تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 4 اولاول 1234 آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 36

نام تاپيک: استرس و نگرانی داغونم کرده چه کنم؟

  1. #11
    آخر فروم باز S E V E N's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    پست ها
    1,000

    پيش فرض

    سلام، يه پيشنهاد، در اين جور مواقع فكر كنيد ببينيد يه آدم مومن واقعي در چنين شرايطي چيكار ميكنه ؟

    شما هم همون كار رو بكنيد. البته درست پيش خودتون فكر كنيد( نه سرسري)

    موفق باشيد.

  2. #12
    اگه نباشه جاش خالی می مونه davood.2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2009
    محل سكونت
    در پناه او...
    پست ها
    430

    پيش فرض

    سلام، يه پيشنهاد، در اين جور مواقع فكر كنيد ببينيد يه آدم مومن واقعي در چنين شرايطي چيكار ميكنه ؟

    شما هم همون كار رو بكنيد. البته درست پيش خودتون فكر كنيد( نه سرسري)

    موفق باشيد.
    دوست عریر منظورت رو متوجه نشدم کمی واضح تر می گی!!!

  3. #13
    آخر فروم باز قله بلند's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    1,471

    پيش فرض

    قله بلند جان

    از حرف های قشنگت ممنون حالم کمی بهتر شد
    من بیشتر اضطرابم به خاطر بیماریم هست در واقع باید بین درمان و درس خوندن یکی رو انتخاب کنم همین حرف های شما رو دکتر و مادرم هر روز می گن امسال نشد ساله بعد خدا بزرگه ولی می ترسم ...
    شاید دارم به خودم تقین می کنم هر کاری می کنم نمی تونم ازش جدا بشم شاید قسمته من اینه شاید...
    سلام
    می فهمم چی می گی. کاملاً درکت می کنم. حالت مثل حال منه و مثل حال من بود. یادمه سال اول بیماریم بود. دکترم گفت اگه می تونی یک هفته ای درس نخون و فقط به خودت برس و فکرت رو آروم کن. من هم تصمیم گرفتم یک هفته ای سراغ کتاب و درس نرم ولی انگار یه چیزی وجودم رو می خورد و وسوسه ام می کرد که برو و کتاب رو باز کن و بخون. آخرش هم همین کار رو کردم. به دکترم هم گفتم و ایشون گفتند که می دونستم طاقت نمی یاری.
    می دونی چرا؟ چون اون موقع باورم نمی شد که این فشارهایی که دارم به خودم می یارم چقدر می تونه به ضررم باشه. الان هم دارم ضررهای اون روزها رو تحمل می کنم و افسوس می خورم.
    ببینید، من نمی گم درس هات رو نخون، بخون، خوب هم بخون، با عشق بخون، با امید بخون ولی هر وقت احساس کردی داری فشار می یاری به بدنت، لحظه ای رهاش کن و بگذار بدنت آروم بگیره، اعصابت آروم بگیره. باور کن، عمیقاً باور کن که با آرامش بهتر می تونی یاد بگیری. از بس که خود رو اذیت کردی و از بس که بیماریت باعث اضطرابت شده، اینجوری شده. آروم آروم جلو برو. اینجوری هم یاد می گیری و هم بدنت رو اذیت نمی کنی.
    اضطراب چیزی برای آدم به جا نمی گذاره، فقط آخرش به آخ و وای می رسونه آدم رو که ای کاش به جای اینهمه اضطراب، آرامش بیشتری داشتم شاید می تونستم چند تا دیگه تست بزنم.
    باور کن می تونی، هم امتحانت رو خوب بدی و هم آروم باشی.

  4. این کاربر از قله بلند بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #14
    اگه نباشه جاش خالی می مونه davood.2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2009
    محل سكونت
    در پناه او...
    پست ها
    430

    پيش فرض

    سلام
    می فهمم چی می گی. کاملاً درکت می کنم. حالت مثل حال منه و مثل حال من بود. یادمه سال اول بیماریم بود. دکترم گفت اگه می تونی یک هفته ای درس نخون و فقط به خودت برس و فکرت رو آروم کن. من هم تصمیم گرفتم یک هفته ای سراغ کتاب و درس نرم ولی انگار یه چیزی وجودم رو می خورد و وسوسه ام می کرد که برو و کتاب رو باز کن و بخون. آخرش هم همین کار رو کردم. به دکترم هم گفتم و ایشون گفتند که می دونستم طاقت نمی یاری.
    می دونی چرا؟ چون اون موقع باورم نمی شد که این فشارهایی که دارم به خودم می یارم چقدر می تونه به ضررم باشه. الان هم دارم ضررهای اون روزها رو تحمل می کنم و افسوس می خورم.
    ببینید، من نمی گم درس هات رو نخون، بخون، خوب هم بخون، با عشق بخون، با امید بخون ولی هر وقت احساس کردی داری فشار می یاری به بدنت، لحظه ای رهاش کن و بگذار بدنت آروم بگیره، اعصابت آروم بگیره. باور کن، عمیقاً باور کن که با آرامش بهتر می تونی یاد بگیری. از بس که خود رو اذیت کردی و از بس که بیماریت باعث اضطرابت شده، اینجوری شده. آروم آروم جلو برو. اینجوری هم یاد می گیری و هم بدنت رو اذیت نمی کنی.
    اضطراب چیزی برای آدم به جا نمی گذاره، فقط آخرش به آخ و وای می رسونه آدم رو که ای کاش به جای اینهمه اضطراب، آرامش بیشتری داشتم شاید می تونستم چند تا دیگه تست بزنم.
    باور کن می تونی، هم امتحانت رو خوب بدی و هم آروم باشی.
    همه حرفات درستن
    چه خوبه ادم یه دوست مثل خودش ( حداقل تو زمینه روحی ) داشته باشه
    می ونم باید با علاقه درس بخونم دکترم بم گفته
    بیشتر مشکل من به خاطر دارویی که می خورم هست دوز این دارو حداکثر 600 هست ولی من دارم با دوز 1200 مصرف می کنم همین چیز ها باعث میشه که اگه یه درس رو خوندم تا دو روزه دیگه حتی یه کلمه اون هم تو ذهنم نیست حالا بماند اسم کلی جونور
    یه هفته اومدم دارو رو گذاشتم کنار دیدم درس خوندنم خیلی خوب شده انگار تازه مغزم فعال شده اما چه فایده بیماریم اوت کرد رفتم دکتر ازم نوار مغز گرفت گفت تمام بهبودی که این مدت بدست اوردی رو پنبه کردی
    اخه من دیگه با چه امید درس بخونم
    همش ترس و دلهره دارم
    می دونم اگه امسال نشد خدا بزرگه برای ساله دیگه اماده میشم اما اینبار اروم تر و ملایم ولی از یس منو ترسوندن از بیکاری از سختی سربازی از بالا رفتن سن و ...
    فقط مادرم به فکرمه
    ....


  6. #15
    Banned
    تاريخ عضويت
    Dec 2009
    محل سكونت
    تقریبا آخرای جاده زندگی... یه تیغ تیز تو دستم تو وان حموم
    پست ها
    1,876

    پيش فرض

    روزي 8 تا كديين؟خوب اين خودش بزرگترين دليل استرسه ديگه
    حالا واسه چي مصرف ميكني؟

  7. #16
    اگه نباشه جاش خالی می مونه davood.2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2009
    محل سكونت
    در پناه او...
    پست ها
    430

    پيش فرض

    روزي 8 تا كديين؟خوب اين خودش بزرگترين دليل استرسه ديگه
    حالا واسه چي مصرف ميكني؟
    نه عزیزم اگه روزی هشتا از این قرص ها می خوردم باید رو اواتارم یه روبان سیاه می ذاشتن
    من گفتم قدرت تاثیر این قرص ها برابر با این مقدار کدیین هست حالا خودت تصور کن چی میشه
    راستش اگه اجازه بدی اسم بیماریم رو نگم باشه
    ولی یه نوع بیماری اعصابه که ناگهانی بروز میکنه و بعدش دیگه خدا بخیر کنه

  8. #17
    Banned
    تاريخ عضويت
    Dec 2009
    محل سكونت
    تقریبا آخرای جاده زندگی... یه تیغ تیز تو دستم تو وان حموم
    پست ها
    1,876

    پيش فرض




    نه عزیزم اگه روزی هشتا از این قرص ها می خوردم باید رو اواتارم یه روبان سیاه می ذاشتن
    من گفتم قدرت تاثیر این قرص ها برابر با این مقدار کدیین هست حالا خودت تصور کن چی میشه
    راستش اگه اجازه بدی اسم بیماریم رو نگم باشه
    ولی یه نوع بیماری اعصابه که ناگهانی بروز میکنه و بعدش دیگه خدا بخیر کنه
    عزيزم راحت باش اگه اينجا نميتوني پيغام خصوصي بده

  9. #18
    آخر فروم باز قله بلند's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    1,471

    پيش فرض

    همه حرفات درستن
    چه خوبه ادم یه دوست مثل خودش ( حداقل تو زمینه روحی ) داشته باشه
    می ونم باید با علاقه درس بخونم دکترم بم گفته
    بیشتر مشکل من به خاطر دارویی که می خورم هست دوز این دارو حداکثر 600 هست ولی من دارم با دوز 1200 مصرف می کنم همین چیز ها باعث میشه که اگه یه درس رو خوندم تا دو روزه دیگه حتی یه کلمه اون هم تو ذهنم نیست حالا بماند اسم کلی جونور
    یه هفته اومدم دارو رو گذاشتم کنار دیدم درس خوندنم خیلی خوب شده انگار تازه مغزم فعال شده اما چه فایده بیماریم اوت کرد رفتم دکتر ازم نوار مغز گرفت گفت تمام بهبودی که این مدت بدست اوردی رو پنبه کردی
    اخه من دیگه با چه امید درس بخونم
    همش ترس و دلهره دارم
    می دونم اگه امسال نشد خدا بزرگه برای ساله دیگه اماده میشم اما اینبار اروم تر و ملایم ولی از یس منو ترسوندن از بیکاری از سختی سربازی از بالا رفتن سن و ...
    فقط مادرم به فکرمه
    ....

    آخ آخ! چه کار خطرناکی کردی! دقیقاً از این کارهایی که من هم کردم. چون نمی دونستم، قرص ها رو قطع کردم و چشیدم آنچه نباید می چشیدم!
    یعنی اگه شما دوز 600 رو بخوری، مشکلی به وجود می یاد؟ اگه مشکلی به وجود نمی یاد، اوضاع یادگیری بهتر می شه؟ نمی شه با پزشکت صحبت کنی که دوز رو مثلاً به 600 برسونه؟ شما اصولاً خیلی اضطراب داری؟ حتی اگه بحث امتحان هم نباشه؟
    معلوم هم نیست که بیماری شما چیه. متاسفانه، چون سایت دو سه روزی اینطوری شده، شاید پزشک های عزیز سایت نمی تونن وارد بشن و راهنمایی کنن. فقط امیدوارم خودتون روی کاهش استرس کار کنید. استرس حالت آدم رو بدتر می کنه.
    همگی دوست داریم به شما کمک بکنیم.

  10. #19
    اگه نباشه جاش خالی می مونه The Black Dahlia's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    محل سكونت
    هر جا اینترنتم به راه باشه !
    پست ها
    463

    پيش فرض

    به سرت نزنه خودکشی کنی!
    چیزیت نیست.
    اگه زیاد به مشکلا فک کنی بیش تر میشن......
    خودکشی هم آخر همه ی اینا به وجود میاد!

  11. #20
    آخر فروم باز قله بلند's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    1,471

    پيش فرض

    همش ترس و دلهره دارم
    می دونم اگه امسال نشد خدا بزرگه برای ساله دیگه اماده میشم اما اینبار اروم تر و ملایم ولی از یس منو ترسوندن از بیکاری از سختی سربازی از بالا رفتن سن و ...
    فقط مادرم به فکرمه
    می فهمم و درک می کنم. این مطالب رو که خوندم یاد اردیبهشت پارسال افتادم که بیماریم یک دفعه ای و بر اثر یک اتفاق عود کرد. اینقدر اوضاع خراب شده بود که نمی تونستم از خونه بیرون بیام. توی همون روزها دوستم گفت که فلان بانک برای استخدام ثبت نام می کنه ولی گفتم که نمی تونم با این وضع. می بینید، من هم مثل شما هستم، به خاطر بیماری و ترس از بدتر شدنش، نمی تونم سر کار برم چون این باعث هیجان می شه و هیجان هم ممکنه دوباره از اون حالات بد رو ایجاد کنه. دکترم هم به من گفته که اگر مراقبت نکنی، نمی تونی عمر طبیعی کنی. پس فقط من هستم و بیماری. بیماریی که نمی شه با دیگران قسمتش کرد. پس فقط خودم باید درست فکر کنم تا بتونم عادی زندگی کنم.
    1-شما نمی تونید با وجود مدرک کاردانی، در آزمایشگا ها مشغول به کار بشید و در حین کار برای کارشناسی درس بخونید؟
    2-شما می تونید یه پرس و جو بکنید و ببینید برای استخدام در رشته شما تا چه سنی رو و در چه مقطعی استخدام می کنن.
    شما رو به خدا اینقدر حرص نخورید، بالاخره یه چیزی می شه دیگه. با حرص و جوش خوردن هم که چیزی حل نمی شه. به قول دایی ام، خیلی از آدم ها هستن که در شرایط ما و مثل ما هستند. دایی ام می گه، فقط تو تنها نیستی که این بیماری رو داری، یکی دیگه هم یه جور دیگه گرفتاره. حالا هر کس یه جوری و به یه رنگی، فقط باید استقامت کنیم و سعی کنیم که بیشتر از این مریض نشیم تا ببینیم خدا چی می خواد.

  12. این کاربر از قله بلند بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •