پس چرا درس مي خوني؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!
کاریش نمیخوام بکنم!شوخی کردم.
بچه خوبیه![]()
با عرض سلام خدمت داش داریوش گل گلاب . عارضم خدمت شما و دوستان عزیز که ما که نه بچه مایدار بودیم و نه شکر خدا فقیر با یک پدر و مادر بی سواد دیگه نباید انتظار بره که ما دنبال رشته خوب و به قول با کلاسا دنبال هدف و استعداد درونی خودمون رفته باشیم . البته خدا خیلی با من بود و واقعا رشته ای رو رفتم (بطور تصادفی) که می بینم واقعا دوسش دارم . من تو هنرستان و دانشگاه رشته طراحی و نقشه کشی صنعتی رو خوندم . حالا این چند خط رو براتون نوشتم که ببینید ما چطور انتخاب رشته کردیم و چطور به قول معروف آینده خودمون رو رقم زدیم . با اجازه دوستان عزیز . یا علی
ممنون آرش جان
خیلی جالب و همینطور همراه با نکاته عبرت آموز بود
چند مورد هم با اجازه از متن من دربارشون نظر بدم:
1.
زندگی پایانه این 3 حرف است:
1- فوتبال (البته تماشای فوتبال)............ 2- بازی های رایانه ای ................ 3- هالیوود
البته این 3 تا فرق داره برایه هرکی
2.
اتفاقا من هستمیکی نیست بگه آقا پیاده شو با هم بریم
میگم پیاده نشو واستگاه ایستگاهه بعد منم سوار شم با هم بریم
این موضوع هم مثله هر چیزه دیگه به طرزه فکر و ... یه شخص بستگی داره
3.
منم اولین فرارم از مدرسه ساله اوله دبیرستان بود
البته دبیرستانه ما به مراتب بدتر بود و با توجه به اسمش که "کلانتری" بود و محله یه فوقه خفنش و بچه هایه خفن ترش (موادی، چاقو کش و ... اونم در ملا عام) اینجوریا بود
جاتون خالی دوره دبیرستان هم حدودا به ارتفاعه یه متر علاوه بر ارتفاعه دیوار (که فک کنم اونم اندازه یه طبقه دومه یه خونه بود!!!) سیم خاردار کشیده شده بود
منم بعداز گشتن با دوستانه ناباب با اونا نم نم تصمیم به فرار گرفتم و شیوه یه فرار به این گونه بود که از رو بوفه میرفتیم بالا (اخراییه زنگ تفریح) بعد با قلاب گیری و ... به سختی میرفتم رو دیوار بعد با احتیاط و ... باید دوره دیوار رو بغله سیم خاردار ها میزدیم تا به نقطه یه ضعیف میرسیدیم که توشطه زندانی ها (ببخشید دوستانه فراریه قبلی) با سیم چین بریده شده بود
یه جاش هم باید از جلویه دفتره ناظم ها میگزشتیم که دیگه باید تهه شانس رو میاوردیم
در انتها هم از بالایه دیواره به همون بلندی که اشاره ککردم باید میپریدیم( البته از رویه سیم خاردار ها و در تهایته نبود توازن و ...)
اگر از بچه خلاف هایه بیرون از دبیرستان هم میگزشتیم به قسمته خوب و نتیجه یه این سختی میرسیدسم
یعنی رفتن به کلوپ و بازی کردن و شرطی زدن
جاتون خالی (البته موضوع مربوط به حدودا 7-8 سال پیشه)
ممنون
واقعا قبطه خوردم به حال و وضعه خودم! و واقعا دچاره شکسته نفسی و خود کوچیک بینی شدم بد
اینو هستم
جوابه دوستان و آشنایان و خانواده و پس فردا سره خاستگاری و ... رو کی میده پس؟!
ماشالله عزته نفس!
دقیقا!!! خالی میبندن
بنده که کوچول
این آقا بزرگ تو جاده چند نفر رو برایه آوردنه بلایی سره بنده اجیر کرده بود که خدا رو شکر به خیر گزشت
:بهمن
مرسی داش آتیشکه وقت گزاشتی
کوتاه و جم و جور و آموزنده بود
موفق و موید باشی
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
اگر همینطوری پیش بره و دوستان همراهی کنن تعداد صفحات به جایی رسید منم پست هایه دوستان رو تویه پسته اول لیست میکنم که همه استفاده کنن![]()
به مجید میگم بیایدا![]()
منو از عزراییل میترسونی؟ (البته صد رحمت به عزراییل!)
![]()
خدایا زود تر یکشنبه بشه از شر این داریوش خلاص شیم!
من که راضی ام..
خوب نبود نظر سنجی پیزی میزاشتی؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)