرفا مشکل من حل نمیشه.شاید مشکل دوستمون حل بشه اما برای من نه
    با کل حرفات موافقم جز قسمت بولد شده . الان چون حال خوشی نداری از خدا هم شاکی هستی . منم گاهی فازم میزنه بالا به خدا هم کفر میگم . حرفای دوستامون درسته اما بدرد شما نمیخوره . اگه پست های منو خونده باشی بهت گفتم که چون حالتو تجربه کردم درکت میکنم . منم اشاره کردم که حرفاشون برات شعاری میشه .. گفتم الان اصلا نمیتونی فکر کنی . اصلا حوصله ی خودتو هم نداری چه برسه به اینکه بخوای روی هدفت تمرکز کنی . الان از همه بیزاری حتی من .....

    اگه خواستی میتونم کمکت کنم . البته اینجا نه . خصوصی یا تو یاهوو ..... به حرفام گوش بدی ضرری نداره ... البته هزینه ی مشاوره رو میگیرم

  4. #43
    حـــــرفـه ای Atghia's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    تهران کثیف
    پست ها
    5,812

    پيش فرض

    جالبه . یکبارم رفتی شوخی کنیم روحیه تایپک و ما عوض شده میگی داره بحث خارج میشه . خب الان منظورت از آواتار چیه ؟ آواتار الان حالت عصبی رو القا میکنه ؟ من دقیقا منظورت از اواتارمو متوجه نشدم ؟
    اره دوست عزیز واضح گفتم که بنظر من یجورایی عکس اواتارت عصبی و بی حوصلست
    حالا این به خودتون مربوط میشه و سلیقه ای هستش من فقط خواستم بگم که میشه با تغییرات جزئی هم...
    من اگه قرار بود حالم خوب بشه تا حالا خوب شده بود اما به قول شما این گذر زمان نتونست کاری کنه من فراموشش کنم؟دست خودم نیست هرکاری میکنم که فراموشش کنم نمیشه.میخوابم راه میرم هرکاری میکنم جلوی چشمه.
    الان اصلا فکر نمیتونم بکنم که بخوام رو چیزی متمرکز بشم یا نه.تازه داشتم خوب میشدم که چند روز پیش چند بار با موبایلم تماس گرفته شد و دوباره برگشتم به همون اوضاع قبل.فقط دارم این روزامو میگذرونم.اصلا نمیفهمم چطوری میگذره.نمیدونم بیخودی دلم خوش کردم به اینکه قراره در اینده یه اتفاق خوب بیوفته ولی میدونم که نمیوافته.حس میکنم از چشم همه افتادم
    من خیلی ادم صبوریم اما نمیدونم چرا در این مورد چرا صبر نمیتونم بکنم و خیلی ها بهم گفتن که اگه صبر کنی بهتره میشه و نمیدونم خدا بزرگه و از این حرفای صد من یه غاز.الان حس تنهایی شدید دارم طوری که حس میکنم منم و یه کوهی از مشکلات که نمیتونم به تنهایی حلش کنم و درعین حال کسی هم نیست که یه کمکی بهم بکنه.انگار که دارم تو یه کشور دیگه زندگی میکنم .به خاطر همین میگم تنهایی خیلی بده
    اره خدا بزرگه واسه بقیه نه من.اگه بزرگ بود نمیذاشت بنه اش این همه سختی بکشه

    از نظر من کل حرفاتون شعاریه
    معذرت میخوام اما با این حرفا مشکل من حل نمیشه.شاید مشکل دوستمون حل بشه اما برای من نه
    بله باید هم حرفای من از دیدتون شعار باشه دوست عزیز میدونید به چه علت؟ چون فکر میکنید که این مشکل مختص به خودتونه و دیگران همچین تجربه ای هایی نداشتن(اصطلاحا نفسشون از جای گرم در میاد) یا اینقدر مسئله شما بزرگ بوده که بقیه عمرا اگر بفهمند !
    در حالی که با قبول این مطلب که هیچکس جای دیگری نیست و تا در موقعیت قرار نگیره نمیتونه قضاوت کنه، اما بهرحال تجربه های مشابهی وجود داره که شاید بشه اون رو به اشتراک گذاشت
    اما اگر از نظرتون حرفای من یا حرفای مشابه من شعاری بیش نیست ، حرفی نیست شما باشید و ادامه حصاری که برای خود(متاسفانه) ساخته اید!

  5. 2 کاربر از Atghia بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  6. #44
    داره خودمونی میشه alip300's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2009
    محل سكونت
    فرقی هم داره ؟!
    پست ها
    119

    پيش فرض

    آقا ابلیس منم یه چند وقته همین مشکل و دارم...به طوری که این ترم دانشگاه و کلی غیبت کردم،خدا تو امتحانا به دادم برسه....
    ولی من فک کنم مشکلم از زمانی شروع شد که نشستم عین این دیوونه ها روزی چندین ساعت سریال می دیدم...
    همش وضع اونا رو تو آمریکا می دیدم با وضع خودمون مقایسه می کردم،اعصابم داغون می شد...الآن که کمتر می بینم حالم بهتر شده باز....
    شما احیانا فیلم و سریال زیاد نمی بینید ؟؟؟

  7. این کاربر از alip300 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #45
    کاربر فعال انجمن ادبیات hamid_diablo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    محل سكونت
    آنجا که عقاب پر بریزد
    پست ها
    5,780

    پيش فرض

    همش وضع اونا رو تو آمریکا می دیدم با وضع خودمون مقایسه می کردم،اعصابم داغون می شد...الآن که کمتر می بینم حالم بهتر شده باز....
    مقایسه کردن خود با دیگران در هر جنبه ای ک میخواد باشه جزء ضرر و توهم چیز دیگه ای نداره

    مثلا شما بیا درآمد خودتونو با کسی که درامدش با شما بیشتره مقایسه کن...جزء احساس سرخوردگی و عاجز بودن چیز دیگه ای نصیبتون نمیشه

    بهترین کار مقایسه خودتون با گذشته خودتونه....اینجوری هم پیشرفتتون رو احساس میکنید و هم اینکه انرژیتون برای پیشرفت بیشتر میشه...

  9. 4 کاربر از hamid_diablo بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  10. #46
    Banned
    تاريخ عضويت
    Oct 2011
    محل سكونت
    یه جایی نزدیک خـــدا
    پست ها
    3,837

    پيش فرض

    آقا ابلیس منم یه چند وقته همین مشکل و دارم...به طوری که این ترم دانشگاه و کلی غیبت کردم،خدا تو امتحانا به دادم برسه....
    ولی من فک کنم مشکلم از زمانی شروع شد که نشستم عین این دیوونه ها روزی چندین ساعت سریال می دیدم...
    همش وضع اونا رو تو آمریکا می دیدم با وضع خودمون مقایسه می کردم،اعصابم داغون می شد...الآن که کمتر می بینم حالم بهتر شده باز....
    شما احیانا فیلم و سریال زیاد نمی بینید ؟؟؟
    سلام دوست من . خوش اومدی به بحث .
    نه خدا وکیلی تنها کاری که نمی کنم همین فیلم دیدن ... اصلا اهل فیلم و سریال و این چیزا نیستم . وقتمو واسه دیدن فیلم و اینا هدر نمیدم .

  11. این کاربر از Eblis 2011 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #47
    کاربر فعال انجمن شعر و داستان نویسی Mr_100_dolari's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2012
    محل سكونت
    ----Balance(3%)Spot----
    پست ها
    1,410

    پيش فرض

    من اگه قرار بود حالم خوب بشه تا حالا خوب شده بود اما به قول شما این گذر زمان نتونست کاری کنه من فراموشش کنم؟دست خودم نیست هرکاری میکنم که فراموشش کنم نمیشه.میخوابم راه میرم هرکاری میکنم جلوی چشمه.
    الان اصلا فکر نمیتونم بکنم که بخوام رو چیزی متمرکز بشم یا نه.تازه داشتم خوب میشدم که چند روز پیش چند بار با موبایلم تماس گرفته شد و دوباره برگشتم به همون اوضاع قبل.فقط دارم این روزامو میگذرونم.اصلا نمیفهمم چطوری میگذره.نمیدونم بیخودی دلم خوش کردم به اینکه قراره در اینده یه اتفاق خوب بیوفته ولی میدونم که نمیوافته.حس میکنم از چشم همه افتادم
    من خیلی ادم صبوریم اما نمیدونم چرا در این مورد چرا صبر نمیتونم بکنم و خیلی ها بهم گفتن که اگه صبر کنی بهتره میشه و نمیدونم خدا بزرگه و از این حرفای صد من یه غاز.الان حس تنهایی شدید دارم طوری که حس میکنم منم و یه کوهی از مشکلات که نمیتونم به تنهایی حلش کنم و درعین حال کسی هم نیست که یه کمکی بهم بکنه.انگار که دارم تو یه کشور دیگه زندگی میکنم .به خاطر همین میگم تنهایی خیلی بده
    اره خدا بزرگه واسه بقیه نه من.اگه بزرگ بود نمیذاشت بنه اش این همه سختی بکشه
    دوست عزیز نتونستم چیزی نگم و حرفات رو نادیده بگیرم

    عزیز شاید همه این حس و حال شما رو کم بیش تجربه کرده باشند شاید الان بخوای بگی نه تو یا بقیه که جای من نیستی پس من رو درک نمیکنی باشه قبول اما ببین همه میدونن من فقط واقعیت رو می بینم که اکثرا هم واقعیت تلخه شما سعی کن رابطتت رو با گذشتت قطع کنی هرچیزی که باعث میشه گذشته رو بیاره جلوی چشمت رو ازش دوری کن حتی سعی کن به اون چیزهایی که شما رو یاد گذشته میندازه فکر نکنی میدونم سخته اما شما سعیت رو بکن ببین قوی باش و محکم این حرفها شعار نیستش میدونم سخته اما موقعه ای که دای سعی میکنی که تغییر کنی حتی اگر واقعا از ناراحتی و افکار گذشته هم اشک از چشمات در اومد خوشحال باش نه ناراحت چون میفهمی که داری تغییر میکنی

    ببین مثل سربازی باش که داره میره جنگ و احتمال زنده بودنش 50 /50 هستش اگر به احساساتش نسبت به دیگران فکر کنه هیچ وقت نمیتونه بره اما انقدر قوی و محکم هستش که با وجود احتمال مردن و از دادن جونش و عزیزاش داره میره به استقبال مرگ اون موقعه دیگه احساسات نمی تونه جلوی هدف بزرگترش رو بگیره (نمیدونم منظورم رو درست رسوندم یا نه ) شما هم الان یه طرف احساسات به گذشته هست یه طرفم آیندت و زندگیت حاظر نیستی به خاطرش بجنگی / جنگیدن با احساسات خیلی هم کار راحتی نیستش اما به خودت بگو که میتونم و براش قدم بردار و ...

    شاید بگی این حرفها بی خوده اما سعی خودت رو بکن که احساسات رو نسبت به اون فرد خفه کنی حتی اگر شده کل حست از بین بره / کم کم احساس قدرت میکنی کم کم گذشته رو فراموش میکنی کم کم اصلا گذشته و اون طرفت رو توی ذهنت کوچیک میکنی و بعد سریع یکی رو جایگزین کن حتی اگر دوسش نداری و حس خاصی هم نداری حتی یک هم صحبت معمولی باشه بعد می بینی دیگه اگرم به اون قبلی فکر کنی حس قبلا رو بهش نداری البته قدرت روحفظ کن و مواظب باش این بلا توی رابطه های جدید سرت نیاد وقتی دیدی حالت بهتر شد یه مدت تنها باش و بعد از اون هم فقط روی احساساتت کار کن که هیچ وقت بهش اجازه ندی بخواد حالت رو بگیره

    احساس خوبه اما بعضی وقتها ممکنه آدم رو زمین بزنه و برای کسی مثل شما کم کردن این احساسات و غلبه به اون کار سخت تری هست اما از همین امروز شروع کن و توقع هم نداشته باش تا وقتی خودت رو به گذشته وصل کردی و یا داری به خودت میگی که من درست نمیشم حالت بهتر بشه

    پ ن : من دکتر نیستم اما کاشکی می دیدمت تا توی 1 روز کمکت میکردم انقدر محکم باشی که هیچ کدوم از این افکار نتونه آزارت بده اما این بدون تا آدم خودش نخواد هیچ کسی حتی خدا هم نمیتونه کمکش بکنه

    اینم بگم میتونی به هیچ کدوم از این حرف ها گوش ندی و به کار خودت ادامه بدی و به نوعی خودت رو عذاب بدی اما روزگار خودش بلده چطوی (ببخشیدا) اوضاع رو خیلی خرابتر از اینی که هستش برات بکنه اون موقعست که می بینی شدی همون سربازه که دیگه واقعا کار داره به جای باریک میرسه و مجبور میشی تغییر رو ایجاد کنی پس تا قبل از اون موقعه خودت اقدام کن

    ببخشید که زیاد حرف زدم اخه پستت رو خوندم این طوری شدم و نتونستم بی تفاوت رد شم

    ایشالاه که موفق باشی
    Last edited by Mr_100_dolari; 04-01-2013 at 05:09.

  13. 10 کاربر از Mr_100_dolari بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  14. #48
    اگه نباشه جاش خالی می مونه ترنم اعتمادی's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2012
    محل سكونت
    metro. khate 4
    پست ها
    325

    پيش فرض

    فقط باید با خودت بجنگی
    تو خودتو باختی و توی ذهنت هی به خودت میگی که من هر کاری کنم نمیتونم فراموشش کنم

  15. 3 کاربر از ترنم اعتمادی بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  16. #49
    کـاربـر بـاسـابـقـه sms11's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2006
    پست ها
    2,933

    پيش فرض

    فقط باید با خودت بجنگی
    تو خودتو باختی و توی ذهنت هی به خودت میگی که من هر کاری کنم نمیتونم فراموشش کنم
    باختم بدجوری هم باختم
    حس میکنم هیچ کسی نیست بهم کمکی بکنه.اونی هم که اون بالاست کلا بیخیال ما شده.
    اگه یه ذره هم به ما نگاه کنه بد نیست.اما میدونم که اینکارو نمیکنه
    هی از خودم میپرسم که اگه قرار بود از زندگی بره چرا اصلا اومد تو زندگیم؟که چی بشه؟که منو زجر بدی؟

  17. این کاربر از sms11 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  18. #50
    کاربر فعال انجمن ادبیات hamid_diablo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    محل سكونت
    آنجا که عقاب پر بریزد
    پست ها
    5,780

    پيش فرض

    باختم بدجوری هم باختمحس میکنم هیچ کسی نیست بهم کمکی بکنه.اونی هم که اون بالاست کلا بیخیال ما شده.اگه یه ذره هم به ما نگاه کنه بد نیست.اما میدونم که اینکارو نمیکنههی از خودم میپرسم که اگه قرار بود از زندگی بره چرا اصلا اومد تو زندگیم؟که چی بشه؟که منو زجر بدی؟
    ای بابا دوست عزیز این چ انتظاری ک داری...دنیا و اتفاقاتش ک دست من و شما نیست...قرار نیست هر کی اومد بمونه.....شما رو نخواسته رفته...به همین راحتی و شما هم باید این موضوع رو قبول کنی...وقتی قبول کردی اونوقت میتونی راه حل پیدا کنی....شما هنوز تو گیر و دار این هستید ک چرا رفت..چرا اومد...الان کجاست...خوب معلومه با این سئوالات نمیتونی فراموشش کنی....در ضمن انقدر نا امید از رحمت خدا نباش...هر چی بیشتر نا امید باشی ازش بیشتر ازت دور میشه////

  19. 3 کاربر از hamid_diablo بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •