1
من برای حفظ و بقای جامعه اصالت قائلم؛ یعنی بین فرد و جامعه اصالت رو به جامعه میدم.
به نظر من ارزش داره انسان برای حفظ جامعه جانش رو فدا کنه.
اما اینجا یک معما مطرح میـشه: اینکه بین آزادی فرد و جامعه باید کدوم رو انتخاب کرد؟
اگه این دو با هم هماهنگ نباشن چه اتفاقی میـُفته؟
# اگه جامعه به یک سمت بره و فرد به سمت دیگه، ممکنه فرد زیر چرخ های جامعه لِه بشه.
# زمانی که موجودیت و دوام و آزادی جامعه در خطر باشه، اگه کسی شجاعت به خرج نده، آنچه در عمل اتفاق میُـفته قربانی شدن جامعه هست.
2
اینکه این عقیده چی باشه مسلماً مهم هست. گاهی ما کاری میکنیم و تصور ما اینه که اون کار درسته.
خوب اینکه ما فکر کنیم داریم کار درستی انجام میدیم، آیا لزوماً کار ما درسته؟
مهمه که بازیچه نباشیم، مهمه که در مسیر غلط حرکت نکنیم.
وگرنه خودکشی هم یه نوع مرگه و طبعاً بعضی افراد که دست به این کار میزنن برای خودشون دلیلی دارن.
3
به نظر من قبل از هر کاری باید معنی کلمات واضح تعریف بشه.
مثلاً همه از صلح حرف میزنن ولی هر کدوم یه تعریفی از صلح دارن.
برخی صلح رو در مقابل جنگ میدونن؛ حالا براشون مهم نیست این وضعیت چطوری بدست بیاد و ریشه ش چی باشه!
آیا صلحی که ریشه ش ترس دولت ها از هم، ترس مردم از حکومت و ترس حکومت از مردم و ... باشه خوشایند هست؟
وقتی سخنرانی میکنن و به واژه ی صلح میرسن، مردم سر از پا نمیشناسن و همه کف میزنن.
مطمئناً خیلی هاشون دقیقاً نمیدونن منظور سخنران چه نوع صلحیه؟
کسی که 100 هزار نفر رو بکشه ولی باعث خاتمه جنگ بشه و عملاً جان میلیون ها نفر رو هم نجات بده، برای صلح جنگیده؟
بله برای صلح جنگیده؛ اما صلحی که ماهیتش نادیده گرفتن جان انسان های بیگناه هست.
همین داستان رو برای مفاهیمی مثل آزادی هم داریم.