تبلیغات :
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 4 از 4 اولاول 1234
نمايش نتايج 31 به 39 از 39

نام تاپيک: همه چیز در مورد داستان Resident Evil

  1. #31
    کاربر فعال انجمن هنر هفتم بردیا's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    9,715

    پيش فرض

    راستي يه سوال كه برام پيش اومده اين تافو از 2 به بعد ديگه پيداش نشد اصلا واسه چي آوردنش؟
    محض خنده.
    خب انشالله که هر چی زودتر خونه تکونی تموم میشه و من همداستان رو به طور کامل با جزئیات میخونم.البته کوروش یه لینک داد که توش داستانو نوشته بود ولی به صورت کلی

  2. #32
    حـــــرفـه ای Maggy_P's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    4,845

    پيش فرض

    مگی عزیز
    من اینهایی که میگم رو از خودم در نمیارم که
    تازه این دمو ها و یا فیلم ها رو خودم کشف نکردم یکی از دوستام کشف کرده
    آخه همين دموهايي رو كه شماها ميگيد من توي خود بازي ديدم چطورياست؟

  3. #33
    تعلیق عضویت ...
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    محل سكونت
    ایران
    پست ها
    1,419

    پيش فرض

    آخه همين دموهايي رو كه شماها ميگيد من توي خود بازي ديدم چطورياست؟
    من که دمویی نگفتم که!

  4. #34
    کاربر فعال انجمن هنر هفتم بردیا's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2007
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    9,715

    پيش فرض

    چرا.چندتا نمونشو گفتی صفحات قبل

  5. #35
    تعلیق عضویت ...
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    محل سكونت
    ایران
    پست ها
    1,419

    پيش فرض

    چرا.چندتا نمونشو گفتی صفحات قبل
    اونا رو همین جوری مپال زدم
    از خیلی وقته که دیگه نمی بینمش

  6. #36
    اگه نباشه جاش خالی می مونه redfild's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    245

    پيش فرض

    از قبر کشیدم این تاپیکو بیرون d:
    سعی میکنم ادامش بدم

  7. #37
    حـــــرفـه ای Maggy_P's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    4,845

    پيش فرض

    از قبر کشیدم این تاپیکو بیرون d:
    سعی میکنم ادامش بدم
    با اجازه ي كي نبش قبر ميكني! :دي

    شما اويل سرگذشت آمبرلا رو بازي كرديد؟ يا داستانشو ميدونيد؟ اگه ميدونيد بي زحمت بنويسيدش اينجا من خيلي دوست دارم بدونم اين آمبرلا چي كارا كرده

  8. #38
    اگه نباشه جاش خالی می مونه redfild's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    245

    پيش فرض

    با اجازه ي كي نبش قبر ميكني! :دي

    شما اويل سرگذشت آمبرلا رو بازي كرديد؟ يا داستانشو ميدونيد؟ اگه ميدونيد بي زحمت بنويسيدش اينجا من خيلي دوست دارم بدونم اين آمبرلا چي كارا كرده
    با اجازه شما و سایر پیشکسوتها

    من کلا فقط سرگذشت آمبرلا رو می دونم ، یعنی زیاد در موردش مطالعه داشتم .البته بازی های outbreak ، re 1,2,3,4 رو هم انجام دادم دادم و کلا دموهای همه سری ها بجز 5 رو که زیاد هم در موردش اطلاع ندارم رو دارم . چشم ، من شروع می کنم از اول داستان اویل رو نوشتن ، به شرط اینکه شما و بچه ها هم کمکم کنید . مرسی

  9. #39
    اگه نباشه جاش خالی می مونه redfild's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    پست ها
    245

    پيش فرض

    خب همونطور که قول داده بودم شروع به نوشتن داستان و ماجرا از اول کردم .

    منابع کاملا موثقه ، رفرنس ها از خود بازی های Resident Evil هست و با اکثرشون خودم تو بازی ها برخورد داشتم .

    یه نکته مهم اینه که اسمی که واسه نوشته هام میذارم مثلا "قبل از تاریکی" ، کاملا شخصی هست و اصلا ربطی به بازی نداره . جاهایی هم که "*" میذارم توضیحات خودمه .

    از جایی هم کپی و پیست نشده ، P30WORLD اولین جایی هست که این نوشته ها داخلش درج میشه .

    با تشکر

    ----------
    اقامتگاه شیطان : ( قبل از تاریکی ) – قسمت اول

    همه چیز در چهارم دسامبر 1950 شروع شد . وقتی Ozwell E. Spencer ، Edward Ashford و James Marcus ( ت.ت : 1921 ) ویروس جدیدی را کشف کردند . ویروس مادری که آنها آنرا "Progenitor" به معنای (پیشرو ، جد ) نامیدند .

    جیمز مارکوس جایی در مورد این ویروس جدید می نویسد : " بلاخره موفق شدیم ... یک ویروس جدید ! ما اسمش رو "Progenitor" گذاشتیم . تصمیم دارم این ویروس رو برگردونم و بلافاصله روی تمام جزئیاتش مطالعه کنم ."

    حدود 10 سال بعد در 1960 ادوارد آشفورد نیز شروع به تحقیقات پیرامون این ویروس جدید می کند .

    در فاصله سالهای 1962 تا 1967 اسپنسر مشهورترین معمار شهر نیویورک George Trevor رااستخدام می کند تا عمارتی را در جنگلهای نزدیک شهر راکون ( Raccoon city ) برایش بسازد . ساخت این عمارت بزرگ بعد از چهار سال پایان می یابد .

    در اینجا و برای این قسمت کمی از داستان اصلی منحرف می شویم و به داستانی با سبک فیلمهای بالیوودی (هندی) برخورد می کنیم که کاپکوم به خوبی توانسته در دل این بازی آنرا جای دهد . داستانی که گرچه غم انگیز ولی در عین حال جزو یکی از کلیدهای اساسی شکل گیری این بازی است .


    سرگذشت خانواده Trevor

    در 1967 و زمانی که کار ساخت عمارت تقریبا رو به پایان بود ، تنها دو نفر از تمام معماری عمارت ، اتاقهای مخفی و تله ها و رمزهایش با خبر بودند . اسپنسر (Ozwell E. Spencer) و جورج تِرِور (George Trevor ) . اسپنسر پس از اتمام عمارت ( به گفته برخی ) دچار یک نوع پارانویا می شود و احساس می کند جورج ترور بیش از حد می داند ، بنابراین تصمیم به نابودی وی می گیرد .

    در دهم نوامبر سال 1967 همسر (Jessica) و دختر چهارده ساله جورج ترور (Lisa ( توسط شخص اسپنسربرای بازدید به عمارت دعوت می شوند . آنها بلافاصله بعد از اقامت در امارت ناپدید می شوند .


    در 13 نوامبر جورج ترور که برای انجام کاری به نیویورک رفته بود ، پس از اتمام کارش حدود ساعت 6:00 صبح به عمارت میرسد ، وی پس از رسیدن به عمارت شروع به نوشتن احساسش در مورد این عمارت می کند . پس از اینکه در مورد سختیهای ساخت این عمارت و توضیحاتی در مورد شخصیت اسپنر نوشت در ادامه می نویسد :

    ... لورد اسپنسر برای من توضیح داد که همسرم جسیکا و دخترم برای دیدار از عمه عما "Emma" که بطور ناگهانی مریض شده بود بازگشتند ، ما سپس گیلاسهای مشروبمان را برداشتیم و به سلامتی یکدیگر نوشیدیم .( در ادامه جورج به توضیحاتی در مورد محیط عمارت و سالن غذاخوری آن می پردازد و ادامه می دهد ) ..... آه ، ایکاش جسیکا و لیزا اینجا بودند . طبق گفته های اسپنسر آنها سه روز قبل از من اینجا رسیدند و از زیبایی عمارت حیرت زده شدند . لیزا همچنین مورد لطف لورد اسپنسر قرار گرفت و به او اجازه داده شد تا بتواند آهنگ مورد علاقه اش "Monlight Sonata" ی بتوون را توسط پیانوی بزرگ و در بین دیگران بنوازد . در غروب ماه کامل این ملودی به عمارت حالتی زیبا داده بود . اسپنسر به زنم برای این زیبایی به وجود آمده تبریک گفت . می توانم صورت پراز افتخارشان را تصور کنم .

    اما پشت اینهمه لطف اسپنسر بزرگ آنهم به کسی که اینقدر برایش خطرناک است ، چه رازی نهفته است ؟

    داستان به آن زیبایی که لورد اسپنسر عزیز ما برای جورج ترور تعریف کرده بود ، نبود . در 10 نوامبر و به هنگام ورود جسیکا و لیزا به عمارت ، آنها نا پدید شدند و به هر دوی آنها نسخه ای از ویروس "Progenitor" تزریق شد .

    آنها هر دو به عنوان موش آزمایشگاهی آمبرلا و شخص اسپنسر برای تست ویروس قرار گرفتند . واکنش جسیکا به ویروس منفی بود و بلافاصله مُرد ، اما بدن لیزا توانست مقاومت کند و این دختر تا 21 سال بعد هم همچنان به عنوان تست برای انواع ویروس های تولیدی توسط آمبرلا مورد استفاده قرار گرفت .


    در 14 نوامبر لیزا در نوشته هایش می نویسد :

    بعد از اون آمپولی که بهم تزریق کردند احساس سرگیجه شدیدی دارم . من مامان رو ندیدم . کجا بردنش ؟
    مامان به من قول داد که دو نفری با هم فرار می کنیم . یعنی خودش تنهایی فرار کرده و منو تنها گذاشته ؟

    ------

    در همان موقع اسپنسر به جورج ترور پیشنهاد گشتن در عمارت را می دهد و جورج در نوشته هایش به این اشاره می کند که اسپنسر گفته که می خواهد اینجا یک شرکت دارو سازی به نام آمبرلا " Umbrella " ایجاد کند .


    15 نوامبر – لیزا در حالت توهم و دیوانگی می نویسد :

    من مامان رو پیدا کردم . ما همدیگه رو خوردیم . من خیلی خوشحال بودم .
    ولی اون تقلبی بود . مامان من نبود . صورتش شبیه مامان بود ولی داخلش فرق کرده بود .
    باید مامان رو پیدا کنم و صورتش رو برگردونم بهش .
    من صورت مامان رو برگردوندم . هیچکس نمیتونه مامان من رو داشته باشه غیر از خودم .
    من صورتش رو به خودم می چسبونم که نتونه جایی بره . آخه مامان موقعی که می بینمش ناراحت میشه اگه صورتش رو نداشته باشم .


    17 نوامبر - لیزا در حالی که تقریبا عقلش رو از دست داده می نویسه :

    از داخل جعبه ، بوی خوب مامان . شاید مادر واقعی اینجاست . جعبه سنگی سنگین . اون آسیب ( می رسونه ) . طناب پولادین در بین راه . نمیشه مادر رو دید بخاطر چهار تا سنگ .


    18 نوامبر – جورج ترور نگران از وضعیت خانواده اش در اطراف خانه اسپنسر شروع به گشت زدن می کند ، او در بازدید از حیاط خلوت به قسمتهایی بر می خورد که جزو معماری او نبوده و در نوشته هایش به آن اشاره می کند . او در نوشته هایش به این موضوع اشاره می کند که در مورد مریضی عمع عما به شک افتاده است که چرا اینقدر طول کشیده . به دلیل عدم وجود خط تلفن نیم تواند با آنها تماس بگیرد و از وضعیت آنها مطلع شود . احساس بدی دارد ، احساس می کند توسط یک نفر دائما زیر نظر است . او به حیاط خلوت اشاره می کند و در مورد نردبانی می نویسد که جزو معماری او نبوده و از وجود چنین قسمتی اظهار شگفتی می کند . او احساس بدی نسبت به این ماجراها دارد .


    19 نوامبر – لیزا در حالی که کاملا عقلش را از دست داده و دیوانه شده تلاش می کند بنویسد :

    * ( در متن انگلیسی این نوشته در RE1-Remake نوشته ها درهم و برهم و کوچیک بزرگ نوشته شده بطوری که نشون میده شخص کاملا عقلش رو از دست داده ، در ترجمه این نکات رو تا حدودی رعایت کردم ، املای اشتباه کلمات با منظور صورت گرفته )


    بابا اول ملحق شد ، مامان دوم ملحق شد
    د ا خل سفید و خ شن لجنی و قرمز
    نیست مامان واقعی کجا
    نمدونم بابا پیدا کرد مامان رو دوباره
    جکا محلق مامانی دیگه تکون نمیخورد فریاد میکشه
    چرا؟ فقط میخوام با اون باشم
    مامان
    کجایی
    دلم برات تنگ شده

    20 نوامبر – جورج ترور در مورد نگرانی شدیدش در مورد خانواده اش می نویسد . در مورد کارمندی که به او گفته که او و خانواده اش کارشنان در عمارت به پیایان رسیده و باید آنجا را ترک کنند و نگرانی اون در مورد خانواده اش بی مورد است .

    .....

    24 نوامبر – جورج درباره نگرانی شدیدش می نویسد . اینکه به او غذای کمی داده اند و او فکر می کند که می خواهند بکشندش . او احساس می کند همه چیز مشکوک شده است و باید از آنجا فرار کند .


    در فاصله روزهای 26 نوامبر تا 1 دسامبر ، جورج در عمارت گیر می افتد . او به دنبال راه فرار است ، اما در این بین فندک مورد علاقه اش را که جسیکا به او هدیه داده گم می کند . جورج دائم نگران خانواده اش است و برای آنها دعا می کند . در این بین او چیزهای زیادی را به خاطر می آورد . او در آزمایشگاه گم میشود ، و در بین اشیاء یک کفش را می بیند که بنظرش آشنا میرسد ، تنها چیزی که به ذهنش خطور می کند فقط یک کلمه است "جسیکا" . او مردی در لباس سفید آزمایشگاه را به خاطر می آورد که به او گفته بود خانواده اش تقریبا ... . او در نوشته هایش از ساخت این عمارت اظهار پشیمانی می کند .

    آخرین نوشته او مربوط به 1 دسامبر است که او چندین روز را بطور کامل بدون آب و غذا سر کرده و بدنش بسیار تحلیل رفته است . او وارد یک تونل میشود و در انتها تونل با سنگ بزگی برخورد می کند که بسیار شبیه سنگ قبر است . روی سنگ نوشته شده است " George Trevor " .


    جورج ترور : ... جسیکا ، لیزا ! منو ببخشید ...


    ----

    خب این سرگذشت آمبرلا تا 1 دسامبر 1967 . نظرتون راجع به اسپنسر چیه ؟
    ادامه رو در پست بعدی می نویسم . فقط اگر وقت کنم زود تر اینکارو می کنم .
    ( راستی اگر هم دوست داشتید به این تاپیک رای بدید دوستان گلم )
    Last edited by redfild; 17-08-2008 at 14:47.

  10. 2 کاربر از redfild بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


صفحه 4 از 4 اولاول 1234

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •