از این جو دروغینی که اینجا روبروی ماست
چه گویم من دلم خــون است و واویلاست !
منم صـادق به گفتار و فـدایی بهر این یاران
ولی یاران رهــا کردند مـرا در زیــر این باران
خوشحال و راضی اند و ایـن سخن بر لــب
بــرو در زیــر بــاران و بــکن از بهـر یاران تــب
مــن اکنـون در تب و مـــی لرزد این جسمم
و لـــعنت مــــی کنم خـــود را و این چشمم
خـــــودم از ســادگی چشمم بــــه ولــگردی
نـــــگفتم از دلــــم که شد عاصی ز نامردی
بیا عـــامک نکن شــکوه از این جـو غبار آلود
که چشمان تو را بینند ز عشق او خمار آلود