همانطور که گفته بودم من و رضا به مهمونی رفتیم
تو راه رضا بهم گفت:عادل میخوام امشب با ساناز صحبت کنم
گفتم :در مورد چی؟
گفت :میخوام ازش خواستگاری کنم
اولش خندم گرفت بعد به صحت عقلش شک کردم ولی قسم خورد که شوخی نمیکنه و جدا میخواد با ساناز عروسی کنه
بالاخره رسیدیم به خونه کامران
در زدیم و رفتیم تو
بعد صرف شام و خوردن چای پای بازی ورق نشستیم و در حالیکه صحبت میکردیم بازی میکردیم
به رضا اشاره کردم که بگو و اونم بعد از کلی من من کردن گفت:
کامران میخوام یه چیزی بگم قول بده مرد و مردونه ناراحت نشی
کامران متعجب به من نگاه کرد و منم شونه هامو بالا انداختم
گفت:بگو رضا ناراحت نمیشم
رضا گفت:اگه اجازه بدی میخوام از ساناز خواستگاری کنم
وقتی اینو گفت ساناز و کامران و بهرام زدن زیر خنده
حالا نخند کی بخند
من تعجب کردم
انتظار هر واکنشی رو داشتم الا این
رضا گفت :کامران شوخی نمیکنم جدی میگم
کامران هم گفت:ما هم داریم جدی میخندیم
گفتم :چطور؟قضیه چیه؟
و کامران گفت:ما اینجا جمع شدیم تا با شما مصلحت کنیم که جشن عروسی بهرام و ساناز رو کی و کجا برگزار کنیم
گفتم :کامران متوجه نمیشم یعنی چی؟
و اون گفت که ساناز و بهرام ۲ سال هست که با هم نامزد هستن
و حالا من بودم که رو زمین ولو شده بودم و رضا دهانش باز به من نگاه میکرد
پ ن ۱ـاونروز دلم به حال رضا سوخت ولی اون خودشو نشکست و تو عروسی اونا سنگ تموم گذاشت
پ ن۲ـتک درخت دلم سوخت بگذار جنگل بسوزد
پ ن۳ـپ ن ۲ رو همین جوری نوشتم پ ن ۴ رو هم همین جوری مینویسم
پ ن ۴ـآنکه میگفت ز یک گل نشود فصل بهار
چه خبر داشت که همچون تو گلی میروید
حالا این (تو) میتونه هر کسی باشه حتی (تو)
پ ن ۵ـمیخواستم تو پ ن نوشتن رکورد فرشته رو بزنم دیدم نمیتونم آخه اون حرفه ای تر از منه