تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 3 اولاول 123
نمايش نتايج 21 به 24 از 24

نام تاپيک: من و... عمری که هدر شد

  1. #21
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض من .... و عمری که هدر شد(17)

    همانطور که گفته بودم من و رضا به مهمونی رفتیم

    تو راه رضا بهم گفت:عادل میخوام امشب با ساناز صحبت کنم

    گفتم :در مورد چی؟

    گفت :میخوام ازش خواستگاری کنم

    اولش خندم گرفت بعد به صحت عقلش شک کردم ولی قسم خورد که شوخی نمیکنه و جدا میخواد با ساناز عروسی کنه



    بالاخره رسیدیم به خونه کامران

    در زدیم و رفتیم تو

    بعد صرف شام و خوردن چای پای بازی ورق نشستیم و در حالیکه صحبت میکردیم بازی میکردیم

    به رضا اشاره کردم که بگو و اونم بعد از کلی من من کردن گفت:

    کامران میخوام یه چیزی بگم قول بده مرد و مردونه ناراحت نشی

    کامران متعجب به من نگاه کرد و منم شونه هامو بالا انداختم

    گفت:بگو رضا ناراحت نمیشم

    رضا گفت:اگه اجازه بدی میخوام از ساناز خواستگاری کنم

    وقتی اینو گفت ساناز و کامران و بهرام زدن زیر خنده

    حالا نخند کی بخند

    من تعجب کردم

    انتظار هر واکنشی رو داشتم الا این

    رضا گفت :کامران شوخی نمیکنم جدی میگم

    کامران هم گفت:ما هم داریم جدی میخندیم

    گفتم :چطور؟قضیه چیه؟

    و کامران گفت:ما اینجا جمع شدیم تا با شما مصلحت کنیم که جشن عروسی بهرام و ساناز رو کی و کجا برگزار کنیم

    گفتم :کامران متوجه نمیشم یعنی چی؟

    و اون گفت که ساناز و بهرام ۲ سال هست که با هم نامزد هستن

    و حالا من بودم که رو زمین ولو شده بودم و رضا دهانش باز به من نگاه میکرد


    پ ن ۱ـاونروز دلم به حال رضا سوخت ولی اون خودشو نشکست و تو عروسی اونا سنگ تموم گذاشت

    پ ن۲ـتک درخت دلم سوخت بگذار جنگل بسوزد

    پ ن۳ـپ ن ۲ رو همین جوری نوشتم پ ن ۴ رو هم همین جوری مینویسم

    پ ن ۴ـآنکه میگفت ز یک گل نشود فصل بهار

    چه خبر داشت که همچون تو گلی میروید

    حالا این (تو) میتونه هر کسی باشه حتی (تو)

    پ ن ۵ـمیخواستم تو پ ن نوشتن رکورد فرشته رو بزنم دیدم نمیتونم آخه اون حرفه ای تر از منه

  2. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #22
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض من... وعمری که هدر شد(18)

    سلام


    جریان سمیرا رو گفتم

    پریسا رو هم گفتم

    سیما رو هم گفتم

    ساناز رو هم گفتم

    از شغلم هم گفتم

    از سربازی گفتم

    مونده فقط جریان وارد شدن من به دنیای مجازی چت


    وقتی تو همه عشقها شکست خوردم تا مدتی قید هر چی عشق و دختر و از این حرفا بود رو خط کشیدم

    میخواستم اونقدر عذب بمونم تا شانسم از یه جای خوب یه دختر خوب واسم پیدا کنه

    تا سال ۸۲ همینجوری ول معطل بودم و سرم به کارم بود

    تا اینکه غوغای چت و اینترنت و اتاقهای مجازی محل رو گرفت

    منم که جوون بودم و عاشق این بازیها

    تو محلمون یه رفیق داشتم به اسم علیرضا که اولین کافی نت رو تو محدوده ما باز کرده بود

    رفتم اونجا و ازش خواهش کردم که برام یه آی دی باز کنه

    و اینگونه بود که اولین آی دی من به اسم(گمنام۱۳۶۰)ساخته شد و من به دنیای مجازی خوش اومدم

    پ ن اول و آخرـــــداستان چت من به اندازه کل زندگینامه ام شنیدنی هست

  4. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #23
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض من... وعمری که هدر شد(19)

    وقتی برای اولین بار پای کیبورد نشستم و دکمه ها رو نگاه کردم مخم سوت کشید

    ای خدا من چطوری اینا رو یاد بگیرم

    یادمه اولین بار که تو اتاق های آسیا گلوبال رفتم و کلی دختر پسر دیدم یه جوری شدم

    یعنی این همه آدم اینجا چطوری با هم آشنا میشن

    که اولین پی ام از یه پسر اومد

    :سلام

    من:سلام

    :ام یا اف

    گیج شدم که این چی میگه

    علیرضا اومد و بهم گفت که جریان از چه قراره و یادم داد

    و اون پسر به اسم کامران شد اولین اد لیست من که هنوزم که هنوزه با هم هستیم

    و یواش یواش شدم یه چتر باز حرفه ای

    و اولین جی افی هم که پیدا کردم‌‌ دختری اصفهانی به اسم وصال بود که تو اولین چت وب باز کرد که همه دوستام از خوشگلیش انگشت به دهن مونده بودن

    ۲ ماهی با اون آیدی بودم که -- شد

    و آی دی منتیراسو(به زبان اسپانینیی یعنی دروغگو) رو باز کردم

    و تو یکی از روزها وارد یه روم شدم که یه جورایی مسابقه مشاعره داشتند

    و زنی به اسم سیما اونجا رو میگردوند

    منم که تو این مورد هیچ وقت کم نمیارم وارد جمع شدم و با شعر ((دیدمش خرم و خندان و قدح باده به دست

    واندر آن آیینه به صد گونه تماشا میکرد)) توجه جمع رو جلب کردم و یکی یکی اومدن و منو ادد کردن

    یواش یواش رابطه منو سیما نزدیکتر شد

    و بیشتر رابطه مون تلفنی شد تا چت

    و هر روز نزدیک به ۲/۳ ساعت با هم صحبت میکردیم

    من اون زمان تازه ۲۳ ساله شده بودم و سیما یه زن ۲۷ ساله بود

    از شوهرش که مدیر یه شرکت معتبر تو شیراز بود جدا شده بود و شوهرش هم مهریه ۱۴۰۰ سکه رو نقد داده بود

    نه اینکه به خاطر پولش به جون ایلیا قسم که عاشق خودش شدم

    حتی با اینکه یه پسر هفت ساله به اسم امیر داشت

    و با خواهرش آتوسا و مادر پیرش زندگی میکرد

    یه روز گفت میخوام بیام تبریز و ببینمت

    و ۲ روز دیگه زنگ زد و گفت الان تو ورودی شهر تبریز هستم

    بد مخمصه ای گیر کرده بودم

    آخه من اینو کجا ببرم

    خونه خودمون که نمیشد نمیتونستم به بابام بگم رفیقمه یا دوست سربازی هست

    با علیرضا رفتیم و براشون تو هتل آذربایجان تو یکی از بهترین خیابونای تبریز اتاق گرفتیم

    سیما ۲۰۶ شرابی داشت و تا شب تو پارک ائل گلی تبریز گشتیم و شام رو هم تو یه رستوران خوب خوردیم و اونا رو به هتل رسوندیم

    و خودمون به خونه برگشتیم

  6. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #24
    حـــــرفـه ای MrGee's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    کرج
    پست ها
    3,693

    پيش فرض من... وعمری که هدر شد(20)

    علاقه شدیدی بین منو سیما به وجود آمده بود

    بعد رفتن اون دو سه باری من رفتم شیراز و اونهم دوباره اومد تبریز

    تا اینکه من بهش پیشنهاد ازدواج دادم

    واسش سخت بود که تصمیم بگیره

    از یه طرف میخواست بار و بندیلشو ببنده بره کانادا پیش خواهرش

    از یه طرف پیشنهاد من که حسابی کلافه اش کرده بود

    ازم یه ماه فرصت خواست که فکراشو بکنه

    منم تو این یه ماه که مصادف با شروع ماه رمضان بود نه زنگ زدم نه تو چت آفتابی شدم

    گذاشتم راحت فکراشو بکنه

    تا اینکه اون روز رسید

    دقیقا روز آخر ماه رمضان بود که واسه افطار دعوت بودیم توی یکی از روستاهای اطراف تبریز

    من حوصله مهمونی نداشتم

    خواهرم هم مریض بود

    دختر خاله ام اومد خونمون که پیشش بمونه

    سر سفره افطار نشسته بودیم

    که نگاهم به دختر خاله ام افتاد

    ((یه جریان کوچولو یادم رفته بود بگم

    من مدت ۴ ماه با دختر دایی کوچکم(ساناز) دوست بودم که توسط همین دختر خاله ام صورت گرفته بود

    زمانی که گفتیم میخواهیم با هم عروسی کنیم همه مخالفت کردند

    و

    وقتی که همه راضی شدن ما با هم قهر کردیم))

    وقتی نگاهم به دختر خالم افتاد

    یه جوری شدم

    موهای بلوند

    چشمهای آبی

    قدش حدود ۱۶۰

    یه کوچولو هم تپل مپل

    یه لحظه با خودم فکر کردم اگه این زن من بشه چی میشه

    و از اینجا بود که عشق سمیرا به دلم افتاد

    ولی نه تو اون حدی که سیما رو فراموش کنم

    ۳ روز بعد از عید فطر بود که سیما زنگید

    گفت عادل برام سخته بهت بله بگم

    ولی نمیتونم نه هم بگم

    تو همونی هستم که میدونم میتونی منو حمایت کنی

    ولی اینو بدون که من یه زن ۲۷ ساله هستم که یه بچه هفت ساله داره و مطلقه هست

    ولی تو یه جوون ۲۴ ساله که هنوز فرصتهای زیادی واسه آینده داری

    نمیتونستم قبول کنم که داره به من جواب منفی میده

    و ازش خواهش کردم که دوباره فکراشو بکنه

    اونم قول داد که بازم فکر کنه

    یکی دو هفته بعد خبر اومده که واسه سمیرا که هنوز ۱۴ سالش نشده بود ۵ تا خواستگار که ۳ تاشون از فامیل و ۲ تاشون از همسایه هاشون بودن

    یه جوری شدم

    به سیما زنگیدم

    و اون آب پاکی رو ریخت تو دستم که عادل نمیتونم آینده تو رو به خاطر خودم خراب کنم

    و قطع کرد

    هر چی اس زدم هر زنگیدم

    هر چی اف گذاشتم جواب نداد

    بد جوری به هم ریختم

    اخلاقم کلا عوض شده بود

    مثل سگ شده بودم که هر کی حرف میزد از گفته اش پشیمون میشد

    یه روز حسین خیلی پاپیچم شد که عادل چی شده

    نمیدونستم چی بگم

    برگشتم گفتم دختر خاله ام رو دارن شوهر میدن حوصله ندارم

    و این شاید شیرین ترین اشتباهی بود که مرتکب شدم



    ---------------


    پ ن ۱ـاین پایان خاطرات مجردی من بود

  8. این کاربر از MrGee بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


صفحه 3 از 3 اولاول 123

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •