تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 5 از 6 اولاول 123456 آخرآخر
نمايش نتايج 41 به 50 از 58

نام تاپيک: رهی معیری

  1. #41
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    این شعر رهی معیری رو تو برنامه گلها شنیدم ، خیلی بیت یکی مانده به آخری قشنگه

    دوش تا آتش می از دل پیمانه دمید

    نیمشب صبح جهانتاب ز میخانه دمید


    روشنی بخش حریق مه و خورشید نبود

    آتشی بود که از باده مستانه دمید


    چه غم ار شمع فرومرد که از پرتو عشق

    نور مهتاب ز خاکستر پروانه دمید


    عقل کوته نظر آهنگ نظر بازی کرد

    تا پریزاد من امشب ز پریخانه دمید


    جلوه ها کردم و نشناخت مرا اهل دلی

    منم آن سوسن وحشی که به ویرانه دمید


    آتش انگیز بود باده نوشین گویی

    نفس گرم رهی از دل پیمانه دمید

  2. #42
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    سوزد مرا سازد مرا

    ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند
    بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند

    زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم
    غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند

    نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد

    با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند

    سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا

    وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند

    بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهی

    یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند

  3. این کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  4. #43

    پيش فرض


    بنگر آن مــاه روی باده فــروش
    غیرتــــ آفتابــــ و غارت هوش
    جام سیمین نهاده بر کفـــ دست
    زلف زرین فکنــده بر سر دوش
    غمزه اش راه دل زنــد که بیا
    نرگسش جام می دهد که بنــوش
    غیر آن نوش لبــــ که مستان را
    جان و دل پرورده ز چشمه نوش
    دیده ای آفتاب ما به دستــــ
    دیده ای ماه آفتابـــ فروش ؟


  5. این کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  6. #44
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    زندان خاک
    با دل روشن در این ظلمت سرا افتاده ام
    نور مهتابم که در ویرانه ها افتاده ام
    سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک ؟
    تیره بختی بین کجا بودم کجا افتاده ام
    جای در بستان سرای عشق می‌باید مرا
    عندلیبم از چه در ماتم سرا افتاده ام
    پایمال مردمم از نارسایی های بخت
    سبزه ی بی طالعم در زیر پا افتاده ام
    خار ناچیزم مرا در بوستان مقدار نیست
    اشک بی قدرم ز چشم آشنا افتاده ام
    تا کجا راحت پذیرم یا کجا یابم قرار ؟
    برگ خشکم در کف باد صبا افتاده ام
    بر من ای صاحبدلان رحمی که از غمهای عشق
    تا جدا افتاده ام از دل جدا افتاده ام
    لب فرو بستم رهی بی روی گلچین و امیر
    در فراق همنوایان از نوا افتاده ام

  7. این کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #45

    پيش فرض

    نــــيروي اشكــــــ

    عزم وداع كرد جواني بروستاي
    در تيره شامي از بر خورشيد طلعتي
    طبع هوا دژم بد و چرخ از فراز ابر
    همچون حباب در دل درياي ظلمتي
    زن گفت با جوان كه از اين ابر فتنه زاي
    ترسم رسد به گلبن حسن تو آفتي
    در اين شب سيه كه فرو مرده شمع ماه
    اي مه چراغ كلبه من باش ساعتي
    ليكن جوان ز جنبش طوفان نداشت باك
    دريادلان ز وج ندارند دهشتي
    برخاست تا برون بنهد جوان استوار ديد
    افراخت قامتي كه عيان شد قيامتي
    بر چهر يار دوخت به حسرت دو چشم خويش
    چون مفلس گرسنه بخوان ضيافتي
    با يك نگاه كرد بيان شرح اشتياق
    بي آنكه از بان بكشد بار منتي
    چون گوهري كه غلطد بر صفحه اي ز سيم
    غلطان به سيمگون رخ وي اشك حسرتي
    ز آن قطره سرشك فروماند پاي مرد
    بكسر ز دست رفت گرش بود طاقتي
    آتش فتاد در دلش از آب چشم دوست
    گفتي ميان آتش و آب است نسبتي
    اين طرفه بين كه سيل خروشان در او نداشت
    چندان اثر كه قطره اشك محبتي

  9. این کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #46

    پيش فرض

    نابينـــا و ستمگــــر

    فقير كوي با گيتي آفرين مي گفت
    كه اي ز وصف تو الكن زبان تسحينم
    به نعمتي كه مرا داده اي هزاران شكر
    كه من نه در خور لطف و عطاي چندينم
    خسي گرفت گريبان كور و با وي گفت
    كه تا جواب نگويي ز پاي ننشينم
    من ار سپاس جهان آفرين كنم نه شگفت
    كه تيز بين و قوي پنجه تر ز شاهينم
    ولي تو كوري و نا تندرست و حاجتمند
    نه چون مني كه خداوند جاه و تمكينم
    چه نعمتي است ترا تا به شكر آن كوشي ؟
    به حيرت اندر از كار چو تو مسكينم
    بگفت كور كزين به چه نعمتي خواهي ؟
    كه روي چون تو فرومايه اي نمي بينم

  11. این کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #47
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    تمنای عاشق

    آن را که جفا جوست نمی باید خواست
    .................................................. .............سنگین دل و بد خوست نمی باید خواست
    مارا ز تو غیر از توتمنایی نیست
    .................................................. ..............از دوست به جز دوست نمی باید خواست



    بی خبری


    مستان خرابات ز خود بی خبرند
    .................................................. .............جمعند و ز بوی گل پراکنده ترند
    ای زاهد خودپرست باما منشین
    .................................................. .............مستان دگرند و خودپرستان دگرند



  13. این کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  14. #48
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    آشیان سوز
    ای جلوهٔ برق آشیان سوز تو را
    ای روشنی شمع شب‌افروز تو را
    زآن روز که دیدمت شبی خوابم نیست
    ای کاش ندیده بودم آن روز تو را


    آیینه صبح
    داریم دلی صاف تراز سینه صبح
    در پاکی و روشنی چو آیینه صبح
    پیکار حسود با من امروزی نیست
    خفاش بود دشمن دیرینه صبح


    نوشین لب
    گلبرگ یه نرمی چو بر و دوش تو نیست
    مهتاب به جلوه چون بنا گوش تو نیست
    پیمانه به تاثیر لب نوش تو نیست
    آتشکده را گرمی آغوش تو نیست

  15. 2 کاربر از M O B I N بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  16. #49

    پيش فرض


    چو من ز سوز غمت جان کس نمی‌سوزد

    که عشق خرمن اهل هوس نمی‌سوزد


    در آتشم من و این مشت استخوان بر جاست

    عجب که سینه ز سوز نفس نمی‌سوزد


    ز داغ و درد جدایی کجا خبر داری؟

    تو را که دل به فغان جرس نمی‌سوزد


    ز بس که داغ تو دارم چو لاله بر دل تنگ

    دلم به حال دل هیچکس نمی‌سوزد


    به جز من و تو که در پای دوست سوخته‌ایم

    رهی ز آتش گل؛ خار و خس نمی‌سوزد



  17. این کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  18. #50
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    طوفان حادثات
    این سوز سینه شمع شبستان نداشته است
    وین موج گریه سیل خروشان نداشته است
    آگه ز روزگار پریشان ما نبود
    هر دل که روزگار پریشان نداشته است
    از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت
    صبح بهار این لب خندان نداشته است
    ما را دلی بود که ز طوفان حادثات
    چون موج یک نفس سر و سامان نداشته است
    سر بر نکرد پاک نهادی ز جیب خاک
    گیتی سری سزای گریبان نداشته است
    جز خون دل ز خوان فلک نیست بهره ای
    این تنگ چشم طاقت مهمان نداشته است
    دریا دلان ز فتنه ایام فارغند
    دریای بی کران غم طوفان نداشته است
    آزار ما بمور ضعیفی نمی رسد
    داریم دولتی که سلیمان نداشته است
    غافل مشو ز گوهر اشک رهی که چرخ
    این سیمگون ستاره بدامان نداشته است

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •