خدایا
هیچ دلی را به ویرانه هیچ احساسی میهمان مکن!
من میهمان احساسی مجروح هستم
که بوی غربتش
طراوت جوانی ام را
بی محابا پژمرده می کند.
خدایا
هیچ دلی را به ویرانه هیچ احساسی میهمان مکن!
من میهمان احساسی مجروح هستم
که بوی غربتش
طراوت جوانی ام را
بی محابا پژمرده می کند.
کاش عاشق شدن رو یادم نمی دادی
اون وقت الان این همه تنها نبودم!
گاه که می خواهم از تو سخن برانم
چیزی که نمی دانم چیست
نمی توانم نوصیفش کنم
به علامت سکوت انگشت بر لبانم می نشاند!!!!!!!!!
کدام خوشی!!!
زنگ درمان خراب شده خوشی هم که بیاید دگر نمی تواند در بزند!
دیگه خسته شده بودم از همه گذشته ها، فرصت هایی که من به دلم می دادم و نکوهش های عاقلانه او!
آخر خط بود و من تک مسافر یه اتوبوسه بی مقصد
هر چند عاشق بودم و پرمعنی با یه خونه تنگ دلی، روشن و پرامید.
گفت سفاهته، وقت طلاست، تو ارزشمندی.
گفت محترمی مثل پاکی و صداقت، هر چند بویی از وفا نبردی اما آموزگار مهرورزیم که بودی!
گفت تا دنیا دنیاست با منه اما نه در کنارم پشت سجاده صفاش.
گفت تا نفسی هست دعام می کنه!
گفت خدا مهربونتر از اونیه که فراموشت کنه، حتما به آرزوهات می رسی اما درستشون..........
وباز خودشو از زندگیم خط زد...
ياد باد روزهايي كه گام هايم پيرو ارزوهايت بود
بهار چون طفلي شيرخوار گريه سر داده بود و ارام نمي گرفت .
جاده لباس سكوت بر تن داشت گويي سال هاست كه به خود عابري نديده
من زمهريري از احساس بر تن داشتم، طراوت در وجود من گم مي شد .
درختان به شكوفه نشسته بودند و تو بعد از سال ها كوبه دلي را نواختي كه روزگار فراموشش كرده بود .
با اولين لبخندت همه قفل ها شكستند و كينه ها فرو ريختند .
عاشق تر از ديروز مي نگريستمت
سلام كردي و من ياد اولين سلامي افتادم كه در كوچه پس كوچه هاي دور اشنايي سرگردان هو مي كشيد .
دست دراز كردي به حكم هميشه - اما من گرفتار سكوت بودم - پس زدي .
نگاهت شوق غمگيني داشت
سراغ ريشه هاي ديرين گرفتي و من اندكي از استانه در فاصله گرفتم تا فرود ايي و به يمن قدوم تو خلوت سنگينم بشكند .
حسرتي با حيرتي اميخت وقتي شكسته تر از دوران وارد كلبه رنگ پريده ي ما شدي و شاخه هاي پير بي توجه به حضور تو بي پروا از معصوميت عشق سخن راندند .
گويي براي اولين بار مي ديدمت
زير الاچيق احساس كنار حوض دلم نشستي
دست تو در تلاطم امواج
رقص ماهي ها و نور .....
سراغ نجابت ايام از من گرفتي
گفتم شور جواني ام را سال ها پيش در قعر ترين نقطه دور مدفون ساختم تا احساس چلچله هاي بي اواز را دريابم
تا تنهايي بلبلان را حس كنم
و بدانم پرستو ها بدون بال هايشان چگونه پرواز مي كنند .
گفتم هزاران بار به خون خواهي دل هاي شكسته پيش تو امدم
امدم تا از تك تك غم هاي عالم با تو سخن گويم
و بپرسم به كدامين گناه در مهمان سراي تو مصلوب گشته ام ؟
اما افسوس در همه ان هزاران بار لب خاموشم اجازه گستاخي نداد .
عزم رفتن كردي اما من سر تا پا التماس ماندنت بودم .
ترسيدم رنجيده همه گله هايم باشي
گفتمت شرمنده دلم هستم كه هيچ نگفته ام چقدر خاطرتو مي خوام .
گفتم اگر با تو هزاران راه رفته بپيمايم باز در انتهاي مسير مشتاق شروعي دوباره خواهم بود
مگر مي شود تو باشي و من در پس هر لحظه اي شكر گذار وجود تو نباشم ؟
اري التماست كردم به ماندن
گفتم" پير مرد خسته را عاشق بايد كرد و دخترك دلشكسته را تسلي داد !"
گفتي :داغ دلت ؟
گريه كردم و گفتم ارام گرفت .....
Last edited by MEHR IMAN; 23-07-2011 at 08:27.
این طور پیش بریم دیگه سویی برا چشام نمی مونه!
برگرد................
من از ملامت چشم های تو بیزارم
از آن همه کنایه های سرد و گویایت
و از همه ریشخندهای ناپنهانی که هر روز میهمانم می کنی!
من از تو بیزارم ای تنها دلیل بودنم
من از تو بیزارم........................
بیزارم از تو...............
چقدر شاد بود!
خندید ،
به من و سادگیام خندید!
تو تنهاییم نوشتم :
از حقم نمی گذرم
نمی بخشمش
آرزو که نه دعا می کنم به اندازه همه لحظه های بارونی که به خاطر بدیهاش داشتم
به همان اندازه
لحظه هاش نمور و بغض آلود باشه...
زیرش هم امضا زدم
الهی آمین.
Last edited by MEHR IMAN; 09-08-2011 at 07:39.
دوست داشتنت حرف دیروز و امروز نیست
من خیلی وقته عاشق شدم............
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)