سلام، يه پيشنهاد، در اين جور مواقع فكر كنيد ببينيد يه آدم مومن واقعي در چنين شرايطي چيكار ميكنه ؟
شما هم همون كار رو بكنيد. البته درست پيش خودتون فكر كنيد( نه سرسري)
موفق باشيد.
سلام، يه پيشنهاد، در اين جور مواقع فكر كنيد ببينيد يه آدم مومن واقعي در چنين شرايطي چيكار ميكنه ؟
شما هم همون كار رو بكنيد. البته درست پيش خودتون فكر كنيد( نه سرسري)
موفق باشيد.
دوست عریر منظورت رو متوجه نشدم کمی واضح تر می گی!!!
سلام
می فهمم چی می گی. کاملاً درکت می کنم. حالت مثل حال منه و مثل حال من بود. یادمه سال اول بیماریم بود. دکترم گفت اگه می تونی یک هفته ای درس نخون و فقط به خودت برس و فکرت رو آروم کن. من هم تصمیم گرفتم یک هفته ای سراغ کتاب و درس نرم ولی انگار یه چیزی وجودم رو می خورد و وسوسه ام می کرد که برو و کتاب رو باز کن و بخون. آخرش هم همین کار رو کردم. به دکترم هم گفتم و ایشون گفتند که می دونستم طاقت نمی یاری.
می دونی چرا؟ چون اون موقع باورم نمی شد که این فشارهایی که دارم به خودم می یارم چقدر می تونه به ضررم باشه. الان هم دارم ضررهای اون روزها رو تحمل می کنم و افسوس می خورم.
ببینید، من نمی گم درس هات رو نخون، بخون، خوب هم بخون، با عشق بخون، با امید بخون ولی هر وقت احساس کردی داری فشار می یاری به بدنت، لحظه ای رهاش کن و بگذار بدنت آروم بگیره، اعصابت آروم بگیره. باور کن، عمیقاً باور کن که با آرامش بهتر می تونی یاد بگیری. از بس که خود رو اذیت کردی و از بس که بیماریت باعث اضطرابت شده، اینجوری شده. آروم آروم جلو برو. اینجوری هم یاد می گیری و هم بدنت رو اذیت نمی کنی.
اضطراب چیزی برای آدم به جا نمی گذاره، فقط آخرش به آخ و وای می رسونه آدم رو که ای کاش به جای اینهمه اضطراب، آرامش بیشتری داشتم شاید می تونستم چند تا دیگه تست بزنم.
باور کن می تونی، هم امتحانت رو خوب بدی و هم آروم باشی.
همه حرفات درستن
چه خوبه ادم یه دوست مثل خودش ( حداقل تو زمینه روحی ) داشته باشه
می ونم باید با علاقه درس بخونم دکترم بم گفته
بیشتر مشکل من به خاطر دارویی که می خورم هست دوز این دارو حداکثر 600 هست ولی من دارم با دوز 1200 مصرف می کنم همین چیز ها باعث میشه که اگه یه درس رو خوندم تا دو روزه دیگه حتی یه کلمه اون هم تو ذهنم نیست حالا بماند اسم کلی جونور
یه هفته اومدم دارو رو گذاشتم کنار دیدم درس خوندنم خیلی خوب شده انگار تازه مغزم فعال شده اما چه فایده بیماریم اوت کرد رفتم دکتر ازم نوار مغز گرفت گفت تمام بهبودی که این مدت بدست اوردی رو پنبه کردی
اخه من دیگه با چه امید درس بخونم
همش ترس و دلهره دارم
می دونم اگه امسال نشد خدا بزرگه برای ساله دیگه اماده میشم اما اینبار اروم تر و ملایم ولی از یس منو ترسوندن از بیکاری از سختی سربازی از بالا رفتن سن و ...
فقط مادرم به فکرمه
....
![]()
روزي 8 تا كديين؟خوب اين خودش بزرگترين دليل استرسه ديگه
حالا واسه چي مصرف ميكني؟
نه عزیزم اگه روزی هشتا از این قرص ها می خوردم باید رو اواتارم یه روبان سیاه می ذاشتن
من گفتم قدرت تاثیر این قرص ها برابر با این مقدار کدیین هست حالا خودت تصور کن چی میشه
راستش اگه اجازه بدی اسم بیماریم رو نگم باشه
ولی یه نوع بیماری اعصابه که ناگهانی بروز میکنه و بعدش دیگه خدا بخیر کنه
![]()
عزيزم راحت باش اگه اينجا نميتوني پيغام خصوصي بده
نه عزیزم اگه روزی هشتا از این قرص ها می خوردم باید رو اواتارم یه روبان سیاه می ذاشتن
من گفتم قدرت تاثیر این قرص ها برابر با این مقدار کدیین هست حالا خودت تصور کن چی میشه
راستش اگه اجازه بدی اسم بیماریم رو نگم باشه
ولی یه نوع بیماری اعصابه که ناگهانی بروز میکنه و بعدش دیگه خدا بخیر کنه
آخ آخ! چه کار خطرناکی کردی! دقیقاً از این کارهایی که من هم کردم. چون نمی دونستم، قرص ها رو قطع کردم و چشیدم آنچه نباید می چشیدم!
یعنی اگه شما دوز 600 رو بخوری، مشکلی به وجود می یاد؟ اگه مشکلی به وجود نمی یاد، اوضاع یادگیری بهتر می شه؟ نمی شه با پزشکت صحبت کنی که دوز رو مثلاً به 600 برسونه؟ شما اصولاً خیلی اضطراب داری؟ حتی اگه بحث امتحان هم نباشه؟
معلوم هم نیست که بیماری شما چیه. متاسفانه، چون سایت دو سه روزی اینطوری شده، شاید پزشک های عزیز سایت نمی تونن وارد بشن و راهنمایی کنن. فقط امیدوارم خودتون روی کاهش استرس کار کنید. استرس حالت آدم رو بدتر می کنه.
همگی دوست داریم به شما کمک بکنیم.
به سرت نزنه خودکشی کنی!
چیزیت نیست.
اگه زیاد به مشکلا فک کنی بیش تر میشن......
خودکشی هم آخر همه ی اینا به وجود میاد!
می فهمم و درک می کنم. این مطالب رو که خوندم یاد اردیبهشت پارسال افتادم که بیماریم یک دفعه ای و بر اثر یک اتفاق عود کرد. اینقدر اوضاع خراب شده بود که نمی تونستم از خونه بیرون بیام. توی همون روزها دوستم گفت که فلان بانک برای استخدام ثبت نام می کنه ولی گفتم که نمی تونم با این وضع. می بینید، من هم مثل شما هستم، به خاطر بیماری و ترس از بدتر شدنش، نمی تونم سر کار برم چون این باعث هیجان می شه و هیجان هم ممکنه دوباره از اون حالات بد رو ایجاد کنه. دکترم هم به من گفته که اگر مراقبت نکنی، نمی تونی عمر طبیعی کنی. پس فقط من هستم و بیماری. بیماریی که نمی شه با دیگران قسمتش کرد. پس فقط خودم باید درست فکر کنم تا بتونم عادی زندگی کنم.همش ترس و دلهره دارم
می دونم اگه امسال نشد خدا بزرگه برای ساله دیگه اماده میشم اما اینبار اروم تر و ملایم ولی از یس منو ترسوندن از بیکاری از سختی سربازی از بالا رفتن سن و ...
فقط مادرم به فکرمه
1-شما نمی تونید با وجود مدرک کاردانی، در آزمایشگا ها مشغول به کار بشید و در حین کار برای کارشناسی درس بخونید؟
2-شما می تونید یه پرس و جو بکنید و ببینید برای استخدام در رشته شما تا چه سنی رو و در چه مقطعی استخدام می کنن.
شما رو به خدا اینقدر حرص نخورید، بالاخره یه چیزی می شه دیگه. با حرص و جوش خوردن هم که چیزی حل نمی شه. به قول دایی ام، خیلی از آدم ها هستن که در شرایط ما و مثل ما هستند. دایی ام می گه، فقط تو تنها نیستی که این بیماری رو داری، یکی دیگه هم یه جور دیگه گرفتاره. حالا هر کس یه جوری و به یه رنگی، فقط باید استقامت کنیم و سعی کنیم که بیشتر از این مریض نشیم تا ببینیم خدا چی می خواد.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)