تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 4 اولاول 1234 آخرآخر
نمايش نتايج 21 به 30 از 38

نام تاپيک: ادبیات پایداری

  1. #21
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    غافلان
    همسازند،
    تنها توفان
    کودکان ناهمگون مي زايد.
    همساز
    سايه سانانند،
    محتاط
    در مرزهای آفتاب
    در هيات زندگان
    مردگانند.
    وينان
    دل به دريا افکنانند،
    به پای دارنده آتش ها
    زنده گانی
    دوشادوش مرگ
    پيشاپيش مرگ
    هماره زنده از ان سپس که با مرگ
    و همواره بدان نام
    که زیسته بودند،
    که تباهي
    از درگاه بلند خاطره شان
    شرمسار و سرافکنده مي گذرد.
    کاشفان چشمه
    کاشفان فروتن شوکران
    جويندگان شادی
    در مجری آتشفشان ها
    شعبده بازان لبخند
    در شبکلاه درد
    با جا پايي ژرف تر از شادی
    در گذرگاه پرندگان.
    در برابر تندر مي ایستند
    خانه را روشن مي کنند،
    و مي ميرند.

    شاملو

  2. #22
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    اول به سراغ یهودی‌ها رفتند
    من یهودی نبودم ، اعتراضی نکردم
    پس از آن به لهستانی‌ها حمله بردند
    من لهستانی نبودم و اعتراضی نکردم
    آن‌گاه به لیبرال‌ها فشار آوردند
    من لیبرال نبودم ، اعتراض نکردم
    سپس نوبت به کمونیست‌ها رسید
    کمونیست نبودم ، بنابراین اعتراضی نکردم
    سرانجام به سراغ من آمدند
    هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند!

    برتولت برشت




  3. 2 کاربر از farryad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  4. #23
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    1

    یخبرف دیرمان زمستانی
    درگوش صخره های گران پنبه کرده است .

    اما چه باک؟
    آواز
    بیهوده نیست .
    بانگ رسای موج
    تادورترکرانه سفرخواهدکرد :
    (( ماندن نبودن است ،
    بودن روانه بودن ...))
    گیرم که صخره های نخستین
    نشنیدند .

    2

    دریا هنوزگرم است .
    دریا هنوزجاری ست .
    دریا همیشه گرم،
    دریا همیشه جاری خواهدبود .

    3

    (( اما...))

    (( نگاه کن:
    گویی
    درسنگ نیزچیزی بیداراست.
    آن صخره گران را می بینی ؟
    داردشکاف برمی دارد .))

    (( آری :
    خمیازه ای ست
    دررخوت میان دو خفتن ...))

    (( نه !
    یک روزنه ست
    که چترآن مذاب
    فواره درخشان، فواره اسیردرخشان
    از ژرفنای سنگ و صبوری
    وامی کند به سوی شکفتن ...))


    اسماعیل خویی

  5. این کاربر از farryad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  6. #24
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    بر ساحلِ دريا دختركي است؛ دخترك خانواده اي دارد
    و خانواده خانه اي دارد با دو پنجره
    و يك در ...
    در دريا ناوي به شكار مردم وقت ميگذراند
    بر ساحلِ دريا: چند نفر
    روي شنها ميافتند،
    و دخترك دمي نجات مييابد
    زيرا دستي از مه ...
    دستي كه آسماني مينمود،
    او را نجات داد .
    دخترك فرياد زد:
    پدر!
    پدر! برخيز كه بازگرديم،
    دريا جاي ما نيست!
    پدرش امّا
    - كه بر سايه اش غلتيده بود-
    او را پاسخي نگفت.
    در تند بادِ غروب
    خون، ابرها را فرا گرفت
    و نخلستان را نيز
    فرياد ،
    دخترك را از زمين برگرفت
    به دورتر از ساحلِ دريا
    دخترك در شب صحرا فرياد زد
    پژواك را امّا، پژواكي نبود
    و او خود فريادي ابدي شد
    در خبري فوري
    كه ديگر خبري فوري نبود
    آن دم كه هواپيماها بازگشتند
    تا خانه اي را بمباران كنند
    كه دو پنجره دارد
    و يك در ....


    محمود درویش

  7. این کاربر از farryad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  8. #25
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    مردی ز باد حادثه بنشست
    مردی چو برق حادثه برخاست
    آن ، ننگ را گزید و سپر ساخت
    وین ، نام را ، بدون سپر خواست

    ابری رسید پیچان پیچان
    چون خنگ یال اش آتش ، بر دشت
    برقی جهید و موکب باران
    از دشت تشنه ، تازان بگذشت.

    آن پوک تپه ، نالان نالان
    برزید و پاگشاد و فرو ریخت
    و آن شوخ بوته ، پر تپش از شوق
    پیچید و با بهار در آمیخت

    پرچین یاوه مانده شکوفید
    و آن طبل پرغریو فروکاست.
    مردی ز باد حادثه بنشست
    مردی چو برق حادثه برخاست.

    شاملو

  9. 2 کاربر از farryad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  10. #26
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    صبح آمده ست برخیز
    بانگ خروس گوید
    وینخواب و خستگی را
    در شط شب رها کن
    مستان نیم شب را
    رندان تشنه لب را
    بار دگر به فریاد
    در کوچه ها صدا کن
    خواب دریچه ها را
    با نعره ی سنگ بشکن
    بار دگر به شادی
    دروازه های شب را
    رو بر سپیده
    وا کن
    بانگ خروس گوید
    فریاد شوق بفکن
    زندان واژه ها را دیوار و باره بشکن
    و آواز عاشقان را
    مهمان کوچه ها کن
    زین بر نسیم بگذار
    تا بگذری از این بحر
    وز آن دو روزن صبح
    در کوچه باغ مستی
    باران صبحدم را
    بر شاخه ی اقاقی
    ایینه ی خدا کن
    بنگر جوانه ها را آن ارجمند ها را
    کان تار و پود چرکین
    باغ عقیم دیروز
    اینک جوانه آورد
    بنگر به نسترن ها
    بر شانه های دیوار
    خواب بنفشگان را
    با نغمه ای در آمیز
    و اشراق صبحدم را
    در شعر جویباران
    از بودن و سرودن
    تفسیری آشنا کن
    بیداری زمان را
    با من بخوان به فریاد
    ور مرد خواب و خفتی
    (( رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ))

    شفیعی کدکنی

  11. این کاربر از farryad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  12. #27
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    امشب همه غم های عالم را خبر کن !
    بنشین و با من گریه سر کن، گریه سر کن !
    ای میهن، ای انبوه اندوهان دیرین !
    ای چون دل من، ای خموش گریه آگین !
    در پرده های اشک پنهان، کرده بالین !
    ای میهن، ای داد !
    از آشیانت بوی خون می آورد باد !
    بربال سرخ کشکرت پیغام شومی است !
    آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد ؟
    ای میهن، ای غم !
    چنگ هزار آوای بارانهای ماتم !
    در سایه افکند کدامین ناربن ریخت
    خون از گلوی مرغ عاشق ؟
    مرغی که می خواند
    مرغی که می خواست
    پرواز باشد …
    ای میهن، ای پیر
    بالنده ی افتاده، آزاد زمین گیر !
    خون می چکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها .
    ای میهن ! در اینجا سینه ی من چون تو زخمی است ...
    در اینجا، دمادم دارکوبی بر درخت پیر می کوبد ،
    دمادم، دمادم ...

  13. این کاربر از sise بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  14. #28
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    کلاخارانس شاعر معاصر اسپانیایی در نامه ای که به مناسبت هشتاد و یکمین سال تولد احمد شاملو به بنیاد این شاعر ایرانی فرستاده بود با استناد به سخنی از گاندی که«شعر مقاومت» را «منفی بی پایانی» خوانده بود گفته بود: «با این سخن، گاندی شعر را یک بار و برای همیشه در متن زندگی اجتماعی جای داد و برخلاف افلاطون، درها را به روی شاعران باز کرد و با خوشرویی به شاعر، امکان های شرکت در زمینه های سیاسی را نشان داد.»
    او در ادامه ی نامه اش این عبارت گاندی را عبارتی اتفاقی ندانسته بود بلکه آن را برپایه ی شهودی که جوهره ی حقیقی شعر است معرفی کرده بود و افزوده بود: «اگر شعر می تواند به اسلحه ا برای نبرد بدل شود، نخست به خاطر حقیقت آن است. حقیقتی که حقایق دیگر را در برمی گیرد...»
    به عقیده خانس: «از این رو گاندی افزود: شعر فرم پایان ناپذیری است از امتناع، چراکه در جامعه و جهان، همگان خواسته اند که اشیا و دروغ را به زور بر ما تحمیل کنند... شعر در برابر جبر تاریخ قد علم می کند، علیه استثمار مغزها توسط ایدئولوژی ها، علیه جمود مذهبی و علیه تمامی تعصب ها»
    به نظر کلارا خانس: این صلابت که مشخصه ی شعر است، پله ی نخستین و محکم مبارزه است.
    فرقی نمی کند این حرف های کلاراخانس را قبول داشته یا نداشته باشیم، چون به هر حال توصیفی است از میان ده ها و یا صدها توصیف دیگر که درباره ی شعر مقاومت یا شعر اعتراض داده می شود. به این دلیل فرقی نمی کند که هنوز معیارهای ثابتی برای شناخت ژانر ادبیات مقاومت وجود ندارد و عموماً تعاریفی که از این گونه ی ادبی و مؤلفه هایش می شود کار را به توصیف و مفهوم گرایی صرف می کشاند و آنقدر عام است که می تواند شامل هر نوع شعری با ته مایه اعتراض بشود. ویژگی هایی هم که بیشتر برای این ژانر- اگر بپذیریم که یک ژانر شده است- به کار می برند این هاست:
    1- مردمی بودن یا صدای اعتراض مردم بودن
    2- ضد دیکتاتوری و ضد امپریالیسم بودن
    3- عدالت خواهانه بودن
    4- درباره ی آزادی از... به ... بودن
    5- حمایت از ارزش های عام انسانی
    به هر حال چون بحث ما اینجا درباره ی ویژگی های ادبیات مقاومت نیست و فقط می خواهیم به معرفی چند شاعر سرشناس این نوع ادبیات بپردازیم نقطه اتکای نوشته را از بیان آن ویژگی ها به بیان بیوگرافی شاعران تغییر می دهم. فقط نکته ی جالب توجهی که درباره ی این شاعران وجود دارد سرنوشت های غمبار و اسطوره ای آنهاست که در دوره های مشخص زندگی هایی متفاوت با سایر افراد جامعه داشته اند. در روسیه ی بحران زده ی دهه ی ۳۰، صدها نویسنده و شاعر روشنفکر، زندانی، تبعید و اعدام شدند. ماندلشتام یکی از بزرگترین شاعران روسیه، بعد از سال ها تبعید و زندان و آوارگی در تبعیدگاهی در سیبری از گرسنگی و تیفوس مرد. ایساک بابل که به قول گورکی«تنها امید ادبیات روسیه» بود، تیرباران شد. مایاکوفسکی و یسه نین پس از سرخوردگی خودکشی کردند. بولگاکوف ممنوع الاانتشار شد. در جاهای دیگر هم در همان زمان ها وضع به همین منوال بود. فدریکو گارسیا لورکا شاعر معروف اسپانیایی به دست فاشیست های اسپانیایی به قتل رسید. یا نیس رئیسوس در تبعید به سر می برد. ویکتور خارای شیلیایی پس از کودتای نظامی به شکلی اسف بار کشته شد و نرودا هم چند روز بعد از کودتا بر اثر بیماری و در اوضاعی به هم ریخته چشم از جهان فروبست.
    آنها در موقعیت بحرانی ی از تاریخ نیستند و آثاری شگرف هم به وجود آوردند به قول ریتسوس: «بزرگترین نمونه های مقاومت، در زمان بزرگترین ظلم ها به وجود آمده اند.» شاید بتوان گوشه هایی از مشخصه های شعر مقاومت را در شکل زندگی و سرنوشت شاعرانش جستجو کرد. این وضع البته در ایران هم به شکل غم انگیزی وجود داشته و دارد مبارزه ی شاعران و نویسندگان ایرانی با دیکتاتوری حکومت پهلوی و اعلام برخی از آنها و همچنین زندانی شدن برخی دیگر مؤید این نکته در سال های قبل از انقلاب است. اگرچه این وضعیت پس از انقلاب سال ۵۷ وضعی اسف بار تر به خود گرفت و عموم شاعران نویسندگانی که اهل مبارزه و مقاومت بودند یا دچار سانسور شدند یا منزوی شده و خانه نشین شدند و یا مجبور به ترک کشور شده و بالاخره بدتر از همه؛ به شکل عجیبی به قتل رسیدند. به هر حال در این نوشتار قصد بررسی و ویژگی های شعر مقاومت در ایران را هم ندارم وگرنه بدون توجه به خطوط قرمزی که در این زمینه وجود دارد می توان، مقاله ای مفصل و واقع گرایانه از آنچه به سر شعر ایران در اختناق و سانسور سه دهه ی اخیر رفته است به رشته ی تحریر درآورد. اگرچه این کار، کار دشواری ست ولی امیدوارم بتوانم به زودی زخمش را به تن بخرم.

    منبع:
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  15. این کاربر از farryad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  16. #29
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    چهره های ادبیات مقاومت(ویکتور خارا)

    می گویند رئیس زندان که سروده های هیجان انگیز ویکتورخارا را شنیده بود، وقتی خارا را به همراه سایر همرزمانش به استادیوم سانتیاگو آوردند تا اعدامشان کنند، به او نزدیک شد و گفت: آیا حاضر است برای دوستان خود گیتار بنوازد و سرود بخواند؟ و وقتی که پاسخ مثبت خارا را شنید، دستور داد تا گیتارش را بیاورند. گروهبان اما تبری با خود آورد و هر دو دست ویکتور را با آن شکست. آن وقت رئیس زندان به طعنه گفت: خوب، بخوان، چرا معطلی؟
    ویکتورخارا هم در حالی که دستان خونین و شکسته اش را در آسمان حرکت می داد از همبندان خود خواست که با او همصدا شوند و آنگاه آواز پنج هزار زندانی با خواندن «سرود وحدت» در استادیوم بزرگ سانتیاگو طنین انداز شد:
    مردمی یکدل و یکصدا
    هرگز شکست نخواهند خورد...
    اما هنوز سرود به پایان نرسیده بود که گروهبانان خشمگین، جسم نیمه جان او را به گلوله بستند. این پایان تراژیک و افسانه ای زندگی ویکتور خارا شاعر، آهنگساز و خواننده ی انقلابی شیلیایی بود که در 16 سپتامبر ۱۹۷۳ به دست سربازان اگوستین پینوشه دیکتاتور سابق شیلی به نحوی که آمد کشته شد.
    مرگ افسانه ای او در استادیوم سانتیاگو که از سال 2003 به استادیوم «ویکتورخارا» تغییر نام داد او را به نمود و نمادی فعال از مبارزه بر علیه ظلم، و دفاع از آزادی و آزادگی در سرتاسر جهان و بخصوص کشور خودش تبدیل کرده است.
    او در ۲۳ سپتامبر ۱۹۳۲ در شهر لاکوئن در نزدیکی سانتیاگو و در خانواده ای فقیر به دنیا آمد. مادرش آماندا زنی مهربان و کارگری سخت کوش بود که آواز هم می خواند. گیتار هم می نواخت. ویکتور با نواختن گیتار و بسیاری از سرودها و نغمه های بومی شیلی را در نوجوانی از مادرش فراگرفت. در سن ۱۵ سالگی به مطالعه ی حسابداری روی آورد اما از دست دادن مادر که تنها پناهگاه روحی اش بود او را بسیار اندوهگین کرد. به همین دلیل از مطالعه حسابداری دست کشید و وارد دنیایی شد که در آن زمان به گمانش مهمترین کار دنیا بود. یعنی کشیش شدن. اما بلافاصله از این کار پشیمان شد و به خدمت ارتش درآمد. پس از حدود ۳ سال خدمت به لاکوئن برگشت و با تشکیل یک گروه موسیقی به طور حرفه ای مشغول کار موسیقی شد. در همین هنگام با ویولتا پارا آوازخوان و هنرمند معروف شیلیایی آشنا شد و از او تأثیرات زیادی پذیرفت.
    ویکتور خارا در سال ۱۹۶۶ اولین آلبوم تکنوازی خود را عرضه کرد. در همین سال ها البته کار تئاتر هم می کرد. ضمن اینکه به فعالیت های سیاسی هم روی آورده است.
    ترانه های او مملو از عشق و نگرانیهایش درباره ی مردم شیلی است. عشق فراوانی که او به مردم کارگر شهرهای کوچک و روستاهایی کشورش داشت. در بسیاری از ترانه هایش مشهود است. او همیشه به بی عدالتی و نابرابری در جامعه و همچنین رسوائیهای سیاسی حمله می کرد.
    کوشش های او در راه آزادی و عدالت، هویتی ضد امپریالیستی به موسیقی اش بخشید. خود او در این باره گفته: «معتقد نیستم که خواننده ی انقلابی بودن، صرفاً مترادف با خواندن سرودهای سیاسی باشد. انقلابی گری یعنی نجات دادن ارزش های مردم از دست امپریالیسم.»
    او در سال ۱۹۶۹ تئاتر را کنار گذاشت تا به تمامی به کار موسیقی بپردازد. شعر و موسیقی او ترکیبی بود از موسیقی فولکلور و مواضع سیاسی. ترانه های بومی ای که او در کودکی از مادرش آموخت. چه خودش به آن رسیده بود. ارتباط نزدیکی با گنجینه ی موسیقی مردمی آمریکای لاتین داشت. موسیقی آمریکای لاتین در نقطه اتصال موسیقی های اسپانیایی و قبیله های بومی(مانند آزتک ها و مایاها)، سازهای محلی و نواهای آفریقایی، باعث ترانه هایی شده که به زیبایی و آسانی می تواند زندگی روزمره، امیدها، آرزوها و حسرت های ساکنان این منطقه را بیان و بازگو نماید.
    ویکتور خارا در فاصله ی سالهای 73- 1970 روزانه در حدود ۲۰ ساعت کار می کرد و با سفر به سراسر شیلی، کنسرت های بسیاری برای کارگران معدن ها، کارخانه ها، زاغه نشینان و دانشجویان برگزار می کرد.
    خود او نوشته: «از زمانی که چشم به جهان گشودم. شاهد بی عدالتی، فقر و بدبختی اجتماعی در کشورم شیلی بوده ام. من معتقدم که به خاطر همین مصائب، آوازخوانی برای مردم در جهت تسکین آلامشان ضروری است. من قویاً معتقدم که انسان در مسیر زندگی اش باید آزاد شود و به خاطر عدالت مبارزه و کار نماید.»
    طرفداری او از ایده آل های سیاسی اش را می توان در حمایت همه جانبه ی او از ریاست جمهوری سالوادور آلنده از خوانندگان سرشناس آمریکای لاتین در دفاع و حمایت از آلنده برگزار کردند به خارا شهرتی جهانی بخشید.
    پیروزشدن آلنده در انتخابات ریاست جمهوری اگرچه برای همه آزادیخواهان و طرفداران خلق یک پیروزی قابل توجه بود ولی این رؤیای دلنشین زیاد پایدار نبود. چون با کودتای ارتش و مرگ آلنده و بالاخره روی کارآمدن دیکتاتور مخوف پینوشه، همه چیز رنگ دیگری به خود گرفت. قتل ها و قتل عام های زیادی شروع شد. انسان های نازنین زیادی مردند. ویکتور خارا هم در آن روزهای ترایک و غم انگیز در حالی که می دانست اگر به دانشکده فنی برای اجرای مراسم برود اسیر خواهد شد ولی با انتخاب سرنوشت این کار را انجام داد و به همراه ۵ هزار نفر دیگر در ۱۲ سپتامبر سال ۱۹۷۳ به اسارت کودتاچیان درآمد. او در طول چند روزه ی اسارت بارها مورد شکنجه قرار گرفت. زندانیان سیاسی همراه او، گواهی می دهند که مأموران زندان، با ریشخند و تمسخر از او می خواستند برایشان کیتار بنوازد. در حالی که او با استخوان های خرد شده روی زمین افتاده بود. و در نهایت کودتاچیان، او و سایر زندانیان را به استادیوم سانتیاگو، یعنی همان جایی که خارا پیشتر از این در دفاع از آلنده در آن کنسرت برگزار کرده بود، بردند و آن سرنوشت تراژیک و افسانه ای را برای آنان رقم زدند.
    جالب اینجاست که درست ۶ روز پس از مرگ ویکتور خارا، یک ستاره شناس بزرگ روسی به نام نیکولا استفانوویچ کرونیک، کهکشان شماره ۲۶۴۴ را که کشف کرده بود به نام «ویکتور خارا» نامگذاری کرد.
    پس از مرگ خارا به همسرش «جووانا خارا» اجازه داده شد تا جسد او را که در گودال اجساد گمنام انداخته شده بود برداشته و برای او آرامگاهی درست کند. همسر وی بعد از برگزاری مراسم تدفین ویکتور تمام آثار، نوشته ها و اموال شخصی همسرش را برداشته و پنهانی از شیلی خارج شد.
    آخرین آلبوم آهنگ های خارا«مانیفیست» نام داشت که پس از مرگش انتشار یافت. او در ترانه ای که نام آلبوم هم از آن گرفته شده چنین می گوید:
    گیتارم نه برای ثروتمندان است
    نه برای کاسه لیسان آنها
    ترانه هایم
    اسکله ای است برای رسیدن به ستاره ها
    آله خاندرو گازه لا از شاعران انقلابی آمریکای لاتین در شعری که برای خارا سروده است از او چنین یاد می کند:
    او را در پرسه های بی پایان کولی وارش
    درمی یابیم
    که ترنم زنگ دارش
    چون ناقوس شبانگاهی
    خوب مسموم قاره را آشفته می کند
    ای بومیان پا برهنه
    او فرزند بی بدیل خلق لاتین
    ویکتور خاراست

  17. 2 کاربر از farryad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  18. #30
    آخر فروم باز farryad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2009
    محل سكونت
    مشهد
    پست ها
    1,084

    پيش فرض

    نه برای خواندن است که می خوانم، و نه برای عرضه صدایم
    نه ، من آن شعر را با آواز می خوانم که گیتار پر احساس من می سراید
    چرا که این گیتار قلبی زمینی دارد و پرنده وار، پرواز کنان در گذر است
    و چون آب مقدس، دلاوران و شهیدان را به مهر مهربانی تعمیم می دهد
    پس ترانه من آنچنان که ویولتا میگفت هدف یافته است
    آری ، گیتار من کارگر است، که از بهار می درخشد و عطر می پراکند
    گیتار من دولتمندان جنایتکار را بکار نمی آید که آزمند زر و زوراند
    گیتار من به کار زحمتکشان خلق می اید تا با سرودشان آینده شکوفا شود
    چرا که ترانه آن زمانی مهنایی می یابد که قلبش نیرومندانه در تپش باشد
    و انسانی آن ترانه را بسراید که سرود خوانان شهادت را پذیرا شود
    شعر من در مدح هیچ کس نیست، و نمی سرایم که بیگانه ای بگرید
    من برای بخش کوچک دوردست سرزمینم می سرایم
    که هرچند باریکه ای بیش نیست اما ژرفایش را پایانی نیست
    شعر من آغاز و پایان همه چیز است
    شعری سرشار از شجاعت، شعری همیشه زنده و تازه و پویا

    ویکتور خارا

  19. این کاربر از farryad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •